امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۳)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۱۳ -


به خداي بزرگ سوگند كه او دروغ مي گويد؛ چرا اميد وي به خداوند، در كار و كردارش نمودار نيست؟ هر كس كه اميدوار باشد، اميد او از كردارش پيدا و آشكار خواهد شد»! و البته اگر كار نيكي انجام داديد، در اينصورت مانعي ندارد كه سخن نيك بگوييد: «نيك بگو و كار نيك انجام بده».

3. امام ميدان را در برابر نيروهاي نيكي و نيكوكاري باز مي گذارد تا به آخرين مرحله تكاملي خود دست يابند. و اين بدينوسيله است كه توبه و بازگشت از فساد و زشتي را بعنوانِ يك قاعده اساسي مورد توجه قرار مي دهد. پس اگر انساني بر ديگران بدي و زشتي روا داشت، مي تواند از در توبه و پشيماني وارد شود و مجدداً در جهان نيكي گام بگذارد؛ امام مي فرمايد: «پوزش و عذرخواهي كسي را كه از تو معذرت مي طلبد، بپذير و بدي و زشتي را تا مي تواني به تأخير بينداز»!

تاريخ با چگونگي ستمي كه ابوموسي اشعري در حقِّ علي بن ابي طالب عليه السلام روا داشت، بخوبي آشنا است و همچنين بدرستي از اين نكته آگاه است كه علي عليه السلام هيچوقت از چهارچوب مكتب خود خارج نمي شود و شرايط و مشكلات به هر نحوي كه باشد، او را وادار به عمل خلافي نمي كند و به همين جهت است كه مي بينيم به «ابوموسي» چنين پيغام مي دهد:

«امّا بعد!. تو فردي هستي كه هواپرستي و خودخواهي تو را گمراه و تباه ساخت. از خداوند طلب عفو بكن تا از گناهانت درگذرد. زيرا هر كس كه در پيشگاه خداوند توبه كند، خداي متعال او را مي بخشد»!

4. امام علي عليه السلام ايمان دارد كه نيروهاي نيكي در انسان، با همديگر پيوند و همكاري دارند و يكديگر را تقويت مي كنند، و اگر در انساني، گوشه و نمونه اي از نيكي آشكار و پيدا شد، بي شك با گوشه ها و نمونه هاي ديگر نيكي نيز ارتباط خواهد يافت كه آنها هم در موقع مناسب به مرحله ظهور خواهند رسيد. در اين بينش، اشاره آشكاري بر اين حقيقت وجود دارد كه: جهان هستي، خواه در شكل بزرگ و همگاني خود و خواه در شكل ويژه و كوچكش، كه انسان نشان دهنده آن است، يگانه و به هم پيوسته و دادگر و نيكوكار است: «اگر در كسي خوي و خصلت ويژه و شگفت آوري وجود داشته باشد، بايد در انتظار همانندهاي آن باشيد».

5. مانند همين ارتباط و علاقه اي كه بين خصوصيات ويژه و شگفت آور وجود دارد، در انتقال خصلتها از فردي به فرد ديگر و در گرايش از نيكي به بدي نيز، همانند آن وجود دارد: «با مردم نيكوكار معاشرت كنيد تا از آنان بشويد» و: «هميشه نيكي و مردم نيكو را بجوييد و بخواهيد»!

6. امام بطور عميقانه اي ايمان دارد كه هر انساني، هرگونه كه باشد،: مي تواند در راه خير و نيكي گام بگذارد و در اين زمينه، هيچ انساني بر ديگري برتري ندارد: «هرگز هيچيك از شما نگويد كه: ديگري براي نيكوكاري از من بهتر و لايقتر است»!

7. انسان كارهاي نيك خود را نبايد بزرگ بشمارد، بلكه هر كار نيكي كه او انجام مي دهد، همچنان كوچك خواهد بود، چرا كه اكتفا به ميزاني از نيكي، در واقع انكار نيكي بزرگ جهان هستي بزرگ و انكار نيروي انسان است كه جهان بزرگ را در خود جاي داده است. امام درباره نيكوكاران و مردم با ايمان مي فرمايد: «آنان از كارهاي كوچكشان راضي نمي شوند و كارهاي بزرگشان را بزرگ نمي شمارند، آنان هميشه مراقب خود هستند و بيم دارند كه در انجام وظيفه خود كوتاهي كرده باشند».

8. در اينجا لازم است اشاره اي هم به آن بينش عميقي بكنيم كه علي بن ابي طالب عليه السلام با مقياس آن، مفاهيم انگيزه هاي انساني را ارزيابي مي كند و بواسطه آن، همه مردم را در رفاه و آسايش قرار مي دهد.چنانچه ما به آثار اكثر انديشمندان بزرگ، كه مسائل مربوط به مردم را مورد توجه قرار داده اند، نظر كنيم، خواهيم ديد كه كلمه «سعادت» و «خوشبختي» كلمه اي است كه در اين آثار زياد بچشم مي خورد و مفهوم و مدلول همين كلمه، مدار بحثها و هدف نهايي آنهاست. ولي امام، بجاي كلمه «سعادت» در سخنان خود از كلمه اي استفاده مي كند كه در تعريف طبيعت انساني از نظر هدف، عاليتر و از جهت مفهوم، عميقتر و از نظر مقام و افق، بزرگتر و وسيعتر است. او بجاي كلمه «سعادت»، كلمه «خير» و «نيكي» را بكار مي برد و دلهاي مردم را متوجه آن مي سازد. چرا كه «سعادت» در چهارچوب افق فرد، محصور است ولي خير و نيكي، در چنين چهارچوبي محدود نيست، و بنابراين، خير و نيكي بزرگتر و برتر از سعادت است و از طرف ديگر، خير و نيكي شامل سعادت هم مي شود ولي سعادت، شامل آن نيست و روي اين اصل، خير و نيكي، جامعتر است! بايد بر آنچه كه گذشت بيفزاييم: بعضي از مردم گاهي با چيزهايي سعادتمند مي شوند كه دور از شرافت و مقام والاي انساني است و با اعمالي به سعادت مي رسند كه موجب آزار و رنج ديگران مي شود، و يا آنكه آنان گاهي به ناداني و خوشگذراني خود، نام سعادت مي نهند و چنين مي پندارند كه سعادتمند شده اند، ولي خير و نيكي غير از سعادت است، چرا كه سرچشمه آن از سرچشمه خير و نيكي است. و خير و نيكي سعادتي است كه وابسته و پيوسته با سعادت همه مردم است و با آسودگي وجداني و جسماني همراه است. و از اينجا است كه اين كلمه را در سخنان آتشيني كه مردم را به سوي بالا بردن مقام انسان مي خواند، بسيار بكار برده است. من در آثار علي بن ابي طالب عليه السلام كلمه «سعادت» را فقط در يك مورد ديده ام1؛ ولي امام در آن مورد هم همان مفهومي را در نظر دارد كه از خير و نيكي (با آن افق عالي و گستردگي دامنه اش) اراده مي كرد.

جمله اي كه در آن، امام علي عليه السلام كلمه «سعادت» را بكار برده است اين است: «از سعادت و خوشبختي مرد آن است كه همسر او صالح باشد و فرزندانش نيك و پاك و برادرانش شريف و بزرگوار و همسايگانش شايسته و نيكوكار باشند و روزي او در سرزمين خودش باشد»!.

دقت كنيد كه چگونه امام سعادت انسان را با خوشبختي افرادي كه در اطراف او هستند پيوند مي دهد؟ نخست سعادت افراد خانواده و سپس خوشبختي همه برادران و همه همسايگانش را در نظر مي گيرد و پس از آن، سعادت او را وابسته به خوشبختي سرزمين او مي داند، كه بي شك آن سرزمين، مربوط به همه مردم آن است و روزي همه افراد خود را بايد برساند!...

9. نيكي هستي و صلاح و خير انسان، بطور ضروري لازم مي دارد كه به وجدان انساني، بمثابه آخرين داور در تشخيص كارهاي سودمند يا زيانبخش، اعتماد و اطمينان داشته باشيم!

ما در اين زمينه نظريه اي داريم كه درباره آن كمي مشروح تر سخن مي گوييم:در سخنان امام جملاتي وجود دارد كه فقط عقل و خرد را مورد خطاب قرار مي دهد. و عبارات ديگري نيز هست كه در آنها وجدان و ضمير انسان را مخاطب ساخته است. ولي بيشتر سخنان امام، متوجه عقل و وجدان (هر دو در يكجا) است.

درباره سخناني كه فقط عقل و خرد را مورد خطاب قرار مي دهد، بايد گفت كه آنها نهايت واقع بيني و نتيجه محتوم كوشش عقلي است كه بسيار نكته سنج و دقيق است و نيكي و بدي و خوبي و زشتي زمان را مورد تمرين قرار داده و در سايه آزمايشات متعدّد همه مقدمات كشف حقايق را دريافته است، و از اينجا است كه مي بينيم آن سخنان، در اثر شدّت ارتباطي كه با حقايق دارند، بشكل قواعد هندسي (كه داراي حدود و ابعاد هستند) درآمده اند و همچنين در سايه پيوند محكمي كه با زيبايي بيان و تعبير دارند، داراي جالبترين چهارچوبهاي هنري و فني شده اند، بطوري كه از نقطه نظر موضوع و مفهوم، ماده و شكل آنها در عاليترين سطح اصول ادبيات كلاسيكي غرب قرار گرفته است.

در اينگونه سخنان حكمت بار كه متوجه عقل و خرد است، مي بينيم كه علي بن ابي طالب عليه السلام فقط طرح و نقشه مي دهد و مردم را به حال خود مي گذارد كه آنچه را كه مي بينند، ارزيابي كنند، سپس اگر پسنديدند، بپذيرند و اگر نخواستند. قبول نكنند!. و به همين علّت است كه در اينگونه گفتارهاي حكمت بار، شكل و هيئت «طلب» و «خواست» را نمي يابيم، بلكه فقط سخناني توأم با حكمت را مي بينيم كه در قالب جمله هاي «خبري» محض ريخته شده و به دور از هرگونه رنگ و شكل امر ونهي، بيان شده است.

در اين سخنان شكل و طبيعت، دوست و دشمن، نيكوكار و بدكردار، خردمند و احمق، خسيس و بزرگوار، راستگو و منافق، ستمگر و ستمديده، نيازمند و ثروتمند، هوادار حقّ و هواخواه باطل، مفهوم اخلاق پاك و اخلاق زشت، شئون نادان و عالم، گوينده و سكوت كننده!، بردبار و عصباني، طمعكار و قانع، چگونگي آساني و سختي، دگرگونيهاي زمان و نقش آن در اخلاق مردم، و امور و مسائلي كه در يك بخش يا يك فصل نمي توان آنها را شمرد، تبلور مي يابد!...

و اكنون درباره آنگونه از سخناني كه امام با آنها، وجدان، و يا عقل و وجدان هر دو را مورد خطاب قرار داده است، سخن مي گوييم:

اين مسئله ثابت شده است كه افرادي كه گمان مي كنند فقط در سايه نظامات و قوانين مي توان آرامش انسان و امنيت و آسايش جامعه را فراهم ساخت، اشتباه مي كنند و البته اشتباهشان بسيار بزرگ است!، چرا كه اين سازمانها و قوانين كه چگونگي حقوق بشر را اعلام مي كنند و به مردم دستور مي دهند كه آن حقوق را مراعات و نگهداري كنند، بايد بدانند كه اينها در آغاز و پيدايش و در سرانجام و نتيجه، جز با عقل استوار و سالم و نفس پاك و تهذيب شده و وجدان بيدار و بي آلايش، قابل نگهباني و انضباط نيستند. دنياي مردم و هر چه كه در آن وجود دارد (البته در حدود معيني) به اخلاق و روش تنظيم كنندگان قوانين و نظامات و به ميزان وسعت يا تنگي نظر آنان در خيرخواهي و نيكوكاري، بستگي دارد و همچنين با وجدان توده مردمي پيوند دارد كه ميدان كوشش اين نظامات و قوانين را تشكيل مي دهند و وجود و پيدايش آنها را تجويز مي كنند.البته ما اعتراف مي كنيم كه سازمانها و نظامات اجتماعي جديد به حكم طبيعتشان و به نسبت اصولي كه در زمينه امكانات اجرايي دارند، با قوانين و نظامات قديم، تفاوت كلّي دارند و به اداره كنندگان تشكيلات خود اجازه مي دهند كه آن را تغيير دهند و يا بر ضدّ آن اظهارنظر كنند، ولي قوانين و تشكيلات پيشين، بيشتر از امروز تحت تأثير اخلاق اداره كنندگاني قرار داشتند كه طبق دلخواه خود رفتار مي كردند! و البته اين وضع، علل و عواملي داشته و دارد كه اكنون موضوع بحث ما در اينجا نيست!.

با اينكه سازمانها و قوانين نيك و صالح موظفند كه مردم را متوجه وظايف خود كنند و به انجام كارهايي وادارشان سازند كه به سودشان تمام مي شود، ولي اين جلب توجه و وادار ساختنشان، اگر همراه با عمل ناشي از كنه ضمير و وجدان نباشد، دو موضوع خارج از حدود قيمت و ارزش انسانيت خواهند بود.

به نظر ما، هر عملي كه انسان انجام مي دهد، چنانچه همراه با شور و شوق درون و وجدان و خالي از هرگونه فشار و اجبار نباشد، بي شك فاقد گرما و حرارت انساني است، در صورتي كه اين گرما و حرارت، پرارزشترين و بزرگترين چيزي است كه بايد با عمل و ساخته هاي انساني همراه باشد. سازمانها و قوانين در ايجاد روابط و پيوندهاي انساني، فقط به اين ميزان از پيروزي مي توانند دست يابند كه متوجه عقل و وجدان شوند و خير و نيكي را به آن دو نشان دهند و سپس در چهارچوب يگانگي و وحدتي كه ضامن پيشروي فرد و جامعه در راه تمدن است، بين امكانات مساعد براي كار سودمند و اراده كارگر، به هم آميختگي و توافق زيبايي بوجود آورند!. آنچه كه در اين زمينه، درباره افراد و جماعات صدق مي كند، درباره تاريخ انديشمندان و قانونگذاران و دانشمندان و مكتشفين و نظايرشان هم صدق و تطبيق مي كند.

چنانچه، تاريخ كساني را بررسي كنيد كه به انسان و تمدن خدمت كرده اند، خواهيد ديد خرد و انديشه اي كه آنان را در هر ميدان و زمينه اي به راه صحيح راهبري كرده، تنها نبوده است، زيرا عقل تنها، سرد و خشك است و جز ارقام و آمار و انواع و شكلهاي مشخص، چيز ديگري را نمي شناسد، و به همين علّت است كه عقل شما را به راه هدايت مي كند ولي در چگونگي عبور از پستيها و بلنديهاي آن، ديگر كاري با شما ندارد، بلكه اين وجدان سالم و عاطفه گرم است كه شما را در آنها راهبري مي كند و به پيش مي برد!...

به نظر شما چه چيزي ماركوني را به آن گوشه نشيني ناگوار و جانكاه و تنهايي وحشتناك و ناراحت كننده، وادار كرد؟ اگر وجداني نبود كه چشمپوشي ازخوشيهاي زندگي و سازش با مشكلات و ناراحتيهاي تنهايي را در راه خدمت به انسان و تمدّن، برايش نيكو جلوه دهد، و اگر عاطفه اي نبود كه اين وجدان سالم را با گرما و حرارت خود احاطه كند، چه چيزي مي توانست ماركوني را به ادامه آن وضع راضي سازد؟ البته آنچه كه درباره ماركوني گفته شد، درباره: پاستور، گاليله، گاندي، بتهوون، بودا، افلاطون، گوته (و ديگر مرداني كه به مرحله كمال انساني نزديكتر بودند) هم گفته مي شود.

دليل مثبت ما بر اين حقيقت براي روشن شدن بيشتر، با يك دليل منفي دنبال مي شود!: آيا آدولف هيتلر، چنگيز خان، حجاج بن يوسف ثقفي، و جناب قيصر بورژيا، (قهرمان شوم و نامبارك كتاب «امير» ماكياول2) و بعضي از دانشمندان معاصر اتمي (كه موافقت كرده اند آزمايشات آنان روي افراد بشري انجام يابد) داراي انديشه هاي بيشتر و ادراك بهتري نبودند كه ادراك ديگران در برابر آنان ناچيز بود؟... بي شك چنين بود؛ ولي با اينحال كار آنان، جز آدمكشي، نابودي، ويراني و تجاوز به مقدّسات تمدّن و يادگارهاي كوششهاي انسانيت و تجاوز به مقام پرارزش زندگي و زندگان و نيكي و خير جهان هستي، چيز ديگري نبود. و البته علّت اين امر آن است كه عقل و انديشه آنان همراه با وجدانهاي سالم و عواطف بزرگوارانه نبود! و در آنجا كه وجدان و عاطفه نباشد، سودي از عقل و خرد عايد نخواهد شد؛ و بلكه بايد گفت كه چنين عقل و خردي، به زيانبخشي نزديكتر خواهد بود!

در اينجا نمي خواهم نيروهاي گوناگون انسان، از قبيل: عاطفه، وجدان، انديشه و خرد و نظاير اينها را از يكديگر جدا سازم و هر كدام از آنها را جداگانه بحساب بياورم، چرا كه نيروهاي انساني، بدون شك در يكديگر تأثير مي گذارند و با همديگر همكاري و تعاون دارند، ولي مراد من از عقل و خرد در اينجا، همان نيرويي است كه مسائل و امور را در سطحي ارزيابي مي كند كه بين سبب و نتيجه پيوند مي دهد و رابطه علّت و معلول را تحكيم مي بخشد و بدين ترتيب، در چهارچوب آن ارقام و آمار و حدودي گردش مي كند كه خود تحت تأثير محيط ويژه يا همگاني انسانيت قرار نمي گيرد.

من در پرتو اين نكته، به خود اجازه دادم كه اين جدايي را بين عقل و وجدان، قائل شوم! پس بنابراين صاحب يك عقل و خرد مكتشف، بايد داراي وجدان و عاطفه اي باشد كه او را در راه خير و نيكي به پيش براند!. و البتّه آنچه را كه در اين زمينه، درباره قانونگذار مي گوييم، بايد درباره افرادي هم كه قانون براي آنها وضع شده است بگوييم.

پس افرادي كه از آنها خواسته مي شود كه در مسير صحيح و نيكوكارانه اي گام بگذارند، بايد به ضميمه پذيرش و قبول و قانع شدن عقلي محض، از نظر وجداني هم قانع شوند تا اين امر بخاطر ساختمان يك جامعه صالح، آنان را در راه تهذيب و تربيت بزرگ اركانِ انساني، پيش ببرد. و بايد آنان، با آن سلسله از فضايل اخلاقي كه نظامات و قوانين را با دژهاي بلندپايه و غيرقابل نفوذ خود احاطه كرده اند، آشنايي يابند و همگام شوند و سرانجام بايد تبديل به افرادي خيرخواه و نيكوكار گردند!

به همين جهت است كه علي بن ابي طالب عليه السلام (چنانكه در گذشته ديديم و باز در آينده خواهيم ديد) مي كوشيد كه انگيزه ها و عواطف خير و نيكي را در افراد به جنبش درآورد و وجدانهاي پاكي را كه بخاطر آلودگيهاي روزگار، خواب آلود بودند، بيدار سازد و آنها را به رشد و تكامل وادارد و در حفظ و نگهباني آنها بكوشد.

امام با همه سفارشها، خطبه ها، عهدنامه ها و سخنانش، متوجه وجدانها و درون افراد بود، چرا كه او بخوبي آگاه بود كه تهذيب اخلاق در حفظ سيستمهاي عادلانه و نظامهاي صحيح و در ايجاد گرمي و حرارت در رفتار مردم، چه نقش مهمي را بعهده دارد. و همچنين او آگاه بود كه اين تهذيب و تربيت اخلاقي با آن ارزشهاي انساني اي كه دارد، خود مطلوب بالذّات است، چنانكه به علّت ايجاد تعادل و توازن در بين انگيزه هاي بشري، براي حمايت و پشتيباني از عدالت اجتماعي و سنتهاي آن، مورد لزوم است.

البته آن قدرت خارق العاده اي كه در امام وجود داشت، در اين زمينه به علي بن ابي طالب عليه السلام كمك و ياري كرد و او توانست بوسيله آن، در اعماق وجود مردم (اعم از افراد و جماعات) نفوذ كند و هوسها و خواستهاي آنان را دريابد و با اخلاق و طبيعت آنان، آشنا شود و سپس نيك و بد آن را ارزيابي كند و آنگاه، در پرتو اعتماد كامل به وجدان انساني (كه امام عليه السلام توجه خود را به آن معطوف مي دارد) طرح و نقشه بدهد و امر و نهي صادر كند.

اعتماد و اطمينان امام بر وجدان انساني، همان اعتماد بزرگمرداني بود كه عقل روشن و قلب آكنده از مهر و حرارت انساني و دل لرزان از عشق عميقي كه حدّ ومرزي به خود نمي شناسد، اركان آنان را تشكيل مي داد و اين صفات در آنان دور هم جمع شده بود!

اعتماد امام به اين وجدان، مانند اعتماد بودا، روسو، گاندي، و ديگر بزرگاني بود كه از قلبشان آنچنان پرتوي ساطع بود كه نور و پرتو چيزهاي ديگر در برابر آن بچشم نمي آمد.

بر پايه همين اعتماد بود كه علي بن ابي طالب عليه السلام امثال و حكم خود را پايه گذاري كرد و تحكيم بخشيد، و بر اساسِ همان اعتماد بود كه افكار و انديشه ها و خطابه هايي كه با آنها وجدان مردم را مورد خطاب قرار مي داد، به يكديگر مي پيوستند! امام با اين كه از بدبختيها و فجايع ناشي از اعمال مردم آشنايي داشت، باز هم به جنبه هاي مثبت و گوشه هاي نيك كارهاي آنان چنين اعتماد و اطميناني را ابراز مي كرد و به همين علّت هم مي كوشيد كه بذرهاي اين اعتماد و اطمينان را در دلهاي همه آنان بپا شد.

امام به خوبي مي دانست كه «در مردم حقّ و باطل و راست و دروغ، وجود دارد» ولي بهتر است كه انسان چشم و دل خود را فقط با جنبه هاي خير و نيك آن آشنا سازد، چرا كه همين جنبه هاست كه قابل رشد و تكامل است و شايد كه آموزش و پرورش در اين زمينه، با نشان دادن سيره و روش نيكو، و امثال و حكم زيبا، مفيدتر باشد.

امام بطور مكرر در سفارشها و پيمانهاي خود، ضرورت و لزوم اين اعتماد به وجدان انساني را يادآور شده است. و از جمله سخنان اوست: «آن كس كه بر تو گمان نيك ببرد، گمان او را تصديق كن»! و در جاي ديگر مي فرمايد: «چنانچه در سخن مردم احتمال نيك بتواني پيدا كني، گمان بد مبر» و «از عدالت نيست كه انسان با ظن وگمان، اعتماد را از بين ببرد» و «اگر صلاح و نيكي بر زمان و مردم آن چيره شود و سپس كسي بدون هيچ دليلي بر ديگري گمان بد ببرد، در واقع ستم كرده است» و «بدبخت ترين مردم كسي است كه به علّت گمان بد، بر كسي اعتماد نكند و به علّت كارهاي بد، كسي به او اطمينان نيابد»!

پى‏نوشتها:‌


1. ما در آثار علي بن ابي طالب عليه السلام در دو جاي ديگر نيز به كلمه «سعادت» برخورده ايم كه البته در هر دو مورد، مفهوم سعادت، در سطحي مانند مفهوم خير و نيكي دائمي است امام در خطبه 156 مي فرمايد: «... فان اللّه قد أوضح لكم سبيل الحق و أنار طرقه، فشقوة لازمة او سعادة دائمة...»: (خداوند مكتب حق را بر شما آشكار ساخته و راههاي آن را روشن ساخته است و اكنون يا بدبختي همراه شما است يا سعادت هميشگي...»، و در آخرين جمله عهدنامه مالك اشتر هم مي فرمايد: «... و ان يختم لي و لك بالسعادة والشهادة انااليه راجعون.»: (از خداوند مي خواهم كه كار من و تو را با سعادت و شهادت در راه خود پايان دهد. و بازگشت همه ما به سوي خداست.».
2. ماكياول: نابغه ايتاليايي است كه در دوران نقّاشِ بزرگ رافائل زندگي مي كرد و دوست و همكار او بود. انديشه و اخلاق او، او را واداشت كه به روشهاي ظلم و بربريت حكام و فرمانروايان تاريخ، حمله كند و به همين منظور، كتاب مشهور خود، تحت عنوان أمير را تأليف كرد كه در آن بيشرمي گروهي ستمگر از فرمانروايان و شخصيتهاي مسخره و مبتذل را بطور غيرمستقيم، نشان داد. او در اين كتاب براي مردم، شكلي از شخصيت اميري را ترسيم مي كند كه از هرگونه وجدان و عقل و ذوقي خالي و دور است و به هر گونه وسيله زور و شدّت، اعم از كشتار و آدمكشي و تبعيد و فجايع ديگر، براي تحكيم قدرت خود، دست مي زند... . او در اين كتاب به اين نكته اشاره مي كند كه فرمانروايان تاريخ و عصري كه او در آن بسر مي برد، با اين روش ناجوانمردانه به سلطه خود ادامه مي دادند!. ماكياول در كتاب خود، صفات و اخلاق زشت «امير» را از شخصيت قيصر بورژيا، پسر پاپ الكساندر بورژيا (همان پاپي كه مرتكب جنايات و فجايع بيشماري شد) اقتباس مي كند...
اكنون به مكتبي كه در راه حكمراني و تحكيم پايه هاي قدرت به اين اسلوب پناه مي برد، ماكياوليسم مي گويند و اين به آن جهت است كه نام نويسنده آن كتاب، ماكياول بود... (كتاب ماكياول را «محمود محمود» به فارسي ترجمه كرده كه به نام شهريار در تهران چاپ شده است).