زندگانى امير مومنان على (عليه السلام)

سيد جعفر شهيدى

- ۳ -


جانشيني ابوبکر

ابوبكر در جمادى الاخر سال 13 هجرى درگذشت و چنانكه نوشته اند در آخرين روز زندگى عمر را به جانشينى خود معين كرد. على "ع" در اين باره فرمايد:

''شگفتا! كسى كه در زندگى مى خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگرى در آرد''.

ابوبكر هنگامى از جهان رفت كه سپاهيان مسلمان از سوى شرق به سرزمين ايران و از سوى شمال به متصرفات امپراتورى روم درآمده بودند. اين كشور گشايى در دوره ى عمر ادامه يافت و به دنبال گشودن سرزمينها، مشكلها پديد گرديد؛ چنانكه برخى سنت ها هم دگرگون شد.

مى توان گفت در طول دوازده سال پس از رحلت پيغمبر "ص" اندك اندك گروهى از مسلمانان مدينه و مكه كه ستون اصلى اين دين به حساب مى آمدند، به دنيا بيشتر از آخرت نگريستند. عدالت و تقوا "كه دو ركن اصلى در اسلام است" جاى خود را به دست اندازى به مال و رسيدن به جاه داد. از سوى ديگر مردمانى از نژاد غير عرب خود را در اختيار سران فاتح نهادند و سپاهيان اسلام با رسيدن به سرزمين آنان، دنياى تازه اى پيش روى خود ديدند. عربى كه ساده مى زيست، تجمل آنان را ديد و به زندگانى پر زرق و برق روآورد و بدان خو گرفت.

عمر در ذوالحجه سال بيست و سوم از هجرت با خنجرى كه به پهلوى او زدند، در بستر افتاد و پس از چند روز درگذشت. پيش از مردن، شش تن از ياران پيغمبر "ص"، يعنى على "ع"، عثمان، زبير، سعد پسر ابو وقاص، عبدالرحمان پسر عوف و طلحه را كه در آن روز در مدينه نبود، نامزد كرد تا به مشورت بپردازند و در مدت سه روز خليفه ى مسلمانان را تعيين كنند.

با چنين تركيبى از ياران رسول خدا و چنان سفارشى درباره ى پذيرفتن رأى آنان، از آغاز معلوم بوده است على "ع" به خلافت نخواهد رسيد؛ زيرا عبدالرحمن به خاطر خويشاوندى، طرف عثمان را رها نمى كرد.

در پايان سه روز عبدالرحمن نزد على "ع" رفت و گفت: ''اگر خليفه شوى به كتاب خدا و سنت رسول و سيرت دو خليفه ى پس از او رفتار خواهى كرد؟'' على "ع" گفت: ''اميدوارم در حد توان و علم خود رفتار كنم''. و چون از عثمان پرسيد گفت: ''آرى''.

نخستين خرده اى كه بر تركيب اين شورا مى توان گرفت اين است كه چرا اعضاى اين شورا بايد همگى از مهاجران باشند؟ چرا انصار نبايد در اين مجلس راه يابند؟ دوم اينكه چرا تنها شش تن به مشورت نشينند؟ مگر آن روز اصحاب حل و عقد تنها اين شش نفر بودند؟ سوم اينكه اگر يك تن يا دو تن مخالف بود چرا بايد گردن آنان را بزنند؟ چهارم اينكه اگر پس از سه روز نتوانستند كسى را بگزينند، چرا همه را بكشند. اين همه سختگيرى و ترساندن اعضاى شورا براى چه بود؟ بهتر است سخن على "ع" را در اين باره بخوانيم:

''چون زندگانى او به سر آمد، گروهى را نامزد كرد و مرا در جمله ى آنان درآورد. خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايه ى او نپنداشتند و در صف اينان گذاشتند؟ ناچار با آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد و اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد''.

خلافت عثمان

در آن شورا عثمان به خلافت مسلمانان گزيده شد. سالهاى عمر عثمان را هنگام مرگ او از هفتاد و نه تا نود سال نوشته اند. حتى اگر كمترين آن را بگيريم نشان مى دهد نيروى جسمانى او در سالها خلافت رو به كاهش بوده است؛ در حالى كه گشودن مشكلهاى پيش آمده به نيروى جوان نياز داشت. اگر عثمان مشاوران آگاه و با انصافى مى گزيد، كهنسالى او مشكلى نبود اما چنين نشد. اندك اندك كار دشوارتر گرديد. نه پيرامونيان عثمان اندازه نگاه مى داشتند، و نه او از رفتار آنان آگاه بود. چند تن از اصحاب رسول خدا به يكديگر نامه نوشتند به مدينه بياييد كه جهاد اينجاست. مردم فراهم آمدند و از على "ع" خواستند با عثمان گفتگو كند. على "ع" نزد عثمان رفت و گفت:

''مردم پشت سر من اند و مرا ميان تو و خودشان ميانجى كرده اند. به خدا نمى دانم به تو چه بگويم. چيزى نمى دانم كه تو آن را ندانى. تو را به چيزى راه نمى نمايم كه آن را نشناسى. تو مى دانى آنچه ما مى دانيم. ما بر تو به چيزى سبقت نجسته ايم تا تو را از آن آگاه كنيم. جدا از تو چيزى نشنيده ايم تا خبر آن را به تو برسانيم. ديدى چنانكه ما ديديم. شنيدى چنانكه ما شنيديم. با رسول خدا بودى چنانكه ما بوديم. پسر ابوقحافه، و پسر خطاب در كار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزديكترى كه خويشاوند پيامبرى، داماد او شدى و آنان نشدند.

من تو را سوگند مى دهم امام كشته شده ى اين امت نباشى! چه گفته مى شد كه در اين امت امامى كشته گردد، و با كشته شدن او دَرِ كشت و كشتار تا روز رستاخيز باز شود و كارهاى امت بدانها مشتبه بماند و فتنه ميان آنان بپراكند؛ چنانكه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه با يكديگر بستيزند و در هم آميزند''.

خرده گرفتن ابوذر بر عثمان

از جمله كسانى كه بر عثمان خرده مى گرفت ابوذر بود. ابوذر از يكسو بذل و بخشش هاى عثمان را مى ديد، و از سوى ديگر تجمل گرايى مسلمانان و بعضى از صحابه ى پيغمبر "ص" را و بر او گران مى آمد. بنابراين خرده گيرى را آغاز كرد. و طبيعى است كه ياران عثمان را خوش نيايد. سفرى به شام كرد يا آنكه او را به شام تبعيد كردند، در آنجا نيز دگرگونى هاى تازه اى ديد. حاكمى كه از جانب خليفه ى رسول خدا بر مردم حكومت مى كرد، روش قيصرهاى روم را پيش گرفته بود. جمعى گرد او را گرفته و از بخشش او برخوردارند و بيشتر مردم تهيدست. ابوذر در مسجد مى نشست و بر مردم سيرت رسول خدا و دو خليفه ى پس ا او را مى خواند.

پيرامونيان معاويه بدو گفتند: ''ماندن ابوذر در اينجا به صلاح نيست و بيم آن مى رود كه مردم را بشوراند''. معاويه ماجرا را به عثمان نوشت و عثمان پيام داد ابوذر را روانه ى مدينه كنيد. چون به مدينه رسيد بدو تندى كرد و سر انجام وى را به رَبَذه تبعيد نمود.

هنگامى كه به ربذه مى رفت على "ع" را ديد. و او به وى چنين فرمود:

''ابوذر تو براى خدا به خشم آمدى، پس اميد به كسى بند كه به خاطر او خشم گرفتى، اين مردم بر دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدى. پس آن را كه به خاطرش از تو ترسيدند بديشان واگذار و با آنچه از آنان بر آن ترسيدى "دين" رو به گريز آر. بدانچه آنان را از آن بازداشتى چه بسيار نياز دارند و چه بى نيازى تو بدانچه از تو باز مى دارند. بزودى مى دانى فردا سود برنده كيست و آنكه بيشتر بر او حسد برند چه كسى است''.

همچنين به دستور عثمان، عمار را چندان زدند كه از هوش رفت. او را به دوش گرفتند و به خانه ى اُمّ سلمه زن پيغمبر "ص" بردند. عمار باقى روز را همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر او فوت شد.

عثمان چنان در بخشش بيت المال به خويشاوندان و منع آن از مستحقان اسراف كرد كه گويى مال پدر اوست. على "ع" درباره ى او چنين مى گويد:

''خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر كه مهار برد و گياه بهاران چرد. كار به دست و پايش پيچيد و پرخورى به خوارى و خوارى به نگونسارى كشيد''.

در اين روزها پر گيرودار چند بار على "ع" ميان شورشيان و عثمان ميانجى بوده و رفت و آمد داشته است. اندك اندك كار بر عثمان دشوار گرديد. در سندهاى دست اوّل مى بينيم على "ع" تا آخرين لحظات از عثمان حمايت مى كرد. در شبِ حادثه، عثمان كسى را نزد على "ع" فرستاد كه اينان آب را از ما بازداشته اند، اگر مى توانيد آبى به ما برسانيد. اين پيغام را به طلحه و زبير و عايشه و نيز زنان پيغمبر "ص" فرستاد.

نخستين كسى كه به يارى او آمد على "ع" و ام حَبيبه بود. على "ع" در تاريكى نزد شورشيان رفت و گفت:

''مردم آنچه مى كنيد نه به كار مؤمنان مى ماند و نه به كار كافران. آب و نان را از اين مرد باز مداريد! روميان و پارسيان اسير خود را نان و آب مى دهند. اين مرد با شما در نيفتاده است چگونه در بندان و كشتن او را حلال مى شماريد؟ '' گفتند: ''نمى گذاريم بخورد و بياشامد''. على "ع" عمامه ى خود را در خانه ى عثمان افكند به نشان آنكه آنچه خواستى كردم و بازگشت.

آيا در آن روزها بزرگانى از مردم مدينه در نهان شورشيان را تحريك نمى كردند؟ آيا دستهايى پنهانى نبود كه مى خواست كار عثمان به نهايت برسد؟ آيا كسانى ديده به خلافت ندوخته بودند وفرصت نمى بردند كه كار خليفه پايان يابد و خود به نوايى برسند؟ عثمان را كشتند و خويشان او به جاى آنكه كشندگان وى را نكوهش كنند، بنى هاشم را عامل اين كار شناساندند. وليد پسر عُقبه برادر مادرى عثمان در سوگ او چنين سروده است:

- ''پسران هاشم از جان ما چه مى خواهيد؟ شمشير عثمان و ديگر ميراث او نزد شماست. پسران هاشم جنگ افزار خواهر زاده ى خود را برگردانيد آن را غارت مكنيد كه به شما روا نيست. پسران هاشم چگونه توانيم با شما نرم خو باشيم، حالى كه زره و اسبهاى عثمان نزد على است. اگر كسى در سراسر زندگى آبى را كه نوشيد فراموش كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مى كنم''.

اين شعرها را مردى سروده كه از سوى عثمان حكومت كوفه را عهده دار بود. او در اين بيتها نمى خواهد كشنده ى عثمان را بشناساند. او مى خواهد كينه ى فرزندان اميه را از فرزندان هاشم بگيرد. وگرنه بايستى نام كسانى را كه سبب اصلى كشته شدن عثمان بوده اند مى گفت. بايستى چون مروان حكم مى گفت: ''آنكه عثمان را به كشتن داد طلحه بود''.

فکر شورشيان در اداره حکومت

همين كه شورشيان كار عثمان را پايان دادند به فكر اداره ى حكومت افتادند. بديهى است مسلمانان را به حاكمى نياز بود و بايد خليفه اى معين گردد. چه كسى جز على "ع" سزاوار خلافت است؟ بارى مردم از هر سو بر على "ع" گرد آمدند كه بايد خلافت را بپذيرى. اما افسوس كه زمان مساعد نبود. و در اين بيست و پنج سال كه از رحلت پيغمبر "ص" مى گذشت هيچ سالى نامناسب تر از اين سال براى خلافت على "ع" نمى نمود. برخى سنت ها دگرگون شده و برخى حكمها معطل مانده و درآمد دولت در كيسه ى كسانى ريخته شده كه در اين مدت چندان رنجى براى اسلام و مسلمانان برخود ننهاده بودند. از اين دشوارتر كار بعضى سران قريش بود. اين تيره ى خود خواه و جاه طلب كه در سقيفه با روايتى كه ابوبكر بر مردم خواند زمامدارى مسلمانان را از آن خود ساخته بود، بر ديگر تيره ها و بر همه ى مسلمانان كه عرب نبودند بزرگى مى فروخت. خاندان اموى كه تيره اى از قريش اند از دير زمان با خاندان هاشم ميانه ى خوبى نداشتند. بخصوص با على "ع" كه در جنگ برد تنى چند از بزرگان آنان را از پا درآورده بود.

على "ع" از اين مشكلها و دهها مشكل سخت تر از آن، آگاه بود و مى گفت:

''مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد كه پيشاپيش كارى مى رويم كه آن را رويه هاست و گونه گون رنگهاست، دلها برابر آن برجاى نمى ماند و خردها بر پاى. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كار مى كنم كه خود مى دانم و به گفته ى گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نمى دارم. و اگر مرا واگذاريد همچون يكى از شمايم و براى كسى كه كار خود را بدو مى سپارند، بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم. من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم''.

بعضى مورخان نوشته اند همان روز كه عثمان كشته شد با على "ع" بيعت كردند، ولى بعضى نوشته اند گفتگو دو سه روز به درازا كشيد و بعضيها هشت روز نوشته اند وبايد چنين باشد. حاضران گفتند تو را رها نمى كنيم تا با تو بيعت كنيم. گفت: ''اگر چنين است بيعت بايد در مسجد انجام گيرد''.

نوشته اند نخست كس كه با او بيعت كرد طلحه بود كه با دست شَل بيعت كرد. بيعت مردم با على "ع" بيعت انبوه مردم بود و او چنين فرمايد:

''چنان بر من هجوم آوردند كه شتران تشنه به آبشخور روى آرند و چراننده پاى بند آنها را بردارد و يكديگر را بفشارند؛ چندانكه پنداشتم خيال كشتن مرا در سر مى پرورانند يا در محضر من بعضى خيال كشتن بعضى ديگر را دارند''.

و در جاى ديگر فرمايد:

''ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند و چون يال كفتار پس و پيش هم ايستادند؛ چندانكه انگشتان شست پايم فشرده گشت و دو پهلويم آزرده. به گرد من فراهم و چون گلّه ى گوسفند سر نهاده به هم''.

''دستم را گشودند بازش داشتم، و آن را كشيدند نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردند، همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود در آيند؛ چندانكه بند پاى افزار بريد و ردا افتاد و ناتوان پايمال گرديد. و خشنودى مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسال شادمان شدو سالخورده لرزان و لرزان بدانجا دوان''.

يكى از سخنان او كه نشان دهنده ى سختگيرى وى در كار بيت المال و نماينده ى درجه ى تقوا و عدالت اوست و شايد در همان روزهاى نخست گفته باشد، اعتراض وى به بخشش هاى عثمان از بيت المال است:

''به خدا اگر ببينم به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايش است و آنكه عدالت را بر نتابد ستم را سخت تر يابد''.

طبرى نوشته است: ''چون مردم با على"ع" بيعت كردند گروهى از امويان از مدينه گريختند''. از آن روز مكه پايگاهى براى مخالفان على "ع" گرديد.

به هر حال مردم در حالى با على "ع" به خلافت بيعت كردند كه مشكلهاى سياسى و ادارى فراوانى در حوزه ى اسلامى پديد آمده بود. او در دشوارترين شرايط زمانى به خلافت رسيد؛ زيرا مردم عصر وى تنها آنان نبودند كه با او بيعت كردند، هر چند ميان بيعت كنندگان هم كسانى يافت مى شدند كه خدا مى دانست در دلشان چه مى گذرد. اما بيشتر مردم در مكه، كوفه و بصره و ديگر ايالتها با سنتى پرورده شده بودند كه يك ربع قرن با سنت زمان رسول مغايرت داشت. على "ع" مى خواست آنان را به سنتى كه خود او بدان رفته بود و مى رفت و يا ران خاص رسول بدان سنت بودند برگرداند، آيا چنين كارى محال و يا لااقل سخت و دشوار نبود؟ حاكمانى ستمكار بر سر كار بودند و او بايست آنان را از كار بركنار كند. اين حاكمان هر يك به خانواده اى تعلق داشت، و هر خانواده به قبيله اى بسته بود، آيا آنان آرام مى نشستند؟