سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۹ -


جنگ جمل
اميرالمؤ منين (ع ) از ذى قار حركت كرد تا به بصره رسيد. طى نامه اى كه براى طلحه و زبير و عايشه فرستاد از آنها خواست كه دست از توطئه بردارد، اما آنها نپذيرفت . نامه هاى نيز براى مردم بصره فرستاد كه گروهى به يارى او شتافتند و گروهى به عايشه پيوستند افرادى مانند احنيف بن قيس جانب احتياط را گرفته و از هر دو گروه كناره گرفتند(584)
اميرالمؤ منين (ع ) روز جمعه دهم جمادى الاخرى سال سى و شش ‍ لشكر و نيروهاى خود را صف آرايى كرد؛ بر طرف راست مالك بن حارث اشتر و بر طرف چپ عمار ياسر و بر پياده ها ابوقتاده ، نعمان بن ربعى را گمارد و پرچم را به پسرش محمد بن حنيفه داد و از نماز صبح تا ظهر با آنها محاجه و گفتگو مى كرد و آنها را به اطاعت و پيروى مى خواند. (585)
شيخ مفيد در كتاب خود، تاريخ صف آرايى لشكريان على (ع ) را روز پنجشنبه دهم جمادى الاول ذكر كرده است و مى نويسد: اميرالمؤ منين خطاب به مردم اظهار داشت : ((براى شروع جنگ شتاب مكنيد تا حجت را بر اين قوم تمام كنم )). سپس عبدالله بن عباس را احضار كرد و قرآنى به او داد و فرمود: با اين قرآن پيش طلحه و زبير و عايشه برو و آنان را به احكام قرآن فراخوان . ابن عباس با طلحه و زبير گفتگو كرد و پاسخ منفى شنيد. عايشه نيز گفت : به على بگو ميان ما و شما شمشير خواهد بود.
ابن عباس نزد اميرالمؤ منين (ع ) بازگشت و موضوع را به او اطلاع رساند.
حضرت فرمود: براى پيروزى بر آنان به يارى خداوند مستظهريم . (586)
على (ع ) براى اتمام حجت شخصا با طلحه و زبير گفتگو گرد كه نتيجه مثبتى نداشته و با اينكه زبير سو گند خورد با حضرت بجنگد. اما پسرش عبدالله با وسوسه هاى خود وى را به جنگ كشاند.
در هنگامى كه دو گروه با هم روبرو شدند سپاه عايشه و طلحه و زبير، سى هزار نفر بود و سپاه على (ع ) بيست هزار به شمار مى آمد. على (ع ) پيش ‍ از جنگ آنها را موعظه كرد، اما فايده نبخشيد و درگيرى شروع شد. زبير چون پيروزى على (ع ) را مشاهده كرد، عنان است خويش را كشيد و در حالى كه مردى از اعراب بصره نيز با او بود، بازگشت . در اين هنگام عمرو بن جرموز(587)
در پى زبير روان شد و او را وادى السباع به قتل رسانيد.
اما طلحه در ميدان جنگ ناگهان تيرى به پايش نشست و منجر به هلاكت او شد. بعد از اصابت تير غلامش او را رديف خود سوار كرد و در حالى كه كفش طلحه پر از خون شده بود و پيوسته مى گفت : پروردگارا! داد عثمان را از من بگير تا راضى شوى ، وارد بصره شد و در يكى از خانه هاى ويرانه بصره جان داد. گويند قاتل طلحه ، مروان بن حكم بود(588)
خطبه على (ع )
اميرالمؤ منين در روز آخر جنگ كه به روز جمل شهرت يافت ، بر كمانى عربى در حال قيام تكيه داد و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر فرمود:
اما بعد فان الموت طالب حثيث لا يقوته الهارب و لا يعجزه فاقدموا و لا تتكلموا (و لا تنكوا)، و هذه الاصوات التى تسمعونها من عودكم فشل و اختلاف ، انا كنا نؤ مر فى الحرب بالصمت ؛ فعضوا على النواجذ، و اصبروا لوقع السيوف . فو الذى نفسى بيده لا لف ضربه بالسيف ، اهون على من ميته على الفراش .(589)
فقاتلوا هم صابرين محتسبين ؛ فان الكتاب معكم والسنه معكم و من كنا معه فهو القوى ...(590)
اما بعد؛ مرگ جستجو گرى شتابنده است ؛ هر كس از آن بخواهد بگريزد نتواند و نمى تواند او را از تعقيب خود باز دارد. بنابراين پيش رويد و سخن مگوييد (نترسيد)، اين صداها و هياهو كه از دشمن مى شنويد، دليل سستى و اختلاف است و به ما هم دستور داده مى شد و در جنگ سكوت كنيم . اينك دندانهاى خود را بر يكديگر بفشاريد و براى فرود آمدن ضربه هاى شمشير شكيبا و پايدار باشيد. سوگند به آن كه جان من در دست اوست ، هزار ضربه شمشير بر من سبكتر است از مردن در بستر. با شكيبايى و براى رضاى خدا با آنان نبرد كنيد كه كتاب خدا و سنت با شماست و با هر كسى كه ما با او باشيم ، او نيرومند است ...))
على (ع ) پس از آن زره خود را خواست و پوشيد و پرچم جننگ را به محمد بن حنيفه داد و فرمود: ((آن را پيش ببر و توجه داشته باش كه بايد پرچم از همه همراهان تو جلوتر باشد و تو همچنان پيشاپيش حركت كن و ديگران بايد از پشت سرت حركت كنند و اگر كسى هم پيش بتازد، بايد نزد تو باز گردد.)) (591)
اميرالمؤ منين (ع ) سپاه خود را به سه گروه تقسيم كرد: افراد قبيله مضر را در قلب سپاه و مردم يمن را در ميمنه قرار داد و مالك اشتر را به فرماندهى آنان و عمار و ياسر را به فرماندهى ميسره گماشت . (592)
جنگ آغاز شد و به شدت ادامه يافت . زيدبن صوحان و برادرش ‍ سيحان گشته شدند و برادر ديگرشان صعصعه زخم شدند و عدى بن حاتم در حمله اى كه كرد يك چشم خود را از دست داد.
گروهاى از قبابل : ازد، غسان ، بكر بن وايل ، بنى ضبه ، بنى ناجيه ، هنت ، اوس ، شبيب و بنى عدى بن عبد مناف در اطراف شتر عايشه به جنگ پرداخته و از وى دفاع مى كردند. عده زيادى در اطراف شتر كشته شدند. كه از جمله آنها محمد بن طلحه و عميره بن يثربى قاضى بصره بودند.
پايان جنگ
آنگاه عمرو بن اشرف مهار شتر را گرفت و كشته شد. به همراه عمرو بن اشرف ، سيزده تن از خانواده اش كشته شدند. عبدالله بن زبير سى و هفت زخم برداشت و مروان بن حكم هم زخمى شد. در اين هنگام على (ع ) فرياد برداشت ، شتر را پى كنيد كه اگر شتر از پاى در آيد، ايشان پراكنده مى شوند. مردى ضربه اى به شتر زد كه از پاى در آمد و نعره اى رعد آسا كشيد. چون شتر افتار محمد بن ابوبكر و عمار ياسر جلو آمدند و هودج را برداشتند و كنار بردند. محمد دست خود را داخل هودج كرد. عايشه پرسيد: كيستى ؟ گفت : برادر نيكو كارت . عايشه گفت برادر ناسپاسم . محمد گفت : خواهر كم ! آسيبى نديده اى ؟ گفت : به تو چه مربوط! محمد گفت : گمراهانى كه اطراف تو بودند: چه شدند؟ گفت : هدايت شدگان بودند. چون بصريان روى به گريز نهادند، منادى على (ع ) ندا در داد كه حق نداريد گريختگان را تعقيب كنيد و مجرمان را بكشيد و داخل خانه اى بشويد.(593)
در نقل ديگر علاوه بر آنچه ذكر شد فرمود:
((عورتى را نگشاييد، به زنى حمله نكنيد، كشته اى را مثله نكنيد و هر كس سلاح خود را وانهاد در امان است .)) (594)
درباره كشته هاى جنگ جمل اختلاف است . بعضى ده هزار نفر ذكر كرده اند كه نيمى از اصحاب على (ع ) و نيمى از ياران طلحه و زبير و عايشه بودند. بعضى هشت هزار نفر و گروهى هفده هزار تن گفته اند.(595)
دو هزار و پانصد نفر از مردم بصره بودند. از قبيله ازد هزار و سيصد و پنجاه نفر و از بنى ضبه سيصد نفر و بنابر قولى هزار نفر و از بقيه مردم سيصد و پنجاه نفر.(596)
شيخ مفيد مى نويسد: برخى عده كشتگان را بيست و پنج هزار نفر و عبدالله بن زبير پانزده هزار نفر گفته اند كه شايد قول دوم صحيح تر باشد.
مشهور است عده كسانى كه بر اثر قطع دست و پا و بعد از جراحت مرده اند حدود چهارده هزار تن بوده است . و اين بود عاقبت و پايان فتنه اى كه طلحه و زبير و عايشه به وجود آوردند. و عده اى از مسلمانان را به كشتن دادند.
اما از آنجا كه اميرالمؤ منين (ع ) شخصيتى بزرگوار بود نسبت به مردم رفق و مدارا كرد و سيره آن حضرت درباره باقى مانده اصحاب جمل مورد پذيرش مسلمانان در طول تاريخ اسلام قرار گرفت و به صورت قانون در آمد. (597)
اميرالمومنين (ع ) نسبت به افرادى همچون مروان بن حكم گذشت كرد و او را مورد عفو و مرحمت قرار داد، (598)
با اينكه وى را در هنگام محاصره عثمان مقصر مى دانست (599)
و در جنگ جمل عليه حضرت شركت كرده بود. حضرت تنها آن بخش ‍ از اموال را كه در محدوده سپاه دشمن بود تقسيم كرد و از بقيه اموال و به اسارت گرفتن خانواده ها خود دارى كرد. به گونه اى كه برخى اعتراض ‍ كردند: ((خون آنها بر ما حلال و زنها و مالشان حرام است )) حضرت فرمود:
((ما در سرزمين اسلامى جنگ كرديم و خانواده هاى آنها را بر ما حلال نيستند ولى آنها سعى كردند و ما آنها را كشتيم و اموالشان براى نزديكانشان به ارث مى رسد.)) (600)
اميرالمؤ منين (ع ) بعد از پايان جنگ با عزت و احترام كامل عايشه را همراه با چهل زن كه از بانوان اصيل و شريف بصره بودند، همراه برادرش محمد بن ابى بكر روانه كرد. زنان عمامه پوشيده بودند و عايشه تصور مى كرد آنها مرد هستند تا اين كه او را به مدينه رساندند و آنجا متوجه شد كه همراهان او زن بودند.
خروج عايشه از بصره روز شنبه اول ماه زجب سال سى و ششم هجرى بود.(601)
سخنرانى اميرالمؤ منين (ع ) پس از جنگ جمل
اميرالمؤ منين (ع ) پس از پايان جنگ جمل سخنرانيهاى متعددى براى مردم بصره ايراد كرد و آنان را به خاطر متابعت از طلحه و زبير و عايشه مورد نكوهش قرار داد و كلمات گرانبهايى به يادگار گذاشت . (602)
خطبه اى را كه نقل مى كنيم ، ثقه الاسلام كلينى در روضه كافى نقل كرده كه حضرت در آن ، مردم را از گرايش به دنيا و مغرور شدن به آن نهى مى كند .
حضرت بعد از پايان جنگ جمل بالاى منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر رسول خدا (ص ) فرمود:
يا ايها الناس ان الدنيا حلوه خضرة ، تفتن الناس بالشهوات ، و تزين لهم بعاجلها و ايم الله آنهالتغر من املها، و تخلف من رجاها، و ستورث اقواما الندامة و الحسرة باقبالهم عليها، و تنافسهم فيها و حسدهم و بغيهم على اهل الدين و الفضل فيها ظلما و عدوانا و بغيا و اشرا و بطرا.
و بالله انه ماعاش قوم قط فى غضارة من كرامة نعم الله فى معاش دنيا، و لا دائم تقوى فى طاعة الله و الشكر لنعمه فازال ذلك عنهم الا من بعد تغيير من انفسهم و تحويل عن طاعة الله و الحادث من ذنوبهم و قلة محافظة و ترك مراقبة الله جل و عز، و تهاوى بشكر نعة الله ، لان الله عزوجل يقول فى محكم كتابه : ((ان الله لا يغير مابقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال .)) (603)
و لو ان اهل المعاصى و كسبة الذنوب اذا هم حذروا زوال نعم الله و حلوا نقمته و تحويل عافيته ايقنوا ان ذلك من الله جل ذكره بما كسب ايديهم فاقلعوا و تابوا و فزعوا الى الله بصدق من نياتهم و اقرار منهم بذنوتهم واساءتهم ، لصح لهم عن كل ذنب ، و اذا لا قالهم كل عثره ، و لرد عليهم كل كرامه نعمه ، ثم اعار لهم من صلاح امرهم - و مما كان انعم به عليهم - كل مازال عنهم و افسد عليهم .
فاقتلو الله الناس خق تقاته ، و استشعروا خوف الله جل ذكره و اخلصوا اليقين (النفس خ )، و توبوا اليه من قبيح ما استفركم الشيطان - من قتال ولى الامر و اهل العلم بعد رسول الله - صلى الله عليه و آله - و ما تعاونتم عليه من تفريق الجماعه و تشتت الامر و فساد صلاح ذات البين ، ان الله عزوجل يقبل التوبة و بعفو عن السيئات و يعلم ما تفعلون . (604)
((اى مردم ! دنيا شيرين و سر سبز است . مردم را با شهوتما مى فريبد و به خاطر نزديكيش خود را مى آرايد. به خدا سوگند فريب مى دهد كسى را كه آرزويش كند، و مخالفت مى ورزد و با كسى كه اميدش برد. بزودى مردمى را كه روآرده و در آن (دنيا) به رقابت و خود نمايى پرداخته اند و بر مردم ديندار و با فضل از روى ظلم ، كينه ، تجاوز، شرارت و خوشگذرانى حسد و تجاوز تموده اند دچار حسرت و پشيمانى گرداند.
به خدا سوگند براستى هيچ قومى در فراوانى نعمتهاى خدا در دنيا زندگى نكرد و در تقوا و طاعت و شكر نعمتش بسر نبرد و آنگاه خدا نعمت را از آنها نگرفت ، جز بعد از دگرگونى خود آنها و بازگشت از طاعت حق و انجام گناه و بى دقتى در ترك آن و ترك آن و ترك مراقبت و دستورات خداى بزرگ و عزيز و كوتاهى در شكر نعمتش . زيرا خداوند - عزوجل - در كتاب محكمش مى فرمايد: ((خداوند سرنوشت قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه غير از خدا براى آنها كارسازى نيست .))
اگر مردم معصيتكار و به دست آورندگان گناه از زوال نعمت الهى و از گرفتارى در نقمت و دگرگونى عافيت بترسند يقين پيدا خواهند كرد كه اين از جانب خدايى است كه بزرگ است ياد او و به جهت آن چيزى است كه مرتكب شده اند. پس از گناهكاران دست بكشند و توبه نمايند و با نيت پاك و راست به جانب خدا رازى كنند و به گناهان خود و بديهاى خويش اعتراف نمايند. در اين صورت خدا هر گناهى از آنان را پاك سازد و از لغزش آنان درگذرد و هر نعمت و كرامتش را باز گرداند. آنگاه آنچه مصلحت آنان باز گرداند- آنچه به آنها داده بود - تمام آنچه از آنها گرفته و يا فاسد و دگرگون ساخته است .
پس اى مردم (بصره ) تقواى الهى را آن گونه كه بايسته است . مراعات كنيد و ترس از خدا را درك ، نماييد و يقين خود را خالص گردانيد و از تمام زشتيهايى كه شيطان شما را بر آن برانگيخت به سوى خدا توبه كنيد؛ مانند جنگ با ولى امر و اهل دانش بعد از رسول خدا(ص ) و همكارى در ايجاد بين مسلمين و پراكندگى و فساد در ميان مردم . خداوند توبه را مى پذيرد و از گناهان در مى گذرد و آنچه انجام دهيد، مى داند.))
بدين گونه على (ع ) مردم بصره را به توبه و بازگشت به حق دعوت و سنت الهى را در چگونگى تغيير سرنوشت امتها بيان نمود.
على (ع ) در بيت المال بصره
اميرالمؤ منين (ع ) بعد از فتح بصره و سخنرانى براى مردم گروهى از ياران خويش را خواست و آنان به همراه حضرت به جانب بيت المال رفتند. على (ع ) گروهى از قاريان قرآن و خزانه داران را نيز فرا خواند و دستور داد درهاى بيت المال را گشودند و وارد بيت المال شد.(605)
آنگاه با ديدن اموال آن فرمود:
يا صفراء ويا بيضاء غيرى ، المال يعسوب الظلمة و انا يعسوبُالْمؤ مِنينْ)). (606)
((اى زردها (طلاها) و سپيدها(نقره ها)! غير مرا بفريبيد، مال پيشواى ستمگران است و من پيشواى مؤ منان )).
ابواسود دؤ لى گويد: به خدا سوگند! على (ع ) نه به آنچه در بيت المال بود توجه كرد و نه درباره آنچه ديد از اموال انديشيد و من آن اموال را در نظرش همچون خاك ، بى مقدار ديدم و از آن قوم تعجب كردم و با خود گفتم : طلحه و زبير از كسانى بودند كه دنيا را مى خواستند و على (ع ) در پى آخرت است و بينش و اعتقاد من درباره او افزون و شديد شد.
بخش اول فرمايش حضرت به گونه اى ديگر و در موردى ديگر در نهج البلاغه (607)
ذكر شده است و بخش دوم آن نيز در كلمات قصار آمده و به جاى يعسوب الظلمة ، يَعْسُوبُ الفُجا(608)
(پيشواى بدكاران ) نقل شده كه مناسبتر و گسترده تر است و در روايتى ديگر يعسوب المنافقين (609)
آمده ، يعنى مال ، پيشواى منافقان است كه به آن پناه مى برند.
شيخ مفيد- عليه الرحمه - نقل مى كند كه حضرت اموال بيت المال بصره را ميان همه ياران تقسيم كرد كه به هر يك از ايشان شش هزار درهم رسيد. عده ياران حضرت دوازده هزار تن بود. براى خود نيز مانند يكى از ايشان برداشت و در عده همان حال كه سهم او همان جا باقى مانده بود مردى آمد و گفت : اى اميرالمؤ منين ! نام من از دفترت افتاده است و من نيز همان زحمتى را كشيده ام كه تو كشيده اى . على (ع ) سهم خود را به او پرداخت . (610)
به نظر بعيد مى آيد كه در بيت المال بصره اين قدر پول مانده باشد. زيرا قبلا ناكثين به آن دستبرد زده بودند و به نظر ما اين نقل نوعى تزلزل دارد. از اين رو نقل دقيق آن است كه ابن ابى الحديد از ابو اسود دؤ لى آورده كه حضرت دستور داد به هر يك از ياران او پانصد درهم بدهند و چون ياران حضرت دوازده هزار نفر بود و به هر يك از آنها پانصد درهم دادند پس جمعا شش ميليون درهم بوده است كه حضرت آنها را بدون كم و كاست تقسيم كرد و گويا از مقدار و مبلغ آن آگاه بود .(611)
ازحبة العرنى نيز نقل مى كند كه پانصد درهم براى وى باقى ماند. شخصى كه در هنگام تقسيم نبود از حضرت درخواست كمك كرد. حضرت نيز آن پانصد درهم را به وى داد(612)
و در نتيجه چيزى براى حضرت باقى نماند.
در كتاب مفيد، مؤ يدى بر آنچه از ابواسود نقل شد، وجود دارد. وى از فرزند ابواسود نقل كرده كه مى گويد: على (ع ) اموال بيت المال بصره را به طور مساوى تقسيم كرد و پانصد درهم كه باقى ماند براى خود كنار گذاشت . مردى آمد و گفت : نام من از نوشته ات ساقط شده حضرت فرمود: آن درهمها را به او بدهيد. سپس فرمود:
اَلْحَمْدُ للّه الذى لم يصل الى من هذا المال شسئا ووقره على المسلمين .) (613)
((خداوندى را شكر و سپاس مى گويم كه از اين مال به من چيزى نرساند و آن را بر مسلمانان ارزانى داشت .))
گويا حضرت اين پانصد درهم را براى آخرين نفر قرار داده بود و سهم ياران وى نيز پانصد درهم بوده نه شش هزار درهم .
ترك بصره
از آنجا كه حضرت طى نامه هايى خبر پيروزى خود را به جمادى الاولى سال سى و شش به اطلاع مردم كوفه و مدينه رساند،(614)
مى توان دريافت كه در آن زمان جنگ پايان يافته و حضرت متجاوز از دو ماه در بصره اقامت گزيد. طبق نقل ناصر خسرو، حضرت هفتاد و دو روز در سراى دختر مسعود نهشلى كه او را به زنى گرفته بود، سكونت داشت (615)
و طبق نقل شعبى پنجاه روز در بصره ماند.(616)
و در ماه رجب استاندار كوفه را طى نامه اى از ورود خود به آن شهر مطلع ساخت (617)
و بعد از نصب استاندار جديد بصره ؛ عبداللّه بن عباس ، روز دوشنبه دوازدهم رجب وارد كوفه شد. (618)
عثمان بن حنيف همراه على (ع )
عثمان بن حنيف در جنگ جمل همراه على (ع ) بود او طى اشعارى در اين باره گويد: با اينكه جنگها مرا پير كرده است ،جنگى مانند جنگ جمل نديده ام كاش شتر سوار در خانه اش مى ماند و كاش شتر ((عسكر)) حركت نمى كرد. (619)
وى با على (ع ) به كوفه رفت و فعاليت چشمگيرى بعد از اين از او ثبت نشده است . شايد صدماتى كه در بصره ديده بود او را عليل و ناتوان كرده . ابن حنيف بعد از شهادت على (ع ) در كوفه ساكن شد و در خلافت معاويه از دنيا رفت ، (620)
رحمت خدا بر او باد.
كارگزاران بصره
2- ابوالاسود دؤ لى استاندار بصره
ظالم بن ظالم ابواسود دؤ لى از ياران و شيعيان اميرالمؤ منين (ع ) بود و تا آخر عمر بر اين اعتقاد باقى ماند. او جزو شاعران و آگاهان به قرآن بود و علم نحور را از اميرالمؤ منين آموخت .
ابواسود در دوران حكومت اميرالمؤ منين در زمان استاندارى عثمان بن حنيف و عبدالله بن عباس سمتهايى را به عهده داشت كه به برخى از آنها در شرح حال عبدالله و عثمان اشاره شد.
مسؤ وليتهاى ابوالاسود در حكومت على (ع )
1- ابواسود جزو مشاوران و نزديكان عثمان بن حنيف و ديگر كارگزاران بصره بود.
2- او قاضى بصره بود و به اين عنوان يافته است از اين روى ما شرح حال او را در ضمن قضاوت اميرالمؤ منين (ع ) مى نگاريم .
3- كاتب ابن عباس در بصره بود. (621)
4- جانشين عبدالله در بصره در هنگام جنگ صفين بود.
5- خازن و كارگزار بيت المال بود كه ظاهرا بعد از رفتن زياد بن عبيد به فارس به اين سمت گماشته شد.
6- آخرين سمت وى كارگزار بصره پس از فرار عبدالله بن عباس به مكه است . عده اى از مورخين بركارگزارى ابواسود بر بصره تصريح كرده اند.
كارگزارى ابوالاسود بر بصره
در اسدالغابه مى نويسد: على (ع ) او را بر بصره گمارد(622)
و اين در سال چهل اتفاق افتاد. (623)
در روضات الجنات از تاريخ خليفة بن خياط نقل مى كند كه عبدالله بن عباس در هنگام ترك بصره به قصد حجاز، ابواسود دؤ لى را به عنوان جانشين خود معرفى كرد و ابواسود تا هنگام شهادت على (ع ) حاكم بصره بود. (624)
ابن سعد نيز در طبقات مى نويسد: هنگامى كه عبدالله قصد حجاز كرد، ابواسود را به عنوان كارگزار بصره معرفى كرد و على (ع ) او را بر اين سمت ابقا نمود. (625)
گر چه بخشى از آنچه ابن سعد و خليفة بن خياط گفته اند، قابل قبول نيست ، ولى اصل ولايت ابواسود را بر بصره ثابت مى كند.
ابوالفرج اصفهانى بر خلاف اين دو، نقل مى كند كه ابواسود مانع حركت عبدالله به جانب حجاز گرديد. وى در الاغانى در موارد متعدد از ابواسود تجليل مى كند و در جايى مى نويسد: ((پير دانش و فقيه مردم و صاحب و ياور على - صلوات الله عليه - و جانشين عبدالله بن عباس ‍ بر بصره ابواسود دؤ لى چنين گفته است ...))(626)
و در تجليل از او مى نويسد: ((ابواسود دؤ لى از وجوه تابعان و فقها و محدثين آنهابوده است و از عمر بن خطاب و على بن ابى طالب زياد روايت كرده و از ابن عباس و ديگران . عمر بن خطاب ، عثمان بن عفان و على بن ابى طالب وى را به كار گماشتند و او از بزرگان شيعيان على بود...على او را بعد از ابن عباس بر بصره گمارد و ابواسود ركنى از اركان علم نحو و بنيان گذار پايه هاى آن بود.)) (627)
وى اضافه مى كند: هنگامى كه ابن عباس از بصره به جانب مدينه مى رفت ، ابواسود او را تعقيب كرد كه از سفر باز دارد،
ولى عبدالله دائيهاى خود از بنى هلال را به يارى طلبيد و آنها جلو ابواسود را گرفتند و ميان آنها و ابواسود درگيرى شد كه نزديك بود به جنگ تبديل شود. ابوالاسود جريان را براى على (ع ) گزارش داد و حضرت او را بر بصره گمارد. (628)
ابوالفرج همچنين مى نويسد: على بن ابى طالب (ع ) ابوالاسود را بر بصره گمارد و طى نامه اى زياد بن ابيه را بر ديوان و خراج گماشت . زياد در نامه هايى كه به على (ع ) نوشت ، از ابواسود بدگويى كرد. ابوالاسود نيز طى اشعارى به زياد پاسخ داد.
از آنچه ذكر شد به خوبى استفاده مى شود كه ابواسود بعد از فرار عبدالله به مكه ، كارگزار بصره شده است و تا هنگام اميرالمؤ منين (ع ) در اين سمت مشغول خدمت بوده است .
سخنرانى ابوالاسود بعد از شهادت على (ع )
ابواسود بعد از شهادت على (ع ) براى مردم سخنرانى كرد و از آنان براى خلافت امام حسن (ع ) بيعت گرفت . وى در سخنرانى خود گفت :
((يكى از دشمنان خدا و خارج از دين او، اميرالمؤ منين را در مسجد به شهادت رسانده است ؛ در حالى كه براى تهجد و عبادت در شبى خارج شده بود كه اميد شب قدر در آن مى رفت . خداوند او را به خاطر شهادتش گرامى مى دارد. روح او كه آميخته با برّ، تقوا و ايمان و احسان بود، به سوى خدا عروج كرد با شهادت وى نور خدا در زمين خاموش ‍ شد و ركنى از اركان الهى منهدم گرديد. مانند وى ديگر مشاهده نخواهد شد ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم و اين مصيبت را نزد خدا حساب مى كنيم . بر او سلام و رحمت باد روزى كه متولد شد و روزى كه به شهادت رسيد و روزى كه برانگيخته خواهد شد.))
سپس ابواسود به شدت گريه كرد و گفت : او در مورد امامت بعد از خود، فرزند رسول خدا و فرزند خودش و شبيه خودش در خلق و روش را وصى قرار داده است . من اميدوارم كه خداوند آنچه ايجاد شده جبران كند و رخنه هايى را كه شكاف برداشته مسدود سازد تا مردم جمع گردند و آتش فتنه بخوابد، پس با او (امام حسن (ع )) بيعت كنيد تا هدايت يافته ، راه رشد و صلاح را بيابيد.))
تمام شيعيان بيعت كردند ولى عده اى از مردم طرفداران عثمان بودند و عقيده خود را اظهار نكردند، بيعت ننموده و به جانب معاويه فرار كردند معاويه حيله گر، كسى نزد ابواسود فرستاد كه حسن (ع ) به من درباره صلح نامه نگاشته و از او خواست كه از مردم بصره برايش بيعت بگيرد و ابوالاسود را وعده داده و اميدوار كرد.
اشعار ابوالاسود در رثاى على (ع )
ابوالاسود نيز در مرثيه اى ، معاويه را مسؤ ول قتل على (ع ) معرفى كرد:
 

اءلا اءبلغ معاوية بن حرب
فلاقرّت عيون الشامتينا
اءفى الشّهر الصّام فجعتمونا
بخيرالّناس طرااجمعينا
قتلتم خير من ركب المطايا
و خيّسها و من ركب السفينا
و من لبس النّعال و من حذاها
و من قرا المثانى و المئينا
اذا استقبلت وجه اءبى حسين
راءيت الدّرّ راق الناظرينا
لقد علمت قريش حيث حلّت
بانّك خيرها حسبا ودينا(629)
((به معاويه فرزند حرب خبر بده كه چشم بدخواهان (به شهادت اميرالمؤ منين ((ع ))) هرگز روشن مباد. آيا در ماه روزه ما را ماتم زده كرديد آن هم به مصيبت بهترين فرد در جمع تمام ما. شما بهترين كسى را كه سوار چهارپايان شده و آنها را رام مى كرد و سوار كشتى شده ، به شهادت رسانديد. كسى كه كفش به پا كرده و آن را مى بخشيد و كسى كه سوره هاى مثانى و مئين (سوره هائى كه صد آيه دارند) را قرائت مى كرد چون با پدر حسين روبرو شوى درى را مى بينى كه بينندگان را خيره كرده است . قبيله قريش هر جا كه باشد مى داند كه تو (اى على ) بهترين آنها از جهت حسب و نسب و دين و ايمان هستى .))
از آنچه در اغانى آمده دو نكته مهم استفاده مى شود:
1- ابوالاسود در هنگام شهادت اميرالمؤ منين (ع ) حاكم بصره بوده است و براى خلافت امام مجتبى از مردم بصره بيعت گرفت و تا زمان صلح امام حسن (ع ) حاكم بصره بوده است .
2- معاويه براى فريب ابوالاسود كسى را نزد او فرستاده است . ولى ابوالاسود فريب نخورده است . اين سخن تاءييدى است بر آنچه قبلا در شرح حال عبدالله ذكر شد كه معاويه جاسوسى را به كوفه و جاسوسى ديگرى را به بصره فرستاد كه دستگير شدند. منتهى طبق آنچه قبلا ذكر شد حاكم بصره عبدالله بن عباس معرفى شده بود و در اين نقل ابوالاسود و ما يادآورى كرديم كه در آن زمان عبدالله حاكم بصره نبوده است و آنچه ابوالفرج در اينجا ذكر كرده ، صحيح است ، زيرا عبدالله در اين زمان در مكه بوده است . خطبه ابوالاسود را محدث قمى در سفينة البحار (630) نقل كرده است . از آنچه ابوالفرج نقل كرده به خوبى پيداست كه اين مسائل در يك زمان نيفتاده است و در فاصله شهادت امام على (ع ) و طرح صلح امام مجتبى (ع ) با فاصله چندين ماه رخ داده است .

 

next page

fehrest page

back page