شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد چهارم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱ -


حرف دال

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف دال بى‏نقطه.

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5101 دليل عقل الرّجل قوله. دليل عقل مرد سخن اوست. يعنى از سخن گفتن هر كه قدر عقل و خرد او ظاهر مى‏شود.

5102 دليل أصل المرء فعله. دليل اصل مرد كردار اوست. يعنى از كردار هر كس اصل او و حال آن از بزرگى يا پستى ظاهر مى‏شود.

5103 دليل دين العبد ورعه. دليل ديندارى بنده پرهيزگارى اوست. يعنى از پرهيزگارى آدمى ديندارى او معلوم مى‏شود.

5104 دليل غيرة الرّجل عفّته. دليل غيرت مرد عفت اوست. «غيرت» بمعنى ننگ داشتن از نقصها و عيبهاست، و «عفت» بمعنى ترك حرامهاست، و مراد اينست كه: هر كه را عفت باشد اين نشان غيرت اوست، و هر كه را عفت نباشد آن نشان بى‏غيرتى اوست، زيرا كه بى‏غيرتى زياده از اين نباشد كه مرتكب حرام شود و از آن نقص و عيب ننگ نداشته باشد.

5105 دليل ورع الرّجل نزاهته. دليل ورع مرد پاكيزگى اوست. «ورع» بمعنى پرهيزگارى و ترس از خدا هر دو مستعمل مى‏شود و ظاهر اينست كه مراد در اينجا معنى دويم است. و مراد به «پاكيزگى» پاكيزگى از گناهانست يعنى دليل ترس كسى از خدا اينست كه خود را از گناهان پاك دارد، و كسى را كه پاكيزگى از آنها نباشد معلوم مى‏شود كه ترس از خدا چنانكه بايد، ندارد.

5106 دولة الكريم تظهر مناقبه. دولت كريم ظاهر ميكند مناقب او را، يعنى فضائل او را.

5107 دولة اللئيم تكشف مساويه و معايبه. دولت لئيم ظاهر ميكند بديها و عيبهاى او را. «كريم» بمعنى شخص گرامى بلند مرتبه و صاحب جود هر دو آمده، و «لئيم» مقابل اوست بهر يك از دو معنى، و ظاهر اينست كه مراد در اينجا از هر دو معنى اوّل است و مراد اينست كه: شخص گرامى بلند مرتبه چون بدولت رسد مناقب او ظاهر مى‏شود، زيرا كه در دولت قادر بر كارهاى خير گردد و بمقتضاى طبع خود آنها را بعمل آورد و مناقب او ظاهر گردد، بخلاف پيش از دولت كه بسبب عدم قدرت و استطاعت حال او معلوم نباشد، و شخص دنى پست مرتبه چون بدولت رسد قادر بر شرور و بديها شود و بر وفق طبع و خواهش خود آنها را بعمل آورد و بديهاى او ظاهر گردد، بخلاف پيش از دولت كه باعتبار عدم قدرت و استطاعت حال او معلوم نگردد، و پوشيده نيست كه برين قياس حمل هر يك بر معنى دويم نيز مى‏تواند شد نهايت بنا بر معنى اوّل ظاهر تر و تمامترست.

5108 دولة الجاهل كالغريب المتحرّك الى النّقلة. دولت نادان مانند بيگانه‏ايست حركت كننده بسوى انتقال.

5109 دولة العاقل كالنسيب يحنّ الى الوصلة. دولت عاقل مانند خويشى است كه مشتاق باشد بسوى پيوند. مراد به «جاهل» در فقره سابق بقرينه مقابله با «عاقل» درين فقره كم عقل است نه غير عالم، و مراد اينست كه جاهل چون حفظ دولت نمى‏تواند كرد پس اگر دولتى بهم رساند دولت او بمنزله بيگانه خواهد بود از او كه حركت كند بسوى انتقال ازو، و بزودى زايل شود از او و انتقال يابد بديگرى، و عاقل چون حفظ دولت مى‏تواند كرد دولتى كه بهم رساند دولت او مانند خويشى باشد از براى او كه شوق اين داشته باشد كه همواره بپيوندد باو و از او جدا نشود.

5110 دولة العادل من الواجبات. دولت عادل از واجباتست، يعنى از اموريست كه ثابت و پا بر جا باشد.

5111 دولة الجائر من الممكنات. دولت ستم كننده از ممكناتست يعنى از اموريست كه بقا و ثباتى نباشد آنها را و بزودى فانى و زايل شوند.

5112 دولة الاكابر من افضل المغانم. دولت بزرگان از افزونترين غنيمتهاست، زيرا كه مردم از دولت ايشان نفع يابند و متضرّر نشوند. و در بعضى نسخه‏ها بدل «الاكابر»: «الاكارم» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «دولت مردم گرامى بلند مرتبه»، و حاصل هر دو يكيست.

5113 دولة اللّئام مذلة الكرام. دولت لئيمان يعنى مردم پست مرتبه خوارى كريمان است. يعنى مردم گرامى‏ بلند مرتبه، زيرا كه لئيمان كه دولت يابند تربيت أمثال خود از لئيمان كنند و بأحوال كريمان كه از أبناى جنس ايشان نيستند نپردازند بلكه درصدد ايذا و آزار ايشان باشند.

5114 دول الأشرار محن الاخيار. دولتهاى مردم بد محنتهاى نيكانست، بر قياس آنچه در فقره سابق مذكور شد.

5115 دول الفجّار مذلّة الأبرار. دولتهاى فاسقان خوارى نيكوكاران است، اين هم مضمون فقره سابق است.

5116 دول اللّئام من نوائب الأيّام. دولتهاى لئيمان از مصيبتهاى روزگارست، زيرا كه مردم پست مرتبه كه بدولت رسند حوصله آن ندارند كه ضبط خود توانند كرد پس پيرو هوا و هوس خود گردند و آنچه توانند از ظلم و جور و غير آن از انواع شرور و فساد بعمل آورند خصوصا خوار كردن كريمان و ايذا و آزار ايشان، چنانكه قبل از اين مذكور شد.

5117 دار الوفاء لا تخلو من كريم، و لا يستقرّ بها لئيم. خانه وفا خالى نيست از كريمى، و قرار نمى‏گيرد در آن لئيمى. يعنى هر كريمى در آن جا دارد، و كريمى نيست كه وفا نداشته باشد، و هيچ لئيمى در آن جا ندارد، و لئيمى نيست كه وفا داشته باشد، و مراد وفا بعهدها و وعدها و مانند آنهاست، و «آنرا خانه گفتن» باعتبار اينست كه اهلى دارد كه فرو گرفته ايشان را مانند خانه كه اهلى دارد كه در آن باشند، و مراد به «كريم» هر شخص گرامى بلند مرتبه است يا صاحب جود و سخاوت، و «لئيم» مقابل آنست بهر يك از دو معنى.

5118 دولة الاوغاد مبنيّة على الجور و الفساد. دولت مردم دنى پست مرتبه بنا گذاشته شده بر ستم و فساد.

5119 دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. واگذاريد فرمانبردن سركشى و دشمنى را، و سلوك كنيد راه طاعت و فرمانبردارى را، تا اين كه نيكبخت گرديد در روز باز گشت. يعنى اگر چنين و چنين كنيد نيكبخت گرديد در آن روز. و مراد سركشى و دشمنى با خدا و اولياى اوست و همچنين طاعت و فرمانبردارى خدا و ايشان.

5120 درهم ينفع خير من دينار يصرع. درهمى كه نفع رساند بهترست از دينارى كه بيندازد. «درهم» زرى است معروف از نقره كه تخمينا بوزن دو ثلث محمدى است كه درين زمان معروف است، و «دينار» همين اشرفى چهار دانگ نيمى است كه درين زمان نيز معروف است، و مراد به «درهمى كه نفع برساند» درهمى است كه كسب شود از ممرّ حلال، و صرف شود در راه خيرى يا در هر مصرف حلالى. و به «دينارى كه بيندازد» دينارى كه كسب شود از ممرّ حرامى، يا صرف شود در آن و بيندازد آدمى را در هلاكت اخروى و زيان و خسران ابدى.

5121 دلالة حسن الورع عزوف النّفس عن مذلّة الطّمع. دلالت نيكوئى ورع يعنى دليل بر آن بر گرديدن نفس است از خوارى طمع، يعنى ترك نمودن طمع كه باعث خوارى مى‏گردد و ناخوش داشتن آن.

پوشيده نيست كه ترك طمع اگر چه سبب ترك بسيارى از محرّمات مى‏شود امّا ترك همه آنها را بحسب ظاهر لازم ندارد پس دلالت آن بر نيكوئى پرهيزگارى كه بترك همه محرّمات مى‏شود شايد باعتبار علم آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه‏ باشد باين كه ترك طمع بالخاصيه لازم دارد كمال پرهيزگارى را و دلالت بر آن ميكند.

5122 درهم الفقير ازكى عند اللّه من دينار الغنىّ. درهم درويش فزايش كننده ترست نزد خدا از دينار توانگر. مراد درهم و ديناريست كه بصدقه داده شود يا در راه هر خيرى صرف شود و مراد اينست كه هر يك از درهم درويش و دينار غنى فزايش كننده است نزد خدا يعنى اجر و ثواب آن فزايش ميكند و زياد مى‏شود چنانكه فرموده كه: أجر حسنه را ده برابر مى‏دهد، امّا افزايش و زياد شدن درهم فقير زياده است از فزايش دينار غنى يعنى اجر و ثواب آن زياده است از اجر و ثواب اين، باعتبار اين كه درويش با وجود احتياج خود بآن آنرا در آن صرف كرده، بخلاف توانگر كه خود محتاج بآن نبوده و تحقيق «درهم» و «دينار» در فقره سابق سابق شد.

5123 داع دعا، و راع رعا، فاستجيبوا للدّاعى و اتّبعوا الرّاعى. خواننده خوانده است و شبانى شبانى كرده، پس اجابت كنيد مر خواننده را، و پيروى كنيد شبان را. يعنى كسى هست كه خوانده شما را براه حقّ و اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى كه سبب رستگارى شما گردد، و كسى هست كه شبانى شما كند و تربيت كند شما را و بآن راه ببرد و بآن مطلب رساند پس شما اجابت كنيد آن خواننده را و متوجّه شويد بسوى آنچه خوانده، و پيروى كنيد آن تربيت كننده را تا برساند شما را بآن. و مراد به «خواننده» ممكن است كه حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه وآله باشد كه تمام امّت خود را خوانده براه حقّ، و مراد «بشبان تربيت- كننده» امام عصر باشد كه از براى تربيت اهل آن عصر مقرّر شده و هر كه پيروى او كند برسد به آن چه خوانده شده بسوى آن، و ممكن است كه مراد به «خواننده» حق تعالى باشد و به «تربيت كننده» هر يك از حضرت رسالت پناهى و حضرات أئمه معصومين صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين هر يك در عصر خود، و ممكن است كه مراد به‏ «خواننده و شبان» هر دو يك كس باشد كه مردم را براه حق خوانده و تربيت ايشان كند و ببرد هر كه را اطاعت او كند بآن راه، و مراد بآن حضرت رسالت پناهى و خلفاى معصومين او باشد صلوات اللّه و سلامه عليهم هر يك در عصر خود، و بر هر تقدير مراد اينست كه شما مهمل واگذاشته نشده‏ايد بلكه خوانده شده‏ايد بسوى راهى، و تربيت كننده مقرّر شده از براى شما، پس بايد كه متوّجه آن راه شويد و اطاعت كنيد تربيت كننده را تا بسعادت ابدى و فيروزى سرمدى فايز گرديد.

5124 دار بالبلاء محفوفة و بالغدر موصوفة لا تدوم احوالها و لا يسلم نزّالها. خانه‏ايست ببلا فرو گرفته شده، و ببى وفائى وصف كرده شده، پاينده نمى‏ماند احوال آن، و سالم نمى‏ماند فرود آيندگان آن. اين كلام را در وصف دنيا فرموده‏اند و معنى آن ظاهرست و محتاج بشرح نيست.

5125 دار هانت على ربّها فخلط حلالها بحرامها، و خيرها بشرّها، و حلوها بمرّها. خانه‏ايست كه خوارست بر صاحب آن، پس آميخته كرده حلال آنرا بحرام آن، و خوب آنرا ببد آن، و شيرين آنرا بتلخ آن. اين كلام را نيز در وصف دنيا فرموده‏اند و مراد اينست كه: آن خانه‏ايست كه آنرا قدر و قيمتى نزد پروردگار آن نيست، زيرا كه آنرا سراى اقامت از براى كسى نكرده و مخصوص دوستان خود نگردانيده، بلكه سرائى گردانيده كه چند روزى وارد شوند بر آن و امتحان خوب و بد و مطيع و عاصى در آن بشود تا هر كس بسزا و جزاى خود برسند، پس ازين راه آنرا پاكيزه‏ نگردانيده از حرامها و بديها، و خالص نساخته از تلخيها، بلكه آميخته ساخته حلال آنرا بحرام آن، و خوب آنرا ببد آن، و شيرين آنرا بتلخ آن، هر يك از براى حكمت و مصلحتى چند كه در آن بوده كه مقام گنجايش تفصيل آنها را ندارد و آنچه مذكور شد «از بودن غرض از آن امتحان، نه اقامت در آن» كافيست در اشاره اجمالى به آنها.

5126 دار البقاء محل الصّدّيقين، و موطن الابرار و الصّالحين. خانه بقا يعنى بهشت جايگاه آنانست كه ملازم راستى‏اند، و محلّ نيكوكاران و صالحان است.

5127 دار الفناء مقيل العاصين و محلّ الأشقياء و المتعدّين. خانه فنا يعنى دنيا خوابگاه عاصيان و محلّ بدبختان و از حدّ در گذرندگان است، يعنى ايشان آنرا محلّ اقامت خود قرار داده‏اند و تمتع از لذّات آنرا غرض از آن دانسته‏اند، بخلاف اطاعت كنندگان و نيكبختان كه مى‏دانند كه غرض از آن تحمل مشقت طاعات و عبادات و صبر بر مصائب و نوائب است از براى فيروزى بسعادت و نيكبختى در سراى پاينده جاويد.

5128 دار النّاس تأمن غوائلهم، و تسلم من مكايدهم. مدارا كن با ناس تا ايمن باشى از مصيبتهاى ايشان، و سالم مانى از فكرهاى ايشان. «مدارا» بمعنى تقيه كردن و نرمى كردنست و مراد به «ناس» مخالفان است يا مطلق مردم، و «مصيبتهاى ايشان» يعنى مصيبتهائى كه ايشان بتو رسانند اگر مدارا نكنى.

5129 دار النّاس تستمتع باخائهم، و القهم بالبشر تمت اضغانهم. مدارا كن با ناس تا بهره يابى ببرادرى ايشان، و ملاقات كن با ايشان بشكفته روئى تا بميرد كينه‏هاى ايشان. مراد اينست كه: هر گاه مدارا كنى با ايشان ايشان نيز برادرى و دوستى كنند با تو، و تو بهره يابى از آن، و هر گاه ملاقات كنى با ايشان بشكفته روئى كينه‏هاى ايشان بميرد و فرو نشيند و در پى ايذا و آزار تو نباشند.

5130 دار عدوّك و اخلص لودودك تحفظ الأخوّة و تحرز المروءة. مدارا كن با دشمن خود، و خالص بگرد از براى دوست خود تا اين كه حفظ كنى برادرى را، و جمع كنى مروّت را، يعنى اگر خالص گردى با دوست خود حفظ كنى شرايط برادرى را كه با او دارى، و جمع كنى مروّت را يعنى مردى يا آدميت را و بنا بر اين اين هر دو اشاره بفايده خالص گرديدن با دوست است و فايده مدارا كردن با دشمن مذكور نشده باعتبار ظهور آن، چه ظاهرست كه آن باعث ايمنى از او مى‏شود، بلكه گاهى باعث زوال دشمنى و حصول دوستى مى‏گردد، و ممكن است كه «حفظ برادرى» فايده خالص گشتن باشد، و «جمع كردن مروّت» فايده مدارا كردن، بر عكس ترتيب مذكور، و ممكن است كه هر يك فايده هر يك باشد و مراد به «حفظ برادرى نسبت بدشمن خود» حفظ برادرى باشد كه مؤمنان با هم دارند خواه دوست باشد و خواه دشمن، پس هر گاه كسى با مؤمن دشمن مدارا كند حفظ آن برادرى را از جانب‏ خود كرده بلكه گاه باشد كه آن دشمن نيز بسبب آن دوست گردد و حفظ برادرى از جانب او نيز بشود.

5131 دع الكلام فيما لا يعنيك، و فى غير موضعه، فربّ كلمة سلبت نعمة و لفظة اتت على مهجة. واگذار سخن گفتن را در آنچه مهمّ نباشد ترا، و در غير جاى آن، پس بسا كلمه باشد كه زايل كند نعمتى را، و بسا لفظى كه بيايد بر خونى. «مهمّ نباشد ترا» يعنى اعتنائى بآن نداشته باشى و از فوت آن غمّ و همى رو ندهد ترا، و «در غير جاى آن» يعنى واگذار سخن را در جائى كه جاى آن نباشد، باعتبار اين كه گفتن آن در آنجا متضمن ضررى باشد يا فايده بر آن مترتب نشود، و «بسا لفظى كه بيايد بر خونى» يعنى سبب ريختن خونى شود بناحقّ.

5132 دع ما يريبك الى مالا يريبك. واگذار آنچه را بشكّ اندازد ترا بسوى آنچه بشكّ نيندازد ترا. يعنى در هر امرى و كارى هرگاه طريقى باشد كه شكى نباشد در صحت و استقامت آن، و طريقى باشد كه مشكوك باشد، آن طريق را اختيار كن كه شكى نباشد در آن، و وا گذار آن طريق را كه شكّ داشته باشى در آن هر چند منفعت آن بر تقدير صحت زياده باشد از منفعت آن طريق يقينى.

و از اين قبيل است عمل باحتياط در مسائل شرعيه، چه هر گاه عمل باحتياط شود يقين ببرائت ذمّه حاصل شود، و هر گاه عمل بآن نشود شكّ باشد در آن، پس عمل بيقين بايد كرد مثل اين كه جمعى از علما قرائت سوره را در نماز واجب مى‏دانند، و جمعى ديگر واجب نمى‏دانند بلكه مستحبّ مى‏دانند، پس اگر كسى احتياط كند و بخواند يقين ببرائت ذمّه خود حاصل كند و بنا بر هر دو مذهب نماز او صحيح باشد، و اگر نخواند او را يقين بآن نباشد بلكه شكّ در آن باشد، زيرا كه بنا بر قول باستحباب نماز او صحيح باشد و بنا بر قول بوجوب نماز او صحيح نباشد.

و ممكن است كه معنى كلام اين باشد كه: واگذار آنچه را بقلق و اضطراب آورد ترا بسوى آنچه بقلق و اضطراب نياورد ترا، يعنى در هر كارى كه اراده آن داشته باشى اگر قلق و اضطرابى در نفس خود در آن باب يابى، ترك كن آنرا و بپرداز بكارى كه قلق و اضطرابى در خود در آن باب نيابى، زيرا كه قلق و اضطراب نفس مؤمن در كارى نشان فساد و بطلان آنست، و آرام و اطمينان او در آن نشان صحت و استقامت آنست.

5133 دع ما لا يعنيك، و اشتغل بمهمّك الّذى ينجيك. واگذار آنچه را مهمّ نباشد ترا، و مشغول شو به آن چه مهمّ باشد ترا كه رستگارى دهد ترا. يعنى ترك كن آنچه را چندان در كار نباشد ترا مانند مطالب پوچ دنيوى، و مشغول شو به آن چه مهمّ و ضرور باشد ترا و باعث رستگارى تو شود در آخرت از طاعات و عبادات و ساير اعمال و افعال خير.

5134 دع المزاح فإنّه لقاح الضّغينة. واگذار مزاح را، پس بدرستى كه آن آبستنى كينه است يعنى آبستن بكينه است مراد اينست كه مزاح و خوش طبعى با مردم بسيار نبايد كرد، زيرا كه هر گاه بسيار شد آن، نمى‏شود كه بعضى از آنها سبب رنجش و كينه بعضى نگردد و منتج آن نشود.

5135 دع السّفه فانّه يزرى بالمرء و يشينه. واگذار سفه را پس بدرستى كه آن خوار ميكند مرد را، و عيبناك مى‏گرداند.

مراد به «سفه» سبكى مقابل حلم و بردبارى است.

5136 دع الحدّة و تفكّر فى الحجّة و تحفّظ من الخطل تأمن الزّلل. واگذار تندى را، و فكر كن در حجت، و نگاهدارى كن از خلل تا ايمن گردى از لغزش. مراد به «حجت» دليل و برهان است يعنى فكر كن در هر دليل و برهانى كه خواهى بر مطلبى بگوئى تا اين كه خطا و غلطى در آنها نشود، يا در حجت خود در روز قيامت از براى خلاصى خود يعنى فكر كن در اين كه بنحوى عمل كنى كه در روز قيامت حجت تو باشد از براى رستگارى تو، و بآن رستگار توانى شد، و مراد به «خطل» سخنان فاسد است يا مطلق پر گوئى. و مراد نگاهدارى نفس خود است از آن. و «تا ايمن گردى» يعنى هر گاه چنين و چنان كنى ايمن گردى از لغزش و لغزشى از تو صادر نشود، بخلاف اين كه تندى كنى، يا فكر در حجت خود نكنى، يا اين كه هرزه گوئى، يا اين كه پر گوئى كه هر يك از آنها مظنه لغزش است. و ممكن است كه مراد اين باشد كه: هر گاه نگاهدارى كنى از خطل ايمن گردى از لغزش، و ثمره آن دو امر ديگر مذكور نباشد.

5137 دع الحسد و الكذب و الحقد فانّهنّ ثلاثة تشين الدّين و تهلك الرّجل. واگذار حسد و دروغگوئى و كينه را، پس بدرستى كه آنها سه خصلت‏اند كه عيبناك ميكنند دين را، و هلاك ميكنند مرد را. مراد هلاكت اخرويست بلكه گاهى دنيوى نيز.

5138 دع القول فيما لا تعرف، و الخطاب فيما لم تكلّف، و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته. واگذار سخن گفتن را در آنچه نمى‏دانى، و سخن گفتن را در آنچه تكليف كرده نشده بآن، و بازايست از راهى هر گاه بترسى از گمراهى آن، يعنى در امور دين مرو مگر براهى كه يقين باستقامت آن داشته باشى، و باز ايست از راهى كه احتمال گمراهى و ضلالت آن دهى، بلكه در امور دنيوى نيز بقدر مقدور رعايت اين معنى بايد كرد.

5139 دع الانتقام فانّه من أسوء افعال المقتدر، و لقد اخذ بجوامع- الفضل من رفع نفسه عن سوء المجازاة. واگذار انتقام كشيدن را، پس بدرستى كه آن از بدترين كارهاى كسيست كه قادر بر آن باشد، و هر آينه بتحقيق فرا گرفته همه فراهم آورنده‏هاى فضل و افزونى را كسى كه بلند كرده نفس خود را از جزا دادن مردم ببدى يعنى بلند مرتبه‏تر داشته نفس خود را از اين كه چنين كار پستى بكند.

5140 دوام الفتن من اعظم المحن. دائم بودن فتنه‏ها و آشوبها از بزرگترين محنتهاست پس در هر زمانى كه فتنه و آشوب كم باشد قدر آنرا بايد دانست و شكر آن بايد كرد.

5141 دوام الطاعات و فعل الخيرات و المبادرة الى المكرمات من كمال الايمان و أفضل الاحسان. دايم بودن طاعات و كردن خيرات و پيشى گرفتن بسوى خويهاى گرامى از كمال ايمان و افزونترين احسانست. ممكن است كه «فعل» و همچنين «المبادرة» بكسر خوانده شود و بنا بر اين معنى اينست كه دوام هر يك از طاعات و كردن خيرات و پيشى گرفتن بسوى خويهاى گرامى از كمال ايمان است، و ممكن است كه آنها بضمّ خوانده شود و بنا بر اين معنى اينست كه: دوام طاعات و اصل كردن خيرات و اصل پيشى گرفتن بسوى خويهاى گرامى از كمال ايمان است.

5142 دوام الظلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. دايم بودن ستم مير بايد نعمتها را، و مى‏كشد انتقامها را يعنى سبب آنها مى‏شود.

5143 دوام العافية اهنأ عطيّة و أفضل قسم. دايم بودن عافيت گواراتر بخشيده شده‏ايست، و افزونتر بهره‏ايست. مراد به «عافيت» عافيت از كوفتها و دردها و خوف ناامنى است و غرض از ذكر «بودن آن گواراتر عطيه و افزونتر بهره» اينست كه قدر آن نعمت را بايد دانست و حقّ شكر آنرا ادا بايد كرد.

5144 دوام الذّكر ينير القلب و الفكر. دايم بودن ياد خدا روشن ميكند دل را و فكر را.

5145 دوام الصّبر عنوان الظّفر و النّصر. دايم بودن صبر عنوان فيروزى و ياريست يعنى سر سخن آنها يا دليل آنهاست و آنها را در پى دارد.

5146 دوام الغفلة يعمى البصيرة. دايم بودن غفلت نابينا مى‏گرداند بينائى را. مراد اينست كه عادت كردن بغفلت يعنى غفلت از ياد حق تعالى باعث اين مى‏شود كه بينائى و قوّت دريافتى كه حق تعالى بآدمى داده زايل و باطل گردد و قابليت ادراك حقايق و معارف از او سلب شود. و ممكن است كه مراد به «غفلت» ترك تفكر و تدبّر و اشتغال بلهو و لعب باشد و اين كه عادت به آنها باعث زوال بينائى گردد بهمان معنى كه مذكور شد.

5147 دوام العبادة برهان الظّفر بالسّعادة. دايم بودن عبادت دليل فيروزى بنيكبختى است.

5148 دوام الشّكر عنوان درك الزّيادة. دايم بودن شكر گزارى عنوان دريافت زيادتى است، يعنى سر سخن يا دليل يافتن زيادتى نعمت است.

5149 دوام الفكر و الحذر يؤمن الزّلل و ينجى من الغير. دايم بودن فكر و حذر كردن ايمن مى‏گرداند از لغزش، و رستگار مى‏سازد از تغيرها يعنى تغيرهاى نعمتهائى كه باين كس عطا شده باشد.

5150 دوام الاعتبار يؤدّى الى الاستبصار و يثمر الازدجار. دايم بودن عبرت گرفتن مى‏كشاند بسوى بينائى، و ميوه مى‏دهد باز ايستادن را، يعنى بينائى دل و ذهن را و باز ايستادن از بديها را. و مراد به «عبرت گرفتن» نپذيرفتن است و اين كه از بدى عاقبت هر امرى پى برده شود ببدى آن و امثال آن‏ و اجتناب شود از آنها، و از خوبى عاقبت هر امرى پى برده شود بخوبى آن و أمثال آن و رغبت شود در آنها.

5151 درك الخيرات بلزوم الطّاعات. دريافتن خيرها بلازم بودن طاعتهاست يعنى دايم داشتن آنها و جدا نشدن از آنها.

5152 درك السّعادة بمبادرة الخيرات و الأعمال الزّاكيات. دريافتن نيكبختيها بپيشى گرفتن بخيرات و عملهاى پاكيزه است.

5153 دواء النّفس الصّوم عن الهوى و الحمية عن لذّات الدّنيا. دواى نفس باز ايستادنست از خواهش، و منع نمودن از لذّتهاى دنيا.

5154 داووا بالتّقوى الأسقام، و بادروا بها الحمام، و اعتبروا بمن اضاعها، و لا يعتبرنّ بكم من اطاعها. دوا كنيد بپرهيزگارى بيماريها را، و پيشى گيريد بآن مرگ را، و عبرت بگيريد بكسى كه ضايع كرده آنرا، و عبرت نگيرد بشما كسى كه اطاعت كرده آنرا. يعنى بيماريهاى روحانى را بپرهيزگارى علاج كنيد و از خود رفع نمائيد، و پيشى بگيريد باين پرهيزگارى بر مرگ يعنى شتاب كنيد در آن كه پيش از رسيدن مرگ واقع شود كه مبادا ناگاه مرگ در رسد و مهلت آن نيابيد. و «عبرت بگيريد بكسى كه ضايع كرده آنرا» يعنى تأمل كنيد در بدى حال و سوء عاقبت او و زيان و خسران او در روز جزا، پس عبرت گيريد از آن و اجتناب كنيد از اين كه شما نيز مثل او گرديد، و چنان مكنيد كه شما ضايع كرده باشيد آنرا و ديگران تأمّل كنند در حال شما و عبرت بگيرند بآن و اطاعت كنند پرهيزگارى را و فرمان آن ببرند تا مانند شما نباشند.

5155 داوو الغضب بالصّمت، و الشّهوة بالعقل. دوا كنيد خشم را بخاموشى و خواهش را بعقل. «دوا كردن خواهش بعقل» ظاهرست، چه عقل منع ميكند از پيروى خواهشها كه در آنها مفسده باشد. و امّا «دوا كردن خشم بخاموشى» پس ممكن است كه باعتبار اين باشد كه خشم آدمى را بطيش آورد و باعث اين شود كه هرزه و دشنام و مانند آنها از او صادر شود بلكه هر چند از آنها بگويد خشم او زياد شود و آنها را زياد كند پس كسى كه خاموشى را شيوه خود كند مفاسد خشم بر آن مترتّب نشود پس بمنزله دوائيست از براى غضب بلكه قدرى صبر بر آن باعث اين مى‏شود كه غضب او فرو نشيند و زايل گردد.

و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه كسى كه خاموشى را شيوه خود كند غالب اينست كه كسى كارى نكند كه او را بخشم آورد پس آن دوائيست كه مانع از عروض آن مى‏شود مانند دواها كه حفظ صحت ميكنند.

5156 داووا الجور بالعدل، و داووا الفقر بالصّدقة و البذل. دوا كنيد ستم را بعدل، و دوا كنيد درويشى را بصدقه و بخشش، خطاب بحكام و توانگران است چه حكام ستمها را بعدل دوا مى‏توانند كرد چه خوف از عدل ايشان باعث اين شود كه ستم كم واقع شود و آنچه واقع شود باز خواست آن كنند و تدارك و تلافى آن باشد، و توانگران ظاهرست كه دواى درويشى بصدقه و بخشش توانند كرد. و ممكن است كه هر دو خطاب بحكام باشد چه ايشان قادر بر هر دو باشند و ممكن است كه خطاب دويم بفقرا و درويشان باشد و مراد اين باشد كه تصدّق و بخشش ايشان بقدر مقدور باعث رفع فقر و درويشى از ايشان گردد.

5157 دعاكم ربّكم سبحانه فنفرتم و ولّيتم، و دعاكم الشّيطان فاستجبتم و اقبلتم. خوانده است شما را پروردگار شما كه پاك است او پس گريختيد و پشت گردانيديد، و خوانده شما را شيطان پس اجابت كرديد و رو آورديد. مراد توبيخ و سرزنش عاصيان و گنهكاران است كه پروردگار ايشان با آن همه حقوق او تعالى شأنه خوانده ايشان را به آن چه صلاح ايشان باشد و سبب رستگارى ايشان گردد و ايشان مى‏گريزند از آن، و رو مى‏گردانند، و شيطان خوانده ايشان را به آن چه باعث هلاكت و زيان و خسران ايشان باشد و ايشان اجابت ميكنند او را، و رو مى‏آورند بسوى او.

5158 دعاكم اللّه سبحانه الى دار البقاء، و قرارة الخلود و النّعماء، و مجاورة الانبياء و السّعداء، فعصيتم و أعرضتم، و دعتكم الدّنيا الى قرارة الشّقاء و محلّ الفناء و أنواع البلاء و العناء فأطعتم و بادرتم و أسرعتم. خوانده است شما را خدا كه پاكست او بسوى خانه بقا و جايگاه پايندگى و نعمت، و همسايگى پيغمبران و نيكبختان، پس نافرمانى كرديد و رو گردانيديد، و خوانده است شما را دنيا بسوى جايگاه بدبختى و محلّ فنا و أنواع بلا و رنج، پس فرمانبردارى كرديد و پيشى گرفتيد و شتاب كرديد، اين نيز توبيخ و سرزنش عاصيان و گنهكارانست مانند فقره سابق.