على(عليه السلام) و پايان تاريخ
آخرين امام در نگاه اولين امام

سيد عبدالمجيد فلسفيان

- ۱ -


پيش كش

جزاى اين اثر، بدرقه راه كسى باد كه باحلم گران سنگش، بارهاى سنگين جهالت و غفلت و عجولى ما را به دوش كشيد، و ما را همراه با بيّنات و بصيرت تا دروازه هاى مدينة الرسول(صلى الله عليه وآله وسلم)راه برد، و با على(عليه السلام)، دروازه بان آن شهر، آشنا نمود، و عشق او را در قلب مان شعلهور ساخت.

در اين سير، به قدر خويش واقف شديم، و ضرورت وجود حجّت خدا را، احساس كرديم، و همراه على(عليه السلام)تاريخ را درنورديم تا به آدم، اول حجّت خدا، و خاتم، آخرين رسول او، و بقية الله الاعظم، آخرين حجّت خدا، شناخت پيدا كنيم و با آنها همراه شويم.

حجّتش از او خشنود باد! كه ما را از «عرفات» حق گذراند، آنگاه به حريم ها و ناموس هاى او در مشعر الحرام شعور يافتيم، و ما را در «منى» به درگيرى با آرزوهايمان فراخواند، تا دشمن اصلى خود را در دو حوزه درونى و برونى «رمى» نمائيم، و آن طور كه شيطان بزرگ را رانديم، شياطين ديگر را از صحنه دلمان بزدائيم.

با او به صفا رسيديم و از او مروّت و مردانگى آموختيم.

خداوند بر درجاتش بيفزايد و باران رضا و رضوانش را بر او جارى سازد و او را در زمره رجعت كنندگان در دولت كريمه قرار دهد.

ع ـ فلسفيان

طليعه

«يا صاحب الزمان أدركنا»

«حضرت مهدى(عليه السلام)» از نگاه «اميرالمؤمنين(عليه السلام)»،

«نويد عدالت» از نگاه «شهيد عدالت»،

«عدل فراگير» از نگاه «عدل در زنجير»،

«عدالت موعود» از نگاه «عدالت مظلوم» است.

بررسى ابعاد مختلف شخصيّت «آخرين امام» از ديدگاه «اولين امام» بيانگر نوعى «يگانگى» و «پيوستگى» در «سلسله امامت» است كه در سايه آن «بقاى ولايت» به عنوان «استمرار رسالت» تضمين مى شود، سمت و سوى توحيدى «جامعه» محفوظ مى ماند; وتلاش ها، مجاهدت ها و پايمردى ها وشهادت طلبى هاى «پيروان ولايت» به ثمر مى نشيند.

تأكيد بر «حجة اللّه» بودن امام زمان(عليه السلام) ـ با تكيه بر سنّت تغيير ناپذير الهى در اقامه حجّت ـ نوعى «مسئوليت آفرينى» براى مردم در قبال اوست. مسئوليّتى كه آنان را در پيروى از او تجهيز مى كند و نسبت به «اطاعت پذيرى» و «فرمانبرى» از او برمى انگيزاند.

«ثمره حجّت بودن امام زمان(عليه السلام)» تنها در قيامت و در پيشگاه ميزان عدل الهى ظهور و بروز نمى يابد، بلكه «عرصه زندگى» و حيات فردى واجتماعى نيز جلوه گاه آثار و ثمرات اين حجيّت است.

با «نگاه به حجّت» است كه «حقّ» تشخيص داده مى شود و انسان در «موضعگيرى» خود از اشتباه مصون مى ماند. با «تأسّى به حجّت» است كه «رفتار» مؤمن تصحيح مى شود و لغزش وانحراف برايش پيش نمى آيد. با «فرمانپذيرى از حجّت» است كه شيعه از فتنه ها به سلامت مى رهد، ونيك فرجامى دنيا و سعادت آخرتش ضمانت مى شود.

مولا على(عليه السلام) با تأكيد بر «ضرورت وجود حجّت» در بين همه انسان ها، در همه جاى زمين، هميشگى بودن و استمرار وجود او را خاطر نشان مى سازد; و با چنين تصويرى، نقش حضرت مهدى(عليه السلام) را به عنوان «آخرين حجّت الهى» حياتى تر و برجسته تر مى نماياند.

تقسيم بندى «حجّت قيام كننده به امر الهى» به دو گونه «حجّت ظاهر و آشكار» و «حجّت نهان شده مستور» كه تأكيدى بر عدم تفاوت آن دو نيز به شمار مى آيد، علاوه بر ابعاد كلامى، نوعى پاسخگويى به پرسش هايى است كه در زمانه غيبت نسبت به چگونگى بهره ورى از امام زمان(عليه السلام) پديد مى آيد.

«تأثيرات تكوينى» وجود حجّت به ظهور و غيبت او بستگى ندارد، چنانكه تأثير «هدايت تشريعى» و «راهبرى هاى عملى» او با نهانزيستى ظاهرى او تقليل نمى پذيرد. امام غايب نيز همچون امام ظاهرى كه در گوشه اى از دنيا اقامت گزيده و عملاً دور از دسترس اكثر ارادتمندان و پيروان خويش است، مى تواند با فرمايشات و توجيهات، و با نظارت پيدا و نهان، وبا بهره گيرى از نمايندگان و عاملان خود، در «اداره جامعه» مؤثر باشد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه و ساير فرمايشات گهربار و معجزه آميز خويش تنها به ذكر «ابعاد وجودى امام زمان(عليه السلام)» و حتّى صفات و خصوصيّات شخصى آن بزرگوار اكتفا نكرده، بلكه به «ويژگى هاى دوران غيبت» نيز اشاره فرموده است. بر شمردن اين ويژگى ها ـ تحت عنوان ملاحم ـ نوعى «آماده سازى مردم» براى پذيرش شرايط سختى است كه در اثر دورى از امام معصوم(عليه السلام) پيش مى آيد. چنانكه نوعى آگاهى بخشى نسبت به چگونگى مقابله با «عوامل استمرار غيبت» نيز به شمار مى آيد.

بررسى «صفات منتظران»، از سويى آموزش «كيفيّت انتظار حقيقى» است، و از ديگر سو «معيارى» براى تشخيص «منتظران حقيقى» از «مدعيّان فرصت طلب» است.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) با بر شمردن اين صفات، در حقيقت «انتظار» را معنى مى كند، وراه وصول به «درجات پر ارج منتظران» را تبيين مى فرمايد.

«نگاهى به پيامدهاى ظهور» در كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در حقيقت نوعى ترجمان آيات شريفه قرآن درباره «غلبه نهايى حق» و «امامت مستضعفان» و «وراثت صالحان» در زمين است. زمانى كه همه آراء و نظرات، رنگ وبوى «قرآن» مى گيرد و شميم عطرآگين «توحيد» سراسر گيتى را آكنده مى سازد.

* * *

كتابى كه پيش رو داريد ثمره تلاشى مختصر براى نماياندن چهره پرنور امام زمان(عليه السلام) از لابلاى سخنان نورانى مولاى متقيّان(عليه السلام) است.

تحقيقى در واژگان حجيّت و حجّت، مقدمه اى براى بررسى مقام و موقعيّت ويژه حجّت باقيه الهى، حضرت بقية اللّه «عجل اللّه تعالى فرجه الشريف» وبرشمارى ويژگى هاى اخلاقى ورفتارى او از نگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام)است، چنانكه ذكر ويژگى هاى غيبت، ابعاد انتظار، صفات منتظران، نشانه هاى ظهور و پيامدهاى ظهور با بهره گيرى از كلام آن بزرگوار، مقدّمه اى براى شناخت آثار و بركات وجودى امام زمان(عليه السلام) در تحقق وعده هاى الهى نسبت به حفظ وحمايت از دين و حاكميت بخشيدن به قرآن و ولايت، وجهان گير وجاودانه شدن حكومت توحيد است.

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمكران با تقديم اين اثر به ساحت مقدّس ولىّ عصر«عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف» توفيقات روز افزون همه ارادتمندان و منتظران حضرتش را در پيروى از آن بزرگوار آرزو دارد.

شيعته و انصاره و اعوانه.

واحد تحقيقات

مسجد مقدّس جمكران ـ قم

زمستان 1378

پيش درآمد

تاريخ گواه صادقى بر اين حقيقت است كه آدمى از ديروزش گذشته است و از امروز و حالش نيز مى گذرد و به آينده اش مى انديشد و دغدغه آن را دارد; و ذهن موّاجش با طوفان پرسش هاى بنيادى درباره آينده درگير است.

انسان به كجا رهسپار است؟ آينده او را چه كسى رقم مى زند؟ جوامع، ملتها و تمدنها در آينده چه سرنوشتى پيدا مى كنند؟ آيا همديگر را نابود مى كنند؟

آيا قدرت و ملت و تمدنى غالب مى شود و همه را تحت سيطره خود به زنجير مى كشد؟ آن تمدن پيروز كدام تمدن است؟ آيا همه در صلح و صفا در كنار هم زندگى مى كنند؟ سرعت پيشرفت علم و تكنولوژى و مدرنيته و پست مدرنيته، بشر را به كدام سو مى كشاند؟

اينها پرسش هايى است كه انسانِ در اوجِ رفاهِ امروز را، در بن بست درّه فردا گرفتار نموده است، و اين پرسش ها است كه پرداختن به آنها و بحث از آنها و پاسخ به آنها، در قالب تئورى ها و فرضيه هاى متعدد و متفاوت و گاهى متناقض، پر رونق ترين و جذّاب ترين مباحث انسانِ امروز را، به خود اختصاص داده است، و اينكه سال دو هزار و يك، سال گفتگوى تمدن ها ناميده مى شود به انگيزه خروج از اين بن بست و جواب به اين پرسش ها است، تا شايد اين درياى مواج و طوفانى فروكش كند و آدمى با اطمينان به آينده، خواب خوشى در امروزش داشته باشد.

به حق عصر جديد، عصر انتظار است و همه انسان ها در مواقف و مشاهد گوناگون از مناظر متفاوتى با دو انگيزه مختلف، به آينده بشريّت چشم دوخته اند; كسانى كه در انتظار آينده بهتر با رهايى از وضع موجود هستند، و آنان كه در اين انتظار، تثبيتِ وضعِ موجود را خواهانند.

به طور مشخص نظريه ها و فرضيه هايى را كه در پى پاسخگويى به انتظارِ انسانِ عصرِ انتظار هستند، مى توان اينگونه برشمرد:

1 ـ نظريه كمونيسم يا كمون نهايى: اين نظريه كه كارل ماركس آن را ارائه كرده، بر اساس جبر تاريخ و تحوّل در ابزارِ توليد و مناسبات توليدى، مراحل تاريخ بشريت را به پنج دوره تقسيم مى كند.

1 ـ كمون اوليه و دوره اشتراك اوليه

2 ـ دوره برده دارى

3 ـ دوره فئوداليسم

4 ـ دوره سرمايه دارى

5 ـ دوره سوسياليسم

دوره كمونيسم و كمون نهايى هنگامى است كه انسان با نفى هر طبقه بندى و تغايرى و با اشتراك مالكيت در ابزار توليد، تاريخ خود را به پايان بَرَد، و آن مرحله، دوره رهايى از هر تبعيض و ظلم و ستمى خواهد بود و برابرى و برادرى و عدالت با نفى مالكيت خصوصى و تبديل «مَن ها» به «ما» گسترده و فراگير مى شود.

2 ـ حاكميت دموكراسى ليبرال: با شكست كمونيسم در تئورى و عمل، اين نظريه مطرح شده كه پايان تاريخ را كمون نهايى ماركس تشكيل نمى دهد، بلكه آن پايگاه تاريخى كه بشر به آن خواهد رسيد در همين نظام دمكراسى ليبرال غرب تبلور يافته است، و هيچ دگرگونى تاريخى پيش رونده ديگرى امكان وقوع ندارد. ([1])

3 ـ نظريه برخورد و رويارويى تمدنّها و پيروزى تمدن دموكراسى ليبرال غرب يا همزيستى مسالمت آميز تمدّنها. اين دو نظريه (2 و 3) وعده اى است به حفظ وضع موجود در جهان غرب و فراگيرى آن در سطح همه انسانه. ([2])

4 ـ موج سوم: نظريه اى است كه توسط «الوين تافلر» در دهه اخير مطرح شده است. او معتقد است كه بشريت از موج اول ـ يعنى نظام كشاورزى ـ عبور كرده است و از موج دوم يعنى نظام صنعتى در حال عبور مى باشد، و آينده بشريت را موج سوم تشكيل مى دهد كه در آن نظام فراصنعتى و حاكميت الكترونيك، همه محصولات سياسى، فرهنگى، اقتصادى و خانوادگىِ جامعه صنعتى را فرو مى ريزد، و توده ها را از بن بست جنگ و فقر و نابودى محيط زيست و از هم پاشيدگى خانواده ها در تمدن صنعتى رهايى مى دهد.

تافلر در پايان نامه تخيّلى، خطاب به بنيان گذاران جامعه صنعتى چنين مى نويسد:

«... اما اكنون مرگ اين نظام فرا رسيده و بايد جاى خود را به نظامى نوين بدهد» ([3]) .

5 ـ نظريه اديان: اديان به طور مشترك بشريت را به ظهور مصلحى كه انسان را از وضع موجود رهايى دهد، بشارت مى دهند، هرچند در شخص و شخصيت او اختلاف نظر دارند.

آنچه مشترك بين اين نظريه هاى متفاوت و متعارض ـ اعم از نظريه هاى به ظاهر علمى و نظريه هاى دينى ـ مى باشد، اين است كه همه معتقد و معترف به جهت دار بودن تاريخ بشرى هستند واينكه همه انسانها به سوى آينده و پايان تاريخ خويش در حركتند. ([4])

آنچه در اين نوشتار آمده، گوشه اى از تبيين نظريه اسلام به خصوص شيعه، در پاسخ به اين انتظار از نگاه حضرت على (عليه السلام)است، اميرالمؤمنين (عليه السلام)انسانى است كه در همه دلها علو دارد و عظمت او و نگاهش محدود به فرقه و مذهب و دين خاصّى نيست، چنان كه شافعى ـ رئيس يك فرقه از اهل سنّت ـ مى گويد:

ومات الشّافعي ليس يدري***علىّ ربّه ام ربّه الله

و جرجى زيدان مسيحى، او را «صوت العدالة الانسانية» مى نامد و... ، و در اعتقاد ما هستى به نگاه او پابرجاست، و آنچه در شعر نايد، وصف اوست.

توجه به اين انتظار يكى از محورى ترين مباحث نهج البلاغه است كه على(عليه السلام) به هر بهانه اى به آن مى پردازد ; چه در طرح مسأله به عنوان يك نياز و چه در پاسخ مسأله جهت هدايت به آن.

زيرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) تداوم صراط مستقيم رسولان و پيامبران الهى است، و به تعبير قرآن كريم «لسان صدق» پدر انبياء، ابراهيم است كه اصلى ترين مسئوليتش نشان دادن آينده اين صراط و راه مستقيم است، تا انسان ها در بيراهه ها و بن بست ها و محدوديت ها خود را «گُم» نكنند و در جهالت و ضلالت و ظلمت اسير و سرگردان نشوند و در برابر آينده اى كه فردا از راه مى رسد «حجّت» را بر خود تمام ببينند.

اين رسالتِ حضرت على(عليه السلام) است تا نهضت انبياء عقيم نماند و توده ها در برابر آفريدگار خويش عذرى و حجّتى و توجيهى نداشته باشند:

(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) ([5]) .

اميرالمؤمنين(عليه السلام) بايد به توده ها بفهماند:

1 ـ نسل هاى آينده چون گذشتگان، نيازمند هادى و حجّت هستند.

2 ـ پروردگار انسان ها، هرگز آنها را بدون حجّت و هادى رها نمى كند.

3 ـ اين سلسله هاديان و حجج الهى چه كسانى هستند؟

4 ـ آخرين «هادى» و «حجّت» كه آينده بشريت را رقم مى زند، كيست؟

5 ـ اين آينده اى كه همگان انتظار آن را دارند كِى سر مى رسد و چگونه تاريخ كاروان بشرى، پايان مى پذيرد؟

ما نيز با الهام از كلام نورانى امام على(عليه السلام)، تا آنجا كه به ميزان شكرمان و رفع حجاب هاى درونى توانسته ايم دلمان را با صيقل دادن و زنگار زدودن، پذيراى تابش نور آن كلام گردانيم، در حل اين مسأله كوشيده ايم و «بضاعت مزجات» خود را بر عزيز مصر عرضه داشته ايم، تا از تصدّق و تفضّل و اكرام آن آسمان كرم، «كيل» و «ظرف» وجودمان را سرشار نماييم.

اين نوشته كه حاصل اين الهام و كرم و فضل است، در «يك مقدمه» و «سه فصل» شكل گرفته است. مقدمه، پيش درآمدى بر معناى لغوى و اصطلاحى حجّت و مقصود از آن است.

در فصل اول به نياز انسان به حجّت و به پيوستگى و استمرار حجّت هاى الهى بر اساس شواهد عقلى و نقلى، پرداخته شده و در پايان اين فصل از خاتميّت رسالت و فلسفه آن گفتگو شده است.

در فصل دوم از حجّت هاى بعد از رسول خاتم، از ويژگى ها و صفات آنها، از ايل و تبار و عدد آنها، و از رسالت و مسئوليت آنها، سخن به ميان آمده است.

در فصل سوم از آخرين حجّت خداوند و از كسى كه با او پايان تاريخ بشرى رقم مى خورَد و طومار هزاران ساله زندگى انسان در روى زمين بعد از او درهم پيچيده مى شود، از ويژگى ها، ياران، زمينه ها، اقدامات، برخوردها و... او گفتگو مى شود، تا با پايان اين سه فصل «نياز به حجّت و پيوستگى حجّت ها» و «حجّت هاى بعد از خاتم انبياء» و «آخرين حجّت حق بر زمين»، قلم به كسانى سپرده شود كه «درد دين» دارند و «سوز خدمت»، و «دغدغه آزادى بشريت»; و در «انتظار افق روشن آينده» و «طلوع صبح رهايى» لحظه اى درنگ ندارند و خود را در زمره كسانى مى دانند كه:

«يوطّئون للمهدى سلطانه»

اين نوشته هرچند بر محور كلام قرآن ناطق، حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليهما السلام) مى چرخد، اما هرگز از قرآن صامت و ثقل اكبر بى نياز نيست، آن طور كه قرآن صامت بدون على(عليه السلام) و ثقل اصغر، صامت است.

به اين جهت، در آغاز هر بحث، به اين حبل و ريسمان چنگ زده ايم و از نور آن اقتباس نموده ايم، و در مواردى، براى اينكه بر قرآن ظلمى نكرده باشيم و شرمنده نگاه رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) نباشيم و براى توضيح و تبيين آيه، اشاره گذرايى به كل سوره نموده ايم و همين سِير را در نهج البلاغه داشته ايم و بر خواننده است تا با اين سِير همراه شود و به مطالعه سوره يا خطبه بپردازد، آنگاه در آيه و عبارت مورد بحث، تأمل و دقت نمايد تا از اين خوان قرآن صامت و ناطق، همراه زيادى هدايت، سيراب برخيزد.

اللّهمّ ليّن قلوبنا لولىّ امرك

سيد عبدالمجيد فلسفيان

تابستان 1378

مقدمه

معناى لغوى حجّت

قبل از ورود به بحث، لازم است معناى حجّت و انواع آن بررسى شود و حجّت خاصّى كه مورد نظر است، بيان گردد. حجّت در لغت، از «حجّ» به معناى «قَصد» اخذ شده، و بر وزن فُعله، چون لُمعه و لُقمه مى باشد و به معناى چيز مشخص و داراى حد و مرز است كه براى اثبات مطلوب و بيان مقصود و دفع عُذر استفاده مى شود. بنابر اين «حجّت» هم حدود و ثغورى دارد و هم براى ارائه طريق روشن از آن استفاده مى شود.

حجّت هميشه دو طرف دارد; «له» و «عليه». دارنده حجّت براى اثبات مطلوب خود به چيزى چنگ مى زند كه براى مخاطب، از بين برنده عذر و عليه او خواهد بود. حجّت هم سو با كلماتى چون: دليل و برهان است.

«مَحجَّة» به راه روشن و مستقيمى مى گويند كه براى آن حجّت آورده شده، مطلوب و مقصودى است كه براى رسيدن به آن از حجّت استمداد شده، تا آن ها كه طالب راه هستند، از پرتو حجت، رسيدن را، و آن ها كه پذيراى حجّت نيستند، تيه و سرگردانى را پاداش گيرند.

معناى اصطلاحى حجّت

حجّت در اصطلاح هر علم و فن و گروه، معناى خاص و مصداق معينى پيدا كرده كه با معناى لغوى آن هماهنگ است.

حجّت منطقى: حد وسط قياس را گويند كه از صغرى و كبرى و نتيجه تشكيل مى شود و «حد وسط» عبارتى است كه در جمله صغرى و كبرى تكرار مى شود وتو را به نتيجه مى رساند و از راه معلومات، تو را با مطلوب مجهولت آشنا مى گرداند. گاه اهل منطق به مجموعه قياس ـ صغرى، كبرى و نتيجه ـ حجّت مى گويند.

مثلاً: على انسان محسنى است، و هر انسان محسنى خلوص در عبادت دارد، پس على خلوص در عبادت دارد; كه «انسان محسنى» را حجّتِ قياس مى گويند.

حجّت اصولى: چيزى كه به وسيله آن حكم شرعى استنباط شود وتكليف تو را در برابر شرع رقم زند، تا آن وظيفه از سوى شارع بر تو قطعيت يابد و عذر تو را در نياوردن آن بردارد. مثل اين كه مى گويند: عقل وخبر واحد و... حجّت است. آن جا كه تو از مَحَجّه و راه بازمانده اى، در حالى كه نه افراط كرده اى و نه تفريط، در برابر شارع عذر دارى.

حجّت كلامى: آنچه را خداوند به وسيله آن انسان ها را دعوت به خود كرده، تا هدايت شوند و به صراط مستقيم راه يابند. از آن جا كه خداوند انسان را در بهترين وَجه آفريده و او را در ابتداى راه گذاشته ([6]) ، تا با انتخاب مَحَجّه و طريق وسط همراه با سعى و تلاشِ پى گير، به لقاى حق برسد ([7]) . بر خداوند است كه زمينه انتخاب آدمى را با نشان دادن صراط مستقيم، فراهم نمايد. به آنچه كه آدمى را به اين مطلوب مى رساند، حجّت گفته مى شود كه هم شامل آيات الهى مى شود و هم كتاب هاى آسمانى را در برمى گيرد و هم بر رسولان و پيامبران الهى و اوصيا و جانشينان آن ها اطلاق مى شود.

بنابر اين راهى كه انسان در آن ذاهب و سالك و رونده است تا با سعى به لقاء برسد، به دو چيز نيازمند است: نورى كه همه راه را روشن كند و مشعل دارى كه اين نور را در راه نگه دارد. اين دو، حجت هايى هستند كه خداوند به وسيله آن ها انسان ها را به خود دعوت مى كند. نور، كتاب هاى آسمانى است كه بر پيامبران نازل شده است; چنانچه قرآن مى فرمايد:

(... وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذى اُنْزِلَ مَعَهُ)([8]).

«و از نورى كه همراه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده، پيروى نمودند».

(...وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً)([9]).

«به سوى شما نور روشن كننده اى را فرو فرستاديم».

مشعل داران و راهبران اين نور و راه، پيامبران و امامانى هستند كه هميشه با نور، آدمى را به مبدأ هستى و جايگاه ابدى دعوت مى كنند و آن ها «حُجّت خدا» مى نامند. خداوند دو حجّت صامت و ناطق را در كنار هم و با هم براى حيات و سلوك و هدايت آدمى برگزيده است.

(... كِتابٌ أَنْزَلْناهُ اِلَيْكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِإذْنِ رَبِّهِمْ اِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ)([10]).

«اين كتابى است كه ما آن را به سوى تو فرستاديم تا توده ها را به امر پروردگارشان از ظلمت ها به سوى نور و به سوى راه عزيز حميد، خارج نمايى».

از اين رو آخرين پيامبر خدا نورى را كه بر او نازل شده، پس از خود، با عترتش همراه مى كند و مى فرمايد:

«انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتي اهل بيتي لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض» ([11])

«من در ميان شما دو چيز نفيس مى گذارم، يكى كتاب خدا و ديگرى عترتم كه خاندان منند واين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».

راه بدون راهبر و بدون نور، با بى راهه يكى است. اين حجت ها در پى هم در طول قرن ها همراه با نور، در ميان امت ها آمدند و رفتند، تا در روز هيجدهم ذى الحجه در غديرخم، دين به اكمال، و نعمت به اتمام، و وحى و مَحَجّه به پايان رسيد و براى اين جاده روشن عَلَم ها و نشانه هايى گذارده شد و آن ها هر كدام در طى سه قرن بر مَركب صبر سوار شدند و به فوز شهادت نائل آمدند، تا راه را پاس و از انحراف نگه دارند.

اين ها دوازده مشعل دار بودند، كه هستى را روشن، و سنت ها را از بدعت ها جدا كردند و راه رسول را احيا و طريق اهل ضلال را امحاء نمودند، تا آن جا كه همه دشمنانِ نور دست به هم يازيدند و همچون فرعون با كشتن فرزندان فاطمه(عليهما السلام) براى خاموش كردن اين عَلَم ها و وارونه كردن اسلام، هجومى فراگير را تدارك ديدند. جامعه نيز خواستار خوابى خوش و دلى مشغول شد. و در تاريكى ها مى خواست بار مسئوليت را از دوش خود بردارد. مردم بار نهادند و از ولايت علوى شانه خالى كردند.

آنها مى خواستند نور خدا را خاموش گردانند، ولى سنت هستى اين بود:

(يُريدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ، وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ)([12]).

«آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند; ولى خدا نور خود را كامل مى كند هرچند كافران خوش نداشته باشند!»

خداوند نورش را در پس پرده غيبت نگه داشت و قائم آل محمد(عليهم السلام) را ذخيره حُجَج الهى قرار داد، تاآن گاه كه يار خواهد و...

(بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)([13]).

«اگر مؤمن باشيد آن كه را خداوند باقى گذاشته براى شما بهتر است»

هدف از اين نوشتار اثبات نياز به حجت هاى ناطق خداوند، وبيان صفات و ويژگى هاى آنان، وبحث از آخرين حجّت او است، كه در سه فصل آينده از آن گفتگو مى شود.

فصل اول

نياز انسان به حجّت و لزوم آن

بعد از روشن شدن معناى حجّت و انواع آن، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا نياز به حجّت، از نيازهاى ضرورى آدمى است، كه بدون آن حياتش ناقص است، يعنى آن طور كه انسان در ابتداى تولد به شير مادر نيازمند است و در ادامه زندگى به آب و نان و مسكن احتياج دارد، براى تداوم زندگى اش نيز به حجّت و ولىّ نيازمند است؟

گواه اين نياز چيست؟ كدام برهان، نياز به حجّت را اثبات مى كند؟ با اين كه خود شاهد هزاران انسان هستيم، كه بدون «ولىّ» زندگى مى كنند و باكشان نيست، اگر ديروز فاطمه(عليها السلام) الگو بود، امروز ديگران الگو هستند، و چه نياز به فاطمه(عليها السلام)؟!

ديروز گروهى به نام «براهمه» و امروز پيروان آن ها مدعى هستند، با داشتن عقل و حِسّ و تجربه، چه نيازى به حجّت و بعثت انبيا است؟ زيرا آن چه رسولان مى آورند، يا مطابق عقل است، كه همه مى دانند و تحصيل حاصل است، و يا مخالف آن، كه قطعاً باطل است ([14]) .

اثبات نياز به حجّت، از دو راه ممكن است:

1 ـ دليل عقلى و استقرايى و تجربى.

2 ـ دليل نقلى ـ بيانات قرآن كريم و كلمات حُجَج الهى ـ

از آن رو كه در اين نوشتار محور بحث، سخنان حضرت على(عليه السلام) در نهج البلاغه است، اشاره اى گذرا به دليل هاى عقلى كرده، سپس با ذكر آياتى چند از قرآن كريم به تحليل كلام مولا مى پردازيم.

ادلّه عقلى اثبات حجّت

كسانى كه در اين حوزه قلم مى زنند، دلائل متعددى ذكر كرده اند:

1 ـ دليل لطف:

در تعريف لطف گفته اند: چيزى است كه انسان را به اطاعت خداوند نزديك، و از معصيت و نافرمانى او دور مى كند، و اين با وجود امام و پيامبر، حاصل مى شود. اين صغراى قضيه است; و بر خداوند لطف لازم است تا حجّت را بر انسان تمام كند و انسان به لقاء بار يابد و عذرى در برابر خداوند نداشته باشد. و اين كبراى قضيه است.

نتيجه اين كه; بر خداوند تعيين حجت، واجب و لازم است.

2 ـ برهان عنايت:

عنايت به معناى اعتنا داشتن و كوشش كردن وهمّت گماردن به اين كه كار به بهترين وجه انجام پذيرد و در اصطلاح فلسفى، توجه مافوق به مادون است. علم حق تعالى به نظام احسن و خير مطلق را، كه عين وجود نظام جهان هستى به نحو اتمّ و اكمل است، عنايت مى نامند.

حكما عنايت را به عنايت در علم ـ كه به آن علم عنانى مى گويند ـ و عنايت در فعل ـ به معناى آفرينش نظام هستى در كمال حُسن و اتقان و جمال ـ تقسيم مى كنند. و همان گونه كه نظام تكوين بهترين و كامل ترين نظامى است كه مى توان تصور كرد، نظام تشريع (نظام تربيت انسان ها) نيز بهترين نظام ممكن است. نظام تكوين پيش درآمد نظام تشريع، براى رسيدن انسان به كمال است.

وقتى خداوند اين گونه به نظام تكوين نظر دارد و هر چيزى را در حدّ عالى آن، خلق و هدايت كرده:

(... رَبُّنَا الَّذِي اَعْطى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)([15]).

«پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست بخشيده، سپس آن را هدايت كرده است».

چگونه مى تواند به اشرف مخلوقات بى اعتنا باشد و انسان را بدون هادى و سرپرست به حال خود رها كند؟! پس وجود انسان بدون حجّت الهى موجب نقص نظام تشريع است، و اين نقص بر خداوند محال است.

بنابر اين اهتمام و عنايت خداوند به نظام انسانى، اقتضا دارد براى او حجتى مشخص كند، تا وى را به كمال و اهداف اصلى اش برساند ([16]) .

3 ـ قاعده امكان اشرف

هر موجود اخس و پايين مرتبه اى در خلقش، نيازمند اين است كه موجود اشرفى قبل از آن خلق شده باشد، تا اين موجود اشرف علت به وجود آمدن آن موجود اخس باشد; و از نگاه ديگر هر موجود اشرفى كه يافت شود، بايد موجود اخسى كه معلول آن است نيز يافت شود. بنابراين قاعده، بين خداوند كه مجرد محض و اشرف بلا منازع است و بين انسان هاى عادى بايد مخلوقات و وجودهايى باشد كه نقش واسطه را دارد چه در خلقت و چه در شريعت ([17]) .

4 ـ اثبات ضرورت حجّت از راه مقدمات سه گانه

الف: هدف از آفرينش انسان، كمال او است، كه لازمه اختيار و آزادى انسان است.

ب: انتخاب آگاهانه و كار خير، نيازمند شناخت راه و هدف است. بدون اين شناخت، انتخاب ممكن نيست و حكمت خداوند اقتضا دارد راه و هدف را به انسان نشان دهد.

ج: حس و عقل براى شناخت راه و هدف كافى نيست، زيرا حس و عقل با توجه به پيچيدگى روابط و تفاوت آدم ها و شرايط گوناگون، جواب گوى نيازهاى انسان نيستند.

نتيجه: با توجه به اين سه مقدمه، مقتضاى حكمت الهى اين است، كه راه ديگرى به جز حس و عقل براى شناختن مسير تكامل، در اختيار بشر قرار دهد، و آن راه وحى است، كه انسان از طريق انبيا آن چه را براى رسيدن به كمال نهايى لازم دارد، فرا مى گيرد. ([18])

5 ـ علم حضورى و اثبات حجّت

يكى از بهترين و نزديك ترين راه هاى اثبات مبدء و معاد و ضرورت وحى و رسول و حجّت، سير در علوم حضورى و ادراكات بدون واسطه انسان است تا از اين طريق بدون نياز به بطلان دور و تسلسل و پيمودن ساير مقدّمات پيچيده عقلى، به مطلوب و مقصود برسيم.

قبل از شروع در مقصود، دعايى را كه در زمان غيبت حجّت(عليه السلام) خوانده مى شود، نقل كرده، به نكاتى از آن اشاره مى كنيم.

«اللّهم عرّفنى نفسك، فانّك ان لم تعرّفنى نفسك، لم اعرف رسولك. اللّهم عرّفنى رسولك، فانّك ان لم تعرّفنى رسولك، لم اعرف حجّتك. اللّهم عرّفنى حجّتك، فانّك ان لم تعرّفنى حجّتك، ضللت عن دينى». ([19])

«بارالها! خودت را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناسانى، رسولت را نخواهم شناخت.

بارالها! رسولت را به من بشناسان، زيرا اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتت را نخواهم شناخت.

بارالها! حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجتت را به من نشناسانى، دينم را گم مى كنم و آن را به فراموشى مى سپارم».

اين دعا به دو نكته مهم اشاره دارد:

يك: نياز به شناخت حجّت; زيرا اگر انسان امامش را نشناسد، از مسير و برنامه زندگى فاصله خواهد گرفت و هلاك خواهد شد و در بن بست ها و «ايسم ها» گرفتار خواهد آمد.

دوم: اين دعا راه شناخت حجّت را به انسان نشان مى دهد و مى فهماند كه براى رفع اين نياز و برآوردن آن از چه راهى اقدام نمايد، تا از هلاكت و گم شدن نجات پيدا كند.

شناخت دين و رسول و امام، بر شناخت ربّ و الله متوقف است. انسان تا حاكمى را بر خود باور نكند و او را حكيم و مدبّر نيابد، در پى ارتباط و قرب او نخواهد بود، و چون به اين شناخت برسد و طالب قرب و لقاى او باشد، يعنى به هدف مند بودن حيات خود آگاه شود، به حلقه واسطه اى بين خود و ربّش و نيز به راهبرى نيازمند مى گردد، تا او را از وادى حيرت به طريق بصيرت هدايت كند.

بايد دانست فقط كتاب و رسول اين نياز را حل نخواهند كرد، زيرا پس از رسول نيز اين نياز پابرجا است، به ويژه كه آنچه رسول از عالم غيب براى انسان به نام دين آورده، پاسدارانى را خواهان است تا همه نسل ها در همه عصرها از اين چشمه فيّاض تجديد حيات كنند.

ضرورت شناخت

راه هاى شناخت كدام است؟ كدام راه نزديك ترين و يقينى ترين است؟

شناخت، دغدغه همه دورانِ تاريخِ معرفت بشرى است. در ابتدايى ترين مرحله تا به امروز و در فرداهاى دور، هميشه اين سؤال بنيادى انسان، او را به خود مشغول كرده است، كه: كيست؟ از كجا آمده؟ و به كجا خواهد رفت؟

نويسنده كتاب تمدن سال 2001 در آخرين صفحه كتاب خود چنين مى نويسد:

«آيا سرانجام اين تمدن، رفاه، تأمين اجتماعى، فراغت، و لذت، آدمى را به زندگى دلبسته خواهد كرد؟ آيا پس از جدايى مسئله توليدِ مثل و لذت، باز هم تمدن بشرى دوام خواهد داشت؟ و آيا انسان را به سعادتمندى خواهد رساند؟

كار ما روز به روز مؤثرتر و قوى تر از ميليون ها اجدادمان مى شود. به اين ترتيب، بشر به قدرت عظيمى در مصرف ـ وفور براى همگان ـ دست يافته و بر طبيعت احاطه پيدا كرده است. اما هنوز نمى دانيم براى چه به اين جهان آمده ايم، اصلا كجا هستيم يا كه هستيم؟

حكمت ها، فلسفه ها، اخلاق ها و باورهاى سنتى فقط كنجكاوى تاريخى ما را برمى انگيزند، و از بقاياى آن ها مفاهيمى براى جهان ناپايدار و رنگارنگ و منقطع و منتزع گرد مى آوريم كه گاه ما را سرگرم و گاه شيفته مى كند ... روشن است كه بايد در پى دلايل و توجيهاتى باشيم كه انسان را در گذشته وادار مى كند كه اخلاق و مذهب داشته باشد و به دنبال تصويرى از «حقيقت» راز عظيم زندگى، بگردد، تا با تكيه برآن ها موفق به شناسايى اين تصوير بزرگ «حقيقت» كه بر ديوار ابديت افتاده است بشود» ([20]) .

سؤالى كه آرام و قرار را از انسان قرن بيست و يك گرفته و تا به جواب قانع كننده اى دست نيازد، همه چيز بر او تلخ است. جستجوى پاسخِ همين پرسش ها است، كه نِحله ها و مكتب هاى مختلف فكرى و فلسفى را شكل داده است. شناخت علمى و تجربى، فلسفى و عقلى، عرفانى و شهودى سه حوزه هستند، كه اين مكتب ها را متمايز ساخته است ([21]) .

پى‏نوشتها:‌

[1] ـ اين نظريه توسط فرانسيس فوكو ياما ـ ژاپنى الاصل و مقيم امريكا ـ ابتدا در مقاله اى تحت عنوان «فرجام تاريخ» در مجله منافع ملى امريكا نگاشته شد و سپس در كتاب پايان تاريخ و آخرين انسان به طور مبسوط بيان شد.

آن مقاله در مجله سياست خارجى (شماره 2 و 3) ترجمه گرديد و دكتر غنى نژاد كتاب مذكور را به صورت خلاصه و فشرده به فارسى برگردانده كه در مجله اطلاعات سياسى ـ اقتصادى، شماره 44 و 63، چاپ شده است.

اين نظريه ريشه در تفكّر هگل دارد كه قائل به دوران تاريخى و در نهايت فرجام تاريخ براى بشر بود و ماركس تحت تأثير همين نگاه، قائل به كمون نهايى در پايان تاريخ شد و اضمحلال نظريه ماركسيستى در حوزه فكر و عمل وبى رقيب ماندن دموكراسى ليبرال در صحنه بين المللى، فوكوياما را واداشت كه بگويد: ماركس به بيراهه رفته وپايان تاريخ انسان را حكومت ليبرال دموكراسى تشكيل مى دهد. ايشان ابتدا سؤالى را مطرح نموده ومى گويد: آيا در پايان قرن بيستم، سخن گفتن دوباره از نوعى تاريخ منسجم وجهت دار بشرى كه در نهايت بخش اعظم بشريت را به دموكراسى ليبرال رهنمود خواهد ساخت، معنايى دارد يا نه؟

در جواب مى گويد: پاسخى كه من به آن رسيده ام به دو دليل جداگانه پاسخى مثبت است. يكى از اين دو دليل با اقتصاد ارتباط دارد و ديگرى با آنچه پيكار براى شناسائى ناميده ام.

توجه به علوم طبيعى جديد و تأثير آن بر جوامع بشرى وهمسان سازى جوامع، شروع خوبى براى نشان دادن تاريخ عام انسانهاست كه در ابتداى قرن بيستم مطرح شده، لكن به جهت رويدادهاى ناپسند اين قرن پرونده آن بسته شد.

البته هرچند علوم طبيعى نو، ما را به آستانه سرزمين موعود دموكراسى ليبرال هدايت مى كند، ولى به اين سرزمين نمى رساند.

منطق علوم طبيعى جديد در واقع تفسيرى اقتصادى از دگرگونى تاريخى است، دگرگونى كه بر خلاف تفسير ماركس به سرمايه دارى مى انجامد.

امّا اين دليل به تنهايى كافى نيست، چرا كه بشر تنها حيوان اقتصادى نيست تا به همين تفسير اكتفا شود. بشر علاوه بر نيازهاى مادى و حيوانى، خواهان شناخته شدن است و ميل دارد به عنوان يك انسان با كرامت، شناخته شود.

براى ارضاى خواسته هاى مادى به تكنولوژى واقتصاد بازار آزاد نياز دارد و براى رسيدن به شناسائى توسط ديگر انسان ها به آزادى نياز دارد كه هر دو در نظام دمكرات ليبرال تبلور يافته و هيچ آرايش ديگرى از نهادهاى اجتماعى نمى توانند به شكل بهترى اين تمنا را پاسخ گويند. بنابراين هيچ دگرگونى تاريخى پيش رونده ديگرى امكان وقوع ندارد.

در نقد اين نظريه بايد گفت: هنوز آقاى فوكوياما لذّت نظريه پايان تاريخ خود را نچشيده بود كه حوادث خارجى آن را، در كامش تلخ نمودند ونظام تك قطبى و نظم نوين جهانى وحاكميت دموكراسى ليبرال جاى خود را به نظريه برخورد تمدّنها داد و جهان سال 2001 به استقبال گفتگوى تمدّنها و جهان چند صدايى شتافت وگفته شد كه شكست كمونيسم به معناى پيروزى نظام غرب نيست. زيرا چه بسا اين نظام با ظهور تمدّنهاى ديگر و بحرانهاى درونى خويش شاهد اضمحلال زودرس خود باشد. كه آدمى تنها دو آرزوى مادى و آزادى ندارد تا باعث شود كه گمشده خود را در نظام ليبرال دمكرات ببيند و به آن بسنده كند، عدالت، اخلاق، معنويت وامنيت روانى آرزوهاى ديرينه همين انسان است كه نظام دموكرات ليبرال نه تنها آنها را برآورده نساخته، بلكه خود تهديد كننده اصلى آنها مى باشد.

برخورد تمدّنها ناشى از رفتار و برخورد تحقيرآميزى است كه غرب با ديگران دارد ورفاه و آزادى كه غرب منادى آن است تا جايى است كه انسان غربى از او بهره مند شود وگر نه الجزاير، مصر، افغانستان، فلسطين، و... همه انسان هستند وخواستار آزادى و برابرى و آنچه مانع رسيدن اين جوامع به اين آرمانهاست تمدّن غربى است.

و مهمتر اين كه اقتصاد و بازار آزاد و رفاه ماديى مطلوب است كه از يك طرف همه از امكانات برابر برخوردار باشند و از طرف ديگر مواد اوليه به وفور در اختيار همگان باشد واكنون كه بر اثر رشد بى رويه جهان صنعتى و تخريب محيط زيست، ذخائر ارضى رو به اتمام مى باشد، چه تضمينى است كه انسان غربى فاقد اخلاق ومعنويت در شرايط بحران و فقدان منابع به مساوات وبرابرى تن دهد آن طور كه امروزه نيز حاضر به رعايت مساوات با جهان سوم در هيچ زمينه اى نيست.

[2] ـ اين نظريه را ساموئل هانتينگتون استاد كرسى حكومت و رئيس مؤسسه مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد امريكا مطرح كرده، و در فصلنامه فارين ـ افرز (Foreign - Affairs) به چاپ رسيده است و در ماهنامه اطلاعات سياسى ـ اقتصادى، شماره 70 ـ 69، توسط آقاى مجتبى اميرى ترجمه شده است، كه خلاصه نظريه فوق چنين است:

ايشان در ابتدا بعد از نفى نظريه هاى ديگران درباره آينده جهان مى گويد: بشر تاكنون دوره هاى مختلف درگيريها را به خود ديده است:

دوره اول: جنگ پادشاهان ومستبدان جهت گسترش سرزمين تحت حكومت خود.

دوره دوم: جنگ ميان كشورها ـ ملتها كه منجر به جنگ جهانى اول گرديد.

دوره سوم: جنگ ميان ايدئولوژى ها، يعنى جنگ كمونيستها با ليبرال دمكراسى موسوم به جنگ سرد دو بلوك شرق و غرب.

با شكست كمونيسم و فروپاشى شوروى جنگ سرد پايان يافت و اكنون سياست جهانى به مرحله جديدى وارد شده است ودوره چهارم تاريخ بشر آغاز مى شود و فرضيه او اين است كه منبع اصلى برخورد در جهان نوين اساساً نه ايدئولوژى است ونه اقتصاد، بلكه شكافهاى عميق ميان افراد بشر است وبرترين منبع برخورد، ماهيت فرهنگى خواهد داشت... و درگيرى هاى اصلى در صحنه سياست جهانى بين ملتها وگروهها با تمدنهاى مختلف رخ خواهد داد و رويارويى تمدنها بر سياست جهانى سايه خواهد افكند و خطوط گسل (مرزهاى تلاقى بين تمدنها) ميان تمدنها، در آينده خطوط نبرد خواهد بود.

برخورد تمدنها آخرين مرحله از سير تكاملى برخورد در جهان نو را تشكيل خواهد داد.

در ادامه تمدن را تعريف و تمدنهاى موجود را بر مى شمارد، تمدن بالاترين گروه بندى فرهنگى مردم وگسترده ترين سطح هويّت فرهنگى است كه انسانها از آن برخوردارند.

«توين بى» جامعه شناس معروف، در كتاب بررسى تاريخ (21) تمدن را شناسائى كرده كه(6) تمدّن از آنها در جهان معاصر موجودند.

هويت تمدنى به طور روزافزون در آينده اهميّت خواهد يافت و جهان تا اندازه زيادى بر اثر كنش و واكنش بين هفت يا هشت تمدّن بزرگ شكل خواهد گرفت كه اين تمدّنها عبارتند از: 1 ـ تمدن غربى 2 ـ تمدن كنفوسيوس 3 ـ تمدن ژاپنى 4 ـ تمدن اسلامى 5 ـ تمدّن هندو 6 ـ تمدّن اسلاوى ـ  ارتدكسى 7 ـ تمدّن آمريكاى لاتين 8 ـ احتمالاً تمدّن آفريقايى وجنگ جهانى بعدى در صورت وقوع، جنگى بين تمدّنها خواهد بود. و كانون درگيرى در آينده بسيار نزديك بين تمدّن غرب (تمدّن مسيحى) و تمدّن اسلامى ـ كنفوسيوسى (تمدّن چين) خواهد بود.

در پايان مقاله مى نويسد: در آينده قابل پيش بينى، هيچ تمدّن جهان شمولى وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايى خواهد بود با تمدنهاى گوناگون كه هريك از آنها ناگزير است همزيستى با ديگران را بياموزد.

اين نظريه كه حاوى توصيه هاى نويسنده به غرب جهت آمادگى براى برخورد با تمدنهاى ديگر بالاخص با تمدّن اسلامى ـ كنفوسيوسى وحفظ برترى بر آنها و اتخاذ استراتژى هماهنگ است، در مواردى انتقادهاى بسيار تندى را در جهان برانگيخته است كه خلاصه تعدادى از اين نقدها در شماره 74 ـ 73 مجله اطلاعات سياسى ـ اقتصادى همراه با جواب نويسنده درج شده است. اين نظريه با همه آثار مخرّبى كه مى تواند به جاى بگذارد و عرصه را بر ساير انسانها در تمدّنهاى ديگر تنگ نمايد، نكات ارزنده اى را گوشزد مى كند:

الف: جهان آينده هرگز جهان تك قطبى وحاكميت مطلق غرب نيست و نفس نظريه خط بطلانى بر نظريه دمكراسى ليبرال فوكوياما است.

ب: دين و مذهب به عنوان يك عامل قوى و نيرومند در صحنه بين الملل ايفاى نقش خواهد نمود وجهان رويكرد جديدى به دين و مذهب خواهد داشت و جدايى دين از سياست و عدم دخالت مذهب در حيات دنيوى انسانها، ممكن نخواهد بود.

ج ـ انسانها در آينده هويت خويش را باز خواهند يافت واز يوغ سلطه غرب رهايى خواهند يافت.

د ـ در نهايت غرب مجبور است تمدنهاى ديگر را به رسميت بشناسد و با آنها همزيستى مسالمت آميزى داشته باشد وبا آنها به گفتگو بنشيند.

البته به دو دليل احتمال درگيرى دو تمدّن مسيحى و اسلامى در آينده نزديك بسيار كم است، زيرا از يك طرف مسيحيّت حامل تجربه جنگهاى صليبى است و حاضر به تكرار اشتباه خود نيست و از طرف ديگر توجه مسلمين به قرآن آنها را بر اين نكته واقف مى كند كه دشمن اصلى آنها مسيحيّت نمى باشد و بحران آينده از درگيرى جامعه فاقد تمدّن ـ يعنى صهيونيزم ـ با ساير تمدّنها بالاخص اسلام شكل مى گيرد، همان كسانى كه عامل بحران قرن بيستم بوده اند و نتوانستند از آوارگى رهايى يابند و براى خود منطقه امنى را ايجاد نمايند.

[3] ـ موج سوم، الوين تافلر، ترجمه خوارزمى، ص 577، چ دوازدهم.

[4] ـ اديان ـ اعم از ابراهيمى و غير ابراهيمى و بالاتر توحيدى و غير توحيدى ـ پيروان خود را به آمدن مصلح جهانى در پايان تاريخ بشارت مى دهند. بودائيان چشم به راه بوداى پنجم نشسته اند، زرتشتيان سوشيانس را انتظار مى كشند، يهوديان منتظر مسيع (ماشيع)، و مسيحيان منتظر برگشتن حضرت عيسى(عليه السلام) مى باشند، وهندوها نيز از ظهور حاكم عادلى خبر مى دهند.

در كتاب مقدّس چنين آمده است: ونهالى از تنه يَسى (پدر داوود) بيرون آمده، شاخه اى از ريشه هايش خواهد شكفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت ـ يعنى روح حكمت وفهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند... ـ مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستى حكم خواهد كرد... گرگ با بره سكونت خواهد كرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد...

جهان از معرفت خدا پر خواهد شد مثل آبهايى كه درياها را مى پوشاند. «كتاب اشعياء نبى: باب 11».

و در انجيل نيز آمده:

لهذا شما نيز حاضر باشيد زيرا در ساعتى كه گمان نبريد پسر انسان مى آيد. «45 انجيل متى، باب 24»

زيرا همچنانكه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر مى شود ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد. «27، همان باب 27»

حضرت عيسى(عليه السلام) در انجيل به پسر انسان كه كسى غير از خود آن حضرت است، بشارت مى دهد، هر آينه به شما مى گويم كه بعضى در اينجا حاضرند تا پسر انسان را نبينند در ملكوت خود مى آيد ذائقه موت را نخواهند چشيد.«انجيل متى، ب 16/28». سفر دانيال

واز اين جمله استفاده مى شود كه آن فردى كه نمى ميرد تا پسر انسان را درك كند همان كس است كه در اعتقاد ما خود حضرت عيسى(عليه السلام) است كه با ظهور صاحب الامر«عج» در حضور او حاضر مى شود و مسيحيت، عيسى را پسر انسان نمى دانند.

[5] ـ سوره نساء، آيه 165.

[6] ـ (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين). التين، 4 ـ 5.

[7] ـ (يا ايها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه). الانشقاق، 6.

[8] ـ  اعراف، 157.

[9] ـ  نساء، 174.

[10] ـ  ابراهيم، 1.

[11] ـ كنز العمال، ج1، ص172 و 173 و 178 و 185 و 186 و 187، بيروت، مؤسسة الرسالة.

[12] ـ  الصف، 8.

[13] ـ  هود، 86.

[14] ـ  ملل و نحل شهرستانى، ج 2، ص 258; تمهيد الاصول، شيخ طوسى، ص 314.

[15] ـ طه، 50.

[16] ـ اين بحث را به طور تفصيل مى توان در كتاب هاى اسفار ملا صدرا، ج 7 و نهاية الحكمه علامه طباطبايى، ص 308، و تاريخ فلسفه غرب، نوشته برتراندراسل، نظر لايب نيتس تحت عنوان بهترين جهان هاى ممكن در ج 2، ص 812، ترجمه نجف دريابندرى و ديگر كتاب هاى فلسفى و كلامى مطالعه كرد.

[17] ـ اسفار، ج 7، ص 244، فصل 7. شرح اصول كافى، ملا صدرا، حديث 444، كتاب حجت. حكمت الهى، مهدى الهى قمشه اى، ص296 فاقد ساير خصوصيات چاپ.

[18] ـ  اصول عقائد ، محمد تقى مصباح، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى، ج 2، ص 36.

[19] ـ  اصول كافى ، ج1، ص337، ح5.

[20] ـ تمدن سال 2001، نوشته ژان فوراستيه، ترجمه خسرو رضايى از مجموعه چه مى دانم؟، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.

[21] ـ براى كسب اطلاع، به كتاب هاى شناخت شناسى، از جمله: اصول فلسفه و روش رئاليسم علامه طباطبايى، آموزش فلسفه، آية اللّه مصباح و كتاب هايى از اين نوع مراجعه شود.