امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل بيست و ششم

خوارج

قاريانى كه با امام (ع) در جنگ صفين حضور داشتند،نخستين كسانى بودند كه به توقف جنگ دعوت كردند،و آنان مصرترين افراد لشكر بر پذيرش حكميت و سرسخت‏ترين آنان در مخالفت‏با راى امام،مبنى بر ادامه جنگ و رد پيشنهاد ارجاع بر حكميت‏بودند.ولى پس از امضاى پيمان حكميت نظر اين قاريان بسرعت تغيير كرد.آنها فهميدند كه در مورد متوقف كردن جنگ و در زمينه داورى آن افراد،در دين خدا مرتكب اشتباه بزرگى شده‏اند.و به اين نتيجه رسيدند كه بايد فورا بدون توجه به نتيجه راى داوران،امام (ع) و همه آنها جنگ را از سر بگيرند.شايد ايشان پس از مقدارى فكر دريافتند كه حكم خدا روشن است.پس معاويه و يارانش همان گروه ستمكاره‏اى هستند كه صلح را رد كرده‏اند و براى جانبدارى از باطل خود، روى به جنگ آورده‏اند.و اين گروه ستمكار بر حكم قرآن تسليم نبودند بلكه چون احساس كردند شكستشان حتمى است،به حكميت تن دادند.و حكم خدا اين بود كه با اين گروه مبارزه كنند تا اين كه تسليم امر خدا گردند.و اگر حكم خدا در اين مورد واضح است پس مجالى براى داورى آن دو مرد نمى‏ماند تا آنها اجتهاد كنند و حكمى يا فتوايى در مورد امرى صادر كنند كه نه شبهه‏اى در آن وجود دارد و نه جايى براى اجتهاد باقى است.

بعلاوه،اين افراد تندرو،فراموش كرده بودند كه حكومت امام (ع) را به مبارزه طلبيده‏اند و او را ناچار به متوقف ساختن كارزار و پذيرش داورى و نوشتن عهدنامه كرده‏اند.و هم اكنون آنها هستند كه قصد دارند امام (ع) را وادار بر شكستن پيمانى‏كنند كه انجام شده و خدا و خلق بر قبول آن گواه گرفته شده است.

البته همين افراد تندرو در دين اما نادان نسبت‏به حقايق آن،شعار«حكمى جز حكم خدا وجود ندارد»،را سر دادند و مقصود ايشان از اين كلمه آن بود كه اسلام با گزينش داور براى قطع نزاع ميان دو گروه مسلمان،مخالف است.حكم،از آن خداى يكتاست و افراد حق داورى در امور دينى را ندارند.

و شگفت آن كه اين شعار،هزاران نفر از مسلمانان را كه مدعى پاسدارى از تعليمات قرآن و سنت نبوى بودند،به خود جلب كرد.با اين كه شخص داور در امرى كه دو دسته از مسلمانان در آن امر اختلاف دارند،همان قاضى است كه از او فصل خصومت و اعلان حق در مورد دو طرف كه هر دو مدعى حق‏اند،در خواست مى‏شود.

در مورد اين كه آن دو حكم،سمت قضاوت داشتند،چيزى است كه پيمان حكميت گوياى آن است،زيرا كه عهدنامه چنين آغاز مى‏شود:«اين چيزى است كه على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان آن را خواسته‏اند.على (ع) براى مردم عراق و هر كس از افراد مؤمن و مسلمان كه پيرو اوست و معاويه براى مردم شام و هر كس از مؤمنان و مسلمانان كه پيروان او باشند، چنين خواستار شدند...»

شرع اسلام،كجا درخواست قضاوت و تعيين داوران و سر و كار داشتن با آنان،نسبت‏به مسايل مسلمانان در رفع اختلافات را حرام شمرده است؟و اگر قضاوت حرام باشد پس به چه وسيله اختلافها را بر طرف مى‏كنند؟و آيا خوارج،به اين امر،انديشيده بودند كه پيامبر (ص) و خلفا چرا با قضاوت سروكار داشتند و به قضات كمك مى‏كردند؟و آيا جز اين است كه شروعيت‏بلكه وجوب قضا از جمله ضروريات دينى است؟

خوارج شعار«هيچ حكمى جز حكم خدا روا نيست‏»را سر دادند،و من تصور نمى‏كنم كه آنان معنى اين شعار را درك كرده باشند و شايد اين شعار را از قول خداى متعال گرفته باشند كه در سوره يوسف مى‏فرمايد:«هيچ حكمى جز از خدا روا نيست،او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد...»ليكن آيه در آن باره چيزى نمى‏گويد و از آيه چيز ديگرى برداشت‏شده است.البته آنچه مقصود آيه است اين است كه خداوند اصول و احكام دين را نازل فرموده است و تنها اوست كه تسليم در برابر فرمانش لازم،و عبادتش بر بندگان واجب است.در صورتى كه حكم يا قاضى نازل كننده شريعت و يا مورد ستايش نمى‏باشد بلكه تنها او كسى است كه مى‏تواند احكام شريعت نازل شده از طرف خدا را به مصاديق خود تطبيق دهد.پس اگر او چنين كارى را انجام داد و مطابق آنچه كه خداوند نازل كرده است داورى كرد بر مسلمانان واجب است كه تسليم حكم او شوند زيرا مطابق دستور خدا حكم كرده است.و اگر مطابق امر خدا داورى نكرد بر مسلمانان واجب است تا از حكم او سرپيچى كنند.

جاى تعجب است كه اين گروه ياغى متجاوز فراموش كرده بودند كه خداوند به پيامبرش (و پيروان پيامبر (ص) نيز) فرموده است:

«و اگر ميان ايشان مطابق دستور خداوند حكم كرد و از خواسته‏هاى آنان پيروى نكرد...» (1) و به پيروان انجيل فرموده است:«و بايد پيروان انجيل مطابق آنچه خداوند در انجيل دستور داده است‏حكم كنند و هر كس مطابق دستور خداوند حكم نكند از جمله تبهكاران است‏» (2) و به مؤمنان مى‏فرمايد:«همانا خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و هر گاه ميان مردم داورى مى‏كنيد به عدالت‏حكم كنيد...» (3) .

اگر قراردادى كه ميان امام و دشمنش نوشته شد بر مسلمانان اطاعت‏حكم داوران را واجب و لازم مى‏شمرد،هر چند اگر داوران گمراه شده و بر خلاف قرآن و تعليمات پيامبر (ص) داورى مى‏كردند،براى موضعگيرى خوارج دليل موجهى بود;و ليكن قراردادى كه نوشته شد صراحت داشت‏بر اين كه داوران بايد آنچه را كه قرآن زنده داشته‏است زنده بدارند و آنچه را كه بى‏اثر شمرده است‏بى‏اثر شمارند،و اگر ايشان در مورد اختلاف خود عبارت روشنى از قرآن نيافتند به سنت پيامبر (ص) كه نيكو و جامع است و تفرقه افكن نيست مراجعه كنند.و اگر داوران به اين قرارداد پايبند بودند به طور قطع مطابق دستور خدا حكم مى‏كردند.

و باز اگر خوارج مى‏گفتند،داورانى كه انتخاب شدند شايستگى براى حكميت نداشتند،زيرا ابن عاص،در دينداريش ضعيف است،دين خود را به دنيايش مى‏فروشد و دشمن امام است،و از طرف ديگر ابو موسى كم دانش و كوتاه فكر است و پيشينه‏اش در زمان عمر و عثمان حكايت از نداشتن تقواى دينى او مى‏كند و گذشته‏اش در اوايل خلافت على (ع) دليل آن است كه وى پيرو هواى نفس است و با امام (ع) دشمنى مى‏ورزيده و مردم را از يارى حق باز مى‏داشته است هر آينه براى موضعگيرى ايشان دليل موجهى بود.

آرى اگر ايشان به جاى گفته خود:هيچ حكمى جز حكم خدا روا نيست-اين حرف را زده بودند،دليل قابل توجيه ضعيفى بود،زيرا كه حكمين در حقيقت‏شايسته براى داورى در امرى كه امت در آن باره اختلاف داشتند،نبوده‏اند.و على رغم اين مطالب مسؤوليت اختيار در مورد تعيين داورى بر عهده امام (ع) نبوده است،زيرا كه وى بر تعيين حكم و قبول حكمين به اجبار اقدام كرد نه از روى آزادى و اختيار و خوارج خود جزيى از نيرويى بودند كه امام (ع) را مجبور به آن كار كرد.بعلاوه،شايسته نبودن حكمين براى داورى-تا وقتى كه صلاحيت ايشان مشروط به پيروى آنها از كتاب و سنت‏بوده است-مانع از تعيين آنها براى مقام حكميت نبود.

واقعيت اين است كه خوارج در هيچ موردى از موضعگيريهاى خود،اعتدال نمى‏شناختند.زيرا كه آنها در ابتداى كار بيش از همه خواستار تعيين حكم بودند و امام (ع) را-در صورت پافشارى بر ادامه جنگ-تهديد به قتل كردند،و خواست او را بر ادامه جنگ-پس از اين كه به كتاب خدا دعوت شد-جرمى غير قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را با او مباح شمردند.و در پى آن بعد از يك روز يا كمتر از راست افراطى‏به چپ افراطى تغيير موضع دادند،و پذيرش حكميت و متوقف كردن جنگ را گناهى غير قابل بخشش دانستند،بلكه آن را بدتر از كفر شمردند.

سپس در تندروى‏هاى خود از مرتبه‏اى به مرتبه بالاتر تغيير موضع دادند.به طورى كه خود را حاميان شريعت قرار دادند،در صورتى كه شناختى از شريعت نداشتند;و مسلمانان را با معيارهاى عقيدتى خود،مؤاخذه مى‏كردند و مخالفان با عقيده خود را با كشتن مجازات مى‏كردند.در حالى كه شهادت-بر اين كه:خدايى جز خداى يكتا وجود ندارد،و اين كه محمد (ص) رسول خداست-را كه پيامبر (ص) اعلان فرمود،هر كس به زبان آورد،خون و مالش محفوظ است،در مورد هر مسلمانى كه با آنان همعقيده نبود،بى‏اعتبار شمردند،هر چند كه تمام واجبات الهى را انجام داده و از تمام محرمات الهى اجتناب كرده بود-تنها كافى بود كه با ايشان همعقيده نباشد-البته قانون جديدى وضع كرده بودند كه بر پايه آن آزمون هر مسلمانى بر عهده ايشان بود و آن آزمايش عبارت از بيزارى از على (ع) و عثمان بود.هر كس با بيزارى خود از آن دو تن،در امتحان موفق شد،خونش محفوظ است و هر كس از آن دو نفر بيزارى نجست‏خونش حلال است.و به اين ترتيب در نظر خوارج بيزارى از على (ع) برادر پيامبر (ص) و صاحب اختيار مؤمنان واقعى از مهمترين اصول دين اسلام،گرديد.

هم امام (ع) و هم ايشان از صفين بازگشتند،اما آنها جداى از توده سپاهيان امام (ع) بازگشتند،و در محل حرورا اردو زدند و بعدها به آنجا نسبت داده شدند.امام (ع) تصميم گرفت تا آنها را قانع كند كه به وحدت برگردند و نزديك بود در تصميمش موفق شود.آنها وارد كوفه شدند و ليكن اعتقادشان اين بود كه نبايد امام (ع) انديشه حكميت را پيگيرى كند،و بايد نبرد با معاويه را بدون اين كه منتظر نتيجه حكميت‏باشد،از سر بگيرد.و ليكن امام (ع) بزرگوارتر از آن بود كه قراردادى را كه نوشته شده بود،ناديده بگيرد.وقتى كه آنها از آنچه انتظار داشتند نااميد شدند از كوفه بعد-از مكاتبه با كسانى از اهل بصره كه با ايشان همعقيده بودند-بيرون رفتند.و قرار ملاقات را در سرزمين نهروان گذاشتند و از بصره نيز حدود پانصد تن به آنها پيوستند.و امام (ع) تصميم داشت-پس از اين كه ابو موسى و عمرو بن عاص از كار خود فارغ شدند و گمراهى ايشان در داورى ثابت‏شد-هر دو عده نبرد با معاويه را از سر بگيرند.پس نزد خوارج فرستاد و از آنها خواست تا به وى بپيوندند،يعنى همان كسانى كه خواستار بازگشت‏به مبارزه بودند-اما آنان از قبول دعوت امام (ع) خوددارى كردند و امام (ع) را متهم كردند كه به خاطر انتقام شخصى به جبهه جنگ برمى‏گردد،زيرا كه حكم حكمين مطابق مصلحت او درنيامده است.و امام (ع) مى‏خواست كه آنها را به حال خودشان واگذارد و خود به ميدان نبرد برگردد،و از مردم كوفه و بصره دعوت به قيام كرد،از ميان مردم كوفه لشكرى حدود شصت و پنج هزار به دور او جمع شدند و از مردم بصره نيز سه هزار و دويست تن به آنان پيوستند.

اما خوارج از اين زمان شروع به حمله‏هاى تروريستى كردند كه تاريخ مسلمانان مانند آنها را به ياد نداشت.آنان بشدت شروع به ايجاد مزاحمت‏براى مردم كردند و هر كسى را كه اعتقاد به گمراهى امام (ع) نداشت مى‏كشتند.

جلو عبد الله بن خباب صحابى رسول خدا (ص) را در حالى كه همسرش نيز به همراه او بود، گرفتند و از او راجع به على (ع) پيش از تعيين حكم و بعد از آن،پرسيدند،او در جواب ايشان گفت:على (ع) به حكم خدا داناتر از شماست و تقواى دينى‏اش و عمق بينش وى بيشتر از شماست.به او گفتند:كه تو تابع هواى نفسى و تو افراد را روى شهرتشان دوست مى‏دارى نه از روى عملشان.به خدا قسم تو را به نحوى مى‏كشيم كه تاكنون كسى را نكشته‏ايم.پس او را گرفتند و شانه‏هايش را بستند و بعد او و همسرش را-در حالى كه زمان وضع حملش نزديك بود-زير درخت‏خرماى پر بارى نگاه داشتند.آن‏گاه او را سر بريدند و خونش را ميان آب روان جارى ساختند.و رو به همسر وى آوردند.او گفت:من زنى هستم،آيا از خدا نمى‏ترسيد؟پس شكم او را پاره كردند.سه زن از قبيله طى و ام سنان و صيداوى را نيز كشتند (4) .اين اخبار نگران كننده در حالى به امام (ع) و يارانش رسيد كه او آماده رفتن به سرزمين شام براى يكسره كردن كار معاويه،مى‏شد.پس امام و يارانش ديدند،كه براى مردم كوفه و ساير مردم عراق اين كار خطرناكى است كه امام (ع) دنبال كار مهمى كه در پيش داشت‏برود و اين سنگدلان را در پشت‏سر خود ترك كند كه هر چه مى‏خواهند با مردم انجام دهند.او لازم ديد، تا پيش از بازگشت‏به جنگ قاسطين،چاره‏اى براى خطر گروه مارقين بكند.

امام (ع) با سپاه خود به نهروان رفت،جايى كه خوارج اردو زده بودند،نزد ايشان پيغام فرستاد كشندگان برادران مسلمانمان را كه در بين شما هستند،به ما بدهيد تا حد شرعى بر آنها جارى شود.و پس از آن كارى با شما ندارم،شما را به حال خود رها مى‏كنم تا با مردم شام ملاقات كنم.و شايد خداوند دلهاى شما را منقلب كند،و از حال كنونى‏تان،به راه خير برگرداند.ايشان در جواب گفتند ما همه قاتلان ايشان هستيم و ما خون شما و خون آنها را حلال مى‏دانيم.

امام (ع) خود نزد آنها آمد و ايشان را مخاطب قرار داد و فرمود:اى جمعيتى كه شما را عداوت لجبازى سبب شده تا خروج كنيد و هواى نفس شما را از حق بازداشته و شتابزدگى باعث‏خودخواهى شما شده است و در مقابل عمل ناپسند مهمى قرار گرفته‏ايد،همانا من به شما هشدار مى‏دهم كه مبادا طورى رفتار كنيد كه فردا اين امت‏شما را نفرين كنند.افتادگانى باشيد ميان اين بيابان،و در وسط اين گودال،بدون هيچ حجتى از جانب پروردگارتان و بدون هيچ دليل روشنى.آيا شما نمى‏دانيد كه من شما را از حكميت منع كردم و آگاه ساختم كه آن يك فريبكارى است و آن گروه افراد ديندارى نيستند و شما نافرمانى كرديد.و چون من[به اجبار]آن كار را كردم با ايشان شرط كردم و از حكمين پيمان گرفتم كه آنچه را قرآن فرمان داده است،احيا كنند و آنچه را نهى كرده است نهى كنند پس مخالفت‏با قرارداد كردند و بر خلاف حكم كتاب و سنت رفتار كردند،و ما كار ايشان را بى‏اثر شمرده و به حال اول خود هستيم،پس شما از كجا حامل چنين پيامى هستيد؟آنها در جواب گفتند،ما حكميت را پذيرفتيم وبا پذيرش آن گناهكار شديم و بدان سبب به كفر آلوده گشتيم،هم اكنون پشيمان و تايبيم.اگر تو هم توبه كنى ما با تو و از طرفداران توايم و اگر خوددارى از توبه كنى،بيعت تو را مى‏شكنيم و با تو نيز مانند ديگران مى‏ستيزيم.امام (ع) در جواب ايشان فرمود:تند بادى بر شما بوزد،و از ميان شما كسى باقى نماند و نسل شما قطع گردد!آيا پس از ايمان خالصانه‏ام به رسول خدا و مهاجرت با او و مبارزاتم در راه خدا،اكنون خودم را كافر معرفى كنم؟در اين صورت من گمراهم و از هدايت‏يافتگان نيستم.و پس از گفتن اين سخنان از آنان روى گرداند (5) .

براستى كه منطق خوارج منطقى عجيب بود.و خودشان مى‏گفتند چون حكميت را قبول كرده‏اند گنهكار شده‏اند و در نتيجه كافر گرديده‏اند.و آيا منظور ايشان اين است كه هر كس مرتكب گناهى شد كافر مى‏شود؟هر گاه مقصود ايشان اين طور باشد پس در حقيقت آنها شرط بقاى بر اسلام را عصمت از گناهان شمرده‏اند.و معناى آن حرف اين است كه تمام نسلهاى مسلمان كافرند.

و به هر حال،آنچه در كتابهاى تاريخ راجع به جنگ خوارج رسيده و آنچه كتب حديث جمع آورى كرده‏اند،دليل بر اين است كه براى امام هيچ كدام از رويدادهاى مربوط به ايشان، غافلگير كننده نبوده است‏بلكه مورد انتظار بوده و از پيش آمدها،نتيجه و تفاصيل آنها آگاهى داشته است و پيوسته راجع به آنها سخن مى‏گفته،گويى كه از روى كتابى مى‏خوانده است.

خوارج به طرف پل رودخانه حركت كردند در حالى كه امام (ع) در محلى دورتر از ايشان مشغول نماز بود،پس يارانش به او اطلاع دادند كه خوارج از رود عبور كرده‏اند.امام (ع) فرمود:هرگز عبور نكرده‏اند و كسى رفت تا از محل آنها اطلاع حاصل كند،پس آنها را ديد و تصور كرد كه ايشان عبور كرده‏اند،و از ترس به آنها نزديك نشد.نزد امام (ع) برگشت و عرض كرد،عبور كرده‏اند.باز هم امام (ع) فرمود:به خدا قسم كه عبورنكرده‏اند و محل به خاك غلطيدن ايشان جلوتر از پل است.و يا گفت:جلوتر از نطفه[نام آن رود]است.

بعضى از آن مردم درباره گفته امام (ع) ترديد كردند،و برخى ديگر اصل مطلب را مشكوك دانستند سرانجام به سمت‏خوارج رفتند تا راجع به گفته امام (ع) تحقيق كنند;ناگهان خوارج را دور از رود مشاهده كردند،پس صداى تكبير ياران امام (ع) بلند شد،و شك و ترديدى را كه به فكر آنها راه يافته،و حقيقتى را كه براى آنها روشن شده بود،به عرض امام على (ع) رساندند، امام در جواب ايشان فرمود:به خدا سوگند كه به من به دروغ اطلاع نداده‏اند و من هم دروغ نگفتم (6) .

نه تنها امام (ع) بدقت محل آن جنگ را مى‏دانسته است،بلكه او به تمام ريزه‏كاريهاى آن آگاهى داشته است.زيرا كه او پيش از آغاز جنگ به ياران خود فرموده بود:«به خدا سوگند، كشته‏هاى شما به ده تن نمى‏رسد و از ايشان ده نفر هم نجات پيدا نمى‏كنند.»و نتيجه جنگ آنچه را كه امام (ع) خبر داده بود به ثبوت رساند.به ابو ايوب انصارى اجازه امان به خوارج را مرحمت كرد،و ابو ايوب در حالى كه خوارج را صدا مى‏زد گفت:هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است.و هر كس از ميان شما به جنگ نپردازد و مزاحمت ايجاد نكند،به كوفه يا مداين برگردد،و هر كس از ميان اين جمعيت‏بيرون رود در امان است.و ما-پس از اين كه دست‏به قاتلان برادران خود يافتيم-نياز به ريختن خون شما نداريم.پس بسيارى از ايشان اردوگاه را ترك گفتند.و نزديك به نيمى از مجموع آنها باقى ماندند كه پافشارى بر مبارزه داشتند.

امام (ع) به ياران خود دستور داد كه پيش از ايشان جنگ را آغاز نكنند،و خوارج يكديگر را با اين جمله فرياد مى‏زدند:شامگاه به جانب بهشت!و بر مردم حمله بردند،پس افراد سواره امام (ع) به دو دسته راست و چپ تقسيم شدند،و تيراندازان با تيرشان رو در روى آنها پيشباز رفتند،و سوارگان از دو طرف به ايشان نزديك شدند،و افراد بانيزه‏ها و شمشيرها به ايشان حمله‏ور شدند،و در همان لحظه كشته شدند.گويى كه خداوند به ايشان فرمان داد:بميريد و مردند.

براستى كه براى اصحاب امام (ع) صحت گفتار وى ظاهر شد،زيرا كه از ايشان،جز هفت تن، كشته نشد و از خوارج حتى ده نفر سالم نماند.

ولى خبر پر اهميت ديگرى هم بود،كه امام (ع) پيش از جنگ بيان فرموده بود و پس از پايان جنگ،يارانش تحقق آن را در نيافتند.البته امام (ع) پيش از ظهور خوارج به اصحاب خود مى‏فرمود كه گروهى از دين بيرون مى‏شوند همان طورى كه تير از كمان خارج مى‏شود، نشانى آنها مردى است كه از ناحيه دست ناقص الخلقه است.و چون از جنگ خوارج فارغ شد به يارانش دستور داد تا آن مرد ناقص الخلقه را بجويند و آنها جستند اما او را نيافتند.يكى از ايشان گفت:وى در ميان ايشان نيست.و امام (ع) اين سخن را تكرار مى‏كرد:به خدا قسم كه او در ميان ايشان است.به خدا سوگند كه به من دروغ نگفته‏اند و من به دروغ نمى‏گويم.سپس امام خود در حالى كه بعضى از يارانش همراه وى بودند رهسپار شد،مرد مورد نظر را مى‏جستند تا اين كه در ميان گودالى كنار رودخانه در بين پنجاه كشته،يافتند.وقتى كه او را بيرون آورد به بازويش نگريست;گوشت‏بازويش مانند نك پستان زنى بود كه روى آن را مو فرا گرفته باشد هر گاه آن گوشت را مى‏كشيدند به اندازه بلنداى دستش كشيده مى‏شد و اگر رها مى‏كردند،جمع مى‏شد و به حالت اولش برمى‏گشت.پس چون امام (ع) خواسته خود را ديد،تكبير گفت و فرمود:«به خدا قسم كه به من دروغ نگفته‏اند و من به دروغ نگفتم.اگر نبود كه شما از آن كار بركنار داشته شده‏ايد هر آينه خبر مى‏دادم آنچه را كه خداوند به زبان پيامبرش براى كسى بازگو فرموده است كه با شناخت و بينش در پيكار،با ايشان پيكار مى‏كند،در حالى كه عارف به حقى است كه همه ما با آن در ارتباطيم.»

مورخان و محدثان نقل كرده‏اند كه پيامبر (ص) به ياران خود از خروج اين گروه مخالف بر امام (ع) خبر داد،و آن را با ويژگيهايش معرفى كرد.از جمله مطالبى كه درباره آنها آمده است، روايتى است كه بخارى در صحيح خود از ابو سعيد خدرى نقل‏كرده است:«در آن ميان كه ما نزد رسول خدا (ص) بوديم،و او مشغول تقسيم كردن چيزى بود،ذو الخويصره كه از مردان قبيله بنو تميم بود وارد شد.عرض كرد:يا رسول الله،عدالت را رعايت كنيد.پس پيامبر (ص) فرمود:واى بر تو اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت را رعايت مى‏كند؟اگر من به عدالت رفتار نكرده بودم،تو زيان و ضرر ديده بودى.پس عمر از پيامبر (ص) اجازه خواست تا او را بكشد،پيامبر (ص) فرمود:او را واگذار زيرا كه او يارانى دارد كه فردى از شما نماز و روزه‏اش را با نماز و روزه ايشان سبك و بى‏ارزش مى‏پندارد قرآن را مى‏خوانند اما از گلوگاهشان تجاوز نمى‏كند.از دين بيرون مى‏شوند چنان كه تير از چله كمان بيرون مى‏رود نشانه ايشان مردى سياه چهره است،يكى از بازوانش مانند پستان زنى و يا پاره جگرى است.و ايشان بر بهترين گروه از مردم خروج مى‏كنند.پس گواهى مى‏دهم كه من اين حديث را از پيامبر خدا (ص) شنيده‏ام،و گواهى مى‏دهم كه على بن ابى طالب با ايشان جنگيد در حالى كه من به همراه او بودم،پس راجع به آن مرد دستور داد جستند تا آوردند او را و من مطابق تعريفى كه پيامبر (ص) از او فرموده بود او را مشاهده كردم.» (7) و مسلم در صحيح خود از زيد جهنى-خود در ميان آن دسته از سپاه امام بود كه به سمت‏خوارج حركت كردند-نقل كرده است كه على (ع) فرمود:«اى مردم از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود:از ميان امتم گروهى پيدا مى‏شوند كه قرآن مى‏خوانند ولى نه قرآن خواندن شما هيچ ربطى به قرآن خواندن ايشان دارد،نه نماز خواندن شما با نماز ايشان و نه روزه شما با روزه گرفتن ايشان،آنان قرآن را مى‏خوانند و تصور مى‏كنند كه قرآن خواندن به نفع آنهاست در صورتى كه به زيان ايشان است.نماز خواندن ايشان از گلوگاهشان تجاوز نمى‏كند،ايشان از اسلام بيرون مى‏شوند چنان كه تير از كمان بيرون مى‏رود.اگر مى‏دانستند درباره آن سپاهى كه با آن روبرو مى‏شوند، چه چيز بر زبان پيامبرشان جارى شده است،هر آينه آن عمل را انجام نمى‏دادند (يا از آن كار خوددارى مى‏كردند) ،و نشانى‏آن اين است كه مردى در ميان آنهاست داراى بازويى بدون زراع.بر سر بازويش چيزى همچون سر پستانى است كه روى آن را موها فرا گرفته است...»و على (ع) فرمود ميان ايشان آن مرد ناقص الخلقه را بجوييد و ايشان او را جستند پس نيافتند و على (ع) خود برخاست تا اين كه با جمعى از مردم آمدند كشته روى كشته افتاده بود فرمود: آنها را بيرون كنيد و بر روى زمين زير كشته‏ها او را يافتند پس امام (ع) تكبير گفت و بعد فرمود:«خداوند راست گفت،و پيامبرش نيز ابلاغ كرد...» (8) .


پى‏نوشتها:

1-سوره مائده (5) آيه 53.

2-سوره مائده،آيه 51.

3-سوره نساء (4) آيه 58.

4-كامل ابن اثير ج 3 ص 172-173.

5-كامل ابن اثير ج 3 ص 173.

6-كامل ابن اثير ج 3 ص 174.

7-كتاب آغاز آفرينش.

8-كتاب زكات.

 

prev page fehrest page next page