امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۲)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۷ -


كه براي سير كردن ملّت گرسنه اي كافيست! امّا جناب پاپ كه «ژوليوس دوم» نام داشت بر تخت رواني نشسته بود كه از طلاي ناب ساخته شده بود و آن را گروهي از مردم بر دوش خود گرفته و حمل مي كردند و در كنار پاپ مردي بودكه عصاي طلايي وي را در دست داشت! و پشت سرجناب پاپ هم كاردينالها و اسقفها و امرا و بزرگان راه مي رفتند!

لوتر قبل از آنكه به رم برسد، مي دانست كه همين پاپ، ارتش بزرگي را تشكيل داده و بر ضدّ فرانسه جنگيده است، چنانكه مي دانست همين جناب با لشكريانش و به همراهي كاردينالها و اسقفها به شهر «ميراندولا»ي ايتاليا حمله كرده و آنجا را به سختي در محاصره قرار داده و سپس مانند يك رهبر نظامي و پيشواي مطلق اين حمله، دستور داده كه با توپ، ديوارهاي شهر را ويران سازند و خود پس از آن بي درنگ شمشير را كشيده و همراه سربازانش به شهر وارد شده و مردم را از دم شمشير گذرانيده است. لوتر باز مي دانست كه پاپ براي بار دوم به جنگ فرانسه رفته و با سربازان فرانسه در يكي از ميدانهاي ايتاليا روبرو شده و هزاران كشته بجاي گذاشته است!

لوتر به آلمان برگشت ولي قلب او آكنده از حزن و اندوه بود! بعد از آن، وضع به چه صورتي درآمد؟. پاپ ژوليوس دوم درگذشت و پاپ «لئون دهم» جانشين وي شد و همّت او مصروف تزيين و آرايش كليساهاي رم گرديد. شكوفان شدن جنبش تجارت و بازرگاني در اروپا و طلايي كه از امريكاي تازه كشف شده به سوي اروپا جاري بود، دست بدست هم داده و پاپ جديد را براي طلب كردن مال و ثروت بيشتر تشويق نمود و او يك كشيش آلماني به نام «ژان تتزل» را از شهر «ليپزيك» انتخاب كرد و او را براي جمع ثروت و مال بيشتر از اروپاييان، روانه ساخت تا آنها را هم به دارايي و گنج خود بيفزايد.

رفيق ما! هيچ شهري را ترك نمي گفت مگر آنكه به منظور جمع پول و مال وارد شهر ديگري شود نگهبانان و كساني كه با بوق و كرنا خبر ورود خود را به اين شهر يا آن شهر اعلام مي داشتند، او را همراهي مي كردند تا هزاران نفر از مردم با پرچم و شمعهاي روشن شده در دست به پيشواز وي بيايند... مردم مي آمدند و سپس دور او را در كالسكه طلاييش كه سه اسب آن را مي كشيد، مي گرفتند و براي او موسيقي مي نواختند و سرود مي خواندند و شعر مي گفتند تا آنكه به كليسا مي رسيدند و نماينده پاپ در كنار محراب جاي مي گرفت و مردم ساكت شده و سربه زير مي انداختند تا به حرفهاي او گوش دهند كه مي گفت:«مردم، بياييد از من اوراق آمرزش و بخشايشهايم را بخريد شمـا و دوستانتـان امـروز مي تـوانيـد از آتش و عذاب دوزخ نجات يابيد!».

مردم از بيم و اميد، شادي و ترس، به لرزه در مي آمدند. «تتزل، اين موج احساسات را كه مردم در آن فرو مي رفتند، مي نگريست، كمي سكوت مي كرد و سپس با ژستي خاص مجدداً در چهره مردم خيره مي شد تا آنان را باري ديگر «بيدار» سازد و چنين ادامه مي داد: «در آن لحظه اي كه شما ورقه «بخشايش» و «غفران» را مي خريد و پول و مال را در اين صندوق مي نهيد، روح دوستان گناهكار شما از دوزخ به بهشت پرواز مي كند!»

كشيش آلماني به مسافرت خود ادامه داد تا به محّل تولد خود ليپزيك در آلمان رسيد و صدهاهزار نفر از مردم شتافتند كه «بخشايش» را از نماينده و سفير پاپ خريداري كنند!.

كشيش، كساني را كه «بخشايش» نمي خريدند به «محروميت» تهديد كرد، و آنگاه مردمي كه تخلف كرده بودند، به «بازار نجات روح!» هجوم آورده و بليطهايي را كه مقصدش بهشت بود، خريداري كردند، و حتّي بعضي از مردم چندين بار ورقه «بخشايش»! خريدند!

در «ليپزيك» حادثه جالبي رخ داد كه به علّت ظرافت و سپس به دليل مفهوم عميقي كه در اين زمينه دارد، آن را براي شما نقل مي كنم: مردي آلماني به نزد نماينده پاپ آمد تا بخشايش را بخرد به او گفت:

ـ پدر مقدّس! آيا شما مي توانيد از همين حالا گناهي را ببخشيد كه من قصد دارم در آينده آن را انجام دهم؟

كشيش در پاسخ گفت، من بدون شك اين كار را مي توانم انجام بدهم، چون پاپ كه ارباب زمين و دارنده كليدهاي آسمان است، نيروي كاملي به من داده تا هر كاري را كه بخواهم عملي سازم!

آن مرد گفت: اگر اينطور است، من قصد دارم كه مردي را در آينده به طور ساده اي تنبيه كنم و كيفر دهم و البته او فقط كمي ناراحت خواهد شد. شما اي پدر روحاني، براي بخشيدن اين گناه كوچك چقدر مي خواهيد؟ تتزل گفت: سي دلار.

مرد آلماني افزود، من فرد بينوا و فقيري هستم و اين مبلغ خيلي گران است، ولي من مي توانم فقط ده دلار به شما تقديم كنم!

تتزل پاسخ داد: نه، من چگونه گناهي را كه در آينده مي خواهي مرتكب شوي (اگر كوچك هم باشد) در مقابل اين مبلغ ناچيز ببخشم؟ و در هر صورت مي توانم ورقه بخشايش را به بيست وپنج دلار بفروشم!

مرد آلماني گفت: من عرض كردم كه پولدار نيستم و همه اين مبلغي را كه شما مي خواهيد ندارم ولي بالأخره مي توانم پانزده دلار به شما بدهم!

راهب گفت: «زياد چونه نزن»!، بخشيدن گناه قيمت و نرخ معلومي دارد؛ و اگر شما بخواهيد آن گناه ساده اي را كه در آينده مي خواهي مرتكب شوي ببخشم، بايد لااقل بيست دلار بدهي.

گناهكار آينده گفت: پدر مقدّس!شما اطمينان داريد كه اين مبلغ براي رسيدن به بخشايش در زمين و آسمان كافي خواهد بود؟

تتزل پاسخ داد: اين امر جاي شك و ترديد ندارد، مگر نمي داني كه من سفير پاپ هستم و من هر چه را كه او ميل دارد و مي خواهد انجام مي دهم و اراده او، همان اراده زمين و آسمان است! آلماني گفت: اكنون قلب من آرامش يافت، پول را بگيريد!

مرد آلماني كه سند بخشايش و حمايت قانون زمين و آسمان را در قبال گناه كوچكي كه انجام خواهد داد، گرفته و از هرگونه كيفري در امان بود، راه خود را پيش گرفت و رفت!

جناب كشيش به فروش اوراق بخشايش ادامه داد و پول هنگفتي به چنگ آورد و سپس عازم شهر ديگري از آلمان كه «زوتربوك» ناميده مي شد گرديد. در راهي كه به سوي اين شهر مي رفت به جنگل پردرختي رسيد و ناگهان گروهي از دزدان از ميان درختان بيرون جهيده و راه را بر او بستند و آنگاه او را دستگير و در گوشه اي طناب پيچ كردند و سپس صندوقهاي او را بازرسي نموده و همه پول و مال كلاني را كه داشت برداشتند و به اطراف جنگل فرار كردند!

ثواب زحمت كشيش پريد!... چون پول و ثروتي را كه در قبال فروش هزاران ورقه بخشايش بدست آورده بود، يكجا از دست داد، بناچار به فرماندار منطقه كه از دوكها(1) بود مراجعه كرد و با خشم و غضب، نفس زنان و نفرين كنان فرياد زد: همه چيز را دزد برد! دوك فرماندار كه به تفصيل داستان گوش داد، غريد و بر خود پيچيد؛ فرياد كشيد و دندانهايش از خشم به هم خورد، چشمهايش از حدقه بيرون آمد و رگهاي
صورتش آماس كرد! چگونه دزدان جرأت يافته اند كه نماينده پاپ، ارباب زمين و دارنده كليدهاي آسمان! را مورد هدف قرار دهند؟ و چگونه آنان به خود اجازه داده اند در منطقه نفوذ او، منطقه اي كه نگهباني آن بعهده اوست پول و ثروت پاپ را بربايند و بدزدند؟ او كه مردي از اشراف بود و در سلسله نسبش همه دوك بوده اند، نمي توانست اين ننگ را تحمل كند؛ فريادش اوج گرفت و مشت گره كرده خود را بلند كرد و با خشم و غضب، تهديدكنان گفت: من بزودي همه دزدان را دستگير مي كنم و همه آنها را مي سوزانم!...

...دستگيري دزدان پايان يافت و همگي را به نزد جناب دوك آوردند؛ دوك به رئيس آنان گفت:

تو با تجاوز و تعرض به نماينده پاپ و سرقت دارايي وي، مرتكب گناه بزرگي شده اي، چه ميگويي؟ رئيس گروه دزدان در پاسخ گفت: من قبلاً «بخشايش» را از نماينده پاپ خريده ام، و به او خبر داده ام كه قصد دارم مرتكب گناهي بشوم و او با كمال ميل و اختيار، ورقه بخشايش را به من فروخت و پول آن را دريافت كرد. و اين سرقت همان گناهي بود كه من قصد داشتم مرتكب آن بشوم. و اينك سند بخشايش تقديم مي شود!

دوك فرماندار، سند بخشايش را خواند و ديد كه در آن گناهي بخشيده شده كه صاحب آن ورقه بعداً مي خواست مرتكب آن بشود! و همچنين او را از هرگونه كيفر زمين و آسمان مصون اعلام داشته است.

دوك و كشيش، هر يك نگاهي به ديگري انداختند كه نشانه اي از شكست بود، براي آنكه سند بخشايش به مثابه «قانون»! بشمار مي رفت و فرماندار حق نداشت دزدي را كه جرم و گناه او قبلاً بخشيده شده بود به كيفر برساند، و بالاتر از اين، او نمي توانست ثروت و پول بسرقت رفته راهم بازگرداند، زيرا استرداد آن باعث مي شد كه ارزش و اهميت كشيش از بين برود و مردم را به اين عقيده سوق دهد كه سند آمرزش، بي ارزش و پوچ است، و اينچنين عقيده اي موجب مي شد كه مردم در راه آزادي گام بردارند و البته دوك و كشيش هر دو، از نام «آزادي» بيزار بودند! و بدين ترتيب مرد فقير و با هوش و داراي ظرافت طبع، به همه اموالي دست يافت كه جناب كشيش سوار بر تخت طلايي، آنها را از توده هاي نادان بدست آورده و در اثر آن به خوشگذراني پرداخته بود!

جناب كشيش مجدداً در سرزمين آلمان(2) به فروش اوراق آمرزش و بخشايش پرداخت(3) . در يكي از اعياد، نماينده پاپ در شهر «گوتمبرگ» بود و اتفاقاً كشيش ديگر «مارتن لوتر» نيز در همين شهر بود. مردم به مناسبت عيد به نزد لوتر آمدند تا به گناهان خود اعتراف كنند و او آن را آمرزيده سازد! ولي او به آنان گفت: من نمي توانم براي شما آمرزش و بخشايش بدهم. اعطاي بخشايش، دروغ و حقه بازي است و تنها راهي كه شما مي توانيد براي بدست آوردن آمرزش بپيماييد، آن است كه از ارتكاب گناهان كاملاً بپرهيزيد و طوري زندگي كنيد كه وجدان شما آسوده باشد!

مردم از اين راهب بيگانه و غريب تعجّب كردند و به او گفتند: ما در ارتكاب هر گناهي كه بخواهيم آزادي كامل داريم!

لوتر گفت: اين آزادي در ارتكاب گناه را چه كسي به شما داده است؟ گفتند: ما آن را از نماينده آقا و سرور، پاپ، خريده ايم، و اينك سندهاي آمرزش و غفران را ملاحظه كنيد!

لوتر سرزنش كنان و خشمناك آنها را رد كرد و گفت: اين سندها كوچكترين ارزشي ندارند!

نماينده پاپ، داستان اين كشيش را شنيد، بشدّت عصباني و غضبناك شد و در كليساي شهر به كرسي خطابه و وعظ درآمد و لبهايش با آتش قداست رباني! شعله ور گرديد و فريادكنان به مردم گفت:

اين كشيش در هر قومي ملعون است. من از سرورمان ارباب زمين، اوامر مؤكدي دارم كه بي درنگ هر گمراهي را كه بر ضدّ سندهاي آمرزش برخيزد، بسوزانم! وي سپس از منبر پايين آمد و مردم از ترس بر خود مي لرزيدند و زبانشان بند آمده بود. آنگاه او بي درنگ دستور داد كه در ميدان عمومي آتش بزرگي برافروختند تا همه مردم سرنوشتي را كه در انتظار «گمراهان» و «ملحدان» است ببينند و بدانند كه اگر در آينده كسي درباره مبارزه با سندهاي بخشايش فكري بكند، تهديد او درباره وي هم اجرا خواهد شد!

آتش در سراسر آن روز در همان ميدان زبانه مي كشيد، ولي در همانوقت كه شعله آن فضا را پرساخت و اوج گرفت، مارتين لوتر بر درب كليسا اعلاميه اي را مي چسباند كه با خط خود سطور زيادي در آن نوشته بود. مردم آن را ديدند و بسرعت به سوي آن شتافتند و ازجمله چيزهايي كه در آن مكتوب بود اين بود: «كساني كه از گناهان خود واقعاً و صادقانه پشيمان باشند و توبه كنند و آنهايي كه وجدان خود را از امروز قانع سازند كه به گناهان آلوده نشوند، به طور كامل آمرزيده خواهند شد و هيچگونه نيازي به سندهاي آمرزش و بخشايش ندارند!»

لوتر با آرامش خاطر به سوي اتاق خود در «صومعه» روانه شد و نمي دانست كه همين نامه سرگشاده ساده كه بر در كليسا زده بود، بزودي نخستين جرقه در افروختن آتش جنگهايي خواهد بود كه سرتاسر اروپا را فرا خواهد گرفت. اروپايي كه ملّتهاي آن بخاطر استقلال فكري و پيشروي به سوي آزاديهاي همگاني، آماده مبارزه شده بودند.

نماينده پاپ،نامه سرگشاده اي را كه لوتر نوشته بود از درب كليسا كند و با خود به شهر «فرانكفورت» برد و در آنجا، در يك اجتماع عمومي در حاليكه فرياد مي زد آن را به آتش كشيد و گفـت: مـا ايـن گمـراه را بـزودي مـاننـد هميـن ورق پـاره، خواهيم سوزاند! و كشيشان سرتاسر آلمان، به اتفاق ندا در دادند كه: اين گمراه نبايد حتي يك دقيقه هم زنده بماند. و لوتر همچنان براي مردم موعظه مي كرد و خريد وفروش اوراق آمرزش و سندهاي بخشايش را تقبيح مي كرد و بر بدكاران پدران روحاني حمله مي نمود و كم كم در اطراف وي، تشويق كنندگان و هواداراني گرد آمدند و سپس از ميان همان افراد، گروههايي تشكيل شدند كه افكار او را با خود بردند و به مردم رسانيدند؛ و لوتر به خطري كه او را تهديد مي كرد توجهي نكرد، بلكه به كار خود ادامه داد و مطالبي نوشت كه مردم مخفيانه آنها را بدست مي آوردند و درباره آنها سخن مي گفتند و در واقع، احساس كرده بودند كه نسيم آزادي براي آنان وزيدن گرفته و طغيان و خودكامگي تبهكاران بايد در زير پرتو جديد، از بين برود.

بي مناسبت نيست كه ما نيز اندكي اروپاييان را در راه پرفراز ونشيبي كه در اين عصر، براي اعلان حقوق بشر پيموده اند (و در طليعه آن آزادي انديشه قرار داشت و راه را به سوي حقوق بشر هموار مي ساخت)، همراهي كنيم.

در آن هنگام كه ياران و هواداران «لوتر» رو به افزايش نهادند، همه آنان در جرگه «زنديقان و گمراهان» بشمار رفتند و آنگاه دادگاههاي تفتيش عقايد (انگيزيسيون) وحشيانه به تعقيب آنان پرداخت و در آن زمان بسياري از پادشاهان و امرا و نجبا و فئودالهاي اروپا، شرّ جنگ و كشتار را از پدران روحاني دور ساخته و خودشان به تعقيب ياران لوتر پرداختند كه اين خود دليل روشني بر وجود حُسن تفاهم كامل در ميان دو گروه بود.

در آلمان، اسپانيا و هلند، «شارل پنجم» روش جديدي با «احتياط و تصميم» بر ضدّ اين بيچارگان در پيش گرفت و با اشاره دوستش «اسقـف آراس» اعـلاميـه عجيبـي منتشر ساخت كه در آن چنين آمده بود:

هيچكس حق ندارد هيچيك از نوشته هاي مارتين لوتر و ديگر افراد كافر را چاپ يا استنساخ نمايد، حفظ كند و يا بفروشد، بخرد يا در كليساها و كوچه ها و خيابانها، يا هر مكان ديگري، توزيع نمايد. هر كس كه تورات را بخواند يا بر ضدّ كليسا و تعليمات آن چيزي بگويد، اعدام خواهد شد هر كس كافري را غذا و يا پناه بدهد، سوزانيده مي شود تا بميرد، و هركس كه مورد سوءظن واقع شود، اگر چه كاري هم انجام نداده باشد، اعدام مي شود و اگر كسي مطلبي درباره كافري بداند و آن را بلافاصله به مقامات دولتي گزارش ندهد، اعدام خواهد شد.

و هر كس كه اطلاعاتي درباره كافر و زنديقي در اختيار مقامات مربوطه بگذارد، نصف اموال و املاك متهم به او داده خواهد شد و اگر كسي در حوزه هاي گمراهان شركت كند و سپس اطلاعات خود را بر ضدّ آنان بكار ببرد و گزارش دهد، تبرئه خواهد شد.(4) «شارل پنجم» از سال 1523، اعمال و اقدامات تبهكارانه خود را بر ضدّ آزادي عقيده و فكر، آغاز كرد و نخستين قربانياني كه به دست وي آتش زده شدند، دو كشيش شرافتمندي بودند كه بر ضدّ تعليمات ضدّبشري پدران روحاني قيام كردند. اين دو كشيش در شهر «پراسل» سوزانيده شدند و تعداد كساني كه در خلال سالهاي حكومت شوم وي به قتل رسيدند صدهزار انسـان بود. و در سال 1535 اين امپراطور پست دستور عجيب زير را صادر كرد:

«اگر يكي از گمراهان، گمراهي و زنديقي خود را انكار كند و به حظيره ايمان برگردد، با آتش سوزانده نخواهد شد، بلكه با او به مهرباني رفتار شده و با شمشير به قتل مي رسد!. و اگر زني پشيماني خود را از زنديقي اعلام دارد و به حظيره ايمان برگردد در آتش سوزانيده نمي شود، بلكه زنده زنده در گور دفن مي شود!»

اين دستور و دستور قبلي، مدت نيم قرن تمام همچنان قانون رسمي آلمان، اسپانيا و هلند بشمار رفت و شعله آتش در سراسر اين سرزمينها زبانه كشيد و دود آن، بالخصوص در آلمان مدّت بيست وچهار ساعت در هر روز!، افق را سياه و تاريك ساخت و امپراطور با ضدّ بشري ترين وضعي كه حتي وجدان حيوانات وحشي هم از آن نفرت داشت، همچنان به قتل و غارت، آدمكشي و وحشيگري و گرفتن مال مردم و مصادره املاك كساني كه به آتش كشيده مي شدند، ادامه داد.

... اين امپراطور فرومايه از «حكومت» خسته شد و آن را به فرزند فرومايه اش «فيليپ دوم» بخشيد و خود عازم اسپانيا گرديد تا باقيمانده ايّام زندگي زشت و فاسد خود را در آنجا بسر برد، و آنگاه اسقفها و قسيسها، مقدم او را گرامي داشتند!، چون بخاطر آنها بود كه بيشتر از صدهزار كافر و گمراه را به قتل رسانيده بود و براي همين بود كه در نظر گرفتند استقبالِ شاياني از او بعمل آورند كه هم خودشان و هم امپراطور را خشنود و راضي سازد! و به همين منظور او را به يك اجتماع عمومي دعوت كردند و به همين مناسبت چهل نفر از «گمراهان» و «زنديقان» مرد وزن را آماده ساختند و در ميدان «فالادوليد» همه را سوزاندند.

اين مرد پست كسي نبود كه به كشتن هزاران نفر اكتفا كند وي يا اينكه روم را غارت كرده و ويران ساخته است راضي شود، بلكه به فرزندش «فيليپ دوم» سفارش كرد كه در قتل وغارت و كشتن و سوزانيدن و ويران ساختن كوتاهي نكند تا در سرزمين وي يك «گمراه» هم باقي نماند. ولي فرزندش نيازمند پندهاي پدر نبود، زيرا او بيشتر از پدرش از فرومايگي و پستي بهره مند بود و روي همين اصـل بر طبـق همـان بـرنامه سيـاه گـذشته رفتار كـرد. امّـا ملّتهـاي اروپا هـم در راه فـرداي بهتـر بـه سوي آزادي، در زير آتش و آهن پيش رفتند.

هلنديها كه مردماني صلح جو و پاك خو بودند بر حكومت «شارل پنجم» گردن نهادند ولي او با بدترين وضع با آنان رفتار كرد و مالياتهاي كمرشكني را كه دور از عقل و خرد بود بر آنان وضع كرد و دهها هزار نفر از آنهارا در زندانها شكنجه داد و املاكشان را مصادره كرد و به آنان لقب «گمراه» و «زنديق» داد، در صورتيكه آنها گناهي جز اين نداشتند كه تورات مي خواندند و مي كوشيدند كه بيدادگريهاي خودكامگي را در سرزمينشان از بين ببرند... او سپس آنان را با شمشير كشت و در آتش سوزانيد.

و چون «فيليپ دوم» جانشين پدرش شد، بيشتر بر مردم فشار آورد و به طور وحشيانه اي سختگيري نمود و احترام و شرافت آنان را لگدمال كرد و در عرض كمتر از پانزده سال دههاهزار نفر از ايشان را به قتل رسانيد. هلنديها بخاطر آزادي پايمال شده شان قيام كردند ولي او شهر «ليدن» را كه از بزرگترين شهرهاي هلند بود، محاصره نمود و آنان بشدّت از خود دفاع كردند، تا آنكه آن فرومايه مجبور شد به آنها وعده دهد كه اگر تسليم شوند ايشان را عفو نموده و «امان» خواهد بخشيد! ولي پاسخ آنان، شلاقي از شلاقهاي آزادي بود! كه قرون جديد، بيدادگران و برده گيران خود را با آن مي نواخت.

آنان گفتند: «ما تا پاي مرگ بخاطر آزادي مي جنگيم و اگر كسي از ما، جز يك كودك باقي نماند، او هم در راه آزادي خواهد جنگيد.» و سپس پاسخ خود را با اين گفتار زيبا تكميل كردند: مادامي كه عوعوي سگ را در شهر مي شنويد، بدانيد كه شهر هنوز مي جنگد. ما گوشت بازوان چپ خود را مي خوريم تا با بازوان راست به جنگ ادامه دهيم و در هنگامي كه قادر به ادامه نبرد نباشيم، همه شهر را آتش خواهيم زد و به خاكستر مبدل خواهيم ساخت، بدون آنكه دست از آزادي خود برداريم.»

محاصره شهر شدّت يافت و استقامت و سرسختي مدافعين از شهر نيز افزايش يافت و كودكان بر روي دست مادرانشان از گرسنگي جان سپردند و دهها هزار نفر از زنان و مردان بي پناه در خيابانها و راهها جان دادند و مادران چهار دست وپا به گوشه وكناري پناه بردند و بيماريهاي واگير و نابود كننده شهر را پرساخت و در واقع «ليدن» به شكل دوزخ غيرقابل تحمل درآمد، ولي مردم آن همچنان استقامت ورزيده و حاضر نشدند كه در قبال آزادي خود، بهايي جز مرگ بدست آورند(5) و داستان اين مردم در دفاع شرافتمندانه و بزرگشان از آزادي و در نشان دادن انگيزه انسان و بشريت جديد بخاطر آزادي و رهايي از هرگونه بردگي، چقدر در خور توجه و زيبا است!

ساكنين «ليدن» در آن هنگام كه شكل جديدي در نبرد بر ضدّ كساني پيش گرفتند كه بردگي آنان را مي خواستند و حقوق ايشان را پايمان ساخته و آزاديشان را از بين مي بردند، صفحه نوين و قاطعي در تاريخ مبارزاتشان و در تاريخ انسان جديد گشودند، براي آنكه گرسنگي، چنانكه گفتيم، بيرحمانه آنان را از پاي درمي آورد ولي آنان حاضر به مرگ بودند و نمي خواستند تسليم شوند. و سرانجام آنان اين ايده را در بين پذيرفتند كه همه سدها را نابود سازند تا آب دريا به سوي آنان سرازي شود؛ زيرا اگر چنين مي كردند امواج خروشان؛ هم آنان و هم تجاوزكاران را غرق مي ساخت.

و چه زود راه را بروي آب باز كردند و امواج آن بسياري از تبهكاران و رزمندگان، هر دو را با هم نابود ساخت و از بين برد.

توضيح مترجم

توضيحات مؤلف درباره «مارتين لوتر» پايان يافت و بي مناسبت نيست كه ما مطالب او را در اين زمينه تكميل كنيم و يك حقيقت تاريخي را آنطور كه هست، افشا سازيم: مارتين لوتر Martin Luther در آلمان متولّد شد؛ ابتدا راهب ساده اي بود، بعد به رتبه كشيشي نائل آمد. در شهر «ويتنبرگ» به تدريس اشتغال داشت و سپس درجه دكتري گرفت. او پس از مسافرت به «رم» از مشاهده اوضاع پاپ سخت ناراحت شد؛ و با خريد و فروش بهشت، آمرزش فروشي و ساختن كليساي سن پير با پول مردم آلمان، مخالفت كرد و درباره معتقدات خود، رسالاتي نوشت و منتشر ساخت.

لوتر در سال 1520 مورد تكفير پاپ «لئون دهم» واقع شد ولي او، فرمان پاپ را در يك اجتماع بزرگ آتش زد... لوتر مدّتي مخفي بود و در آنجا كتاب مقدّس (عهد جديد) را به آلماني ترجمه كرد. وي در سال 1522 به «ويتنبرگ» برگشت و با يكي از راهبه هاي سابق ازدواج نمود و عهد عتيق را نيز ترجمه كرد.

قيام لوتر صرفاً جنبه رفورم مذهبي داشت؛ او بخاطر دمكراسي و آزادي توده از يوغ استبداد و خودكامگي برخاست و در اين زمينه او را نمي توان يك فرد انقلابي ناميد. و چنانكه مؤلف در مقدمه بحث خود اشاره كرد، اقدامات او حتّي به اندازه «ساوونارولا» هم تأثيري در آزادي توده مردم نداشت.

به طور كلّي لوتر قبل از هر چيز يك ناسيوناليست بود، و خود را «پيامبر آلمانها» مي ناميد و در آن هنگام كه از «آلمانها» سخن مي گفت، احساسِ عميق ميهني او بر هر كسي آشكار مي شد. لوتر درباره كليساي بزرگ «سن پير» كه در «رم» با پول آلمانها ساخته مي شد گفت:

«پول و درآمد تمام جهان مسيحيت براي ساختن اين كليساي سيري ناپذير صرف مي شد... ديري نخواهد گذشت كه همه كليساها و قصرها و باروها و پلهاي رم را با پول ما خواهند ساخت... كليساي سن پير براي ما ضرورتي ندارد؛ ما آلمانها از كليساي سن پير بهره اي نمي بريم... چرا پاپ آن را با پول خود نمي سازد؟ وي كه از كرسوس ثروتمندتر است و بهتر از آن اين است كه سن پير رابفروشد و بهايش را ميان مستمنداني كه آمرزش فروشان، آه در بساطشان نگذارده اند، انفاق كند. اگر پاپ مي دانست كه آمرزش فروشان، چگونه شيره زندگي مردم را مي مكند ترجيح مي داد كه سن پير بسوزد و آن را با خون و پوست پيروانش به پايان نرساند.»(6) لوتر، روي شرايط و اوضاع خاصِّ زمان خود و با استفاده از انزجار عمومي مردم از وضع پاپها و كشيشان و پول جمع كردن و خوشگذراني آنان، خواستار اصلاحاتي
در بعضي از زمينه هاي به اصطلاح مذهبي گرديد ولي حتّي در اين مورد هم دچار اشتباهات و تناقضاتي شد.

واقعاً جاي تعجّب است كه «لوتر» از كساني توقع دارد به اصلاحات مذهبي بپردازند كه خود، پيوند ناگسستني اي با مذهب ساختگي مسيحيگري و دستگاه پاپي دارند. وي در رساله موسوم به اعمال نيك مي نويسد:

امّا اين بهترين طريقه و نيز تنها علاجي است كه باقي مي ماند كه شاهان، شاهزادگان و اشراف، در شهرها و جامعه ها، خود، اصلاحات مذهبي را آغاز كنند و راه اصلاح را بگشايند تا اسقفها و كشيشان هم كه اكنون از اصلاحات مذهبي واهمه دارند، از ايشان پيروي كنند.(7) و از طرفي لوتر از لحاظ سياسي به نظام موجود ايمان داشت و مردم را به اطاعت مطلق از آن سيستم حكومتي كه در آن دوران روي كار بود دعوت مي كرد؛ مثلاً مي نويسد: و براي هر كس كه مؤمن به دين مسيح باشد شايسته و عاقلانه نيست كه بر ضدّ حكومت اقدام كند، اعم از آنكه حكومت عادل باشد يا غير عادل؛ كاري بهتر از آن نيست كه نسبت به همه اشخاصي كه مافوق ما قرار گرفته اند مطيع و خدمتگزار باشيم! به همين سبب عدم اطاعت، گناهي است عظيمتر از قتل و بي عفتي و دزدي و خلاف امانت و امثال آنها...(8) همين طرفداري بي چون وچرا از حكومت و زمامداران وقت باعث شد كه كليساهاي لوتران، آلت اجراي مقاصد سياسي دولت و محكوم به حكم نيروهاي سياسي شدند و «در واقع كليساهاي مزبور، صورت شعبي از ادارات و مؤسسات دولتي را پيدا كردند. تأكيد لوتر در اينكه مذهب امري كاملاً دروني و مربوط به باطن است و فرضيه اطاعت مطلق وي، موجب ظهور و تقويت يك نوع حسن سكوت و خاموشي و رضا و تسليم در مردم نسبت به قدرت دنيوي شد و قدرت دولت در نتيجه اين نوع تبليغ افزايش يافت»(9) دولتي كه بايد مبارزه بر ضدّ آن، در سرلوحه برنامه اصلاح طلبي لوتر قرار مي گرفت!...

آقاي ج.ب.بري(10) در كتاب خود، ضمن ارزيابي مسئله رفورماسيون (اصلاح مذهبي) لوتر مي نويسد: انقلابي كه بوسيله لوتر برپا شد در واقع، نتيجه و اثر انقلاب انديشه بر ضدّ شرايع ديني مسيحي نبود؛ بلكه فقط نتيجه احساسات ضدّ مذهبي دامنه داري بودكه در اثر طرزِ وجوهي كه از طرف مقامات روحاني بويژه بعنوان فروش بخشايش به جبر و عنف از مردم اخذ مي شد بوجود آمده بود.تصّور اينكه رفورماسيون موجب استقرار آزادي مذهبي و حقّ قضاوت فردي شده است اشتباه كودكانه اي است ولي متأسفانه بسياري از مردم كه تاريخ را بصورت سطحي مطالعه مي كنند در اين اشتباه باقي هستند.

عمل رفورماسيون شرايطي را ايجاد كرد كه در تحت آن شرايط بالمآل آزادي مذهب بدست آمد و بواسطه تناقضاتِ ذاتي اين نهضت، نتايجي به بار آمد كه بانيان و مؤسسين آن اگر واقف بدانها مي شدند پشتشان بلرزه درمي آمد و سخت بيمناك مي شدند. ولي چيزي كه در فكر رهبران اين نضهت خطور نمي كرد دادن آزادي به عقايد مخالف بود منظور آنها ايجاد منبع قدرت نوين در برابر قدرت قديمي بود ولي در اين شريعت هم ملاك اعتبار، تعبير كتاب مقدّس بود. و تعصب مذهبي همچنان به قوت سابق خود باقي بود.

لوتر با آزادي وجدان و پرستش، سخت مخالف بود و بنحوي كه وي كتاب مقدّس را توجيه و تفسير مي كرد: دادن آزادي بانصِ صريح كتاب مقدّس مغايرت دارد.

لوتر تا خود و يارانش در معرض خطر سوختن بودند، ممكن بود با مراسم سوزاندن كفار مخالفت كند ولي بمحض آنكه از سلامت خود اطمينان يافت اعلام داشت كه دولت بايد كفر و بي ديني! را از ميان بردارد و اطاعت نامحدود از زمامداران را خواه در امور مذهبي و خواه غير آن از وظايف حتمي اتباع دانست و حتّي او معتقد بود كه بايد آناباپتيستها(11) ، را از دم تيغ گذراند...»(12) . البته ما منكر آن نيستيم كه نهضت اصلاحي لوتر، تشريفات پرطمطراق و بيجاي كليساي كاتوليك را ملغي ساخت و آمرزش فروشي را از بين برد و شمايل و پرستش قديسان و اشياي متبرك! را برچيد، ولي از نظر ما ارزيابي يك نهضت وقتي صحيح و كامل خواهد بود كه نتيجه كلّيِ بدست آمده از آن را بدانيم كه چگونه بوده و تا چه حدي در راه منافع توده ها گام برداشته است؟

تنها الغاي بعضي از افسانه هاي موهوم مسيحيگري و تنها مخالفت با قدرت پاپ و ايجاد فرقه جديد، نمي تواند بر رفورم لوتر آن ارجي را بدهدكه ماآن را در زمره يكي از «بزرگترين» نهضتهابشماريم!،و البته ما اين اقدامات لوتر را مي ستاييم ولي تقويت سلطه اشراف و اميران بوسيله او را نمي توانيم ناديده انگاريم و تقبيح نكنيم!

«لوتر آنچنان سازماني به كليساي پروتستان داد كه بصورت وسيله جديدي براي تقويت سلطه اميران درآمد. در هر يك از اميرنشينهاي آلماني، اميران، رئيس كليسا شناخته شدند و بولتن مخصوصي كه مسائل كليسايي را نشر مي كرد زير فرمان آنان قرار داشت و نيز سرپرستهاي مذهبي را كه خودمستخدم حكومت بودند، مأموران ويژه اي مراقبت مي كردند و اين مبلغان مذهبي وظيفه داشتند مردم را طبق دستورات رؤساي خود راهنمايي كنند...»(13) . و بدين ترتيب كليساي پروتستان، چه فرقي با كليساي كاتوليك پيدا كرد؟ جزآنكه بجاي «پاپ»، جناب «لوتر» نشست! و فرقه اي بر هزار و يك فرقه مسيحي افزوده شد.

بدنبال اصلاح مذهبي! لوتر، دهقانان به خيال آنكه اين اقدام به سود آنان خواهد بود، خواستار حقوق از بين رفته خود شدند و به همين منظور شورشهايي در آلمان بوقوع پيوست.

آري، دهقانان ساده لوح مخالفت لوتر با دربار پاپ را طليعه نهضت آزاديبخش بر ضدّ استبداد و استثمار طبقه حاكمه و پدران روحاني آن عصر شمرده و براي اعتراض به مالياتها و بيگاريها و فشارها، عليه اشراف و روحانيون شوريدند، ولي لوتر كه در واقع به بورژوازي و ملاكين متكي بود، دهقانان شورشي را «سگان هار» مي ناميد و پيروان خود را به جنگ بر ضدّ آنان تحريك مي كرد... و در نتيجه اين اوضاع در «آلزاس» و در «سوآب»، دهها هزار دهقان مبارز را تارومار كردند و از بين بردند.

البته در شكستِ جنبش دهقانان عواملي مانند: عدم تمركز قوا، فقدان سازمان و انضباط و رابطه بين نواحي گوناگون آلمان و بي تجربگي رهبران، بسيار دخالت داشتند و نيروهاي اشراف و مالكان بزرگ توانستند با استفاده از همين نقاط ضعف و بخاطر حفظ منافع خود، ارتش عظيمي براي سركوبي آنان جمع آوري كنند و دهقانان را سركوب و روستاهاي انقلابي را ويران نمايند، ولي در اين ميان نقش جناب لوتر رفورميست! جالب است، او زورمندان و اشراف را اينطور تشويق مي كرد: «بكشيد؛ خفه سازيد و قطعه قطعه كنيد دهقانانِ همچون سگانِ هار را»(14) . آري، «لوتر» از اتهاماتي! كه به او وارد شده بود و از اينكه آموزشهاي او را موجب شورش دهقانان مي دانستند خشمگين شد، وي براي بدست آوردن آزاديهاي تازه و دفع فساد، طرفدار دعا بود نه زدوخورد و خونريزي؛ ولي براي خاموش كردن آتش شورش از نجبا درخواست كرد از هر وسيله ممكن استفاده كنند؛ از جمله زور و خونريزي، اين عمل لوتر در نظر طبقه كشاورز، فوق العاده عجيب بود و شكست و نوميدي اي كه در نتيجه عمل او نصيبشان شد فراموش كردني و بخشودني نبود و در نتيجه، محبوبيت كيش پروتستان كاهش يافت...»(15) . بدين ترتيب مرتجع ترين طبقاتِ اجتماعي كه شامل اشراف و اميران، پاتريسينهاي شهرها بود پيروز شدند و طبقه دهقان و كشاورز شكست جبران ناپذيري را متحمل شد!

البته اين گوشه اي از وضع و نتيجه اصلاح مذهبي! لوتر بود و ما اگر بخواهيم اين مسئله را از جنبه هاي مختلف مورد بررسي قرار دهيم كار به درازا خواهد كشيد!!

پى‏نوشتها:‌


1. نجبا و اشراف بر دو نوع بودند، گروهي را كه «اصيل» بشمار مي رفتند اشراف اهل سيف و گروهي را كه شاه در صف اشراف درآورده بود اشراف اهل قلم ـ اشراف جامه ـ مي ناميدند.

بيشتر اشراف و نجبا، القاب دوك ماركي؛ كنت وبارون را داشتند و فقط ايشان را اژان تي يوم مي خواندند...» (تاريخ قرون جديد، از آلبر ماله، ترجمه دكتر سيدفخرالدين شادمان، ج 27، ص 326).

2 . «تنزل» كه «سوداگري» چيره دست بود، در يكي از موعظه هاي خود چنين گفت: «اي مردم، بدانيد آنها كه توبه پيشه ساخته و در نزد كشيش به گناهانشان اعتراف كرده و پول پرداخته اند، همه گناهان آنها آمرزيده خواهد شد. به صداي عزيزانتان كه در دل خاك خفته اند و به صداي دوستانتان كه در برزخ شكنجه مي بينند، گوش فرا دهيد، آنها به شما التماس مي كنند و مي گويند: به ما رحم كنيد! رحم كنيد، ما در شكنجه و عذاب طاقت فرسايي هستيم و شما مي توانيد با هديه كوچكي ما را از اين شكنجه برهانيد؛ آيا نمي خواهيد به نداي ما پاسخ بدهيد؟

گوشهايتان را باز كنيد، ببينيد پدر و پسر و مادر به دخترش چه مي گويد، مي گويد: ما شما را بوجود آورديم، از شيره جان خويش خود را كتان داديم، بزرگتان كرديم و دارايي و ثروت خويش رابرايتان گذاشتيم. اكنون شما چنان سنگدل و ستمكار هستيد كه نمي خواهيد با اندك پولي، روح و روان ما را از شكنجه نجات دهيد؟ آيا براستي مي خواهيد ما را همچنان در دل شعله هاي آتش باقي گذاريد؟ و ما را نوميد سازيد؟

اي مردم، بدانيد كه شما مي توانيد آنها را رهايي بخشيد، زيرا: همينكه صداي سكه اي كه در صندوق اعانه مي افكنيد بلند شود، روح آنها از عالم برزخ نجات مي يابد!» (از كتاب مارتين لوتر، تأليف «هري امرسون فاسديك»، چاپ تهران، ترجمه بدره اي، ص 50 و1. مترجم

3. در يكي از فصلهاي آينده خواهيم ديد كه گروهي از زمامداران شرقي نيز سند آمرزش را با مبالغ زياد به مردم مي فروختند تا از هرجهت با برادران و رفقاي غربي خود همرنگ و يكسان باشند!

4. به نقل از كتاب قصة الحرية ـ داستانهاي آزادي ـ، تأليف «كارلتون كوفن»، تعريب محمد عبدالعزيز صدر.

5 . «جان الدر» در كتاب خود، وضع شهر را چنين توصيف مي كند: «...كار بجايي رسيد كه مردم هر چه بدستشان مي افتاد از سگ گرفته تا گربه و برگ درختان و علف مي خوردند و عده بيشماري از مردم از گرسنگي تلف مي شدند؛ طاعون در كشور پيدا شد... مردم به دور شهردار حلقه زدند و از او تسليم شهر را خواستار شدند. شهردار به آن جماعت گفت: «من عهد كرده ام شهر را نگاه بدارم؛ خداوند به من قدرت و توفيق عطا كند كه بتوانم به عهد خود وفا كنم. مرگ يكبار است، خواه به دست شما بميرم يا به دست دشمن يا به اراده خدا. من مي دانم كه اگر از اين وضعيت نجات پيدا نكنيم بزودي از گرسنگي خواهيم مرد؛ ولي مردن از گرسنگي بر مرگ بيشرفانه ترجيح دارد، تهديدهاي شما مرا از جا تكان نخواهد داد؛ ولي مردن من در دست شما است، اين است شمشير من، اين شمشير را برداريد و در قلب من فرو كنيد و گوشت مرا پاره پاره كرده و در ميان خود تقسيم كنيد، جسد مرا ببريد تا رفع گرستگي شما بشود، ولي تا من زنده ام، انتظار تسليم شدن از من نداشته باشيد». شجاعت و شهامت وي روح تازه اي در آن مردم دميد و تصميم گرفتند كه بجنگند...». (از كتاب تاريخ اصلاحات كليسا، صفحه 166 ـ 165). مترجم

6. مارتين لوتر، از «هري امرسون فاسديك»، ص 59 ـ 58.

7. ترجمه رساله مزبور به انگليسي بوسيله لامبرت،از انتشارات Werke، ج 6، ص 258.

8. رساله اعمال نيك، ترجمه لامبرت، ج 6، صفحه 250.

9. تاريخ فلسفه سياسي، از دكتر پازارگاد، چاپ دوم، ج 2، ص 470

10. J.B.Bury

11. Anabaptist

12. با تلخيص از كتاب تاريخ آزادي فكر، ترجمه حميد نيرنوري، چاپ تهران، 1329، صفحه 48ـ47.

13. تاريخ قرون وسطي، ترجمه صادق انصاري و باقر مؤمني، چاپ تهران، ص 158.

14. تاريخ قرون وسطي، ترجمه انصاري و باقر مؤمني، چاپ تهران، ص 196.

15. سرزمين و مردم آلمان، اثر «ريموندولرابه»و «ورنركروش»، ترجمه محمد نوروزي، از انتشارات بنگاه، ترجمه و نشر كتاب تهران، ص 42 ــ 41.