سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۳ -


نسب حذيفة بن يمان
حذيفة بن يمان كنيه اش ابوعبداللّه ، اسم پدرش حسيل بن جابر (يا حسل بن جابر) و لقبش يمان است . حذيفه هم پيمان بنى عبدالاشهل از انصار بود. مادرش زنى از قبيله اوس از بنى عبدالاشهل به نام رباب دختر كعب بن عدى است ؛ امّا اين كه به پدرش حسيل يمان گفته اند؛ چون او از فرزندان اليمان ، جروة بن حرث است و از آن جهت يمان به او گفته شده كه در ميان قومش خونريزى شد و او به مدينه فرار كرد و با بنى عبدالاشهل هم پيمان گرديد. لذا قومش او را ((اليمان )) گفتند؛ چون با يمانيّه همپيمان شده بود. حذيفه ، پدرش و برادرش ، صفوان ، در احد شركت داشتند و مسلمانان پدرش را اشتباها كشتند.
حذيفه از بزرگان اصحاب رسول خداست و در جنگ خندق ، پيامبر وى را براى كسب اطّلاعات به سوى قريش فرستاد و او خبر فرار كفّار قريش را به پيامبر گزارش داد. او چهره هاى نفاق ، را خوب مى شناخت و همواره عمربن خطاب از او درباره منافقين سؤ ال مى كرد و در ميان صحابه به صاحب سرّ و راز رسول خدا معروف بود و هر كس مى مرد، عمر نگاه مى كرد اگر حذيفه در كنار جنازه او حاضر نمى شد، عمر آن ميّت را تشييع نمى كرد و بارها مى گفت رسول خدا مرا بين هجرت و نصرت مخيّر كرد و من يارى كردن پيامبر را انتخاب كردم . حذيفه در نبرد نهاوند حضور داشت و بعد از مرگ نعمان بن مقرّن ، پرچم مسلمانان را به دست گرفت و فتح همدان ، وى و دينور به دست او بود كه تماما در سال بيست ودوم هجرى اتّفاق افتاد. او قبل از جنگ جمل از دنيا رفت و دو فرزندش ، صفوان و سعيد، بعد از اينكه بنابه توصيه پدر خود، با على (ع ) بيعت كردند، در جنگ صفّين به شهادت رسيدند.(384)
حذيفه بعد از اينكه از جنگ به مدينه بازگشت ، براى اولين بار به عثمان پيشنهاد كرد كه براى اختلاف قراءت قرآن فكرى بكند؛ چرا كه در مناطق مختلف كشور اسلامى ، قرآن را به قراءتهاى مختلف مى خواندند و اين در دراز مدت باعث اختلاف شديد مى شد. لذا عثمان تصميم گرفت كه قرآن را به صورت نسخه هاى واحد استنساخ نموده ، نسخه هاى مخالف را نابود نمايد.(385)
كشته شدن پدر حذيفه در احد به دست مسلمين
بعد از اين كه رسول خدا به جنگ احد رفت ، حسيل بن جابر، پدر حذيفه و ثابت بن وقش چون پيرمرد بودند، همراه زنان و بچه ها در مدينه ماندند. يكى به ديگرى گفت : بى پدر باشى چرا منتظرى ؟ از عمر ما جز چند جرعه باقى نمانده است و پرنده مرگ امروز يا فردا به سراغ ما خواهد آمد. پس چرا شمشيرهاى خود را به دست نمى گيريم و به رسول خدا ملحق نمى گرديم . شايد خداوند شهادت در راه خدا را در دفاع از رسول خدا نصيب ما كند. پس اين دو گفتگو اين دو پيرمرد شمشيرهاى خود را برداشته ، داخل جميّت شدند و بر ضدّ كفار جنگيدند، امّا مسلمانان از ورود آنها به ميدان نبرد مطّلع نبودند. ثابت بن وقش را مشركين به شهادت رساندند و حسيل بن جابر به دست مسلمانان كشته شد و او را نشناختند. حذيفه گفت : پدرم ! مسلمانان گفتند: ببه خدا قسم او را نشناختم و آنها راست مى گفتند. حذيفه گفت : خداوند شما را بيامرزد و او ارحم الراحمين است . رسول خدا ديه او را داد، امّا حذيفه ديه پدر خود را به بيت المال و مسلمانان بخشيد و ديه را از رسول خدا نگرفت . (386)
و بدين صورت پدر حذيفه در جنگ احد به ددست مسلمانان اشتباها به شهادت رسيد.
ماءموريت حذيفه در جنگ خندق
پيامبر گرامى اسلام در يكى از شبها در زمان جنگ خندق (كه يكى از حسّاسترين دوران مسلمين و جنگهاى آنها بود) بعد از خواندن نماز، رو به ياران خود كرد و فرمود: ((چه كسى حاضر است براى ما از وضعيت دشمن اطّلاعات بياورد و از خداوند مى خواهم كه او همراه من در بهشت باشد.)) در مقابل درخواست پيامبر كسى پاسخ مثبت نداد؛ چون از مشركين هراس داشتند و ضمنا گرسنگى و سرما بيداد مى كرد. پيامبر ديد كسى حاضر نيست اين ماءموريت را بپذيرد؛ لذا حذيفه را صدا زد و او از آن جهت كه پيامبر نام وى را برد بناچار پذيرفت . پيامبر(ص ) فرمود: ((اى حذيفه ! برو و داخل كفار شو و ببين كه چه كار مى كنند و نبايد كارى انجام دهى و وظيفه تو صرفا كسب اطلاعات است .)) حذيفه مى گويد من حركت كردم و در ميان كفّار رفتم و ديدم باد - كه به عنوان لشكر الهى است - اوضاع آنها را به هم زده و ديگى براى آنها باقى نگذاشته بود و آتش و خيمه هاى آنها را ويران نموده بود.
در اين وضعيت بحرانى ، ابوسفيان كه به عنوان فرمانده مشركين بود حركت كرد و قصد داشت براى آنها سخن بگويد، امّا براى اينكه مطمئن بشود كسى از ياران رسول خدا در جمع آنها نيست گفت : هر يك از شما بايد نام كسى را كه در كنارش مى باشد، سؤ ال كند. حذيفه كه در ميان جمع آنها بود فورا دست كسانى را كه در كنارش بودند (راست و چپ ) گرفت و اسم آنها را پرسيد و بدين صورت از نقشه ابوسفيان جان سالم به در برد. ابوسفيان بعد از اطمينان از اينكه كسى از ياران محمّد در جمع آنها نيست . گفت :
((اى گروه قريش ! به خدا قسم شما نمى توانيد اينجا بمانيد، زيرا لشكر شما از بين رفته است و بنى قريظه هم به وعده خود عمل نكردند و باد هم اين گونه با ما عمل مى كند كه نه ديگى و نه روشنائى و آتشى و نه بنائى براى ما باقى گذاشته است . پس حركت كنيد و من الان حركت مى كنم )) و فورا به طرف شترش كه پايش بسته بود، رفت و با سه ضربه شلاق شتر را حركت داد كه در حال ايستاده پاى شتر را باز كردند و اگر دستور پيامبر نبود كه نبايد كارى انجام دهى ، با يك تير او را مى كشتم . حذيفه مى گويد من برگشتم و ديدم كه رسول خدا زير چادرى مشغول خواندن نماز است .(387)
وزش طوفان و باد يكى از امدادهاى غيبى است كه خداوند مسلمانان را در جنگ خندق به وسيله آن پيروز كرد و اين را يكى از علل شكست كفّار دانسته اند.
به هر حال حذيفه در اينجا ماءموريتى را كه پيامبر به او محول كرد، به بهترين وجه به پايان رساند و توانست به قلب دشمن و حتى فرماندهان آنها نفوذ نموده ، از آنجا اطلاعات صحيح نسبت به موقعيت دشمن به دست بياورد و اين درسى آموزنده است كه بايد در جنگ دقيق ترين اطلاعات را از وضعيت دشمن به دست آورد تا به كمك آن به بهترين وجه با دشمن مقابله شود.
حذيفه منافقين را مى شناخت
يكى از خصوصيات حذيفه اين بود كه نسبت به منافقين آگاهى كامل داشت و آنها را مى شناخت و به اين نكته حضرت اميرالمومنين اعتراف مى كند كه ((حذيفه منافقين را مى شناخت )) و بنابر نقل ذهبى ، او صاحب سرّ رسول خدا در شناخت منافقين بوده است . (388)
و علّت اين كه حذيفه منافقين را مى شناخت اين بود كه سعد (سعد بن معاذ) و حذيقه جزو پاسداران و محافظان رسول خدا بودند و پيامبر بعد از نزول آيه قرآن كه مى فرمايد: ((و اللّه يعصمك من النّاس ؛ (389)
خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد)) از پاسداران محافظ خود خواست كه آن حضرت را رها كنند؛ زيرا خداوند فرموده بود كه از شرّ مردم محفوظ خواهد ماند.(390)
به هر حال بعد از پايان غزوه و جنگ تبوك كه بدون خونريزى بود و پيامبر (ص ) به طرف مدينه بر مى گشت ، دوازده نفر از منافقان كه هشت نفر آنها از قريش و باقى از اهل مدينه بودند، تصميم گرفتند كه شتر پيامبر را از فراز گردنه اى كه در مسير راه بود، رم داده ، حضرت را در دره بيفكند.
پيامبر در حالى كه حذيفه شتر او را مى راند و عمّار مهار آن را مى كشيد، از گردنه بالا رفت . هنوز پيامبر مقدار زيادى از گردنه بالا نرفته بود كه ديد عدّه اى صورتهاى خود را پوشانيده ، آهسته آهسته از پشت سر حضرت حركت مى كنند. پيامبر عصبانى شد و نهيبى بر آنها زد و به حذيقه دستور داد با عصاى خود، شتران آنها را برگرداند. آنها متوجّه شدند كه پيامبر از نقشه آنان مطّلع شده است و از اين رو به سپاهيان ملحق شدند. حذيفه مى گويد من آنها را از نشانه هاى شترانشان شناخته و به پيامبر گفتم من آنها را به شما معرفى مى كنم تا آنان را به سزاى خويش برسانى . پيامبر با لحن عطوفت آميزى به من دستور داد كه از افشاى راز آنها خوددارى كنم ؛ شايد آنها راه توبه را پيش گيرند و نيز افزود: ((اگر من آنها را مجازات نمايم بيگانگان مى گويند محمّد پس از آنكه به اوج قدرت رسيد، شميشير بر گردن ياران خود نهاد.)) (391)
در ارشادالقلوب ديلمى قصه اى شبيه اين را بعد از بازگشت پيامبر از حج در عقبه اى (گردنه ) بين غدير خم و مدينه به نام ((ثنية العقبة )) ذكر كرده است كه در اينجا رسول خدا نام سيزده نفر را كه حذيفه آنها را مى شناخت به او مى گويد. آنها عمدتا كسانى بودند كه بعدها توانستند قدرت سياسى را در جامهه اسلامى بدست گرفته ، يا در مسائل سياسى نقش مرموزنه ايفا كنند. (392)
و علت آن نيز ناخوشنودى آنها از تعيين على (ع ) به عنوان جانشين پيامبر (ص ) بود.
خالد يشكرى گويد: در سال فتح تستر (شوشتر) به كوفه رفتم و وارد مسجد شدم . ديدم گروهى دور هم جمع شدند و مردى براى آنها صحبت مى كند. گفتم اين كيست ؟ مردم گفتند: آيا او را نمى شناسى او حذيفه بن يمان ، صحابى رسول خداست . من نشستم و او براى مردم سخن مى گفت و در ضمن سخنان خود گفت : ((مردم از رسول خدا درباره خير سؤ ال مى كردند و من از شرّ سؤ ال مى نمودم كه در آن واقع نشوم )) (393)
و لذا از مسائل منافقين و فتنه هاى آينده مطّلع بود.
حذيفه يكى از اركان اربعه
شيخ طوسى - عليه الرحمة - در كتاب رجالش سلمان ، ابوذر، مقداد و عمّار را از اركان اربعه (چهار گانه ) اصطلاحى است كه سابقين از علماى رجال به آن توجّه داشته اند و شايد از آن جهت بوده است كه اين چهار نفر در عقيده خود مبنى بر حقّانيت على (ع ) و مقام او هيچ گونه شك و شبهه اى نكرده اند. گرچه در بعضى از روايات نقل شده كه گويا براى عمّار شك و ترديدى عارض شده است . امام باقر (ع ) مى فرمايد: بعد از رسول خدا (ص ) تمام افراد مرتد شدند مگر سه نفر؛ سلمان ، ابوذر و مقداد. راوى از عمّار سؤ ال مى كند و حضرت مى فرمايد: شكّى براى او عارض شد، امّا برگشت . (394)
از اين رو به جاى عمّار در بعضى از عبارات ، حذيفه را چهارمين فرد اركان اربعه دانسته اند.
شيخ طوسى در شرح حال حذيفه مى گويد:
((حذيفة بن يمان ، ابوعبداللّه ، ساكن كوفه بود و چهل روز بعد از بيعت با اميرالمؤ مين از دنيا رفت )) (395)
و در ضمن حضرت امير(ع ) مى گويد: ((حذيفه از انصار محسوب مى شد. او را جزو اركان اربعه دانسته اند)) (396)
و علّامه نيز او را جزو اركان اربعه معرّفى كرده است . (397)
همچنين فضل بن شاذان نيز او را به عنوان ركن معرّفى كرده است (398)
و اين دلالت ، بر شاءن ، مقام و موقعيت حذيفه دارد؛ گرچه شيخ درباره چهار نفر تعبير صريح دارد كه جزو اركان اربعه هستند:
درباره سلمان گويد: ((اوّلين نفر از اركان اربعه است )). (399)
درباره مقداد گويد: ((دوّمين نفر از اركان اربعه است .))(400)
درباره ابوذر گويد: ((يكى از اركان اربعه است .)) (401)
و درباره عمّار گويد: ((چهارمين فرد از اركان اربعه است .)) (402)
امّا درباره حذيفه گويد: ((او از اركان اربعه شمرده شده است )) ولى قائل آن را ذكر نكرده است .
به هر حال حذيفه يكى از علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت و اميرالمؤ منين ، على (ع ) بوده است و فضايل آنها را براى مردم نقل مى كرده است و شايد علّت اين كه فرماندارى مداين در زمان عثمان پذيرفته ، به خاطر مصلحت بوده است ؛ همانطورى كه قبلا سلمان حاكم آنجا بوده و بدون مشورت حضرت امير(ع ) چنين كارى نكرده است . حذيفه ، به ربيعة بن مالك درباره مقام و شاءن حضرت امير(ع ) مى گويد:
((قسم به خدايى كه جان حذيفه در دست اوست ! اگر تمام اعمال امّت محمّد از ابتداى بعثت تا به امروز در يك كفه ترازو قرار بگيرد و يكى از اعمال على (ع ) در كفه ديگر آن ، آن يك عمل على (ع ) بر تمام آن اعمال برترى دارد.)) سپس درباره كشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ خندق به دست على (ع ) مى گويد: ((قسم به آن خدايى كه جان من در يد قدرت اوست ! هر آينه كار على (ع ) در روز جنگ خندق اجرش بيشتر از اعمال امّت محمّد تا به امروز و تا روز قيامت است ))؛ زيرا با كشته شدن عمرو، اسلام محفوظ ماند و امّت محمّد تشكيل شد و آنان اعمال صالح شايسته انجام دادند. (403)
آنچه گذشت گوشه اى بود از زندگانى پر بار و شرح حال و اعمال و عقيده حذيفه ، فرماندار حضرت امير(ع ) در مداين كه براى ما اسوه و سرمشق مى باشد.
درود و رحمت خدا بر او باد! همانطورى كه قبلا اشاره شد او چهل روز بعد از خلافت حضرت على ، اميرالمؤ منين ، در مداين از دنيا رفت .
2- يزيد بن قيس ، كارگزار مداين
بنابر نقل نصر بن مزاحم منقرى ، حضرت امير (ع ) بعد از جنگ جمل ، يزيد بن قيس ارحبى را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كرد (404)
كه شرح حال وى در ضمن كارگزاران اصفهان ذكر شده است .
3- لام بن زياد، كارگزار مداين
طبق نقل بلاذرى ، از طرف حضرت امير(ع ) براى مدّتى لام بن زياد، برادر مادرى عدى بن حاتم ، به كارگزارى مداين انتخاب شد. (405)
البتّه ما شرح حالى براى او نيافتيم و از اين رو به ذكر نام او اكتفا كرديم .
ثابت بن قيس (كارگزار مداين )
خطيب بغدادى ، ثابت بن قيس خطيم ظفرى را جزو افرادى معرفى كرده است كه اميرالمؤ منين (ع ) او را بر مداين گمارد. وى در احد و جنگهاى بعد از آن همراه پيامبر (ص ) بود. (406)
ثابت بن قيس همراه على (ع ) در جنگ جمل ، صفين ، نهروان حضور داشت و در زمان معاويه از دنيا رفت . (407)
4- سعد بن مسعود ثقفى ، فرماندار مداين
سعد بن مسعود يكى از ياران اميرالمؤ منين (ع ) بود كه حضرت على (ع ) او را بعد از ورود به كوفه ، بر آستان زوابى گمارد (408)
و در جنگ جمل امير لشكر بر قبائل قيس و عبدالقيس بود. (409)
و بعدها حضرت على (ع ) در هنگام جنگ صفين ، او را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كرد كه تا زمان خلافت امام مجتبى (ع ) در اين سمت باقى ماند.
شهر مداين پايتخت سابق ايران بود كه در زمان خليفه دوم فتح گرديد و مدّتى سلمان فارسى به عنوان حاكم مداين منصوب شد و در آنجا از دنيا رفت . در زمان عثمان ابتدا حارث بن حكم و بعد از او حذيفه بن يمان به عنوان فرماندار مداين انتخاب شدند و حضرت امير(ع ) بعد از جنگ جمل ، يزيد بن قيس را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كرد (410)
و طبق نقل بلاذرى ، براى مدّتى لام بن زياد، برادر مادرى عدى بن حاتم ، حاكم مداين بود. (411)
شيخ طوسى در كتاب فهرست گويد: سعد بن مسعود ثقفى برادر ابوعبيده بن مسعود، پدر مختار است كه على (ع ) او را بر مداين گماشت و او كسى است كه امام حسن (ع ) در روز ساباط به او پناه برد. (412)
حضرت على (ع ) زمانى كه از نخيله به طرف صفين حركت كردند، سعد بن مسعود را به فرماندارى مداين گماشته و جنگجويان مداين را با خود بردند. (413)
سعد در اين سمت باقى ماند و با خوارج به سركردگى عبداللّه بن وهب جنگيد.
طرفة بن عدى (414)
جزو خوارج بود. از اين رو پدرش ، عدى بن حاتم ، خواست او را از همراهى با خوارج باز دارد، امّا به آنها دست نيافت . لذا او كسى پيش ‍ سعد بن مسعود كه فرماندار على (ع ) در مداين بود، فرستاد و او را از كار خوارج آگاه ساخت و بر حذر داشت و او مواظبت كرد و دروازه هاى مداين را بست و خود همراه سواران بيرون آمد و برادرزاده خود، مختاربن ابوعبيده را در مداين گماشت و در طلب ايشان بيرون آمد. اين خبر كه به عبداللّه بن وهب رواسبى رسيد، راه خود را عوض كرد و به سمت بغداد حركت كرد. (البتّه در آن زمان شهر بغداد نبوده است .) سعد بن مسعود شبانگاه در محل كرخ بغداد با پانصد سوار به عبداللّه بن وهب برخورد و عبداللّه با سى سوار بسوى او آمد و ساعتى جنگ كردند و اصحاب سعد دست از جنگ برداشتند و ياران سعد به او گفتند از جنگ با اين گروه چه مى خواهى كه درباره آنها دستور ندارى . بگذار بروند و به اميرالمؤ منين نامه بنويس ؛ در صورتى كه دستور فرمود تعقيب كنى ، آن گاه ايشان را تعقيب كن و اگر ديگرى غير از تو عهده دار اين كار شد، به سلامت مانده اى . سعد بن مسعود نپذيرفت و چون شب فرا رسيد، عبداللّه بن وهب از دجله عبور كرد و به سرزمين جوخى رفت و به سوى نهروان حركت كرد و به ياران خود پيوست و سعد بن مسعود و سواران او از دسترسى به آنها نااميد شدند. (415)
حضرت امير (ع ) براى جنگ نهروان طىّ نامه اى از سعد بن مسعود خواست كه جنگجويان مداين بفرستد. (416)
نامه حضرت على (ع ) به سعد بن مسعود
حضرت امير (ع ) هنگامى كه سعد بن مسعود فرماندار مداين بود، براى او نوشت :
امّا بعد: فانّك قد ادّيت خراجك و اطعت ربّك و ارضيت امامك فعل المبّر التقى النجيب فغفراللّه ذنبك و تقبّل سعيك و حسّن مابك (417)
تو اى سعد! خراجت را پرداخت كرده اى ، از پروردگارت اطاعت نموده اى و رهبر و امامت را خشنود كرده اى ، مانند كار مزد ضابط و نيكوكار، پرهيزگار و نجيب . پس خداوند گناهان تو را بيامرزد، كوشش ‍ تو را قبول كند و عاقبت تو را نيكو گرداند!
حضرت امير (ع ) در اين نامه از سعد تجليل مى كند و مى فرمايد كه تو امام و رهبرت را خوشنود كرده اى و خراجت را پرداخت نموده اى ؛ در حالى كه در نامه هاى مختلفى كه حضرت به استانداران و فرمانداران خود نوشته ، هميشه آنها را به پرداخت خراج تشويق نموده و از كسر پرداخت آن بر حذر داشته است و اين نشانگر ايمان و اعتقاد سعد و درستكارى و امانت دارى اوست كه حضرت اين گونه از او تمجيد و تجليل مى كند و حسن عاقبت را براى او آرزو مى كند و كسى كه اميرالمؤ منين (ع ) براى او دعا كند، مسلما عاقبت بخير خواهد شد و اين را سعد در زمان خلافت امام حسن مجتبى (ع ) نشان داد.
نامه حضرت امير (ع ) نشانگر نكته ديگرى نيز مى باشد و آن اين كه بايد از افراد درستكار و مسوؤ لينى كه عملكرد آنها صحيح است ، تقدير و تشكّر كرد و با اين عمل ، آنها را براى فعاليتهاى مناسب تشويق و ترغيب نمود، تا اينكه به تعبير خود حضرت ، افراد خاطى و نيكوكار مساوى نباشند و برترى نيكوكاران معيّن و مشخّص گردد.
سعد بن مسعود در زمان خلافت امام حسن مجتبى (ع )
سعد بن مسعود در زمان خلافت امام حسن مجتبى (ع ) نيز فرماندار مداين بود. مرحوم سيّد مرتضى در كتاب تنزيه الانبياء در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع ) مى نويسد: زمانى كه امام حسن مجتبى (ع ) در ساباط مداين بود، فردى از اطرافيانش نيزه اى به او زد كه به ران حضرت اصابت كرد و گوشت ران را پاره كرده ، به استخوان رسيد. حضرت را به مداين بردند فرماندار مداين سعد بن مسعود، عموى مختار بود كه حضرت امير (ع ) او را منصوب كرده بود كه اگر چنين كارى انجام بدهد ماليات و خراج يك ساله جوخى را به او خواهد بخشيد. امّا سعد از پيشنهاد مختار ناراحت شد و گفت : خداوند رويت را قبيح و زشت گرداند! من كارگزار پدر او مى باشم و او به من اطمينان كرده و باعث افتخار من گرديده است آيا رسول خدا را فراموش كنم ؟ و نسبت به فرزند دختر و حبيبه اش به او احترام نگذارم . بعد از آن ، سعد بن مسعود طبيبى آورد كه مسؤ ول حفاظت و طبابت امام مجتبى گرديد تا اينكه حضرت بهبود يافت . (418)
ابن سعد در كتاب طبقات اين واقعه را چنين نقل كرده است : مختار به عمويش گفت : آيا احتياج به كارى دارى كه باعث سيادت تو بر عرب گردد؟ سعد گفت : آن چيست ؟ مختار كه در آن زمان جوانى بى تجربه و طالب مقام بود، گفت : بگذار من گردن اين آقا (يعنى امام مجتبى ) را بزنم و سر او را براى معاويه بفرستم . سعد گفت : خداوند روى تو را زشت گرداند! آيا اين گونه ما با اهل بيت رسول خدا عمل كنيم ؟!
آرى معاويه افراد زيادى را براى رسيدن به رياست و مقام تطميع كرد و با پول و وعده رياست آنها را خريد و گويا از اين راه قصد تطميع سعد را داشت ؛ امّا معاويه فريب نيرنگ معاويه را نخورد و در مقابل پيشنهاد پسر برادرش جواب قاطع و خداپسندى به او داد كه ما نبايد دوستى خاندان پيامبر را براى دنيا و رياست آن رها كنيم بلكه دوستى و احترام به آنها را بر هر چيز مقدّم بداريم و شايد بر اين اساس و طرز تفكّر بود كه بعدا مختار درصدد خونخواهى امام حسين (ع ) بر آمد و تمام قاتلان حضرت را كه بر آنها دست يافت ، به هلاكت رساند.
تذكّر اين نكته در شرح حال سعد بن مسعود خالى از لطف نيست كه نسب ابراهيم ثقفى كوفى ، صاحب صاحب الغارات ، به وى مى رسد. بدين گونه : ابراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود. ابراهيم بن محمد كه از كوفه به اصفهان رفت در ابتدا زيدى بود و بعد شيعه امامى شد و داراى تاءليفات فراوانى است . (419)

 

next page

fehrest page

back page