شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۲۰ -


6423 غرض المحقّ الرّشاد. غرض كسى كه بر حقّ است راه درست است، چه غرض او بر پاى داشتن آن حقّ است و آن راه درست است.

6424 غرض المبطل الفساد. غرض كسى كه بر باطل است فساد است، زيرا كه غرض او ترويج آن باطل است و آن فسادست.

6425 غرض المؤمن اصلاح المعاد. غرض مؤمن بصلاح آوردن آخرت است، يعنى غرض عمده او آنست و باصلاح امور دنيا چندان اعتنائى ندارد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف دنيا:

6426 غرّارة ضرّارة حائلة زائلة بائدة نافدة. سخت فريب دهنده است، سخت زيان رساننده است، تغيير يابنده است، زايل شونده است، هلاك شونده است، تمام شونده است. و همه اينها ظاهرست و محتاج بشرح نيست.

6427 غضّ الطّرف عن محارم اللّه سبحانه افضل عبادة. پوشيدن چشم از حرامهاى خداى سبحانه افزونترين عبادتى است يعنى أفضل عبادات است.

6428 غذاء الدّنيا سمام، و اسبابها رمام. خورش دنيا زهرهاست و أسباب آن ريسمان كهنه‏هاست، مراد غالب خورش دنياست كه حرام باشد و باعث هلاكت اخروى گردد، و تشبيه «أسباب دنيا بريسمان كهنه‏ها» باعتبار سستى و مشرف بودن بر انقطاع و گسستن است.

6429 غائب الموت احقّ منتظر و اقرب قادم. غايب مرگ سزاوارتر انتظار كشيده شده ايست و نزديكتر از سفر آينده‏ايست، مراد اينست كه مردم غايبها دارند كه در سفرند و انتظار آنها مى‏برند مرگ سزاوارترين غايبهاست باين كه انتظار آن برند و در تهيه آن باشند، و نزديكترين آنهاست كه از سفر آيند چه شكّ و شبهه در آمدن آن نيست بخلاف مسافران ديگر كه هر يك احتمال آن دارد كه باز نگردد.

6430 غدر الرّجل مسبّة عليه. بى‏وفائى مرد جايگاه دشنام است بر او، و «سبّه» بضمّ سين بمعنى عار آمده، و ممكن است كه «مسبّة» نيز باين معنى آمده باشد و ترجمه اين باشد كه: بى‏وفائى مرد عاريست بر او.

6431 غلّط الانسان فيمن ينبسط اليه احظر شي‏ء عليه. غلط كردن آدمى در كسى كه واشود بسوى او حرام‏تر چيزيست بر او. مراد اينست كه كسى كه شخصى احتشام نبرد از او و خوددارى نكند نزد او و آنچه خواهد گويد و كند بايد او را چنانكه هست از خوبى و بدى بشناسد پس اگر غلط كند در باره او و چنانكه هست نشناسد اين غلط رسوا و خطاى بزرگى است بخلاف اين كه نزد او وا نشود و خود را گرفته دارد كه اگر خطائى در باره او بكند و ببديهاى او پى نبرد آن سهل است و چندان خطائى نيست.

و فرموده آن حضرت عليه السّلام در توحيد خداى عزّ و جلّ:

6432 غوص الفطن لا يدركه، و بعد الهمم لا يبلغه. فرو رفتن فطنتها در نمى‏يابد او را، و دورى همتها نمى‏رسد باو، يعنى هر چند فطنتها فرو روند در فكرت و تأمّل ادراك نمى‏توانند كرد او را و بكنه شناخت او نتوانند رسيد، و هر چند قصدها و همتها بلند شوند و دور روند باو نرسند و چگونگى ذات اقدس او را نتوانند يافت.

6433 غرّ جهولا كاذب امله ففاته حسن عمله. فريب داده است بسيار نادانى را اميد دروغ او پس فوت شده او را نيكوئى عمل او. مراد اينست كه: هر كه نيكو سعى نمى‏كند از براى آخرت چنين است كه اميد دروغى او را فريب داده و مشغول شده بسعى از براى بر آوردن آن، و بسبب آن فوت شده از او نيكوئى عمل از براى آخرت. و مراد به «اميد دروغ» اميدهاى دنيوى است كه غالب اين است كه بعمل نيايد، و بر تقديرى كه بعمل آيد بكارى نيايد و در اندك وقتى باطل و زايل گردد، پس گويا دروغ است و مطابق واقع نيست.

6434 غطاء العيوب العقل. پرده عيبها عقل است، يعنى كسى را كه عقل و خرد باشد عقل او عيبهاى او را مى‏پوشاند و بمنزله پرده‏ايست از براى آنها.

6435 غرور الامل ينفد المهل و يدنى الاجل. فريب اميد فانى مى‏سازد مهلت را، و نزديك مى‏گرداند اجل را. مراد اينست كه كسى را كه اميد فريب دهد اميدهاى دور و دراز و عمرى باندازه آنها از براى خود قرار دهد و مشغول بسعى از براى آن اميدها شود و فرصت و مهلت كار خيرى‏ كه يابد نپردازد بآن، بگمان اين كه وقت مهلت او دراز است تا وقتى كه اجل در رسد و مهلتى نماند پس اميد او مهلت او را فانى ساخته و نگذاشته كه مهلتى بيابد.

و «اجل او را نزديك گردانيده» باعتبار اين كه او عمر درازى از براى خود قرار داده و اجل را دور مى‏دانسته پس چون پيش از آن در رسد در نظر او نزديك نمايد و گمان كند كه پر زود آمده و پيش از وقت آن آمده. و ممكن است نيز چنانكه مكرّر مذكور شد كه اميدهاى زياد در واقع باعث كوتاهى عمر و نزديكى اجل گردد.

6436 غضب الملوك رسول الموت. خشم پادشاهان فرستاده مرگ است، يعنى بمنزله رسولى است كه مرگ فرستد كه خبر آمدن آن را بدهد پس كسى كه پادشاه را بر خود خشمناك يابد بايد تهيه مرگ بگيرد و آنچه تواند توشه از براى آن بردارد كه ديگر مهلتى نماند.

و ممكن است كه غرض اين باشد كه نهايت اهتمام بايد كرد در اين كه كارى نشود كه پادشاه خشمناك گردد كه خشم او بمنزله رسول مرگ است.

6437 غطاء المساوى الصّمت. پرده بديها خاموشى است، مراد بديهائى است كه از سخن گفتن ظاهر شود مثل جهل و كم عقلى، و ظاهرست كه خاموشى پرده آنها مى‏شود.

6438 غاض الصّدق فى النّاس و فاض الكذب، و استعملت المودّة باللّسان و تشاحنوا بالقلوب. كم شده است راستگوئى در مردم، و بسيار شده است دروغگوئى، و كار برده شده دوستى بزبان، و دشمن يكديگرند بدلها.

6439 غضّو الابصار فى الروب فانّه اربط للجأش و اسكن للقلوب. پائين اندازيد چشمها را در جنگها، پس بدرستى كه اين آرام دهنده‏ترست‏ مر نفس را، و ساكن كننده‏ترست مر دلها را. مراد اينست كه چشم پائين انداختن در جنگها و ملاحظه نكردن اطراف، نفس و دل را بيشتر ساكن ميكند و آرام مى‏دهد و خوف و اضطراب را از آنها زايل ميكند، زيرا كه بسبب ملاحظه كشتگان و خون ريختنها و مشاهده ساير احوال ايشان خوف و اضطرابى بهم مى‏رسد كه هر گاه چشم پائين اندازد و آنها را پر نبيند چنان نشود، و «جأش» بفتح جيم و سكون همزه و گاهى بتخفيف همزه نيز گفته مى‏شود بمعنى نفس و دل است، و بر هر تقدير «ساكن كننده‏ترست مر دلها را» تأكيد سابق است و جمع آوردن «قلوب» در آخر از براى رعايت موافقت با «حروب» در اوّل و «عيوب» در فقره بعد است و نكته ديگر در آن منظور نيست.

6440 غطّوا معايبكم بالسّخاء فانّه ستر العيوب. بپوشانيد عيبهاى خود را بسخاوت، پس بدرستى كه آن پرده عيبهاست.

6441 غنيمة الاكياس مدارسة الحكمة. غنيمت زير كان مدارسه حكمت است، «غنيمت» در اصل مالى را گويند كه در جنگ بدست آيد و شايع شده استعمال آن در هر منفعت عمده، و مراد به «حكمت» علم راست درست است، و مراد به «مدارسه آن» درس گفتن آنست يا درس خواندن آن يا مباحثه آن با يكديگر و سخن گفتن در آن بهر نحو كه بوده باشد، و «بودن آن غنيمت زيركان» ظاهرست، چه هيچ منفعتى نزد ايشان بعلم و مذاكره آن نمى‏رسد.

6442 غارس شجرة الخير تجتنيها احلى ثمرة. كارنده درخت نيكى مى‏چيند از آن شيرين‏تر ميوه، زيرا كه ميوه كه مى‏چيند از آن خير دنيا و آخرت است، و چه ميوه بآن شيرينى باشد...

6443 غافص الفرصة عند امكانها فانّك غير مدركها بعد فوتها. ناگاه بگير فرصت را نزد امكان آن، پس بدرستى كه تو دريابنده آن نيستى بعد از فوت آن. مراد اينست كه همين كه فرصت كار خيرى ممكن شود ترا ناگاه، بگير آن را و مهلت مده و پس مينداز از آن، زيرا كه كم است كه فرصت كه فوت شود ديگر عود كند و دريابى آن را، پس اگر تأخير كنى بسا باشد كه فوت شود فرصت و در نيابى آن را.

6444 غالب الشّهوة قبل قوّة ضراوتها فانّها ان قويت ملكتك و استفادتك و لم تقدر على مقاومتها. غلبه كن بر خواهش پيش از قوى شدن حرص آن پس بدرستى كه آن اگر قوى شود مالك شود ترا و كسب كند ترا و قادر نباشى بر برابرى كردن با آن، يعنى غلبه كن بر هوا و هوس پيش از اين كه قوى گردد در تو باين كه در ابتدا خود را نگاهدارى از آن پيش از اين كه عادت كنى بپيروى آن كه اگر قوى شود در تو باين كه فرمان آن ببرى و عادت كنى بآن مالك شود آن ترا و بنده خود گرداند و ديگر قادر نباشى بر برابرى كردن با آن و نگاهداشتن خود از آن.

حرف فاء

حرف «فا» بلفظ «فى»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «فا» بلفظ «فى» كه بمعنى «در» ست.

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

6445 فى الذّكر حيوة القلوب. در ياد خداست زندگانى دلها.

6446 فى رضى اللّه غاية المطلوب. در خشنودى خداست نهايت مطلوب، يعنى كسى هر گاه حق تعالى را از خود خشنود دارد باطاعت و انقياد او بنهايت مطلوب خود برسد.

6447 فى الطّاعة كنوز الارباح. در طاعت و فرمانبردارى خداست گنجهاى سودها.

6448 فى العزوف عن الدّنيا درك النّجاح. در بازگشتن از دنياست دريافتن فيروزى.

6449 فى مجاهدة النّفس كمال الصّلاح. در جنگ كردن با نفس است كمال صلاح، يعنى شايستگى احوال و نيكو بودن آنها.

6450 فى العمل لدار البقاء ادراك الفلاح. در كار كردن از براى سراى بقاست دريافتن رستگارى.

6451 فى الموت غبطة او ندامة. در مردن نيكوئى حال و شادمانيست يا پشيمانى. مراد اينست كه بعد از مردن واسطه ميانه اينها نيست اگر نيكو كارست نيكوحال و شادمان باشد، و اگر نه بد حال و پشيمان، پس هر يك را كه خواهى اختيار كن و بر وفق آن عمل كن.

6452 فى الفوت حسرة و ملامة. در فوت حسرت است و ملامت، يعنى در فوت فرصت كار خير و از دست دادن آن. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «و ملامة» «أو ملامة» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه در فوت حسرت است يا ملامت و «حسرت» در فوت كار خيرى باشد كه فوت آن سبب عقاب نباشد و همين سبب حسرتى گردد كه كاش فوت نشده بود كه ثواب من زياده مى‏شد و «ملامت و سرزنش» در جائى باشد كه سبب عذاب و عقاب گردد، و بنا بر اوّل هر يك از حسرت و ندامت أعمّ از اينست كه از براى عذاب و عقاب باشد يا از براى فوت شدن ثواب زياد، و اين ظاهرترست.

6453 فى تصاريف الدّنيا اعتبار. در تغييرهاى دنيا عبرت گرفتنى است، يعنى از آنها بايد عبرت گرفت، يا اين كه كسى را كه بصيرتى باشد از آنها عبرت گيرد.

6454 فى السّكون الى الغفلة اغترار. در آرام گرفتن بسوى غفلت فريب خوردنى است، مراد آرام گرفتن بغفلت از آخرت است و در انديشه آن نبودن.

6455 فى كلّ نفس موت. در هر نفس مردنى باشد، يعنى هيچ نفسى زنده و جاويد نماند چنانكه در قرآن مجيد فرموده: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، هر نفسى در يابنده مزه مرگ باشد.

و ممكن است كه «نفس» بفتح فاء خوانده شود نه بسكون آن و مراد اين باشد كه در هر نفس مردنى است، يعنى احتمال مردنى باشد پس هرگز غافل از آن نبايد بود بنا بر اين همان مضمون «فى كلّ لحظة اجل» است كه بعد از اين نقل شده.

6456 فى كلّ وقت فوت. در هر وقتى فوتى است، يعنى فوت قدرى از عمر در آن باشد پس قدر آن را بايد دانست و ضايع نبايد كرد، يا اين كه در هر وقتى فوت فرصتى باشد كه وقت آن سابق بر آن بود پس در هر وقتى فرصت را نبايد از دست داد، گاه باشد كه بعد از آن وقت فوت آن باشد.

6457 فى كلّ لحظة اجل. در هر نگاه كردنى اجلى است، يعنى هر لحظه احتمال رسيدن اجلى باشد پس غافل نبايد بود و هميشه در تهيه آن و تدارك توشه از براى آن بايد بود.

6458 فى كلّ وقت عمل. در هر وقتى عملى است، يعنى كار خيرى باشد كه در آن وقت توان كرد از واجبيها و سنتيها اگر همين ذكر خدا باشد پس هيچ وقتى را بعبث نبايد گذرانيد.

6459 فى كلّ نظرة عبرة. در هر نگاه كردنى عبرتى است، يعنى عبرتى از آن توان گرفت.

6460 فى كلّ تجربة موعظة. در هر آزمايشى پندى است، يعنى پندى از آن توان گرفت.

6461 فى كلّ اعتبار استبصار. در هر عبرت گرفتنى بينايئى است، يعنى بينائى حاصل شود.

6462 فى كلّ صحبة اختيار. در هر صحبتى برگزيدنى است، يعنى بايد كه چيزى را بر گزيد از صفات خوبى كه در مصاحبان باشد يا چيزى را بايد برگزيد كه در آن صحبت مشغول آن بايد بود از كار خيرى كه در آن صحبت مشغول آن توان شد و دور نيست كه اختيار بياى دو نقطه زير كه بمعنى برگزيدن است چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيد و ترجمه شد، نباشد، بلكه «اختبار» بباى يك نقطه باشد بمعنى آزمايش، و ترجمه اين باشد كه: در هر صحبتى آزمايشى است، يعنى آزمايش مصاحب بايد بشود تا خوبى و بدى و امانت و خيانت او ظاهر گردد و با او بر وفق آن سلوك بشود.

6463 فى كلّ حسنة مثوبة. در هر كار خوبى ثوابى است و جزاى نيكى.

6464 فى كلّ سيّئة عقوبة. در هر كار بدى عقوبتى است و پاداش بدى.

6465 فى الصّبر ظفر. در صبر فيروزى است، يعنى فيروزى بثواب و مراتب عاليه.

6466 فى الزّمان الغير. در روزگار تغييرهاست، يعنى تغييرها واقع مى‏شود كه از آنها عبرتها بايد گرفت، يا اين كه تغييرها واقع مى‏شود پس كسى را كه دوستى باشد مغرور بآن نشود و شكر آن بجاى آورد و بقدر مقدور كار خيرى كه تواند كرد بكند و كسى كه در شدّتى باشد صبر كند و اميد گشايش داشته باشد و در بعضى نسخه‏ها بجاى «الغير» بغين نقطه‏دار و باى دو نقطه پائين كه بمعنى تغيرهاست چنانكه ترجمه شد «العبر» است بعين بى‏نقطه و باى يك نقطه، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: در روزگار عبرتهاست، يعنى‏ امورى چند واقع مى‏شود از تغييرات و غير آنها كه از آنها عبرت بايد گرفت.

6467 فى تصاريف القضاء عبرة لاولى الالباب و النّهى. در تغييرات قضا عبرتى است از براى صاحبان عقلها و خردها، يعنى در تغييرات روزگار كه تقدير شده و واقع مى‏شود عبرتيست از براى هر كه عقل و خردى داشته باشد.

6468 فى القناعة الغناء. در قناعت غناء است، يعنى توانگرى، چنانكه مكرّر مذكور شد.

6469 فى الحرص العناء. در حرص غناء است، يعنى تعب و رنج، چنانكه ظاهرست.

6470 فى تصاريف الاحوال تعرف جواهر الرّجال. در تغييرات احوال شناخته مى‏شود گوهرهاى مردان، يعنى بلندى و پستى مرتبه نفوس ايشان و خوبى و بدى ذوات ايشان، مثل اين كه كسى كه بدولتى برسد و مغرور نشود و سلوك نيكو كند، در آن خوبى ذات و شرافت نفس او معلوم شود، و اگر اين دولت نمى‏يافت حال او معلوم نمى‏شد، و همچنين اگر بر خلاف اين سلوك كند، بدى ذات و پستى نفس او ظاهر شود، و اگر بآن دولت نمى‏رسيد آن ظاهر نمى‏شد، و همچنين صاحب دولتى كه از دولتى بيفتد و صبر كند و خفت و ذلّت ترددات و تملقات بخود راه ندهد علوّ نفس و شرافت او ظاهر شود و اگر بر عكس اين سلوك كند دنائت و پستى ذات و نفس او معلوم شود.

6471 فى غرور الآمال انقضاء الآجال. در فريب خوردن از اميدها گذشتن اجلهاست، يعنى باعث اين مى‏شود كه مدّت عمرها در آن بعبث بگذرد و ناگاه اجل در رسد و تهيه آخرت نشده باشد و از دنيا و آخرت محروم و بى‏بهره بود.

6472 فى الشّدّة يختبر الصّديق. در سختى آزمايش كرده مى‏شود دوست، چه هر كه در آن وقت دوستى كند ظاهر مى‏شود كه او دوست حقيقى است چه غرض او از آن جلب نفعى از براى خود نيست و كسى كه در وسعت و فراخى دوستى كند اعتمادى بر دوستى او نيست، بسيارست كه دوستى او از براى جلب نفعى از براى خود باشد.

6473 فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق. در تنگى ظاهر مى‏شود نيكوئى مواساة رنيق. «مواساة» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى بخشش و عطاست يا بخشش چيزى با وجود احتياج خود بآن، و مراد اينست كه رفيقى كه در حال تنگى احوال تو با تو مواسات كند خوبى مواسات او ظاهر مى‏شود و معلوم مى‏شود كه از روى محض محبت و دوستى است و مواساتى كه در وقت وسعت و فراخى بكند حال آن معلوم نيست، ممكن است كه از براى محض دوستى نباشد و از براى توقّع عوض يا غرض ديگر باشد.

6474 فى الرّخاء تكون فضيلة الشّكر. در فراخى ميباشد فضيلت شكر.

6475 فى البلاء تحاز فضيلة الصّبر. در بلا جمع كرده مى‏شود فضيلت صبر، مراد ازين دو فقره اينست كه در همه احوال اگر كسى خواهد ادراك فضيلت و ثوابى مى‏تواند كرد اگر در نعمت و فراخى‏ است، بشكر ادراك آن مى‏تواند كرد، و اگر در سختى و بلاست، بصبر آنرا در مى‏تواند يافت.

6476 فى خفّة الظّهر راحة السّرّ و تحصين القدر. در سبكى پشت است آسايش نهان و محكم نگاهداشتن قدر. مراد مدح سبكى پشت است از أشغال دنيوى باين كه در آنست آسودگى خاطر، و اين ظاهرست و باين كه در آن قدر و مرتبه خود را محكم نگاه مى‏توان داشت، بخلاف كسى كه گرانبار أشغال دنيوى باشد كه كم است كه او مرتبه خود را نگاه تواند داشت و خفتها و ذلّتها او را عارض نشود.

6477 فى التّأنّى استظهار. در تأنّى قوى كردن پشت است، مراد مدح تأنّى كردن است در كارها و تعجيل نكردن در آنها بى‏تأمّل و تفكر باين كه آن باعث اين مى‏شود كه كارى كه كند پشت او قوى باشد در آن و ايمن باشد از زيان و خسران آن.

6478 فى العجل عثار. در تعجيل لغزش است، يعنى كسى كه تعجيل كند در كارها و بى تأمّل و تفكر كند كم است كه لغزشها نكند.

6479 فى السّخاء المحبّة. در سخاوت دوستى است، يعنى سبب دوستى مردم مى‏شود صاحب آنرا.

6480 فى الشّحّ المسبّة. در بخيلى جايگاه دشنام است، يا دشنام دادن است، يعنى دشنام دادن مردم صاحب آن را. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «المسبّة» «السّبّة» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: در بخيلى عارست.

6481 فى الجور الطّغيان. در ستم طغيان است، يعنى سركشى كردن از حدّ خود و در گذشتن از مرتبه و نصيب و بهره كه حق تعالى از براى او قرار داده و طلب كردن زياده بر آن.

6482 فى العدل الاحسان. در عدل احسان است، يعنى نيكوئى كردن با مردم، يا نيكوئى كردن حق تعالى با صاحب آن.

6483 فى التّسليم الايمان. در تسليم ايمانست. مراد به «تسليم» راضى بودن بقضا و قدر حق تعالى است در هر باب، و اعتقاد اين كه در هيچ باب حيف و جورى نكرده، و «بودن ايمان در آن» ظاهرست.

6484 فى التّوكّل حقيقة الايقان. در توكّل حقيقت يقين داشتن است، يعنى در توكّل بر حق تعالى و واگذاشتن همه امور خود باو حقيقت يقين داشتن باو و فضل و عدل اوست.

6485 فى شكر النّعم دوامها. در شكر كردن نعمتها پاينده ماندن آنهاست.

6486 فى كفر النّعم زوالها. در كفران نعمتها زوال آنهاست.

6487 فى صلة الرّحم حراسة النّعم. در پيوستن با خويش نگاهبانى نعمتهاست، يعنى صله خويشان حفظ و حراست‏ نعمتها ميكند و باعث دوام و پايندگى آنها مى‏گردد.

6488 فى قطيعة الرّحم حلول النّقم. در بريدن از خويش در آمدن عقوبتهاست، يعنى سبب عقوبتهاى إلهى مى‏گردد.

6489 فى لزوم الحقّ تكون السّعادة. در لازم بودن حق ميباشد نيكبختى، مراد به «لازم بودن حق» هميشه همراه بودن با آنست و جدا نشدن از آن در هيچ باب، و «بودن نيكبختى در آن» ظاهرست.

6490 فى الشّكر تكون الزّيادة. در شكر ميباشد زيادتى، يعنى زيادتى نعمت، چنانكه مكرّر مذكور شد.

6491 فى العدل صلاح البريّة. در عدل است صلاح خلق، يعنى در عدل پادشاهان و حكام است شايستگى و انتظام احوال رعيت، يا در عدل خلق است با يكديگر و ظلم نكردن بر هم صلاح همه ايشان.

6492 فى الجور هلاك الرّعيّة. در ستم است هلاك رعيت، يعنى ستم پادشاهان و حكام يا ستم رعيت ميانه خود بر يكديگر، بر قياس فقره سابق.

6493 فى الدّنيا عمل و لا حساب. در دنيا عمل است و نيست حسابى، بلكه حساب آن در آخرت خواهد شد، و نيست در آن عملى، چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد.

6494 فى اخلاص الاعمال تنافس اولى النّهى و الالباب. در خالص گردانيدن عملهاست منافسه صاحبان عقلها و خردها، «منافسه دو كس با هم در چيزى» اينست كه هر دو رغبت كنند در آن و آنرا از براى خود خواهند، يا معارضه كنند با يكديگر در آن و مراد اينست كه چيزى قابل اينست كه صاحبان عقلها و خردها منافسه كنند در آن خالص گردانيدن عمل است از براى حق تعالى و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر، چه آن فضيلت عظيمى است كه قابل آن هست كه هر يك رغبت كنند در آن و خواهند كه منفرد باشند يا زيادتى كنند بر يكديگر در آن، هر چند اصل معارضه يا قصد انفراد خوب نباشد.

و ممكن است كه مراد به «منافسه در اينجا مجرّد رغبت كردن باشد و مراد اين باشد كه رغبت صاحبان عقلها و خردها همين در اخلاص عمل است و ايشان را در دنيا رغبت در چيزى ديگر نباشد.

6495 فى الآخرة حساب و لا عمل. در آخرت حساب است و نيست عملى، بلكه عمل همين در دنياست و حسابى نيست در آن، چنانكه در فقره سابق سابق مذكور شد.

6496 فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. در عدل اقتدا بطريقه خداست و پاى بر جا بودن دولتها.

6497 فى كلّ معروف احسان. در هر معروفى احسانى است، ظاهر اينست كه مراد به «معروف» در اينجا نعمت باشد و مراد اين باشد كه در هر نعمتى كه حق تعالى بكسى بدهد حقّ احسانى باشد كه بايد از آن احسانى بديگرى بر وجهى از وجوه بشود و ممكن است كه مراد اين باشد كه: در هر نعمت دادنى احسانى و نيكوكاريى است خواه خرد باشد آن نعمت و خواه بزرگ، و خواه كم باشد و خواه زياد، پس ترك آن باعتبار خردى يا كمى نبايد كرد، يا اين كه نعمت بهر كس كه داده شود احسانى است هر چند درويش و محتاج نباشد بلكه در بعضى احاديث وارد شده كه: ثواب صدقه ده برابرست، و صله برادران بيست برابر، و صله خويشان بيست و چهار برابر، و اين أعمّ از اينست كه برادران و خويشان درويش باشند يا توانگر، نهايت بنا بر اين بايد تخصيص داد باين كه از اهل آن باشند باين كه كسى نباشد كه آنرا در مصرفى حرام صرف كند يا كفران نعمت كند، زيرا كه مذمّت احسان بغير اهل وارد شده، و اين كه آن مثل منع احسان از اهل آنست.

6498 فى كلّ صنيعة امتنان. در هر عطيه امتنانى است، «امتنان» بمعنى منت گذاشتن است و ظاهر اينست كه مراد بآن در اينجا احسان باشد و مراد اين باشد كه در هر عطيه كه حق تعالى بكسى بكند احسانى باشد، يعنى بايد كه از آن احسانى بديگرى بكند [يا اين كه در هر عطائى كه بكسى بشود احسانيست هر چند خرد باشد يا كم، يا بهر كه باشد هر چند درويش و محتاج نباشد و بر هر تقدير] تعبير از «احسان» به «امتنان» جهت مكرّر نشدن لفظ احسان كه سجع فقره سابق بود باعتبار اين باشد كه هر احسانى فى نفسه منت گذاشتنى باشد هر چند منت گذاشتن از خارج كه مذموم است با آن نباشد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه در هر عطيه كه كسى بكسى بكند منت گذاشتنى باشد چنانكه مذكور شد پس آدمى بايد كه احسانى كه كسى باو بكند تلافى آن بقدر مقدور بكند تا در زير منت او نباشد يا غرض اين باشد كه در هر عطائى كه كسى بكسى بكند منت گذاشتنى باشد پس ديگر منتى علاوه آن نبايد كرد.

6499 فى الغيب العجب. در غيب تعجب است، «غيب» بمعنى پنهان است و ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه در آينده كه هنوز پنهانست أمور عجيبه باشد و مراد إخبار إجمالى باشد بوقوع آنها و بعلم خود به آنها، و ممكن است كه مراد خصوص غيبت حضرت صاحب الزّمان و ظهور آن حضرت باشد صلوات اللّه و سلامه عليه، يا اين كه آنرا در وقتى فرموده باشند كه بعد از آن بزودى واقعه عجيبى روى داده باشد از براى إخبار بآن مثل واقعه قتل عمر يا عثمان، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در آينده أمور عجيبه باشد پس در هيچ شدّتى پر غمناك نبايد بود و در هيچ شاديى زياده فرحناك نبايد شد، بسا باشد كه آن بزودى گشايش يابد و اين بغم و اندوه مبدّل گردد، و ممكن است كه مراد به «غيب» در اينجا عالم مجرّدات باشد كه پنهان است از مردم و مشاهد ايشان نيست و مراد اين باشد كه آن عالمى است عجيب، و از براى كسى كه عالم باشد بآن تعجب است در آن، و ممكن است كه «غيّب» بضمّ غين و تشديد ياء مفتوح خوانده شود كه جمع غايب باشد بمعنى پنهان و أوفق باشد با «عجب» و مراد بآن مجرّدات باشد چنانكه مذكور شد، و ممكن است كه مراد به «غيب» بتخفيف علوم و اسرار نهانى باشد كه انبيا و اوليا صلوات اللّه و سلامه عليهم دانند و از عامّه مردم پنهان باشد و ندانند آنها را، و ممكن است كه مراد أحوال و أمور آخرت باشد كه پنهان است و هنوز آشكار نشده و بر هر تقدير مراد اين باشد كه در آنها أمور عجيبه بسيار باشد.

و ممكن است كه «غيب» چنانكه در نسخه‏ها واقع شده تصحيف باشد و صحيح «عتب» باشد بفتح عين بى‏نقطه و سكون تاء دو نقطه بالا بمعنى غضب و ملامت كردن از روى خشم، و مراد مذمّت آن باشد كه آن از عاقل دانا عجيب است بلكه شأن او حلم و بردبارى است و نرمى و هموارى، و اين أوفق است با فقره بعد كه آن نيز مذمّت خشم است.

6500 فى الغضب العطب. در خشم هلاكت است، يعنى در عمل كردن بآن و فرو نخوردن آن هلاكت است هلاكت أخروى بلكه گاهى دنيوى نيز.

6501 فى الحرص الشّقاء و النّصب. در حرص بدبختى است و تعب، و اين ظاهرست.

6502 فى الموت راحة السّعداء. در مرگ آسايش نيكبختانست.

6503 فى الدّنيا رغبة الاشقياء. در دنيا رغبت بدبختانست، مراد دنيائى است كه غرض از آن آخرت نباشد.

6504 فى الانفراد لعبادة اللّه كنوز الارباح. در تنهائى از براى عبادت كردن خدا گنجهاى سودهاست.

6505 فى اعتزال أبناء الدّنيا جماع الصّلاح. در گوشه‏گيرى از پسران دنيا جمع كردن صلاح است، يا جمع كننده صلاح است، يا مجمع صلاح است، يعنى صلاح أحوال و شايستگى آنها.

6506 فى العواقب شاف او مريح. در عاقبتها شفا دهنده باشد يا آسايش دهنده، ظاهر اينست كه اين كلامى است كه مى‏فرموده باشند در مقام تسلى در بيماريها و اين كه غمگين از آنها نبايد بود عاقبت يا حق تعالى شفا دهد، يا مرگ كه آسايش و راحت دهد از تعبها و زحمتهاى دنيا.