سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۶ -


توطئه معاويه
معاويه پس از آنكه اطلاع يافت گروهى در مدينه با حكومت على (ع ) مخالفند و چون اظهارات طلحه و زبير نيز به وى رسيده بود، فهميد كه طلحه و زبير به خاطر اينكه از امارت محرومند، آرام نخواهند نشست . از اين رو در صدد توطئه و تحريك مخالفان على (ع ) بر آمد. وى طى نامه هايى كه به طلحه بن عبيدالله ، زبير بن عوام ، سعيد بن عاص عبدالله بن عامر بن كريز، و ليد بن عقبه و يعلى بن منيه نوشت ، آنها را بر مخالفت با على و رسيدن به قدرت تحريك كرد.
در نامه هايى كه به طلحه و زبير نوشته بود، پس از شمردن فضايل آنها، نوشت : ((من براى تو و دوستت از مردم شام بيعت گرفتم و هر كدام كه زودتر براى وحدت مردم و كسب قدرت قيام كند و به نزد ما بيايد، امام و پيشوا خواهد بود و بعد از او ديگرى امام خواهد شد.))
تمام افراد مذكور به نامه معاويه پاسخ مثبت داده و از پيشنهاد معاويه مبنى بر درگيرى با على (ع ) استقبال كردند بجز سعيد بن عاص . (478)
اجازه خروج از مدينه براى عمره
چندى پس از خلافت اميرالمؤ منين (ع )، كسانى كه با آن حضرت بيعت نكردند و گروه زيادى از بنى اميه از مدينه به مكه پناه بردند. طلحه و زبير كه آينده سياسى خود را تاريك ديده و از امتيازات مالى دوران عثمان محروم شده بودند و با نقشه معاويه ، بوى امامت و خلافت به مشام آنها خورده بود، تصميم گرفتند كه خود را به مكه رسانده و به ديگر مخالفان ملحق شوند.
سخنان عايشه در دفاع از عثمان و مخالفت با على در كنار خانه خدا آنان را در اين تصميم استوار ساخت . طلحه و زبير قبل از حركت به سوى مكه ، محمد بن طلحه را نزد على (ع ) فرستاده و به او گفتند: على را با عنوان اميرالمؤ منين مخالفت مساز، بلكه به او بگوى :
((اى ابوالحسن راى و نظر ما درباره تو متزلزل شده ؛ ما كارها را براى تو آماده كرديم و خلافت را به تو واگذاشتيم و مردم را عليه عثمان تحريك كرديم ، تا اينكه گشته شد. پس از آن مردم تو را براى خلافت نامزد كردند. ما نزد تو آمده و با سرعت با تو بيعت كرديم و گردنهاى اعراب را براى تو خاضع ساختيم و مهاجران و انصار فرزندان ما را در بيعت تو داخل كردند. اما زمانى كه عنان حكومت را به دست گرفتى در راى و كشور دارى مستبد شده و از نظرات ما استفاده نكردى و ما را همچون زنى كه در خانه پدر، بى شوهر مانده از خود راندى و امور را به دست مالك اتر و حكيم بن جبله و ديگر مردم باديه و گروههاى شهرى واگذاردى .))
وقتى كه پيام آنها توسط محمد بن طلحه به اميرالمؤ منين رسيد، حضرت فرمود: از آنها سؤ ال كن چه چيز آنها را راضى مى كند؟ گفت : آنها مى گويند يك نفر ما را بر كوفه و ديگرى را بر بصره بگمار.
حضرت فرمود: به خدا سوگند من از آنها اكنون كه در مدينه اند مطمئن نيستم ، چگونه مطمئن شوم زمانى كه آن دو را به امارت عراقين (بصره و كوفه ) بگمارم ، برو و به آنها بگو:
ايها الشيخان احذوا من الله و نبيه على امته ولا تبغيا المسلمين غائله و كيدا و قد سمعتما قول الله
((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه للمتقين (479) (480)
شما دو پير مرد! از خدا و رسولش درباره امت او بر حذر باشيد و با غائله و فتنه به مسلمانان تجاوز مكنيد در صورتى كه شما سخن خداوند را شنيده ايد، كه ((سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه قصد تكبر و فساد در زمين ندارند و عاقبت از آن پرهيزگاران است )).
حضرت در اين سخن به آنان گوشزد مى كند كه در صدد فتنه بوده و براى كسب قدرت تلاش مى كنند و كسى كه چنين هدفى را تعقيب كند، بايد بداند كه از آخرت نيك بى بهره است . عده زيادى بودند كه مؤ من مى نمودند ولى زمانى كه به خلافت و رياست رسيدند، حب مقام و رياست آنان را منحرف كرد. در آغاز با انگيزه خدمت به مردم مقامى را قبول كردند، ولى در نهايت به خاطر حفظ آن مقام و قدرت نمايى ، در منجلاب فساد و ستم سقوط كردند.
سفيان بن خالد گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اياك و الرياسه ، فما طلبها احد الا هلك :
((از رياست بپرهيز زيرا كسى آن را نخواست ، جز اينكه هلاك شد.)) به حضرت عرض كردم : فدايت شوم پس ما نيز هلاك شديم ، زيرا هيچ يك از ما نيست كه دوست نداشته باشد، نامش برده شود و مورد توجه قرار گيرد و مردم مسائل را از او دريافت كنند.
حضرت فرمود:
ليس حيث تذهب اليه انما ذلك ان تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فى كل ما قال و تدعو الناس الى قوله . (481)
((آن گونه كه تو فكر مى كنى نيست رياست طلبى به اين معنى است كه مردى را بدون حجت و برهان (و شايستگى ) در مقامى منصوب كنى و در آنچه بگويد او را تصديق نمايى و مردم را به شنيدن سخنش دعوت كنى .))
محمد بن طلحه بعد از دريافت پيام على (ع ) نزد طلحه و زبير رفت و كلام حضرت را به آنان رساند. ولى نزد اميرالمؤ منين بازنگشت . چند روزى كه از اين واقعه گذشت آن دو نزد حضرت رفتند و براى انجام مراسم عمره اجازه خواستند تا به مكه بروند. اميرالمؤ منين (ع ) پس از اينكه آنها را قسم داد كه بيعت خود را نقض نكنند و ميان مسلمانان اختلاف نيفكنند ؛ و بعد از اتمام مراسم به مدينه باز گردند و آنها نيز قسم خورده و قول دادند، حضرت امير (ع ) به اصحاب خود فرمود: به خدا قسم آنها اراده عمره ندارند. مى خواهند فتنه و آشوب بپا كنند.
((و من نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما.)) (482)
((و هر كسى كه عهد خود را بشكند تنها به زيان خود عمل مى كند و هر كس كه عهد و پيمانى (بيعت ) را كه با خدا بسته است ، به طور كامل ايفا كند، خداوند بزودى به او مزد بزرگى خواهد داد.))
آنان بعد از اين ملاقات به مكه رفته و آنچه خواستند انجام دادند.(483)
دليل اجازه حضرت على (ع ) به آنان
در اينجاست سؤ الى مطرح است كه چرا اميرالمؤ منين (ع ) با اينكه مى دانست طلحه و زبير قصد توطئه دارند، مانع آنها نشد و به آنان اجازه داد به مكه روند؟
على (ع ) به هنگام پذيرش درخواست آن دو از آنان بيعت گرفت . او شخصيتى نبود كه افراد را بدون ارتكاب جرم مجازات و كيفر كند؛ به علاوه اگر حضرت آنان را بازداشت مى كرد، مورد اعتراض مردم واقع مى شد؛ چون طلحه و زبير داراى موقعيت اجتماعى بودند و كسى باور نمى كرد كه در صدد توطئه باشند و آنان كه على (ع ) را به استبداد راءى متهم كرده بودند، به ستمگرى و ظلم بيز متهم مى كردند.
اميرالمؤ منين (ع ) در ملاقاتى كه با ابن عباس - بعد از آخرين ملاقات طلحه و زبير با آن حضرت - داشت ، به علت اجازه خروج آنان اشاره مى كند. شيخ مفيد در كتاب جمل مى نويسد:
طلحه و زبير پس از ترك اميرالمؤ منين (ع ) به ابن عباس بر خوردند. ابن عباس به آن دو گفت : اميرالمؤ منين به شما اجازه خروج داد؟ گفتند: آرى .
سپس ابن عباس به ديدار اميرالمؤ منين (ع ) آمد.
حضرت فرمودند: ((آنها اجازه رفتن به عمره خواستند و من بعد از اينكه از آنان با قسم ضمانت گرفتم كه حيله ننمايند و بيعت خود را نشكنند و فساد ننمايند، به آنها اجاره دادم . به خدا سوگند! اى فرزند عباس من مى دانم كه آن دو قصدى جز فتنه جويى ندارند. من آنها را مى بينم كه براى جنگ با من به مكه مى روند. زيرا يعلى بن منيه (كارگزاران عثمان در يمن ) خائن فاجر، اموال عراق و فارس را برده كه در اين راه مصرف كند و بزودى اين دو مرد، عليه حكومت من دست به فساد خواهند زد و خون شيعيان و ياران مرا خواهند ريخت ))
ابن عباس با تعجب گفت : اى اميرالمؤ منين اگر اين مسائل نزد شما معلوم بود، چرا به آنها اجازه دادى ؟ و چرا آنها را زندانى نكردى و با آهن آن دو را نبستى ؟ تا مسلمانان را از شر آنها حفظ كنى !
حضرت در جواب ابن عباس فرمود:
يا ابن عباس اتامرنى بالظلم ابدا و بالسيئة قبل الحسنة و اعاقب على الظنة والتهمة و او آخذ بالفعل قبل كونه ؟ كلا! و الله لا عدلت عما اخذ الله من الحكيم بالعدل و لا ابتدا بالفضل .
يا ابن عباس اننى اذنت لهما و اعرف مايكون منهما، ولكنى استظهرت بالله عليهما، والله لا قتلنهما و لا خيبن ظنهما و لا يلقيان من الامر مناهما و ان الله ياخذ هما بظلمهما لى ونكثهما بيعتى و بغيهما على . (484)
((اى پسر عباس ! آيا به من پيشنهاد مى كنى كه آغاز گر ستم و بدى باشم ، پيش از آنكه نيكى كنم و با گمان و تهمت عقوبت كنم و يا به جرمى پيش ‍ از آنكه جامه عمل بپوشد كسى را فرو گيرم ؟ نه ! سوگند به خدا كه هرگز از پيمانى كه خداوند براى حكومت و عدالت از من گرفته است ، عدول نمى كنم و آغازگر جدايى نخواهم شد.
اى پسر عباس ! من به آن دو اجازه دادم و مى دانم چه كارى از آن دو سر خواهد زد ؛ ولى از خداوند بر ضد آنان يارى مى طلبم و سوگند به خدا كه هر دو كشته مى شوند و گمان ايشان باطل خواهد بود. آنان به آرزوى خود نخواهند رسيد و خداوند آن دو را به ظلم و ستم و پيمان شكنى و فسادى كه نسبت به من مى كنند، مؤ اخذه خواهد كرد.))
بنابراين از نظر على (ع ) مجازات آنان قبل از عمل صحيح نبود و از نظر سياسى نيز منطقى نمى نمود ؛ زيرا كسانى كه على (ع ) را متهم به قتل عثمان كرده اند - با اينكه خود اقرار دارند؛ كه در آن شركت نداشته - با دستگيرى طلحه و زبير بيشتر مى توانستند مردم را عليه حضرت بشورانند. اين در حالى بود كه عايشه در مكه على را متهم كرده بود و معاويه در شام پيراهن عثمان را به منبر آويخته و على (ع ) را متهم مى كرد.
اطلاع عايشه از بيعت مردم با على (ع )
عايشه از مخالفان سرسخت اميرالمؤ منين (ع ) بود. شيخ مفيد - عليه الرحمه - انگيزه هاى گوناگونى در مخالفت عايشه با على (ع ) نقل مى كند كه ريشه همه آنها به موقعيت على (ع ) و همسرش نزد رسول خدا باز مى گردد. (485)
عايشه خود مى گفت : ((همواره بين من و على دورى و نفرتى كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش وجود دارد، وجود داشت .)) (486)
از اين رو عايشه به مدينه بازنگشت وى پس از اتمام مراسم حج ، مكه را به قصد مدينه ترك كرد و چون به ((سرف )) رسيد، مردى از بنى ليث را (كه از خويشاوندان مادرى او بود) به نام عبيد بن ابى سلمه مشهور به ابن ام كلاب ديد.
عايشه گفت : چه خبر؟ پاسخ داد: عثمان گشته شد (عايشه با شنيدن اين سخن خوشحال شد) و مردم به اتفاق با على (ع ) بيعت كردند. عايشه ناراحت شد و گفت : اى كاش آسمان بر زمين فرود آيد اگر كار خلافت به نفع على خاتمه يابد.
سپس گفت : مرا به مكه بر گردانيد. او را به مكه باز گرداندند، در حالى كه مى گفت : به خدا عثمان مظلوم كشته شده به خدا من به خونخواهى او قيام خواهم كرد. آن مرد گفت : چرا؟ مگر نخستين كسى كه با عثمان مخالفت و ستيز كرد تو نبودى ! تو هميشه مى گفتى نعثل را بكشيد او كافر شده !
عايشه گفت ، مردم از او خواستند تا توبه كند و او نيز توبه كرد. اما بعد از توبه او را كشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته آخر من بهتر از اول است . ابن كلام بعد از شنيدن سخنان عايشه طى اشعارى گفت :

فمك البداء و منك الغير
و منك الرياح و منك المطر
و انت امرت بقتل الامام
و قلت لنا انه قد كفر
وفهبنا اطعناك فى قتله
و قاتله عندنا من امر
ولم يسقط السقف من فوقنا
و لم ينكسف شمسنا و القمر
و قد بايع الناس ذا تدرا
يزيل الشبا و يقيم الصغر
و يلبس الحرب اثوانها
و ما من و فى مثل من قد غدر (487)
از تو اى عايشه مخالفت آغاز شد و از تو تغيير وضع پيش آمد. باد و باران و طوفان ، انقلاب از توست . تو دستور قتل پيشوا را دادى و تو گفتى كه او كافر شده است . چنين بدان كه ما، در كشتن او از تو اطاعت كرده باشيم ، بنابراين قاتل او نزد ما كسى است كه فرمان قتل را صادر كرده است . چيزى اتفاق نيفتاده ، به سقف بر سر ما فرود آمده و نه آفتاب و مهتاب گرفته است . مردم با بزرگوارى بيعت كرده اند كه خطر و بدى را زايل مى كند. او براى جنگ جامه و زره مى پوشد. آرى هرگز شخص باوفا و پاك ، مانند خائن و غدار نيست .))
ابن كلام در اشعارش به مخالفتهاى عايشه با عثمان اشاره دارد كه دو مورد آن را ذكر مى كنيم :
الف . در سال سى و دوم هجرى عايشه از عثمان ، ميراث خود را از اموال پيامبر كرد. عثمان گفت : آيا تو و حفصه و مالك بن اوس شهادت نداده ايد كه پيغمبر فرمود ((ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم )) و با همين روايت ، حق فاطمه زهرا دختر پيامبر را از ميان برديد؟ حال مطالبه ارث او را مى نمايى ! عايشه از سخنان عثمان بر آشفت و بسيار سخنهاى زشت نثار عثمان كرد. عثمان بالاى منبر رفت و گفت : آن زن دشمن خداست او و رفيقش حفصه همانند زن نوح و لوطند و آيه اى از قرآن را در شان آن دو خواند. (488)
عايشه از شنيدن سخنان عثمان برآشفت و گفت : رسول خدا! (ص ) تو را تشبيه به نعثل يهود كرده (پيرمردى با ريش بلند) و فرياد زد: اقتلو نعثلا قتل الله نعثلا.)) (489)
ب . برخى نيز نوشته اند كه عثمان از پرداخت آن مبلغى كه ابوبكر و عمر براى او از بيت المال مقرر كرده بودند، مضايقه مى كرد. از اين رو عايشه مردم را عليه عثمان تحريك مى كرد و مى گفت : اى عثمان تو بيت المال را به خود اختصاص داده اى و امت پيامبر را در سختى قرار داده و خويشان خود را در مال مسلمانان صاحب اختيار گردانده اى و هر يك را به امارت منطقه اى گماشته اى . خداوند تو را از آسمان بى بهره كند و از زمين بى نصيب گرداند و مى گفت : هنوز پيراهن مصطفى كهنه نشده است ، ولى عثمان شريعت او را كهنه ساخته . اى مردم مكشيد اين پير كفتار را كه خداوند اين پير كفتار را زنده نگذارد. (490)
شيخ مفيد نمونه هاى متعددى از اعتراضات عايشه عليه عثمان را ذكر كرده است . (491)
عايشه در حالى از عثمان دفاع مى كند كه قبل از حج مروان از او خواست عثمان را يارى كند اما او نپذيرفت . (492)
عايشه در مكه
عايشه در مسير مكه به مدينه وقتى كه فهميد على (ع ) به خلافت رسيده است ، به مكه بازگشت و به حجر اسماعيل پناه برد و چون مردم گرد او جمع شدند، گفت : شورشيانى كه از شهرها و كشتزارها جمع شده بودند، بر اين مرد مظلوم (عثمان ) هجوم آورده ، او را كشتند. ايراد آنها بر عثمان اين بود كه چرا جوانان خردسال را به كار گماشته ، حال آنكه قبل از او نيز ديگران (ابوبكر و عمر) جوانان را به كار گماشته بودند. ديگر نهانه آنان اين بود كه بعضى از مناطق را قرق كرده است و اين نيز سابقه داشت و جز آن صلاح نبود. در عين حال عثمان از آنها پيروى كرد و براى اينكه آنان اصلاح شوند، دست از آن كارها برداشت ، ولى چون حجت و عذرى نيافتند، به جنبش آمدند و ستم آغاز كردند و خون حرام را در ماه حرام و در حرم مدينه ريختند و اموال حرام را تصرف كردند. به خدا سوگند كه يك انگشت عثمان از يك فرد مانند آنان بهتر است به خدا سوگند اگر چيزهايى كه به دستاويز آن عثمان را كشتند، گناه بود از آن پاك شد چنان كه طلا از آلودگى پاك مى شود.
عبدالله ابن عمرو حضرمى كه از سوى عثمان استاندار مكه بود، گفت : من نخستين خونخواه عثمانم . او نخستين داوطلب بود و بنى اميه كه از مدينه به مكه گريخته بودند، از او پيروى كردند. عبدالله بن عامر نيز از بصره با اموال زيادى آمد و يعلى بن منيه نيز از يمن با ششصد شتر و ششصد هزار درهم ، در بطحا اردو زد و شتران خود را خواباند.
در اين هنگام طلحه و زبير هم از مدينه رسيدند و عايشه را ديدند. عايشه به آن دو گفت : چه خبر داريد؟ گفتند: از دست غوغا و اعراب بدوى از مدينه گريختيم و از قومى جدا شديم كه سرگردان بودند، به حقى مى شناختند و نه از باطلى روگردان بودند و نه مى توانستند از خود دفاع كنند. (493)
بنابر نقل مفيد - عليه الرحمه - عبدالله بن ابى ربيعه كه از سوى عثمان كارگزار صنا بود به مكه آمد در حالى كه رانش شكسته بود. وى در هنگام محاصره عثمان ، شتابان براى يارى دادن او حركت كرد. در مسير راه اسب تيزرو صفوان بن اميه به قاطر عبدالله تنه زد و او به زمين افتاده و استخوان رانش شكست .
چون ميان راه از كشته شدن عثمان آگاه شد، به مكه آمد و وقتى كه ديد عايشه مردم را براى خونخواهى عثمان فرا مى خواند، دستور داد براى او تختى فراهم آورند و در مسجدالحرام نهند. چون او را بر آن تخت نهادند، گفت : هر كس براى خونخواهى عثمان بيرون برود من وسايل حركتش را فراهم مى سازم . بدين ترتيب گروه بسيارى را آماده ساخت ولى خود به سبب شكستگى رانش نتوانست با آنان حركت كند. (494)
بنابر نقل مفيد، يعلى بن منيه كه كارگزار عثمان بر جن (495)
بود، آن سال به حج آمده بود ؛ و چون سخن عبدالله بن ابى ربيعه را شنيد، گفت : هر كس به قصد خونخواهى عثمان بيرون رود، من نيز وسايل او را فراهم سازم . وى با ده هزار دينارى كه از يمن آورده بود، چهارصد شتر خريد و مردان را بر آن سوار مى كرد.
حضرت على (ع ) از خبر عبدالله بن ابى ربيعه و يعلى كه در راه شوراندن مردم اموالى را خرج كرده اند، مطلع شد، فرمود: به خدا سوگند: اگر به آن دو دست يابم ، اموال آنان را در راه خدا خرج خواهم كرد. سپس فرمود: به من خبر رسيده كه يعلى ده هزار دينار براى جنگ با من پرداخته است . از كجا ده هزار دينار داشته است ؟ از اموال يمن سوء استفاده كرده و آورده است . اگر او را بيابم ، نسبت به آنچه اقرار كرد، او را مؤ اخذه خواهم كرد. روز جنگ جمل به محض اينكه مردم پراكنده شدند، يعلى گريخت . عايشه چون اجتماع مخالفان على (ع ) را در مكه ديد و متوجه شد كه آنان با على (ع ) سر ستيز دارند و از او در جنگ با على (ع ) پيروى مى كنند، براى خرج آماده شد و همه روز منادى او ندا مى داد كه مردم براى خروج آماده شوند. (496)
بنابر نقل تاريخ يعقوبى ، بيشترين تحريك عليه عثمان از جانب طلحه و زبير و عايشه بود(497)
ولى آنان به خاطر مخالفت با على (ع )، خونخواهى عثمان را مطرح كردند.
انگيزه مخالفت ناكثين با على (ع )
ابن طقطقى مهمترين علت و انگيزه ناكثين را در مخالفت با على ، عدالت وى مى داند كه آنان نتوانستند روشى را كه وى در پيش گرفته ، تحمل كنند و درباره علت جنگ جمل مى نويسد:
((اميرالمؤ منين (ع ) پس از خلافت ، با روش حق با مردم رفتار مى كرد و در راه خدا به هيچ چيز نمى انديشيد و كلمه كارهايش براى خدا و در راه خدا بود و حق كسى را پايمال نمى كرد و جز با حق و عدل نمى داد و نمى گرفت . تا جايى كه عقل برادر تنى وى چيزى از بيت المال از او خواهش كرد كه حق نداشت ، اميرالمؤ منين از دادن آن امتناع ورزيد. همچنين على (ع ) به دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام چيزى بيش از حقشان نمى داد. پس بايد به مقام جنين شخصى كه با برادر و فرزندانش اين گونه رفتار مى كرد، درست پى برد و چون على (ع ) چنين روشى را در پيش گرفت رفتارش بر افرادى چند ناگوار آمد ؛ به گونه اى كه نمى توانستند وجود او را تحمل كنند. از آن جمله طلحه و زبير بودند كه پس از آنكه با حضرت ، بيعت كردند به مكه رهسپار شدند.
طلحه و زبير با عايشه قرار گذاشتند كه عدم رضايت خويش را از خلافت حضرت آشكار كنند و به خونخواهى عثمان بر خيزند. اينان على را متهم ساختند كه مردم را بر عثمان شورانيده ، به كشتن وى نشجيع كرده است . در صورتى كه على (ع ) بيش از هر كسى درباره عثمان مساعدت كرد و از او دفاع نمود و عثمان نيز پيوسته براى دفع مردم به على (ع ) پناهنده مى شد و او نيز با خيرخواهى هرچه تمامتر از عثمان دفاع مى كرد. در پايان كار نيز هنگامى كه عثمان در محاصره قرار گرفت ، على (ع ) فرزندش حسن (ع ) را به يارى او فرستاد. حسن (ع ) نيز در راه عثمان جانبازى كرد تا جايى كه عثمان از وى خواست دست از جنگ بدارد و او را در اين باره سوگند داد ولى حسن (ع ) همچنان در يارى عثمان فداكارى مى كرد.
اما طلحه خود از مؤ ثرترين افرادى بود كه همواره به قتل عثمان كمك مى كرد و اين مطلبى است كه همه تواريخ گواه آن است .)) (498)
قبلا بخشهايى از اظهارات طلحه ، زبير و عايشه در مخالفت با عثمان ذكر شد و اين نشان مى دهد كه هدف آنان رسيدن به قدرت و مقام بود، اما آن را در پوشش خونخواهى عثمان مطرح كردند.
انتخاب بصره
عايشه با سخنرانيهاى كه عليه على عليه السلام و در خونخواهى عثمان ايراد كرد، توانست جمع زيادى از ورشكسته هاى سياسى و گروهى از بنى اميه را جذب كند. وى در جمع آنان گفت : بپا خيزيد و بر ضد اين شورشيان چاره اى بينديشيد. گفتند ما به شام مى رويم . ابن عامر گفت : معاويه بر آنجا مسلط است ؛ به بصره رويم كه مرا آنجا دستپروردگانى است و مردم آنجا نيز، دل با طلحه دارند. به وى گفتند: خدا تو را زشت بدارد كه نه صلح جويى و نه جنگ آور. اگر چنين است چرا خود در بصره نماندى كه همچون معاويه باشى وبر آن شهر تسلط داشته باشى كه در آن صورت ما به كوفه مى رفتيم و همه راهها را بر اين جماعت مى بستيم ؟ اما او پاسخ قابل قبولى نداشت .
آنان سرانجام تصميم گرفتند به بصره روند. از اين رو به عايشه گفتند: ((اگر مردم بصره بخواهند در مورد بيعت على عليه السلام كه بر گردن آنهاست ، با ما احتجاج كنند، همانطور كه اهل مكه را شوراندى ايشان را هم خواهى شوراند. اگر خداوند كار را براى ما اصلاح فرمود، همانى است كه مى خواهيم و در غير آن صورت ، به اندازه تاب و توان خود دفاع مى كنيم تا خداوند چه خواهد.)) عايشه اين پيشنهاد را پذيرفت .
طلحه و زبير، عبدلله بن عم (499) (500)
را نيز دعوت كردند كه همراه آنها برود، ولى او نپذيرفت و گفت : من مردى از اهل مدينه ام ؛ هر كار كه ايشان انجام دهند، من نيز انجام مى دهم .
همسران رسول خدا(ص ) كه در مراسم حج شركت كرده بودند، همراه عايشه بودند و همگى قصد بازگشتن به مدينه داشتند و چون عايشه تصميم گرفت به بصره رود، آنها او را رها كردند. حفصه دختر عمر نخست موافقت كرد كه همراه عايشه باشد، ولى برادرش عبدالله بن عمر او را از اين كار منع كرد. (501)
گفتگوى ام سلمه و عايشه
عايشه براى اين كه تنها نباشد و بتواند جمعيت بيشترى گرد خود جمع آورد، نزد ام سلمه همسر گرامى رسول خدا (ص ) رفت و به وى گفت : تو بزرگ مادران مؤ منانى . مردم از عثمان خواستند كه توبه كند او نيز توبه كرد، ولى او را كشتند. عبدالله بن عامر به من خبر داده كه صد هزار مرد شمشير زن در بصره آماده جنگ هستند. با ما بيا تا جلوى خونريزى را گرفته و بين دو گروه صلح برقرار كنيم .
ام سلمه گفت : تو به خونخواهى عثمان قيام كردى ، در حالى كه يكى از مخالفان سرسخت او بودى . تو را چه به خون عثمان ! عثمان مردى از عبد مناف و تو از بنى تيم ابن مروه هستى . آيا عليه على (ع ) پسر عموى پيامبر كه مهاجر و انصار با او بيعت كرده اند قيام مى كنى ؟ آنگاه ام سلمه به ذكر فضايل على (ع ) پرداخت و گفت : اى عايشه تو از پيامبر شنيدى كه فرمود:
((على خليفتى عليكم فى حياتى و مماتى فمن عصاه فقد عصانى .))
((على خليفه من بر شماست در زمان حياتم و در زمان مرگم پس هركس ‍ با او مخالفت كند با من مخالفت كرده است .))
آيا به اين سخن پيامبر گواهى مى دهى ؟ گفت : آرى .
ام سلمه گفت : اى عايشه از خدا بترس و بر حذر باش از آنچه خدا و رسولش تو را از آن برحذر داشته اند و زنى مباش كه سگهاى حواءب بر او پارس كنند. اى عايشه طلحه و زبير تو را مغرور نكنند. آنان تو را از خدا بى نياز نسازند.
عايشه كه از ملاقات خود با ام سلمه نتيجه اى نگرفت ، از او دور شد و آهنگ بصره كرد.
گفتگوى بين ام سلمه و عايشه به طرق مختلف و در كتب گوناگون نقل شده است (502)
ابن قتيبه مى نويسد: ام سلمه هنگامى كه در مدينه بود، اطلاع يافت عايشه قصد حركت به جانب بصره را دارد. لذا طى نامه اى به او نوشت عايشه را از اين كار منع كرد و عمل وى را برخلاف قرآن و سنت دانست .
ولى عايشه كار خود را توجيه كرده و طى نامه اى به وى پاسخ داد. (503)
آنچه را كه ابن قتيبه به عنوان نامه ذكر كرده ، ناسخ التواريخ به عنوان سخنرانى ام سلمه بعد از پايان مذاكرات آورده است و در آخر پاسخ عايشه را نيز آورده و به نظر مى رسد كه نقل ناسخ التوارى (504)
در اين جا صحيح باشد، زيرا ام سلمه هنوز در مكه بود و اين شهر را ترك نكرده بود و براى اينكه على (ع ) را در جريان مسائل مكه قرار دهد، نامه اى به آن حضرت نوشت بدين مضمون كه طلحه و زبير و عايشه قصد رفتن به بصره را دارند و نامه را توسط فرزند خود عمر بن ابى سلمه نزد على (ع ) فرستاد. (505)
اين نامه در جلد نخست كتاب حاضر، در شرح حال عمربن ابى سلمه كارگزار بحرين نقل شده است . (506)
شخصيت ديگرى كه خبر خروج طلحه و زبير و عايشه را به سوى بصره به اطلاع على (ع ) رساند، ام الفضل دختر حارث مادر عبد الله بن عباس بود. او نامه خود را به مردى از جهينه به نام ظفر، داد كه داراى درايت و زبانى گويا بود، و به او صد دينار داد و خواست تا سريعا نامه را به على برساند و مخارج سفر وى را متقبل شد.(507)
اين دو زن فداكار اين چنين پايدارى خود را در دفاع از حكومت حق على (ع ) به اثبات رساندند.
حركت ناكثين به طرف بصره
با امكاناتى كه از سوى كارگزاران عثمان فراهم شد، طلحه و زبير همراه عايشه آماده حركت به سوى بصره شدند. منادى عايشه ندا در داد كه مادر مؤ منان و طلحه و زبير آهنگ بصره دارند. هر كسى مى خواهد اسلام را عزت دهد و با منحرفان از دين جنگ كند و انتقام خون عثمان را بگيرد و مركب و لوازم ندارد بيايد. آنان ششصد نفر را بر ششصد شتر سوار كردند و در مجموع هزار نفر شدند. (برخى نيز گفته اند نهصد نفر بودند) همگى از اهل مكه و مدينه و چون حركت كردند، مردم ديگرى هم به ايشان پيوستند و مجموعا به سه هزار نفر رسيدند. يعلى بن منيه به زبير چهارصد هزار درهم و براى هفتاد نفر از قريشيان مركب فراهم ساخت و به عايشه هم شتر نرى كه نامش عسكر بود داد. گفته اند آن را به دويست دينار خريد.
چون عايشه از مكه بيرون آمد، مروان بن حكم به هنگام نماز اذان گفت و آمد كنار طلحه و زبير ايستاد و گفت نام كدام يك از شما را به عنوان امير و پيشنماز بگويم ؟
عبدالله بن زبير گفت : نام پدرم را و محمد بن طلحه گفت : نام پدر مرا ذكر كن . اختلاف شديدى بر سر پيشنمازى بين طلحه و زبير بروز كرد. عايشه كسى نزد مروان فرستاد و گفت : مى خواهى ما را به تفرقه و پراكندگى وادارى . خواهرزاده من عبدالله بن زبير با مردم نماز خواهد گزارد. برخى نيز گويند عبدالرحمان عتاب اسيد تا هنگامى كه كشته شد بر اين كار ماءمور بود و پيشنمازى مى كرد. (508)
كسانى كه از حكومت على (ع ) ناراضى بودند زمانى كه از مخالفت عايشه مطلع شدند به سرعت خود را به مكه رسانده و از خونخواهان عثمان حمايت كردند ؛ از جمله اين ها مروان بن حكم ، سعيد بن عاص و عبدالرحمان بن عتاب بن اسيد و مغيرة بن شعبه بودند.
مغيره از كسانى بود كه مردم را بر خونخواهى عثمان تحريص و آنان را به قيام دعوت مى كرد و بعدا خود راه طائف را در پيش گرفت و از هر دو گروه جدا شد(509)
مغيره به خاطر كناره گيرى اش از صحنه هاى سياسى و به انتظار فرصت نشستن به ذكاوت و هوشمندى شهرت يافت . او جزو مخالفان على (ع ) بود و به مكه آمد و مردم را براى شركت در جمع شورشيان تشويق مى كرد ؛ ولى در جمع آنها براى خود موقعيت مناسبى نمى ديد و با تركيبى كه رهبران شورشى داشتند، موفقيت آنان براى وى مورد ترديد بود. حركت به سوى بصره براى مغيره نيز خوشايند نبود. زيرا وى به خاطر كار خلافى كه در هنگام حكومت بر بصره انجام داده بود، از كار بركنار شد و در نتيجه آينده خوبى را در بصره براى خود نمى ديد. از اين رو راه طائف را در پيش گرفت و زمانى كه بسربن ارطات به طائف يورش ‍ برد، از او استقبال كرد و با به حكومت رسيدن معاويه حاكم كوفه گرديد.(510)
عبد الرحمان بن عتاب نيز كه در اين واقعه موقعيت مناسبى به دست آورده و بر اثر اختلاف طلحه و زبير، پيشنماز جمع شده بود، تا آخر راه با ناكثين بود و در جنگ جمل كشته شد.
مروان از شخصيتهايى بود كه مدتى مشاور عثمان و از خواص او به شمار مى رفت . وى مى دانست كه عايشه ، طلحه و زبير مردم را عليه عثمان تحريك كرده اند. او بخوبى به ياد داشت كه از عايشه براى نجات عثمان كمك خواست ، ولى از جانب شورشيان خطرى متوجه او نبود وى در پى فرصت بود كه كينه خود را ابراز كند. در هنگام برپايى نماز در صدد ايجاد تفرقه بين طلحه و زبير بر آمد و خود گفته است كه در هنگام جنگ جمل طلحه را با تير زده است . (511)
در اين ميان سعيد بن عاص كه همراه آنان حركت كرده بود، در صداقت اين گروه و موفقيتشان دچار ترديد شد. لذا زمانى كه ناكثين در مسير خود به طرف بصره به ذات عرق (دو منزلى مكه ) رسيدند، به ديدار مروان و يارانش رفت و به آنها گفت : كجا مى رويد و اين قاتلان عثمان را بر روى شتران به دنبال خود راه انداخته ايد؟ (منظور وى از قاتلان عثمان ؛ طلحه ، زبير و عايشه بود) و اضافه كرد: اينها را بكشيد و به خانه هاى خود برگرديد.
مروان و همراهانش در پاسخ سعيد بن عاص گفتند: فعلا به راه خود ادامه مى دهيم ، شايد بتوانيم قاتلان عثمان را بكشيم .
سعيد بن عاص آنگاه به ديدار طلحه و زبير شتافت و با آنها خلوت كرد و گفت : به من راست بگوييد اگر پيروز شويد چه كسى را به امارت برمى گزينيد؟ گفتند: هر كدام را كه مردم انتخاب كنند. او گفت : شما كه به خونخواهى عثمان بيرون آمده ايد، خلافت و امارت را در فرزندان عثمان قرار دهيد. آنها گفتند: ما حاضر نيستيم ، پيرمردان مهاجر را رها كنيم و امارت را به پسران ايشان بدهيم . وى گفت : آرى من هم مى كوشم خلافت را از فرزندان عبد مناف بيرون آورم . سپس از جمع آنان جدا شد و به مكه بازگشت . عبدالله بن خالدبن اءسيد نيز بازگشت . مغيرة بن شعبه نيز گفت : نظر صحيح همان است كه سعيد گفته ، هر كس از ثقيف است باز گردد. (512)
شورشيان حركت كردند، ابان و وليد پسران عثمان نيز با آنان بودند. راهنماى ايشان مردى بود از قبيله عرينه . وى همان كسى است كه شتر عايشه را از او خريدند. مرد عرنى گويد: چون به ناحيه حواءب رسيديم و كنار آب آن ايستاديم ، سگهاى آنجا پارس كردند و به سوى ما خيز برداشتند. پرسيدند نام اين آبگاه چيست ؟ گفتم : حواءب . ناگاه عايشه فرياد كشيد و ((انا الله و انا اليه راجعون )) بر زبان آورد و گفت : بدون شك من همانم كه شنيدم پيامبر (ص ) مى فرمود:
كانى با حداكن قد نبحا كلاب الحواءب و اياك اءن تكونى انت يا حميرا.
((گويا يكى از شماست كه سگهاى حواءب بر او پارس مى كنند بر حذر باش اى حميراء (عايشه ) كه تو آن باشى !))
آنگاه بر دست شتر خود كوفت و آن را به زانو در آورد و گفت مرا برگردانيد كه من همانم . (513)
از ابن عباس نيز نقل شده كه رسول خدا (ص ) روزى به زنانش كه جمع شده بودند فرمود: ((اى كاش مى دانستم سگهاى حواءب بر كدام يك از شما همسرانم كه صاحب شتر پر مويى است پارس مى كنند. در راست و چپ او عده زيادى كشته مى شوند و تمام آنها در آتش هستند و عده كمى بعدا نجات پيدا مى كنند.)) (514)
اين حديث را علامه امينى با عبارات مختلف و از منابع گوناگون اهل سنت نقل كرده است . (515)
بارى طلحه و زبير با شنيدن اين سخنان دچار مشكل شدند و گفتند اينجا حواءب نيست . دروغ مى گويد كسى كه خيال مى كند اينجا حواءب است ، پس پنجاه نفر از مردم آنجا آوردند و شهادت دادند كه اينجا آب حواءب نيست و اين اولين گواهى دروغ دسته جمعى بود كه در اسلام اتفاق افتاد. (516)
خوارزمى گواهان دروغ را هفتاد تن ذكر كرده است . (517)
اين وضعيت كه پيش آمد ناچار يك شبانه روز توقف كردند و عايشه بعد از شهادت گواهان نيز مردد بود. از اين رو به وى گفتند: در صدد فرار برآييد و بگريزيد كه على (ع ) هم اكنون خواهد رسيد، عايشه و قوم به سوى بصره حركت كردند. (518)
طلحه و زبير براى اين كه زمينه ورود به بصره را آماده كنند ، از عبدالله بن عامر خواستند كه بزرگان بصره را معرفى كرده تا موافقت آنها را جلب كنند.
عبدالله گفت : آنها سه نفر هستند ؛ كعب بن سور، منذر بن ربيعه در قبيله ربيعه و احنف بن قيس در مضر كه تماما مورد احترامند.
طلحه و زبير براى هر يك از آنها نامه اى جداگانه نوشته و آنها را به خونخواهى عثمان دعوت كردند، ولى آنها پاسخ منفى به درخواست ناكثين دادند و اين باعث ناراحتى قوم و غضب آنها گرديد.
كعب بن سور كه قبلا از طرف عمر بن خطاب ، قاضى بصره بود در جواب آنها نوشت : ((اگر عثمان ظالم كشته شده نه شما و نه او حقى نداريد و اگر مظلوم كشته شده پس غير شما دو نفر، افرادى سزاوارترند به خونخواهى او و اگر كار بر كسانى كه حاضر بودند مشكل است ، بر كسانى كه غايب بودند مشكلتر است .))(519)
ولى كعب بعدا به ناكثين ملحق شد و در جنگ جمل در كنار شتر عايشه ، كشته شد.(520)
احنف نيز در جنگ جمل از على (ع ) نيز حمايت نكرد، ولى نگذاشت قومش به طلحه و زبير ملحق شوند. (521)

 

next page

fehrest page

back page