سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۶ -


فصل دوم : كارگزاران مدينه
1- تميم بن عمرو، فرماندار مدينه
تميم بن عمرو كه كنيه او ابوحبيش بود، فرماندار حضرت على (ع ) در شهر مدينه بود.(140) وى اين سمت را قبل از سهل بن حنيف و آمدن او به مدينه به عهده داشت . بنابراين ، هنگامى حضرت امير (ع ) عازم بصره شدند، در ابتدا تميم بن عمرو را به عنوان فرماندار مدينه انتخاب نمودند و بعد از آن ، سهل بن حنيف را كه قبلا به عنوان استاندار شام به آن سرزمين عازم شده و از نيمه راه برگشته بود، به جاى او منصوب كردند.
شيخ طوسى در كتاب رجالش مى نويسد: تميم بن عمرو كه كنيه او ابوحبش مى باشد، كارگزار على (ع ) بر شهر پيامبر (ص ) مدينه طيبه بود تا اين كه سهل بن حنيف آمد و اين سمت را به عهده گرفت .(141)
درباره نامگذارى تميم به ابوحبش ، يا حبيش از ابن انبارى در كتاب اضداد نقل شده است : فرزدق شاعر درباره مردى به نام حبيش كه در ميان لشكرى بود كه فرماندهى آن را تميم به عهده داشت ، - در زمان عمر يا عثمان - طلب شفاعت كرد. نام آن مرد حبيش بود. فرزدق طى اشعارى آزادى او را درخواست كرد، ((اى تميم بن عمرو حاجت مرا برآورده كن و مرا بى جواب مگذار. حبيش را آزاد كن و بر او منّت گذار و او را به مادرش ببخش كه از آشاميدن بازمانده است .)) از آنجا كه در آن زمان ، خط داراى نقطه نبوده و اعراب نداشته است و نقطه گذارى بعدا به وجود آمد، اسم او بين چند احتمال مردد شد.
تميم به خاطر احترام به فرزدق ، دستور داد كه تمام افرادى را كه نام آنها حنيش ، حبيش و خنيس بود جمع كردند و او همگى آنها را آزاد كرد و به سود خانواده هايشان فرستاد. اينجا بود كه تميم مكنّى به ابوحبيش ‍ شد.(142)
امّا با توجّه به اينكه فرزدق در سال صدوده هجرى از دنيا رفته است نسبت اين واقعه به عمر و عثمان صحيح نيست . از فتوح البلدان (143) بلاذرى و سفينة البحار(144) استفاده مى شود كه اين حكايت مربوط به تميم بن زيد عتبى است كه بعد از جنيد از طرف حجاج كارگزار ((سند)) شد و زمانى كه به بصره آمد و گروهى را براى جهاد مى برد، پيرزنى كه تنها يك پسر داشت از فرزدق خواست كه فرزند وى را آزاد نمايد. فرزدق اين اشعار را خطاب به تميم بن زيد نوشت و فرزند پيرزن آزاد شد و به جهاد نرفت .
در اسدالغابه كنيه وى را ابوالحسن ذكر كرده مى نويسد: تميم بن عبد عمرو، ابوالحسن مازنى كارگزار على بن ابيطالب در مدينه بود، هنگامى كه سهل بن حنيف مدينه را به قصد عراق ترك كرد.(145) بنابراين كارگزارى وى بعد از سهل خواهد بود.
مامقانى مى نويسد: آنچه از شيخ درباره تميم نقل كرديم در خلاصه علّامه و ابن داوود آمده است و كارگزارى وى از سوى على (ع ) دليل بر وثاقت و عدالت اوست . و تعجب از فاضل جزائرى است كه وى را جزو ضعفا دانسته است . اما آيا اين درست است ؟ هيچ كس نمى تواند عدالت وكيلى را كه در امور شرعى شهرى وكالت دارد، انكار كند. چگونه مى شود كارگزار اميرالمؤ منين (ع ) را كه از سوى ايشان بر جان ، مال و ناموس مسلمانان مسلط است تضعيف كرد.(146)
2- سهل بن حنيف بن وهب انصارى
سهل مكنّى به ابومحمّد، مردى جليل القدر از برگزيدگان صحابه و بدرى بود.
او در جنگ ((احد)) شركت داشت و در آن شرايط سخت فرار نكرد و پيامبر درباره وى مى فرمايد، به سهل تير بدهيد، نبّلوا سهلا. سهل هم آن تيرها را به طرف دشمن پرتاب مى كرد.(147) سهل بن حنيف بعد از تميم بن عمرو، فرماندار مدينه شد؛ زمانى كه حضرت على (ع ) براى جنگ با ناكثين عازم بصره گرديد كه اين در آخر ربيع الاول سال سى وششم هجرى بود.(148)
فضايل سهل بن حنيف
برقى او را با برادرش ، عثمان ، از اعضاى ((شرطة الخميس )) معرفى كرده است و در اين مورد روايتى است كه دلالت مى كند اعضاى ((شرطة الخميس )) جزو بهشتيان مى باشند.(149) همچنين سهل جزو دوازده نفرى است كه به غضب خلافت به ابوبكر اعتراض كردند و على (ع ) را صاحب حق مى دانستند. شيخ صدوق در كتاب خصال ، اسم اين دوازده نفر را ذكر كرده ، مى نويسد: آنها در مقابل غضب خلافت اعتراض ‍ كردند و هر كدام به گونه اى از على (ع ) و حقش دفاع نمودند و سهل چنين گفت : من شهادت و گواهى مى دهم كه از پيامبر شنيدم كه در بالاى منبر مى فرمود:
((امامكم من بعدى علىّ بن ابيطالب و هو انصح النّاس لاُمّتى )).
امام و رهبر شما بعد از من ، على ابن ابيطالب است و او جزو ناصح ترين افراد نسبت به امت من باشد.(150)
از اين رو، فضل بن شاذان او را جزو افرادى معرفى كرده است كه از قبل ولايت على (ع ) را پذيرفته اند.
ذريح محاربى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: سهل بن حنيف جزو نقباء است .
من گفتم : از نقباء دوازده گانه پيامبر خدا؟! فرمود: آرى ! هيچ يك از قريش بر او سبقت نگرفته و به فضيلت و منقبتى بر مردم منّت ننهاده است و حضرت او را تمجيد و تعريف كرد.
در تاريخ طبرى و سيره ابن هشام آمده است وقتى كه اميرالمؤ منين (ع ) در هنگام هجرت در ((قبا)) فرود آمد، نزد زنى به نام امّكلثوم ، دختر ((هدم )) به مدت دو يا سه شب منزل گزيد حضرت مى ديد كه نيمه هاى شب ، كسى در مى زند و امّكلثوم چيزى از او مى گيرد حضرت از او سؤ ال كرد؟ زن گفت : اين مرد، سهل بن حنيف است و مى داند كه من كسى را ندارم . او شبانه به بتهاى قومش حمله مى كند و آنها را مى شكند و چوبهايش را براى من مى آورد و مى گويد از چوب آن براى آتش استفاده كن . از آن زمان ، حضرت امير (ع ) براى سهل بن حنيف احترام مى گذاشت .(151)
ابن سعد گويد، سهل در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ احد، همراه رسول خدا ثابت قدم ماند و پيمان بست كه تا لحظه مرگ بر بيعت پيامبر باقى بماند. او از پيامبر با تير حمايت مى كرد و رسول خدا (ص ) از اموال ((بنى نضير)) به هيچ كس نداد، مگر به سهل و ابودجانه كه فقير بودند.(152)
در هنگامه جنگ ((احد)) كه عده زيادى از ياران پيامبر (ص ) فرار كردند، بهترين حاميان آن حضرت در اين حالت ، على (ع )، ابودجانه و سهل بودند كه همراه با پيامبر، صحنه نبرد را ترك نكردند و از آن حضرت دفاع نمودند.(153)
طبق نقل صدوق ، امام صادق (ع ) در روايتى كه مشخصات اسلام را ذكر مى كند، يكى از آنها را حب و دوستى اولياى الهى معرفى مى كند و اينكه دوستى آنها واجب و براءت از دشمنان نيز واجب است ، بعد مى فرمايد:
((و اءلولاية للمؤ منين الّذين لم يغيّروا و لم يبدّلوا بعد نبيّهم (ص ) واجبة .
دوستى مؤ منان ، آنان كه بعد از رحلت پيامبر تغيير نكرده و دين خود را تبديل ننموده اند، واجب است ، مانند: 1- سلمان فارسى 2- ابوذر غفارى 3- مقداد بن اسود كندى 4- عمّاربن ياسر 5- جابربن عبداللّه انصارى 6- حذيفة بن يمان 7- ابوهيثم بن تيهان 8- سهل بن حنيف 9- ابوايّوب انصارى 10- عبداللّه بن صامت 11- عبادة بن صامت 12- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 13- ابوسعيد خدرى و ولايت كسانى كه همانند آنها عمل كرده اند و راه آنها را رفته اند و ولايت پيروان و اقتداكنندگان به آنها و به طريق هدايت آنها واجب است .(154)
در اينجا امام صادق (ع ) دوستان خدا و ائمه را جزو ايمان بيان كرده است كه در ميان اين عده ، سهل بن حنيف نيز معرفى شده بود.
سهل بن حنيف در سمت فرماندارى مدينه
طبق نقل مورّخين ، على (ع ) در صفر سال سى وششم ، كارگزاران خود را به شهرستانها اعزام فرمود: عثمان بن حنيف را به ((بصره ))، عماره بن شهاب را به ((كوفه ))، عبيداللّه بن عباس را به يمن ، قيس بن سعد را به ((مصر)) و سهل بن حنيف را به شام فرستاد. سهل بن حنيف از مدينه بيرون آمد و چون به ((تبوك )) رسيد، گروهى اسب سوار جلو او را گرفتند و گفتند: كيستى ؟ گفت : اميرم . گفتند: بر چه چيزى ؟ گفت : بر شام . گفتند: اگر ترا عثمان فرستاده است ، خوش آمدى و شايسته اين كار هستى و اگر ديگرى غير از عثمان ترا فرستاده است ، برگرد. گفت : مگر شما نشنيده ايد كه چه اتفاقى افتاده است ؟ گفتند: چرا. سهل بن حنيف نيز به ناچار نزد على (ع ) بازگشت . عماره بن شهاب هم چون به منزل ((زباله )) رسيد، طليحة بن خويلد كه به خونخواهى عثمان بيرون آمده بود، به او برخورد كرد و گفت : برگرد كه مردم نمى خواهند امير ايشان عوض شود و اگر برنگردى ، گردنت را خواهم زد و او هم برگشت و بقيّه به منطقه ماءموريت خود رفتند.(155)
اگر به اين نكته توجه داشته باشيم كه عبداللّه بن عباس حاضر نشد پيشنهاد اميرالمؤ منين (ع ) را براى امارت شام بپذيرد، درمى يابيم كه سهل چگونه در مقابل خواست و فرمان اميرالمؤ منين (ع ) مطيع و فرمانبردار بوده است .
زمانى كه حضرت على (ع ) عازم بصره شد، سهل بن حنيف را در بيست وششم ربيع الاول به عنوان فرماندار مدينه منصوب كرد. سهل تا جنگ صفّين در اين سمت باقى ماند.
وقتى كه حضرت امير (ع ) براى جنگ جمل به جانب بصره رفت ((ذى قار)) كه رسيد، عايشه طى نامه اى از بصره براى حفصه ، دختر عمر - كه در مدينه بود - نوشت : اما بعد، به من خبر رسيده كه على (ع ) به ((ذى قار)) آمده است ، در حالى كه مرعوب و خائف است ؛ چرا كه عده ما زياد است . او مثل شتر زخم خورده است كه اگر جلو بيايد، كشته مى شود و اگر عقب نشينى كند، قربانى مى شود. حفصه از اين خبر، خيلى خوشحال شد و كنيزان خود را خواست كه آواز بخوانند و در هنگام آواز خوان بگويند: چه خبر؟ چه خبر؟! على رفته سفر - مانند - فرد زخم خورده اى (در ذى قار)، اگر جلو رود، كشته مى شود و اگر عقب نشينى كند قربانى مى گردد.

ما الخبر ما الخبر على كالاشقر بذى قار
ان تقدم نحروان تاءخر عقر
زنان طلقاء (آزاد شدگان ) بر حفصه وارد مى شدند و اين آواز را مى شنيدند و اظهار خوشحالى مى كردند. اين خبر به گوش امّكلثوم ، دختر على (ع ) رسيد. بلادرنگ جلباب خود را پوشيد و به صورت ناشناس ، به جمع آنها وارد شد و در جمع آنها جامه را از صورت خود برداشت . همين كه حفصه او را ديد، با شرمندگى صورت خود را برگرداند، اما امّكلثوم به او گفت : اگر امروز تو و عايشه ، بر ضد پدرم ، على توطئه مى كنيد، قبلا همه عليه برادرش ، پيامبر توطئه كرديد و اين از شما دو نفر تازگى ندارد تا اينكه خداوند درباره شما نازل كرد، آنچه نازل كرد.(156) حفصه گفت : كافى است . رحمت خدا بر تو باد و دستور داد نامه عايشه را از بين بردند و استغفار كرد.
سهل بن حنيف كه در آن زمان والى مدينه بود، در اين باره اشعارى سرود و گفت : ((مردها در جنگ با مردها عذر دارند اما چه كارى به زنها، و دشنام دارد. آيا كافى است ما را آنچه به ما خبر رسيده است ؟ آيا براى تو حفصه خير است در هتك حجاب زنان پيامبر؟! كسى كه او را از خانه اش بيرون كرد و به گناه خود متوجه مى شود، زمانى كه سگها بر او پارس زنند، حالا نامه اى از او به ما رسيده ؛ نامه اى شوم . زشت باد اين نامه !))(157)
سهل در اين اشعار اشاره مى كند به آنچه پيامبر به زنان خود فرمود: زمانى سگهاى ((حواءب )) در برابر يكى از زنان من پارس خواهند كرد و تو اى عايشه از آنها نباشى .
زمانى كه طلحه و زبير، عثمان بن حنيف ، حاكم بصره را پيش عايشه بردند، عايشه به فرزند عثمان بن عفان به نام ابان گفت : گردن او را بزن ، زيرا انصار پدرت را كشتند. عثمان بن حنيف گفت : اى عايشه اى طلحه و زبير! برادر من ، خليفه على (ع ) در مدينه است . به خدا قسم مى خورم كه اگر مرا بكشيد، برادرم شمشير خود را در ميان خانواده شما خواهد نهاد و تمام آنها را خواهد كشت ! اينجا بود كه عايشه از كشتن عثمان منصرف شد و از ترس جان خويشاوندانشان ، عثمان را با صورت و مژه هاى تراشيده به جانب على (ع ) روانه كردند.(158)
فرار طرفداران معاويه از مدينه
سهل در مدينه بود تا اينكه جنگ جمل به پايان رسيد و مردم كوفه و شام براى جنگ صفّين آماده مى شدند. از آنجا كه جنگ صفّين بااهميت بود، طرفداران معاويه از مدينه فرار كرده ، به وى ملحق مى شدند؛ چون علاوه بر جنگ ، نكته مهم در حقانيت اين جنگ بود كه چه گروهى بر حق است . لذا حضور اصحاب پيامبر (ص ) همراه با هر گروه ، يك پيروزى سياسى محسوب مى شد و بدين جهت بود كه پيامبر (ص ) فرمود: ((اى عمّار! تو را گروهى ياغى و طغيانگر خواهد كشت )) شهادت عمّار، دليل بر حقانيت على (ع ) و بطلان خط سياسى معاويه بود از اين رو معاويه گفت : ما او را نكشته ايم ، بلكه على (ع ) او را كشته است ؛ چون اگر على (ع ) او را به جنگ نمى آورد، او كشته نمى شد.(159)
زمانى كه على (ع ) متوجه شد سهل از فرار طرفداران معاويه ناراحت است ، نامه اى به او نوشت :
اين نامه را سيد رضى در نهج البلاغه ذكر كرده است ، - نامه 70 - از نامه هاى آن حضرت است به سهل بن حنيف انصارى كه از جانب آن بزرگوار بر مدينه حكمفرما بود درباره گروهى از اهل آن سامان كه به معاويه ملحق شده بودند.
اما بعد، فقد بلغنى اءنّ رجالا ممّن قبلك يتسلّلون اءلى معاوية ، فلا تاءسف على ما يفوتك من عددهم ، و يذهب عنك من مددهم ، فكفى لهم غيّا، و للك منهم شافيا، فرارهم من الهدى و الحقّ، و ايضاعهم الى العمى و الجهل ؛ و انّما هم اهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون اليها، و قد عرفوا العدل و راءوه ، و سمعوه و وعوه ، و عملوا اءنّ النّاس عندها فى الحقّ اسوة ، فهربوا الى الاثرة ، فبعد! لهم وسحقا!!
انّهم - واللّه - لم ينفروا من جور، و لم يلحقوا بعدل ، و انّا لنطمع فى هذا الاءمر اءن يذلّل اللّه لنا صعبه ، و يسهّل لنا حزنه ، ان شاءالّه ، و السّلام .(160)
به من خبر رسيد كه مردمى كه نزد تو هستند، مخفيانه به معاويه مى پيوندند. پس با از دست رفتن ايشان و كاستن كمك آنها از تو، افسردگى به خود راه مده . كافى است براى ايشان گمراهى و براى تو بدل از آنها، شفا گريز ايشان از هدايت و رستگارى است و وقوعشان در گمراهى و نادانى است . و آنان دوستداران دنيا هستند كه به آن با شتاب رو آورده اند و عدل و درستى را شناخته ، ديدند و شنيدند و در گوش ‍ دارند و دانستند مردمى كه نزد ما هستند، در حق برابرند. پس گريختند تا اين كه سودى را به خود اختصاص داده ، ديگران را بى بهره نمايند. پس ‍ هلاكت و نابودى بر آنان باد!
سوگند به خدا ايشان از جور و ستم نگريختند و به عدل و داد نپيوستند و ما اميدواريم در اين امر خلافت ، خدا دشوارى آن را براى ما آسان و ناهمواريش را هموار سازد. انشاءاللّه و درود بر تو باد!
آرى آنها تنها از آن جهت براى حمايت از معاويه فرار مى كردند كه مى ديدند عدالت على (ع ) جلو ثروت اندوزى و عيّاشيهاى آنها را گرفته است و از تساوى - در تقسيم بيت المال - در جامعه اسلامى ناراحت بودند.(161)
نامه اى ديگر از حضرت امير (ع ) به سهل
گويا سهل بن حنيف طى نامه اى كه به حضرت نوشته بود، اوضاع مدينه را براى ايشان تشريح كرده و يادآورى نموده بود كه گروهى از مدينه فرار كرده ، به معاويه ملحق مى شوند و از آن حضرت خواسته بود كه به او اجازه بدهد در جنگ با معاويه شركت نمايد. حضرت امير، در نامه اى در جواب سهل نوشت :
اما بعد فقد بلغنى اءنّ رجالا من اهل المدينة خرجوا الى معاوية ، فمن اءدركة فامنعه و من فاتك فلا تاءس عليه ، فبعدا لهم فسوف يلقون غيّا.
اءما لو بعثرت القبور، و اجتمعت الخصوم ، لقد بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون .
و قد جاءنى رسولك يساءلنى الاذن فاءقبل عفا اللّه عنّا و عنك و لاتذر خللا انشاءاللّه .(162)
به من خبر رسيده كه مردانى از ساكنين مدينه به جانب معاويه رفته اند. پس هر كس را يافتى ، او را از اين عمل (عمل زشت ) منع نما و هر كس كه رفت و به او دست نيافتى ، بر رفتن او تاءسف مخور. دورى باد بر آنان ! بزودى نتيجه گمراهى خود خواهند ديد. زمانى كه مردم از قبرها برانگيخته مى شوند و دشمنها جمع گردند، به تحقيق براى آنها از جانب خدا آشكار مى شود، چيزهايى كه آنها را مورد محاسبه خود قرار نمى دادند (اعمالى كه آنها را به حساب نمى آورده ، كوچك مى شمرند) و فرستاده تو نزد من آمد و از من اجازه مى خواست (براى تو كه در جنگ شركت كنى ). پس بيا، خداوند ما و تو را مورد بخشايش قرار دهد و چيزى (از وظايف خود) را ترك منما. انشاءاللّه .
تفاوتى كه اين نامه با نامه قبلى دارد اين است كه در اين نامه حضرت دستور مى دهد به مقدار ممكن از فرار افراد به جانب معاويه جلوگيرى نمايد.
در امالى شيخ صدوق (163) نامه ديگرى نقل شده كه حضرت به سهل بن حنيف نوشته است و از آنجا كه مضمون آن با آنچه در ذيل نامه چهل وپنجم نهج البلاغه (164) - كه حضرت براى عثمان بن حنيف نوشته است - يكسان است ، استفاده مى شود كه راويان مرتكب اشتباه شده و به جاى عثمان بن حنيف ، سهل بن حنيف نوشته اند. از اين رو ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم .
حضور فعالسهل در جنگ صفّين
سهل بن حنيف كارگزار مدينه بود، تا اين كه اميرالمؤ منين (ع ) براى جنگ با معاويه آماده مى شد از اين رو، حضرت به كارگزاران خود در تمام سرزمين اسلامى نامه نوشت و آنان را به كوفه فرا خواند. از جمله آنها سهل بن حنيف بود. او همراه قيس بن سعد كه از مصر برگشته بود، به جانب كوفه رهسپار شد.
حضرت على (ع ) بنا به نقل ابن عبدالبّر در استيعاب ، تمّام بن عبّاس را به جانشينى او انتخاب كرد(165) و طبق نقل بلاذرى ، حضرت قثم بن عبّاس را مسؤ ول كنترل و نظارت بر مدينه قرار داد؛ يعنى ، علاوه بر حكومت مكّه ، مسؤ وليّت شهر مدينه به او واگذار گرديد.(166) امّا آنچه به نظر صحيح مى رسد اين كه فرماندار مدينه ، تمّام بن عبّاس بوده است و اين احتمال دور از ذهن نيست كه قثم بن عبّاس او را به اين سمت برگزيده باشد و بدين صورت تفاوت و اختلاف بين دو قول برطرف گردد.
سهل بن حنيف همراه با قيس بن سعد به كوفه رفتند و خدمت اميرالمؤ منين (ع ) رسيدند. حضرت على (ع ) ياران و اصحاب خود را فرا خوانده ، درباره جنگ با معاويه نظر خواهى مى كرد و از آنان مى خواست كه نظر خود را اعلام نمايند. بعد از اين كه هاشم بن عتبه و عمّار بن ياسر نظر موافق خود را اعلام كردند، قيس بن سعد نيز موافقت خود را اعلام نمود. در پى اين امر بزرگان انصار از جمله خزيمة بن ثابت ، ابو ايّوب انصارى و ديگران گفتند: چرا بر بزرگان قومت پيشى گرفتى ؟ قيس گفت : از فضل شما مطّلعم ، امّا هرگاه سخن از احزاب به ميان مى آيد، در دلم چون دل شما، شراره كين زبانه مى كشد.
گروهى از انصار گفتند: فردى از ميان شما جواب اميرالمؤ منين را بدهد، در اينجا سهل بن حنيف پاسخ مثبت خود را به نمايندگى از انصار، بعد از حمد و ثناى الهى چنين ابراز كرد:
((اى اميرالمؤ منين ! ما با كسانى كه با تو صلح و آشتى كنند، از سر آشتى بيرون مى آييم و با ستيزگران با تو، جنگ مى نماييم . راءى ما راءى توست و ما به عنوان بازوى راست تو مى باشيم . ديده ايم كه تو در ميان كوفيان برخاسته و آنان را به جنگ با تبهكاران فراخوانده اى و فضيلت اين نبرد را براى آنها بازگو مى نمايى ، آنها اهل ديار و از توده مردم مى باشند. اگر آنها مطيع امر تو شوند، مقصودت برآورده خواهد شد، ولى ما (انصار) كسانى هستيم كه هيچ مخالفتى با تو نداريم . هرگاه ما را فراخوانى ، تو را اجابت كنيم و زمانى كه ما را فرمان دهى ، اطاعت نماييم )).(167)
در اينجا سهل تصريح مى كند كه انصار هميشه مطيع فرمان و دستورات حضرت مى باشند؛ چه در جنگ چه در صلح . سهل در صفّين فرمانده سواران نيروهاى بصرى بود.(168)
زمانى كه در هنگام نوشتن صلحنامه بين على (ع ) و معاويه ، عدّه اى به عنوان اعتراض آمده ، گفتند: اى اميرالمؤ منين ! ما آماده جنگ هستيم . سهل بن حنيف به آنها گفت : شما نظر خود را مخدوش بدانيد. ما در صلح ((حديبيه )) همراه پيامبر بوديم ؛ اگر بنا بر جنگ باشد، ما با آنها جنگ كرده بوديم .(169) و حالا كه بنا بر صلح است اين سخنان بيهوده مى نمايد.
اين سخن نشانگر تسليم سهل در مقابل خواست على (ع ) مى باشد. سهل جزو افرادى بود كه صلحنامه را امضاء كرد. البتّه اين موضوع بعد از اتمام مذاكرات و تصميم بر صلح بود.
مرگ سهل بن حنيف
سهل در جنگ صفّين ، شركت فعّال داشت . وى همراه اميرالمؤ منين (ع ) به كوفه برگشت و بعد از بازگشت به كوفه ، اين يار ديرينه و فداكار على (ع ) از دنيا رفت . رحمت خدا بر او باد!
سيّد رضى گويد: سهل بن حنيف انصارى با آن حضرت از صفّين برگشت و در كوفه وفات نمود، حضرت او را كه از ديگران بيشتر دوست مى داشت - فرمود: لو احبّنى جبل لتهافت ؛ اگر كوهى مرا دوست داشته باشد، (تكّه تكّه شده ) فرو ريزد.
سيّد رضى در معناى اين جمله على (ع ) گويد: معناى سخن حضرت اين است كه آزمايش با گرفتارى و بيچارگى ، بر او سخت مى گيرد. پس ‍ اندوهها به سوى او مى شتابد و اين قابل تحمّل نيست ، مگر براى پرهيزكاران نيكوكار و برگزيدگان بزرگوار و اين گفتار مانند فرمايش آن حضرت است كه فرمود: من احبّنا اهل البيت فليستعدّ لفقر جلبابا؛ هر كه خاندان ما را دوست بدارد، بايد براى پوشيدن پيراهن فقر و پريشانى آماده شود. فرمايش آن حضرت بر معناى ديگرى نيز تاءويل شده است كه اينجا جاى بيان آن نيست .(170)
ابن ابى الحديد گويد: شايد سخن رضى - عليه الرحمه - به دو نكته اشاره دارد كه در تاءويل حديث ، ممكن است به آن استشهاد كرد.
1- دوستان على (ع ) هميشه مؤ من هستند، نه منافق ؛ زيرا نقل اين روايت از پيامبر (ص ) ثابت است كه فرمود: يا على لايحبّك الّا مؤ من و لايبغضك الّا منافق ؛ اى على تنها تو را مؤ من دوست دارد و دشمن تو نيست ، مگر منافق .
2- مؤ من هميشه گرفتار و دچار معصيتهاست . در اين زمينه از پيامبر رواياتى نقل شده است كه فرمود: انّ البلوى اسرع الى المؤ من من الماء الى الحدور؛ ((بلا و مصيبت سريعتر به مؤ من مى رسد از فرود آمدن آب از منطقه سرازيرى .)) البتّه بلوى به معناى امتحان نيز آمده است و نيز فرمود: المؤ من ملقىّ و الكافر موقىّ؛ مؤ من مشكل پذير است (او به سراغ آن مى رود) و كافر (خود را) از مشكل حفظ مى نمايد و فرمود: خيركم عنداللّه اعظمكم مصائب فى نفسه و ماله و ولده ؛ بهترين شما نزد خدا، كسى است كه مصائب بيشترى نسبت به خود، مال و فرزندانش ديده باشد.(171)
امام جعفر صادق (ع ) مى فرمايد: وقتى كه سهل از دنيا رفت ، حضرت على (ع ) او را با ((برد احمر يمنى )) كه منسوب به ((حبره )) بود، كفن كرد.(172)
در حديث صحيح از آن حضرت نقل شده است كه اميرالمؤ منين (ع ) بر سهل - كه بدرى بود - پنج تكبير گفت . بعد جنازه او را حركت دادند و به زمين گذاشتند. دو مرتبه پنج تكبير بر او خواند و همين گونه عمل كردند، تا اين تكبيرات به بيست وپنج تا رسيد.(173)
از امام باقر (ع ) نقل شده است كه فرمود: رسول خدا بر جنازه حمزه هفتاد تكبير گفت و حضرت على (ع ) بر جنازه سهل بيست وپنج تكبير گفت و اينها را به صورت پنج تا پنج تا بر جنازه او خواند؛ زيرا بعد از هر نماز، گروهى مى آمدند و مى گفتند اى اميرالمؤ منين ما به نماز نرسيديم و حضرت دستور مى داد جنازه را به زمين گذاشته ، بر او نماز مى خواند، تا اينكه پنج مرتبه جنازه را بر زمين گذاشتند.(174)
رحمت خدا بر سهل باد كه با افتخار زندگى كرد و در حالى از دنيا رفت كه على (ع ) از او راضى بود.
3- تمّام بن عباس ، فرماندار مدينه
بعد از سهل بن حنيف ، تمّام بن عباس به عنوان فرماندار مدينه از سوى على (ع ) برگزيده شد.
هنگامى كه على (ع ) قصد عراق نمود، سهل بن حنيف را بر مدينه گمارد. بعد او را به سوى خود خواند و تمّام بن عباس را والى مدينه و كارگزار آنجا قرار داد. آن گاه او را عزل كرد و ابو ايّوب انصارى را بر مدينه گمارد. ابو ايّوب شخصا به سوى على (ع ) رفت و مردى (175) از انصار را بر مدينه گمارد و آن مرد، والى مدينه بود، تا اينكه على (ع ) به شهادت رسيد.(176)
تمّام در زمان پيامبر در مدينه متولّد شد. مادرش كنيز رومى به نام ((سباء)) بود و برادرش ، كثير بن عبّاس نام داشت .
زبير بن بكار گويد: تمّام مردى تندخو و سختگير بود فرزندانى به جاى گذاشت .
ابوعمر (صاحب استيعاب ) گويد: تمّام كوچكترين فرزند عبّاس بود. عبّاس او را روى دوش خود حمل مى كرد و طى اشعارى مى گفت : ((تمام شدند فرزندان من با تولّد آخرين آنها به نام تمّام . آنها ده نفر شدند. پروردگارا آنها را با كرامت و جزو ابرار قرار ده ؛ ياد آنها را نگهدار و شجره آنها را رشد ده ))!
آخرين فرد از نسل تمّام ، يحيى بن جعفر تمّام بود كه در زمان منصور از بين رفت و نسل تمّام منقرض گرديد.(177)
عبّاس ده پسر داشت . شش نفر آنها مادرشان امّالفضل بود كه عبارتند از: فضل ، عبداللّه ، عبيداللّه ، قثم ، معبد و عبدالرّحمان و هفتمين آنها خواهرشان ، امّ حبيب مى باشد.
عبداللّه بن يزيد هلالى درباره امّالفضل گويد ((هيچ زن نجيبى از يك شوهر نزاييده مانند شش نفرى كه از امّالفضل متولّد شدند. بايد زنان و مردان سالمند او را گرامى بدارند)).
پسران ديگر عبّاس ، عون ، كثير، و تمّام بودند كه مادر آنها امّولد بود. آخرين پسر، حارث بن عبّاس نام داشت كه مادرش از هذيل بود.
تمّام روايتى از پيامبر نقل كرده است كه فرمود: فلولا ان اشقّ على امّتى لامرتهم بالسّواك عند كلّ صلاة ؛ اگر بر امّتم سخت نبود، مسواك زدن را در هنگام هر نماز بر آنها واجب مى كردم .
اين روايت را بغوى در معجم خود ذكر كرده است (178) تمّام از مردان تندخو و سختگير اهل زمان خود بود.(179) به گونه اى كه نوشته اند زمانى كه كعب بن سور به مدينه آمد كه تحقيق كند آيا طلحه و زبير به ميل خود بيعت كرده اند يا با اكراه و اسامة بن زيد (بدروغ ) گفت : با اكراه ؛ تمّام خشمگين شد دستور تنبيه او را داد. سهل بن حنيف و عدّه اى از مردم به او حمله كردند.(180)
اين قضيه قول گروهى را كه مى گويد تمّام به هنگام جنگ جمل والى مدينه بوده است ، تقويت مى كند صاحب تنقيح المقال ، انتخاب او را به عنوان كارگزار مدينه دليل بر وثاقت و عدالتش دانسته است .(181)
4- ابوايّوب انصارى ، فرماندار مدينه
ابوايّوب انصارى بعد از جنگ نهروان ، به سمت فرماندارى مدينه منصوب شد و بعد از حمله بسر بن ارطات ، مدينه را ترك كرد. در اين حمله ، ((بسر)) منزل او را ويران ساخت . ابوايّوب يا خالد بن يزيد بن كعب بن ثعلبه خزرجى از بنى نجّار بود.(182) او در ((عقبه )) حضور داشت و با پيامبر بيعت كرد. وى در جنگ بدر و ساير جنگهاى پيامبر حاضر بود. او شخصى بزرگوار و از بزرگان انصار بود و پيامبر، بعد از خارج شدن از قبيله ((بنى عمرو بن عوف )) در هنگام هجرت و ورود به مدينه ، به منزل ابوايّوب وارد شد و در منزل او بود تا اين كه مسجد و ساختمانهاى اطراف آن را ساختند و سپس پيامبر به آنجا رفت . پيامبر بين او و مصعب بن عمير، پيوند برادرى برقرار كرد.(183)
ورود پيامبر به منزل ابوايّوب
هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) وارد مدينه شد، مردم زمام ناقه حضرت را گرفته ، هر كسى كه قصد داشت به جانب منزل خود ببرد. پيامبر (ص ) فرمود: اى مردم ! ناقه را رها كنيد، زيرا او ماءمور است و در كنار منزل هر كس توقّف كرد، من به منزل او خواهم رفت . زمام ناقه را رها كردند، تا اينكه داخل مدينه شد و در كنار منزل ابوايّوب انصارى ايستاد. در مدينه فقيرتر از او نبود. حسرت قلبهاى مردم را فرا گرفت ، براى اينكه از پيامبر جدا شدند. ابوايّوب صدا زد: مادر! در را باز كن كه آقا و سرور بشر و گرامى ترين فرد از قبيله ((ربيعه )) و ((مضر))؛ يعنى ، محمّد مصطفى و رسول مجتبى آمد. مادرش در را باز كرد. او زنى نابينا بود و با حسرت گفت : كاش چشمى داشتم كه با آن ، صورت پيامبر و آقاى خود را مى ديدم ! پيامبر (ص ) دست مادر ابوايّوب را گرفت و به صورتش ‍ گذاشت و او بينا شد. اين اوّلين معجزه اى بود كه از پيامبر در مدينه ظاهر شد.(184)
خصوصيات منزل ابوايّوب
منزل ابوايّوب دو طبقه بود و طبقه بالاى آن ، يك اطاق داشت . پيامبر حاضر نشدند به طبقه بالا بروند. ابوايّوب گفت : پدر و مادرم فدايت شود! بالا براى شما محبوبتر است يا پايين ؟ من دوست ندارم كه در طبقه بالا باشيم و شما در طبقه پايين !
پيامبر فرمود: طبقه پايين براى كسانى كه براى ديدن ما مى آيند بهتر است .
ابوايّوب مى گويد: من و مادرم در اطاق بالا بوديم ؛ وقتى كه دلو را آب مى كرديم ، از آن ترس داشتم كه قطره آبى به رسول خدا برسد. او گويد: من مادرم آهسته و بدون اين كه دانسته شود، به طبقه بالا مى رفتيم و آهسته سخن مى گفتيم و زمانى كه پيامبر مى خوابيد، حركت نمى كرديم كه مبادا ناراحت شود؛ زمانى كه غذا مى پختيم در را مى بستيم كه دود آن پيامبر را ناراحت نكند. در يكى از روزها مشك آب ما افتاد و آب آن ريخت . مادرم فورا حركت كرد. قسم به خدا فقط يك قطيفه داشتيم ؛ آن را روى آبها انداخت ، تا مبادا آب به سوى پيامبر در اطاق پايين برود.(185)
اين وضعيّت اوّلين خانه اى است كه پيامبر، در مركز حكومت و قدرت خود، در آن سكونت گزيد. و اين درسى است براى رهبران جوامع بشرى كه بدانند زرق و برق دنيا به آنها عظمت نمى دهد، بلكه حقيقت جويى و ساده زيستن است كه باعث ايجاد محبّت در دلها مى گردد و اين براى ما مسلمانان درس است ، زيرا كه زندگانى پيامبر براى ما اسوه است .
مغيرة بن عبدالرّحمان بن حارث كه مردى بخشنده و سخاوتمند بود، وقتى مطّلع شد سليم بن افلح ، غلام ابوايّوب انصارى ، مى خواهد منزلى را كه پيامبر در هنگام هجرت وارد آن شده بود، به پانصد دينار بفروشد، هزار دينار براى او فرستاد و از او خواست كه منزل را به ديگرى نفروشد. وى بعد از خريدن اين منزل با بركت ، در همان روز آن را بخشيد.(186)
زمانى كه عبداللّه بن عبّاس ، استاندار بصره بود، ابوايّوب انصارى بر او وارد شد. ابن عبّاس خانه را براى او خلوت كرد و گفت : همان گونه كه با پيامبر در منزلت خوشرفتارى نمودى ، ما نيز همان گونه با تو رفتار مى كنيم . ابن عبّاس از ابوايّوب سؤ ال كرد: چقدر احتياج دارى ؟ ابوايّوب گفت : بيست هزار درهم . ابن عبّاس به او چهل هزار درهم ، بيست برده و مقدارى وسايل منزل داد.(187)
ابوايّوب در جنگهاى پيامبر حضور داشت و در جنگ بدر، مطلب بن حنطب بن حارث را اسير نمود.(188)
بعد از جنگ خيبر، در شبى كه پيامبر با صفيّه ، دختر حىّ بن اخطب يهودى ، هم بستر شد، در كنار خيمه براى حفاظت از جان رسول خدا نگهبانى مى داد. از اين رو، رسول خدا در حقّ او دعا فرمود و دو بار فرمود: خداى تو را رحمت كند! خداى تو را رحمت كند!(189)
در شب عروسى فاطمه ، ابوايّوب گوسفندى را براى رسول خدا (ص ) آورد و طبق نقلى پيامبر بعد از اين كه گوسفند را كشته بودند، زنده كرد و آن ، باعث بركت براى ابوايّوب شد و شيرش بيماريها را شفا مى داد. مردم مدينه ، نام گوسفند را ((مبعوثه )) نهادند.(190)

 

next page

fehrest page

back page