سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۲ -


2- قيس بن سعدبن عباده انصارى ،استاندار مصر
قيس بن سعد از شيعيان اميرالمومنين (ع ) و از طرفداران و خيرخواهان او بود و همچنين يكى از مشاوران حضرت امير (ع ) محسوب مى شد. اميرالمومنين (ع ) در ماه صفر سال 36 ه -. وى را به استاندارى مصر برگزيد. او جزو اولين گروه كارگزاران اعزامى حضرت بود. اميرالمومنين (ع ) در هنگام اعزام قيس به مصر به او فرمود:
سر الى مصر فقد وليتكما و اخرج الى ظاهر المدينه ، و اجمع ثقاتك و من احبيت ان يصحبك حتّى تاتى مصر و معك جعد، فانّ ذلك ارعب بعدوّك و اعز لوليك . فاذا قدمتها - ان شاء اللّه - فاحسن الى المحسن ، و اشتدّ على المريب ، و ارفق بالعامه و الخاصه فانّ الرفق يمن .(45)
به سوى مصر حركت كن ، من تو را والى و حاكم آنجا قرار دادم . به خارج شهر مدينه رفته و افراد مورد اعتما دو هر كه را كه مصاحبت و همراهى او را دوست دارى جمع كن ، تا هنگام ورود به مصر با جمعيت و لشكر انبوه وارد شوى (شكوه و عظمت داشته باشى ) زيرا چنين حركتى و ورودى براى دشمنانت ترسناكتر و براى دوستانت عزت آفرين تر است . ان شاء اللّه هر گاه به مصر وارد شدى به نيكوكاران نيكويى و بر اشخاص ‍ مشكوك سخت بگير و با تمام افراد، خاص و عام مهربان باش زيرا مدارا و نرمى ميمون و مبارك است .))
حضرت امير (ع ) در سخنان خود به سه نكته اشاره مى فرمايد:
اول اينكه بايد ياران و همكاران يك كارگزار از ميان افراد مورد افراد مورد اطمينان و قابل اعتماد انتخاب شوند تامبادا دست به خيانت و توطئه زده و يا با دشمن همكارى كنند. دوم اينكه استفاده از تشريفات در برخى مواقع لازم است و نبايد آن را نشانه كبر و غرور دانست ، بلكه تشريفات نظامى باعث عزت مؤ منان و دوستداران حكومت حق و باعث ذلت دشمنان مى گردد.
سوم اينكه بايد با تمام مردم مهربان بود و به توطئه هاى افراد مشكوك توجه داشت و نسبت به آنها سخت گرفت .
قيس در جواب حضرت گفت : اى اميرالمؤ منين خدا تو را رحمت كند، آنچه را كه فرموديد فهميدم اما لشكر و سپاه را من در خدمت شما مى گذارم كه به هنگام نياز نزديك شما باشند و آماده نبرد شوند. من نيز همراه خانواده ام به مصر مى روم و نسبت به سفارشى كه درباره خوشخويى و مداراى با افراد فرموديد، از خدا كمك مى خواهم كه بتوانم اين چنين كنم .
قيس همراه هفت تن از افراد خانواده اش به سوى مصر حركت كرد و در اول ماه ربيع اول وارد مصر شد.(46)
اوضاع مصر قبل از ورود قيس
همان گونه كه ذكر شد، قبل از ورود قيس ، محمدبن ابى حذيفه ، امور مصر را به دست گرفته بود. او عبدالله بن ابى سرح رااز مصر بيرون كرد و خود با مردم نماز اقامه مى كرد.ابن ابى سرح مصر را ترك كرد و در سر حدّات مصر با فلسطين منزل گزيد و منتظر بود كه چه اتفاقى بر سر عثمان خواهد افتاد و كار وى به كجا منتهى خواهد شد. چون مصريانى كه براى كشتن عثمان به مدينه رفته بودند، متاءثر از تحريك محمدبن ابى حذيفه بودند.
طبق آنچه ((الغارات )) نقل كرده ، شتر سوارى نزد عبدالله آمد. عبدالله كه نگران اوضاع بود، متوجه شد كه شتر سوارى از منطقه حجاز مى آيد، گفت : اى بنده خدا در پشت سر خود چه ديدى ؟ گزارش كار مردم رابه مابده . مرد سوار گفت : برجاى خود بنشين كه مسلمانان عثمان را كشتند. ابن ابى سرح گفت : انا لله وانااليه راجعون ؛ اى بنده خدا از آن پس چه كردند؟ گفت : با پسر عم رسول خدا (ص )، على بن ابى طالب بيعت كردند. گفت : اناللّه و انّااليه راجعون . آن مرد گفت : گويا ولايت على نزد تو برابر است با كشته شدن عثمان ؟ عبدالله گفت : آرى ! آن مرد با دقت به عبدالله نگاه كرد و درباره او انديشيد، او را شناخت و گفت : گويا عبدالله بن ابى سرح ، كارگزار مصر مى باشى ؟ گفت : آرى . آن مرد گفت : اگر جانت را دوست دارى خود را نجات ده ؛ زود در نجات خود بكوش . زيرا نظر اميرالمومنين درباره تو و يارانت بداست و اگر شما رابه چنگ آورد، خواهد كشت و يا از بلاد مسلمانان تبعيد خواهد كرد. فردى كه پس از من مى آيد، امير شماست . ابن ابى سرح گفت : امير كيست ؟ گفت : قيس بن سعدبن عباده انصارى . ابن ابى سرح گفت : خدا ابن ابى حذيفه رااز رحمت خود دور كند كه بر عموزاده خود (عثمان ) شوريد و بر زيان او كوشيد با اينكه عثمان وى را كفالت كرد و پرورش داد و به او نيكى كرد. اما او بدى كرد و بر سر كارگزارش تاخت و مردم را عليه وى بسيج كرد، تا كشته شد. ابن ابى سرح نيز از مصر نزد معاويه به دمشق رفت .(47)
ورود قيس به مصر و قرائت نامه اميرالمومنين (ع )
قيس بعد از ورود به مصر در جمع مردم بالاى منبر رفت و در ابتد اى دستور داد نامه اى كه همراه او بود و امير المومنين (ع ) آن را براى مردم مصر نوشته بود، بخوانند:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من عبد اللّه علىّ اميرالمؤ منين الى من بلغه كتابى هذا من المسلمين ، سلام عليكم فانّى احمداللّه اليكم الّذى لااله الاّهو
امّابعد فاّن اللّه بحسن صنعه و قدرة و تدبيره الاسلام دنيالنفسه و ملائكته و رسله ، و بعث به انبياءه الى عباده ، فكان ممّااكرم اللّه عزوجل به ، هذه الامّة و خصّهم به من الفضل ان بعث محمدا، صلّى اللّه وآله وسلّم ،فعلّمهم الكتاب والحكمة و الفرائض والسّنّة ، وادّبهم لكيما يهتدوا، وجمعهم لكيما لايتفرّقوا، وزكّاهم لكيما يتطهّروا
فلّما قضى من ذلك ما عليه ، قبضه اللّه اليه ، فعليه صلوات اللّه وسلامه و رحمته و رضوانه .
ثمّ انّ المسلمين من بعده استخلفوا اميرين منهم صالحين احسناالسيرة ، ولم يعدو السنة ، ثمّ توفّيا،فولّى من بعدهما من احدث احدثا، فوجدت الامّة عليه مقالا، فقالواثمّ نقموا عليه ، فغيّروا.ثم جاؤ نى فبايعونى وانااستهدى اللّه الهدى واستعينه على التقوى .
اءلا و انّ علينا العمل بكتاب اللّه و سنّة رسوله والقيام بحقّه والنّصح لكم بالغيب ، و اللّه المستعان ، و حسبنااللّه ونعم الوكيل .
و قد بعث لكم قيس بن سعد الانصارى اميرا فوازروه على الحقّ، و قد امرته بالاحسان الى محسنكم ، و الشّدّة الى مربيكم و الرّفق بعوامّكم و خواصّكم ، و هو ممّن ارضى هديه و ارجو صلاحه .و نصحه .نسال اللّه ولكم عملا زاكيا،و ثوابا جزيلا و رحمة واسعة ،والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته
وكتب عبيدالله بن ابى رافع فى صفر سنة ست وثلاثين .(48)
((به نام خداوند بخشاينده مهربان : از بنده خدا على اميرمؤ منان به هر كس از مسلمانان كه اين نامه من بدو رسد. سلام بر شما.
حمد و ستايش مى كنم همراه با شما خدايى را كه معبودى بحق جز او نيست . اما بعد: خدا با خلقت نيكويش و تقدير و تدبيرش اسلام را به عنوان دين خود و فرشتگان و پيامبرانش انتخاب كرده و براى ابلاغ آن (دين ) پيامبرانش را به سوى بندگانش فرستاد.از جمله چيزهايى كه خداوند اين امت را به واسطه آن گرامى داشت و به فضل خود اختصاص داده ،اين است كه محمد( ص ) را(درميان آنان ) برانگيخت . پس او به مردم و امت اسلامى كتاب و حكمت ، فرائض و سنت آموخت و آن امت را تاءديب و تربيت كرد؛ تا هدايت شوند و آنان را جمع كرد؛ تا متفرق نگردند و آنان را تزكيه كرد تا پاك شوند.
پس از انجام آنچه وظيفه وى بود، خداوند او را قبض روح نمود- صلوات و درود خدا و رحمت و رضوان وى بر او باد- مسلمانان بعد از او از ميان خود دو امير خلافت برگزيدند.كه صالح و داراى سيره و روش ‍ نيكو بودند و از سنت تجاوز نكردند، چون آن دو از دنيا رفتند، كسى بعد از آن دو به خلافت رسيد، كه بدعتهايى به وجود آورد؛ امت اسلامى بروى انتقادهايى داشتند. آنان گفتند و ايراد گرفته و بروى خورده گرفتند و (چون نتيجه نبخشيد)، او را بركنار كردند. پس از آن نزد من آمده و با من بيعت كردند. من از خداوند هدايت مى طلبم و بر تقوا از او يارى مى خواهم . آگاه باشيد كه وظيفه ما عمل بر كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) او وقيام به حق وى (خدا) است و خيرخواهى براى شما در غيابتان . خداوند يارى دهنده است و او ما را كافى و بهترين وكيل است .
من قيس بن سعد انصارى را به اميرى شما فرستادم ؛ به او كمك كنيد و در اجراى حق از او حمايت نماييد. به او دستور داده ام كه به نيكان شما خوبى نموده و به افراد مشكوك سخت بگيرد و با افراد خاص و عام شما مدارا بنمايد. او از جمله افرادى است كه روشش مورد رضايت من و اميد به صلاح و خيرخواهى او دارم . براى خودمان و شما از خداوند عمل پاك و ثواب جزيل و نيكو و رحمت در خواست مى نمايم . سلام و رحمت خدا و بركاتش بر شما باد.))
((اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در صفر سال سى وشش نوشت .))
اين نامه در كتاب ((الغارات )) و تاريخ طبرى ، از هشام بن محمد كلبى نقل شده و اكثر مورخين مطالب نامه رااز اين دو كتاب نقل كرده اند آنچه در متن نقل شد از نهج السعاده است . در منهاج البراعه درباره سخن حضرت امير (ع ) پيرامون خليفه اول و دوم (اميرين منهم صالحين ) دو توجيه ذكركرده است . توجيه اول اينكه آنچه ذكر شده ، نظر خود حضرت نيست ، بلكه تلقى مردم ، از حكومت خليفه اول و دوم اينگونه بوده است . توجيه ديگرى كه ذكر مى كند اين است كه ممكن است اين سخنان در متن نبوده و عده اى آن را افزوده اند.(49) بنابر آنچه كتاب ((الدرجات الرفيعه )) از ((الغارات )) نقل كرده ، متن نامه در اين قسمت به گونه اى ديگر بوده كه اگر نقل اين كتاب را ملاك قرار دهيم ، احتمال دوم تقويت خواهدشد. در آن كتاب آمده :
((ثم ان المسلمين من بعده ، استخلفوا اميرين منهم ، احسنا السيرة ، ثم توفّيا فولّى من بعدهما و آل احدث احداثا...))
((سپس مسلمانان دو امير از ميان خود برگزيدند كه داراى روش نيكو بودند. بعد از اينكه آن دو از دنيا رفتند، كسى به حكومت رسيد كه مسائل (و بدعتهايى ) را در جامعه اسلامى به وجود آورد...))
ممكن است گفته شود چگونه سخن اميرالمومنين (ع ) در يكى از كتب شيعه به نام ((الغارات )) تحريف شده و به آن چيزى افزوده گرديده است ؟ بايد گفت برخى از نسخه هاى غارات كه اينك در دست ماست ، در برخى موارد ديگر نيز كه مربوط به مسائل اختلافى ميان شيعه و اهل سنت است ، تحريف شده ؛ از جمله در عهدنامه محمدبن ابى بكر مسائل مربوط به وضوء، طبق مذاق اهل سنت ذكر شده است ،(50) با اينكه نقل شيخ مفيد- رضوان الله تعالى عليه - در كتاب امالى (51) با نظر شيعه مطابقت دارد و به نظر مى رسد كه اين اختلاف به وسيله استنساخ كنندگان پديد آمده و عقيده خود را در سخن حضرت جاى داده اند.(52)
در تاريخ طبرى و جمهرة رسائل العرب والدرجات الرفيعه به جاى ((اءحييا السيرة )) (آن دو، سيره را احيا كردند)، ((اءحسنا السيرة )) نقل شده ، يعنى داراى سيره و روش نيكو بودند. به هر حال حتى اگر اين سخنان را به عنوان نصّ سخنان حضرت بدانيم ،به معناى حقانيت خلافت خليفه اول و دوم نيست ، بلكه حضرت تنها در مقابل سيره خلافت عثمان ، روش و سيره آن دو را ستوده است . بعد از قرائت نامه اميرالمومنين (ع )؛ قيس بن سعد حركت كرد و در سخنانش براى مردم گفت :
((حمد و ستايش خداى را كه حق را آورد و باطل را از بين برد و ظلمان را سرنگون نمود؛ اى مردم ما با بهترين فرد بعد از پيامبران بيعت كرديم ، برخيزيد و بر كتاب خدا (قران ) و سيره و سنت پيامبرش بيعت كنيد. بنابراين اگر ما به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نكرديم ، بيعتى بر عهده شما نيست .))(53)
بعد از اتمام سخرانى قيس ، مردم از جاى خود حركت كرده و با او بيعت نمودند. فرمانروايان اطراف و مناطق مصر، همراه اهالى مصر در مقابل قيس سر تعظيم فرود آورده و امور مملكت منظم و مرتب گشت . قيس ‍ نمايندگان خود را به اطراف و شهرها فرستاد و تنها منطقه اى كه نماينده قيس در آنجا حضور نيافت ، دهكده اى بود به نام ((خربتا)) كه مردم آن كشتن عثمان را كارى بس بزرگ دانسته و براى آنها بيعت با على (ع ) و نماينده اش سخت دشوار بود.
مردى از بنى كنانه كه در آن قبيله رندگى مى كرد و به او يزيدبن حارث مى گفتند، شخصى را نزد قيس فرستاد و پيغام داد كه ما نزد تو نمى آييم ، تو نماينده هاى خود رابفرست ؛ زمين ، زمين توست ولى ما رابه حال خود و واگذار تا ببينيم نتيجه كار مردم چه مى شود.
محمدبن مسلمه بن مخلدبن صامت انصارى در آن قريه قيام كرد و خبر مرگ عثمان را اعلام و مردم را به خونخواهى او دعوت كرد. قيس با اين مضمون پيامى نزد او فرستاد كه : واى بر تو عليه من قيام كرده اى ؟ به خدا قسم من مايل نيستم ترا بكشم و در برابر آن حكومت شام و مصر از آن من باشد تو خونت را حفظ كن و بيهوده خود را به كشتن مده .
محمد بن مسلمه در جواب او نوشت : تا وقتى كه تو والى باشى من كارى به تو نخواهم داشت .(54) قيس در اين زمينه داراى راءى و انديشه اى خاص بود. لذا فردى را به سوى كسانى كه كناره گيرى كرده بودند، فرستاد و به آنان پيام داد كه من شما را مجبور به بيعت نمى كنم و شما را به خودتان وا مى گذارم . بنابرين با آنها و مسلمة بن مخلد از راه آشتى و سازش در آمد.
قيس ، خراج مصر را بخوبى گرد مى آورد و كسى با او مخالفت نمى كرد.
هنگام جنگ جمل قيس در مصر بود و تابعد از مراجعت حضرت اميرالمومنين (ع ) به كوفه قيس در مصر حضور داشت .حضور قيس در مصر براى معاويه از اين جهت بود كه امكان داشت على (ع ) همراه مردم عراق و قيس همگام با مصر، به جانب شام رفته و با معاويه درگير شوند. از اين رو معاويه تصميم گرفت كه قيس را بفريبد.(55)
اولين نامه معاويه به قيس
معاويه اولين نامه خود را به قيس ، زمانى نوشت كه حضرت اميرالمومنين در كوفه بود. معاويه در نامه خود به قيس چنين نوشت :
((اگر دشمنى شما با عثمان و كشتن وى به خاطر اين بود كه ديگرى را بر او مقدم دانسته و صلاحيت خلافت را در شخص ديگرى ديديد و يا تازيانه هاى كه عثمان بر بعضى اشخاص زده و يا كسى را فحش و ناسزا داده و يا بى گناهى را از شهر خود تبعيد كرده و يا به زندان انداخته و يا اينكه خويشاوندان خود را بر منصبها گماشته و ديگران رامحروم ساخته ، شما خود بخوبى مى دانيد كه اين امور موجب كشتن مسلمانى نمى شود و خون كسى را مباح نمى گرداند. بنابراين شما مرتكب گناه شده و كار زشتى انجام داده ايد.
اى قيس از كرده خود توبه نما و اگر در خون عثمان شركت داشتى اى ، به سوى خدايت باز گرد و استغفار كن ؛ البته اگر توبه كردن در كشتن فرد با ايمانى فايده اى بخشد!
اما مولى و دوست تو على (ع )، ما به يقين مى دانيم كه وى مردم را تحريك كرده و بر كشتن خليفه وادارشان ساخته است .
بسيارى از خويشاوندان تو در خون او شريك بوده اند.اكنون تو اى قيس ‍ !اگر مى خواهى كه از خونخواهان عثمان باشى و انتقام او را بگيرى ، بيا و با من بيعت كن ، تا با على بجنگيم و در عوض حكومت عراق (كوفه و بصره ) پس از پيروزى از آن تو باشد، علاوه بر آن حكومت حجاز را به هر كس كه تو مايل باشى خواهم داد.
تا وقتى كه زمام امور در دست من باشد و از من هر چه به خواهى به تو خواهم داد.))(56)
هنگامى كه نامه معاويه به قيس رسيد خواست از خود دفاع كند و زمينه را براى جنگ فراهم نسازد.
از اين رو نامه اى در پاسخ به معاويه كه در ابتداى او را تهديد و در آخر تطميع كرده بود، نوشت
پاسخ قيس به نامه معاويه :
((نامه تو به من رسيد آنچه را درباره عثمان نوشته بودى فهميدم ولى من هرگز در آن كار دخالتى نداشتم .
تو در نامه ات يادآور شده اى كه مولاى من على (ع )، مردم را وادار كرد تا بر او بشورند و او را از پاى در آورند.
از اين موضوع نيز هيچ گونه اطلاعى ندارم و هم چنين نوشته اى كه بيشتر خويشاوندان و قبيله من در خون عثمان دخالت داشته اند، به خدايى كه جان من در اختيار اوست ، سوگند كه عشيره و قبيله من از همه مردم بيشتر فرمانبردار او بودند و از او حمايت مى كردند.
اما اينكه از من خواسته اى كه با تو بيعت كرده و به جنگ على بروم و انتقام خون عثمان را از او بگيرم و در عوض پاداشى به من بدهى ، آن را نيز بخوبى فهميدم .
اين موضوعى است كه بايد بيشتر درباره آن بينديشم ؛ زيرااين كارى نيست كه بتوان شتابان انجام داد و عجله به خرج داد. من كارى به تو ندارم و كارى درباره تو انجام نداده ام كه از من ناراضى باشى .
تاببينيم در آينده چه مى شود)).
هنگامى كه معاويه نامه قيس را خواند. دريافت كه نامه او دو پهلوست و چيزى دستگير او نشد.
بنابرين دوباره براى قيس چنين نوشت .
نامه دوم معاويه به قيس :
((بعد از حمد و سپاس پروردگار؛ نامه ات را خواندم ؛ نه آن قدر نزديك آمدى ،تا مهياى سازش و صلح با تو گردم و نه چندان دور بودى تا آماده پيكار با تو شوم .
تورا همچنين ريسمان قصابى ديدم كه چهار پايان را بدان مى بندند و براى ريسمان تفاوتى ندارد كه به پاى كه بسته شود! شخصى چون من ، كسى را فريب نخواهد داد و فريب كسى را هم نخواهد خورد؛
زيرا سپاهيان انبوهى دارم و مردان توانايى كه در ميان آنها، يكه تازان لايقى هستند.
اگر آنچه رابه تو پيشنهاد كردم ،پذيرفتى به تو خواهم داد و اگركارى كه گفتم انجام ندهى ، اسبان و سواران رابر سر مى تازم (در مصر). در آن هنگام هر بلايى كه بر سر تو آيد، خود مقصر خواهى بود. والسلام .))
پس از آنكه قيس نامه معاويه را خواند، متوجه شد كه ديگر مماشات فايده اى ندارد و بايد جواب صريح و روشنى به معاويه بدهد؛ از اين رو چنين نوشت .
جواب قيس به معاويه :
پس از حمد و ثناى پروردگار. اى معاويه شگفتى در اين است كه تو نظريه مرا مردود دانسته
و بكلى بى ارزش مى دانى و - اى بى پدر چشم طمع در اين دوخته اى كه من از دايره پيروى و اطاعت آن كس ، كه از همه مردم براى رهبرى و زمامدارى سزاوارتر است و راستگوترين مردم و وعاليترين راهنما و نزديك ترين افراد به رسول خداست ، بيرون آيم (57) و تحت فرماندهى تو درآيم .
آرى تو همانى كه هيچ شايستگى اين مقام را نداشته و از همه بى لياقت ترى ؛ زيرا گفتارت از ديگران بيهوده و نارواتر و از همه كس ‍ گمراه ترى و دورترين افراد به رسول خدا هستى .
اطراف تو را مردمانى گمراه و گمراه كننده گرفته اند كه هر يك بتى از بتهاى شيطان هستند.
اما با اين تهديد كه ، مصر رابر من خواهى شوراند و تمامى اين كشور را پر از سپاه و لشكر و پياده و سواره خواهى كرد، به تصور خود مرا ترسانيده اى ؟ (بدان ) در صورتى اين كار را توانى كرد كه من ترا به خود واگذارم و كارى به تو نداشته باشم . والسلام (58) .))
سومين نامه معاويه به قيس
معاويه كه از فريب دادن قيس نا اميد شد و دانست كه قيس مردمى نيست كه در دام وى گرفتار آيد، نامه تهديد آميزى به وى نوشت :
((پس از حمد و ثناى خداوند: اى قيس ، تو يهودى و يهودى زاده هستى . اگر آن كس كه از اين دو سپاه بيشتر مورد دوستى و محبت توست ، پيروز شود تو را از كار بركنار خواهد كرد و فرد ديگرى را به جاى تو ماءمور خواهد ساخت و در صورتى كه من كه مبغوض ترين افراد نزد تو هستم ، كامياب گردم و دسترسى به تو پيدا كنم ، تو را خواهم كشت و گوش و بينيت را خواهم بريد. پدرت نيز كمان خود را زه كرد ولى بدون نشانه تير انداخت .(59) بسيار كوشيدم ولى به نتيجه نرسيد. يارانش او را تنها گذاشتند و روزگارش به سر آمد و در ((حوران )) تنها و بى كس از دنيا رفت . والسلام .))
پاسخ قيس به نامه معاويه :
((پس از حمد و ثناى پروردگار: همانا تو، بت و بت زاده هستى . از روى اكراه و به زور وارد اسلام گشتى و با اختيار دست از آن برداشته و از دين خارج شدى .
چيزى بر ايمانت نگذشت و چندان حسن سابقه ندارى . از سوى ديگر نفاق و كينه توزى تو، تازگى ندارد.
آرى پدرم كمان خود را زه كرد و به هدف تير اندازى كرد ولى كسى بر او حمله برد و او را از پاى در آورد كه هرگز به خاك پاى او نمى رسيد و هيچ لياقت و عرضه اى نداشت .
ما ياران همان دينى هستيم كه تو از آن خارج شده اى و با دينى كه تو وارد آن گشته اى ، دشمن هستيم . والسلام .(60) ))
در ميان مورخين اختلاف است كه آيااين دو نامه اخير كه بين معاويه و قيس رد و بدل شده ، در زمانى مبادله شده كه قيس در مصر بوده يا به هنگام جنگ امام حسن (ع ) بامعاويه - بعد از شهادت اميرالمومنين و فرار عبيدالله بن عباس به جانب معاويه - فرماندهى قيس بن سعد بوده است .
از متنى كه مرحوم علامه امينى از جاحظ نقل مى كند- كه با آنچه ذكر شد تفاوت دارد- مى توان دريافت كه اين دو نامه در مصر رد و بدل شده است و مسعودى در مروج الذهب تصريح مى كند كه اين دو نامه هنگامى كه قيس استاندار مصر بوده بين او و معاويه رد و بدل شده و هر دو نامه را در كتاب خود ذكر كرده است .(61)
مرحوم علامه مجلسى در بحار(62) و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (63) اين دو نامه را در شرح و قايع دوران خلافت و امامت مجتبى (ع ) ذكر كرده اند.
اما آنچه مهم است اين است كه قيس در هيچ زمانى فريب معاويه رانخورده و تسليم مكرهاو نيرمنگهاى او نگرديد؛ چه در زمان خلافت و امامت اميرالمومنين (ع ) و چه در دوران خلافت و امامت مجتبى (ع ) و اين از افتخارات بزرگ قيس است ؛ در حالى كه عبيدالله بن عباس در مقابل تطميع معاويه تسليم شد و شبانه به جانب اردوگاه لشكر معاويه گريخت و به امام مجتبى (ع ) خيانت كرد.(64)
نامه ساختگى
معاويه چون از فريب دادن قيس ماءيوس شد(براى او سخت گران بود كه قيس همراه با على (ع ) باشد، چرا كه دور انديشى و شجاعت او رابخوبى مى دانست ) و هر حيله اى كه براى دور ساختن او از على (ع ) به كاربرد، سودى نبخشيد، ناچار به مردم شام به دروغ گفت :
قيس با شما هم داستان و هم عقيده شده است .او را به خير ياد كنيد و دشنامش مدهيد و مردم را از نبرد با او بازداريد. او از پيروان ماست و نامه هايش كه شامل خير انديشيهاى نهانى اوست ، به ما مى رسد.
مگر نمى بينيد كه بابرادران شما (از اهل خربتا) كه در نزد اويند، چگونه رفتار مى كند؛ عطايا و ارزاق به آنها مى دهد و پيوسته به آنها نيكى مى كند. سپس نامه اى از قول قيس جعل كرد و در حضور اهل شام خواند.
متن نامه چنين بود:
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم ؛ از قيس بن سعد به امير معاويه بن ابى سفيان ؛ درود بر تو. پس از حمد و ثناى خداوند، كه جز او خدايى نيست ؛ من چون فكر كردم و باميزان دين خود سنجيدم ، دانستم كه براى من زيبنده نيست از گروهى پيروى كنم كه امام پرهيزگار خود را كه به واسطه مسلمانى خونش محترم بود، كشتند. پس از خداى عزوجل آمرزش ‍ مى طلبم كه مرا از گناهان محفوظ بدارد و در امر دينمان سالم باشيم . بدانيد كه من دوستى و سازش خود را با شمااعلام مى كنم و در نبرد با قاتلان پيشواى مظلوم (عثمان ) همراه شمايم .
پس هرگونه ساز و برگ و مردان جنگجو كه صلاح مى دانى در اختيار من قرارده كه باشتاب به انجام مقصود بپردازيم .والسلام .(65)
شايعه ابزارى كارآمد
شايعه سازى يكى از ابزارهاى موثر حكومتهاى فاسد و گروههاى ملحد است كه بيشتر برضد نيروهاى مفيد و مومن و معتقد و پايبند به اصول ، مورد استفاده قرار مى گيرد.
شايعه حربه اى است كه روح تفاهم اجتماعى و تعاون و همكارى را در ميان آنها از بين مى برد. گاه شخصى منافق ، مطلب نادرستى را جعل مى كند و آن را به چند نفر ديگر منتقل مى كند و آنان بدون تحقيق و برسى ، در انتشار آن مطلب جعلى مى كوشند و در نتيجه مقدار قابل توجهى از نيرو و فكرو وقت را مشغول ساخته و باعث اضطراب و نگرانى در ميان مردم مى گردد و افراد جامعه را در انجام كارهاى لازم و ضرورى ، سست و مردد مى سازد.
گاهى نيز جعل شايعات بى اساس ، حيثيت افراد را برباد داده ، به گونه اى كه در جامعه مطرود واقع مى شوند و در نتيجه مردم از علم و توانايى آنان بى بهره مى مانند.
نكته قابل توجه اين است كه شايعه سازى در جنگ بيشتر است . چون يك شايعه روحيه يك گروه را تقويت و روحيه گروه ديگر را تضعيف مى كند. در جنگ احد با پخش اين شايعه كه پيامبر اكرم (ص ) كشته شده ، عده اى دست از جنگ برداشتند و تصور كردند كه نبايد جنگيد.(66)
اسلام صريحا با (شايعه سازى ) مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد. و دستور مى هد كه پيش از نقل شايعه براى ديگران ، با مسؤ ولين مشورت كنيد. قرآن مى فرمايد:
واذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الّذين يستنبطونه منهم و لو لافضل اللّه عليكم ورحمته لاتّبعتم الشّيطان الاّ قليلا.(67)
هنگامى كه خبرى از پيروزى و شكست به آنها برسد (بدون تحقيق ) آن را شايع مى سازند و اگر آن را به پيامبر و پيشوايان (كه قدرت تشخيص ‍ كافى دارند) ارجاع كنند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا نبود همگى جز عده كمى از شيطان پيروى مى كرديد.
معاويه كه هدفش كسب قدرت بود، از ابزار شايعه بسيار استفاده مى كرد و حتى از جعل حديث و روايت هيچ ابايى نداشت و طبق نقل كتب تاريخى وى گروهى داشت كه با اظهار هماهنگ يك دروغ ، افراد جاهل را فريب مى داد و اين يكى از حربه هاى مؤ ثر معاويه براى فريب مردم نا آگاه بود. در جنگ صفين وقتى كه عمّار ياسر به شهادت رسيد، معاويه ديد كه ميان يارانش تزلزل ايجاد شده ، چرا كه پيامبر اكرم (ص ) فرموده بود:
((يا عمار...تقتلك الفئة الباغية ))؛(68)
اى عمار تو را گروهى باغى و طغيانگر به شهادت خواهد رساند.
اى حديث آن قدر شهرت داشت كه فرزند عمروبن عاص به پدرش ‍ گفت : اينك كه عماربه دست لشكريان معاويه به شهادت رسيده ، حقانيت على (ع ) ثابت مى شود. بعد از وقوع اين حادثه در جنگ صفين گروهى از جانب لشكر معاويه فرياد بر آوردند كه عمار ياسر را على كشته است ، چون اگر على (ع ) او را به جنگ نياورده بود، به شهادت نمى رسيد.(69)
مرحوم علامه امينى درباره تبليغات معاويه و جنايات او نكته هاى تاريخى تكان دهنده اى ذكر كرده كه اينك قسمتى از آن را نقل مى كنيم .
جعل حديث توسط معاويه
صحنه سازى و جعل از عادات هميشگى معاويه بود و از زمان او روايات جعلى و دروغين در مدح بنى اميه و قدح بنى هاشم شيوع يافت . وى كيسه هاى پر از طلا و نقره به روسياهان مزدور مى بخشيد تا رواياتى به دروغ ، در مدح او بسارند و به پيامبر خدا (ص ) نسبت دهند. به سمرة بن جندب صد هزار درهم بخشيد تا روايتى جعل كند كه آيه ((و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه ))(70)
(و از ميان مردم كسانى پيدا مى شوند كه جان خود را براى طلب رضاى خدا مى فروشند.) درباره ابن ملجم مرادى نازل شده و آيه :
((و من النّاس من يعجبك قوله فى الحياة الدّنيا و يشهد اللّه على ما فى قلبه و هو الدّ الخصام ))(71)
(از ميان مردم كسانى هستند كه گفتاشان در زندگى دنيايى تعجب است و خداوند را به آنچه در قلب اوست گواه مى آورد با اين كه دشمنى ستيزه جوست .) درباره على (ع ) نازل گرديده است . ولى چون سمره (72)
قبول نكرد، دوباره دويست هزار درهم بدو بخشيد. باز هم قبول نكرد و در مرتبه سوم چهار صد هزار درهم بدو بخشيد، تا اينكه سمره قبول كرد. (73)
از اين قبيل جنايات و خيانات از معاويه بسيار سر زده است ؛ بنابراين كسى كه نسبت دروغ به پيامبر خدا (ص ) بدهد و عليه اميرمومنان مطالبى نشر دهد، افتراء بستن به قيس بن سعد براى وى كارى آسان است و نسبت دادن كارهاى ناروا به شخصيتهاى منزه بنى هاشم براى وى امرى معمولى است .
روش ناپسند معاويه در جعل حديث و بدنام كردن على (ع ) و خاندانش ‍ ادامه يافت تا به حدى كه كودكان در چنين محيطى بزرگ شدند و بزگسالان بر اين مبنى به پيرى رسيدند و در نتيجه اين سياست ننگين بغض و دشمنى خاندان پيامبر (ص ) در دلها جايگزين شد و بنى اميه مردم را از اظهار فضايل على (ع ) باز مى داشتند و آنها را در اين زمينه مجازات مى كردند و حتى زمانى كه روايتگرى مى خواست حديثى درباره دين اسلام و احكام دين - و نه فضايل - از آن حضرت نقل كند، جراءت نداشت نام على (ع ) را ببرد و بناچار از نامهاى كنايى استفاده مى كرد؛ از جمله مى گفت ((عن ابى زينب ))(74)
يعنى از پدر زينب چنين نقل شده است . بدعت معاويه داير بر لعن و دشنام بر على (ع ) در قنوت و بعد از نماز جمعه و نمازهاى جماعت و بالاى منابر در شرق و غرب كشور اسلامى امرى معمولى گشت و حتى در پايگاه وحى پروردگار، مكه و مدينه منوره نيز چنين عمل مى شود.
ياقوت حموى در معجم البلدان گويد: لعن بر على (ع ) در بالاى منابر، در شرق و غرب كشور اسلامى اجرا گرديد؛ ولى در منبر سجستان جز يك بار، اين عمل ناروا انجام نگرفت . زيرا مردم آن سامان از اجراى بدعت كثيف بنى اميه خوددارى نموده و مقرر داشتند كه بر منابر ايشان هيچ كس لعن نگردد. چه شرافتى است كه نصيب اين مردم گشته كه از لعن على (ع )، برادر رسول خدا (ص )، خوددارى كردند، در حالى كه در منابر دو حرم بزرگ مسلمين مكه و مدينه اين لعن صورت مى گرفت .(75)
زمخشرى در كتاب ((ربيع الابرار)) و حافظ سيوطى در كتاب خود نقل كرده اند كه در زمان بنى اميه در نقاط مختلف كشور اسلامى بيش از هفتاد هزار منبر وجود داشت كه بنابر سنت ناميمون معاويه ، على بن ابى طالب بر همه اين منابر لعن مى شود. معاويه در آخر خطبه خود مى گفت : ((همانا ابوتراب (على ) ملحد شده و (مردم را) از راه تو باز داشته ، او را لعنت فرست لعنتى پيوسته و شديد و او را به شكنجه ، سخت عذاب نما.)) پس اين فرار از خطبه را به نقاط مختلف كشور اسلامى فرستاد و تا زمان عمروبن عبدالعزيز بر همه منابر آشكار خوانده مى شد.
گروهى از بنى اميه به معاويه گفتند: اى اميرالمومنين تو به آنچه آرزو داشتى رسيدى چه بهتر كه ديگر دست از اين مرد بردارى و لعنش ‍ نگويى .
معاويه در جواب گفت : نه به خدا قسم ! چندان به اين عمل ادامه مى دهم تا كودكان با اين روش بزرگ شوند و بزگسالان با اين خوى و منش به پيرى برسند و تا ديگر كسى فضيلتى درباره على (ع ) ذكر نكند.
علامه بزرگوار شيخ احمد حفظى شافعى در منظومه خود چنين گويد: ((سيوطى حكايت كرده كه روش بنى اميه بر اين بود كه بر بيش از هفتاد هزار منبر لعن على (ع ) را مى گفتند و اين جنايتى است كه جنايتهاى ديگر را در قبال آن كوچك مى نمايد!آيا با كسى كه اين سنت ناميمون را مى گذارد، دشمنى ورزيدند يا اينكه عيب او را پوشانيدند و ثنا گفتند؟ و آيا دانشمند مى تواند ساكت باشد و جوابى ندهد؟ و آيا اين عمل معاويه را به اجتهاد او بر مى گردانند؟! چنانچه ستمهايش را به اجتهادش ‍ برگرداندند يا اينكه مى گويند او شخصى ملحد است ؟ آيا اين روش ‍ ناپسند على را رنج نمى دهد؟ و كيست كه او را آزار مى دهد؟!))(76)
اميرالمومنين (ع ) كه از تمام اين وقايع اطلاع داشت به مردم كوفه در اين باره چنين فرمود:
اما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلوم ، مندحق البطن ، ياكل ما يجد، ويطلب ما لا يجد، فاقتلوه ، ولن تقتلوه ! الا و انّه سيامركم بسبى و البراءة منّى ؛ امّا السّب فسبّونى ، فانّه لى زكاة و لكم نجاة ؛ و امّا البراءة فلا تتبّراوا منى ؛ فانّى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة .(77)
((آگاه باشيد كه بزودى بعد از من مردى گشاده گلو و شكم بر آمده (معاويه ) بر شما غالب مى شود. مى خورد آنچه بيابد و مى خواهد نيابد. پس او را بكشيد و اگر چه هرگز او را نخواهيد كشت ! آگاه باشيد بزودى آن مرد شما را به ناسزا گفتن و بيزارى جستن از من امر مى كند. پس اگر شما را به ناسزا گفتن مجبور نمود، مرا دشنام دهيد، زيرا ناسزا گفتن براى من سبب علو مقام مى شود و باعث نجات و رهايى شماست . اما نسبت به بيزارى جستن ؛پس از من بيزارى نجوييد زيرا من به فطرت اسلام تولد يافته ام و در ايمان و هجرت سبقت و پيشى گرفتم .))
امير المؤ منين (ع ) چون مى دانست كه در آينده معاويه ، ياران وى را به دشنام و برائت از او مجبور مى كند، از اين رو تكليف آينده آنها را مشخص و معين مى كرد.
برخى از ياران مخلص و پاكباز على (ع ) حاضر نشدند عليه على (ع ) سخن بگويند و معاويه نيز آنها را به دست مزدورانش به شهادت رساند. مانند حجر بن عدى و يارانش . (78)
آرى معاويه براى رسيدن به حكومت و استحكام پايه هاى رياست خود دست به هر كارى مى زد و مردم را فريب مى داد و نوشتن نامه از قول قيس بن سعد و خواندن آن براى مردم شام از نظر معاويه كار كوچك و بى اهميتى بود كه مرتكب شد.

 

next page

fehrest page

back page