تاریخ از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

حسين حقيقت جو

- ۴ -


هواپيماهاى قاره پيما ندارد، جارو برقى ندارد، اعمال شگفت انگيز جراحى را نمى داند، كامپيوترهاى فوق العاده كار ساز به دست نياورده است. همه اينها و صدها برابر آنها، با فكر و دست بشرى به وجود آمده و بسيار هم جالب و داراى اهميت است. بلكه مى خواهم بگويم با وجود آن همه امتيازات و پيشرفت ها كه هيچ كس نمى تواند آنها را ناديده بگيرد، و منهاى رگه هاى باريكى از انسان هاى بسيار پر ارزش و رشد يافته كه در ميان انبوه نا محدود زغال سنگ اكثريت انسان ها وجود دارند، فساد و افساد در روى زمين خيلى فراوان بوده و موجب عقب ماندگى انسان از رشد و عظمت هاى قابل وصول شده است.

از آن رو بشر مى توانسته است به وسيله ى تعليم و تربيت صحيح و بهره بردارى از حكمت عاليه ى اديان و اخلاق والاى انسانى، حيات خود را در گذرگاه دنيا قابل تفسير و توجيه مقبول كند، بنابراين مى توان گفت: فساد و افسادى كه بشر در زمين در طول تاريخ به راه انداخته است، تا حدى كه بتواند براى خود تاريخ انسانى بسازد، قابل اجتناب بوده است. براى اثبات اين حقيقت كه بشر براى پيشرفت و تكامل روحى و مغزى خود، حركت آگاهانه و مستمرى انجام نداده است "با اينكه مى توانست چنين حركتى را شروع و آن را ادامه بدهد"، دو دليل بسيار مهم و بديهى را مطرح كنيم.

رفتار بشرى در سراسر تاريخ، خلاف ادعاى تكامل را نشان مى دهد

مى توان گفت يكى از اساسى ترين عوامل كشف فلسفه ى تاريخ، يا حداقل كشف برخى از پايه هاى بسيار مهم تاريخ، رفتارهايى است كه بشر از خود نشان داده است. با دقت در انواع رفتارهايى كه در گذرگاه تاريخ از نوع بشر نمودار شده است، مى توانيم عوامل اصيل و پايه اى حيات بشر را در تاريخ، از عوامل فرعى و ثانوى آن، يا به اصطلاح ديگر عوامل زير بنايى حيات بشر را از عوامل روبنايى آن تفكيك كنيم. در اين مبحث، چند مطلب را مطرح مى كنيم:

 

تعريف رفتار

رفتار عبارت است از هر نمود و عمل و موضع گيرى كه از انسان در زندگى مادى و معنوى بروز مى كند. اين يك مفهوم عام است كه شامل همه ى انواع گفتار و كردار و نمودهاى عقلانى و عاطفى و انعكاسى و اضطرارى... بوده، و هر نمودى را كه از علت و انگيزه اى بروز مى كند، در بر مى گيرد. اين مفهوم عام براى رفتار، شامل همه ى فعاليت هاى مغزى و روانى آدمى است. چنان كه هر گونه گفتار و عمل و انتخاب و حركات دينى، اخلاقى، سياسى، حقوقى، اقتصادى، هنرى، ابداعى، ادبى، جنگى و صلحى نيز رفتارهاى آدمى محسوب مى شوند. اما در مورد سكون و عدم حركت، آيا مى توان گفت سكون كه همان عدم حركت است نيز مشمول مفهوم رفتار آدمى است؟ بايد گفت عدم حركت بر دو نوع عمده تقسيم مى شود:

نوع يكم. عدم حركت به علت نبودن انگيزه و عامل براى حركت. مانند

نخوردن غذا به علت گرسنه نبودن و عدم استعمال دارو به علت تندرست بودن. اين نوع از عدم حركت ها را نمى توان رفتار ناميد، زيرا هيچ عمل و حركتى وابسته به حامل و انگيزه از انسان بروز نكرده است، تا رفتار ناميده مى شود.

نوع دوم. عدم حركت با وجود عامل و انگيزه اى كه قدرت تحريك داشته باشد. اگر انسان در برابر انگيزه اى كه قدرت تحريك دارد، خود دارى و مقاومت كند، و قدرت تحريك انگيزه را با خوددارى درونى خنثى كند، رفتارى در آن مورد ابراز كرده است. چنانكه در انتخاب شخصى براى نمايندگى به يك صنف، يا به يك جامعه اتفاق مى افتد. همان گونه كه كسى كه براى شخص مفروض راى مثبت مى دهد، رفتارى از خود نشان داده است، همان طور هم كسى كه راى منفى داده است، رفتارى از خود ابراز كرده است. حتى كسى كه راى ممتنع مى دهد "در حقيقت از راى دادن امتناع مى ورزد" نيز رفتارى را بروز داده است. زيرا در برابر انگيزه راى مثبت، خوددارى كرده و يا راى منفى داده است.

 

تقسيم رفتار در كشش زمان

رفتار، با نظر به زوال و دوام نمود آن در امتداد زمان، بر سه قسم عمده تقسيم مى شود:

قسم يكم. رفتار سريع الزوال. نمودى كه در اين قسم از رفتار بروز مى كند، از لحظه يا لحظات بسيار محدود تجاوز نمى كند. مانند خجالت كه يك يا چند لحظه در جريان خون و اضطراب عصبى نمودى نشان مى دهد و به سرعت از بين مى رود. قسم دوم. رفتار موقت. اين قسم از رفتارها، اگر چه به سرعت زايل نمى شوند، ولى زمان محدودى را اشغال مى كنند. مانند يك يا چند روز، يك يا چند ماه و يك يا چند سال. مانند بعضى از شادى ها و اندوه ها، رضايت ها و كراهت ها و غير ذلك.

قسم سوم. رفتار پايدار. برخى از رفتارها دوام و استمرار نسبتا زيادى دارند كه مى توان آنها را در برابر دو قسم اول "سريع الزوال" و دوم "موقت" قرار داد. مانند رفتارهاى مستند به منش هاى مستحكم، كه من ها "شخصيت"ها را توجيه مى كند. مانند منش مديريتى، منش هنرى، منش علمى، منش سياسى، منش حقوقى، منش اقتصادى و غير ذلك. دوام و بقاى اين نوع رفتارها، اگر چه براى همه ى ساليان عمر ضرورى نيست، ولى بدان جهت كه منش انسانى يك هويت مستحكم در درون آدمى دارد، لذا مادامى كه علتى قوى تر، منش ثابت در درون را متزلزل و زايل نكند، و يا خود عامل مقتضى آن منش، در درون متزلزل و پوچ نشود، منش ثابت، هويت و فعاليت خود را حفظ مى كند.

 

انواع رفتار با نظر به اراده

تقسيم ديگرى درباره ى رفتار وجود دارد كه بسيار مهم است، و درك آن براى شناخت هويت و ارزش هاى رفتار آدمى در طول تاريخ ضرورت حتمى دارد. اين تقسيم، با نظر به دخالت و عدم دخالت اراده ى انسانى است. انواع اساسى رفتار از اين ديدگاه به قرار زير است:

 

رفتار انعكاسى يا بازتابى محض

در اين نوع از رفتار، چنانكه شخصيت آدمى هيچگونه دخالت و وساطتى در بروز رفتار ندارد، همچنان، اراده كه عبارت است از اشتياق و حركت درونى به سوى هدف مطلوب، دخالتى در آن ندارد. زيرا ضرورت و حتميت بروز رفتار، به دليل وجود علت تامه و كامله ى آن، در حدى است كه فرصت و مجالى براى نظاره و موازنه و بررسى مصالح و مفاسد و به جريان افتادن اراده و تصميم وجود ندارد. به عبارت ديگر، تمام بودن علت از همه جهات، وجود معلول را كه رفتار انعكاسى و بازتابى محض است، چنان ايجاب مى كند كه هيچ يك از امور مزبوره نمى تواند دخالتى كرده و جريان عليت را دگرگون كند. مانند بروز نمود شادى در جريانات مغزى و عضلانى با ديدار محبوب ترين دوست، و جستن ناگهانى با شنيدن صداى تكان دهنده، و همچنين تاثرات و احساسات ناشى از ديدن زيبايى ها يا زشتى و غير ذلك. كسانى كه از داشتن شخصيت قوى و اراده هاى طبيعى و منطقى حيات محروم اند، سراسر زندگيشان را رفتار انعكاسى تشكيل مى دهد. به همين دليل است كه در طول تاريخ، اقويا و آنان كه سوداى سلطه گرى در مغز خود مى پرورانند، طالب اينگونه مردم اند تا بتوانند از دوش آنان بالا رفته و به مرادشان برسند. اين مردم همان بى بال و پرهايى هستند كه: 'با بى پر و بالى، پر و بال دگران اند'. اين يك پديده ى تصادفى نيست كه خودكامگان سلطه جو، همواره ضد هشيارى ها و شكننده ى استقلال شخصيت ها و سست كننده ى اراده ها بوده اند.

 

رفتار عادى

تكرار طولانى يك گفتار يا كردار، بروز آن را عادى مى كند و نيازى به انديشه و اراده و انتخاب و تصميم ندارد. مانند رفتارهاى كارگران عضلانى در كارهاى هميشگى خود. يعنى حركات عضلانى يك كارگر كه زمانى طولانى رفتار او را تشكيل داده است، موجب مى شود كه آن حركت هاى براى او عادى بوده و به سادگى و با كمال سهولت از او صادر شود. نيز تكرار و دوام كيفيت انتخاب شده براى گفتار و كردار و حتى فعاليت هاى مغزى و روانى نيز همان كيفيت را به صورت عادى درمى آورد. مانند حركات خاص دست ها و طرز نگاه هاى يك استاد در هنگام تدريس و قرار گرفتن عضلات در موقع انديشه در وضعى مخصوص. البته از يك نظر مى توان رفتارهاى مستند به منش ها را " مانند منش مديريتى، جنگى، هنرى، اخلاقى و قضايى و غير ذلك" هم نوعى از رفتارهاى عادى محسوب كرد، كه نيازى به آگاهى و اشراف و سلطه ى شخصيت به كارى كه صادر مى شود، ندارد. البته بى نيازى رفتار عادى از آگاهى و اشراف و سلطه ى شخصيت، به آن معنى نيست كه در رفتارهاى عادى، امور مزبوره به هيچ وجه مورد احتياج نيست. بلكه مقصود اين است كه آن رفتارهايى كه بدون كم و زيادى و بدون دگرگونى هاى كيفى ناشى از دگرگونى علل و انگيزه ها صادر مى شود، معمولا نيازى به امور مزبوره ندارد. لذا با بروز كمترين تغييرات در هويت خود رفتار و يا علل و انگيزه هاى آن، بدون ترديد و در صورت امكان شخصيت با ابزار و وسايل مربوطه، اشراف و سلطه ى خود را به رفتار مفروض اعمال مى كند. ارزش رفتار عادى كه شايد اكثريت كارهاى ما را در زندگى تشكيل مى دهد، بستگى به ارزش نتيجه اى دارد كه اشتياق به آن، ما را وادار به تكرار رفتار مربوط به آن نتيجه مى كند. همچنين، بستگى به كميت و كيفيت هدف گيرى و نيتى دارد كه انجام دهنده ى كار، آن را در درون خود دارد.

اكنون اين مسئله را بايد مطرح كنيم كه آيا رفتارهاى عادى بشر در طول تاريخ، كه مانند ماشين آنها را از خود بروز داده است، به خير و صلاح او بوده است؟ كيست كه پاسخ منفى اين مسئله را نداند؟ همه ى ما مى دانيم كه اين نوع از جانداران كه انسان ناميده مى شود، در طول تاريخ، زشت ترين و وقيحترين رفتارها را به طور عادى از خود ابراز كرده است، كه به هيچ وجه قابل تفسير و توجيه نيست. اعتياد خانمانسوز افراد بسيار فراوانى از مردم به انواعى از مواد مخدر از همين اعتيادهاست، كه تاريخش را ننگ آلود كرده است. به يك اعتبار بايد گفت همه ى بى شرمى ها و وقاحت هايى را كه افراد بسيار فراوانى از بشر، با تكيه بر خود خواهى هاى خود مرتكب مى شوند، از اينگونه رفتارهاست كه ما آنها را عادى مى ناميم. توضيح اينكه پديده ى خود خواهى كه حالت بيمار گونه ى صيانت ذات است، به طور مستقيم و بالضروره از اصل صيانت ذات ناشى نمى شود. و الا مى بايست همه ى انبياء و اوليا و حكما و پاكان اولاد آدم "ع" نيز خود خواه و خود كامه باشند. زيرا همه ى آنان از صيانت ذات، كه ما آن را اصل الاصول در متن زندگى ناميده ايم، بر خوردارند. ولى آن وارستگان متوجه بودند كه چگونه بايد از صيانت ذات استفاده كنند و آن را با قرار دادن در جاذبه ى كمال، از بيمارى تحول به خود خواهى وقيح نجات بدهند. پس حتمى و ضرورى نيست كه هر كس از اصل صيانت ذات برخوردار است، بايد خود خواه هم بوده باشد. بنابراين، رفتارهاى خود خواهانه زشت و ركيك را، كه متاسفانه زندگى اكثريت افراد بشر را در طول تاريخ آلوده كرده است، مى توان از گروه رفتارهاى عادى محسوب كرد. اين وظيفه ى تعليم و تربيت هاست كه مواد رفتارى شايسته ى عادت را به انسان ها بياموزند، و آنان را براى عمل به آن مواد تربيت كنند. آيا بشر را به انديشه در زندگى مادى و معنوى اش عادت بدهيم، يا به تخدير هشيارى هايش كه از حيات خود جز چند لذت محدود در زمانى موقت، چيز ديگرى نفهمد؟ اهميت اين مسئله موقعى روشن مى شود كه يك اصل علمى را در پديده ى عادت بدانيم، كه هر عادتى، حسى را از كار مى اندازد و نيازى را به وجود مى آورد. مولوى مى گويد:
 

  • خار بن دان هر يكى خوى بدت بارها از فعل بد نادم شدى بارها از خوى خود خسته شدى حس ندارى سخت بى حس آمدى

  • بارها در پاى خار آخر زدت بر سر راه ندامت آمدى حس ندارى سخت بى حس آمدى حس ندارى سخت بى حس آمدى

حسى را كه عادت از كار مى اندازد، احساس اثر كار زشت و مضر است كه به دليل عادت، در نظر شخص معتاد، آن زشتى از بين رفته است. در صورتى كه زشتى و ضرر آن كار از بين نرفته است، بلكه احساس زشتى آن است كه در نظر شخص معتاد نابود شده است. اما نيازى را كه عادت به وجود مى آورد، عبارت است از نياز به همان موضوع كه مورد اعتياد قرار گرفته است، مانند دخانيات و مسكرات و غير ذلك. بنابراين، بايد اعتراف كنيم كه سراسر تاريخ بشر، آنجا كه اعتياد به رفتارهاى ناشايست ديده مى شود، از دست دادن حس ها و به دست آوردن نيازهاى مصنوعى مشاهده مى شود.

 

رفتار اضطرارى

عبارت است از آن نوع رفتارهايى كه با اراده هاى تحميلى ثانوى به وجود مى آيد. مانند اينكه يك دانشمند ناچار مى شود كتابى را بفروشد كه به علت اهميتى كه كتاب دارد، با اراده و انگيزه هاى معمولى براى آن دانشمند قابل فروش نيست. مثلا يك عمل جراحى براى همسر يا فرزند آن دانشمند ضرورت پيدا مى كند و او به دليل نداشتن بودجه، مضطر مى شود كتاب محبوب خود را كه نمى خواست آن را با انگيزه هاى معمولى از دست بدهد، بفروشد. كارگرى مضطر مى شود براى امرار معاش خود، در يك محيط، مثلا در برابر صد تومان ده ساعت كار كند. در صورتى كه اگر اضطرار نداشت، كار را در برابر آن دستمزد انجام نمى داد. زيرا ارزش كارش بالاتر از آن مبلغ است.

حال كه معناى رفتار اضطرارى روشن شد، برگرديم به پشت سر و ببينيم تاريخ بشرى در اين باره چه مى گويد؟ آنچه كه از مطالعه ى تاريخ به دست ما خواهد آمد، روشن تر از آن است كه نيازى به بحث و مناقشه و مجادله داشته باشد. واقعيت تاريخى چنين است كه رفتارهاى صادره از انسان ها، اغلب از نوع اضطرارى آن بوده است. زيرا ما در شناخت علل رفتارهاى صادره، اغلب با اين جمله رو به رو خواهيم شد كه اگر آن كار را نمى كردم، از گروه حذف مى شدم، يا جامعه مرا طرد مى كرد، خانواده ام گرسنگى مى كشيدند، از قافله عقب مى ماندم... با اين جملات كمتر رو به رو خواهيم شد كه: 'من آن كار را كردم به دليل اينكه ارزش حقيقى كار مرا شناختند و آن ارزش را به من دادند'. كمتر از آن، با اينگونه جملات مواجه خواهيم شد كه: 'من آن كار را با كمال آگاهى و تعقل و نظاره و سلطه ى شخصيت خود و با كمال توجه به علل گذشته و نتايج آينده ى آن انجام دادم'. تعجب در اين است كه بشر، با اين وضع اسفناكى كه از قديم ترين دوران ها تا كنون در آن غوطه ور است، ادعاى تكاملش سراسر تاريخ را پر كرده است!

 

رفتار اجبارى

عبارت است از رفتارى كه از علت جبرى محض صادر شود. اين نوع رفتار شامل رفتارهاى انعكاسى محض نيز است. ملاك جبرى بودن يك رفتار آن است كه انسان در صادر كردن يا ابراز آن، درست مانند يك وسيله ى ناآگاه و بى اختيار بوده باشد. مانند سقوط جبرى از يك پرتگاه، كه تمامى لحظات حركت سقوطى با جبر محض انجام مى گيرد. زيرا غير از يك راه الف كه سقوط است، راه ديگرى وجود ندارد. بعضى از متفكران ما بين دو نوع رفتار اضطرارى و اجبارى تفاوتى نمى گذارند. اين قطعا اشتباه است، زيرا در رفتار اضطرارى، اراده براى رفتار وجود دارد، نهايت اين است كه انگيزه و عامل به وجود آورنده ى اراده، امرى است ناخواسته و در عين حال مهم كه موجب به وجود آمدن اراده ى تحميلى و ثانوى شده است. در صورتى كه در رفتار اجبارى، اصلا اراده اى وجود ندارد و انسان در صادر كردن يا بروز دادن رفتار مفروض، مانند يك وسيله ى محض است.

زندگى افراد بسيار بسيار فراوانى از انسان ها، با اينگونه رفتارهاى

 

 

 

اجبارى سپرى مى شود، كه عمدتا ناشى از نقص آگاهى ها به طرق زندگى است. البته معناى اين جمله آن نيست كه اين افراد فراوان مجبور به رفتارهاى اجبارى هستند، بلكه برخى از اينگونه رفتارها مسبوق به قدرت انتخاب و اختيار بوده است، كه با بى توجهى و فرورفتن در محسوسات زودگذر، خود را مبتلا به رفتارهاى جبرى نموده اند. بعضى ديگر از افراد هستند كه موقعيت محدودى را كه در آن قرار گرفته و رفتار آن موقعيت را صادر مى كنند، تحت محاسبه قرار داده و فقط از اختيار در آن موقعيت محدود برخوردار هستند. خلاصه، مقدار بسيار بسيار فراوانى از كاروان بشريت، با اختيار، خود را در جبر غوطه ور مى كنند و نمى دانند عظمت اختيار چيست و دخالت و نظاره و سلطه ى شخصيت در رفتار، چه لزوم و ارزشى دارد. احساس اختيارى كه اينان دارند، همان است كه مولوى توضيح مى دهد:
 
  • اشترى ام لاغر و هم پشت ريش اين كژاوه گه شود اين سو كشان آن كژاوه گه شود آن سو گران

  • ز اختيار همچو پالان شكل خويش آن كژاوه گه شود آن سو گران آن كژاوه گه شود آن سو گران

خدايا:
 

  • بفكن از من حمل ناهموار را تا ببينم روضه ى انوار را

  • تا ببينم روضه ى انوار را تا ببينم روضه ى انوار را

 

رفتار اكراهى

رفتارى كه از انسان صادر مى شود، اگر همراه با تنفر و مقاومت درونى بوده باشد، رفتار اكراهى ناميده مى شود. بدان جهت كه نفرت و اكراه از يك كار، داراى درجات ضعيف و شديد است، لذا رفتار اكراهى، از كمترين نفرت و اكراه گرفته تا شديدترين آن را شامل مى شود. هر اندازه اكراه و نفرت از كار شديدتر باشد، رفتار، به رفتار اجبارى نزديك تر مى شود. در شديدترين مرحله ى اكراه، كار حالت جبرى پيدا مى كند. اما تفاوتى كه با رفتار جبرى دارد، اين است كه ممكن است رفتار جبرى توام با آن نفرت و كراهت كه در رفتار اكراهى وجود دارد، نبوده باشد. ملاحظه كنيد كه شيوع رفتار اكراهى در تاريخ بشرى در چه حد بوده است.

 

رفتار اختيار معمولى

اغلب رفتارهاى آگاهانه ى مردم معمولى كه مبناى مسئوليت آنان قرار مى گيرد، اينگونه رفتار است. در اين نوع رفتار، شخصيت آدمى از نظاره و سلطه بر دو قطب مثبت و منفى كار برخوردار است، ولى نه در حد اعلاى آن. بدان جهت كه مردم معمولى عمدتا با محسوسات و نقد فعلى و لذايذ و آلام قابل لمس و معامله گرى هاى سر و كار دارند، لذا مقاومت و سلطه و نظاره ى شخصيت آنان، در رفتارهايى كه از آنان صادر مى شود يا بروز مى كند، ضعيف و سطحى است و طبق همان فرمولى كه در فرهنگ عاميان مشاهده مى شود "با يك كشمش گرم و با يك غوره سردش مى شود"، در خودشان احساس اختيار مى كنند. در ميان انواع رفتارهايى كه تاكنون گفتيم، ارزش اين رفتار عالى تر از آنهاست، زيرا شخصيت انسانى است كه در اين رفتار، اگر چه با آگاهى و سلطه ى ضعيف، دست به كار مى شود.

 

رفتار اختيارى عالى

اين نوع رفتار كه متاسفانه از شدت اقليت صاحبان آنها، داخل در استثناهاست، عبارت است از رفتار مستند به كمال نظاره و سلطه ى شخصيت كمال گرا، بر دو قطب مثبت و منفى كار كه از درجاتى از كمال هم برخوردار شده است. مسلم است كه در اين دنيا كسانى پيدا مى شوند كه چنين حقيقت و جريانى براى آنان مطرح نيست، و واقعا در امتداد ساليان عمر در اين فكر نبوده اند كه ببينند اصلا 'شخصيت' چيست؟ 'نظاره ى شخصيت' يعنى چه؟ 'سلطه ى شخصيت' كدام است؟ 'قطب مثبت كار' چيست؟ و 'قطب منفى كار' چه معنى دارد؟ ما در اين مبحث سخنى با اينگونه اشخاص نداريم. جريانات ضد انسان كه اعتلاى شخصيت افرادى معدود را در نابود كردن و يا تضعيف شخصيت ديگر انسان ها دريافته اند، هرگز اجازه نخواهند داد كه همه ى مردم، مطابق فراخور موجوديت خويش، از اختيار عالى برخوردار و از اين نعمت عظماى الهى متنعم شوند. اگر در تاريخ دقت كنيم و ببينيم در هر دوره و جامعه اى، چه مقدار اشخاص از اين رفتار "اختيارى عالى" بهره مند بوده و هستند، قطعا همه ى ما به اين حقيقت اعتراف خواهيم كرد كه 'افرادى كه موفق به چنين رفتارى بوده باشند، همواره مانند نوابغ از استثناها بوده اند.' با اين حال، ادعا اين است كه بشر سر فصل تكامل است و به سوى تكامل مى رود!

 

رفتارهاى تقليدى

تقليد عبارت است از عمل يا التزام به عمل، به نظر و راى ديگرى، بدون درخواست دليل تفصيلى. چنانكه در علم اصول آمده است، مبناى ضرورت تقليد، لزوم رجوع جاهل به عالم است، كه از بديهى ترين قواعد عقلى و از محكم ترين بناى عقلاى همه ى جوامع و ملل در همه ى دوران هاى تاريخ است. جاى ترديد نيست كه تحصيل معرفت به واقعيات از طرق علمى مشروح، كه مستند به يقينيات بوده باشد، مطلوب ترين آرمان و بلكه ضرورى ترين مطالب انسانى است. ولى بديهى است كه هيچ فردى قدرت تحصيل چنان معرفت والا را در همه ى موارد نيازهاى مادى و معنوى دارا نيست. مخصوصا با گسترش بيش از اندازه ى علوم و باز شدن سطوح و ابعاد واقعيات فوق شمارش در هر دو صحنه ى انسان و جهان، با عمرهاى محدودى كه بشر سپرى مى كند، حتى تصور امكان تحصيل چنان معرفتى يك تصور صحيح نيست. لذا بشر مجبور است در ابعاد و سطوح فراوانى از واقعيات زندگى اش، عقيده و گفتار و كردار مقلدانه داشته باشد. با اصطلاحى كه در اين مبحث به كار مى بريم، طبيعى است كه اكثر رفتارهاى بشر مستند به تقليد بوده باشد. ولى اين رفتار تقليدى نبايد به اصول اساسى حيات آدمى سرايت كرده و انسان را از فهم عميق آنها محروم كند.

 

رفتار ابداعى

اين نوع رفتار كه مستند به بارقه ها و جهش هاى مغزى نوابغ است، مانند رفتارهاى اختيارى عالى، از شدت اقليت، بايد از استثناها محسوب شود. به هر حال چنين رفتارى وجود دارد و يكى از با عظمت ترين و با ارزش ترين فعاليت هاى مغزى و روانى بشرى محسوب مى شود. هر ابداع پرده اى از امتيازات استعداد بشر بر مى دارد و موجب گسترش موجوديت بشرى در عالم هستى مى شود. مسلم است كه هر انسانى موفق به ابداع نمى شود، يعنى به فعليت رسيدن استعداد ابداع معلول عوامل و شرايطى است كه براى همه كس آماده نمى شود. دو مسئله درباره ى رفتار ابداعى در تاريخ بايد مطرح شود:

اول. آيا وسايل و طرقى وجود دارد كه استعداد ابداع هاى گوناگون هنرى، علمى، فلسفى، صنعتى و غير ذلك را به فعليت برساند و مطابق نيازهاى مردم از آنها بهره بردارى شود؟ اين همان مسئله است كه در تحقيقات مربوط به تعليم و تربيت، تقويت استعداد خلاقيت و به فعليت رسانيدن آن ناميده مى شود.

دوم. آيا رفتارهاى ابداعى ازنظر سازندگى و تخريب و به طور كلى از نظر ارزش و ضد ارزش، مربوط به نهاد انسانى است و خود انسان مبدع "ابداع كننده"، در برابر آن دست بسته است، يا اينكه نيروى ابداع حقيقتى است بى طرف از بدى ها و خوبى ها، كه در نهاد انسان ها به وديعت نهاده شده و شكل و كيفيت پذيرى نيروى ابداع، مربوط به محتويات مغزى و آمال و آرمان ها و تجارب و معلومات و هدف گيرى هايى است كه شخص ابداع كننده داراى آنهاست؟

حقيقت اين است كه تا كنون، علوم انسانى، چه در رشته هاى روان شناسى و چه در رشته هاى علم الاعضاء و زيست شناسى و غير ذلك، مطلب قابل توجهى درباره ى دو مسئله فوق ارائه نكرده است. اين خود يكى از موجبات سر افكندگى است، كه جامعه ى انسانى به دو مسئله ى فوق، كه قطعا در رديف با اهميت ترين مسائل است، اينقدر بى اعتنا بوده باشد! جمله ى نهايى ما در اين مبحث كه انواع رفتارها را مورد بحث و بررسى قرار داديم، اين است كه:

ادعاى تكاملى كه در دو قرن اخير فضاى دنيا را پر كرده است، كه انسان سر فصل تكامل و در مسير تكامل حركت مى كند، با نظر به اقليت و محدوديت اسف انگيز دو نوع از رفتارهاى نه گانه "رفتار اختيارى عالى و رفتار ابداعى"، ادعاى خلاف واقع است و هيچ مستندى جز بلند پروازى بشر و خودخواهى و محدوديت ديدگاه او ندارد.

 

آيا مى توان انسان و تاريخ وى را از رفتارهايى كه در طول تاريخ از وى بروز كرده است، شناخت

يكى از نويسندگان مغرب زمين در دوران ما مى گويد: 'انسان تاريخ دارد و نهاد ندارد'. البته شگفتى و تعجبى كه از اينگونه جملات نصيب مطالعه كننده مى شود "و گويندگان آنان نيز معمولا طالب همان شگفتى شنونده و مطالعه كننده هستند"، خيلى بيش از آن است كه محتواى جملات نشان مى دهد. توضيح اينكه اين نويسندگان مى خواهند لحظات يا حداكثر، ساعت هايى، شنونده را در شگفتى و حيرت فروببرند كه آرى، نويسنده خيلى قهرمان است، زيرا چنين جمله اى را گفته است! مولوى يادت بخير:
 

  • طالب حيرانى خلقان شديم دست طمع اندر الوهيت زديم

  • دست طمع اندر الوهيت زديم دست طمع اندر الوهيت زديم

به هر حال جمله ى فوق بدان جهت كه به عنوان بيان 'انسان آن چنان كه هست گفته شده است'، و گوينده ى آن هم با كمال مهارت و هشيارى توانسته است حداقل به خوانندگان آثارش، مخصوصا به خانم سيمون دوبوار، اثبات كند كه فيلسوف است، لذا، در تحريف واقعيت مى تواند اثر قابل توجهى به وجود بياورد.

پاسخ جمله ى مزبور چنين است كه آنچه از انسان ها در تاريخ ثبت مى شود، همه ى موجوديت او نيست، بلكه آن قسمت از موجوديت اوست كه با تحقيق علل و شرايطى كه بتواند آن قسمت از موجوديت بشر را به فعليت بياورد و رفتارهايى مطابق آن قسمت از خود ابراز كند، بروز كرده است. آيا على بن ابى طالب عليه السلام در همان رفتارهاى مدت محدود عمر مباركش خلاصه مى شود؟ آيا اگر علل و شرايط اجازه مى داد و على بن ابى طالب عليه السلام همه ى استعدادها و امكانات خود را به كار مى انداخت، جز همان رفتارهاى محدود چيز ديگر نداشت؟ هر كس چنين گمان كند، قطعا از شخصيت على بن ابى طالب عليه السلام بى اطلاع است.

آيا روزگار اجازه داد كه پيامبران عظام، آنچه را كه در نهادشان بود، به وسيله ى رفتارشان ابراز كنند؟

آيا چنين نيست كه:
 

  • بر لبش قفل است و در دل رازها عارفان كه جام حق نوشيده اند هر كه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند

  • لب خموش و دل پر از آوازها رازها دانسته و پوشيده اند مهر كردند و دهانش دوختند مهر كردند و دهانش دوختند

'مولوى' آيا مغزى مانند مغز ابن سينا، در مدت 52 يا حداكثر 57 سال، هر چه داشته به فعاليت انداخته و تمام شده است؟ واقعا شما باور مى كنيد ابوذرهايى كه عمرى را در تبعيد گذرانيدند و يا مانند آن فيلسوف رواقى، بيش از نصف عمرش را در زندان سپرى كردند، در همان رفتارها و نمودهاى محدود در تبعيد و زندان خلاصه مى شوند؟ واقعا باور مى كنيد كسى كه مكرر و با كمال جديت مى گويد:
 

  • با لب دمساز خود گر جفتمى هر چه مى گويم به قدر فهم توست مردم اندر حسرت فهم درست

  • همچو نى من گفتنى ها گفتمى مردم اندر حسرت فهم درست مردم اندر حسرت فهم درست

و اين كه بارها پس از بيان مطالبى بسيار مهم درباره ى واقعيات هستى مى گويد: ' اين سخن پايان ندارد'، همان است كه نمود ظاهرى عمر محدودش در محيط محدود قونيه نشان مى دهد؟

آيا اين جمله كه 'انسان تاريخ دارد و نهاد ندارد'، براى تسليت در برابر ورشكستگى انسان ها در زندگانى، و يا روپوش گذاشتن بر روى رفاه طلبى ها و خود كامگى ها و نادانى هاى آنان گفته نشده است؟

به نظر مى رسد پاسخ اين سئوال مثبت است. بشر بايد به جاى ساختن و پرداختن اينگونه روپوش ها، به فكر استعدادها و نهادهاى خويشتن باشد، كه آنها چيستند و چگونه مى توان به فعليت رسانيد.

بشر و ادعاى تكامل

آيا بشر مدعى تكامل، درباره ى رفتار خود شناخت صحيح داشته است؟ اگر چنين است، پس چرا با اينكه مى بيند سراسر تاريخ، هر كس انسان يا انسان هايى را گريانده است، خود او را نيز گريانده اند، با اين حال كمترين عبرتى نمى گيرد؟

اين دنيا جايگاه اجراى عدل الهى درباره پاداش فضيلت ها و كيفر گناهان نيست. زيرا امتيازات و عذاب هاى اين دنيا ناچيزتر از آن اند كه معادل آنچه كه وقوع يافته است، بوده باشد. مثلا شلاق، حبس و چوبه ى دار كه لحظاتى بيش به طول نمى انجامد، چگونه مى تواند به عنوان كيفر خون آشامى هاى جلادان قدرت پرست تاريخ بوده باشد.

آنچه كه در اين دنيا جريان دارد عمل و عكس العمل هاى هشدار دهنده است كه خداوند متعال به طور فراوان "نه به طور كلى" از پشت پرده نشان مى دهد. مثلا سيلى بى علت كه به گونه ى چپ يك انسان نواخته شده است، دير يا زود، سيلى، با همان كيفيت و كميت، به گونه ى چپش نواخته خواهد شد. اگر كسى در راه احياى يك انسان قدم خالصانه بر داشته است، دير يا زود قدمى خالصانه در احياى او برداشته خواهد شد. خلاصه با يك عبارت كلى، اين مدعى تكامل! بهتر از همه مى داند كه:
 

  • اين جهان كوه است و فعل ما ندا آن قدر گرم است بازار مكافات عمل ديده گر بينا شود هر روز روز محشر است

  • سوى ما آيد نداها را صدا ديده گر بينا شود هر روز روز محشر است ديده گر بينا شود هر روز روز محشر است

هر شمشيرى كه ظالمانه بر سر يك انسان فرود مى آيد، دو لبه دارد: لبه ى يكم. همان است كه فقط سر يا سينه ى آن مظلوم را شكافته و روح او را خارج از نوبت به پرواز درآورده است.

لبه ى دوم. همان است كه سر يا سينه ى خود تو را دريده و مى گذرد، روحت را هم تباه مى كند و تحويل آتش ابدى الهى مى دهد. با اين حال چرا دائما در صدد تيز كردن شمشير و فرود آوردن آن بر سر انسان ها هستى؟! آيا شنيده اى:
 

  • بر من است امروز و فردا بر وى است خون من همچون كسى ضايع كى است

  • خون من همچون كسى ضايع كى است خون من همچون كسى ضايع كى است

بگذريم، اگر در اين باره بيشتر صحبت كنيم، ممكن است انسان فراموش كارى را كنار بگذارد و از تكامل باز بماند و مرتجع شود! بشر مى توانسته است به وسيله تعليم و تربيت صحيح و بهره بردارى از حكمت عاليه ى اديان، حيات خود را در گذرگاه دنيا قابل تفسير و توجيه منطقى كند. بنابراين، مى توان گفت فساد و افسادى كه بشر در روى زمين در طول تاريخ به راه انداخته است، تا حدى كه بتواند براى خود تاريخ انسانى بسازد، قابل اجتناب بوده است.