علي (ع) درآينه نهج البلاغه

حسين نمازي

- ۳ -


زهـد و بـى رغبتى به دنيا از صفات بارز شخصيت امام على (ع ) بود. عمار ياسر گويد: ((رسـول خـدا(ص ) خـطـاب بـه على (ع ) فرمود: خداوند تو را به زيورى بياراسته كه ديگر بندگان را به زيورى پسنديده تر از آن نياراسته است ، آن زيور، ويژه ابرار و بـنـدگـان شايسته و خالص خداست ؛ و آن زهد و بى رغبتى به دنياست . تو را آن گونه آفريد كه به چيزى از دنيا دست نيالايى و دنيا از منزلت تو چيزى نكاهد.))(51)
امام از همه لذات زندگى و زيبايى هاى آن روى گرداند و با تمام وجود خويش به آخرت روى آورد و هـمـانـنـد تـهـى دستان و خاك نشينان زندگى كرد. او نسبت به دنيا و جلوه هاى فـريبنده آن صادقانه زهد مى ورزيد. از مال و جاه و هر آن چه دلباخته گان دنيا فريفته آنند، چشم پوشيد. در خانه اى فقيرانه كه از خانه مستمندان برتر نبود زندگى كرد. از نـان جـويـنـى كـه هـمـسـر آن حـضـرت دسـتـاس مـى نـمـود، تناول فرمود. او ساده ترين نوع لباس را مى پوشيد و غالباً ارزش پيراهنش سه در هم بيش نبود.
ايـشـان ايـن خـصـلت را پـس از رسـيـدن بـه خـلافـت بـا ايـنـكـه امـوال فـراوان از شـرق و غـرب كـشـور اسـلامـى به خزانه او سرازير مى شد ادامه داد و هرگز دست از روش خويش ‍ برنداشت .
امـام صـادق (ع ) فرمود: ((امير مؤ منان در غذا خوردن از همه مردم به پيامبر خدا(ص ) شبيه تـر بـود، نـان جـويـن و سـركـه و زيـتـون مـى خـورد و بـه مـردم نـان و گـوشـت مـى خورانيد.))(52)
امام باقر(ع ) نيز فرمود: ((او پنج سال حكومت كرد و آجر روى آجر و خشت روى خشت ننهاد و زمينى تصرف نكرد و طلا و نقره از خود به ارث نگذاشت .))(53)
سويد بن غفله گفت : در كوفه به حضور على (ع ) رسيدم در حالى كه قرص نان جوينى با كاسه اى شير جلوى او بود. قرص نان خشك را ريز ريز كرد و در شير ريخت . من به كـنـيـز آن حـضـرت كـه نـامـش فضّه بود، گفتم : آيا در حق اين پيرمرد رحم نمى كنيد، چرا سبوس جو را نمى گيريد؟
فضّه گفت : امام (ع ) از ما تعهد گرفته كه هرگز سبوس غذاى او را جدا نكنيم .
امـام (ع ) رو بـه مـن كـرد و فـرمـود: اى پـسر غفله ! با او چه مى گويى ؟ مطلب را به آن حضرت گفتم و اضافه كردم يا امير مؤ منان ! با خودتان مدارا كنيد!
امام (ع ) فرمود: واى بر تو اى سويد. رسول خدا(ص ) و خاندان او از نان گندم سه روز پـيـاپـى سـيـر نـشـدنـد تـا بـه لقـاءالله پـيـوسـتـنـد و هـرگز خورش براى او فراهم نشد.(54)
غـزالى گـويـد: عـلى بـن ابـى طـالب (ع ) از مـصـرف بـيـت المـال خـوددارى مـى فـرمـود تـا بـدانجا كه شمشير خود را مى فروخت و جز يك جامه هنگام شستن در اختيار نداشت .(55)
شجاعت على (ع )
شجاعت على (ع ) از عجايب روزگار است و ذرّه اى ترس در وجود ايشان نبود چنان كه در جنگ هـاى بـدر و احـد و حـنـيـن كـه حضرت در سنين بين 20 تا 25 سالگى بود آن چنان بينى قـهـرمـانـان و پـهـلوانـان مـشـرك را بـه زمـيـن مـاليـد كـه سـال هـا كـيـنـه عـلى (ع ) را در سـيـنـه داشـتـنـد تـا ايـن كـه در جـنـگ هـاى جمل ، صفين و نهروان و سپس با به شهادت رساندن على (ع ) و فرزندانش اين كينه ها را ظاهر كردند.
مـبـارزه حـضـرت در جـنـگ احـد چـنـان اعـجـاب آور بـود كـه جبرئيل (ع ) در آسمان ندا كرد:
((لا فَتى اِلاّ عَلِىُّ لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ))
آن حـضرت در سخنى فرموده است : سوگند به خدايى كه جان پسر ابى طالب به دست اوسـت هـزار ضـربـت شـمـشـيـر بـر من آسان تر است از مرگ در بستر كه در غير طاعت خدا باشد.(56)
ابـن ابـى الحـديـد پـس از نـقـل ايـن سـخـن مى گويد: بدان كه اين سوگند حضرت ، به مـقـتـضـاى شجاعت خارق العاده اى است كه خداوند به او بخشيده بود و او مى خواست ياران خـود را تـشـويـق كـنـد و بـرانـگـيـزد تـا طـبيعت آنها را نيز مناسب طبع خود سازد و آنان را مـثـل خـود جـراءت بـر كارزار بخشد، اما هيهات كه آنان آن گونه كه حضرت مى خواست از عهده برنمى آمدند.(57)
آن حـضـرت هـمـچـنـيـن فـرمـود: اگـر هـمه عرب براى جنگ با من اقدام كنند من به آنان پشت نـخـواهـم كـرد؛ و در هـمه جنگ ها زره اى كه پشت نداشت بر تن مى كرد و مى فرمود: من هيچ گاه در جنگ پشت نكرده و نخواهم كرد تا زره من احتياج به پشت داشته باشد.
ضـربـات آن حـضـرت (ع ) آن قـدر كـارى بـود كـه دشـمـن در ضـربـه اول كـشته مى شد و هرگاه از بالا مى زد تا بينى او را مى شكافت و اگر از عرض مى زد كمر او را دو نيمه مى ساخت .(58)
عمر درباره شجاعت على (ع ) سخنى حق بر زبان رانده است :
((لَوْلا سَيْفُهُ لَما قامَ عَمُودُ الاِْسْلامِ(59)))
اگر شمشير على (ع ) نبود، اسلام استوار نمى شد.
از امـام صـادق (ع ) روايت است كه قنبر غلام على (ع ) آن حضرت را بسيار دوست مى داشت . روزى چـون عـلى (ع ) بـيـرون رفت ، قنبر با شمشير به عنوان محافظت پشت سر حضرت حـركـت مـى كـرد، حـضـرت على (ع ) ملتفت شد فرمود: چرا آمدى ؟ عرض ‍ كرد: آمده ام كه از شـمـا مـحـافـظـت كـنـم . حـضـرت فـرمـود: واى بـر تـو مـرا از اهـل آسـمان ها حراست مى كنى يا از اهل زمين ؟ اهل زمين كه قدرت زيان رساندن بر من ندارند مـگـر بـه خـواسـت خـدا و تـو را قـدرتـى نـيـسـت كـه مـرا از اهل آسمان ها نگهبانى نمايى و آنها هم بدون اذن خدا قدرت زيان رساندن به من را ندارند، بازگرد. پس قنبر به دستور حضرت بازگشت .(60)
ــــــــ
دشمنان امام على (ع )
بـا كـشـتـه شـدن عثمان ، مهاجران و انصار براى تعيين رهبر آينده اسلام ، به امير مؤ منان عـلى (ع ) روى آوردنـد. در پـيـشـاپـيـش جـمـعـيـت ، صـحـابـه بـزرگ رسول خدا(ص ) مانند عمار بن ياسر، ابوالهيثم ، ابو ايوب انصارى ، طلحه و زبير ديده مى شدند. مردم براى بيعت ، به سوى خانه حضرت على (ع ) هجوم برده اصرار داشتند او زمـام امـور خـلافـت را بـه دسـت گـيـرد. حـضـرت عـلى (ع ) ابـتـدا از قـبـول خـلافـت خـوددارى مـى كـرد، امـا بـا اصـرار بيش از حد مردم ، رسماً به عنوان حاكم مسلمانان آغاز به كار نمود.
امير مؤ منان (ع ) سياست آينده خود را به منظور تحقق بخشيدن به اهداف خويش از پذيرش حـكومت اعلام كرد. خطوط و مواد اين سياست يك امر اتفاقى و ناگهانى نبود كه امير مؤ منان (ع ) هـمـان روز آن را ابـلاغ كـرده بـاشـد، بـلكـه مـجـمـوعـه بـرنـامـه و روش ‍ رسـول خـدا(ص ) بود كه از وحى و قرآن سرچشمه مى گرفت . كارهايى كه از نظر امير مؤ منان (ع ) اولويت و فوريت داشت شامل سه قسمت بود:
1 ـ نصب كارگزاران صالح .
2 ـ از ميان بردن تبعيض ها و تضمين حقوق مساوى براى همه .
3 ـ بـازگـردانـدن امـوال بـه غـارت رفـتـه و تـقـسـيـم عـادلانـه بـيـت المال .
حـضـرت عـلى (ع ) در راسـتـاى ايـن امـور، ابـتـدا حـكـّام و عـمـّال عـثـمـان را از كار بركنار ساخت و افراد صالح و دورانديشى را به حكومت بصره ، مصر و شام منصوب كرد.(61)
از سـوى ديـگـر اعـلام نـمـود كـه همه افراد در نزد آن حضرت ، داراى حقوق مساوى هستند و سـهـم بـيشترى از بيت المال به شخصى داده نمى شود. آن حضرت هم چنين نظر خود را در مـورد بـرگـردانـدن امـوالى كـه بـه ناحق بين خويشاوندان و اطرافيان عثمان تقسيم شده بود، اعلام نمود.(62)
اعـلام ايـن سـيـاسـت هـا و آغـاز بـه اجـراى آن هـا سـبـب شـد كـه عـده اى كـه تـوان تـحمل حق و اجراى آن را نداشتند در برابر حكومت آن حضرت (ع ) قد علم كنند و سه گروه ((نـاكـثـيـن ))، ((قـاسـطـيـن )) و ((مـارقـيـن )) پـديـد آمـده و سيل توطئه ها را عليه حكومت آن حضرت (ع ) به راه اندازند.
دسته اول يعنى ناكثين ، همان پول پرست ها و طرفداران تبعيض بودند كه حق بيشترى از بـيـت المـال طـلب مـى كـردنـد و سـخـنـان امـيـر مـؤ مـنـان (ع ) دربـاره عدل و مساوات بيشتر متوجه اين گروه است .
دسـتـه دوم ((قاسطين )) همان فراريان و ناراضيان از حكومت على (ع ) و كارگزاران عثمان بودند كه مى كوشيدند حكومت حضرت را ساقط كرده و خود زمام حكومت را به دست گيرند و در راءس آنان ، معاويه بود.
دسـتـه سـوم ، ((مـارقين )) يا خوارج بودند كه داراى عصبيت هاى ناروا و خشكه مقدسى ها و جهالت هاى خطرناك بودند.
ايـنـك بـه اخـتـصـار بـه مـعـرفـى و بررسى مواضع و اقدامات هر يك از اين گروه ها مى پردازيم :
الف ـ ناكثين
طـلحـه و زبـير از دير زمانى ، آرزوى رسيدن به مقام حكومت بر جهان اسلام را در سر مى پروراندند و چون پس از قتل عثمان ، افكار عمومى متوجه امير مؤ منان (ع ) بود و مردم فقط او را شـايسته اين مقام مى دانستند آن ها كه از دستيابى به قدرت نا اميد شده بودند، به بـيـعـت با امير مؤ منان (ع ) مبادرت ورزيدند و به ظاهر از همه سبقت گرفتند. آنان با اين اقـدام مـى خـواسـتـند توجه دستگاه خلافت را به خود جلب كنند، تا از اين راه بتوانند به خـواسـتـه هـاى خـود دسـت يـابند. ولى برخلاف انتظار آنان ، امير مؤ منان (ع ) آن ها را با ساير مسلمانان ، يكسان و برابر قرار داد و بدين گونه نقشه آنان نقش بر آب شد.
طلحه و زبير، خود در پاسخ امام (ع ) به اين نقشه خود اعتراف كرده و مى گويند:
((مـا بـا تـو بـه ايـن امـيد بيعت كرديم كه در كارهاى مهم مشاور تو باشيم ، ولى حالا مى بـيـنـيـم كه بدون مشورت ما بيت المال را به طور مساوى تقسيم مى كنى ... عاملى كه ما را رنـجـانـده اسـت مـخـالفـت تـو بـا روش عـمـر بـن خـطـاب اسـت . او در تـقـسـيـم بـيـت المـال سابقه افراد را در نظر مى گرفت ولى تو امتياز ما را ناديده مى گيرى ، ما را در رديـف بـقـيـه مـسـلمـانـان قـرار داده اى ، در صـورتـى كـه ايـن اموال با شمشيرها و جانبازى هاى ما به دست آمده است .))
امير مؤ منان (ع ) در پاسخ آنان ، روش پيامبر اكرم (ص ) را يادآور مى شود كه در تقسيم بيت المال براى كسى امتياز قائل نمى شد.(63)
طـلحـه و زبـيـر پس از اين برخوردها و پس از اين كه اطلاع يافتند كه عايشه نيز پرچم مـخـالفـت بـا عـلى (ع ) را در مـكـه بـرافـراشـتـه ، تصميم گرفتند به سوى مكه حركت كنند.(64) از اين رو به بهانه انجام عمره به مكه رفتند و در آنجا پس از پيوستن بـه عـايـشه با ديگر مخالفان حكومت على (ع ) هم صدا شده و طرح شورش را پى ريزى كـردنـد. آنـهـا پـس از مـشـورت ، بـصـره را بـراى محل شورش خود انتخاب كرده و بدانجا رهسپار شدند.
ناكثين پس از برخورد شديدى كه با نيروهاى ((عثمان بن حُنَيف )) استاندار بصره داشتند بـه قـرارداد صـلح مـوقتى تن دادند امّا شبانه آن را بر هم زده ، عثمان را دستگير نموده و كنترل شهر را به دست گرفتند.(65) امام (ع ) كه از اوضاع بصره با خبر شد با جمع آورى نيرو از مدينه و كوفه به سوى بصره حركت نمود. امام (ع ) همه تلاش خود را به كار گرفت كه با مذاكره و نصيحت كار به پايان رسد و شورشيان دست از شورش ‍ بـردارنـد امّا حركت هاى آن حضرت مؤ ثر واقع نشد و در نتيجه جنگ ميان دو لشكر صورت گرفت و در نهايت به نفع حضرت به پايان رسيد.
گـفـتـنـى اسـت كـه هـر چـنـد سـپـاه حـضـرت (ع ) پـيروز گشت امّا توطئه مخالفان كه جنگ جمل را به راه انداختند، نتايج ناگوارى را براى مسلمانان در پى داشت كه برخى از آنها عبارتند از:
1 ـ كـشـتـه شـدن بـيـش از ده هـزار نـفـر از مسلمانان كه در حقيقت قربانى حسادت و رياست طلبى ناكثين گرديدند.
2 ـ از بـيـن رفـتـن روح بـرادرى و باز شدن باب فتنه در بين مسلمانان و هموار شدن راه بـراى قـيـام مـعـاويـه ؛ زيـرا قـيـام عـايـشه به ادعاى طرفدارى از عثمان ـ كه هيچ گونه قـرابـتـى بـا عـثـمـان نـداشت ـ راه را براى قيام معاويه به عنوان خونخواهى عثمان كه از خويشاوندان او بود، باز كرد.
ب ـ قاسطين
دومـيـن گـروه توطئه گر بر سر راه حكومت امير مؤ منان (ع ) ((قاسطين )) بودند. قاسطين از عـوامـل و گـروه هـايـى تـشـكـيـل شـده بـودند كه هر يك به گونه اى از حكومت حضرت ضـربـه خـورده بـودنـد و بـا ادامـه حـاكـمـيـت حضرت على (ع ) ممكن نبود به خواسته هاى نفسانى خود برسند.
در راءس ايـن گـروه هـا مـعـاويـه قـرار داشـت كـه بقيه را با توجه به موقعيت سياسى و اجتماعى خود، پيرامون خويش گرد آورده بود. معاويه از دوران عمر به حكومت شام منصوب شـده بود و نوزده سال با آسودگى خاطر بر آنجا حكومت كرده بود. حضرت على (ع ) از ابتداى حكومت خويش ، ضمن مخالفت با حكومت معاويه ، براى شام ، استاندار جديد معرفى نمود؛ امّا معاويه از قبول فرمان حضرت سرپيچى كرد.
حضرت على (ع ) براى اتمام حجت ((جرير بن عبدالله )) را نزد معاويه فرستاد و او را از عـواقـب كـارش بـرحـذر داشـت ، امـا مـعـاويـه هـمـچـنـان بـر حـاكـمـيـت باطل خويش اصرار كرد.(66)
در ايـنـجـا لازم اسـت بـه طـور مـخـتـصـر بـه بـرخـى عـلل وانـگـيـزه هـاى طـغـيـان معاويه در برابر حكومت امير مؤ منان (ع ) اشاره كنيم تا ريشه توطئه گرى هاى معاويه روشن شود:
1 ـ كـيـنـه تـوزى : بنى اميه و در راءس آنان معاويه نسبت به خاندان ((هاشم )) به ويژه پيامبر اسلام (ص ) و امير مؤ منان (ع ) كينه فوق العاده اى داشتند كه از زمان بعثت پيامبر اكرم (ص ) و برخوردهاى پس از آن سرچشمه مى گرفت .
2 ـ حب رياست : معاويه مى دانست كه امير مؤ منان (ع ) او را در منصب خود باقى نمى گذارد؛ زيـرا آن حـضـرت هـمـيـشـه مـخـالف ظـلم و اسـتـبـداد بـوده و حـكـومت را براى بر پا داشتن عدل پذيرفته بود.
او بـا شـناختى كه از امير مؤ منان (ع ) داشت مى دانست علاوه بر اين كه بايد از حكومت شام چـشـم بـپـوشـد امـوالى را كـه در طـول مـدت حـكـومـت عـثـمـان انـدوخـتـه نـيز بايد به بيت المال برگرداند و باقيمانده عمر خود را همچون يك فرد عادى در گوشه اى سپرى كند و اين مطلب براى او قابل تحمل نبود.
3 ـ فرصت تبليغاتى : پس از قتل عثمان و شورش طلحه و زبير فرصت تبليغاتى مهمّى بر ضدّ حكومت امير مؤ منان (ع ) در اختيار معاويه قرار گرفت و آن جريانِ خونخواهى عثمان بود. معاويه براى تحريك مردم شام ، پيراهن خون آلود عثمان و انگشت بريده شده ((نائله )) هـمـسـر او را كه ((نعمان بن بشير)) ربوده و به شام آورده بود در مسجد نصب كرد و از ايـن راه در افـكـار مـردم اثـر گـذارد بـه گونه اى كه به محض ايراد خطابه ، همه مردم برخاستند و خواهان انتقام گيرى از قاتلان عثمان شدند.(67)
حـضرت على (ع ) بارها كوشيد تا مساءله بركنارى معاويه با مسالمت و بدون خونريزى حـل و او بـدون جـنگ ، در برابر حق و عدل تسليم شود و در اين راه چند بار نماينده خود را بـه نـزد مـعـاويـه فـرسـتـاد و هـر بـار پـيـام نـصـيـحـت آمـيـز و گـاهـى تـهـديـدآمـيـز ارسـال نـمـود امـا هـيـچ كـدام در مـعـاويـه مـؤ ثـر واقـع نـشـد و او هـمـچـنـان بـر مـوضـع بـاطـل خـود اصـرار مـى ورزيـد تـا بـالاخـره دو سـپـاه در صـفـّيـن در مقابل هم قرار گرفتند و در چندين نوبت جنگ هاى شديدى بين دو سپاه صورت گرفت . در آخـريـن نـبـرد كـه پـيـروزى نـهايى براى لشكر اسلام نزديك مى شد، لشكر معاويه با تـدبير عمرو عاص ، نيرنگِ قرآن بر سر نيزه كردن را عملى ساخت و بدين وسيله شكاف عميقى در ميان لشكر امام (ع ) به وجود آورد. معاويه با اين نيرنگ ، كارايى لشكر امام (ع ) را تـضـعـيـف نـمـود تـا حـدى كـه بـرخـى سـاده لوحـان جـاهـل در مـقـابـل حـضـرت قـرار گـرفـتـه و امـام (ع ) را تـهـديـد بـه قتل كردند. حضرت على (ع ) مجبور به پذيرش حكميت گرديد. دشمنان آن حضرت (ع ) در واقـعه حكميت نيز نماينده تحميلى حضرت ، يعنى ابوموسى اشعرى را فريب داده و نتيجه را به نفع خود تغيير دادند.
جنگ صفين هر چند در ظاهر فاتح جنگى نداشت امّا كفّه قدرت را به نفع معاويه و اطرافيان او سنگين ساخت و پس از چندى معاويه را حاكم تمام سرزمين اسلامى آن روز گرداند.
نتايج توطئه قاسطين عليه حكومت اسلامى امام (ع ) را مى توان چنين برشمرد:
1 ـ خسارات جانى و مالى فراوان بر مسلمانان و تضعيف قواى اسلام .
2 ـ بـروز اخـتـلاف شـديـد ميان سپاهيان عراق پس از بازگشت ، به گونه اى كه برخى شـديـداً از مـتـاركـه جـنـگ تـاءسـف مـى خـوردنـد و نـسـبـت بـه عوامل اصلى آن كينه پيدا كرده و گاهى با يكديگر درگير مى شدند.
3 ـ موقعيت معاويه از عنوان كارگزار معزول و باغى بر حكومت على (ع ) به كسى كه به عـنـوان حـاكم تلقى مى شد، تغيير يافت و در نزد مردم رسماً به عنوان رهبر شام شناخته شد.
4 ـ به دليل حيله گرى هاى معاويه و عمرو عاص از يك سو و ساده نگرى ها و جهالت هاى بـرخى از مسلمانان در لشكر امام (ع ) نطفه خوارج منعقد شد و همين گروه سبب بوجود آمدن توطئه اى جديد عليه حكومت امام (ع ) گرديدند كه در ادامه بحث به آن مى پردازيم .
ج ـ مارقين
امير مؤ منان (ع ) پس از پايان جنگ ((صفّين )) به كوفه بازگشت ؛ ولى آنان كه در اوج درگـيـرى با تهديد به قتل امام (ع ) خواستار آتش بس شدند، پس از تعيين حكميت ، شعار ((لا حـُكْمَ اِلاّ لِلّهِ)) سر دادند، راه خود را از آن حضرت جدا كردند و حدود دوازده هزار نفر در نـاحـيـه اى بـه نـام ((حـَرُوراء)) اقـامـت گـزيـدنـد و گـروه مـسـتقل و متشكلى به وجود آوردند. ((شَبَث بن رِبعى )) را فرمانده و ((عبدالله ابن كوّاء)) را امـام جـمـاعت خود كردند.(68) بدين ترتيب ، سومين حزب مخالف حكومت اميرمؤ منان (ع ) تحت عنوان ((مارقين )) يا ((خوارج )) شكل گرفت .
ياران امام (ع ) وقتى اين قضيه را شنيدند، براى آن كه وفادارى مجدد خويش را به امام (ع ) ابراز دارند، پيمان ديگرى با آن حضرت بستند كه با دوستان وى دوست و با دشمنانش دشـمـن بـاشـنـد؛ ولى خوارج آن پيمان را معصيت و كفر دانستند و به شيعيان گفتند: شما و شـامـيـان هـمـچـون دو اسـبى كه براى رسيدن به مقصد مسابقه مى گذارند به سوى كفر پيش دستى كرديد.
حـضـرت عـلى (ع ) ابـتـدا سـعـى كـرد بـا نـصـيـحـت و اسـتـدلال خـوارج را به راه صحيح بازگرداند و در اين راه ، خود و ابن عباس با آنان به مـحـاجـّه پرداخت . از سوى ديگر كوچك ترين تغييرى در روش عطوفت آميز خويش نسبت به آنـان نـداد و آنـان را از اقـامـه نـمـاز در مسجد جامع شهر و از شركت در اجتماعات منع نكرد، علاوه بر اين كه حقوق آنان را نيز از بيت المال قطع نكرد.(69)
امـّا خـوارج كم كم روش خود را تغيير داده و به فكر قيام و شورش افتادند و به همين جهت از شـهـر خـارج شده و در بيرون كوفه ، به غارتگرى و آشوب پرداختند و امنيت راه ها را سـلب كـردند. آنان هم چنين به ترور طرفداران حضرت (ع ) پرداخته و از جمله ((عبدالله بـن خـبـّاب )) را كـه از كـارگـزاران حـضـرت بـود بـه قـتـل رسـانـدنـد و هـمـسـرش را نـيـز كـشـتـه ، شـكـمـش را پـاره كـرده و جـنـيـنـش را ذبـح نمودند.(70)
در اين ايام ، حضرت (ع ) مشغول تهيه لشكر و حركت به سوى شام براى نبرد با معاويه بـود. امـا بـا شـنـيدن خبر غارتگرى هاى خوارج و ترور عبدالله بن خبّاب تصميم گرفت ابـتـدا مـشـكـل خـوارج را از مـيـان بـردارد. از ايـن رو، نـمـايـنـده اى بـه سـوى خـوارج گـسـيـل داشـت . آنـان نـمـايـنـده امـام (ع ) را نـيـز بـه قتل رساندند. امام مجبور به نبرد با آنان شد.
دو سـپـاه ، در كـنـار آب نهروان رو در روى هم قرار گرفتند. امير مؤ منان (ع ) پيش از آغاز نـبـرد تـمـام تـلاش خـود را بـه كـار گـرفـت تا از جنگ و خون ريزى جلوگيرى شود، امّا تـلاش هـاى آن حـضـرت مـؤ ثـر واقـع نـشـد و سـركـردگان خوارج خود را براى نبرد با حضرت مهيّا كردند. با اين حال ، حضرت على (ع ) خطبه اى ايراد نمود و پرچم امانى به دسـت ابـوايـوب انـصـارى داد كه هر كس در كنار آن قرار گيرد در امان است . در نتيجه اين سخنان ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر لشكر خوارج از آنان جدا شده و در كنار ((پرچم امان )) گرد آمدند.(71)
جـنـگ آغـاز شـد و طـى درگـيـرى شـديدى كه رخ داد تمام لشكر باقيمانده خوارج به جز تعداد انگشت شمارى كشته شدند و بدين صورت فتنه خوارج نيز به پايان رسيد.
ايـن نـبـرد نـيـز هـر چـند با سركوب و انهدام نهروانيان به پايان رسيد امّا عواقب سوء و حـوادث انـدوهبارى را در ميان مسلمانان بر جاى گذاشت كه از جمله آن ها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1 ـ ايجاد اندوهى فراوان در قلب مردم عراق به خاطر فزونى كشتگان و بروز دو دستگى و اخـتـلاف مـيـان آنان . همچنين بدبين شدن بسيارى از خويشاوندان و دوستان مقتولين نسبت به امير مؤ منان (ع ).
2 ـ افـزايـش روح تـمـرّد و عصيان در ارتش اسلام ، چنان كه به بهانه خستگى از جنگ در بـرابـر فـرمـان امـام (ع ) سـسـتـى نـمـودنـد. ايـن عـامـل و عـوامـل ديـگر باعث شد آنان براى هميشه جنگ را رها سازند و سازش با معاويه را بر جنگ با وى ترجيح دهند.
در يـك جـمـع بـنـدى ، مـجـموع توطئه هايى كه در حكومت امام على (ع ) توسط مخالفان آن حضرت برپا گرديد موجب شد كه فرصت به دست آمده براى حضرت (ع ) از دست برود و آن حـضـرت اكـثـر ايـام خلافت خود را مشغول نبرد و يا تجهيز قوا براى نبردها باشد و نتواند آن گونه كه مى خواهد اهداف بلند خود را پياده نمايد و نمونه اى از حكومت اسلامى را بـراى مـدتـى طـولانى در جامعه پياده كند، بلكه توطئه ها سبب شد كه حكومت ، پس از وى به غاصبان برسد و حكومت بنى اميه و سپس ‍ بنى عباس تداوم يافته و درنتيجه عموم مسلمانان از برخوردارى از حكومت عدل اسلامى محروم بمانند.
ــــــــ
احاديث منظوم از غررالحكم
مهدى خليليان
1 ـ اَلصِّدْقُ اَمانَةُ اللِّسانِ.(72)
راستگويى و صداقت ، امانتدارى زبان است .
اين نكته امير مؤ منان گفت
از ((صدق )) و امانتِ زبان گفت
تا وردِ زبان خويش ، سازى
((اَلصِّدْقُ اَمانَةُ اللِّسانْ)) گفت
2 ـ خَيْرُ الْمَواهِبِ الْعَقْلُ.(73)
بهترين بخشش هاى خداوند، عقل است .
آدمى را، گره گشا، عقل است
روشنى بخش و رهنما، عقل است
سَرورِ مؤ منان ، على (ع ) فرمود:
((بهترين بخششِ خدا، عقل است .))
3 ـ اَلْمَعْصِيَهُ تَمْنَعُ الاِْجابَةَ.(74)
گناه ، سبب اجابت نشدنِ دعا، مى شود.
هر گناهى ، حساب مى گردد
همه ، رنج و عذاب مى گردد
مرتضى گفت : ((با وجود گناه
كِىْ دعا، مستجاب مى گردد؟))
4 ـ مَنْ حَسُنَتْ سيرَتُهُ، لَمْ يَخَفْ اَحَداً.(75)
انسان نيكو سرشت ، از هيچ كس نمى هراسد.
مؤ من از ابتلا، نمى ترسد
از غم و، از بلا نمى ترسد
((مردِ خوش باطن و نكو سيرت
از كسى ـ جز خدا ـ نمى ترسد))
5 ـ اَلصَّمْتُ وَقارٌ.(76)
خاموشى ، سبب وقار و هيبت انسان است .
مسلمان در دو عالَم ، رستگار است
و از بيهوده گويى ، بركنار است
خموشى ، پيشه كُن ، اى دوست ! زيرا
على فرمود: ((خاموشى ، وقار است .))
6 ـ اَلْحَسُودُ مَغْمُومٌ.(77)
حسادت پيشه ، همواره اندوهناك و غمگين است .
حسادت عادتى شوم است ، اى دوست !
و از اخلاقِ مذموم است ، اى دوست !
على با شادى و، شور و شعف گفت :
((حسادت پيشه ، مغموم است .)) اى دوست !
7 ـ اَلْعَيْشُ يَحْلُو وَ يَمُرُّ.(78)
زندگانى ، گاه تلخ است و گاه شيرين .
((رسم ديرين روزگار اين است .
يك زمان ، تلخ و گاه شيرين است .))
آدمى ، در ميان ((خوف )) و ((رجا))
گاه ، شادان و گاه غمگين است
8 ـ اَلاِْخلاصُ مِلاكُ الْعِبادَةِ.(79)
معيار بندگى و عبوديّت پروردگار، خلوص نيّت است .
از بين برنده ريا، اخلاص است
روشنگرِ روح و جان ما اخلاص است
انديشه غير، در دلت راه مده
((معيار عبادتِ خدا، اخلاص است .))
9 ـ اَلْعِلْمُ اَصْلُ الْحِلْمِ.(80)
دانش ، اساس و بنيانِ بُردبارى است .
سرمايه فوز و رستگارى ، علم است
درمان و علاج بى قرارى ، علم است
كوتاه سخن ، اين كه على (ع )، نورِ يقين
فرمود: ((اساس بُردبارى ، علم است .))
10 ـ اَلْغَمُّ مَرَضُ النَّفْسِ.(81)
غم و اندوه ، بيمارى روح و جان آدمى است .
((غم و اندوه ، جان را مى گدازد))
ز سر، تا استخوان را، مى گدازد
جهان را، تيره مى سازد بر انسان
زمين و آسمان را مى گدازد
ــــــــ
((يك ساعت عدالت از يك سال عبادت ، برتر است .))
حضرت على (ع )
((اجراى عدالت بايد به صورت يك فرهنگ درآيد.))
(مقام معظم رهبرى ، حضرت آيت الله خامنه اى )
عدل مولا، اتّفاقى ساده نيست
رضا اسماعيلى
مى كنم آغاز با ياد على (ع )
تا بنوشم عشق از داد على (ع )
يا على ، مولا، تو دستم را بگير
دست روح حق پرستم را بگير
قلب شعرم را بده امشب خراش
يك تبسُّم زخم ، بر روحم بپاش
تا شوم مست تولاّى تو باز
عارف حق ، از دو عالم بى نياز
يارى ام كن تا ز عشقت دم زنم
شعله بر جان بنى آدم زنم
يارى ام كن ، اى عدالت مرد ناب
روح احمد، همسر بانوى آب
يارى ام كن ، اى معمّاى غدير
اى ولايت را تو مولا و امير
يارى ام كن اى على ، اى بوتُراب
شد دلم در حسرت وصف تو آب
يارى ام كن تا بگيرم بال و پر
پر كشم تا زخم ، تا اوج خطر
يارى ام كن ، تا تو را پيدا كنم
قاسطين را باز هم رسوا كنم
مارقين و ناكثين را رگ زنم
زخم بر كُفر و نفاق و شك زنم
باز از عشقت خمارم كن على (ع )
بيقرارم ، بيقرارم كن على (ع )
مى برم نام تورا من دم به دم
تازند عشق تو برجانم ، عَلَم
من كى ام ؟آيينه دار راه تو
شيعه چشمت ،غبار راه تو
من كى ام ؟ مست ظهور چشم تو
عاشقت سنگ صبور چشم تو
من كى ام ؟ يك عاشق بى دست و پا
عاشق وصل تو اما بينوا
كاش مى شد چاه نخلستان شوم
تا به بزم درد تو مهمان شوم
عارف آيات قرآنت شوم
در شبى روشن ، مسلمانت شوم
بايد اما بگذرم از اين خيال
فهم تو كارى است ، دشوار و محال
من كجا و فهم قرآنت على !
من كجا عرفان چشمانت على !
من كجا فهم كلام الله تو!
مانده ام در باى بسم الله تو!
اين لياقت نيست در من اى دريغ
درد من درمان نگردد جز به تيغ
گشته ام باخويش دشمن ياعلى (ع )
واى بر من واى بر من ياعلى (ع )
ــــــــ
خوش به حال ما كه از نسل گليم
همچو بلبل ، عاشق وصل گليم
لاله هاى سرخ باغ حيدريم
وارثان درد و داغ حيدريم
بى سرو دستار، در صحراى خون
سرخ مى رقصيم ، همپاى جنون
مستى ما بى نياز از باده است
مى شويم از عشق مولا، مست مست
خضر راه ما، فروغ ماه اوست
مقتداى ما، دل آگاه اوست
ما كه از جور خوارج خسته ايم
با على عهد اخوت بسته ايم
ما مريد ذوالفقار حيدريم
تا جهان باقى است ، يار حيدريم
جان ما از عشق مولا منجلى است
گر بخواهد جان ، جواب مابلى است
در سرما نيست جز عشق ولى
ياعلى و ياعلى و ياعلى (ع )
ــــــــ
ماز فهمت اى على ، پا در گليم
ما تورا گم كرده ايم و غافليم
ما كه بذر معصيت افشانده ايم
قلب معصوم تو را كى خوانده ايم ؟
از دل خود زخم را وا كرده ايم
عافيت را باز پيدا كرده ايم
غافل از درديم و مستى مى كنيم
روز و شب ، شهوت پرستى مى كنيم
عاشقى را سخت حاشا كرده ايم
از سر خود عشق را وا كرده ايم
بار ديگر با هوس خو كرده ايم
التماس خال و ابرو كرده ايم
هفت جنت ناگهان شد مال ما!
باغهاى اين جهان شد مال ما!
كرده دنيا جامه هامان را زرى
روح ما افسرده و خاكسترى
جسم ما در جامه هاى رنگ رنگ
روح ما آلوده صد گونه ننگ
اى على جان ! دستهامان رو شده
روح ما اين روزها جادو شده
گشته مشكل همزبانى با جنون
كرده ما را نكته بين ، عقل زبون
معصيت مى بارد از ديوار و در
بوى شيطان مى دهد روح بشر
بار ديگر زهد تنها گشته است
بت پرستى سهم دنيا گشته است
قبله توحيد! بتها را ببين
لات و عزى و هبل ها را ببين
اين بت جاه و مقام است و غرور
آن يكى ديگر بت تزوير و زور
بازهم قدرت نمايى مى كنيم
برضعيفان ما خدايى مى كنيم
مى شود در چشم ما دنيا عزيز
فطرت ما مى شود ايمان ستيز
باز هم فصل غريبى مى رسد
فصل زرد خود فريبى مى رسد
شهر از آيينه خالى مى شود
باز فصل بى خيالى مى شود
باز مى گيرند اصحاب ((چرند))
غيرت ما را به باد نيشخند
شهر مى گردد پر از حور و پرى
پُر زبوى شهوتى كاكل زرى !
گرگ شهوت در خيابانهاى ننگ
مى زند بر روى عصمت ، باز چنگ
مى شود گم عزت ما در زمين
ما و اندوه و هزاران نقطه چين !
دينمان آلوده شك مى شود
روحمان هر روز كوچك مى شود
بازهم فصل غريبى مى رسد
فصل زرد خود فريبى مى رسد
مى شود فصل عدالت ناپديد
ناگهان تبعيض تبعيضى شديد!
بوى تبعيد ابوذر مى وزد
باز قارونى قلندر مى وزد
در خيابان كاخ مى رويد مدام
بر سر ما شاخ مى رويد مدام
مى كشد قد كاخ ‌هاى سبز باز
صاحبان آن همه اهل نماز
شهر ما شكل عروسك مى شود
عافيت جويى مبارك مى شود
باز هم ورد زبان روزگار
داستان تلخ دارا و ندار!
باز هم ما و كلاف فاصله
بين ما و عدل صدها مرحله !
ــــــــ
گر شود حاكم به ما مولا على (ع )
مى شود تيغ عدالت صيقلى
عدل مولا اتفاقى ساده نيست
هيچكس جز او عدالت زاده نيست
عدل در جان على يك باور است
ذوالفقار او عدالت پرور است
پيش او معنا ندارد ظلم و باج
پيش او معنا ندارد تخت و تاج
او كه مرد عدل و تيغ است و قلم
مى كند پاهاى ظالم را قلم
اغنيا را مى كشد پايين زتخت
باز مى گيرد از آنان تاج و تخت
مى ستاند سهم بيت المال را
گرچه باشد مهر زنهاى شما
چونكه بيت المال بيت الحال نيست
دزد بيت المال ، خوش اقبال نيست
وصله بر تنپوش دنيا زد ولى
يعنى از دنيا تبرى كن ((على ))
با نمك با پاره اى از نان بساز
در كمال سادگى انسان بساز
زندگانى مثل حيدر ساده نيست
هيچكس مثل على آزاده نيست
در جهان هر خانه اى خشت و گلى است
خانه مولاى درويشان على است
ــــــــ
ما زفهمت اى على پا در گليم
ما تو را گم كرده ايم و غافليم
يا على با ما بگو با اين حساب
مى شود آيا دعامان مستجاب !؟
باز آيا ما هدايت مى شويم ؟
لايق وصل شهادت مى شويم ؟
باز آيا زخممان گل مى كند
در دل ما عشق غلغل مى كند؟
باز آيا ما پرستو مى شويم ؟
از نسيم عشق گلبو مى شويم ؟
باز آيا ما قنارى مى شويم ؟
جرعه نوش بيقرارى مى شويم ؟
بشنو از نى بشنو ازنى مى كنيم
عقل را هى عشق را طى مى كنيم ؟
باز آيا ما خدايى مى شويم ؟
ياعلى ، ما كربلايى مى شويم ؟
ــــــــ
اى على اى خوب اى مولاى دين
از دل ما اين تغافل را بچين
بر دل ما نور رحمانى بپاش
در وجود ما مسلمانى بپاش
تيرگى را از دل ما دور كن
روح ما را با خودت محشور كن
جان ما را كن زعشقت منجلى
اى فدايت جان عالم يا على (ع )(82)
نهج البلاغه از ديدگاه امام خمينى (ره ) و مقام معظم رهبرى