شبى در پايتخت بهشت

بيژن شهرامى

- ۵ -


سپس مى افزايد: در سنه ى چهارم هجرى يهوديان قبيله ى بنى نظير چون به واسطه ى پيمان شكنى و خيانت نسبت به مسلمانان از مدينه اخراج شدند به مكه رفته قريش را به نبرد با حكومت نوپاى اسلامى ترغيب نمودند و با اعطاى كمكهاى اقتصادى هنگفت و تطميع قبايل و احزاب مختلف ، سپاهى مشتمل بر ده هزار جنگجو را به سمت مدينه گسيل داشت .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اطلاع از اين توطئه ى شوم با اصحاب خود به مشورت نشست و از ميان پيشنهادات ارائه شده ، نظر و راى سلمان فارسى مبنى بر حفر كانال در اطراف شهر را پذيرفت و از فرداى همان روز قريب به سه هزار مرد مسلمان به حفر خندقى ژرف ، پهن و دراز مشغول شدند و با عنايات الهى قبل از على عليه السلام اين جمله را بسيار بر زبان جارى مى ساخت كه زندگى واقعى ، زندگى آخرت است ، پروردگارا مهاجر و انصار را بياموز.
به هر حال پس از مدتى سپاه كفر از راه رسيد و با اطلاع يافتن از نفوذ ناپذيرى شهر اقدام به محاصره ى آن نمود. حصر مدينه قريب به يك ماه طول كشيد و كسى از مشركان را ياراى عبور از خندق نبود. اين امر آنان را بر آن داشت تا به انواع دسايس دست يازند، از جمله اينكه كوشيدند تا يهوديان قبيله ى بنى نظير كه هنوز در مدينه بودند را به ايجاد اغتشاش در شهر وادارند يا از آنان كمكهاى فنى و غذايى بگيرند اما در تمامى موارد عنايات الهى و فراست و دقت بى مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام باعث مى شد نقشه ها نقش بر آب شوند. هر روز كه مى گذشت فتور و سستى بيشترى به سپاهيان كفر راه مى يافت ، كمى آذوقه و سرماى بى سابقه و شرايط بد جوى نيز اين وضع را تشديد مى نمود تا اينكه بالاخره روزى پنج تن از نيرومندترين قهرمانان و جنگجويان سپاه كفر به رهبرى عمروبن عبدود قهرمان شهير عرب با استفاده از فرصت ، خود را به آن سوى خندق رساندند.
عمرو كه هماوردى را براى خويش منصور نبود، نعره زنان هماورد طلبيد و بالاخره على عليه السلام را كه پيامبر صلى الله عليه و آله عمامه ى خود را بر سرش نهاده و شمشيرش را بدو سپرده بود، در برابر خود يافت .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله ابتدا على عليه السلام را دعا كرد، و سپس ‍ فرمود: همه ى ايمان در برابر همه ى شرك صف آراست .
بالاخره مصافى عظيم و حساس ميان دو قهرمان درگرفت . نفسها در سينه حبس شده بود، كسى را ياراى لب گشودن نبود مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در حق على عليه السلام دعا مى كرد.
رزم و رزمجو همچنان ادامه يافت تا اينكه آن ضربتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از عبادت جن و انس برترش دانست بر پيكر عمرو فرو آمد و بر خاك مذلتش افكند.
على عليه السلام در ميان تكبر و بانگ شادى مسلمانان به داخل خندق رفت تا كار را يكسره سازد اما در اين هنگام عمرو به صورت مباركش آب دهان افكند.
حضرت عليه السلام لحظه اى درنگ كرد و چون اثرى از خشم شخصى در وجود خويش نيافت . با اتكا به خشمى آسمانى كه در بيكران وجودش موج مى زد، عمرو را به درك واصل كرد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مرگ عمرو شادمان شد، چنانكه فرمود: قدرت ايشان به پايان آمد و از اين پس نه تنها ديگر به جنگ ما نخواهد آمد بلكه اين ماييم كه ان شاء الله به مصاف آنها خواهيم شتافت .
با مرگ ذلت بار سركرده ى مشركان و فرار همراهان وى ، ترسى عظيم در دل مشركان خانه كرد و تحت تاثير همين ترس و پاره ى ديگر از رويدادها (از جمله وزش تندبادى بسيار سرد كه چادر و خيام مشركان را از جا كند و ديگها را از روى اجاقها واژگون نمود) شيرازه ى امور لشكر ده هزار نفرى ضلالت از هم گسيخت و حصر مدينه درهم شكست .
بعدها هر وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياد اين جنگ كه خندق يا احزاب نام گرفت مى افتاد مى فرمود: ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين ، يعنى ضربت على در روز خندق از عبادت جن و انس برتر بود. (256)
سپس مى افزايد: اما سوال دوم شما چه بود؟
مى گويم : برترى نماز بر جهاد امرى است كه اسلام بدان تصريح دارد، حال چگونه است كه ضربت شكوهمند على عليه السلام در روز خندق بالاتر از عبادت جن و انس قرار مى گيرد؟
مى فرمايد: درست است كه ضربه ى على عليه السلام در روز خندق به بركت عنايات الهى و دعاى خيرالمرسلين صلى الله عليه و آله اسلام را از خطر بزرگ رهانيد و گوى سبقت را از عبادت ثقلين ربود و اگر نمى بود آن ضربه ى نجاتبخش ، نه صلاتى بر جاى مى ماند، نه صومى و نه عبادتى ديگر، اما همين ضربه را كسى بر سر نماد قدرتمندى كفار فرود آورد كه اولا دست پرورده ى فرهنگ نورانى نماز بود و ثانيا نماز را برتر از جهاد مى دانست .
اخلاص امام در گستره ى جهاد  
مى گويم : در بين مطالبى كه بدان اشارت فرموديد از جسارت عمروبن عبدود به امير مومنان عليه السلام و عكس العمل مناسب حضرت عليه السلام در مقابل وى ياد نموديد احساس مى كنم كه اين عمل بسيار والا و توصيف ناپذير، مويد يكى از درخشان ترين وجوه سيره ى عبادى ايشان عليه السلام باشد.
مى فرمايد: همين طور است اخلاص زينت لحظه لحظه ى عمر پربركت على عليه السلام بود حتى لحظات پرهيجان غلبه يافتن بر قهرمانى چونان عمرو كه سخت شكست ناپذير مى نمود:
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دقل
در غزا بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على عليه السلام
افتخار هر نبى و هر ولى
آن خدو انداخت بر رويى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشير آن على عليه السلام
كرد او، انذر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمودن عفو و رحمت ، بى محل
گفت : بر من ، تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذاشتى ؟
آن چه ديدى بهتر از پيكار من
تا شدستى سست ، در اشكار من ؟
آن چه ديدى ، كه چنين خشمت نشست
تا چنان برقى نمود و بازجست ؟
آن چه ديدى ، كه مرا، زان عكس ديد
در دل و جان ، شعله اى آمد پديد؟
آن چه ديدى بهتر از كون و مكان
كه به از جان بود و بخشيديم جان ؟
در شجاعت ، شير ربانيستى
در مروت ، خود كه داند كيستى
گفت : من ، تيغ از پى حق مى زنم
بنده ى حقم نه مامور تنم
شير حقم ، نيستم شير هوى
فعل من بر دين من باشد گواه
كه نى ام كوهم زحلم و صبر و داد
كوه را، كسى در ربايد تندباد؟
آنكه از بادى رود از جا، خسى ست
زانك باد ناموافق ، خود، بسى ست
باد خشم و، باد شهوت ، باد آز
برد او را، كه نبود، اهل نماز
چون درآمد، در ميان ، غير خدا
تيغ را، اندر ميان كردن سزا (257)
سپس مى فرمايد: امام عليه السلام خود در اين زمينه (وجود اخلاص در تمامى اعمالش ‍ از جمله جهاد) فرمود: ما- در ميدان كارزار - با رسول خدا بوديم . پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خويش را مى كشتيم و در خون مى آلوديم . اين خويشاوندكشى - ما را ناخوش نمى نمود - بلكه بر ايمانمان مى افزود، كه در راه راست پابرجا بوديم ، و در سختى ها شكيبا، و در جهاد با دشمن كوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به يكديگر مى جستند، و چون دو گاو سر و تن هم را مى خستند. هر يك مى خواست جام مرگ را به ديگرى بپيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد. گاه نصرت از آن ما بود، و گاه دشمن گوى پيروزى را مى ربود. چون خداوند - ما را آزمود - و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت ، و رايت پيروزى ما را برافروخت ، چندانكه اسلام به هر شهر و ديار رسيد، و حكومت آن در آفاق پديدار گرديد... (258)
امام و جهاد جوانمردانه  
مى پرسم : بر جهادى كه امام على عليه السلام بدان مى پرداخت چه ويژگيهايى مترتب بود؟
مى فرمايد: على عليه السلام جهاد فى سبيل الله را طاعت خداى تعالى مى دانست و به هنگام رزم و قتال ، خويش را در محراب عبادت مى يافت از اين رو در تبعيت محض از شرع و شارع مقدس صلى الله عليه و آله رعايت موارد ذيل را بر خود و لشكريانش واجب مى دانست .
- اقامه ى نماز در اول وقت (چنانكه حضرتش از پرداختن به نماز شب نيز فروگذار نمى فرمود.)
- انذار لشكر دشمن و اتمام حجت بر آنان
- پيشگام نبودن در آغاز جنگ
- نماز گزاردن بر اجساد مقتولين طرف مقابل و دست نيازيدن به اموال ايشان (آنجاكه جان باختگان را مسلمانان اغفال شده تشخيص مى داد.)
- دفن اجساد
- خوشرفتارى با اسيران
- پرهيز از آتش زدن چادرها و منازل
- پرهيز از قتل زنان ، كودكان ، سالخوردگان ، مجروحان ، پناهندگان ، اسيران ، فراريان .
- پرهيز از مثله كردن اجساد مقتولين
- پرهيز از مسموم ساختن مخازن آب آشاميدنى
- پرهيز از نابودى درختان و ساير منابع طبيعى
- پرهيز از كشتن حيوانات
- پرهيز از دشنام گويى
- پرهيز از پيمان شكنى
- دريغ نداشتن آب از طرف مقابل
- روى برنتافتن از جهاد فى سبيل الله (259)
حكايت  
شنيدم آب به جنگ اندرون معاويه بست
به روى شاه ولايت ، چرا كه بود خسى
على به حمله گرفت آب و باز كردسبيل
چرا كه او كس هر بى كس است و دادرسى
سه بار دست به دست آمد و آب و در هر بار
على چنين هنرى كرد و او چنين هوسى
فضول گفت كه ارفاق تا بدين حد بس
كه بى حيايى دشمن زحد گذشت بسى
جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم
كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى
غلام همت آن قهرمان كون و مكان
كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى
تو هم بيا و تماشاى حق و باطل كن
ببين كه در پى سيمرغ مى جهد مگسى (260)
مى پرسم : چرا على عليه السلام به عنوان امير مومنان و خليفه ى مسلمان شخصا در ميدان جنگ حضور مى يافت در حاليكه حضرتش عليه السلام خلفاى قبل را از اين كار بر حذر مى داشت ؟
مى فرمايد: به چند دليل :
الف . شهادت طلبى و شجاعت امام (عليه السلام ) چنانكه خود فرمودند: به خدا سوگند كه شوق و ذوق على و انس فرزند ابى طالب نسبت به مرگ ، از شوق و انس طفل به پستان مادر بيشتر است . (261)
حكايت  
روز خيبر، مصطفى (صلى الله عليه وآله ) (پس از مرعوب شدن چند تن از فرماندهان لشكر) گفت : لا عطين هذه لرايه غذا رجلا يفتح الله على يديه ، يحب الله و رسوله يحبه الله و رسوله فردا اين رايت نصرت اسلام را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند.
همه شب صحابه در اين انديشه بودند كه فردا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) علم اسلام و رايت نصرت لا اله الا الله را به دست چه كسى خواهد سپرد. ديگر روز مصطفى گفت : اين على بن ابى طالب (عليه السلام ) گفتند: يا رسول الله هر يشتكى عينيه چشمش ‍ به درد است . فرمود: او را بياوريد. بياوردند. زبان مبارك خويش ‍ بيرون آورد و به چشم او زد. حضرت (عليه السلام ) شفا يافت و نورى نو در بينايى وى حاصل شد رايت نصرت به وى داد.
على (عليه السلام ) گفت : يا رسول الله اقاتلهم حتى يكونوا مثلنا ايشان را به تيغ چنان كنم كه يا همچون ما شوند يا همه را هلاك كنم . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: يا على آهسته باش و با ايشان جنگ براندازه ى ناكسى و بى قدرى ايشان كن ، نه بر قدرت و قوت و هيبت خويش ‍ (262) على (عليه السلام ) رفت و علم بر در حصار خيبر زد. جهودى بر بام حصار آمد و گفت : من انت تو كيستى ؟ گفت : من على ام جهود گفت : عالى شد اين كار به حق موسى و تورات پس على به تاييد الهى و قوت ربانى در حصار به دست گرفت و از بوم حصار بركنده و بينداخت چنانكه زلزره در حصار خيبر افتاد. بورافع گويد:.. با من هفت تن ديگر از مبارزان عرب بودند، خواستيم كه در از يك جانب به جانب ديگر گردانيم ، نتوانستيم ... (263)
بب - رو در رو بودن با مسلمانان اغفال شده در جريان جنگهاى جمل ، صفين و نهروان و ضرورت انذار و اتمام حجت بر ايشان ، چنانكه خطاب به خوارج
فرمود: شما را از آن مى ترسانم كه كشته در كرانه ى اين رود افتاده باشيد و در پست و بلنديهاى اين مغاك افكنده ، نه برهانى روشن از پروردگار داشته باشيد و نه حجتى آشكار، آواره ى خانه و ديار، و به دام قضا گرفتار...
ج . سستى مردم دارالخلافه در شتافتن به جهاد و رزم و قتال ؛ چنانكه حضرت (عليه السلام ) خطاب به آنانكه عزيمت خود به ميدان جنگ را مشروط به عزيمت ايشان (عليه السلام ) نمودند، فرمود: مرا نسزد كه شهر و سپاه و بيت المال را بگذارم ، و خراج زمين ، و قضاوت و مسلمانان ، و نگريستن در حق طلبكاران را ناديده انگارم ، آنگاه با دسته اى بيرون شوم ، و به دنبال دسته اى به راه افتم ؛ و چون تير ناتراشيده و سوفار نانهاده كه تيردان تهى بود، از اين سو و آن سو غلطم . حالى كه من قطب آسيابم ، بر جاى ايستاده ، و آسيا سنگ به دورم در گردش افتاده ، اگر از آن جدا شوم ، مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آسيا از جاى بگردد. به خدا كه اين رايى خطاست ، و بيرون شدن من چنين حال نه سزاست ، به خدا، اگر اميد شهادتم هنگام ديدار دشمن نبود - واى كاش برايم مقدور بود - پاى در ركاب مى نهادم و ازجمع شما بيرون مى فتادم و شما را نمى طلبيدم ، چندانكه باد جنوب و شمال آيد كه مرا از ديدن شما ملال آيد... (264)
سپس مى فرمايد: صحبت كردن درباره ى مقوله ى جهاد و سيره ى عبادى امام على (عليه السلام ) نيز چونان مباحث قبل دراين وقت محدود (چنان كه بايسته و شايسته است ) ميسور نيست ، لذا بدين مختصر بسنده كرده و به سراغ تحفه اى ديگر مى رويم .
تحفه هفتم : امام ،عبادت ،موعظت 
مى فرمايد: بنا به فرمايش خداى تعالى در قرآن كريم ، زنده ساختن يك فرد با زندگى بخشيدن به همه ى آدميان برابرى مى كند: من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا (265)
مى پرسم : منظور از زنده ساختن يك فرد چيست ؟
مى فرمايد: هدايت و راهنمايى اوست
مى پرسم : به سوى چه ؟
مى فرمايد: به سوى فلسفه ى الهى مترتب بر حيات انسانى .
مى گويم : چه كسانى عهده دار هدايت و راهنمايى اند؟
مى فرمايد: آنان كه خود از هر گونه خطا، لغزش ، گناه ، عصيان و نسيان بركنارند
مى گويم : يعنى حضرات معصومين (عليهما السلام )
مى فرمايد: آرى ، همانان كه آيه ى تطهير گواهى است از صدها گواه آشكار بر طهارت و عظمت هميشگى ايشان از هر گونه آلودگى .
مى پرسم : آن بزرگواران ، اين مهم را با بهره گيرى از كدام نوع هدايت به انجام رسانيده اند؟
مى فرمايد: هدايت تشريعى
مى پرسم زنده ساختن يك فرد (كه قرآن كريم از آن ياد فرموده ) ناظر بر همين قسم از هدايت است ؟

مى فرمايد: آرى
مى پرسم : ملزومات هدايت تشريعى كه دستمايه ى كار مقدس هاديان معصوم عليهماالسلام بوده است ، چيست ؟
مى فرمايد: آيات نورانى قرآن كريم و نيز احاديث ، روايات و تفاسيرى كه (به مصداق چراغ روشنى بخش راه سعادت ) ز سوى معصومين عليهما السلام در اختيار جامعه ى انسانى نهاده شده است .
سپس مى فرمايد: در ميان احاديث ، روايات و تفاسير اهل البيت عليهم السلام فرمايشان امير مومنان على (عليه السلام ) كه ابواب هدايت را به روى جمع بى شمارى مفتوح ساخته و آنان را به سوى فلسفه ى الهى مترتب بر حيات انسانى رهنمون شده ازتلاءلوء درخشندگى و گستردگى خاصى برخوردار است .
مى پرسم : فلسفه ى مترتب بر حيات انسانى چيست ؟
مى فرمايد: برخوردارى از روحيه ى والاى تعبد در پيشگاه ذات اقدس ‍ ربوبى چنانكه حضرتش جل و علا فرمود: و ما خلقت جن و الانس الا ليعبدون (266)
مى گويم : فرمايشات ، رهنمودها و آثار برجاى مانده از امير مومنان على (عليه السلام ) چگونه انسانها را به سوى اين فلسفه ى والاى رهنمون شده است و اصولا تاثير سيره ى عبادى حضرت (ع ) بر آثار گرانسنگ شان چيست ؟
مى فرمايد: جهت پاسخ دادن به اين پرسش ابتدا مى بايست به اهتمام حضرت (عليه السلام ) در هدايت جامعه ى انسانى اشاره نمود چرا كه حضرت (عليه السلام ) مى دانست ارزش هدايت يك فرد از بها و قيمت هر آنچه كه آفتاب بر آن مى تابد (اشاره به دنيا و مافيهاى آن ) بيشتر است . ثانيا مى بايست به آثار امام (عليه السلام ) نيز اشارت داشت از جمله بخشى از خطبه ها، نامه ها (بخصوص وصيت نامه هاى امام (عليه السلام ) و كلمات قصار حكمت آگين كه در نهج البلاغه گرد آمده است و همچنين فرمايشات و روايات بسيارى كه ساير منابع و متون روايى ، تاريخى ، ادبى و... را به ف روغ خويش آراسته اند.
خطبه ها  
مى فرمايد: اين خطبه هاى گوناگون به حكم ضرورت درجمعه ها و يا در اجتماع مسلمانان القا گرديده است و بدون ترديد گوينده پيش از آغاز خطبه در لفظ نينديشيده و قبلا معنى را در خاطر نسنجيده ، اما آنچه از معنى در قالب لفظ آورده است زيور صناعت را يكى پس از ديگرى هر چه زيباتر و متناسب تر به خود مى گيرد؛ مجموعه ى سخنان امام ، پندى است يا حكمتى ، تعليمى يا ارشادى ، تهديدى يا تشويقى ، عبرتى يا موعظتى ، تشريفى يا كرامى كه گاه در صلابت ، چون صخره هاى سخت است كه از ستيغ كوهى بلند فرا زير آيد و به ژرفاى دريايى خروشان فرو ريزد و صدمت آن در اين سو و آن سو آوا درافكند، و گاه در نرمى چون شبنم بهارى كه بر برگ گل نشيند يا نسيم سحرگاهى كه چهره ى خفته اى را نوازش دهد؛ در بيم چون صاعقه اى كه زمين را بلرزاند و در اميد چون آبشارى كه از فاصله اى نزديك آهنگ موزون خود را به گوش جگر تافته اى رساند. اين جنس انشاء سخن ، فن كس يا كسانى نيست كه بتوانند از راه تدريس و محاورت و تمرين و ممارست بر آن دست يابند، موهبتى است خاص كه از خزانه ى علم الهى به نادره ى مردان جهان تفويض مى گردد.(267)
سپس مى فرمايد: معنى عبادت ، طاعت خداى عزوجل در تمامى آنات و لحظات حيات است كهسفارش بدان در جاى دويست و چهل و يك خطبه ى نهج البلاغه به شكلى زيبا، تحسين برانگيز، موزون و گاه توام با امثال شيرين و پر مغز و شواهد ممتاز ارائه شده است .
سپس مى افزايد: سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) به ابراز و انشاء خطبه هايى منجر شده است كه راه را براى دينمدارى و تعبد افراد هموار مى سازند چنانكه مى بينيم نهج البلاغه شريف در اين راستا از موارد ذيل بهره هايى وصف ناپذير گرفته است :
- شرح اوصاف الهى (علم ، قدرت ، حكمت ، عظمت ، رحمت و...)
- شرح حال انبياء اوصيا و اولياء الله .
- شرح نعمتهاى آشكار و پنهان و بى حد و حصر الهى
- شرح سيادت ، عظمت و معنويت عصر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )
- شرح عظمت و بلندى قرآن كريم
- شرح توحيد، معاد، نبوت ، امامت و عدل
شرح فرائض و فلسفه هاى والاى مترتب بر آنها
- سفارش به دينمدارى و نماز انديشى
شرح حالات و صفات شهدا و ارزش جهاد و شهادت طلبى
- وصف پرهيزكاران ، زاهدان ، نماز انديشان ، و بندگان خوب و فرمانبردار خداى تعالى
- شرح بهشت و دوزخ
- شرح رستاخيز و معاد جسمانى و روحانى درگذشتگان و رسيدگى به اعمال خوب و بد آدمى
- شرح مرگ و پايان حيات دنيايى
- شرح چگونگى آفرينش زمين ، آفتاب ، ماه ، ستارگان ، كوهها و...
شرح چگونگى آفرينش گياهان و جانوران (شب پره ، مورچه و...)
- شرح چگونگى آفرينش انسان
شرح پندار، و كردار امتها و حكومتهاى پيشين (خواه نيكوكار، خواه ستمكار)
- شرح و نكوهش بى وفايى دنيا و انجام كار انسان
- انذار مردم
- شرح لغزشگاهها و نيز كيدهاى شيطان رانده شده
- شرح تقواى الهى و سفارش بدان
ديگر بار مى افزايد: تامل در آفاق و انفس و دقيق شدن در ظرائف و طرائفى كه در ذره ساختار وجودى آنها تعبيه شده ، آدمى را متوجه ذات اقدس ربوبى و آفريننده ى دانا و تواناى خويش مى اندازد (چنانكه حضرتش ‍ جل و علا در قرآن كريم فرمود: و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون (268) و او را وا مى دارد تا سر تعظيم و كرنش بر آستان كبريايى اش فرود آورد؛ كرنش و فرودى رشد دهنده و بالا برنده كه ناظر بر فلسفه ى وجودى انسان است .
علاوه بر اين توجه كردن به حالات و صفات نيكان و بدان ، گذشتگان و معاصران چشم حقيقت بين دل را مى گشايد و آدمى را به گرفتن درس و به دست آوردن تجربه و برافروختن چراغ ، جهت پيمودن راهى بس دشوار و لغزنده كه پيش روى اوست (و مى تواند به سعادت هر دو منزل منجر شود) وا مى دارد.
صداقت گوينده ى اين خطبه هاى زيبا و دل انگيز كه به حق سخنش را فروتر از كلام حق و برتر از كلام آدمى دانسته اند تا به آنجاست كه دل را مى لرزاند و چشمه هاى حكمت و عرفان را از آنها جارى مى سازد.
گويى پس از هزار و چهارصد سال همام صحابى جليل القدر امام (عليه السلام ) را مى بينيم كه از حضرت برشمردن بايسته و شايسته ى ويژگى پارسايان را مى طلبد و سر حلقه ى پرهيزكاران چون الحاح و اصرار وى را مى بيند آنچنان زيبا و رسا لسان به سخن مى گشايد كه اندكى بعد همام سرمست از استماع آن به لقاءالله نائل مى شود.
مى پرسم : رويكرد امروزين ما بدين چشمه ى قدسى فياض چگونه بايد باشد؟
مى فرمايد: رويكرد همه جانبه ، رويكردى مانند رويكرد فردى كاملا تشنه و جگر تافته به آبى زلال و بس خوشگوار.
سپس مى فرمايد: اين سخنان رسا و زيبا كه به نيكوترين شكل از فروغ بى بديل قرآن كريم نورانيت يافته امروزه در دسترس ماست و ما را به خويش مى خواند تابه سرزمين سعادت رهنمونمان باشد چرا كه خداوندگار آن را در تبعيت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) همچنان غم ابناء خويش ‍ را مى خورد مگر نه اينكه حضرت خير المرسلين (صلى الله عليه وآله ) فرمود: على پدران اين امت هستيم و از نيك و بد اعمال شما با خبر.
آرى ديروز على (عليه السلام ) و امروز سخن دينمدارانه و بازتاب سيره ى عبادى حضرتش (عليه السلام ) انسانها را بدان وا مى دارد كه فلسفه ى وجودى خويش را ديگر بار ياد آرند و زندگانى خويش را به زيور بندگى خداى (عزوجل ) بيارايند؛ كه هر كس به سعادتى پايدار و راستين دست يافت از اين از اين راه بود و بس

سپس مى افزايد: امام (عليه السلام ) كه سخن گفتنش نيز عبادت حضرت پروردگار (جل وعلا)ست ، تقرب هر پرهيزكار را نماز مى داند و چه نيكو سيرتى و نيكو عبارتى كه اينگونه مشوق پرداختن به عبادتى برتر چونان نماز است و خوشا آن نمازگزارى كه عبادتى چون سخن گفتنش به مصداق شربت اندر شربت اينگونه با عبادتى ديگر چونان ذكر نماز درهم مى آميزد و عالمى را به نور و معنوبت هستى فروز خويش مى آرايد.
نامه ها  
مى گويم : بى گمان نامه هاى ارسالى امام (عليه السلام ) نيز آيينه اى هستند نماياننده ى سيره ى عبادى حضرتش عليه آلاف التحيه و الثنا
مى فرمايد: آرى ، چنين است .
سپس مى پرسد: اما مى دانى چگونه ؟
مى گويم : ... يافتن كلماتى كه بتوانند پاسخ درونى ام را آشكار سازند مشكل مى نمايد.
مى فرمايد: بسيار خوب ، بگو بدانم مخاطبان اصلى نمه هاى آن حضرت به طور كلى كيانند؟
مى گويم : واليان ، قاضيان ، فرزندان .
مى فرمايد: درست است و همچنين فقيهان ، اميران ارتش ، ماموران گرد آورى زكات و جزيه ، خويشاوندان ، ياران ، عموم مردم و گاه حتى دشمنان
سپس مى فرمايد: موافقى ابتدا به نمونه هايى از نامه هايى كه حضرت (عليه السلام ) به افراد فوق نوشته اند اشاره كنم ، سپس سوالى را درباره ى آن مطرح نمايم .
مى گويم : چه از اين بهتر
مى فرمايد: حضرت (عليه السلام ) مرقوم داشته اند:
خطاب به گردآورنده ى زكات  
او را مى فرمايم كه از خدا بترسد در كارهاى نهانش و كرده هاى پنهانش ، آنجا كه جز خدا كسى نگرنده و جز او راه برنده نيست ، و او را مى فرمايم تا آشكارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد و آن كس كه نهان و آشكار و كردار و گفتار او دو گونه نبود امانت را گزارده ، عبادت را خالص به جاى آورده ... (269)
خطاب به امير لشكر  
از خدايى بترس كه از ديدار او ناچارى ، و جز آستانش پايانى ندارى . جنگ مكن ، مگر با آن كه با تو بجنگد. در خنكى بامداد و پسين راه بسپار و در گرمگاه ، سپاه را فرود آر، و در رفتن شتاب ميار... (270)
خطاب به مردم  
اما بعد من از جايگاه خود برون شدم ، ستمكارم يا ستمديده ، نافرمانم يا مردم از فرمانم سركشيده . من خدا را به ياد كسى مى آورم كه اين نامه ام بدو برسد، تا چون نزد من آمد، اگر نكوكار بودم يارى ام كند و اگر گناهكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم . (271)
خطاب به خويشاوند  
اما بعد، گاه آدمى را شاد مى كند دست يافتن به آنچه از دست او رفتنى بود، و ناخشنودش مى سازد ازدست شدن آنچه او را به دست آمدنى نبود پس ‍ شادمان بدانچه از آخرتت به دست آورده اى و اندوهناك باش بر آنچه از دست داده اى . بدانچه از دنيا به دست آرى فراوان شادمان مباش و بدانچه از دست داده اى ناشكيبا و نادان . تو را در بند آن بايد كه پس از مرگ شايد(272).
خطاب به عالم ربانى  
... در روز جمعه سفر مكن تا نماز جمعه را بگزارى . مگر سفرى كه در آن روى به خدا دارى يا از آن ناچارى . در همه كارهايت خدا را اطاعت كن كه طاعت خدا از هر چيز برتر است . نفس خود را بفريب و به عبادتش وادار كن و با آن مدارا كن و مقهورش مدار و بر آن آسان گير و به هنگامى كه نشاط و فراغتش بود، روى به عبادت آر، جز در آنچه بر تو واجب است كه بايد آن را به جاى آرى و در وقت آن بگزارى . و بترس كه مرگ بر تو در آيد، و تو از پروردگارت گريزان باشى و در جستجوى دنيا روان . از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر پيوندد. خدا را بزرگ دار و دوستان خدا را دوست شمار و از خشم بپرهيز - و خود را از آن برهان - كه خشم سپاهى است بزرگ از سپاهيان شيطان ، والسلام (273)
خطاب به صحابى  
امكا بعد، دنيا همچون مار است ، پوست آن نرم و هموار و زهر آن جانشكار، پس ، از آنچه تو را در دنيا شادمان مى دارد، روى برگردان ، چه اندك ، زمانى با تو مى ماند. و انديشه ى دنيا را از سر بنه ! چه ، يقين دارى كه از تو روى بگرداند، و آنگاه كه بدان خو گرفته اى بيشتر از آن بترس ، كه دنيادار چون در دنيا به خوشى اطمينان كرد او را به تلخكامى درآورد، يا اگر به انس ‍ گرفتن آرميد او را دچار وحشت كرد، والسلام . (274)
خطاب به دشمن (معاويه )  
خداى را در آنچه نزد تو است ، پاس دار، و حق او را بر خود بيادآر، و بازگرد بدانچه معذور نيستى از ناشناختن آن ! كه فرمانبردارى را نشانه هاست آشكار و راههاست روشن و پايدار، و راهى ميانه و گشاده ، و نهايتى كه هر كس دل بدان نهاده . زير كان بدان راه در شوند و سرافكندگان از آن به در شوند. هر كه از آن راه برگردد پاى از حق برون نهاده و در گمراهى درافتاده ، و خداى نعمتش را از وى بز دارد و عذابش را بر او فرود آرد. پس ‍ خود را بپاى !بپاى ! چه خدا راه تو را برايت آشكار فرمود، و همانجا كه هستى باش - كه از طغيان تو را چه سود - تا به حد زيانكارى تاختى و در منزل كفر جاى ساختى - پيروى خواهش - نفست تو را به بدى و زيان درآورد. و به گمراهى ات داخل كرد، و به مهلكه ها درانداخت ، و راه را برايت دشوار ساخت . (275)
خطابه به والى  
او را فرمان مى دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتها كه كسى جز با پيروى آن ، راه نيك بختى را نپيمود. و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن ، بدبخت نبود، و اينكه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان ، چه او (جل اسمه ) يارى هر كه او را يار باشد، پذيرفته است و ارجمندى آن كس ‍ كه - دين - او را ارجمند سازد به عهده گرفته . (276)
خطاب به فرزندان  
شما را سفارش مى كنم به ترسيدن از خدا، و اينكه دنيا را مخواهيد هر چه دنيا پى شما آيد، و دريغ مخوريد بر چيزى از آن كه به دستتان نيايد، و حق را بگوييد و براى پاداش - آن جهان - كار كنيد و با ستمكار در پيكار باشيد و ستمديده را يار...
سپس مى فرمايد: و اما سوال ، و آن اينكه فضل مشترك نامه هاى نورانى فوق چه بود؟
پس از قدرى تامل و انديشه مى گويم : سفارش اكيد به خدا ترسى و بهره مندى از تقواى الهى .
مى فرمايد: آفرين ، اين پاسخ همان سوال نخستين است .
سپس مى فرمايد: در اغلب نامه هاى امام (عليه السلام ) سفارش به خدا ترسى ، پرهيزكارى و بهره مندى ز تقواى الهى به چشم مى خورد و اين باعث شده كه نامه هاى امام هم مويد سيره ى عبادى حضرتش (ع ) باشد.
سپس مى افزايد: يكى ديگراز دلايلى كه باعث مى شود نامه هاى امام (عليه السلام ) را نيز نماياننده ى سيره ى عبدى حضرتش (عليه السلام ) بدانيم آن است كه امر به ايجاد زيستگاه سالم داده اند.
مى پرسم : زيستگاه سالم چيست ؟
مى فرمايد: شهر يا روستا يا زيستگاهى است آبادان با مردمى فرهيخته ، متدين ، ولايتمدار و برخوردار از روابط گسترده و پيچيده ى اجتماعى .
مى پرسم : ضرورت ايجاد آن چيست ؟
مى فرمايد: تحصيل سعادت دنيا و عقبى در چنين محيطى راحت تر و فراگيرتر است .
مى پرسم : يعنى در چنين محيطى تعداد بيشترى از افراد توفيق دستيابى به سعادت را رفيق خويش مى يابند؟
مى فرمايد: آرى .
مى پرسم : مهمتر مشخصه مردم در اين محيط چيست ؟
مى فرمايد: در طاعت خداى تعالى فراز پايه اند و از نافرمانى حضرتش ‍ (جل و علا) رويگردان .
ميگويم : يعنى در انجام واجبات و مستحبات و رويگردانى از محرمات و مكروهات ساعى هستند؟
مى فرمايد: آرى
مى گويم : پس از آبادانى زيستگاهشان ، ديندارى است .
مى فرمايد: آرى ، البته ديندارى هم به معناى عام و هم به معناى خاص ‍ آن .
مى پرسم : ديندارى به معناى خاص و عام يعنى چه ؟
مى فرمايد: يعنى اينكه مردم به ظاهر عبادات بسنده نمى كنند بلكه بركات آن را (با عمل به اعتقادات دينى ) در زندگى روزمره ى خويش آشكار مى سازند؛ از قبيل (كار و تلاش ، نظم ، وجدان كارى ، صداقت ، خيرخواهى و...)
سپس مى فرمايد: آرى ، راز آبادانى زيستگاهشان ديندارى است ، چنانكه خداى تعالى در قرآن كريم فرمود: و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض (277) يعنى چنانكه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند همانا، رهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنها مى گشوديم .
مى گويم : اين زيستگاه سالم ، همان مدينه ى فاضله است ؟
مى فرمايد: آرى ، با يك تفاوت مهم .
مى پرسم : چه تفاوتى
مى فرمايد: اينكه اين زيستگاه سالم در حصر فرضيات و انديشه و در حد شعار و دعوى باقى نماند و جامه ى عمل به خود پوشيد
مى گويم : منظورتان مدينه النبى است ؟
مى فرمايد: آرى ، منظورم شهر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است ، شهرى پاك سالم ، و آراسته كه ديندارى آن را چنان آبادان و معمور ساخت كه باور نكردنى مى نمود.
مى پرسم : آيا آبادانى در آن شهر و سرزمين هاى مرتبط با آن ماندگرا شد؟
مى فرمايد: به طور شاسته و بايسته خير.
مى پرسم : چرا؟
مى فرمايد: به دليل اشتباهى كه در امر خطير تعيين رهبرى روى داد و مردم پذيراى آن شدند.
ميگويم : اشاره ى تان به واقعه ى غم انگيز محروميت جامعه ى اسلامى از خلافت الهى امام على (عليه السلام ) است ؟
مى فرمايد: آرى
مى گويم : پس در زيستگاه سالم رهبر الهى نقش تعيين كننده اى دارد.
مى فرمايد: آرى ، هم در ايجاد، هم در بقا و هم در تداوم آن .
سپس مى فرمايد: البته لازمه ى آنكه رهبر الهى يا كارگزار و نقش خود را چه در ايجاد و چه حفظ موجوديت زيستگاه سالم ايفا نمايد آن است كه مردم در صحنه وفادارانه و آگاهانه حضور داشته باشند.
مى پرسم : توصيه هاى امام على (عليه السلام ) جهت ايجاد زيستگاه سالم چيست .
مى فرمايد: در نامه اى كه حضرت (عليه السلام ) خطاب به مالك اشتر مرقوم فرمودند بدين مهم اشاره شده است و جا دارد هم شما و هم ما ديگر بار به مطالعه ى دقيق نهج البلاغه از جمله اين عهدنامه ى شريف بپردازيم .
سپس مى فرمايد: حضرت (عليه السلام ) در عهد نامه ى مزبور به موارد ذيل اشاره مى فرمايند:
- خدا ترسى و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها
- عمل به دستورات قرآن كريم
- تلاش براى اعتلاى دين خدا
- استمداد جستن و مدد گرفتن از ذات اقدس ربوبى (جل و جلاله )
- نيكوكارى و تسلط يافتن بر نفس بدفرمان و خشم و غضب نابجا
- دوستى ورزيدن و مهربانى نمودن با ملت
- رازدارى ، عيب پوشى و گذشت در تعامل با مردم
- خوشحال نشدن از كيفر دادن افراد خاطى و پشيمان نشدن از بخشش و گذشت .
- دورى جستن از تكبر و حس ناپسند خود برتر بينى
- عدالت ورزى و رسيدگى به دادخواهى ستمديدگان
- برخورد جدى با ستمكاران (تا آنگاه كه ز روش ناپسند خويش بازگردند.)
- توجه به افكار عمومى و خواست ملى
- عدم اعطاى امتياز بر اساس ملاكهاى بى مورد نظير خويشاوندى ، رفاقت و...
- برخورد جدى با آنان كه نسبت به مردم عيب جويى مى كنند
- پرهيز از شتابزدگى در پذيرفتن اخبارى كه بر سوء رفتار دلالت مى كند.
- عدم مشورت با افراد بخيل ، ترسو، حريص و گناهكار
- برابر نداشتن نيكوكاران و بدكاران (اعطاى امتياز به نيكان و برخورد با بدان )
- روا داشتن نيكى در حق مردم
- تلاش در جهت جلب اعتماد و نظر مثبت مردم
- محترم داشتن آيين هاى ملى پسنديده و پرهيز از وضع قوانينى كه سنتهاى نيك گذشته را آسيب مى رساند.
- ارتباط مستمر با دانشمندان و خردورزان و بهره گيرى از آراء و نظرات ايشان
- رسيدگى دقيق به وضع كاركنان لشكرى و كشورى ، از جمله سپاهيان ، دبيران ، قاضيان ، كارگزاران ، بازرگانان ، صنعت گران و نيز نحوه ى عمل آنان
- گماردن افراد شايسته و صالح در پستهاى حكومتى
- از بين بردن زمينه هاى فساد در اركان و اجزاء نظام
- دريافت بهينه و به دور از افراط و تفريط ماليات
- پرهيز از مال اندوزى و اشرافى گرى
- رفع تنگدستى و فقر از متن اجتماع
- كار آفرينى
- طرد چاپلوسان و ثناگويان از دستگاه حكومتى
- وضع آيين نامه و برنامه جهت اداره ى امور سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى ، اجتماعى و... كشور
- غافل نشدن از وضع مستمندان
- تدارك راهكارهاى حمايتى براى ايتام ، از كار افتادگان و...
- برقرارى ارتباط مستقيم با مردم و نظارت بر عملكرد كارگزاران
- برخوردارى از سعه ى صدر در مصاحبت با مردم
- اهتمام ويژه به اقامه باشكوه فرائض (نمازهاى جمعه و جماعات ، حج بيت الله الحرام ، روزه ى ماه مبارك رمضان و...)
- بهره مندى از صداقت در برخورد با مردم (عذرخواهى از ملت به خاطر كاستى هاى احتمالى ، اطلاع رسانى و پاسخگويى به ايشان و...)
- عدم غفلت از دشمنان داخلى و خارجى
- محترم شمردن وعده ها و قرار دادها
- پرهيز از خونريزى ناروا
- پرهيز از منت گذاردن بر مردم
- پرهيز از قائل شدن امتيازات ويژه براى خود
- تدبر در احوال حكام پيشين و پرهيز از اشتباهاتى كه مرتكب شدند
- شهادت خواهى و مجاهده در راه حفظ تماميت ارضى و حيثيت دينى كشور اسلامى
- حمايت از علم آموزى و دانش جويى
- حمايت از خودكفايى و استقلال واقعى ...
كلمات قصار  
مى فرمايد: جملات على (عليه السلام ) در اين عرصه هم مزين است به آيات نورانى قرآن كريم و برخوردار از باطنى ژرف ، پرمحتوى ، هدايتگر، نجاتبخش و نيز ظاهرى بهره مند از آرايش و پيرايشى بسيار مطلوب و دل انگيز و صد البته توصيف ناپذير
سپس مى فرمايد: سيره ى عبادى على (عليه السلام ) اقتضا نموده كه حضرت (عليه السلام ) از كلمات قصر خويش نيز جهت هدايت و راهنمايى افراد و ارتقاء سطح ديندارى و معرفت سالكان طريق حق و بالا بردن كيفيت عبادات و طاعات عباد خداى (عزوجل ) سود جويد
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرت است كه :
محبوب ترين اعمال نزد خداى عزوجل نماز است و آن آخرين سفارش ‍ پيامبران است . (278)
گناهى كه پس از آن مهلت دو ركعت نمازگزاردن داشته باشم . مرا اندوهگين نمى سازد. (279)
مردمى خدا را به اميد بخشش پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است ، و گروهى او را روى ترس عبادت كردند و اين عبادت بردگان است و گروهى وى را براى سپاس پرستيدند و اين پرستش آزادگان است . (280)
اگر نمازگزار بداند كه تا چه اندازه رحمت خدا او را گرفته ، البته سر از سجده برنخواهد داشت . (281)
نزديك ترين حالت بنده به خدايش ، آن هنگامى است كه برايش به سجده مى رود. (282)
هر كه نماز را با معرفت بحق آن بپا دارد آمرزيده است . (283)
به كودكانتان نماز بياموزيد و آنان را به هنگام بلوغ بر ترك آن بازخواست نماييد. (284)
سپس (به عنوان حسن ختام اين مبحث ) مى فرمايد:
جمله هايت يا على روشنگرند
در شب اضلال و فتنه سنگرند
سنگرى كاندر ميانش اينمنيم
بر كنار از حليت اهريمنيم
هم به تقواى الهى سربلند
هم ز يمن دينمدارى ارجمند
هم زيارى ولايت رو سپيد
هم غريق بحر قرآن مجيد
آرى آرى اى شه خيبر گشاى
گفته هايت هست يك يك رهنماى (285)
تحفه هشتم : امام ،عبادت ،شهادت 
مى فرمايد: مرگ و شهادت عرصه اى است كه در نگاه امير مومنان على (عليه السلام ) جايگاهى خاص برخوردار است و با در نظر گرفتن آن مى توان به جلوه هايى ديگر از سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) وقوف يافت .
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام ) با عنايت به اينكه دنيا مزرعه ى آخرت است همگان را به فراهم آوردن توشه ى مناسب براى زندگانى جاويد پيش روى دعوت مى فرمود و در اين راستا غفلت از مرگ را آفتى بزرگ مى دانست كه آدمى را از تلاش براى عمران خطبه ى بقا باز مى دارد:
مردم ! همانا دنيا خانه اى است رهگذر و آخرت سرايى است ، پايدار، پس از گذرگاه خود - توشه - برداريد براى جايى كه در آن پايداريد و مدريد پرده ى يكديگر نزد آن كس كه مى داند نهان شما را - از شما بهتر - برون كنيد از دنيا دلهاتان را از آن پيش كه برون برند از آن تن هاتان . شما را در دنيا آزموده اند و براى جز دنيا آفريده اند. آدمى چون بميرد مردم گويند چه نهاد و فرشتگان گويند چه پيش فرستاد؟ خدا پدرانتان را بيامرزد! اندكى پيش ‍ فرستيد تا براى شما ذخيرت بودن تواند. و همه را مگذاريد كه وبال آوردن بر گردنتان بماند (286)
آماده شويد، خداتان بيامرزد! آه بانگ كوچ را سر دادند، و بارگى خود را در منزل دنيا كمتر بنديد - كه كاروانيان به راه افتادند - و باز گرديد و راه بسپارند با آنچه از توشه ى نيكو در دسترس داريد، كه پيشاپيش شما گردنه اى است دشوار گذر و منزلهاى ترسناك و هراس آور، ناچار بدان گردنه ها بايد برشدن و بدان منزلها درآمدن و ايستادن ، و بدانيد! كه چشم انداز مرگ به شما فراگرفته است . كارهاى دشوار دنيا شما را فرو پوشانيده و بلاهاى طاقت فرساى آن شما را فرا گرفته است . كارهاى دشوار دنيا شما را فروپوشانيده و بلاهاى طاقت فرساى آن شما را فرو پوشانيده . پس ‍ پيوندهاى خود را با دنيا ببريد! و پرهيزگارى را پشتيبان خود كنيد و چون توشه اى همراه خويش بريد. (287)
مى پرسم : به ياد مرگ بودن كه امام (عليه السلام ) همگان را بدان سفارش ‍ فرموده اند متضمن چه فوايدى است ؟
مى فرمايد: فوايد بسيارى از جمله
تعديل شاديها و غمها؛ چه ، شادمانى بيش از حد قلب را مى ميراند و غم زياده از اندازه نيز موجبات افسردگى را فراهم مى آورد.
- ترغيب آدمى به تلاش مضاعف جهت بهره گيرى هر چه بهتر و افزونتر از سرمايه ى رو به پايان عمر، چه آن بخشهايى از عمر كه مصروف دين و دانش و عبادت در مفهوم خاص و عام آن مى شود از دستبرد زمانه و گذشت ايام ايمن خواهد بود.
افت محسوس و قابل ملاحظه اى سطح گرايش و رويكرد درونى به گناه و گناه ورزى ، از جمله حب دنيا كه حسب روايات متعدد سلسله جنبان هر خطا كارى است .

افزايش چشمگير سطح پارسايى وعاقبت انديشى كه اقبال آدمى به فرائض ‍ نورانى شرع مقدس را در پى دارد.
و امور ديگر
مى پرسم : به راستى چرا امام (عليه السلام ) مرگ خويش را از خداى تعالى درخواست فرمود؟
مى فرمايد: به چند دليل :
1- شهادت طلبى و علاقه به جان دادن در راه رضاى خداى تعالى ، چنانكه فرمود: همانا گرامى ترين مرگها كشته شدن - در راه خداست - بدان كس ‍ كه جان پسر ابوطالب در دست او است ، هزار مرتبه ضربت شمشير خوردن بر من آسانتر است تا در بستر مردن . (288)
2- ستمكارى و بى وفايى مردم كه حكومت حقه ى اسلامى را از محقق ساختن اهداف عاليه ى خويش باز مى داشت ، چنانكه فرمود: حالى كه نشسته بودم ، خوابم در ربود، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر من گذر فرمود، گفتم : اى فرستاده خدا! از امت تو چها ديدم ، و از كجبازى و دشمنى آنان چه كشيده ام !
فرمود: آنان را نفرين كن . گفتم : خدا بهتر از آنان را نصيب من كناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد (289)
مى پرسم : اين نفرين ، چگونه به اجابت رسيد؟
مى فرمايد: حضرت (عليه السلام ) با شهادت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پيوست و گناهكار ستمباره اى چونان معاويه بن ابى سفيان بر دارلاسلام مسلط شد.
مى گويم : اشاره فرموديد به شهادت طلبى و نيز به دعاى حضرت (عليه السلام ) در فرا رسيدن گاه مرگ ؛ آيا اين مويد اين مطلب است كه امام (عليه السلام ) مى دانستند كه مرگش شهادت خواهد بود و اصولا از شهادت خويش اطلاع داشتند؟
مى فرمايد: آرى ، امام (عليه السلام ) نه تنها بدين مطلب وقوف كامل دشات بلكه از حوادث و رويدادهاى بسيارى خبر داد كه سالها بعد به وقوع پيوستند؛ نظير شهادت فرزندش امام حسين (عليه السلام ) در كربلا، حكومت معاويه ، حجاج و...، غرق شدن بصره ، تعداد دقيق مقتولين خوارج در جنگ نهروان ، سلطنت آل بويه و علويان و موارد بسيار ديگر.
سپس مى فرمايد: و اين نيست مگر به واسطه ى بهره مندى حضرتش از مقام الهى خلافت بلافصل رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و امامت مسلمين و نيز گشوده شدن ابواب علوم گوناگون از سوى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) بر روى حضرتش عليه آلاف التحيه و الثناء
سپس مى افزايد: امام (عليه السلام ) خبر شهدت خويش را از لسان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شنيد:
حكايت آورده اند كه روزى پيامبر اكرم خطبه اى در فضيلت و برترى ماه مبارك رمضان ايراد فرمود. در اين اثنا على (عليه السلام ) از جاى برخاست و پرسيد: يا رسول الله بهترين كارها در اين ماه چيست ؟
فرمود: پارسايى و پرهيز از محرمات سپس شروع به گريستن نمود.
امام (عليه السلام ) علت گريه و تاثر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) را جويا شد و حضرت به وى فرمود: اى على ! گريه ى من به خاطر هتك حرمت و ستمى است كه در اين ماه بر تو روا داشته مى شود. گويا تو را مى بينم كه نماز مى خوانى و بدبخت ترين گذشتگان و آيندگان ، هم او كه برادر كشنده ى شتر ثمود (290) است ضربتى بر فرق سرت مى زند كه محاسنت از آن ضربت رنگين مى شود.
امام (عليه السلام ) پرسيد: آيا در آن هنگام دين من سالم و محفوظ است ؟
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آرى ، در آن هنگام نيز دينت در سلامت است
سپس فرمود: اى على كسى كه تو را بكشد مرا كشته و كسى كه تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و كسى كه تو را ناسزا بگويد مرا ناسزا گفته است ، زيرا تو همانند من هستى . روح تو روح من و سرشت تو سرشت من است . خداى تبارك و تعالى من و تو را با هم آفريد و برگزيد و مرا براى نبوت و تو را براى امامت انتخاب نمود. پس هر كه امامت تو را منكر شود نبوت مرا منكر شده است .
اى على تو وصى من و پدر دو فرزند من و شوهر دخترم مى باشى و جانشين من بر امتم در زندگى و پس از مرگ من هستى ، دستور تو دستور من است و نهى تو نهى من ، سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت و مرا بهترين خلق قرار داد، تو حجت خدايى بر خلق او وامين اويى بر اسرار او و خليفه ى خدايى بر بندگان او.
(291)
سپس مى پرسند: از حكايتى كه شرح آن رفت چه نتيجه اى را مى توان در مورد سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام ) گرفت ؟
مى گويم : در مطلبى كه مطرح فرموديد اشاره داشتيد به اين امر كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) از ضربت خوردن امام (عليه السلام ) خبر داد و حضرت (عليه السلام ) با استماع اين خبر در صدد برنيامد كه از دير يا زود بودن آن اطلاع حاصل كند (و از دير بودن آن خوشنود شود) چنانكه لحظه اى هم به ذهن مباركش خطور ننمود كه جان سالم به در بردن از آن واقعه را در خواست نمايد. حضرت (عليه السلام ) نه تنها چنين نكرد حتى ناراحت هم نشد بلكه فقط نگران يك مطلب بود كه آيا هنگام مرگ از سلامت دينى برخوردار است يا نه .
آرى سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) آنگونه است كه حين استماع خبرى ناگوار كه تاثر زمين و آسمان را برانگيخته (راضى به رضاى الهى ) مشتاق آن است كه از صحت و سلامت دين خويش در واپسين دم حيات دنيايى نيز اطمينان كسب نمايد.

(علامه در حالى كه اشك در ديدگانش موج مى زند) مى فرمايد: آرى به خدا قسم چنين است كه گفتى
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام ) با آن مقام و مرتبت الهى وصف ناپذير و عصصتى كه در وحى نمى گنجد چنين آرزومند حسن عاقبت است ، حال چه شده است كه ما با ين همه لغزش و معصيت به فكر اصلاح كار و نيك ساختن فرجام خويش نيستيم
مى پرسم : با توجه به اينكه امام (عليه السلام ) از كيفيت شهادت خويش ‍ اطلاع كامل داشته و مسلما قاتل خود را نيز مى شناخت چرا درصدد ممانعت از عمل وى برنيامد؟
مى فرمايد: همين سوال را از خود امام هم پرسيدند، چرا كه حضرت (ع ) قاتل خود را مى شناخت و به خود وى (يعنى عبدالرحمان بن ملجم مرداى عليه اللعنه ) و ديگران اعلام داشته بود.
مى پرسم : پاسخ امام (عليه السلام ) چه بود؟
مى فرمايد: پاسخى كه خود جلوه ى درخشان ديگرى از سيره ى عبادى وصف ناپذير امام (عليه السلام ) را در معرض نمايش قرار مى دهد.
سپس مى فرمايد: پاسخى كه خود جلوه ى درخشان ديگرى از سيره ى عبادى وصف ناپذير امام (عليه السلام ) را در معرض نمايش قرار مى دهد.
سپس مى فرمايد: امام در پاسخ فرمود: چه از اين شگفت انگيزتر و عجيب تر كه شما از من مى خواهيد قاتل خود را (قبل از انجام جنايت قصاص نموده و) بكشم
مى گويم : بدين ترتيب امام (عليه السلام ) خود را فداى عدالت نموده نه بالعكس
مى فرمايد: آرى ، همين طور است ، چنانكه درباره ى حضرتش گفته اند: قتل على فى محراب عباده لشده ععدله
سپس مى فرمايد: نكته اى كه در اين جا مى بايست بدان اشارت داشت ، آن است كه امام (عليه السلام ) در آن شرايط حساس و خطرناك بازهم خود شخصا اقامه ى جماعت در مسجد كوفه را عهده دار بود؛ آن هم نه تنها براى نماز جمعه بلكه براى نمازهاى يوميه از جمله فريضه ى چنانكه مى بينيم در محراب عبادت و در اثناى اقامه ى نماز صبح محتمل ضربت بدبخت ترين فرد تمامى تاريخ حيات انسانى مى شود و با مظلوميتى كه در فهم نمى گنجد، به شهادت نائل مى شود.
سپس مى افزايد: سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) آن گونه است كه هنگام ضربت خوردن نيز ضمن آنكه به جاى برآوردن آه و ناله ، فرياد برمى آورد: فزت و رب الكعبه ؛ به خدا كعبه رستگار شدم ، نگران كم شدن مقدار عبادات و تهجد خويش به واسطه ى تحليل رفتن توان جسمى و بدنى مى شود، حالى كه حضرت (عليه السلام ) خود مى دانست در بستر افتادنش نيز دو رورزى بيشتر به درازا نمى كشد و به شرف شهادت نائل مى آيد:
حكايت  
شنيدم چون على (عليه السلام ) شاه ولايت
به مسجد گشت زخمى ، وان روايت
زمين چون آسمان گرديد دلخون
ملائك مثل جن و انس ، محزون
وزيد از هر طرف ، باد مخالف
خبر داد از ملالى سخت ، هاتف
خبر داد از غروب مهرمحراب
زهجران بهار و بحر جلاب
در آن هنگامه ، چون اصحاب مولا
به سوى منزل آوردند او را
به فجر افكند شاه دين نگاهى
كشيد از عمق جان آنگاه آهى
سپس فرمود: يك عمر اى سپيدى
مرا اين لحظه در بستر نديدى
ولى اكنون ز تاثير جراحت
مرا بينى به حال استراحت
الا اى آفتاب سرخ محراب
شمارا كى سحرگه ديد در خواب
سپيده بازتاب طلعت توست
شكوهش جلوه اى از رفعت توست
به شوق آنكه از روى مناره
نمايد درك نامت را دوباره
كند با شام تيره ، سخت پيكار
ز ميدانش براند عاقبت زار
شبت چون روز، آرى ، با صفا بود
پگاه وصل و هنگام دعا بود
به وقت جنگ با كفران و بيداد
نمازت چون هميشه بود در ياد
نمازى كامل و مقبول و والا
كه باشد قدر آن افزون ز احصا
خلاصه ، هاتفى آگاه ازراز
سحرگاهى چنين برداشت آواز
وصاياى على (عليه السلام ) درياى رازست
در گيتى فروز آن نمازست (292)
مى گويم : در بيت آخر شعرى كه افتخار شيندن آن را پيدا كردم به وصاياى على (عليه السلام ) اشاره شده بود اگر ممكن است درباره ى وصيتنامه ى مولى الموحدين (عليه السلام ) اطلاعاتى را در اختيارم قرار دهيد.
مى فرمايد: به نكته اى بسيار خوب اشاره نموديد كه جاى آن در اين مبحث خالى بود
سپس مى فرمايد: از امام (عليه السلام ) فقره وصيتنامه به دست ما رسيده كه بعضى از آنها قبل و بعضى بعد از ضربت خوردن حضرتش (عليه السلام ) تهيه شده است . سپس مى افزايد: از جمله وصاياى امام (عليه السلام ) كه هنگام بازگشت از جنگ صفين (قبل از ضربت خوردن ) ايراد شده ، وصيت حضرتش (عليه السلام ) به امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است :
... و بدان ! كسى كه گنجينه هاى آسمان و زمين در دست اوست تو را در دعا رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده ، و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد، و از اوطلبى تا تو را بيامرزد و ميان تو و خود كسى را نگمارد تا تو را از وى باز دارد، و از كسى ناگزيرت نكرده كه نزد او و برايت ميانجگرى آرد، و اگر گناه كردى از توبه ات منع ننموده و در كيفرت شتاب نفرموده ، و چون - بدو - بازگردى سرزنشت نكند و آنجا كه رسوا شدنت سزاست پرده ات را ندرد! و در پذيرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت رانكشيده و از بخشايش ، نوميدت نگردانيده ، بلكه بازگشتت را از گناه شمرده و هر گناهت را يكى گرفته و هر كار نيكويت را ده به حساب آورده ، و در بازگشت را برايت بازگذارده و چون بخوانيش آوايت را بشنود؛ و چون راز خود را با او در ميان نهى آن را داند. پس حاجت خود بدو نمايى و آنچه در دل دارى پيش او بگشايى ، و از اندوه خويش بدو شكايت كنى و خواهى تا غم تو را گشايد در كارها يارى ات نمايد، و از گنجينه هاى رحمت او آن را خواهى كه بخشيدنش از جز او نيايد، از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستيها و در روزيها فراوانى . پس كليد گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سوال از خود را داده تا هر گاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشايى و باريدن باران رحمتش را طلب نمايى . پس دير پذيرفتن او تو را نااميد نكند كه بخشش بسته به مقدار نيت بود، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد و اين براى آن است كه پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند كاملتر، و بود كه چيزى را خواسته اى و تو را نداده اند، و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت داده اند يا بهتر بوده كه از تو بازداشته اند؛ و چه بسا چيزى را طلبيدى كه اگر به تو مى دادند، تباهى دينت را در آن مى ديدى . پس درخواستت درباره ى چيزى باشد كه نيكى آن برايت پايدار ماند، و سختى و رنج آن به كنار كه نه مال براى تو پايدار است و نه تو براى مال برقرار. (293)
آنگاه مى افزايد: اما از وصاياى حضرت در واپسين دم حيات مى توان به اين وصيت گهربار اشاره نمود.
بسم الله الرحمن الرحيم ، اين آن چيزى است كه على پسر ابوطالب وصيت مى كند: به وحدانيت و يگانگى خداگواهى مى دهد و اقرار مى كند كه محمد بنده و پيغمبر اوست ، خدا او را فرستاده تا دين خود را بر ديگر اديان پيروز گرداند. همانا نماز، عبادت ، حيات و زندگانى من از آن خداست . شريكى براى او نيست ، من به اين امر شده ام و از تسليم شدگان اويم .
فرزندم حسن !تو و همه ى فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نوشته ى من بدو رسد را به امور ذيل توصيه و سفارش مى كنم :
1- تقوى الهى را هرگز از ياد نبريد، كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد.
2- همه با هم به ريسمان خدا چنگ بزنيد، و بر مبناى ايمان و خداشناسى متفق و متحد باشيد و از تفرقه بپرهيزيد، پيغمب فرمود: اصلاح ميان مردم از نماز و روزه ى دائم افضل است و چيزى كه دين را محو مى كند، فساد و اختلاف است .
3- ارحام و خويشاوندان را از ياد نبريد، صله ى رحم كنيد كه صله ى رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى كند.
4- خدا را! خدا را! درباره ى يتيمان ، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
5- خدا را! خدا را! درباره ى همسايگان ، پيغمبر آن قدر سفارش همسايگان را فرمود كه ما گمان كرديم مى خواهند آنها را در ارث شريك كند.
6- خدا را! خدا را! درباره ى قرآن ؛ مبادا ديگران در عمل كردن ، بر شما پيشى گيرند.
7- خدا را! خدا را!درباره ى نماز؛ نماز پايه ى دين شماست .
8- خدا را!خدا را! درباره كعبه ، خانه خدا، مبادا حج تعطيل شود كه اگر حج متروك بماند، مهلت داده نخواهد شد و ديگران شما را طعمه ى خود خواهند كرد.
9- خدارا! خدا را! درباره ى جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در اين راه مضايقه نكنيد.
10- خدا را! خدا را! درباره ى زكات : زكات آتش خشم الهى را خاموش ‍ مى كند.
11- خدا را! خدا را! درباره ى ذريه ى پيغمبرتان ، مبادا مورد ستم قرار گيرند.
12 - خدا را!خدا را! درباره ى صحابه و ياران پيغمبر، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) درباره ى آنها سفارش كرده است .
13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهيدستان ، آنه را در زندگى شريك خود سازيد.
14- خدا را!خدا را! درباه ى بردگان ، كه آخرين سفارش پيغمبر درباره ى اينها بود.
15- در انجام كارى كه رضاى خدا در آن است بكوشيد و به سخن مردم (در صورتيكه مخالف آن اس ) ترتيب اثر ندهيد.
16- با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد چنانكه قرآن دستور داده است .
17- امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد؛ نتيجه ى ترك آن اين است كه بدان و ناپاكان بر سشما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آنگاه هر چه نيكان شما دعا كنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
18- بر شما باد كه بر روابط دوستانه ى ما بين خويش بيفزاييد، به يكديگر نيكى كنيد، از كناره گيرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد.
19- كارهاى خير را به مدد يكديگر و به اتفاق هم انجام دهيد، از همكارى در مورد گناهان و چيزهايى كه موجب كدورت و دشمنى مى شود بپرهيزيد.
20 - از خدا بترسيد كه جزا و كيفر خدا شديد است .
خداوند همه شما را در كنف حمايت خود محفوظ بدارد و به امت پيغمبر توفيق دهد كه احترام شما (اهل بيت ) و احترام پيغمبر خود را پاس بدارند. همه ى شما را به خدا مى سپارم . سلام و دورد حق بر همه ى شما...
(294)
مى گويم : آخرين ذكرى كه على (عليه السلام ) بر زبان مبارك جارى فرمود چه بود؟
مى فرمايد: بعضى مى گويند پس از وصيتى كه ذكر آن رفت امام (عليه السلام ) لحظه اى بيهوش شد و چون به هوش آمد ديگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنيده نشد تا جان به جان آفرين تسليم فرمود. چنانكه بعضى ديگر گفته اند: (295) آخرين فرمايش ايشان اين آيه ى شريفه بود: و من يعمل مثقال ذره خيرا يره و من و من يعمل مثقال ذره شرا يره (296)
البته گروهى ديگر ذكر كرده اند (297) كه حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس اين آيات را زمزمه فرمود كه المثل هذا لليعمل العاملون ، (298) يعنى براى چنين لحظاتى بايد عمل كرده و بكوشند و ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون (299) يعنى خدا با مردمى است كه عمر خود را به تقوى و پرهيزكارى گذراندند و مردمى كه همواره كار نيك مى كنند. آنگاده در واپسين دم حيات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريم اله و اشهد ان محمد عبده و رسوله
ناله كن اى دل به عزاى لى (عليه السلام )
گريه كن اى ديده براى على (عليه السلام )
عمر على عمره ى مقبوله بود
هر قدمش سعى و صفاى على (عليه السلام )
عالم امكان شده پر غلغله
چون شده خاموش صداى على (عليه السلام )
منبر و محراب كشد انتظار
تا كه زند بوسه بپاى على (عليه السلام )
مانده تهى سفره ى بيچارگان
منتظر نان و غذاى على (عليه السلام )
واى امير دو سرا كشته شد
خانه ى غم گشته سراى على (عليه السلام )
خواهى اگر ملك دو عالم حسان
از دل و جان باش گداى على (عليه السلام ) (300)
مى پرسم : ما ترك امام (عليه السلام ) چه بود؟
مى فرمايد: به لحاظ مالى ، پولى اندك معادل هفصد درهم كه (تنها كفاف خريد يك زره جنگى را مى نمود) امام (عليه السلام ) آن را جهت نجات برنده اى اختصاص داده بود. (301) امام به لحاظ معنوى ميراثى عظيم ، گرانسنگ ، ذيقيمت و ماندگار مشتمل بر رهنمودها، خطبه ها، نامه ها، مواعظ،... و كلماتى نورانى و درربار
مى گويم : امام (عليه السلام ) زندگى مشترك خود را با حضرت صديقه ى طاهره را نيز با مبلغ ناچيزى در همين حدود حاصل از فروش زره جنگى اش ‍ آغاز فرمود و چيزى بر آن نيفزود.
مى فرمايد: آرى ، فاعتبروا يا اولى الابصار (302)
سپس مى فرمايد: وجود ذى جود مولود كعبه ، قرآن ناطق ، مولى الموحدين اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام ) آنقدر براى شريعت نوپاى اسلام اهميت داشت كه چون حضرتش (عليه السلام ) مضروب گرديد، باد مخالف از هر سو وزيدن گرفت ، درهاى مسجد به هم خورد، زمين لرزيد و بالاخره جبرئيل امين با صدايى حزن آلود و رسا در ميان آسمان و زمين فرياد برآورد: به خدا قسم اركان هدايت فرو ريخت ، ستاره هاى آسمان (هدايت ) و نشانه هاى (روشن ) تقوى تيره گشت ، ريسمان محكم خداى (عزوجل ) از هم گسست ، چه ، عموزاده ى محمد مصطفى (عليه السلام ) به دست پليدترين پليدان (عالم ) به شهادت رسيد..
سپس مى افزايد: بدين ترتيب خورشيد وجود سرحلقه ى پارسايان و مقتداى نمازگزاران ، امير مومنان على (عليه السلام ) كه زندگانيش سرتاسر عبادت خداى (عزو جل ) بود غروب نمود و رخنه اى جبران ناپذير در دين پديدار گرديد؛ چه اذا مات العالم الفقيه ثلم لا سيدها شى ء هم او كه دشمنانش نيز به فضائل بى پايانش معترف بوده و هستند.
حكايت  
امير مومنان چون با شهادت
به سوى حق تعالى كرد عودت
معاويه كه بر او باد نفرين
به ناحق خواند خود را شاه آيين
به اطفاى چراغ دين كمر بست
دل مردان حق را با ستم خست
زانفاسش جهانى گشت مسموم
به دين راه يافت بدعتهاى مذموم
اقامه كرد او حتى نشسته
نماز جمعه را در ضمن هفته
خلاصه در همان عصر پريشان
صحابى على (عليه السلام ) را گفت اين سان
كه بنما وصف حيدر را هم اكنون
زحالاتش بگو ما را هميدون
شنيدم بوده اى در كوفه يكسال
نبى (صلى الله عليه وآله ) را بود چون حال بگو صهر
(303)
بگفتش نيمه ى شب ديدم او را
خدا داند به مسجد سخت شيدا
چو فردى كه ز نيش مار بر خويش
به حالى مى پيچد كم و بيش
در آن هنگام از خوف جهانيان
همى پيچد بر خود شاه مردان
ترنمهاى سبزش ياد خدا بود
نگاهش بر بلنداى سما بود*
نشان حزن و بر چهرش نمايان
سرشك ديده ى پاكش چو باران
چو دراز ديدمى باراند يكسر
محاسن بود او را جملگى تر
گهى مى گفت : آه از نار دوزخ
گهى هم مى كشيد از سينه آوخ
نه يك شب ، او هم شب اين چنين بود
چهان حلقه آسا را نگين بود
گهى مى برد سر را در داخل چاه
زخوف حضرت حق مى كشيد آه
خدا را ياد مى فرمود اين سان
كه بود او قله ى كهسار ايمان
نماز او فروغ جسم و جان و بود
شميم جنت عنبر نشان بود
خموش آمد پس از اين چون صحابى
معاويه به چشم آورد آبى
به پيشانى زد و بگريست لختى
ز گريه ارچه مانع شد به سختى
جبارى كه دشمن نيز چون دوست
به فضل مرتضى (عليه السلام ) اينگونه خستوست (304)
على (عليه السلام ) را شوكت و فر بيش از اين هاست
مقامش نزد حق بسيار بالاست
به قصد اينكه رازش فاش نايد
عدو هم حضترش را مى ستايد
نمازش هم شه دين بى نظيرست
پس از احمد (صلى الله عليه وآله ) از اينرو او اميرست
اميرالمومنين خود بحر رازند
امير فاتح ملك نمازند (305)
ختام : اوصاف على (عليه السلام ) به گفتگو ممكن نيست 
علامه كه مى فرمايد: دمى بيشتر به اذان صبح باقى نمانده است . سخت متعجب مى شوم ، آخر ساعات خيلى سريع سپرى شده اند، گويى همين چند لحظه پيش بود كه با ايشان مشغول گفتگو شدم .
به هر حال علامه ى فرزانه مى افزايد: فضايل على (عليه السلام ) دريايى است گوهر خيز و بيكران كه جز خداى تعالى و معصومين (عليهم السلام ) احدى را توان وصف شايسته و بايسته ى آن نبوده و نيست و نخواهد بود. با اين وجود افراد بسيارى از دوست گرفته تا دشمن ، زبان به مدح و ثناى حضرتش (عليه السلام ) گشوده و به قدر وسع خويش در مقام عرض ادب به پيشگاه قدسى او برآمده اند، از جمله ابن ابى الحديد معتزلى شارح بلند آوازه ى نهج البلاغه كه خود از برادران اهل سنت ما بوده و اين چنين گفته است : و اينك من چه بگويم درباره ى بزرگمردى كه دشمنانش به فضيلت او اقرار كرده اند و براى آنان امكان منكر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته اند فضايل او را پوشيده بدارند، و تو مى دانى كه بنى اميه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چيره شدند و با تمام مكر و نيرنگ در خاموش ‍ كردن پرتو على (عليه السلام ) كوشيدند و بر ضد او تشويق كردند و براى او عيبها و كارهاى نكوهيده تراشيدند و بر همه منبرها او را لعن كردند و ستايشگران او را نه تنها تهديد كردند كه به زندان افكندند و كشتند و از روايت هر حديثى كه متضمن فضيلتى براى او بود يا خاطره و ياد او را زنده مى كرد، جلوگيرى كردند، حتى از نامگذارى كودكان به نام على منع كردند و همه اين كارها بر برترى و علو مقام او افزود، همچون مشك و عبير كه هر چند پوشيده دارند بوى خوش آن فراگير و رايحه ى دل انگيزش پراكنده مى شود و چون خورشيد كه با كف دستها و پنجه ها نمى توان پوشيده اش ‍ داشت و چون پرتو روز كه بر فرض چشم نابينايى آن را نبيند، چشمهاى بى شمار آن را مى بيند و چه بگويم درباره بزرگمردى كه هر فضيلت به او باز مى گردد و هر فرقه به او پايان مى پذيرد و هر طايفه او را به خود مى كشد. او سالار همه فضايل و سرچشمه ى آن ويگانه مرد پيشتاز عرصه ى آنهاست . رطل گران همه فضيلتها او راست و هر كس پس از او در هر فضيلتى ، درخششى پيدا كرده است ، از او پرتو گرفته است و از او پيروى كرده و در راه او گام نهاده است .
به خوبى مى دانى كه شريف ترين علوم ، علم الهى است كه شرف هر علم بستگى به شرف معلوم و موضوع آن علم دارد و موضوع علم الهى از همه علوم شريف تر است كه خداى اشرف موجودات است و اين علم از گفتار على (عليه السلام ) اقتباس و از او نقل شده و همه ى راههاى آن از او سرآغاز داشته و به او پايان پذيرفته است ...

علامه سپس مى افزايد: اميدوارم به بخشى از سوالات شما پاسخى هر چند قاصر داده باشم ؛ آنگاه از جاى برمى خيزد تا براى اقامه ى نماز صبح ، تجديد وضو بفرماييد... بانگ خوش اذان در صحن و سراى حرم باصفاى امام (عليه السلام ) طنين انداز مى شود. با شتاب از جاى بر مى خيزم تا پس ‍ از ساختن آبدست به فيض نماز جماعت صبح نايل شوم . ساعتى ديگر بايد راهى كربلاى معلى شويم ، اى كاش آن زيارت نيز توام با معرفت باشد. تا خدا چه بخواهد.

fehrest page

back page