شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۲۴ -


6636 قد تخدع الرّجال. گاه هست يا بسيارست كه فريب خورده ميشوند مردان، يعنى فريب خوردن از هيچ كس بعيد نيست گاه هست يا بسيارست كه مردان عاقل كامل نيز فريب مى‏خورند پس آدمى هر چند عاقل و كامل باشد بايد كمال حزم و دور انديشى كند در نگاهداشتن خود از آن، و اگر كسى در مقام اعتذار از كار بدى كه كرده باشد دعوى آن كند استنكاف نبايد كرد از آن، ممكن است كه راست گويد و بايد معذور داشت او را.

6637 قد يعطب المتحذّر. گاه هست يا بسيار باشد كه هلاك شود بسيار حذر كننده، يعنى چنين نيست كه حذر بسيار البته حفظ و نگاهدارى اين كس كند گاه هست يا بسيارست كه با وجود آن بهلاكت مى‏افتد پس اعتماد تمام بايد بر حفظ و نگهدارى حق تعالى باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه گاه هست يا بسيارست كه حذر زياد زيان ميكند و در هلاكت مى‏اندازد پس بايد كه در آن نيز ميانه روى كرد مانند أكثر أمور.

6638 قد يذلّ المتجبّر. گاه هست يا بسيارست يا بتحقيق كه خوار مى‏شود تكبر كننده، يعنى در دنيا، و اگر برخوارى أخروى حمل شود مراد به «قد» معنى سيم خواهد بود.

6639 قد يرزق المحروم. گاه هست يا بسيارست كه روزى داده مى‏شود محروم، مراد به «محروم» كسيست كه روزى بر او تنگ شده باشد و در معامله كه كند سودى نكند و مراد اينست كه چنين كسى مأيوس نشود گاه هست يا بسيارست كه يك بار توسعه در أحوال او بهم مى‏رسد و فراخ مى‏شود روزى او.

6640 قد ينصر المظلوم. گاه هست يا بسيارست كه يارى كرده مى‏شود ستم كرده شده، يعنى در دنيا، و ممكن است كه مراد در آخرت باشد و «قد» از براى تحقيق باشد.

6641 قد يغلب المغلوب. گاه هست يا بسيارست كه غالب مى‏شود مغلوب.

6642 قد يدرك المطلوب. گاه هست يا بسيارست كه دريافته مى‏شود مطلوب، اين همان مضمون «قد يدرك المراد» است كه در فقره چهارم اين فصل بود و شرح شد.

6643 قد يدوم الضّر. گاه هست يا بسيارست كه پاينده مى‏ماند بدى حال و تنگى آن، مراد از جمله اين فقرات بيان اينست كه أحوال دنيا ضابطه ندارد گاه هست كه حالى آخر بر عكس مى‏شود چنانكه در فقره‏هاى سابق مذكور شد و گاه هست كه پاينده مى‏ماند.

6644 قد يضام الحرّ. گاه هست يا بسيارست كه ستم ديده مى‏شود مرد آزاده، مراد مذمّت دنياست و اين كه در آن مرد آزاده نيز كه قطع علايق دنيا كرده گاه هست يا بسيارست كه ستم بر او مى‏شود.

6645 قد يعزّ الصّبر. گاه هست يا بسيارست كه ناياب مى‏شود صبر يعنى گاه هست يا بسيارست كه بعضى مردم را تاب و طاقت صبر نمى‏ماند پس اگر ناشكيبائى كنند بايد معذور داشت.

6646 قد يزلّ الرّأى الفذّ. گاه هست يا بسيارست كه مى‏لغزد رأى تنها، مراد تحريص بر مشورت كردن است در كارها.

6647 قد يضلّ العقل الفذّ. گاه هست يا بسيارست كه گمراه مى‏شود عقل تنها، مراد از اين نيز تحريص بر مشورت كردنست در كارها، و همچنين تحريص علما بر مباحثه با يكديگر در مسائل دقيقه و اعتماد نكردن در آنها بر فكر خود بتنهائى كه مبادا غلطى كرده باشند و بسبب آن گمراه شوند.

6648 قد تصاب الفرصة. گاه هست كه رسيده مى‏شود فرصت، يعنى در كارها مأيوس نباشد شد گاه هست كه رسيده مى‏شود فرصت آن.

6649 قد تنقلب النّزهة غصّة. گاه هست يا بسيارست كه بر مى‏گردد «نزهت» يعنى سيرو گشت بغصه و اندوه.

مراد از اين نيز بى‏اعتبارى أحوال دنياست و اين كه بشادمانى آن مغرور نبايد شد گاه هست يا بسيارست كه بر مى‏گردد بغصه و اندوه و بدل مى‏شود بآن، و بعضى از اهل لغت انكار كرده‏اند آمدن نزهت را باين معنى و گفته‏اند كه «نزهت» بمعنى دور شدن است نهايت استعمال آن باين معنى شايع است و چندان اعتمادى بر آن انكار نيست، و ممكن است نيز كه باعتبار اين باشد كه در سير و گشت دورى كردنست از غم و اندوه.

6650 قد ينبو الحسام. گاه هست كه كند مى‏شود شمشير، اين مثلى است كه مى‏زنند در مقامى كه عالمى‏ ممتاز يا عاقلى چنان چيزى را درست نفهميده باشد و غلط كرده باشد در آن.

6651 قد تصدق الاحلام. گاه هست يا بسيارست كه راست مى‏گويد خوابها، غرض بيان اينست كه خوابها راحت ميباشد چنانكه در أحاديث ديگر نيز وارد شده.

6652 قد يضرّ الكلام. گاه هست يا بسيارست كه زيان مى‏رساند سخن گفتن، پس سخن كم بايد گفت و بى تأمّل نبايد گفت.

6653 قد ينجع الملام. گاه هست يا بسيارست كه سود مى‏دهد سرزنش، يعنى مجرّد آن باعث اين مى‏شود كه آدمى ترك كند بدى را كه سرزنش كرده شود بر آن، پس در نهى از منكر تجاوز از آن نبايد كرد مگر اين كه ظاهر شود كه آن سود ندهد.

6654 قد يتزيّى بالحلم غير الحليم. گاه هست يا بسيارست كه هيئت خود مى‏سازد بردبارى را غير بردبار. يعنى خود را چنين مى‏نمايد كه بردبارست و چنين نيست هر گاه وقت آن شد بردبارى نكند و اين مذموم است، يا اين كه بالطبع بردبار نيست امّا بزور خود را بر آن مى‏دارد و بردبارى ميكند و اين ممدوح است بلكه أجر آن زياده از كسيست كه بالطبع بردبار باشد.

6655 قد يقول الحكمة غير الحكيم. گاه هست يا بسيارست كه مى‏گويد حكمت را غير حكيم. مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد سخنى است كه متضمن علم راستى باشد و مراد اينست كه چنين سخنى را گاه هست كه غير حكيم مى‏گويد، پس بايد كه فرا گرفت آنرا و بسخن نظر كرد نه بگوينده.

6656 قد تغرب الآراء. گاه هست يا بسيارست كه دور مى‏افتند رأيها، ممكن است كه «تغرب» بغين با نقطه و راى بى نقطه باشد، و ممكن است كه بعكس باشد، و بر هر تقدير ترجمه يكيست، يعنى رأيها كه در باب مطلبى مى‏بينند همه دور مى‏افتند از صواب، و ممكن است كه جمعيت باعتبار تعدّد وقايع باشد و مراد اين باشد كه: گاه هست يا بسيارست كه دور مى‏افتد رأى كسى در واقعه و غرض اين باشد كه اين معنى گاهى بسيار مى‏شود پس اگر در كسى واقع شود هر چند عاقل و زيرك باشد پر ملامت او نبايد كرد و اگر از براى كسى ديده باشد او را بآن اعتبار متهم نتوان داشت و بنا بر اوّل نيز ممكن است كه غرض همين باشد هر گاه آن از جمعى واقع شود، يا غرض مجرّد اخبار از وقوع آن باشد با وجود غرابت آن يا اين كه هر چند رأيها متفق شود در امرى بآن خاطر جمع نبايد كرد و كمال توسّل بحق تعالى بايد داشت.

6657 قد يخدع الاعداء. گاه هست يا بسيارست كه فريب مى‏دهند دشمنان يعنى فريب مى‏دهند و خود را دوست مى‏نمايند پس اعتماد بر هر كه اظهار دوستى كند نبايد كرد بايد آزمايش و تفحص و تفتيش كرد و در بعضى نسخه‏ها «الاغراء» بجاى «الاعداء» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه فريب مى‏دهد بر انگيختن. و مراد اينست كه گاه هست يا بسيارست كه مصلحت در كارى نيست و آدمى اگر كسى او را تحريص بر آن نكند مى‏يابد آنرا و نمى‏كند و همين كه كسى تحريص كرد او را و بر انگيخت بر آن، فريب مى‏خورد و غافل مى‏شود از مفسده آن و ميكند آنرا، پس آدمى هر گاه تحريص كنند او را بر كارى بايد كه نيك تأمّل كند در عاقبت آن كه مبادا مفسده داشته باشد و بآن تحريص فريب خورد و غافل شود از آن، و اين نسخه ظاهرترست.

6658 قد ينال النّجح. گاهى رسيده مى‏شود فيروزى، ممكن است كه مراد اين باشد كه در شدّتها و سختيها از هيچ مطلبى مأيوس نبايد بود هر چند سبب ظاهرى از براى گشايش يا از براى فيروزى بآن مطلب نباشد گاه هست يا بسيارست كه رسيده مى‏شود فيروزى از راهى كه اصلا گمان آن نباشد.

6659 قد يعيى اندمال الجرح. گاه هست يا بسيارست كه عاجز مى‏سازد بهم آمدن زخم، يعنى زيان و ضررى ميكند كه عاجز مى‏سازد آدمى را از چاره آن، و ممكن است كه غرض از آن اين باشد كه چنين نيست كه فيروزى يافتن بهر مطلبى صلاح حال باشد گاه باشد كه آن سبب زيان و خسرانى باشد مانند بهم آمدن زخمى كه ضرر كند، و ممكن است كه اين با فقره سابق يك كلام باشد و مراد اين باشد كه: گاه باشد يا بسيار باشد كه رسيده شود فيروزى، نهايت گاه باشد يا بسيار باشد كه رسيدن بآن صلاح نباشد مانند بهم آمدن زخمى كه ضرر كند، و ممكن است كه مراد به «عاجز ساختن بهم آمدن زخم» اين باشد كه آدمى هر چند تدبير كند آن بهم نيايد و عاجز شود از چاره آن، و بنا بر اين نيز ممكن است كه اين فقره با سابق يك كلام باشد و غرض بيان اين باشد كه: امور دنيوى ضابطه ندارد گاه باشد كه رسيده شود فيروزى بمطلب، و گاه باشد كه هر چند آدمى تدبير و چاره كند فيروزى ميسر نشود.

6660 قد اضاء الصّبح لذى عينين. بتحقيق كه روشن شده صبح از براى صاحب دو چشم، اين كلاميست كه مى‏گويند در مقامى كه سخنى گفته باشند و دعوى ظهور و وضوح آن كنند و مراد اينست كه آن ظاهر و باهرست مانند صبح كه روشن باشد از براى صاحب دو چشم. و ممكن است كه مراد آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه روشنى راه حق باشد از براى هر كه او را بصيرتى باشد مانند روشن شدن صبح از براى صاحب دو چشم.

6661 قد يتفاصل المتفاصلان و يشت جمع الاليفين. گاه هست يا بسيارست كه جدا ميشوند از يكديگر دو بهم پيوسته، و پراكنده مى‏شود جمعيت دو بيكديگر خو گرفته. مراد مذمّت دنياست باين كه در آن گاه هست يا بسيارست كه جدا ميشوند از يكديگر دو مصاحب كه هميشه پيوسته باشند با هم، و پراكنده مى‏شود جمعيت دو كس كه الفت گرفته باشند با هم بمرگ يا ضرورت ديگر، يا مذمّت اهل دنياست باين كه گاه هست يا بسيارست كه دو كس پيوسته بيكديگر و الفت و خو گرفته با هم از يكديگر جدا ميشوند و پراكنده مى‏شود جمعيت ايشان از براى اندك چيزى، و اوّل ظاهرترست.

6662 قد خاطر من استغنى برايه. بتحقيق كه مشرف ساخته بر هلاكت خود را كسى كه بى‏نياز شده برأى خود، يعنى مستقلّ برأى خود باشد و مشورت نكند در كارها با عقلا، يا مباحثه نكند در مسائل دقيقه با علما.

6663 قد جهل من استنصح اعداءه. بتحقيق كه نادانست كسى كه طلب نصيحت كند از دشمنان خود، يعنى طلب كند از ايشان كه تدبير كار او كنند و خالص و صاف باشند در آن و غشّ نكنند، يا ناصح شمارد دشمنان خود را، يعنى تدبيرى كه از براى او كنند ايشان را صاف داند در آن و عمل كند بتدبير ايشان.

6664 قد اعتبر من ارتدع. بتحقيق كه عبرت گرفته كسى كه باز ايستاده يعنى عبرت گرفتن كسى از دنيا يا از هر بدى اينست كه باز ايستد از آن نه مجرّد اين كه بيابد بدى آنرا و تصديق كند ببدى عاقبت آن، و با وجود آن باز نايستد از آن. و ممكن است كه غرض مدح كسى باشد كه باز ايستاده از دنيا يا از بديها باين كه او از اهل اعتبارست و همان عبرت- گرفتنى است.

6665 قد عزّ من قنع. بتحقيق كه عزيز و گرامى شد هر كه قناعت كرد يعنى قناعت كرد به آن چه ميسر باشد آنرا، يا بقدر كفاف و طلب زياد بر آن نكرد.

6666 قد يكتفى من البلاغة بالايجاز. گاهى اكتفا كرده مى‏شود از بلاغت بايجاز، يعنى از بلاغت همين بكار برده مى‏شود كه اختصار كرده شود در كلام و طول داده نشود در جائى كه مقام اختصار باشد، يا اين كه از راه بلاغت اكتفا كرده مى‏شود باختصار و طول ندادن هر گاه مقامى باشد كه اختصار در آن مطلوب باشد و قبل ازين تفسير «بلاغت» بر وجه اختصار شد پس طول كلام باعاده آن نمى‏دهد.

6667 قد يهنأ العطاء للانجاز. گاهى گوارا مى‏شود دهش از براى انجاز. مراد به «انجاز» اينست كه در حال داده شود و وعده نشود يا بر سر وعده داده شود و پس نيفتد از آن و مراد اينست كه گاه هست كه عطاى سهلى گوارا مى‏شود بمجرّد همين كه بالفعل داده مى‏شود و بوعده نمى‏افتد، يا بر سر وعده داده مى‏شود و پس نمى‏افتد از آن، و گاه باشد كه أضعاف آن گوارا نباشد هر گاه وعده شود يا از وعده پس افتد.

6668 قد نصح من وعظ. بتحقيق كه نصيحت كرده كسى كه پند گفته، يعنى همين كه كسى پند گويد شرط نصيحت بجاى آورد هر چند پند شنو قبول آن نكند، قبول نكردن تقصير اوست.

6669 قد تيقّظ من اتّعظ. بتحقيق كه بيدار شده كسى كه پند پذيرفته، يعنى پند پذيرفتن سبب آگاهى مى‏شود.

6670 قد افلح التّقىّ الصّموت. بتحقيق كه رستگار شده پرهيزگار بسيار خاموش.

6671 قد يعذر المتحيّر المبهوت. گاهى معذور داشته مى‏شود حيران مبهوت. مراد به «مبهوت» نيز حيران است و تأكيدست و مراد اينست كه: گاه هست كه آدمى را حيرتى رو مى‏دهد كه در آن حيرانى خلاف آدابى يا تقصيرى كه بكند معذور داشته مى‏شود در آن، چنانكه اكثر مردم را مى‏شود در وقت سخن گفتن با پادشاهان يا داخل شدن در مجلس ايشان از براى كسى كه مكرّر نرفته باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در اصل آن حيرانى معذورست و ملامت كرده نمى‏شود بر آن.

6672 قد ضلّ من انخدع لدواعى الهوى. بتحقيق كه گمراه شده كسى كه فريب خورده از براى خواننده‏هاى هوى، يعنى از براى آنچه هوا و هوس مى‏خواند او را بآن و مى‏دارد بر طلب آن.

6673 قد اعتبر بالباقى من اعتبر بالماضى. بتحقيق كه عبرت گرفته بباقى كسى كه عبرت گرفته بگذشته، يعنى كسى كه عبرت گرفته باشد به آن چه گذشته و از آن استنباط كرده باشد آنچه را استنباط توان كرد از آنها، معلوم مى‏شود كه او را ديده بصيرتى باشد پس عبرت بگيرد نيز در آينده‏ به آن چه عبرت توان گرفت و حال او هميشه بخير و صلاح باشد و از براى اشاره بيقين تحقق عبرت گرفتن او در آينده تعبير شده از آن بلفظ ماضى پس فرموده‏اند «بتحقق كه عبرت گرفته» و مراد اينست كه عبرت خواهد گرفت. و ممكن است كه غرض ازين مفهوم كلام باشد و اين كه از آينده كسى عبرت بگيرد كه از گذشته‏ها عبرت گرفته باشد و كسى كه از آنها عبرت نگرفته باشد او را ديده اعتبارى نباشد و از آينده‏ها نيز عبرت نخواهد گرفت و حال او هميشه فاسد و تباه باشد.

6674 قد وضحت محجّة الحقّ لطلّابها. بتحقيق كه واضح است شاهراه حقّ از براى طلب كنندگان آن، يعنى اگر كسى طلب راه حق كند واضح است آن از براى او و ظاهر مى‏شود از براى او بر وجهى كه او را اشتباهى نماند در آن، و كسى كه راه حق را نيابد البته خواهان و جوياى او نبوده.

6675 قد اسفرت السّاعة عن وجهها، و ظهرت العلامة لمتوسّمها. بتحقيق كه گشوده است قيامت از روى خود، و آشكار شده است علامت آن از براى كسى كه بفراست دريابد آنرا. مراد اينست كه قيامت نقاب از روى خود گشوده و نمايان شده و علامت آن آشكار شده از براى كسى كه تواند بفراست دريافت آنرا و غرض إخبارست بنزديك شدن آن و ظاهر شدن آثار آن بر كسى كه بفراست تواند دريافت آنها را مثل آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه. و ممكن است كه مراد اين باشد كه اصل قيامت و اين كه بايد كه روزى باشد از براى جزاى أعمال گشوده نقاب خفا از روى خود و «ظاهر شده علامت آن» يعنى شاهد و دليل عقلى بر آن از براى كسى كه بفراست دريابد آنرا چنانكه حكما و متكلمين بدليل عقلى اثبات معاد كرده‏اند.

6676 قد انجابت السّرائر لاهل البصائر. بتحقيق كه گشوده شده است پوشيده‏ها از براى اهل بينائيها، يعنى اهل بصيرت‏ أسرار بسيار از علوم و معارف بر ايشان گشوده مى‏شود، و ممكن است كه مراد اظهار اطلاع آن حضرت خود باشد بر اسرارى كه ديگران را راهى به آنها نباشد مگر ساير اوليا صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين.

6677 قد احاط علم اللّه سبحانه بالبواطن، و احصى الظّواهر. بتحقيق كه فرو گرفته علم خداى سبحانه باطنها را و ضبط كرده ظاهرها را، يعنى ظاهر هر چيز را فرا گرفته و باطن آن را نيز فرو گرفته، و همه عيانست از براى آن.

6678 قد يكون اليأس ادراكا اذا كان الطّمع هلاكا. بتحقيق كه ميباشد نوميدى دريافتنى هر گاه بوده باشد طمع هلاكت، يعنى هر گاه طمع از اهل دنيا هلاكت باشد، يعنى هلاكت معنوى پس بتحقيق كه نوميد شدن از ايشان دريافتن مطلوب باشد كه آن سعادت و نيكبختى است، پس عاقل بايد كه خود را نوميد كند از ايشان، و ممكن است كه معنى اين باشد كه گاه هست كه نوميدى دريافتن مطلوب است و آن وقتى است كه طمع هلاكت باشد مثل طمع از اهل دنيا، يا اين كه بتحقيق كه ميباشد نوميدى دريافتن مطلوب هر گاه بوده باشد طمع يعنى آنچه را طمع آن باشد هلاكت و زيان و خسران، يا اين كه گاه هست كه ميباشد نوميدى دريافتن مطلوب و آن در وقتى است كه بوده باشد طمع هلاكت بهمان معنى، پس آدمى در هر جا كه نوميد شود پر از آن اندوهگين نشود گاه باشد كه خير او در آن باشد و حصول آن مطلوب از براى او هلاكت باشد.

6679 قد صرتم بعد الهجرة اعرابا، و بعد الموالاة احزابا. بتحقيق كه گرديديد شما بعد از هجرت اعراب و بعد از دوست شدن احزاب، مراد شكوه اكثر اصحاب خودست كه اطاعت آن حضرت نمى‏كردند و مراد اينست كه بتحقيق كه گرديديد شما بعد از اين كه هجرت كرديد از كفر باسلام باز بمنزله أعراب باديه نشين كه در كفر باقى بودند و هجرت نكردند بدار اسلام، و گرديديد بعد از اين كه دوستى كرديد با ما بمنزله أحزاب، يعنى آن طوايف و قبايل عرب كه اجتماع كردند بر جنگ با پيغمبر صلّى الله عليه وآله در روز خندق چنانكه حكايت آن مشهور و در كتب سير و تواريخ مسطورست.

6680 قد تورث اللّجاجة ما ليس للمرء اليه حاجة. گاه هست يا بسيارست كه در عقب مى‏آورد لجاجت آنچه را نبوده باشد مر آدمى يا مرد را بسوى آن حاجتى. مراد به «لجاجت» چنانكه مكرّر مذكور شد دشمنى كردن است يا ايستادگى نمودن بر باطل، و مراد مذمّت لجاجت است باين كه گاه هست يا بسيارست كه سبب اين شود كه آدمى يا مرد ارتكاب كند آنچه را حاجتى بآن نداشته باشد اگر آن لجاجت نمى‏بود از تعبها و زحمتها و زيانها و خسرانهاى صورى و معنوى.

6681 قد اوجب الدّهر شكره على من بلغ سؤله. بتحقيق كه واجب كرده روزگار شكر خود را بر كسى كه برسد بخواسته خود.

مراد مذمّت اهل روزگارست باين كه همين كه كسى از ايشان بمطلب خود رسيد البته شكر روزگار و مدح و ثناى آن ميكند و رعايت خوبى و بدى آن نمى‏كند بلكه هر چند داند كه بدترين روزگارهاست باز ستايش آن ميكند گوييا روزگار اين معنى را بر ايشان واجب و لازم كرده.

6682 قد يقظتم فتيقّظوا، و هديتم فاهتدوا. بتحقيق كه بيدار كرده شده‏ايد پس بيدار شويد، و راه نموده شده‏ايد پس راه بيابيد، يعنى آنچه بايد از براى آگاهى شما از تعليم دين و احكام و مواعظ و نصايح و مانند آنها بشما گفته‏ايم، پس بايد كه شما آگاه شويد به آنها، و راه راست در هر باب نموده‏ايم بشما، پس بايد كه بآن راه برويد.

6683 قد نصحتم فانتصحوا، و بصّرتم فابصروا، و ارشدتم فاسترشدوا. بتحقيق كه نصيحت كرده شده‏ايد پس قبول كنيد نصيحت را، و بينا كرده شده‏ايد پس ببينيد، و راه راست نموده شده‏ايد پس فرا گيريد آنرا، اين نيز مضمون فقره سابق است.

6684 قد دللتم ان استدللتم، و وعظتم ان اتعظتم، و نصحتم ان انتصحتم. بتحقيق كه راه نموده شده‏ايد اگر راه بجوئيد، و پند داده شده‏ايد اگر پند پذيريد، و نصيحت كرده شده‏ايد اگر قبول نصيحت كنيد، اين هم مضمون فقره‏هاى سابق است و مراد اينست كه: راه نموده‏ايم شما را آن قدر كه بس باشد اگر راه‏جو باشيد، و پند داده شده‏ايد آن قدر كه كافى باشد از براى آگاهى شما اگر پند پذيريد، و همچنين نصيحت كرده شده‏ايد بقدرى كه بس باشد اگر قبول نصيحت كنيد.

6685 قد لعمرى يهلك فى لهب الفتنة المؤمن، و يسلم فيها غير المسلم. بتحقيق قسم بعمر خودم كه هلاك مى‏شود در افروختن فتنه مؤمن، و سالم مى‏ماند در آن غير مسلم، قسم بعمر خوردن شايع بوده ميانه فصحاء عرب حتى اين كه در قرآن مجيد نيز واقع شده «لعمرك إنهم فى سكرتهم يعمهون» قسم بعمر تو اى محمد كه ايشان در مستى خود مى‏گردند حيران.

پوشيده نيست كه بنا بر آنچه در بعضى أحاديث وارد شده كه «حق تعالى قسم مى‏خورد از خلق خود به آن چه خواهد و نيست مر غير خدا را اين كه قسم بخورد مگر باو» بايد كه حمل شود اين بر تقدير صحت نسبت آن بآن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بر اين كه مراد بآن قسم نيست بلكه مجرّد اجراء كلام بر وفق متعارف مردم از براى مجرّد تأكيد و تحقيق، يا اين كه حمل شود آن بر كراهت هر گاه مصلحتى در آن‏ نباشد، و حمل شود اين بر اين كه از براى بيان جواز و عدم حرمت آنست، يا از براى مصلحت ديگر، و مراد اينست كه در فتنه‏هاى عظيم كه در عالم رو مى‏دهد غالب اينست كه ضرر آنها بمؤمنان مى‏رسد باعتبار كمى ايشان و ضعف حال اكثر ايشان، و اين كه ستم مى‏كشند و خود در عوض آن ستم بر ديگرى نمى‏كنند، و «غير مؤمن در آن سالم مى‏ماند» باعتبار كثرت و قوّت ايشان، و اين كه اگر بر ايشان ستمى برود ايشان نيز بتلافى آن ستم بر ديگران ميكنند بلكه ايشان غنيمت مى‏شمارند آنها را و دست بر مى‏آرند و هر نحو ظلم و ستمى كه توانند ميكنند پس مراد به «مسلم» همان مؤمن است، يعنى آنكه تصديق بدين حق كرده باشد و اطاعت آن كند. و ممكن است كه مراد خصوص فتنه باشد كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه قبل ازين كلام خبر از آن داده باشند و ضرر آن در واقع مخصوص مؤمنان باشد يا بعضى بلاها باشد كه نازل شود از براى پاك كردن مردم از گناه و مخصوص مؤمنان باشد كه پاك توانند شد از گناه و بغير مؤمن آسيبى از آنها نرسد باعتبار اين كه آنها پاك نتوانند شد چنانكه در بعضى وباها و طاعونها نقل كرده‏اند كه مخصوص مؤمنان بوده و بغير ايشان نمى‏رسيده و اللّه تعالى يعلم.

6686 قد غاب عن قلوبكم ذكر الآجال، و حضرتكم كواذب الآمال. بتحقيق كه پنهان شده از دلهاى شما ياد مرگ‏ها، و حاضر شده شما را دروغگوهاى اميدها. مراد اينست كه در فكر مرگ نيستند و تهيه آن نمى‏گيريد و همين در فكر اميدهاييد كه دروغ مى‏گويند و بعمل نمى‏آيند و سعى مى‏كنيد از براى آنها.

6687 قد ذهب من قلوبكم صدق الاجل، و غلبكم غرور الامل. بتحقيق كه رفته است از دلهاى شما راستى مرگ، و غلبه كرده بر شما فريب اميد، خطاب بجمعى از أصحاب خود بوده كه در فكر تهيه مرگ نبوده‏اند، و مشغول سعى از براى اميدها بوده‏اند، و مراد اينست كه: رفته است از دلهاى شما ياد مرگ‏ كه راست است و البته واقع خواهد شد، يار است بودن آن و اين كه البته واقع خواهد شد و اينست كه در تهيه آن نيستند، و غلبه كرده بر شما وعده دروغ اميد و فريب آن، و اينست كه هميشه مشغوليد بسعى از براى آن.

6688 قد ذهب منكم الذاكرون و المتذكّرون، و بقى النّاسون و المتناسون. بتحقيق كه رفته است از شما ياد دارندگان و بياد آورندگان، و باقى مانده فراموشكاران و خود را بفراموشى اندازندگان. خطاب باصحاب خودست باين كه خوبان شما رفته‏اند و بدان شما مانده‏اند، و مراد به «ياد دارندگان» آنانند كه همواره در ياد حق تعالى‏اند يا در ياد مرگند و به «ياد آورندگان» آنان كه گاهى غافل شوند و باز بيادآورند، و به «فراموشكاران» آنها كه در ياد آن نيستند و به «فراموشى- اندازندگان» آنان كه در ياد آن هستند امّا چون مقتضاى آنرا از اطاعت و فرمانبردارى يا تهيه مرگ بعمل نمى‏آورند گويا خود را بفراموشى انداخته‏اند.

6689 قد قادتكم ازمّة الحين، و استغلقت على قلوبكم اقفال الرّين. بتحقيق كه كشيدست شما را عنانهاى هلاكت، و بسته شده بر دلهاى شما قفلهاى چركنى. مراد مذمّت أصحاب خودست بنافرمانى و گنهكارى چنانكه گويا كشيده است ايشان را عنانهاى هلاكت يعنى عنانها كه هلاكت ايشان را كرده و به آنها مى‏كشد ايشان را بجانب خود، و مراد به «چركنى» چركنى و زنگ گناهانست كه فرو گرفته دلهاى ايشان را و بمنزله قفلها شده بر آنها كه مانع شود از داخل شدن پند و موعظه در آنها.

6690 قد تصافيتم على حبّ العاجل و رفض الآجل. بتحقيق كه دوست صاف شده‏ايد با يكديگر بر دوستى دنيا و ترك آخرت. مراد مذمّت أصحاب خودست باين كه همه با يكديگر دوست صاف شده‏ايد بر سر دوستى دنيا و ترك آخرت.

6691 قد طلع طالع و لمع لامع و لاح لائح و اعتدل مائل. بتحقيق كه طلوع كرد طلوع كننده، و درخشيد درخشنده، و هويدا شد هويدا شونده، و راست شد كجى. ظاهر اينست كه اين كلامى باشد كه فرموده باشند در ابتداى نصب آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بخلافت ظاهرى، و مراد به «طلوع كننده» و «درخشنده» و «هويدا شونده» آن حضرت خود باشد يا خلافت او، يا بأوّل يكى از آنها و بدوّم و سيّم حق و عدل، و مراد به «كجى كه راست شده» دين باشد كه كج شده بود و براستى گرائيد، يا همان خلافت باشد كه كج شده بود و ميل بديگران كرده بود و بعد از آن راست شد و بجاى خود قرار گرفت.

6692 قد صار دين احدكم لعقة على لسانه صنيع من فرغ من عمله و احرز رضى سيّده. بتحقيق كه گرديده دين احدى از شما لعقه بر زبان او مانند كار كسى كه فارغ شده باشد از عمل خود، و جمع كرده باشد خشنودى خداوند خود را. «لعقه» بضمّ لام و سكون عين و فتح قاف آن چيزى را گويند كه به ملعقه يعنى كمچه فرا گيرند و مراد اينست كه گرديده دين احدى از شما يعنى هر يك از شما يا بعضى از شما و تعيين نفرموده باشند ايشان را تا اين كه پر رسوا نشوند يا اين كه همه بفكر افتند و در اصلاح دين خود كوشند، «لعقه» يعنى قليل و ضعيف بقدر آنچه بملعقه فرا گيرند و اين از قبيل تشبيه معقول است بمحسوس «بر زبان او» يعنى آن هم بر زبان است و بدل و جوارح سرايت نكرده «مانند كسى» يعنى قليل دينى از شما مانده بر زبان‏ و عملى با آن نيست «مانند كسى كه فارغ شده باشد از عمل خود و خشنود گردانيده باشد خداوند خود را» و ديگر تكليفى بر او نمانده باشد پس چنانكه او ديگر بعملى نمى‏پردازد شما نيز نمى‏پردازيد پس گويا خود را چنان مى‏دانيد و گمان داريد كه فارغ شده‏ايد از عمل و جمع كرده‏ايد خشنودى پروردگار خود را.

6693 قد يكذب الرّجل على نفسه عند شدّة البلاء بمالم يفعله. گاه هست يا بسيارست كه دروغ مى‏گويد مرد بر نفس خود نزد سختى بلا به آن چه نكرده باشد آنرا، مراد مثل اقرارهاى دروغ است كه مردم بر نفس خود ميكنند از براى خلاصى از كتك يا شكنجه يا از ترس آنها، و غرض بى‏اعتبارى چنين اقرارهاست.

6694 قد أمرّ من الدّنيا ما كان حلوا، و كدر منها ما كان صفوا. بتحقيق كه تلخ شده از دنيا آنچه بود شيرين، و تيره شده از آن آنچه بود صاف مراد يا اخبار از خصوص آن زمانست، يا از آن زمان و بعد از آن نيز كه آخر الزّمان است و بمنزله درد دنياست كه باقى مانده.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف منافقان يعنى جمعى از اصحاب خود كه باطن ايشان با ظاهر موافق نبوده.

6695 قد اعدّوا لكلّ حقّ باطلا، و لكلّ قائم مائلا، و لكلّ حىّ قاتلا، و لكلّ باب مفتاحا، و لكلّ ليل صباحا. بتحقيق كه آماده كرده‏اند از براى هر حقى باطلى، و از براى هر راستى كجى، و از براى هر زنده كشنده، و از براى هر درى كليدى، و از براى هر شبى صباحى.

مراد بيان قوّت حيله‏ها و تدبيرهاى ايشانست حتى اين كه آماده كرده‏اند در برابر هر حقى باطلى، و بازاى هر كجى راستى، مثل اين كه چنانكه مؤمنان امام حقى دارند ايشان نيز امام باطلى قرار داده‏اند، و بازاى احكام شرعيه حقه كه مؤمنان دارند ايشان نيز احكام باطله قرار داده‏اند تا اين كه امر بر مردم مشتبه شود و ندانند كه كدام يك حق است، و «از براى هر زنده كشنده» يعنى آماده كرده‏اند و پيدا كرده‏اند از براى هر مؤمنى كه زنده حقيقى همين اوست كسى را يا چيزى را كه كشنده او و دفع كننده او تواند بود، و «از براى هر درى كليدى» يعنى از براى هر درى كه بر روى ايشان بسته شود چاره كرده‏اند كليدى كه بگشايد آن را از مكرها و حليه‏ها، و «از براى هر شبى صباحى» يعنى از براى هر مصيبتى و امرى كه تيره گرداند حال ايشان را فكر كرده‏اند چاره كه گشايش دهد آن را و زايل كند در ظاهر تاريكى را از ايشان و بدل شود شب ايشان بروز در نظر جمعى كه چندان بصيرتى نداشته باشند.

6696 قد تزيّنت الدّنيا بغرورها، و غرّت بزينتها. بتحقيق كه آراسته شده است دنيا بفريب خود، و فريب داده است بآرايش خود.

«آراسته شدن دنيا و زينت يافتن آن بفريب آن» باعتبار اينست كه آراستگى و زينت آن بمال و جاه و اولاد و مانند آنهاست كه بالفعل باشد يا باميد و وعده آنهاست و بالفعل آنها همه باطل و زايل است و فريب مى‏دهند آدمى را و مشغول مى‏سازند از آخرت كه پاينده و باقى است و اميد و وعده آنها اكثر دروغ مى‏شود و اگر راست شود باطل و زايل است چنانكه مذكور شد، و «فريب داده است بآرايش خود» يعنى فريب دادن آن از راه همان زينتهاست كه دارد و از راه ديگر فريب نمى‏تواند داد پس اگر كسى از سر آن زينتهاى باطل بگذرد ديگر او را فريب نمى‏تواند داد.

6697 قد اشرفت السّاعة بزلازلها، و اناخت بكلاكلها. بتحقيق كه مشرف شده است قيامت بازلازل آن، و خوابانيده كلاكل خود را.

يعنى مشرف شده بر وقوع و بر لب آن رسيده و مراد نزديك شدن وقوع آنست، يا اشاره است بجزم بوقوع آن و اين كه بزودى خواهد رسيد، چه مدّت متناهى هر چه باشد بزودى تمام شود و مراد به «زلازل آن» جنبشها و حركتهاست كه در آن واقع شود بپاشيدن زمينها و آسمانها از يكديگر يا بلاها كه در آن واقع خواهد شد، و «خوابانيده كلاكل خود را» كلكل بمعنى سينه است و كلاكل جمع آن، و مراد به «خوابانيدن سينه‏هاى خود» اينست كه شتران مرگ و فنا را كه از براى هر كس و هر چيز آماده كرده آنها را بر در خانه‏هاى آنها خوابانيده و سينه‏هاى آنها را بر زمين گذاشته چنانكه در وقت خوابانيدن شتر مى‏شود و مراد اينست كه نزديك شده كه چنين شود يا بزودى چنين خواهد شد هر چند بعد از مدّتى مديد باشد.

6698 قد امهلوا فى طلب المخرج، و هدوا سبيل المنهج. بتحقيق كه مهلت داده شده‏اند در طلب كردن بدر شد، و راه نموده شده‏اند راه راه آشكار را، يعنى مردم مهلت داده شده‏اند و «راه راه آشكار را» يعنى مردم مهلت داده شده‏اند و حق تعالى از روى تفضل مهلت داده ايشان را در اين كه طلب بدرشد كنند از گناهان كه كرده باشند باين كه توبه كنند و از وبال و نكال آنها رستگار گردند پس كسى كه با وجود اين اهمال كند و طلب آن نكند از كمال شقاوت و بدبختى اوست، و «هدايت بچيزى» بمعنى راه نمودن به آنست يا رسانيدن بآن، و چون اينجا تعلق براه گرفته نه بمطلوب، ظاهر اينست كه بمعنى رسانيدن باشد يا بمعنى نمودن بحذف قيد راه و معنى اين باشه كه نموده شده‏اند يا رسانيده شده‏اند راه راه آشكار را يعنى راهى كه راه آشكار است يعنى راه حق را كه آشكارست از براى كسى كه طلب آن كند و اشتباهى در آن نيست. و ممكن است كه مراد به «راه آشكار» اصل دين‏ باشد كه راهيست آشكار بسوى رضا و خشنودى حق تعالى، و اضافه «راه» بآن اضافه لا مى‏باشد يعنى نموده شده‏اند يا رسانيده شده‏اند راه دين را. و ممكن است كه مراد به «راه آشكار» اصل دين باشد و اضافه راه بآن اضافه بيانى باشد و «هدايت» بمعنى راه نمودن باشد و معنى اين باشد كه: راه نموده شده‏اند راهى را كه دين است يعنى راه آن راه بايشان نموده شده، و بر هر تقدير مراد اينست كه: همه مردم نموده شده‏اند راه حق را، يا رسانيده شده‏اند بآن و آنچه در هدايت ايشان در كار بوده از جانب حق تعالى بعمل آمده نهايت بعضى تقصير كرده‏اند باين كه اختيار نكرده‏اند آن راهى را كه نموده شده‏اند، يا نرفته‏اند بآن راهى كه رسانيده شده‏اند بآن.

6699 قد شخصوا عن مستقرّ الاجداث، و صاروا الى مقام الحساب، و اقيمت عليهم الحجج. بتحقيق كه رفته‏اند از قرارگاه قبرها، و گرديده‏اند بسوى جايگاه حساب، و بر پاى داشته شده بر ايشان حجتها. مراد اينست كه مردم بزودى خواهند رفت از قرارگاه قبرها، و خواهند گرديد بسوى جايگاه حساب، و بر پاى داشته خواهد شد بر ايشان حجتها در باب آنچه كرده‏اند يعنى ثابت خواهد شد بر ايشان اين كه كرده‏اند آنها را بحجتها مثل شهادت انبيا و اوصيا عليهم السلام و گواهى اعضا، و تعبير از اينها بلفظ ماضى از براى دلالت بر تيقن وقوع آنهاست و غرض اينست كه در وقوع اينها شكى نيست و بزودى واقع خواهد شد پس در فكر آنها بايد بود و تهيه آنها را بايد گرفت.