سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۶ -


4- مالك اشتر، كارگزار جزيره
حضرت اميرالمؤ منين بعد از جنگ جمل و ورود به كوفه ، مالك اشتر را به كارگزارى منطقه نصيبين ، موصل ، دارا، سنجار، آمد، هيت و عانات و مناطقى از سرزمين جزيره كه تحت سلطه آن حضرت بود، برگزيد.
از سوى ديگر معاويه ، ضحّاك بن قيس را بر حرّان ، رقه و قرقيسيا كه تحت سلطه خودش بود، گمارد. آن تعداد از هواداران عثمان كه در كوفه و بصره بودند، به اين قسمت از جزيره كه تحت نفوذ و كنترل كعاويه بود، گريختند.
مالك اشتر به قصد دست يافتن به ضحاك ، به سوى حرّان رهسپار شد. وقتى كه خبر آمدن اشتر به او رسيد، از مردم رقّه كه بيشتر ايشان طرفدار عثمان بودند، يارى خواست . آنها به فرماندهى سماك بن مخرمه در ((مرج مرينا)) ميان حرّان و رقّه به ضحّاك پيوستند. اشتر با آنها درگير نبردى سخت شد، تا اين كه شامگاهان ضحّاك و يارانش از آنجا كوچيدند و بامدادان وارد حرّان شدند و اشتر نيز در پى آنان رفت ، تا اينكه در حرّان آنها را به محاصره خود درآورد. اين خبر كه به معاويه رسيد، فورا سپاهى به فرماندهى عبدالرّحمان بن خالد براى كمك به محاصره شدگان گسيل داشت . وقتى كه اشتر از اين موضوع آگهى يافت ، به آرايش سپاه خود پرداخت و چنين گفت :
((همانا قبيله عزيز است ؛ خانواده محترم است . هلا اى روبهان مكّار! آيا پيش نمى آييد؟ شما در لانه هاى سوسمار خزيده ايد. اى بندگان خدا كمى درنگ روا داريد. سوگند به خدا شما با ميل خود نيامده ايد، بلكه شما را به اينجا آورده اند. اشتر پس از آن حركت كرد و به مردم رقّه و قرقيسيا رسيد. آنها از او هراسيدند. از اين رو اشتر بازگشت . وقتى كه خبر بازگشت اشتر به عبدالرّحمان رسيد، او نيز به شام بازگشت .(471)
اينجا مناسب است سخن طرماح بن عدى را درباره مالك اشتر ذكر كنم . حضرت امير (ع ) نامه اى به معاويه مى نويسد و آن را توسّط طرماح مى فرستد و طرماح با معاويه و طرفدارانش بگومگوهاى جالبى دارد. در آخر كه معاويه از شجاعت طرماح متعجّب شده ، حضور وى را در دربار خود خطرناك احساس مى كنند، به كاتب خود مى گويد كه جواب نامه على (ع ) را چنين بنويس : اى على ! به سوى تو چهل بار از خردل روانه خواهم كرد كه با هر هزار جنگجو باشد كه آنان آب دجله و فرات را خواهد خورد.
طرماح كه از مضمون نامه مطّلع شد، رو به معاويه كرد و گفت : بدابه حال تو اى معاويه ! كدام يك از شما، تو يا كاتبت ، بى حياتر هستيد؟ به خدا قسم اگر جّن و انس و اهل زبور و فرقان را جمع كنيد، آنچه تو گفتى ، نمى گفتند؛ معاويه گفت : آنچه كاتب نوشته است . طرماح گفت : اگر به فرمان تو ننوشته بود كه تو را در مقاومت كوچك شمرده بود و اگر به فرمان تو نوشته است ، من از دروغ تو خجالت مى كشم . تو براى كدام يك از اين دو كار زشت خود عذر مى آورى و از كدام يك عبرت مى گيرى ؟ امّا بدان على (ع ) خروس موزونى دارد كه تمام دانه ها را براى لشكرش ، در چينه دان خود جمع مى كند. معاويه با تعجّب گفت : اى عرب بيابان گرد! او كيست ؟! طرماح گفت : او مالك بن حارث اشتر مى باشد. (472)
آرى مالك اشتر در هر كجا كه بود، دشمنان على (ع ) را ذليل و خوار مى كرد و همانطورى كه ذكر شد، كسى قدرت مقابله با وى را نداشت و همه دشمنان از مقابل او فرار مى كردند.
توضيحى درباره سرزمين جزيره
جزيره به سرزمينهايى كه بين رود دجله و فرات واقع شده است ، مى گفتند و از آن تعبير به بين النّهرين نموده اند.(473)
يعنى منطقه بين النّهرين محلّ ماءموريت مالك اشتر بوده و از آن سرزمينها. در مقابل طرفداران معاويه ، دفاع مى كرده است .
نصيبين : شهرى بوده است در بين النّهرين سر راه موصل به شام و ميان اين شهر و سنجار، نه فرسخ و ميان آن تا موصل ، شش روز راه بوده است .(474)
سنجار: در قديم شهرى بوده از نواحى ((جزيره )) كه بين آن و موصل سه روز راه بود. اكنون منطقه اى از استان موصل محسوب مى شود.(475)
آمد: شهرى بود در شمال بين النّهرين كه رودخانه دجله از كنار آن مى گذشته و امروز به ديار بكر معروف است . (476)
صاحب كتاب تقويم البلدان گويد:((امد يا آمد: يكى از شهرستانهاى جزيره بين دجله و فرات و اوّلين شهر از ديار بكر است . (477)
ديار بكر اكنون يكى از مناطق قديمى تركيه مى باشد.
حال كه با منطقه ماءموريت مالك آشنا شديم ، متوجّه مى شويم كه اين منطقه از دو جهت اهميّت داشته است : جهت اوّل اين كه منطقه اى وسيع و گسترده بوده و جهت دوّم اين كه علاوه بر گستردگى ، هم مرز با منطقه تحت نفوذ معاويه بوده است و در آنجا گروهى از مخالفان على (ع ) كه طرفدار معاويه بودند، زندگى مى كردند. از اين جهت مالك اشتر درگيريهايى با كارگزار معاويه ، ضحّاك بن قيس داشته ، و جلو توسعه طلبيهاى وى را مى گرفته است .
مناطق تحت نفوذ معاويه عبارت بودند از: منطقه حرّان ، رقه ، قرقيسيا.
حرّان : شهرى قديمى است در جزيره و بين النّهرين در 35 كيلومترى جنوب ((اورفه )) در ساحل نهر ((جلاب )). در تورات آمده است كه اين شهر، بعد از هجرت ابراهيم خليل (ع ) از ((اور))، موطن خانواده آن حضرت بوده است . در مسير تجارى نينوا ((كركميش )) است و امروزه به شكل قريه خرابى ديده مى شود. مورّخان رومى اين شهر را به نام كاره نام مى برند. در اوايل اسلام نيز اين شهر آباد بود و جمعى از مشاهير از آن برخاسته اند و برخى از حكما و اطبّاى آن ، خود را ((صابى )) معرّفى مى كردند و نيز اكثر مترجمان كتب فلسفى و طبّى عرب ، از مردم حرّان بودند.(478)
قرقيسيا: شهرى است در جزيره در محل برخورد نهر خابور به فرات كه ايرانيان در سال (363م .) آن را فتح نمودند و مسلمانان در حدود سال (18ه -/ 640 م .) آن را گشودند. اين شهر نقش خطيرى در تجارت بين عراق و شام را به عهده داشت . (479)
رقّه : شهرى است در سوريه مركز استان رقه كه مركز ديار مضر در جزيره در كنار فرات مى باشد. اسكندر مقدونى آن را تجديد بنا نمود و كيقباد اوّل در سال 531 م . آنرا فتح كرد و در سال (17ه -.ق / 639 م .) به دست عياض بن غنم ، كارگزار حمص و قنسرين فتح شد و مردم آنجا كه مسيحى بودند، حاضر شدند كه جزيه بپردازند و منصور عباسى شهر جديدى در آنجا بنا كرد كه بعدا هارون آنجا را پايتخت تابستانى خود قرار داد. مغول آن شهر را به كلى ويران نمودند.(480)
در ميان اين شهرها كه تحت نفوذ معاويه بود، رقّه نقش پناهگاه را به عهده داشت . كسانى كه از على (ع ) جدا مى شدند، در ابتدا به رقّه مى رفتند و در آنجا از معاويه براى ورود به سرزمين تحت سلطه اش ‍ اجازه مى گرفتند و كارگزار معاويه در رقه ، رها، قرقيسيا و حرّان ضحّاك بن قيس بود و همانطور كه ذكر شد هيت ، عانات ، نصيبين ، دارا، آمد، سنجار، تحت نفوذ على (ع ) بود كه مالك اشتر، به عنوان كارگزار على (ع ) بر آن منطقه حكمرانى مى كرد و بين اين دو معمولا در هر ماه برخورد و جنگ اتّفاق مى افتاد.(481)
فرا خواندن مالك به كوفه
مالك اشتر استاندار اين منطقه وسيع و در عين حال خطير بود تا اين كه كار بر محمّد بن ابى بكر در مصر مشكل شد. از اين رو حضرت امير طىّ نامه اى كه به مالك نوشت ، از او خواست كه فرد مطمئنّى را جانشين خود نموده ، به كوفه بيايد كه ما مفصّل اين جريان را در شرح حال مالك اشتر به عنوان استاندار مصر نوشته ايم و اينجا تكرار نمى كنيم .
5- شبيب بن عامر، كارگزار نصيبين
زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) تصميم گرفت مالك را به مصر بفرستد، طىّ نامه اى از او- كه در آن موقع در نصيبين بود - خواست كه به كوفه بيايد. و در آخر نامه چنين نوشت : و استخلف على عملك اهل الثقة و النّصيحة من اصحابك .
و جانشين خود را فردى مورد اطمينان و خيرخواه از يارانت قرار مده . مالك طبق دستور حضرت عمل كرد به كوفه بازگشت و شبيب بن عامر ازدى را جانشين خود قرار داد. (482)
شبيب بن عامر در حوزه ماءموريت خود، نصيبين ، مشغول خدمت بود، تا اين كه متوجّه شد عبدالرّحمن بن قباث از طرف معاويه به سرزمين جزيره حمله كرده است . از اين رو وى با همكارى كميل بن زياد نيروهاى ابن قباث را متفرّق كرده ، از سرحدّات على (ع ) بيرون راندند.
شبيب براى اين كه معاويه ديگر به فكر حمله به منطقه جزيره نيفتد، به سرحدّات شام يورش برد و تا منطقه بلعك رسيد. وى سپس برگشت و به رقه يورش برد و طرفداران معاويه را ذليل و خوار كرد. اين حمله موفقيّت آميز شبيب باعث شد كه حضرت امير(ع ) درباره وى بفرمايد: ((رحم اللّه شبيبا! لقد ابعد الغارة و عجّل الانتصار؛ خداوند شبيب را رحمت كند! زيرا يورش را دور كرد و پيروزى را زود به ارمغان آورد.(483)
مشروح اين جريان را ضمن شرح حال كميل ، كارگزار هيت بيان كرديم .
شبيب به جدّ كرمانى معروف است و مقصود از كرمانى ، جديع بن على بن شبيب ازدى كرمانى است كه در سال 120 والى خراسان شد و بعد بركنار شد و نصربن شيار در سال 126 او را زندانى كرد. كرمانى در سال 128 با نصر جنگيد و با ابومسلم خراسانى همكارى داشت تا اين كه در سال 129 در جنگ نصربن سيار مجروح و سپس به دار آويخته شد و اين در سال 129 هجرى بود. (484)
فصل هشتم : كارگزاران جبّل و كسكر
1- سليمان بن صرد خزاعى ، كارگزار جبّل
جبّل : به فتح جيم و كسر باء مضمومه و لام ، شهركى است بين نعمانيه و واسط در جانب شرقى كه قبلا به صورت شهر بوده و امروز به صورت روستاى بزرگى در آمده است . (485)
ابن واضح گويد: جبّل شهرى است كهن و آباد كه بعد از دير هزقل و قبل مادرايا در مسير كوفه و بغداد واقع است . (486)
بلاذرى در انساب الاشراف نامه اى را ذكر كرده كه حضرت على (ع ) به سليمان بن صرد كه در جبّل بوده ، نوشته است كه از اين نامه معلوم مى شود كه وى يكى از كارگزاران حضرت بوده است .آن نامه چنين است :
و كتب (ع ) الى سليمان بن صرد و هو بالجبّل ((ذكرت ما صار فى يديك من حقوق المسلمين و انّ من قبلك و قبلنا فى الحقّ سواء فاءعلمنى ما اجتمع عندك من ذلك فاءعط كلّ ذى حقّ حقّه و ابعث الينا بما سوى ذلك لنقسمه فيمن قبلنا ان شاء اللّه )). (487)
و حضرت امير (ع ) به سليمان بن صرد خزعى كه در جبّل بود، نوشت ؛ ذكر كردى آنچه از حقوق مسلمانان نزد توست و بدان كسانى كه در نزد تو و ما هستند، از حقّ مساوى برخوردارند. پس به من اطّلاع بده كه از مقدار آنچه از حقوق مسلمين در نزدت جمع شده است . پس حقّ هر صاحب حقّ را بپردازد و اضافى آن را به سوى ما بفرست ، تا در ميان افرادى كه نزد ما هستند، تقسيم كنيم . اگر خدا بخواهد.))
اين نامه اى است كه حضرت به سليمان نوشته و از او خواسته است كه بعد از اعلام مقدار دارايى بيت المال جبّل ، اضافى آن را به كوفه بفرستد.
آنچه در انسان الاشراف ذكر شده است ، ((جبل )) مى باشد و ما با مراجعه به معجم البلدان و كتب ديگر به اين نتيجه رسيديم كه بايد منطقه ماءموريت سليمان ، جبّل باشد، زيرا جبل (بفتح باء) شهرى است در حمص (488)
و به عراق عجم هم گفته مى شود كه گاهى از آن تعبير به جبال مى كنند و اين اسم به آنچه بين شهرهاى اصفهان ، زنجان ، قزوين ، دينور، كرمانشاه و رى بوده ، اطلاق مى شده است . (489)
و جاى ديگر به اين نام ذكر نشده است . بنابراين ، بايد حوزه ماءموريت سليمان بن صرد، همان جبّل (با تشديد باء مضمومه ) باشد.
شرح حال سليمان بن صرد خزاعى
سليمان يكى از ياران حضرت على ، امام حسن و امام حسين - عليهم السلام - بوده و گويا پيامبر را ديده است و از اين رو از صحابه نيز محسوب مى شود. شيخ طوسى در كتاب رجال خود به اين موارد تصريح كرده است و فضل بن شاذان او را از تابعين بزرگ و رؤ سا و زهّاد آنها معرّفى نموده است . (490)
ذهبى گفته است : ((سليمان بن صرد خزاعى از شيعيان على ، حسن و حسين (ع ) است و آنقدر در تشيّع شهرت داشت كه جزو رؤ ساى شيعه محسوب مى شد شيعيان در كوفه در خانه او جمع شده ، براى امام حسين (ع ) نامه نوشتند و او را به كوفه دعوت كردند؛ امّا بعدا چون نتوانست امام حسين (ع ) را يارى كند، همراه توّابين كه چهارهزار نفر بودند - و او رئيس آنها بود- قيام كردند و او همراه با تمام يارانش به شهادت رسيدند. او مردى صالح ، متدين و از اشراف و بزرگان قومش ‍ بود)). در اسدالغابه بعد از ذكر نست او گويد: او مردى خيّر، فاضل و داراى ديانت و عبادت بود و جزو اوّلين افراد مسلمان بود كه در كوفه سكونت گزيد. او در ميان قومش داراى قدر و شرف بود و در تمام جنگهاى على (ع ) شركت داشت و در جنگ صفّين ، حوشب ذوالظلم را در مبارزه تن به تن كشت سليمان جزو افرادى بود كه بعد مرگ معاويه ، از امام حسين (ع ) خواست به كوفه بيايد، امّا همراه با او جنگ نكرد و بعد از شهادت امام حسين (ع ) پشيمان شد و همراه مصيب بن نجبه فرازى و جميع افرادى كه امام حسين (ع ) را يارى نكردند، گفتند: توبه اى براى ما نيست مگر اينكه به خونخواهى امام حسين قيام كنيم . لذا در اوّل ربيع الآخر سال شصت و پنجم هجرى قيام نمودند و سليمان را به عنوان ((اميرالتّوّابين )) انتخاب كردند و درعين الورده با نيروهاى عبيداللّه بن زياد كه از شاميان بودند، درگير شدند و سليمان همراه با مسيب و يارانش به شهادت رسيدند.(491)
در اينجا ابن اثير تصريح كرده كه سليمان در تمام جنگهاى حضرت امير شركت نموده است ؛ در حالى كه شيخ طوسى مى گويد سليمان در جنگ جمل حضور نداشته و طبق آنچه از امام حسن (ع ) نقل شده وى بهانه اى دروغين براى عدم شركت خود ذكر كرده است (492)
لكن صاحب تنقيح المقال سخن شيخ طوسى را رد كرده ، مى گويد: ما در كتابهايى كه درباره جنگ جمل نوشته شده ، نديده ايم كه بنويسند سليمان در جنگ جمل شركت نكرده است ؛ حتّى در كتاب جمل شيخ مفيد.
امام در پاسخ مرحوم مامقانى بايد گفت درست است كه در كتابهايى كه درباره جنگ جمل نوشته شده چيزى از تخلّف سليمان ذكر نشده ، امّا در كتاب وقعة صفّين نصربن مزاحم منقرى تخلّف او از جنگ جمل ذكر شده است .
بنابراين آنچه مرحوم شيخ طوسى - عليه الرحمه - نقل كرده ، صحيح و گفته ابن اثير اشتباه است .
منقرى مى نويسد: پس از آمدن على (ع ) از جنگ جمل به كوفه ، سليمان بن صرد به حضور ايشان رسيد. على (ع ) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: ((تو در نصرت من ترديد و درنگ كردى حال آن كه تو، به گمان من بيش از هركس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودى . چه چيز تو را از كمك به اهل بيت پيامبر(ص ) بازداشت ؟ چرا به آنان كمك نكردى ؟)) سليمان گفت : ((اى اميرمؤ منان ! از گذشته ها بگذرد و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده . هنوز كارهايى در پيش است كه مى توانى ضمن آن ، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى .)) پس سليمان خاموش شد و اندكى نشست . آن گاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت : ((آيا جا دارد از اميرمؤ منان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم ؟)) حسن (ع ) به او گفت : ((همواره كسانى مورد نكوهش قرار مى گيرند كه به دوستى آنها اميد مى رود.)) سليمان گفت : ((هنوز كارهايى فرا رو داريم كه در آن به نيزه هاى رخشان و شمشيرهاى آخته و رزم آورانى چون من نياز است ؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقيح مى كند و به اخلاص من ترديد روا مداريد.)) حسن به او گفت : خدا تو را مشمول الطاف خود كناد! ما نسبت به تو بدگمان نيستيم .)) (493)
بنابراين عدم حضور سليمان در جمل محرز است و در تاريخ ذكر شده اما او در اين واقعه عذّر خاصى ذكر نكرده و از امام خواسته است گذشته را فراموش كند و در آينده ، ياران مخلص خود را بيازمايد. او در جنگ صفّين فرمانده پيادگان نيروهاى حضرت بود. (494)
نظر سليمان درباره آتش بس با معاويه
سليمان بن صرد پس از تدوين طومار صلح نزد على (ع ) آمد. چهره او از شمشير زخم برداشته بود. على (ع ) به او نگريست و فرمود:((فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا)) (495)
برخى از مؤ منان به عهد خود وفا كردند و شهيد شدند و بعضى ديگر در انتظار شهادت هستند و آنان عهد خود را تغيير نمى دهند.)) پس تو از جمله كسانى هستى كه در انتظار شهادت به سر مى برى و عهد خود را دگرگون نساخته اى . سليمان گفت : اى اميرمؤ منان ! اگر يارانى مى داشتم هرگز اين طومار و صلحنامه نوشته نمى شد. سوگند به خدا در ميان مردم رفتم تا آنان را به طريق نخست بازگردانم ، ليكن يارانم اندك بودند. (496)
اين گفتگو نشان مى دهد كه سليمان جزو مخلصان و ياران باوفا و صديق حضرت اميرالمؤ منين بوده است .
نظر سليمان درباره صلح امام حسن (ع ) با معاويه
سليمان كه جزو شيعيان مخلص و تندرو بود، به امام حسن گفت : ((تعجّب ما از بين نمى رود كه چگونه با معاويه بيعت كردى ، در حالى كه غير از شيعيان تو از مردم و حجاز، چهل هزار جنگجو از مردم كوفه و به اندازه آنها فرزندانشان و پيروانشان با تو بودند. علاوه بر اينها تو در اين صلح ، چيزى به عنوان وثيقه پيمان صلح و نه هم سهمى و بهره اى از بيت المال نگرفته اى و معاويه به تو چيزى داده كه به آن وفا نكرده است و بدون تاءخير معاويه در ميان جمع مردم گفت من شرطهايى را پذيرفته و وعده هايى داده ام ؛ تمام اينها براى پايان دادن به آتش جنگ بوده و حال كه خداوند الفت را براى ما آورده است ، تمام آنها زير پاى من مى باشد. به خدا قسم نظر معاويه ، كسى جز تو نبوده است . او عهد خود را شكسته است . پس هر گاه بخواهى ، به من اجازه بده وارد كوفه شوم و كارگزار معاويه را بيرون نموده ، به مردم بركنارى او را اعلام كنم ، تا با معاويه مقابله به مثل كرده باشى . زيرا خداوند خائنين را دوست ندارد؛ چون معاويه در عهد و پيمان و شرايط پذيرفته شده خود، خيانت كرده است . مسيب بن نجبه و بقيّه نيز همانند سليمان سخن گفتند. امام حسن (ع ) در مقابل سخنان آنان و پيشنهادشان فرمود:
شما شيعيان ما و جزو دوستداران ما مى باشيد. اگر من تصميمى در كار دنيا داشتم ، بهتر عمل مى كردم و براى تحقّق آن بيشتر پافشارى مى نمودم . معاويه با شدّت بيشتر از من عمل نمى كرد؛ او نه با صلابت تر بود و نه داراى عزم و تصميم راسخ ‌تر و ليكن من غير از آنچه شما مى بيند، مى بينم .
و ما اردت بما فعلت الّا حقن الدّماء فارضوا بقضاء اللّه و سلّموا لامره و الزموا بيوتكم و امسكوا اءو قال : كفوّا ايديكم حتى يستريح بر او يستراح من فاجر.(497)
و از آنچه انجام دادم (صلح ) هدفى جز حفظ خونها نداشتم . سپس به قضاى الهى راضى شويد و تسليم امر او باشيد. و در خانه هاى خود بمانيد و يا فرمود: دستهاى خود را حفظ كرده ، نگهداريد؛ تا اين كه افراد نيكوكار استراحت كنند يا از افراد فاج آسوده بمانند.
در اينجا سليمان بن صرد خزاعى به اين نام كه امام حسن (ع ) وثيقه اى براى اجراى شرايط صلح از معاويه نگرفته و براى خود سهمى از بيت المال قرار نداده است ، اعتراض دارد. البتّه اين اعتراض بعد از زير پا گذاشتن شرايط صلح به وسيله معاويه بوده است و از اين رو پيشنهاد مى كند كه والى معاويه را از كوفه بيرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگيرند. نكته مهم اين است كه سليمان تسليم نظريات امام حسن (ع ) است و لذا پيشنهاد خود را به آن حضرت ارائه مى دهد و از ايشان اجازه مى گيرد و اين نشانه خلوص و ايمان اوست . امام مجتبى (ع ) نيز سكوت را ترجيح مى دهد و علت آن هم حفظ خون مؤ منين است ؛ چرا كه امام حسن (ع ) مى داند ياران او در جنگ با معاويه ، كوتاهى كردند؛ حتّى عبيداللّه بن عبّاس . معاويه هم شرايط او را پذيرفته بوده مساءله صلح را مطرح مى كرد. بنابراين ، امام حسن (ع ) چاره اى جز صلح نداشت ؛ چرا كه معاويه مى توانست با حيله و نيرنگ در صورت شهادت امام حسن و ياران اندكش ، خون آنها را پايمال نموده و بى نتيجه سازد؛ زيرا معاويه غير از يزيد بود. او مردى زيرك ، داراى سابقه و كاتب وحى بود و از طرف عمر و عثمان حدود بيست سال بر مردم شام حكومت كرده بود و آن مردم جاهل و نادان ، مطيع او بودند. به هر حال نمى شود شرايط زمان امام حسين (ع ) را با شرايط زمان امام حسن (ع ) يكى دانست و گفت چرا امام حسن صلح و امام حسين قيام كرد چون همان طورى كه توضيح داده شد شرايط زمان و افراد حاكم با هم تفاوت مى كردند؛ لذا امام حسين (ع ) قيام خود را بعد از مرگ معاويه آغاز كرد؛ با اين كه حدود ده سال در زمان معاويه امامت جامعه را به عهده داشت .
قيام توّابين به فرماندهى سليمان بن صرد
آنچه ابن اثير به سليمان نسبت داده كه او از يارى امام حسين (ع ) تخلّف كرده است ، صحيح نيست ؛ زيرا در كتب سيره و تاريخ آمده كه ابن زياد بعد از اطّلاع از مكاتبه مردم كوفه با امام حسين (ع )، چهار هزار و پانصد نفر از توّابين و اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) را دستگير و زندانى كرد و مانع پيوستن آنها به امام حسين (ع ) شد. از جمله زندانيان سليمان بن صرد، ابراهيم بن مالك اشتر، فرزند صفوان ، يحيى بن عوف ، صعصعه عبدى و ديگران بودند كه راهى براى يارى امام حسين (ع ) نداشتند؛ چون زندانى و در غل و زنجير بودند؛ يك روز به آنها غذا مى دادند و روز ديگر آنها را گرسنه مى گذاشتند.
بعد از اينكه شايعه هلاكت يزيد به كوفه رسيد و ابن زياد در بصره بود، شيعيان به خانه ابن زياد ملعون حمله برده ، اموال آنان را برداشتند و غلامانش را به قتل رساندند و در زندان را شكسته ، چهار هزار و پانصد نفر را آزاد كردند. سپس اينها تصميم به خونخواهى امام حسين (ع ) گرفتند و به دنبال ابن زياد حركت كردند چون به آنها خبر رسيد كه مى خواهد به شام برود. امّا عمربن جارود به خاطر نجات ابن زياد او را به شكم شترى بسته به شام فرستاد.
مروان بن حكم كه تازه به حكومت رسيده بود، امارت كوفه و بصره را به ابن زياد داد و او را همراه سيصدهزار نفر روانه آنجا كرد. توابين كه چهارهزار نفر بودند هركس از بنى اميه و بنى زياد- و افرادى را كه براى قتل امام حسين (ع ) بيعت كرده بودند - مى ديدند، مى كشتند. آنها به حركت خود ادامه دادن تا اينكه به ((تكريت )) رسيدند و براى مقابله با آنها مقدمة الجيش ابن زياد كه صدهزار نفر بودند پيش آمدند توّابين با تكبير و گفتن لا اله الااللّه هماهنگ حمله كردند؛ گويا يك نفر به گروهى حمله نموده و فرياد آنها بلند بود ((يالثارات الحسين )) اى انتقامگيران حسين حمله كنيد! درگيرى شديدى بين آن دو گروه به وجود آمد، امّا سليمان و يارانش تا شب ، تمام اين مشكلات را تحمّل نموده ، در مقابل دشمن استقامت نمودند. از ياران ابن زياد دوازده هزار نفر و از ياران سليمان صد نفر كشته شد. در روز دوّم بين آنها درگيرى به وجود آمد و از لشكر ابن زياد چهل هزار نفر كشته شدند و بقيّه شروع به فرار كردند؛ امّا ابن زياد آنها را برگرداند و همراه با بقيّه لشكرش با سليمان درگير شد. در اين درگيريها تمام ياران سليمان به شهادت رسيدند؛ جز بيست و هفت نفر كه داراى جراحتهاى عميق بودند. آنها از سليمان اجازه فرار خواستند، امّا او جز جنگ چيز ديگرى را تجويز نمى كرد و معتقد بود كه بايد آنقدر جنگ كند تا كشته شود در حالى كه خدا و رسولش از او راضى باشند. سليمان در شب هشتم حضرت خديجه ، فاطمه زهراء حسن و حسين - عليهم السلام - را در خواب ديد خديجه به او گفت : اى سليمان خداوند كوشش تو و برادرانت را سپاس گويد. پس شما در روز قيامت با ما خواهيد بود. و به او گفتند: بشارت باد تو را كه فردا هنگام زوال ظهر، نزد ما خواهى بود سپس ظرف آبى را به او داد و خديجه گفت : اين آب را به بدنت بريز. سليمان از خواب پريد و ديد ظرف آبى كنار او گذاشته شده است . او تمام آب ظرف را به بدنش ريخت و ظرف را كنار خود گذاشت . جراحات او بهبودى يافت و مشغول پوشيدن لباسهايش ‍ بود كه قدح آب ناپديد شد. اينجا فرياد سليمان به تكبير بلند شد. ياران او از خواب پريدند و علّت تكبير او را جويا شدند. او قصّه خوابش را تعريف كرد و صبح همه با هم به لشكر ابن زياد حمله كردند تا اين كه به شهادت رسيدند. (498)
رحمت خدا بر آنان باد!
اين بود مختصرى از جريان فداكارى سيمان بن صرد و ياران باوفايش كه واقعا به عنوان حماسه اى جاويد در تاريخ به جاى مانده است . آرى چهارهزار نفر، متجاوز از پنجاه هزار نفر را به هلاكت رساندند و سرانجام ، خود به شهادت رسيدند رحمت و درود خدا بر آنان باد!
سليمان به وسيله تير حصين بن نمير - عليه اللعنه - به شهادت رسيد و در هنگام شهادت همان را گفت : كه مولايش على (ع ) گفته بود: ((فزت و ربّ الكعبه ))؛ به خداى كعبه قسم كه رستگار شدم و همراه او مسيب بن نجبه به شهادت رسيد، عبدالملك بن مروان بالاى منبر رفته ، گفت : ((به درستى كه خداوند از رؤ ساى عراق كسى را كه اصل فتنه و در راءس ‍ گمراهى بود، هلاك كرد و او سليمان بن صرد مى باشد.))(499)
آرى دشمنان دين و قرآن ، از شهادت مردان خدا خوشحال شده و براى فريب مردم ، آن را به خدا نسبت مى دهند.
بعضى گفته اند آنها اسم خود را توّابين گذاشته و قيام نموده اند، اين اسم را از اين آيه شريفه گرفته اند كه خداوند بعد از پرستش گوساله به وسيله بنى اسرائيل به آنها گفت فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انّه هو التّواب الرّحيم ؛ (500)
پس بسوى پروردگار خود بازگرديد و خود را به قتل برسانيد. اين كار براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است . پس خداوند توبه شما را پذيرفت زيرا او توّاب و رحيم است .))
چون خداوند به قوم موسى دستور داده بود كه به خاطر پرستش گوساله سامرى ، شمشير به دست گرفته ، يكديگر را (گناهكاران را) بكشند، تا توبه آنها قبول شود، اين گروه نيز كه در يارى كردن امام حسين (ع ) كوتاهى كردند و نتوانستند در ركاب حضرت جهاد كنند، معتقد بودند در صورتى توبه آنها پذيرفته خواهد شد كه براى هدف و انتقام خون ، با دشمنانش جنگيده ، در اين راه به شهادت برسند.(501)
2- قدامة بن عجلان ، كارگزار كسكر
كسكر: قديمى ترين شهر مسيحى نشين عراق بوده ، كه در زمان ساسانيان نقش مهمى داشته است و حجّاج بن يوسف شهر واسط را كه بين كوفه و بصره ، در كنار دجله است ، در مقابل آن ساخت . در اسناد و كتب مسيحيان به نام كشكر از آن ياد شده و اين شهر تاءثير و نقش بسزايى در تاريخ كنائس عراق داشته است و دومين مركز اسقفهاى نسطوريه در شهرها بوده كه تاءسيس كرسى اسقفى آن به قرن سوم ميلادى مى رسد.(502)
حضرت امير (ع ) قدامة بن عجلان را به سمت كارگزارى اين منطقه كه غالبا از اهل ذمّه بودند، گمارد.
قدامة بن عجلان در جنگ صفّين با على (ع ) بوده و بعد از قضيّه حكميّت و هنگام ورود حضرت امير (ع ) به كوفه ، خبر مرگ خبّاب بن ارت را به آن حضرت داد.(503)
وقتى كه او كارگزار كسكر بود، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طىّ نامه اى به او نوشت :
اءمّا بعد فاحمل ما قبلك من مال اللّه فانّه فى ء للمسلمين ، لست باءوفر حظّا فيه من رجل فيهم و لاتحسبنّ يابن قدامة اءنّ مال كسكر مباح لك كمال ورثته عن اءبيك و امّك ، فتعجّل حمله و اءعجل فى الاقبال الينا ان شاء اللّه .(504)
امّا بعد: پس آنچه از مال خدا در نزد توست ، بفرست ؛ زيرا آن از مسلمانان مى باشد و بهره تو بيشتر از مردى از مسلمانان كه در ميان آنها مى باشى ، نيست اى فرزند قدامه ! تصوّر نكنى كه مال كسكر براى تو مباح است ؛ آن گونه كه از پدر و مادرت به ارث برده باشى . در فرستادن مال عجله كن و خودت نيز در آمدن به نزد ما بشتاب ! ان شاء اللّه .
از نامه استنباط مى شود كه قدامه در صرف بيت المال زياده روى كرده و بيشتر از حقّ خود مصرف نموده است و اين روش حضرت امير (ع ) بود كه در موقع خيانت و بى توجّهى يكى از كارگزاران ، او را به مركز حكومت فرا مى خواند و در اين نامه ، حضرت على (ع ) از او مى خواهد كه در آمدن به مركز حكومت شتاب كند.
در بحارالانوار و كتاب صفين (505)
آمده است كه حضرت امير (ع ) بعد از ورود به كوفه ، قدامة بن مظعون ازدى را به عنوان كارگزار كسكر برگزيده و او را به منطقه فرستاده است .
امّا اين مطلب صحيح نيست ، زيرا علماى رجال در شرح حال او چنين نگاشته اند كه وى از ياران و اصحاب رسول خدا (ص ) بوده ، جزو سابقين در اسلام مى باشد كه به حبشه هجرت نموده و بعدا در جنگ بدر، احد و بقيّه جنگهاى پيامبر (ص ) شركت كرده است امّا حال او دقيقا مشخّص نيست و در كتاب ((فقيه )) در باب : ((كسى كه ردّ شهادتش ‍ واجب است )) خبرى آمده كه متضمّن اين است كه قدامة بن مظعون شراب خورده ، و از طريق اهل سنّت نيز نقل شده است كه او در زمانى از سوى خليفه دوّم بر بحرين ولايت داشت ، خمر آشاميد، و عمر او را در حالى كه مريض بود، حدّ زد، تا اين كه در سال سى وششم هجرى در شصت وهشت سالگى از دنيا رفت . (506)
و طبرى نقل كرده است كه قدامة بن مظعون با على (ع ) بيعت نكرد.(507)
بنابراين ، آنچه در بحار به نقل از كتاب صفّين آمده ، اشتباه است و احتمالا اين اشتباه در هنگام استنساخ كتاب صفين رخ داده ، كه تا حال باقى است و به جاى قدامة بن عجلان ، قدامة بن مظعون نوشته شده است زيرا حضرت امير (ع ) كسى را كه شراب خورده و حدد بر او جارى شده است ، به عنوان كارگزار خود انتخاب نمى كند و در اخبارالطويل مى نويسد: كه حضرت بعد از ورود به كوفه قدامة بن عجلان ازدى را بر كسكر و اطراف آن گمارد.(508)
طبرى نوشته است كه حضرت على (ع ) در بازگشت از صفّين ، با قبورى مواجه شد كه در حدود هفت يا هشت تا بودند. حضرت امير (ع ) فرمود: اين قبرها از كيست ؟ قدامة بن عجلان ازدى گفت : اى اميرالمؤ منين ! خبّاب بن ارت بعد از خروج شما از كوفه از دنيا رفت و وصيّت كرد كه او را در پشت شهر كوفه دفن نمايند؛ چون مردگان خود را در خانه هاى خود دفن مى كردند. پس او را در پشت ((رحر)) دفن كردند و بقيه مردم نيز در كنار او دفن شدند. حضرت على (ع ) فرمود: رحم اللّه خبّابا فقد اسلم راغبا و هاجر طائعا و عاش مجاهدا و ابتلى فى جسمه احوالا و انّ اللّه لايضيع اجر من احسن عملا(509)
خداوند خبّاب را رحمت كند! پس همانا با رغبت اسلام آورد و با رضايت هجرت كرد و چون مجاهد و جنگجو زندگى كرده و مدّتى مريض شد و به وسيله جسمش مورد امتحان قرار گرفت و به درستى كه خداوند پاداش كسى را كه كار شايسته و نيك انجام دهد، ضايع نمى كند.
سپس حضرت آمد تا اين كه در كنار قبرها توقّف كرد و فرمود:
السلام عليكم يا اهل الدّيار الموحشه و المحالّ المقفرة من المؤ منين و المؤ منات و المسلمين و المسلمات انتم لنا سلف فارط و نحن لكم تبع و بكم عمّا قليل لاحقون اللّه م اغفرلنا و لهم و تجاوز بعفوك عنّا و عنهم و قال الحمدللّه الّذى جعل منها خلقكم و منها معادكم و منها يبعثكم و عليها يحشركم ، طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن اللّه عزوجل .(510)
درود بر شما اى ساكنين سراهاى ترسناك و جاهاى بى آب و گياه ، از مردان و زنان مؤ من و مردان و زنان مسلمان . شما، بر ما سابق و پيشرو هستيد و ما پيرو شماييم و با مدّتى كم به شما ملحق خواهيم شد. خداوندا: ما و آنان را بيامرز و با عفو و بخشش خود از ما و آنان درگذر! و فرمود: ستايش خدايى را كه آفرينش شما را از زمين قرار داد و بازگشت شما در آن است و از آن شما را بر مى انگيزد و بر روى آن شما را محشور مى گرداند. خوشا به حال كسى كه به فكر معاد و روز بازگشت باشد و براى حساب ، عمل كند و به كفاف (به اندازه لازم ) قانع و از خدا خوشنود باشد!))
در نهج البلاغه كه ابتداى اين سخنان را با كمى تفاوت نقل كرده است ، بعد از كلمه لاحقون مى نويسد: اءمّا الدور فقد سكنت و امّا الاموال فقد قسمت هذا خبر ما عندنا خبر عندكم . ثمّ التفت الى اءصحابه فقال : امالو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم انّ خير الزّاد التقّوى .(511)
امّا خانه ها (تان ) را ساكن شدند و امّا زنان (تان ) را گرفتند و امّا دارييها (تان ) را پخش كردند. اين گاهى از چيزى است كه نزد ماست . پس خبر آنچه نزد شماست ، چيست ؟!
پس از آن ، به سوى يارانش نظر افكنده ، فرمود: بدانيد اگر ايشان را اجازه و فرمان در سخن بود، به شما خبر مى دادند كه بهترين توشه (براى آخرت )، تقوا و پرهيزكارى است .

 

next page

fehrest page

back page