على كيست؟

فضل الله كمپانى

- ۶ -


6ـ نص بر امامت آنحضرت

يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ 
بخم و اسمع بالنبى مناديا  
فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا

(حسان بن ثابت)

در سال دهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه حركت و بمنظور اداى مناسك حج عازم مكه گرديد،تعداد مسلمين را كه در اين سفر همراه پيغمبر بودند مختلف نوشته‏اند ولى مسلما عده زيادى بالغ بر چند هزار نفر در ركاب پيغمبر بوده و در انجام مراسم اين حج كه به حجة الوداع مشهور است شركت داشتند.نبى اكرم صلى الله عليه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مكه بسوى مدينه روز هجدهم ذيحجه در سرزمينى بنام غدير خم توقف فرمودند زيرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود كه بايستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نمايد و آن ولايت و خلافت على عليه السلام بود كه بنا بمفاد و مضمون آيه شريفه زير رسول خدا مأمور تبليغ آن بود:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (1)

اى پيغمبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى و (بيم مدار كه) خداوند ترا از (شر) مردم نگهميدارد .پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمايند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نيز باز گردند.

مگر چه خبر است؟

هر كسى از ديگرى مى‏پرسيد چه شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را در اين گرماى طاقت فرسا و در وسط بيابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمين بقدرى گرم و سوزان بود كه بعضى‏ها پاى خود را بدامن پيچيده و در سايه شترها نشسته بودند .بالاخره انتظار بپايان رسيد و پس از اجتماع حجاج رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتيب دادند و خود بالاى آن رفت كه در محل مرتفعى بايستد تا همه او را ببينند و صدايش را بشنوند و على عليه السلام را نيز طرف راست خود نگهداشت و پس از ايراد خطبه و توصيه درباره قرآن و عترت خود فرمود:

ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من كنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (2)

آيا من بمؤمنين از خودشان اولى بتصرف نيستم؟ (اشاره بآيه شريفه النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) عرض كردند بلى،فرمود من مولاى هر كه هستم اين على هم مولاى اوست،خدايا دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار هر كه او را نصرت كند كمكش كن و هر كه او را وا گذارد خوار و زبونش بدار.

و پس از آن دستور فرمود كه مسلمين دسته بدسته خدمت آنحضرت كه داخل خيمه‏اى در برابر خيمه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود رسيده و مقام ولايت و جانشينى رسول خدا را باو تبريك گويند و بعنوان امارت بر او سلام كنند و اول كسى كه خدمت على عليه السلام رسيد و باو تبريك گفت عمر بن خطاب بود كه عرض كرد:بخ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة.

به به اى على امروز ديگر تو امير و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى شدى. (3) و بدين ترتيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و دستور داد كه اين مطلب را حاضرين بغائبين برسانند.

حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اجازه خواست تا در مورد ولايت و امامت على عليه السلام و منصوب شدنش در غدير خم بجانشينى نبى اكرم صلى الله عليه و آله قصيده‏اى گويد و پس از كسب رخصت چنين گفت:

يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ 
بخم و اسمع بالنبى مناديا 
و قال فمن موليكم و وليكم؟ 
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا 
الهك مولانا و انت ولينا 
و لن تجدن منا لك اليوم عاصيا 
فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا 
فمن كنت مولاه فهذا وليه‏ 
فكونوا له انصار صدق مواليا 
هناك دعا اللهم و ال وليه‏ 
و كن للذى عادى عليا معاديا (4)

روز غدير خم مسلمين را پيغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (كه همگى شنيدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختيار شما كيست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض كردند كه:

خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختيار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمى‏يابى.پس بعلى فرمود يا على برخيزكه من ترا براى امامت و هدايت (مردم) بعد از خودم برگزيدم.

(آنگاه بمسلمين) فرمود هر كس را كه من باو مولا (اولى بتصرف) هستم اين على صاحب اختيار اوست پس شما براى او ياران و دوستان راستين بوده باشيد.

و آنجا دعا كرد كه خدايا دوستان او را دوست بدار و با كسى كه با على دشمنى كند دشمن باش.

رسول اكرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانت يارى ميكنى هميشه مؤيد بروح القدس باشى.

ثبوت و تواتر اين خبر بحدى براى فريقين واضح است كه هيچگونه جاى انكار و ابهامى را براى كسى باقى نگذاشته است زيرا مورخين و مفسرين اهل سنت نيز در كتابهاى خود با مختصر اختلافى در الفاظ و كلمات نوشته‏اند كه آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك. ..الخ) در روز هيجدهم ذيحجه در غدير خم درباره على عليه السلام نازل شده و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن ايراد خطبه فرموده است كه من كنت مولاه فعلى مولاه (5) ولى چون كلمه مولى معانى مختلفه دارد بعضى از آنان در اين مورد طفره رفته و گفته‏اند كه در اين حديث مولى بمعنى اولى بتصرف نيست بلكه بمعنى دوست و ناصر است يعنى آنحضرت فرمود من دوست هر كس هستم على نيز دوست اوست چنانكه ابن صباغ مالكى در فصول المهمه پس از آنكه چند معنى براى كلمه مولى مينويسد ميگويد:

فيكون معنى الحديث من كنت ناصره او حميمه او صديقه فان عليا يكون كذلك. (6)

پس معنى حديث چنين باشد كه هر كسى كه من ناصر و خويشاوند و دوست‏او هستم على نيز (براى او) چنين است!

در پاسخ اين آقايان كه پرده تعصب ديده عقل و انديشه آنها را از مشاهده حقايق باز داشته است ابتداء معانى مختلفه‏اى كه در كتب لغت براى كلمه مولى قيد شده است ذيلا مينگاريم تا ببينيم كداميك از آنها منظور نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است.

كلمه مولى بمعنى اولى بتصرف و صاحب اختيار،بمعنى بنده،آزاد شده،آزاد كننده،همسايه،هم پيمان و همقسم،شريك،داماد،ابن عم،خويشاوند،نعمت پرورده،محب و ناصر آمده است.بعضى از اين معانى در قرآن كريم نيز بكار رفته است چنانكه در سوره دخان مولى بمعنى خويشاوند آمده است:

يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا.و در سوره محمد صلى الله عليه و آله كلمه مولى بمعنى دوست بوده.

و ان الكافرين لا مولى لهم.و در سوره نساء بمعنى هم عهد آمده چنانكه خداوند فرمايد:

و لكل جعلنا موالى.و در سوره احزاب بمعنى آزاد كرده آمده است:

فان لم تعلموا آباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم (عتقائكم) (7)

از طرفى بعضى از اين معانى درباره پيغمبر اكرم صدق نميكند زيرا آنحضرت بنده و آزاد كرده و نعمت پرورده كسى نبود و با كسى نيز همقسم نشده بود برخى از آنكلمات هم احتياج بتوصيه و سفارش نداشت بلكه گفتن آنها نوعى سخريه بشمار ميرفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن شدت گرما وسط بيابان مردم را جمع كند و بگويد من پسر عموى هر كس هستم على هم پسر عموى اوست،يا من همسايه هر كه هستم على هم همسايه اوست و هكذا...همچنين قرائن حال و مقام نيز بكار بردن كلمه مولى را بمعنى دوست و ناصر كه دستاويز اكثر رجال اهل سنت است اقتضاء نميكند زيرا مدلول و مفاد آيه تبليغ با آن شدت و تهديد كه ميفرمايد اگر اين كار را بجا نياورى مثل اينكه وظائف رسالت را انجام نداده‏اى ميرساند كه‏مطلب خيلى مهمتر و بالاتر از اين حرفها است كه پيغمبر در آن بيابان گرم و سوزان توقف نموده و مردم را از پس و پيش جمع كند و بگويد من دوست و ناصر هر كه هستم على هم دوست و ناصر اوست،تازه اگر مقصودش اين بود در اينصورت بعوض مردم بايد بعلى ميگفت كه من محب و ناصر هر كه هستم تو هم محب و ناصر او باش نه مردم،و اگر منظور جلب دوستى مردم بسوى على بود در اينصورت هم بايد ميگفت هر كه مرا دوست دارد على را هم دوست داشته باشد ولى اين سخنان از مضمون جمله:من كنت مولاه فهذا على مولاه بدست نميآيد گذشته از اينها گفتن اين مطلب ترس و وحشتى نداشت تا خداوند اضافه كند كه من ترا از شر مردم (منافق) نگهميدارم.

از طرفى تخصيص بلا مخصص كلمه مولى از ميان تمام معانى آن بمعنى محب و ناصر بدون وجود قرينه باطل و بر خلاف علم اصول است در نتيجه از تمام معانى مولى فقط (اولى بتصرف و صاحب اختيار) باقى ميماند و اين تخصيص عليرغم عقيده اهل سنت بلا مخصص نيست بلكه در اينمورد قرائن آشكارى وجود دارد كه ذيلا بدانها اشاره ميگردد.

اولا عظمت و اهميت مطلب دليل اين ادعا است كه خداوند تعالى با تأكيد و تهديد ميفرمايد اگر اين امر را بمردم ابلاغ نكنى در واقع هيچگونه تبليغى از نظر رسالت نكرده‏اى و اين خطاب مؤكد ميرساند كه مضمون آيه درباره جعل حكمى از احكام شرعيه نبوده بلكه امرى است كه تالى تلو مقام رسالت است،در اينصورت بايد مولى بمعنى ولايت و صاحب اختيار باشد تا همه مسلمين از آن آگاه گردند و بدانند كه چه كسى پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله مسند او را اشغال خواهد كرد مخصوصا كه اين آيه در غدير خم نزديكى جحفه نازل شده است تا پيغمبر پيش از اينكه حجاج متفرق شوند آنرا بهمه آنان ابلاغ كند زيرا پس از رسيدن بجحفه مسلمين از راههاى مختلف بوطن خود رهسپار ميشدند و ديگر اجتماع همه آنان در يك محل امكان پذير نميشد و البته اين فرمان از چند روز پيش به پيغمبر صلى الله عليه و آله وحى شده بود ولى زمان دقيق ابلاغ آن تعيين نگرديده بود و چون آنحضرت مخالفت گروهى از مسلمين را با على عليه السلام بعلت كشته شدن اقوام‏آنها در جنگها بدست وى ميدانست لذا از ابلاغ جانشينى او بيم داشت كه مردم زير بار چنين فرمانى نروند بدينجهت خداوند تعالى او را در غدير خم مأمور بتوقف و ابلاغ جانشينى على عليه السلام نمود و براى اطمينان خاطر مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله اضافه فرمود كه مترس خدا ترا از شر مردم نگهميدارد.

ثانيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از اينكه بگويد:

من كنت مولاه فرمود:ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟يا ألست اولى بكم من انفسكم؟

آيا من بشما از خود شما اولى بتصرف نيستم؟همه گفتند بلى آنگاه فرمود:من كنت مولاه فهذا على مولاه قرينه‏اى كه بكلمه مولى معنى اولى بتصرف و صاحب اختيار ميدهد از جمله اول كاملا روشن است و سياق كلام ميرساند كه مقصود از مولى همان اولويت است كه پيغمبر نسبت بمسلمين داشته و چنين اولويتى را بعدا على عليه السلام خواهد داشت.

ثالثا رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از ابلاغ دستور الهى در مورد جانشينى على عليه السلام چنانكه در صفحات پيشين اشاره گرديد بمسلمين فرمود:سلموا عليه بامرة المؤمنين (8) .يعنى بعلى عليه السلام بعنوان امارت مؤمنين سلام كنيد و چنانچه مقصود از مولى دوست و ناصر بود ميفرمود بعنوان دوستى سلام كنيد و سخن عمر نيز كه بعلى عليه السلام گفت مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه شدى ولايت و امارت آنحضرت را ميرساند.

رابعا علاوه بر كتب شيعه در اغلب كتب معتبر و مشهور تسنن نيز نوشته شده است كه پس از ابلاغ فرمان الهى و دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه عرض كرد

اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

خداوند اين آيه را نازل فرمود:اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (9)

يعنى امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما اتمام نمودم و پسنديدم كه دين شما اسلام باشد.و مسلم است كه موجب اكمال دين و اتمام نعمت ولايت و امامت على عليه السلام است چنانكه پيغمبر فرمود:

الله اكبر!على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب بعدى. (10)

(الله اكبر بر كامل شدن دين و اتمام نعمت و رضاى پروردگار برسالت من و ولايت على پس از من.)

خامسا پيش از آيه مزبور كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است خداوند فرمايد:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون.

يعنى كفار و مشركين كه هميشه در انتظار از بين رفتن دين شما بودند امروز نا اميد شدند پس،از آنها نترسيد و از من بترسيد زيرا آنان چنين مى‏پنداشتند كه چون پيغمبر اولاد ذكور ندارد كه بجايش نشيند لذا پس از رحلت او دينش نيز از ميان خواهد رفت و كسى كه بتواند پس از او اين دين را رهبرى كند وجود نخواهد داشت ولى در آنروز كه على عليه السلام بفرمان خداى تعالى از جانب رسول خدا بجانشينى وى منصوب گرديد اين خيال و پندار مشركين باطل و تباه گرديد و دانستند كه اين دين دائمى و هميشگى است و اين آيه و دنباله آن كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است آيه سوم سوره مائده بوده و با آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...) كه آيه 67 همان سوره است بنحوى با هم ارتباط دارند و از اينجا نتيجه ميگيريم كه مقصود از مولى در كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله ولايت و جانشينى على‏عليه السلام بود نه بمعنى محب و ناصر. (11)

سادسا از تمام معانى مختلفه كه براى كلمه مولى دلالت دارند فقط (اولى بتصرف) معنى حقيقى آنست و معانى ديگر از فروع اين معنى بوده و مجاز ميباشند كه نيازمند باضافه قيد ديگر و محتاج بقرينه‏اند و از نظر علم اصول حقيقت مقدم بر مجاز ميباشد بنا بر اين كلمه مولا در اين حديث بمعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف است.

سابعا چنانكه قبلا اشاره گرديد پس از انجام اين مراسم حسان بن ثابت قصيده‏اى سرود و معنى مولى را كاملا حلاجى نموده و توضيح داد كه بعدها جاى اشكال و ايراد براى مغرضين باقى نماند آنجا كه گويد:

فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا

در اين بيت از قول پيغمبر ميگويد كه فرمود يا على برخيز كه من پسنديدم ترا بعد از خود (براى امت) امام و هدايت كننده باشى.

اگر مولا بمعنى دوست و ناصر بود پيغمبر بحسان اعتراض ميكرد و ميفرمود من كى گفتم على امام و هادى است گفتم على دوست و ناصر است ولى مى‏بينيم رسول اكرم صلى الله عليه و آله نه تنها اعتراض نكرد بلكه فرمود هميشه مؤيد بروح القدس باشى و قصيده حسان و اشعار ديگران كه در اينمورد سروده‏اند در كتب معتبر اهل سنت قيد شده است.

بعضى از علماء اهل سنت كه در بن بست گير كرده و تا حدى منصف بوده‏اند ناچار باهميت مطلب اقرار نموده و صريحا اعتراف كرده‏اند كه در آنروز پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على را بولايت و جانشينى خود منصوب نمود چنانكه سبط ابن جوزى در تذكره پس از شرح معانى كلمه مولى و انتخاب معناى اولى بتصرف بقرينه ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم مينويسد:

و هذا نص صريح فى اثبات امامته و قبول طاعته. (12)

و اين خود نص صريح در اثبات امامت على و قبول طاعت او ميباشد.

بخش دوم:

پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله

1ـرحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله.

2ـغوغاى سقيفه.

3ـخلافت ابوبكر.

4ـشوراى شش نفرى عمر.

5ـنيازمندى خلفا بوجود على (ع) .

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم.

(سوره آل عمران آيه 144)

1ـرحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از مراجعت از حجة الوداع بمدينه لشگرى بفرماندهى اسامة بن زيد تجهيز كرد و دستور داد كه براى جنگ با دشمنان دين بسوى شام حركت كنند و چون بر حضرتش معلوم شده بود كه بزودى رخت از اين جهان بر بسته و بملاقات پروردگار خويش خواهد شتافت براى اينكه پس از رحلت وى در امر خلافت و جانشينى على عليه السلام كه آنرا در غدير خم باطلاع مسلمين رسانيده بود از ناحيه بعضى‏ها مخالفت و كار شكنى نشود دستور فرمود گروهى از مهاجر و انصار از جمله ابوبكر و عمر و ابو عبيده نيز با لشگر اسامه بسوى شام بروند تا در موقع رحلت آنحضرت در مدينه حضور نداشته باشند ولى بطوريكه مورخين نوشته‏اند آنها از اين دستور تخلف ورزيده و بلشگر اسامه نپيوستند.

در همان روزها آنحضرت بيمار شد و ابتداء در منزل ام السلمه و بعد هم در منزل عايشه بسترى گرديد و مسلمين بعيادت او ميرفتند و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز آنها را نصيحت ميفرمود و مخصوصا درباره عترت و خاندان خويش بآنان توصيه مينمود.

در يكى از روزها كه با حال بيمارى براى اداى نماز بمسجد رفته بود چشمش بابوبكر و عمر افتاد و از آنها توضيح خواست كه چرا با اسامه نرفتيد؟ابوبكر گفت‏من در لشگر اسامه بودم برگشتم كه از حال شما باخبر شوم!عمر نيز گفت من براى اين نرفتم كه دوست نداشتم حال شما را از سوارانى كه از مدينه بيرون ميآيند بپرسم خواستم خود از نزديك نگران حال شما باشم !پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بلشگر اسامه بپيونديد و فرمايش خود را سه مرتبه تكرار كرد (ولى آنها نرفتند) (13) .

بيمارى حضرت روز بروز سخت‏تر ميشد و مسلمين نيز از وضع حال او نگران بودند روزى كه جمعى از صحابه در خدمتش بودند فرمود دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد عمر گفت اين مرد هذيان ميگويد و بحال خود نيست كتاب خدا براى ما كافى است!!آنگاه هياهوى حضار بلند شد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود برخيزيد و از پيش من بيرون رويد و سزاوار نيست كه در حضور من جدال كنيد (14) .

مسلما عمر ميدانست كه آنحضرت در تأييد جريان غدير خم مجددا در مورد خلافت على عليه السلام ميخواهد مطلبى بنويسد بدينجهت از آوردن دوات و كاغذ ممانعت نمود زيرا در حديثى كه از ابن عباس نقل شده خود باين امر اعتراف نموده و ميگويد من فهميدم كه پيغمبر ميخواهد خلافت على را تسجيل كند اما براى رعايت مصلحت بهم زدم (15) .

در آنحال بايد از عمر مى‏پرسيدند كه اولا چگونه به پيغمبر نسبت هذيان ميدهى در صورتيكه آنحضرت با عصمت الهى مصون بوده و هر چه گويد من جانب الله است چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ثانيا تو از كجا مصلحت مردم را بهتر از پيغمبر دانستى كه مانع آوردن كاغذ و دوات شدى؟و از همين سخن عمر ميتوان نتيجه گرفت كه او معرفت صحيح و درستى بمقام قدس و معنوى پيغمبر نداشته و با دستور وى مخالفت ميورزيده است چنانكه قطب‏الدين شافعى شيرازى كه از اكابر علماى اهل سنت است در كتاب كشف الغيوب گويد اين امر مسلم است كه راه را بى راهنما نتوان پيمود و تعجب مينمائيم از كلام خليفه عمر رضى الله عنه كه گفته چون قرآن در ميان ما هست براهنما احتياجى نيست اين كلام مانند كلام آنكس ماند كه گويد چون كتب طب در دست هست احتياجى بطبيب نميباشد بديهى است كه اين حرف غير قابل قبول و خطاى محض است چه آنكه هر كس از كتب طبيه نتواند سر در آورد و قطعا بايد رجوع نمايد بطبيبى كه عالم بآن علم است.

همين قسم است قرآن كريم كه هر كس نتواند بفكر خود از آن بهره بردارى كند ناچار بايد رجوع نمايد بآن كسانيكه عالم بعلم قرآن‏اند،چنانكه خداى تعالى در قرآن (سوره بقره آيه 83) ميفرمايد:

ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.و كتاب حقيقى سينه اهل علم است چنانكه خداوند در آيه 48 سوره عنكبوت فرمايد:بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم بهمين جهت حضرت على كرم الله وجهه فرمود:انا كتاب الله الناطق و هذا هو الصامت يعنى من كتاب ناطق خدا هستم و اين قرآن كتاب صامت است (16) .

بارى مرض پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت و در اواخر ماه صفر سال 11 هجرى و بقولى در 12 ربيع‏الاول همان سال پس از يك عمر مجاهدت در سن 63 سالگى بدار بقاء ارتحال فرمود،على عليه السلام بهمراهى عباس و تنى چند از بنى‏هاشم جسد آنحضرت را غسل داده و پس از تكفين در همان محلى كه رحلت فرموده بود مدفون ساختند.

پى‏نوشتها:‌


(1) سوره مائده آيه .67

(2) بحار الانوار جلد 37 ص 123 نقل از معانى الاخبارـمناقب ابن مغازلى ص 24ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 190ـفصول المهمه ص 27 و ساير كتب فريقين.

(3) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 50ـالغدير جلد 1 ص 4 و 156ـمناقب ابن مغازلى ص 19 و كتب ديگر.

(4) روضة الواعظين جلد 1 ص 103ـاحتجاج طبرسى جلد 1 ص 161ـارشاد مفيد و كتب ديگر.

(5) فصول المهمه ابن صباغ ص 25ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 190ـمناقب ابن مغازلى ص 16ـ27ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 362ـذخائر العقبى ص 67ـينابيع المودة ص 37ـتفسير كبير فخر رازى و تفاسير و كتب ديگر.

(6) فصول المهمه ص .28

(7) وجوه قرآن ص .278

(8) بحار الانوار جلد 37 ص 119 نقل از تفسير قمى ص 277ـارشاد مفيد و كتب ديگر.

(9) شواهد التنزيل جلد 1 ص 193ـمناقب ابن مغازلى شافعىـالغدير جلد 1

(10) بحار الانوار جلد 37 ص 156ـشواهد التنزيل جلد 1 ص .157

(11) براى توضيح بيشتر بجلد 5 تفسير الميزان مراجعه شود.

(12) تذكره ابن جوزى چاپ قديم باب دوم ص .20

(13) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 52ـاعلام الورى.

(14) البداية و النهاية جلد 5 ص 227ـتاريخ طبرى جلد 2 ص 436ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .133

(15) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .134

(16) نقل از كتاب شبهاى پيشاور ص .667