على كيست؟

فضل الله كمپانى

- ۳۰ -


2ـ از سخنان منظوم (منسوب به آنحضرت)

الهى انت ذو فضل و من و انى ذو خطايا فاعف عنى و ظنى فيك يا ربى جميل فحقق يا الهى حسن ظنى. (على عليه السلام)

ايا من ليس لى منك المجير 
بعفوك من عذابك استجير 
انا العبد المقر بكل ذنب‏ 
و انت السيد الصمد الغفور 
فان عذبتنى فالذنب منى‏ 
و ان تغفر فانت به جديرفصل

ترجمه

ـاى كسيكه غير از تو مرا پناه دهنده‏اى نيست،از عذاب و عقوبت تو بعفو و بخشش تو پناه مى‏برم.

ـمن آن بنده‏اى هستم كه بتمام گناهانم اقرار ميكنم،و تو هم خداى بزرگ و بى نياز و آمرزنده‏اى .

ـپس اگر مرا عقوبت فرمائى گناه از من است (و تو عادلى) و اگر بيامرزى در اينصورت تو (بآمرزيدن) سزاوارترى.

فلا تجزع اذا اعسرت يوما 
فقد ايسرت فى دهر طويل‏ 
و لا تيأس فان الياس كفر 
لعل الله يغنى عن قليل‏ 
و لا تظنن بربك ظن سوء 
فان الله اولى بالجميل‏ 
رأيت العسر يتبعه يسار 
و قول الله اصدق كل قيل

ترجمه:

ـاگر روزى دچار سختى و مشكلات شدى بى‏تابى مكن كه در يك دوران طولانى در فراخى بوده‏اى .

ـاز لطف خداوند مأيوس مباش كه يأس (از رحمت خدا) كفر است،شايد خداوند ترا باندك زمانى بى‏نياز كند.

ـبپروردگار خود گمان بد مبر زيرا كه خداوند (مهربان) بنيكوئى كردن سزاوارتر است.

ـسختى را ديدى كه بدنبال آن فراخى است و قول خدا راست‏تر از هر قولى است (اشاره است بايه شريفه ان مع العسر يسرا و آيه و من اصدق من الله قيلا) .

(3)

اربعة فى الناس ميزتهم‏ 
احوالهم مكشوفة ظاهرة 
فواحد دنياه مقبوضة 
تتبعه آخرة فاخرة 
و واحد دنياه محمودة 
ليس له من بعدها آخرة 
و واحد فاز بكلتيهما 
قد جمع الدنيا مع الاخرة 
و واحد من بينهم ضايع‏ 
ليس له الدنيا و لا الاخرة

ترجمه

ـچهار نفر را من در ميان مردم تشخيص داده‏ام كه احوال آنها واضح وآشكار است. (بطور كلى مردم چهار نوعند) .

ـيكى از آنها امور دنيايش بسختى و تنگى است ولى بدنبال آن آخرت نيكوئى دارد.

ـو يكى هم دنيايش پسنديده است (دنيا را بخوشى و راحتى ميگذراند) ولى پس از آن ديگر آخرتى براى او نخواهد بود. (آخرتش خراب است.)

ـو يكى هم بر هر دو موفق و فائز گشته و او دنيا را با آخرت جمع كرده است.

ـو يكى هم از ميان آنها تبهكارى است كه نه دنيا دارد نه آخرت.

(4)

اذا عاش امرء ستين حولا 
فنصف العمر تمحقه الليالى‏ 
و نصف النصف يمضى ليس يدرى‏ 
لغفلته يمينا عن شمال‏ 
و ثلث النصف امال و حرص‏ 
و شغل بالمكاسب و العيال‏ 
و باقى العمر اسقام و شيب‏ 
و هم بارتحال و انتقال‏ 
فحب المرء طول العمر جهل‏ 
و قسمته على هذا المثال

ترجمه

ـچون كسى شصت سال زندگى كند نصف آنرا شبها از بين مى‏برند.

ـو نصف باقيمانده هم در غفلت و نادانى ميگذرد كه انسان چپ و راستش را نميشناسد.

ـو يك سيم نصف عمر نيز صرف آرزوها و حرص و اشتغال بكسب و اهل و عيال ميگردد.

ـو باقيمانده عمر هم بيماريها و پيرى و قصد كوچ كردن و انتقال از دنياى فانى است.

ـپس دوست داشتن شخص طول عمر را نادانى است و قسمت او بر اين مثال است. (5)

صن النفس و احملها على ما يزينها 
تعش سالما و القول فيك جميل‏ 
و ان ضاق رزق اليوم فاصبر الى غد 
عسى نكبات الدهر عنك تزول‏ 
يعز غنى النفس ان قل ماله‏ 
و يغنى غنى المال و هو ذليل‏ 
و لا خير فى ود امرء متلون‏ 
اذا الريح مالت مال حيث يميل‏ 
جواد اذا استغنيت عن اخذ ماله‏ 
و عند احتمال الفقر عنك بخيل‏ 
فما اكثر الاخوان حين تعدهم‏ 
و لكنهم فى النائبات قليل

ترجمه

ـنفس را (از آلايش) نگاهدار و وادارش كن بر آنچه او را زينت دهد تا بسلامت زندگى كنى و در باره تو نيكو گويند.

ـاگر امروز روزى بر تو تنگ شده تا فردا صبر كن كه شايد نكبت‏ها و گرفتاريهاى روزگار از تو بر طرف شوند.

ـشخص غنى النفس عزيز است اگر چه مالش هم كم باشد و توانگر (بوسيله مال) بى نياز است (اما) خوار و ذليل است.

ـدر دوستى شخص متلون خيرى نيست چون بهر طرف كه باد ميوزد او هم بدان طرف ميل ميكند.

ـ (چنين شخصى) موقعى بخشنده است كه تو از گرفتن مال او بى نياز باشى ولى موقع برداشتن بار فقر از دوش تو بخيل است.

ـپس چقدر زيادند دوستان موقعى كه آنها را ميشمارى و لكن آنان در موقع‏گرفتاريها و حوادث كم‏اند.

(6)

و من كرمت طبائعه تحلى‏ 
باداب مفضلة حسان‏ 
و من قلت مطامعه تغطى‏ 
من الدنيا با ثواب الامان‏ 
فان غدرت بك الايام فاصبر 
و كن بالله محمود المعانى‏ 
و لا تك ساكنا فى دار ذل‏ 
فان الذل يقرن بالهوان‏ 
و ان اولاك ذو كرم جميلا 
فكن بالشكر منطلق اللسان

ترجمه

ـهر كسيكه سرشت‏هاى او شريف و عزيز باشد باداب فاضله و نيكو آراسته ميگردد.

ـو كسيكه حرص و طمعش از دنيا كم باشد لباسهاى امن و امان را مى‏پوشد.

ـپس اگر روزگار بتو حيله و غدر كند صبر كن و باستعانت از خداوند خوى و روش نيكو داشته باش.

ـو در خانه ذلت و خوارى ساكن مباش كه ذلت قرين و همراه پستى و كوچكى است.

ـو اگر صاحب كرمى ترا عطاى نيكو كند پس با زبان خوش و شيرين از او سپاسگزارى كن.

(7)

و كم لله من لطف خفى‏ 
يدق خفاه عن فهم الزكى‏ 
و كم يسراتى من بعد عسر 
و فرج كربة القلب الشجى‏ 
اذا ضاقت بك الاحوال يوما 
فثق بالواحد الفرد العلى‏ 
توسل بالنبى فكل خطب‏ 
يهون اذا توسل بالنبى‏ 
و لا تجزع اذا ما ناب خطب‏ 
فكم لله من لطف خفى‏ترجمه

ـچه بسا براى خدا لطف پوشيده‏اى است كه مخفى بودن آن از فهم شخص زيرك پوشيده است.

ـو چه بسا گشايشى كه پس از سختى ميآيد و گرفتگى و اندوه را از دل محزون بر طرف ميكند .

ـاگر روزى راه چاره جوئيها بر تو تنگ گرديد پس بخداى يگانه و فرد و بلند مرتبه اعتماد كن.

ـبه پيغمبر صلى الله عليه و آله متوسل شو كه هر كار سخت و بزرگ موقعيكه به پيغمبر توسل جسته شود آسان گردد.

ـموقعيكه امر بزرگى پيشامد ميكند بى تابى مكن چه بسا كه خداوند را لطفهاى پوشيده‏اى باشد.

(8)

تجوع فان الجوع من عمل التقى‏ 
و ان طويل الجوع يوما سيشبع‏ 
و جانب صغار الذنب لا تركبنها 
فان صغار الذنب يوما سيجمع

ترجمه

ـخود را گرسنه نگهدار زيرا كه گرسنگى از عمل پرهيزكارى است و آنكه گرسنگى طولانى كشد بزودى روزى سير گردد.

ـو از گناهان كوچك دورى گزين و مرتكب آنها مباش زيرا گناهان كوچك روزى جمع شوند (و گناه بزرگ گردند) .

(9)

تؤمل فى الدنيا طويلا و لا تدرى‏ 
اذا جن ليل هل تعيش الى الفجر 
فكم من صحيح مات من غير افة 
و كم من مريض عاش دهرا الى دهر 
و كم من فتى يمسى و يصبح امنا 
و قد نسجت اكفانه و هو لا يدرى

ترجمه

ـدر دنيا آرزوى دراز ميكنى در حاليكه نميدانى چون تاريكى شبى فرا رسدآيا تا طلوع فجر زنده ميمانى يا نه.

ـپس چقدر اشخاص تندرست بدون آفت مردند و چقدر بيمارانى سالهاى سال زندگى كردند.

ـو چه بسا جوانى كه با امن و امان شب و صبح ميكند در حاليكه كفن‏هاى او بافته شده و او نمى‏داند.

(10)

لك الحمد يا ذا الجود و المجد و العلى‏ 
تباركت تعطى من تشاء و تمنع‏ 
الهى و خلاقى و حرزى و موئلى‏ 
اليك لدى الاعسار و اليسر افزع‏ 
الهى لئن جلت و جمت خطيئتى‏ 
فعفوك عن ذنبى اجل و اوسع‏ 
الهى ترى حالى و فقرى و فاقتى‏ 
و انت مناجاتى الخفية تسمع‏ 
الهى اجرنى من عذابك اننى‏ 
اسير ذليل خائف لك اخضع‏ 
الهى لئن عذبتنى الف حجة 
فحبل رجائى منك لا يتقطع‏ 
الهى ذنوبى بذت الطود و اعتلت‏ 
و صفحك عن ذنبى اجل و ارفع‏ 
الهى اقلنى عثرتى و امح حوبتى‏ 
فانى مقر خائف متضرع‏ 
الهى لئن خيبتنى او طردتنى‏ 
فما حيلتى يا رب ام كيف اصنع‏ 
الهى حليف الحب بالليل ساهر 
يناجى و يدعو و المغفل يهجع‏ 
الهى فانشرنى على دين احمد 
منيبا تقيا قانتا لك اخضع‏ 
و لا تحرمنى يا الهى و سيدى‏ 
شفاعته الكبرى فذاك المشفع‏ 
و صل عليه ما دعاك موحد 
و ناجاك اخيار ببابك ركع

ترجمه

ـحمد و ستايش مخصوص تست اى صاحب جود و بزرگى و علو كه پاك و منزهى تو بهر كه خواهى عطا كنى و يا منع نمائى.

ـاى معبود و آفريننده و نگهدارنده و پناهگاه من،در هر سختى و آسانى بسوى تو پناه مى‏برم .ـاى خداى من اگر خطا و گناه من بزرگ و بسيار است عفو تو از گناه من بزرگتر و وسيعتر است.

ـاى خداى من تو حال مرا و فقر و فاقه مرا مى‏بينى در حاليكه تو مناجات آهسته و پنهانى مرا ميشنوى.

ـاى خداى من مرا از عذاب خود پناهم ده كه من اسير و خوار و خائفى هستم كه براى تو خضوع و فروتنى ميكنم.

ـاى معبود من اگر هزار سال مرا عذابم كنى رشته اميد من از تو بريده نخواهد شد.

ـاى خداى من گناهان من از كوه گذشت و بالا گرفت و عفو و گذشت تو از گناه من بزرگتر و بلندتر است.

ـاى خداى من لغزش مرا ببخش و گناهم را پاك كن كه من بگناه خود اقرار دارم و (بدرگاه تو) خائف و زارى كننده‏ام.

ـاى معبود من اگر مرا نااميد كنى و از خود برانى اى پروردگار من چاره‏ام چيست و چكار بكنم؟

ـاى خداى من كسيكه پيمان دوستى با تو بسته در شب بيدار است با تو راز گويد و ترا ميخواند در حاليكه شخص غافل خوابيده است.

ـاى خداى من مرا بدين احمد صلى الله عليه و آله مبعوث كن در حاليكه توبه كننده و پرهيزكار و براى تو فرمانبردار و خاضع باشم.

ـاى خداى من و اى مولاى من مرا از شفاعت كبراى او محروم مكن كه اين شفاعت مقبول تو است .

ـو تا موحدى ترا ميخواند و نيكان بدرخانه تو با تو راز گويند و خضوع و تواضع كنند براى او درود بفرست.

(11)

ليس الجمال با ثواب تزينها 
ان الجمال جمال العلم و الادب‏ 
ليس اليتيم الذى قد مات والده‏ 
بل اليتيم يتيم العقل و الحسب

ترجمه

ـزيبائى و جمال آن نيست كه با لباسهاى فاخر آنرا زينت دهى هر آينه زيبائى،زيبائى علم و ادب است.

ـيتيم آنكسى نيست كه پدرش مرده باشد بلكه يتيم (حقيقى) يتيم عقل و حسب است.

(12)

محمد النبى اخى و صنوى‏ 
و حمزة سيد الشهداء عمى‏ 
و جعفر الذى يمسى و يضحى‏ 
يطير مع الملائكة ابن امى‏ 
و بنت محمد سكنى و عرسى‏ 
مسوط لحمها بدمى و لحمى‏ 
و سبطا احمد ولداى منها 
فايكم له سهم كسهمى‏ 
سبقتكم الى الاسلام طرا 
غلاما ما بلغت او ان حلمى‏ 
و صليت الصلوة و كنت طفلا 
مقرا بالنبى فى بطن امى‏ 
انا الرجل الذى لا تنكروه‏ 
ليوم كريهة او يوم سلم‏ 
و اوجب لى ولايته عليكم‏ 
رسول الله يوم غدير خم‏ 
فويل ثم ويل ثم ويل‏ 
لمن يلقى الا له غدا بظلمى (1)

ترجمه

ـمحمد پيغمبر صلى الله عليه و آله برادر و قرين من است و حمزه سيد الشهداء عم من است .

ـو جعفر طيار كه (در بهشت) با فرشتگان پرواز ميكند برادر من است.ـو فاطمه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله زوجه من است كه گوشت و خون او آميخته بگوشت و خون من است.

ـو نواده‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله (حسنين عليهما السلام) دو فرزند من از فاطمه‏اند پس كدام يك از شما مانند من هستيد؟

ـبر همه شما در اسلام آوردن سبقت گرفتم در حاليكه نوجوانى بودم كه هنوز بحد بلوغ نرسيده بودم.

ـو من در كودكى (با پيغمبر صلى الله عليه و آله) نماز خواندم و در حاليكه در شكم مادرم بودم بنبوت او اقرار نمودم.

ـمن آنمردى هستم كه نميتوانيد (خدمات او را) انكار كنيد چه در روز جنگ و چه در موقع صلح.

ـو رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم براى من ولايتش را بر شما واجب نمود.

ـپس واى بحال كسى و باز واى بحال كسى و واى بحال كسى كه فرداى قيامت خدا را ملاقات كند و در باره من ستم كرده باشد.

خاتمهـنگارنده با عرض هزاران پوزش و معذرت به پيشگاه مولاى متقيان و امير مؤمنان بنگارش كتاب خاتمه داده و بار ديگر با زبان عجز و لابه بعدم توانائى خود در مورد معرفى حضرتش (كما هو حقه) اقرار و اعتراف مى‏نمايد و انتظار دارد كه آنجناب با كرم و فتوت مخصوصه خود اين اثر ناچيز را مورد قبول قرار داده و اعتذار مؤلف عاصى را نيز پذيرفته و از شفاعتشان بى نصيب نفرمايند چه نگارنده با وجود خطاها و گناهان فراوانى كه دارد بنا بمفاد حديث شريف نبوى (حب على حسنة لا تضر معها سيئة) بخود نويد ميدهد كه از چنين موهبت عظيمى و امتيازى كه خداوند منان براى تكريم و تعظيم مقام شامخ مولاى متقيان بآنجناب و دوستانش عطاء فرموده است برخوردار شود لذا با استفاده از ابيات قصيده نير مرحوم بحضرتش چنين عرضه ميدارد يا ابا الحسن يا امير المؤمنين:

معذورم ار نفس ز مديحت فرو كشم‏ 
اى برتر از خيال و قياس و گمان من‏ 
قافى كه از حضيض وى عنقا پر افكند 
تا خود كجا رسد مگس پر فشان من‏ 
خوشتر كه ناقه سخن از عجز پى كنم‏ 
كاين راه نيست در خور توش و توان من‏ 
و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين.

فضل الله كمپانى

29/12/ 57

پى‏نوشت:‌


(1) معاويه نامه‏اى بعلى عليه السلام نوشته بود كه من داراى فضائل زيدى هستم پدرم در جاهليت رئيس قريش بود و من خال المؤمنين و كاتب وحى پيغمبر صلى الله عليه و آله بودم،على عليه السلام در پاسخ نامه او اشعار فوق ر براى وى فرستادم وقتى معاويه آنرا خواند گفت اين نامه را از اهل شام مخفى داريد تا به پسر ابيطالب مايل نشوندـاحتجاج طبرسى جلد 1 ص .266