سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۴ -


نامه على (ع ) به عبدالله بن عباس بعد از شهادت محمد بن ابى بكر
بسم الله الرحمن الرحيم ؛ من عبد الله على اميرالمؤ منين الى عبد الله بن عباس : سلام عليك ورحمه الله و بركاته . اما بعد: فان مصر قد افتتحت ، و محمد بن ابى بكر قد استشهد، فعبد الله نحتسبه (و لدا ناصحا، و عاملا كادحا و سيفا قاطعا، وركنا دافعا)(399)
و قد كنت او عزت (كتبت ) الى الناس ، و تقدمت اليهم فى بدء الامر، و امرتهم باغاثته قبل الوقعه ، و دعوتهم سرا و جهرا، و عودا و بدءا ؛ فمنهم الاتى كارها، و منهم المعتل كاذبا، و منهم القاعد خاذلا. اسال الله تعالى ان يجعل لى منهم فرجا و مخرجا، و ان يريحنى منهم عاجلا، فو الله لو لا طمعى
عند لقاء عدوى فى الشهاده و توطنى نفسى على المنيه ، لا حببت ان لا ابقى مع هولاء بوما واحدا (و لا التقى بهم ابدا)(400)
عزم الله لنا و لك على نقواه و هداه ، انه على كل شى ء قدير والسلام . (401)
به نام خداوند بخشنده مهربان ، ار بنده خدا على اميرالمؤ منين (ع ) به عبدالله بن عباس ؛ درود بر تو و رحمت و بركات خدا.
اما عبد؛ مصر به دست دشمن افتاد و محمد بن ابى بكر شهيد شد، در نزد خداوند - عزوچل - او را به حساب آوريم (او فرزندى خير خواه و خيرالنديش بود كارگزارى كوشا و شمشيرى برنده و ستونى جلو گيرنده ). من به مردم امر كردم (و نوشتم ). ور در آغاز به آنها پيشنهاد كردم و فرمان دادم كه پيش از واقعه به يارى وى برخيزد. آنان را در نهان و آشكار و در رفت و برگشت به حمايت از او دعوت كردم ؛ برخى با كراهت و بى اعتنايى (و نگرانى ) آمدند و گروهى به دروغ عذر خواستند و جمعى نيز نشسته ، بى اعتنا بودند و دست يارى از يارى ما كشيدند. از خداوند مى خواهم از (شر) آنان به من گشايش و گريزگاهى عنايت كند و بزودى مرا از (شر) آنها راحت كند. به خدا سوگند اگر نبود كه بر شهادت در هنگام برخورد با دشمنم دل بسته ام و خود را براى مرگ آماده كرده ام ؛ دوست داشتم كه حتى يك روز با اينها نباشم (و هيچ گاه آنها را نبينم ) خدا ما و بو را به تقوا و هدايت خود مصمم دارد كه او بر هر چيز تواناست ، والسلام .
ابن عباس كه از شهادت محمد بن ابى بكر مطلع شد، طى نامه اى به على (ع ) چنين پاسخ داد:
اما بعد ؛ نامه شما به من رسيد و در آن از گشوده شدن مصر و شهادت محمد بن ابى بكر خبر دادى و از خدا خواسته بوديد كه از دست اين مردم شما را نجات دهد و راه گشايش و فرجى بيابيد. من از خداوند مى خواهم
كه هميشه سربلند باشيد و فرشته هاى (الهى ) تو را يارى كنند. بدان كه خداوند با تو چنين خواهد كرد و تو را عزيز و دشمنت را سركوب كند.
اى امير المؤ منان ممكن است مردم مدتى از وظائف خود تخطى كنند و سپس به نشاط آيند. پس با آنها مدارا كن و بر آنان منت گذار و از خداوند يارى بخواه كه خدا، مهم تو را كفايت مى كند والسلام .
عبدالله بن عباس نيز براى عرض تسليت از بصره به كوفه آمد و حضرت را به مرگ محمد بن ابى بكر تسليت گفت . (402)
اسماء در سوگ فرزند
اسماء دختر عميس خثعميه مادر محمد بن ابى بكر بود. وى پس از اطلاع از شهادت محمد بشدت ناراحت شد، ناراحتى خود را پنهان داشت و به مسجد رسول خدا (ص ) پناه برد. (403)
اسماء دختر عميس زنى بزرگوار بود كه همراه همسرش جعفر بن ابى طالب از مكه به حبشه هجرت كرد و در حبشه دارى سه فرزند به نامهاى محمد، عبدالله و عون گريد. وى همراه با جعفر (در سال هفتم هجرت ) از حبشه (404)
به مدينه آمد. بعد از شهادت جعفر در جنگ مؤ ته ، با ابوبكر ازدواج كرد و خداوند محمد بن ابى بكر را به او داد پس از مرگ ابوبكر، حضرت على (ع ) با اسماء ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج يحيى بن على بود.(405)
بنابرين محمدبن ابى بكر در مكتب على (ع ) پرورش يافته و در خانه وى رشد و بزرگ شده است . از اين روست كه على (ع ) در سخنانى كه درباره محمدبن ابى بكر دارد گاهى از وى به عنوان فرزند برادر و زمانى فرزند همسر و در موردى از وى به منزله فرزند خود ياد مى كند و ضمن تجليل از او، بر شهادتش تاءسف مى خورد.
درباره مقام و موقعيت اسماء همين اندازه كافى است كه امام باقر(ع ) او را جزو زنان بهشتى معرفى كرده است .
(406) ابوصير مى گويد: از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود: خداوند رحمت كند خواهران بهشتى را.
سپس آنها را چنين معرفى كرد:
1- اسماء دختر عميس خثعميه ، همسر جعفربن ابى طالب 2- سلمى دختر عميس خثميه همسر حمزه - اين دو خواهر بودند - و پنج تن ديگر از بنى هلال هستند آنها عبارتند از: 1- ميمونه دختر حارث همسر پيامبر(ص ) 2- ام الفضل همسر عباس كه نامش هند بود 3- عميصاء، مادر خالدبن وليد 4- عزه كه در ثقيف و همسر حجاج بود.
5- حميده كه فرزندى نداشت .(407)
سخنى ديگر از على (ع ) درباره محمدبن ابى بكر
چون على (ع ) در مرگ محمد بسيار بى تابى مى كرد، به وى گفتند: اى اميرالمؤ منين سخت بر محمد بى تابى مى كنى ؟ فرمود: چرا نكنم ؟ او دست پرورده من بود، برادر پسرانم بود، من پدر او بودم و او را آماده كردم كه برايم پسرى باشد و فرمود:
رحم الله محمدا؛ كانَ غُلاما حدثا، اما والله لقد كنت اردت ان اولى المرقال هاشم بن عتبة بن اءبى وقاص و الله لو انه وَلَيها لما خلى لعمرو بن العاص و اعوانه العرصة و لما قتل الا وسيقه فى يده بلاذم لمحمد بن اءبى بكر فلقد اجهد نفسه وقضى ما عليه . (408)
خدا رحمت كند محمد را، جوانى نورس بود. به خدا سوگند كه مى خواستم مرقال هاشم بن عتبة بن ابى وقاص (409)
را والى مصر كنم . به خدا اگر او والى مصر بود، ميدان را براى عمروعاص و يارانش باز نمى گذاشت و كشته نمى شد جز اينكه شمشيرش در دستش بود، نكوهش نكنم محمدبن ابى بكر را زيرا وى كوشش خود را كرد و به سرانجام خود رسيد.
محمد بن ابى بكر با اينكه جوانى انقلابى و متدين و معتقد به ولايت على (ع ) بود، نسبت به جنگ و امور نظامى تجربه كافى نداشت ، زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) او را به مصر فرستاد در آنجا جنگى نبود، بلكه جنگاوران براى نبرد با معاويه از سراسر كشور اسلامى به صفين فرا خوانده شده بودند. بعد از پيروزى معاويه در مصر و حضور عبدالله بن عباس در كوفه براى تسليت على (ع ) معاويه نقشه ريخت كه بصره را نيز تصرف كند. لذا عبدالله بن حضرمى را به بصره اعزام كرد. وى با اينكه در آغاز موفقيتهائى داشت ، با اعزام نيروى كمكى اندكى از كوفه وى مغلوب و كشته شد و عبدالله بن عباس به بصره برگشت . بعد از شهادت محمد و كوتاهى مردم در حمايت از على (ع ) مهاويه حملات خود را عليه مرزهاى حكومت على (ع ) آغاز كرد و در ميان مردم اين ترديد را به وجود آوردند كه على (ع ) نسبت به خلفاى سابق نظر موافقى نداشته است . از اين رو از آن حضرت در اين باره سؤ ال كردند و حضرت با اينكه از طرح سوال ناراحت بود، نامه اى در اين باره نوشت .
در اين نامه كه قبلا مدارك آن را در شرح حال مالك اشتر ذكر كرديم ، حضرت به اوضاع سياسى مردم حجاز قبل از بعثت تا زمان خويش ‍ پرداخته است .
ابن ابى الحديد اين نامه را به عنوان سخنرانى ذكر كرده است .
اميرالمؤ منين (ع ) در آغاز اين نامه كه خطاب به ياران خود نوشته است به بررسى دوران قبل از بعثت و وضعيت ناگوار اجتماعى - اقتصادى مردم حجاز پرداخته است سپس وارد دوران بعثت رسول گرامى اسلام شده و بخشى از دستورات آن حضرت را بر مى شمارد. پس از آن به اختلافى كه بعد از پيامبر درباره جانشينى حضرت به وجود آمد، اشاره مى كند و مى فرمايد: ((من براى حفظ اسلام حق خويش را كه خلافت بود، رها كردم .)) سپس به سيره ابوبكر و عمر اشاره دارد و ادامه مى دهد كه ((من تصور نمى كردم عمر مرا از حقم محروم كند، به خاطر اينكه قبلا با ابوبكر در باب خلافت احتجاج كردم ، ولى وى مرا ششمين نفر شورا قرار داد، قريش نيز منزلت مرا كوچك شمردند و ديگرى را برگزيدند، تا اينكه مردم عثمان را كشتند و از من خواستند كه خلافت را بپذيرم . ولى امتناع كردم و با هجوم جمعيت ناچار به پذيرش خلافت شدم . همه مردم بيعت كردند. طلحه و زبير نيز جزو بيعت كنندگان بودند، ولى بعد از مدتى كوتاه به مكه و از آنجا به بصره رفتند و به فساد پرداختند و عده اى از ياران و پاسداران بيت المال بصره را به شهادت رساندند. به اهل شام نگريستم ، آنان اهل طمع و طغيان بودند. در هنگامه نبرد قرآنها را بر نيزه كردند و دو نفر كه براى احياى قرآن انتخاب شدند، دستور قرآن را زير پاگذاشتند. گروهى از ما كناره گيرى كردند و ما بناچار با آنها جنگ كرديم . آنگاه از مردم خواستيم كه براى جنگ با معاويه آماده شوند ولى آنان كوتاهى كردند. اكنون نيز معاويه شهرهاى شما را به تصرف در مى آورد و به مناطق شما يورش مى برد. به من خبر رسيد كه فرزند نابغه (عمروعاص ) در مقابل همكارى با معاويه ، مصر را طلب كرده بود (آنان مصر را تصرف كردند). آنان دشمن خدا، قرآن ، سنتندو اهل بدعت ؛ و تاءسف و اندوه من بر اين است كه سفيهان و فاجران امور امت را به دست بگيرند و بندگان خدا را ذليل و فاسقان را با خود همراه سازند و بر مردم حكومت كنند.)) (410)
اين بود گزارش كوتاهى از نامه اى كه حضرت على (ع ) به اصحاب و شيعيان خود نوشت . اين نامه دو نقل مختلف دارد: يكى آنچه در ((الرسائل )) شيخ كلينى آمده كه كشف المحجة نقل كرده است و ديگرى آنچه در الغارات و الامامة و السياسة (411)
ابن قتيبه آمده است نقل كشف المحجة (412)
مفصلتر و طولانى تر است و نكاتى در آن آمده كه در نقل دوم نيست و آنچه در نهج البلاغه (413)
آمده ، گزيده اى از نقل الغارات است . قسمتى از اين نامه نيز جزو خطبه هاى نهج البلاغه (414)
ذكر شده است . چون ابن ابى الحديد آن را به عنوان خطبه ذكر نموده است ، لازم است اين نامه مستقلا با شرح و توضيح منتشر شود.
فصل شانزدهم : استانداران بصره
1- عثمان بن حنيف انصارى استاندار بصره
بصره در سال دوازدهم هجرى كه مسلمانان در آن مناطق به جهاد مى پرداختند، بيشتر مورد توجه قرار گرفت ؛ چرا كه مسلمانان نياز به پايگاه و مقر ثابتى داشتند تا بتوانند نيروى جهادى به مناطق جنوبى ايران بفرستند. از اين رو در سال چهارم دهم هجرى ، شش ماه پيش از ايجاد شهر كوفه ، موافقت خليفه دوم را براى ايجاد شهر بصره جلب كردند. عتبة بن غزوان كه در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، طى نامه اى از عمر براى بناى شهر كسب اجازه كرد و خليفه نيز موافقت خود را با ايجاد شهر بصره اعلام كرد.
واليان بصره
عتبة بن غزوان به دلايلى منطقه را ترك كرد و مجاشع بن مسعود سلمى را فرمانده لشكر خود قرار داد. وى براى فتح فرات به سوى بصره حركت كرده بود. مجامشع ، مغيرة بن شعبه را جانشين خود در بصره قرار داد و پس از آن عمر، مغيره را بر بصره گمارد.
عمر در سال شانزده يا هفدهم هجرى ، مغيره را به خاطر اينكه رابطه نامشروع با ام جميله داشت از كار بركنار كرد و ابوموسى اشعرى را جانشين وى نمود. (415)
ابن اثير عزل مغيره را به خاطر زنايش با ام جملة بن افقم در سال هفدهم ذكر كرده است و مى نويسد: ابوموسى براى مدتى حاكم بصره بود، سپس وى عزل و حاكم كوفه شد و عمروبن سراقه حاكم بصره گرديد. بعد از مدتى ابن سراقه به كوفه رفت و ابوموسى مجددا حاكم بصره گرديد. (416)
امارت ابوموسى بر بصره ادامه داشت ، تا اينكه در سال بيست و نه هجرى عثمان وى را بر كنار كرد عبدالله بن عامر بن كريز بيست و پنج ساله را به ولايت بصره گماشت . وى پسر دايى عثمان بود. (417)
عبدالله والى بصره بود، تا اينكه حكومت به على (ع ) رسيد. وى عثمان بن حنيف را كه يكى از ياران با وفايش بود، جزو اولين گروه كارگزاران اعزامى ، به بصره فرستاد.(418)
عثمان بن حنيف جزو افرادى بود كه ولايت اميرالمؤ منين (ع ) را بعد از رحلت رسول خدا(ص ) پذيرفته بودند و امام صادق (ع ) او را جزو افرادى معرفى كرده كه بر روش رسول خدا باقى ماندند، بدون اينكه در ايمان آنها تغيير و تبديلى به وجود آمده باشد. (419)
وى از اعضاى شرطة الخميس بود و جزو دوازده نفرى كه به خلافت ابوبكر اعتراض كرده و على (ع ) را شايسته خلافت مى دانستند.(420)
اعتراض كنندگان به خلافت ابوبكر
ابان بن تغلب گويد: به اما جعفر صادق (ع ) عرض كردم : فدايت شوم ، آيا در ميان اصحاب رسول خدا(ص ) كسى بود كه بر كار ابوبكر و خلافت او اعتراض نمايد؟!
فرمود: آرى دوازده نفر بودند كه به ابوبكر اعتراض كردند؛ آنها عبارتند از:
1- خالدبن سعيدبن عاص از بنى اميه
2- سلمان فارسى .
3- ابوذر غفارى .
4- مقدادبن اسود.
5- عماربن ياسر.
6- بريده اسلمى .
تا اينجا همه از مهاجرين بودند و از انصار:
7- ابوهيثم بن تيهان
8- سهل بن حنيف .
9- عثمان بن حنيف .
10- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين .
11- ابى بن كعب .
12- ابوايوب انصارى . (421)
سپس حضرت سخنان اعتراض آميز نامبردگان را ذكر مى كند و مى فرمايد: آنگاه عثمان بن حنيف حركت كرد و گفت : از رسول خدا شنيديم كه فرمود: ((اهل بيت من به منزله ستارگان زمينند. از آنها جلو نرويد، آنها را بر خود مقدم بداريد، زيرا آنان پس از من واليان شمايند. سپس مردى حركت كرد و گفت : اى رسول خدا اهل بيت تو كيانند؟ فرمود: على و فرزندان طاهر و پاك وى هستند)).
رسول خدا وظيفه را بيان كرده ، و ابن حنيف ادامه داد:
اى ابوبكر تو اول كافر به دستور پيامبر مباش ((و به خدا و رسول خدا خيانت مكنيد به امانتهاى خود و حال آن كه مى دانيد(422) ))(423)
سخنان عثمان بن حنيف نشانگر ايمان و اعتقاد وى به رسول خدا و ولايت على (ع ) است .
شرح حال عثمان بن حنيف
عثمان بن حنيف بن واهب بن حكم بن ثعلبه بن حارث انصارى اوسى مكنى به ابو عمرو يا ابو عبدالله است . در جنگ احد و جنگهاى بعد از آن شركت داشت .
عثمان در عهد خليفه دوم ، مسؤ ول جمع آورى ماليات عراق و تعيين مساحت زمين آن و تعيين مقدار خراج و جزيه آن منطقه بود. (424)
نوشته اند: در سال بيست و يك كه مردم از امير كوفه سعد بن ابى وقاص ‍ شكايت كردند. عمر وى را عزل كرد و در مقابل ، عمار بن ياسر را به عنوان پيشنماز و فرمانده نيروهاى نظامى و عثمان بن حنيف را به عنوان مسؤ ول خراج و مساحت زمين و عبدالله بن مسعود را به عنوان قاضى و مسؤ ول بيت المال به كوفه فرستاد و به او دستور داد به مردم قرآن بياموزد و مردم را با مسائل دينى آشنا سازد.
مزد روزانه آنان را يك گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند براى عمار قرار داد و نصف ديگر آن را براى آن دو نفر. (425)
يعقوبى مى نويسد: عمر با على (ع ) مشورت كرد و با زمينهاى عراق چه كند؟ آيا آنها را تقسيم نمايد؟ حضرت فرمود: ((اگر امروز آنها را تقسيم كنى براى آيندگان چيزى نمى ماند. پس آنها را در دست مردم بگذار كه روى آن كار كنند)). از اين رو عمر براى مساحت عراق عثمان بن حنيف و حذيقه بن يمان را فرستاد. (426)
عثمان ماليات هر جريب نخل را ده درهم و هر جريب باغ انگور را ده درهم و هر جريب (ده هزار متر مربع ) نيزار را شش درهم قرار داد و بر هر جريب گندم ، چهار درهم و بر هر جريب جو دو درهم قرار داد. عمر نيز آنچه را وى تعيين كرده بود، اجازه داد. (427)
خراج منطقه عراق در زمان وى به يكصد ميليون درهم رسيده بود. مساحت عراق سى وشش ميليون جريب بود و بر هر جريبى يك درهم و قفيزى (دوازده من ) ماليات وضع كرد. (428)
عمر، عثمان بن حنيف را بر بخشى كه از دجله آبيارى مى شد گمارده بود. (429)
طبق شناختى كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از عثمان داشت وى را به استاندارى بصره برگزيد و او بدون هيچ مشكلى وارد بصره شد. وى اين شهر حساس را تحت كنترل خود در آورد و جانشين عبدالله بن عامر را زندانى كرد.(430)
عثمان در بصره باقى بود. تا اينكه طلحه و زبير همراه با عايشه به بصره آمدند و او را از شهر بيرون كردند. وى نزد على (ع ) رفت و در كوفه سكونت گزيد و در زمان خلافت معاويه از دنيا رفت . (431)
موضع عبد الله بن عامر در مقابل خلافت على (ع )
هنگامى كه خبر بيعت مردم با على (ع )، به عبدالله بن عامر والى بصره رسيد، مطمئن بود على (ع ) امارت بصره را از او خواهد گرفت . از اين رو مردم را جمع كرد و بالاى منبر خطاب به مردم گفت : خليفه شما عثمان ، مظلوم كشته شد و بيعت او بر ذمه شماست . حمايت از وى بعد از مرگ مانند حمايت در زمان حيات است و آن حقى كه ديروز بر شما داشتم امروز نيز دارم . مردم با على بيعت كردند و ما جزو خوانخواهان عثمان هستيم ؛ پس آماده جنگ باشيد. حاريه بن قدامه سعدى به اعتراض بر خاست و گفت : اى فرزند عامر ما را به تو نفروخته اند و تو اين شهر را با شمشير نگرفته اى و با خواست و مشورت ما نيز به حكومت نرسيده اى . امارت تو به خاطر اطاعت از شخص ديگرى بوده است . عثمان در حضور مهاجران و انصار كشته شد و آنان به كشندگان اعتراض نكردند و اكنون مردم با على (ع ) بيعت كردند. پس چنانچه تو را بر كار خود ابقاء كرد، از تو پيروى مى كنيم و اگر بر كنارت كرد، با تو مخالفت خواهيم كرد.
مردم با سكوت خود سخنان جاريه را تاييد كردند. عبدالله درنگ را جايز ندانست و از منبر پايين آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسايل سفر را آماده كنند. وى مردى از حضرت موت را جانشين خود ساخت و به وى گفت : امور را به دست گير و حفظ كن . من به جانب مدينه حركت مى كنم با اوضاع آنجا را بررسى كنم و ببينم كار مردم به كجا مى كشد. نيمه شب ، به طرف مدينه فرار كرد و مردم بصره صبح مطلع شدند كه عبدالله بصره را ترك گفته است .
با ورود وى به مدينه طلحه و زبير به او اعتراض كردند كه تو شهر بصره و بيت المال آن را ترك كرده اى . عقبه بن ابى معيط نيز به وى معترض ‍ بود(432)
ابن عامر نيز كه طبق برنامه اى خاص بصره را ترك گفته بود، به طلحه و زبير به خاطر بيعتشان با على (ع ) اعتراض كرد.
از امام باقر (ع ) روايت شده كه فرمود: عبدالله بن عامر بن كريز. پس از ورود به مدينه در ديدار با طلحه و زبير، گفت : شما دو نفر با على بن ابى طالب بيعت كرديد. به خدا قسم گروهى از بنى هاشم انتظار چنين روزى را مى كشيدند. اما چه زمانى خلافت به شما خواهد رسيد. به خدا قسم كه من نيامدم جز اين كه چهار هزار نفر از مردم بصره به خونخواهى عثمان برخاسته بودند. پس شما بايد به بصره برويد و حق خود را بگيريد. اين بود كه طلحه و زبير تصميم رفتن به مكه گرفتند و از حضرت خواستند كه براى انجام مراسم عمره ، مدينه را ترك كنند.
حضرت بعد از اينكه سه مرتبه از آنها اقرار بر بيعت گرفت ، به آنها اجازه داد به مكه روند. (433)
از اسدالغابه مى توان دريافت كه عبدالله بن عامر از بصره به مكه رفت و بخشى از اموال بصره را با خود برد. زمانى كه طلحه و زبير و عايشه تصميم گرفتند به شام بروند آنان را از اين تصميم منصرف كرد و پيشنهاد كرد به سوى بصره حركت كنند. وى گفت : من در آنجا اموال و اراضى فراوان دارم و گروهى از مردان بصره نيز با ما همراهند.(434)
عبدالله گروه ناكثين را تجهيز كرد و در جنگ جمل حضور فعال داشت . وى يكى از مشاوران گروه ناكثين بود و آنان را براى رفتن به بصره تشويق كرد ؛ چرا كه خود با اوضاع بصره آشنائى كامل داشت . او طى نامه اى كه در پاسخ معاويه نوشت او را به خونخواهى عثمان تحريص كرد. (435)
معاويه نيز خدمات وى را فراموش نكرد و زمانى كه به خلافت رسيد، با اينكه در آغاز بسر بن ارطاه را والى بصره كرد. ولى زمانى كه عبدالله بن عامر گفت من در بصره اموالى نزد افراد دارم . وى را به مدت سه سال به ولايت بصره گماشت و از تلاشهاى وى قدردانى كرد.
ابن عامر پس از شكست طلحه و زبير در جنگ جميل به شام فرا كرده بودند، ولى در جنگ صفين سخنى از وى به ميان نيامده است . (436)
در كتاب وقعه صفين نامه اى نفل شده ، كه حضرت على (ع ) آن را هنگامى كه عبدالله بن عامر در بصره بوده ، به وى نوشته است . در آن نامه وى را به حق دعوت نموده و بصره را جايگاه شيطان معرفى كرده است .(437)
ولى به نظر مى رسد اين نامه بخشى از نامه اى است كه على (ع ) به عبدالله بن عباس - هنگامى كه امارت بصره را به عهده داشته - نوشته است از اين رو از نقل آن خوددارى كرده و در شرح حال عبدالله بن عباس آن را خواهيم نگاشت . با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتيم ، بعيد مى نمايد كه وى براى مدتى در دوران حكومت على (ع ) در بصره بوده و حضرت برايش نامه نوشته باشد ؛ چرا كه او جزو افرادى بود كه با على (ع ) به مخالفت برخاست و بعد از اطلاع از خلافت حضرت ، از مردم خواست تا آماده جنگ شوند. گرچه برخى نوشته اند كه حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وى نوشته و او را از فتنه انگيزى در بصره بر حذر داشته است . (438)
نامه اميرالمؤ منين (ع ) به عثمان بن حنيف
اميرالمؤ منين على (ع ) در دوران خلافت خويش كارگزاران خود را تحت نظر داشت و از راههاى گوناگون كارهاى آنان را برسى مى كرد و چنانچه فردى مرتكب عملى خلافت مى شد، وى را نصيحت و در صورت لزوم از كار بر كنار مى كرد. در عهدنامه مالك اشتر توصيه مى كند كه مامورين مخفى براى نظارت بر كارگزاران بگمارد.(439)
عثمان بن حنيف كارگزار حضرت در بصره بود. به حضرت خبر دادند كه او در دعوتى كه از جانب اشراف بصره تربيت يافته و در آن فقراء و مستمندان شركت نداشتند، حضور يافته است . حضرت امير طى نامه اى ، وى را از اين عمل بازداشت . از نامه حضرت استنباط مى شود كه نهى از حضور در چنين مجالسى ، علل مختلفى داشته است :
1 - در اين مجلس ثروتمندان شركت داشتند، اما فقرا از آن بى بهره بودند و اگر مبناى مهمانى اين است كه ديگران به نوايى برسند، لازم است افرادى در مهمانى شركت كنند كه محتاج چنين غذايى هستند، نه كسانى كه ثروتمندند. از اين رو اين مهمانيها بيشتر جنبه ريا و خودنمايى دارد و رضاى خدا در آن نيست و استاندار على (ع ) نبايد در آن شركت كند.
2 - در مهمانيهاى اشرافى احتمال انجام كارهاى ناشايست بسيار است و نهى ، حمل بر كراهت شود يا چنين مهمانيهايى كه مخصوص واليان است ، شركت آنها در آن حرام باشد. بويژه با توجه به اين موضوع كه ثروتمندان هيچ گاه بدون هدف و جلب منفعت ، دنبال كار خير نيستند. هدف آنان جلب اعتماد كارگزار براى رسيدن به ثروت بيشتر بوده است .
3 - احتمال ديگرى كه متصور است اينكه علت منع از شركت در همچون مجالسى اين بوده كه در آن اسراف و تبذير مى شود و غذاهاى رنگارنگ و متنوع براى مهمانان مى آورد. (440)
به هر حال على (ع ) عثمان بن حنيف كارگزار بصره را از شركت در مجلسى كه فقرا در آن دعوت نشده اند، نهى كرد و نامه اى به او نوشت . سيد رضى اين نامه را در نهج البلاغه آورده و در آغاز آن گويد: ((از نامه هاى آن حضرت است به عثمان بن حنيف انصارى كه كارگزار او در بصره بود، زمانى كه به امام (ع ) خبر رسيد او را گروهى از ((مترفين ))(441)
مردم بصره به مهمانى خوانده اند و او بدانجا رفته است )).
متن نامه
اما بعد، يا بن حنيف : فقد بلغى ان رجلا من فتية اهل البصره دعاك الى مادبة فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان ، و تنقل اليك الجفان . و ما ظننت انك نجيب الى طعام قوم ، عائلهم مجفو،و غنيهم مدعو. فاءنظر الى ما تقضمه من ذا المقضم ، فما اشتبه عليك علمه فالفظه ، و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه .
الا و ان لكل ماموم اماما، يقتدى به ويستضى ء بنور علمه ؛ الا و ان اما مكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ، و من طعمه بقرصيه . الا وانكم لا تقدرون على ذلك ، و لكن اعيونى بورح و اجتهاد، و عفه و سداد. فوالله ما كنزت من دنيا كم تبرا، و لا ادخرت من غنائمها و افرا، و لا اعدادت لبالى ثوابى طمرا، و لا حزت من ارضها شبرا، و لا اخذب منه الا كقوت اتان دبره ، و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصه مقرة .
بلى ! كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس ‍ قوم ، و سخت عنها نفوس قوم آخرين ، و نعم الحكم الله . و ما اصنع بفدك و غير فدك ، و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها، و تغيب اخبارها، و حفره لو زيد فى فسحتها، و اوسعت يدا خافرها، لا ضغطها الحجر و المدر، و سد فرجها التراب المتراكم ؛ و انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنه يوم الخوف الاكبر، و تثبت على جوانب المزلق .
و لو شئت لا هتديت الطريق ، الى مصفى هذا العسل ، و لباب هذا القمح ، و نسائج هذا القز.
ولكن هيهات ان يغلبنى هواى ، و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة - و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع او ابيت منطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى . او اكون كما قال القائل :

و حسبك داء ان تبيت ببطنه
و حولك اكباد تحن الى القد!
اءاءقنع من نفسى بان يقال : هذا امير المؤ منين ، و لا اشار كهم فى مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش ! فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات ، كالبهيمه المربوطه ، همها علفها، او المرسله شغلها تقممها، تكترش من اعلافها، و تلهو عما يراد بها، او اترك سدى ، او اهمل عابثا، او اجر حبل الضلاله ، او اعتسف طريق المتاه ! و كانى بقائلكم يقول : ((اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب ، فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران ، و منازله الشجعان )). الا و ان الشجره البريه لصلب طالب عودا، و الرواتع الخضره ارق جلودا، و النابتات العذيه اقوى و قودا، و ابطا خمودا. و انا من الرسول الله كالضوء من الضوء، و الذراع من العضد. و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما و ليت عنها، و لو امكنت الفرص من رقابها لسارعت اليها. و ساجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص ‍ المعكوس ، و الجسم المركوس ، حتى تخرج المدره من بين حب الحصيد.
اما بعد ؛ اى پسر حنيف به من خبر رسيده است كه مردى از جوانمردان بصره تو را به وليمه و طعامى فرا خوانده است و تو به سوى آن شتافته اى . خوردبيهاى رنگارنگ و نيكو برايت آورده و كاسه هاى بزرگ پى در پى برابر تو نهاده اند. گمان نمى كردم تو مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان را به جفا رانده و توانگرانشان را خوانده اند. پس بنگر كه بر اين سفره چه مى خواهى ؛ آنچه حلال و حرام آن بر تو آشكار نيست ، بيرون انداز و آنچه دانى از حلال به دست آمده تناول نما.
آگاه باش كه هر پيرو و مامومى را پيشوايى است كه بايد از او پيروى كند و به روشنايى نور دانش وى روشنى گيرد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامعه فرسوده و از خوردنى خويش به دو گرده نان بسند كرده است . آگاه باشيد كه شما توان انجام اين كارها را نداريد، اما مرا به پارسايى ، كوشش ، پاكدامنى و درستكارى يارى كنيد. به خدا سوگند از دنياى شما زر نيندوختم و از غنيمتهاى آن مالى نينباشتم و بر (دو) جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى نيفزودم . اندكى (وجبى ) از زمين آن (دنيا) به دست نياورده ام و از آن چيزى نگرفتم جز به مقدار خوراك حيوان شكسته پشت (كه از بسيارى درد از خوردن كامل ، عاجز است ) دنيا در چشم من از دانه اى حنظل تلخ ، بى مايه تر و ناارزنده تر است .
آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده بود، تنها فدك در دست ما بود. مردمى بر آن بخل ورزيدند و گروهى سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند و خداى بهترين داور است ؛ مرا به فدك و غير فدك چه كار است ؟ در حالى كه جايگاه آدمى گورى است كه در تاريكى آن نشانه هايش بر جاى نماند و خبرهايش نهان گردد گودالى است كه اگر به گشادگى آن افزوده شود و دستهاى گوركن ، فراخش سازد، سنگ و كلوخ ، آن را مى فشارد (و تنگ مى سازد) و خاك انباشته ، روزنه هاى آن را فرو مى بندد. من نفس ‍ خود را تنها با پرهيزگارى مى پرورانم تا در روز بزرگترين بيمها و ترسها ايمن باشم و در لغزشگاه نلغزم .
اگر مى خواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافته هاى ابريشم ، راه داشتم . ليكن دور است كه هوا و هوس من بر من چيره گردد و زيادى حريص مرا به گزيدن خوراكهاى (رنگارنگ ) بكشاند. - شايد در حجاز و يمامه كسانى باشند كه اميدى به قرض نان نداشته باشند و هيچ گاه سير نشده باشند - و دور است از من كه سير بخوابم و پيرامون من شكمهايى باشد كه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرايى سوخته باشد ؛ يا چنان باشيم كه شاعر گويد: ((درد تو اين بس است كه شب سير بخوابى و گرداگرد تو جگرهايى باشد كه در آرزوى سبوى چرمين آب ، بسوزند.))
آيا از خويشتن به اين بسنده كنم كه مرا اميرمؤ منان بنامند و در ناگواريهاى روزگار شريك آنان نباشم ؟ يا در سخنى زندگى نمونه و اسوه اى بر ايشان نشوم ؟ مرا نيافريده اند كه خوردنيهاى گوارا سر گرمم سازد، همچون چارپاى بسته (و پروار) كه تمام توجهش به علف است ، يا مانند چارپاى رها گشته كه خاك روبه ها را به هم زند و شكم را از علف بينبارد و از آنچه از آن خواهند غفلت نمايد. مرا نيافريده اند كه وانهند يا بيهوده رها شوم يا ريسمان گمراهى را بكشم و يا بى مقصودى ، راه سر گردانى بپيمايم .
چنان بينم كه گوينده شما بگويد: ((اگر پسر ابوطالب را خوراك اين است ، ضعيف و ناتوانى او را پيكار با همآوران بر جاى نشاند و از جنگ با دلاور مردان باز دارد.))
اما بدانيد درختى كه در بيابان خشك رويد، چوبش سخت تر است و درختهاى سبز و خوشنما (و پر آب ) پوستش نازك تر ؛ و گياهان و رستنهاى صحرايى بيشتر افروزد و ديرتر افسرده و خاموش شود. بيگانگى من با رسول خدا مانند نورى است كه از نورى ديگر روشنى يافته و آرنجى است كه بازو پيوسته . به خدا سوگند اگر عرب در جنگ عليه من پشت به پشت دهد، روى از آنان بر نتابم و اگر لازم آيد و فرصت دست دهد، به پيكار همه بشتابم و خواهم كوشيد زمين را از اين شخص ‍ وارونه و كاربرد سرگشته خرد معاويه پاك سازم ، تا كلوخ ذره از دانه جدا گردد و با ايمان از چنگ منافق جدا شود.))

 

next page

fehrest page

back page