سيماى امير المؤمنين على عليه السلام

دكتر ابراهيم آيتى

- ۱ -


ولادت امير المؤمنين عليه السلام

نوشته‏اند كه على بن ابى‏طالب عليه السلام، چهارمين پسر حضرت ابيطالب، يعنى بعد از طالب، و بعد از عقيل، و بعد از جعفر سه برادرش، در حدود سى سال پس از واقعه فيل در مكه معظمه، از مادرى بزرگوار و با شخصيت و نامدار در تاريخ اسلام، بنام فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف تولد يافت.ولادلت امير المؤمنين در مكه قطعى تاريخ است. بسيارى از ارباب سير و تواريخ هم ولادت امير المؤمنين سلام الله عليه را در خانه كعبه نوشته‏اند، (11) با توجه باينكه ما نميخواهيم شخصيت على عليه السلام را بر اين جور مطالب مبتنى بدانيم، على عليه السلام در كعبه متولد شده باشد، بسيار خوب، نشده باشد هيچ عيبى ندارد. تاريخ ولادت آن بزرگوار را بيشتر 13 رجب، و روز جمعه نوشته‏اند. برخى هم تصريح كرده‏اند كه نه پيش از على و نه بعد از او كسى در كعبه تولد نيافته است. از مستدرك حاكم نقل شده كه روايات مربوط به ولادت على عليه السلام در كعبه معظمه متواتر است (12) .

از شش سالگى تا ظهور اسلام

على عليه السلام در خانه پدرش ابيطالب و مادرش فاطمه بنت اسد به حدود شش سالگى رسيد، در اين تاريخ كه سن رسول خدا چيزى از سى سال گذشته بود، پيشامدى شد، يعنى در مكه قحطى و گرسنگى و گرانى پيش آمد، و به تعبير من، خدا وسيله‏اى درست كرد براى هفت‏سال بعد، و چنانكه بچه‏ها را در حدود شش يا هفت‏سالگى بمكتب ميفرستند، خدا هم فكر مكتب على را از حالا داشت، و چون گرسنگى پيش آمد، رسول خدا با عموى خود عباس آمدند حضور ابيطالب و پيشنهاد كردند كه چون شما در مضيقه زندگى هستيد، اجازه دهيد ما هر كدام يكى از فرزندان شما را ببريم. ابوطالب گفت: عقيل را براى من بگذاريد، و ديگر اختيار با شما است. عقيل در اين موقع 26 ساله بود، جعفر 16 ساله، و على 6 ساله. جعفر 16 ساله را عباس برد، و على 6 ساله را رسول خدا، و از اين تاريخ على شد بچه پيغمبر، و فت‏بمكتبى كه خدا براى او فراهم ساخته بود، و در حدود هفت‏سال با پيغمبر و در خانه رسول خدا زندگى كرد تا بعثت رسول خدا پيش آمد (13) .

اينجا نكته‏اى است كه ابن ابى الحديد معتزلى آنرا متعرض است، وى بعداز نقل اين مطلب از احمد بن يحيى بلاذرى، و ابو الفرج على بن حسين اصفهانى صاحب كتاب‏«مقاتل الطالبين‏» ميگويد: اين مطلب كه على هفت‏سال پيش از بعثت را در خانه رسول خدا زندگى كرده است، مطابق است‏با آنچه خود على ميگفت كه من پيش از آنكه احدى از امت‏خدا را پرستش كند، هفت‏سال خدا را پرستش كرده‏ام.

و نيز ميگفت كه هفت‏سال بود كه آواز فرشته را مى‏شنيدم و روشنى را مى‏ديدم و هنوز رسول خدا مبعوث نگشته بود و خاموش بود و اذن تبليغ نيافته بود. بعد بيان ميكند (و درست هم ميگويد) كه پس از بعثت كه هفت‏سال فاصله نشد كه ديگرى اسلام نياورد و على تنها باشد، آن هفت‏سالگى كه على دوره خداشناسى خود را با رسول خدا بيان ميكند كه جز آن دو كسى نبوده است، همين دوره هفت‏ساله پيش از بعثت است.

از رسول خدا هم روايت‏شده است كه فرمود:فرشتگان خدا هفت‏سال بر من و على درود ميفرستادند، چه شهادت به يگانگى خدا جز از من و على به آسمان بالا نميرفت (14) .

خود امير المؤمنين عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى نهج البلاغه مى‏گويد:

«و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما، و يامرنى بالاقتداء به‏» (15) .

يعنى:چنانكه بچه بدنبال مادرش ميرود، پيوسته پيرو رسول خدا بودم، و هر روز درسى از فضايل اخلاقى بمن مى‏آموخت، و مرا دستور مى‏داد تا به وى اقتدا كنم‏» اين سخن هم (16) مربوط بهمين دوره هفت‏ساله است.و نيز على ميگفت:«منم بنده خدا، و برادر رسول او، و منم صديق اكبر، نميگويد اين سخن را پس از من، مگر دروغگوى دروغ‏پردازى، هفتسال پيش از همه مردم با رسول خدا نماز گزاردم‏» (17) .

آغاز بعثت و مبادرت امير المؤمنين به اسلام و نماز)

رسول خدا مبعوث شد و على عليه السلام دومين نفرى بود كه اسلام را پذيرفت، و زيد بن حارثه آزاد شده پيغمبر سومين نفر (18) .

مقريزى پس از آنكه هشت نفر سابقين به اسلام را نام برده است، على عليه السلام را نام مى‏برد و مى‏گويد: بايد على را از حساب سبقت‏به اسلام خارج دانست، چه على هرگز مشرك نبود تا روزى موحد شود و تاريخى براى موحد شدن او پيدا كنم، او پيوسته موحد و خداشناس بود مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله (19) .

على عليه السلام روز دوم بعثت رسول خدا، يعنى اولين روز تشريع نماز نخستين روزى كه خدا دستور نماز را براى پيغمبرش فرستاد و رسول خدا نماز گزارد، در همان روز على عليه السلام بعد از خديجه عليه السلام نماز خواند (20) .

رسول خدا براى نماز به دره‏هاى مكه ميرفت و على را با خود همراه مى‏برد و باهم نماز مى‏گزاردند و شب كه مى‏شد برمى‏گشتند.روزى براى اولين بار حضرت ابيطالب پسر خود را ديد كه با پسر عموى خود مشغول نمازند، اول مقدارى با رسول خدا صحبت كرد و سپس به على گفت:پسرجان، چه كار ميكنى؟ گفت: پدر من اسلام آورده‏ام و براى خدا با پسر عموى خويش نماز ميگزارم، ابيطالب گفت: از وى جدا مشو كه البته ترا جز به خير و سعادت دعوت نكرده است (21) اين جمله هم در تاريخ زندگانى حضرت ابوطالب و جمله‏هايى مانند اين، بسيار پرقيمت است).

ابن عباس ميگويد: نخستين كسيكه با رسول خدا نماز گزارد، على بود.روز دوشنبه رسول خدا بمقام نبوت برانگيخته شد، و از روز سه‏شنبه على نماز خواند (22) .

ابو عبسه سلمى(كه چهارمين مرد مسلمان و برحسب شواهدى كه من دارم، ظاهرا پيش از ابوبكر هم اسلام آورده است، منتها چون نه خليفه شد و نه مدير كل نه قاضى شد و نه استاندار نام او افتاده است‏به آخرها، همانهائى كه گفته‏اند اگر كسى فلان صحابى را دشنام دهد بايد او را كشت، اگر كسى صد دشنام به ابوعبسه سلمى بدهد باكى ندارد و اشكالى در كار نيست) اين مرد ميگويد: در آغاز بعثت رسول خدا نزد وى رفتم و گفتم: امر خود را براى من وصف كن چه ميگويى و چه ادعائى دارى؟ آنگاه كه امر خود را براى من وصف كرد به وى گفتم كسى هم با تو همراه است، كسى تا حال حرف تو را قبول كرده است؟ فرمود: آرى، زنى و كودكى و غلامى، يعنى(امت من حالا همين سه نفرند،يك زن يك كودك يك غلام)خديجه، على،و زيد بن حارثه (23) .

در روايت ديگر همين عمر بن عبسه سلمى كه از قبيله بنى سليم است ميگويد:برسول خدا گفتم: خدا ترا به چه چيز مبعوث كرده است؟(در اينجا رسول خدا اسلام را در اين چند كلمه خلاصه كرد و)گفت:

«بان يعبد الله و لا يشرك به شى‏ء و تحقن الدماء و توصل الارحام‏».

«خدا مرا فرستاده است كه دعوت كنم تا او بتنهائى پرستش شود و روابط خانواده‏ها بر اساس محبت و مهربانى و صله رحم استوار باشد» گفتم: كه با تو هست؟ در اين روايت فرموده:آزادى و برده‏اى (24) .آزاد يعنى على،و برده يعنى زيد بن حارثه.

عفيف كندى (25) صحابى ميگويد: از يمن به مكه آمدم و بر عباس بن عبدالمطلب وارد شدم، حدود ظهرى بود كه به مسجد الحرام رفتم و ديدم جوانى آمد و رو به كعبه ايستاد به آسمان نگريست، آنگاه مشغول نماز شد و ركوع و سجود كرد و پس از آن پسرى هم آمد و پهلوى راست آن جوان به وى اقتدا كرد و اندكى بعد زنى هم آمد پشت‏سر آن جوان بنماز ايستاد و باو اقتدا كرد و ركوع كردند و به سجده رفتند، از عباس بن عبدالمطلب پرسيدم كه اين چه داستانى است؟اين چه كارى است كه اينها انجام ميدهند؟راستى امر عظيمى است گفت آرى امرى است عظيم اينها را ميشناسى؟ گفتم نه.گفت اين جوان براد زاده من محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم و اين پسر برادر زاده ديگرم على بن ابيطالب است و اين زن خديجه بنت‏خويلد همسر محمد است، محمد ميگويد:من پيامبر خدايم و اين دو نفر هم به او ايمان آورده‏اند و اكنون دارند براى خدا نماز مى‏گزارند (26) .

علنى شدن دعوت،آغاز فداكارى

ازاينجا ميتوانم عرايض خود را تحت عنوان‏«آغاز فداكارى على بن ابيطالب‏» دنبال كنم. نوشته‏اند موقعيكه رسول خدا ميرفت و در مقابل كبعه نماز مى‏گزارد.و اين هنگامى بود كه مامور شد تا دعوت خويش را علنى كند.و آشكارا با زجرها و شكنجه‏ها بسازد و آنها را بى‏پروا تحمل كند، تا مردم به دعوت نو و دين جديد او آشنا شوند، بسا كه در حال نماز پيغمبر را اذيت ميكردند و رسول خدا ناچار دو نفر مستحفظ داشت:يكى على بن ابيطالب، و ديگرى زيد بن حارثه، كه گاه با هم و گاه بنوبت، رسول خدا را در حال نماز محافظت ميكردند (27) .

(سال چهارم بعثت:و تعيين على بعنوان خليفه)

شايد بنظر شما خيلى زود باشد كه بگويم‏«خلافت على‏»ولى ناچاريم كه بگوئيم در سال سوم(يا چهارم) بعثت،عنوان‏«خلافت‏»امير المؤمنين عليه السلام بمسلمين ابلاغ شد.و آن هنگامى بود كه آيه‏اى باين صورت بر رسول خدا نازل شد:

«و انذر عشيرتك الاقربين‏» (28) .

يعنى:خويشان نزديكتر خود را از اين دعوت با خبر كن و آنان را بيم ده و با آنها سخن بگو. رسول خدا بنى عبد المطلب را كه در حدود چهل مرد يكى كم، يا يكى زياد بودند، دعوت كرد و به آنها ناهارى داد و آن روز نشد سخن بگويد،روزى ديگر آنها را دعوت كرد و چهل نفرد مرد نيرومند را از خوراك مختصرى سير كرد و بعد با آنها سخن گفت و دعوتشان كرد(كه جز برنامه من نيست و مجال عرض آن هم نيست)و در پايان سخن به آنان گفت:

«فمن يجيبنى الى هذا الامر ويوازرنى عليه و على القيام به،يكن اخى و وصيى و وزيرى و وارثى وخليفتى من بعدى‏» (29) .

از همين روز اول كدام يك از شما عموها و عموزادگان حاضريد كه مرا در اين راه كمك دهيد(راه اين بود كه دنيا باور كند كه خداى جهان يكى است،و محمد فرستاده اوست)و هركس اين كار را انجام دهد،برادر من،و وصى من،و وزير من،و وارث من، و جانشين من پس از من خواهد بود؟على عليه السلام ميگويد:من كه از همه بچه‏تر بودم،برخاستم و گفتم:

«انا يا رسول الله اوازرك على هذا الامر».

اى رسول خدا! من خود حاضرم تو را در اين راه يارى دهم.فرمود بنشين،آنگاه سخن خويش را تكرار كرد و كسى بر نخاست و من برخاستم و گفتم:من خود آماده‏ام،فرمود بنشين،و سخن خويش را تكرار كرد،بار سوم برخاستم و گفتم:يار سول الله،من براى يارى و همراهى آماده‏ام، پس گفت:

«اجلس فانت اخى و وصيى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى‏».

«بنشين كه توئى برادر من،و وصى من،و وزير من،و وارث من،وخليفه من بعد از من‏».

(سال هفتم بعثت و شعب ابى طالب)

در اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا،بنى هاشم و بنى مطلب بن عبدمناف ناچار شدند براى حفظ جان خود و جان پيغمبر در مقابل عهدنامه‏اى كه قريش عليه بنى‏هاشم نوشتند و در كعبه نهادند همداستان شوند،و در شعب ابى‏طالب(يعنى همان دره‏اى كه به «شعب ابى طالب‏»ناميده شده محصور و گرفتار باشند،و تا نيمه رجب سال دهم بعثت،يعنى در حدود سه سال و شش ماه،بنى‏هاشم و بنى‏مطلب ابن عبد مناف در آنجا بسيار گرفتار،و در مضيقه نان و وسائل زندگى و با مشكلات اقتصاى و مصائب ديگر دست‏بگريبان بودند.در همين دوره سه سال و نيم است(كه طبق مداركى كه عرض كردم نوشته خواهد شد) (30) ابوطالب شبها چند ساعتى كه از شب مى‏گذشت،نمى‏گويم هر شب،شبهايى پيغمبر را از جاى خودش بلند مى‏كرد و مى‏برد در جاى ديگر مى‏خواباند،و آنگاه پسرش على را مى‏آورد و در بستر پيغمبر مى‏خوابانيد،تا اگر كشته شود،على كشته شود نه رسول خدا (31) .

(سال چهاردهم بعثت و ليلة المبيت)

مقدمات هجرت رسول خدا به مدينه(يعنى يثرب كه پس از هجرت رسول خدا«مدينة الرسول‏»و بعدها به تدريج‏«مدينه‏»ناميده شد) بعد از سيزده سال دعوت و مجاهدات فراهم گشت،شبى كه رسول خدا دستور يافت تا از مكه بمدينه هجرت كند،به على فرمود كه بايد در بستر من بخوابى، على به جاى رسول خدا خوابيد و آن شب كه شب اول ربيع الاول سال چهاردهم بعثت‏بود،«ليلة المبيت‏» است (32) ،و در همين شب آيه‏اى درباره على نازل گشت كه جزء آيات(مربوط به آن حضرت)اشاره خواهم كرد (33) .

(شب هجرت و بت‏شكنى)

اينجا مطلبى است(قابل توجه)آنچه در بيشتر مدارك و مآخذ و روايات وارد شده اين است كه رسول خدا پيش از هجرت،يا در همان شب هجرت چنانكه در بعضى مآخذ تصريح شده (34) ، يا شبى از شبهاى پيش از هجرت(بدون تعيين) (35) به على عليه السلام گفت:بيا برويم،و على عليه السلام را با خود برد و به كعبه در آمد،آنگاه به على عليه السلام گفت:بنشين.على عليه السلام نشست و رسول خدا روى شانه على عليه السلام بر آمد،و چون على عليه السلام از برداشتن رسول خدا خود را ناتوان نشان داد،رسول خدا پايين آمد و نشست و به على عليه السلام گفت:تو روى شانه من سوار شو.پس على عليه السلام روى شانه رسول خدا سوار شد و مقدارى از بتهاى كعبه را از جا كندند و درهم شكستند و آنگاه رفتند و در ميان خانه‏هاى مكه پنهان شدند،تا قريش ندانند(كه اين كار را كه انجام داده است.اصل اين قضيه كه در مدارك و مآخذ متعدد وارد شده، مربوط به قبل از هجرت است،و بعد هم اشاره‏اى خواهد شد.

(هجرت امير المؤمنين به مدينه)

على عليه السلام، سه روز در مكه ماند،ماموريتهائى كه رسول خدا به او داده بود انجام داد،هر امانتى را كه پيش پيغمبر بود بصاحبش رساند،و هر حسابى كه رسول خدا با مردم مكه داشت،همه را تصفيه كرد(در اين موقع مسلمانها همگى هجرت كرده بودند و كسى نبود كه على عليه السلام را حماتى كند،پس با چه جراتى در مكه ماند؟! اين خودش حسابى است)و بعد از سه روز زنهائى را كه مانده بود حركت داد و رفت و در محله‏«قباء» بر رسول خدا وارد شد. در ماخذ معتبرى نوشته‏اند كه وقتى على عليه السلام وارد مدينه شد،پاهاى وى مجروح شده بود،و رسول خدا او را ديد و در آغوش كشيد و گريست و اظهار تاثر كرد و از فداكارى وى تقدير نمود. (36) .

(برادرى امير المؤمنين با رسول خدا)

در همان سال اول هجرت بود كه رسول خدا يكبار ميان مهاجران،و يكبار ديگر ميان مهاجر و انصار برادرى برقرار ساخت،در مرتبه اول اين مهاجر و آن مهاجر را باهم برادر قرار داد،و در نوبت دوم يكى از مهاجرين و يكى از انصار را.ابن اثير مى‏نويسد كه در هر دو نوبت رسول خدا به على عليه السلام گفت:

انت اخى فى الدنيا و الاخرة.

«تو هم در دنيا و هم در آخرت برادر منى‏» (37) .