افضليت على (عليه السلام)

عبدالفتاح عبدالمقصود

- ۹ -


هوشيارى سياسى و مديريت بى نظير

خيلى كم اتّفاق مى افتد كه برترى جنگى با برترى سياسى در يك انسان جمع شود، ولى او در همان لحظه كه يك جنگجو بود، در همان زمان يك سياستمدار بود؛ بلكه، به تعبير دوران ما، يك دولتمرد بود. سياست داخلى و خارجى خود را در سطح دوستان و دشمنانش برنامه ريزى مى كرد و در اداره و رهبرى مردم همان طرح و سياستى را اجرا مى نمود كه در برنامه ريزى كارها و امور جارى انجام مى داد و در هر دو مورد تمام احتمالات را در دگرگونى رويدادها و تغيير شرايط، با حكمت و فكر باز و برنامه ى صحيح در نظر مى گرفت و روشهاى گوناگون را در برخورد با حوادث با نرمى و ملايمت به كار مى برد تا بدى قحطى و كمبودها را به وضعيّتى بارور و سرشار بدل سازد.

كسانى كه مى پندارند امام سياستمدارى زيرك نبوده است سياست را به معنى و چهره ى حقيقى آن در نظر نمى گيرند و از مفهوم اصليش دور ساخته و از محتوا عارى كرده اند. سياست، حقّه بازى و فريبكارى و نوعى پستى و فرومايگى نيست كه انسانيّتِ انسان را لگدكوب و كرامت او را پايمال كند تا بتوان از هر راهى به اهداف پست آن رسيد. در زيركى و سياستمدارى معاويه مطالب فراوانى گفته شده است، ولى على "ع" در مقابل اين پندار نادرست چنين فرمود:

به خدا سوگند، معاويه از من زيركتر نيست؛ او خيانتكار و تبهكار است [ نهج البلاغه، خطبه ى 200. ] و من خيانت و عهد شكنى را دوست ندارم.

نگاهى عميق تر به حوادث و شواهد تاريخى، دورانديشى امام را بخوبى روشن مى كند؛ بدين معنى كه به زمينه هاى ايجاد خطر و بروز حوادث و دگرگونيهاى محتمل توجّه فراوانى داشته است و از روى آنها پرده برداشته و خطرات آنها را گوشزد كرده و براى جلوگيرى از آنها اقدامات لازم را نموده است؛ مثل كسى كه خاكسترها را از روى جرقه هاى آتشى كه در زير آنها مدفون است به يك سو مى زند و آن را- پيش از آنكه به اطراف پراكنده و موجب آتش سوزى گردد- خاموش مى كند.

امام- طىّ نامه اى كه به نماينده ى خود و استاندار مكّه، قُثَم بن عبّاس نوشته است- چنين مى فرمايد:

...إنَّ عَيْنى بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ اًّلَىَّ يُعْلِمُنى أنَّهُ وُجِّهَ اًّلَى الْمَوْسِمِ أُناسٌ مِنْ أهْلِ الشَّامِ... الَّذينَ يَلْتَمِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ، وَ يُطيعوُنَ الْمَخْلُوقَ فى مَعْصيَْة الْخالِقِ، وَ يَحْتَلِبُونَ الدُّنْيا دَرَّها بِالدّينِ... فَأقِمْ عَلى ما فى يَدَيْكَ قيامَ الْحازِمِ الصَّليبِ... وَلا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمتاء بَطِراً، وَلاعِنْدَ الْبَأْساء فَشِلاً؛ [ محمد عبدُه، نهج البلاغه، شرح لغات دشوار و كلمات قصار |نامه ى 33|. ]

مأمور پنهانى من در مغرب به من نامه نوشته است تا مرا آگاه سازد كه گروهى از اهالى شام... كسانى كه به وسيله ى باطل حقّ را مى جويند و از مخلوق در معصيت خالق فرمانبردارى مى كنند و از راه دين مى خواهند به دنيا برسند- به مكّه اعزام شده اند... تو- با امكاناتى كه در اختيار دارى- با كمال احتياط و پايدارى، ايستادگى كن.... به هنگام روى آوردن نعمت خوش گذران و به هنگام سختى ها سست و ناتوان مباش.

مى بينيم كه امام از حركات دشمن غافل نيست و نمى گذارد كه او پيش دستى كند؛ بلكه از او جلو افتاده خود را آماده دفاع و جلوگيرى از تبهكاريهاى او مى فرمايد.

از جمله دلايل بيدارى سياسى امام آن است كه همراه با فرستادن جاسوس به سرزمين دشمن كارى مى كند كه امروزه جنگ روانى ناميده مى شود كه بعضى گمان مى كنند اين گونه جنگها از نوآورى و ابداعات در عالم سياست و از ابتكارات رهبران و سياستمداران عصر حاضر است. صفحات تاريخ پُر است از نمونه هايى از نامه ها و پيامهايى كه امام به گوشه و كنار كشور اسلامى خود نوشته و آنها را تشويق كرده است كه آرا و اذهان عموم را آماده ى پذيرش نظريّات و دستوراتش كنند تا اگر خواست كارى را تثبيت كند و يا آن را تغيير دهد با مشكلى در ارتباط با نظريّات مردم مواجه نشود. هم چنين در كتب تاريخ نمونه هاى بسيارى از شعر شاعران مربوط به امام را مى بينيم كه قصيده هايى در دوران گردش آسياى جنگ و يا در زمان صلح سروده و به شرح اهداف و تبيين مواضع امام و ادّعاهاى دشمنانشان پرداخته اند و حقيقتى را كه مخالفين به نيرنگ از آن دم زده اند روشن كرده و روح معنويّت را در سربازان دميده و تذكّرات معنوى به آنان داده اند تا باز دارنده ى كسانى باشد كه از راه باطل رفته و حق او را ناديده گرفته و بر او تجاوز كرده اند.

همان گونه كه امام از اخبار مربوط به دشمن و معرّفى افكار خود و ترويج رفتار و برنامه هاى خود غافل نبود، در عين حال، هيچ گاه از پى گيرى عملكرد استانداران و نمايندگانش در شهرها و استانهاى مختلف نيز غفلت نمى كرد تا از خوش رفتارى آنان دربين مردم و پايبندى آنها نسبت به حدود وظايف و تكاليفشان يقين حاصل كند و بداند كه پا را از محدوده ى سياست عمومى مرسوم او بيرون نمى گذارند.

امام در نامه اى به مَصْقَلََْبن هُبَيْرَه استاندار و عاملش در اَرْدَشير خُرَّه چنين مى نويسد:

... بَلَغَنى عَنْكَ أمْرٌ إنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أسْخَطْتَ اًّلهَكَ، وَ أغْضَبْتَ اًّمامَكَ أنَّكَ تَقْسِمُ فَىَْ الْمُسْلِمينَ- الَّذى حازَتْهُ رِماحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُريقَتْ عَلَيْهِ دِماؤُهُمْ- فى مَنِ اعْتامَكَ مِنْ أعْرابِ قَوْمِكَ... فَلاتَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ وَ لا تُصْلِحْ دُنْياكَ بِمَحْقِ دينِكَ!

ألا وَ اِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنا مِنَ الْمُسْلِمينَ فى قِسْمَِْة هذَا الْفْىِْ سَواء يَرِدونَ عِنْدى عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ؛ [ نهج البلاغه، نامه ى 43. ]

خبر كارى از تو به من رسيده كه اگر چنان كرده باشى پروردگارت را به خشم آورده و امام خود را غضبناك ساخته اى و آن اينكه تو غنايم مسلمين را- كه با نيزه ها و اسبانشان به دست آورده و در راه آن خونهايشان را ريخته اند- در بين خويشاوندان عربت- كه اطرافت جمع شده اند- تقسيم كرده اى. هيچ گاه حقّ پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود را با نابودى دينت، اصلاح و آباد مكن....

آگاه باش كه حقّ مسلمانانى كه نزد تو و نزد مايند در تقسيم اين غنايم يكسان است. آنان كه براى گرفتن نزد من مى آيند حقّ خود را مى گيرند و باز مى گردند.

تعقيب و پيگيرى امام از عمّال و نمايندگانش فقط مربوط به رفتار عمومى و وظايف استاندارى آنها نبود، بلكه بركارهاى شخصى آنان نيز نظارت مى كرد و با معيارى دقيق آنها را مى سنجيد؛ زيرا آنان پيشوايانى بودند كه مى بايد رفتار و زندگى آنان سرمشق زندگى زير دستانشان باشد.

خبردار شد كه عثمان بن حُنَيْف نماينده و استاندار او در بصره بر سر سفره اى رنگين دعوت شده است كه گروهى از ثروتمندان نيز در آنجا و بر سر آن سفره نشسته بوده اند. امام به او نوشت:

... يَا ابْنَ حُنَيْفٍ... إنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَِْة أهْلِ الْبَصْرَِْ دَعْاكَ اِلى مَأْدُبْةٍ فَأسْرَعْتَ اًّلَيْها! تُسْتَطابُ لَكَ الاَْلْوانُ، وَ تُنْقَلُ اِلَيْكَ الْجِفانُ. وَ ما ظَنَنْتُ أنَّكَ تُجيبُ اِلى طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوُّ، وَ غَنيُّهُمْ مَدْعُوُّ...

ألا وَ إنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إماماً يَقْتَدى بِهِ وَ يَسْتَضئُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ ألا وَإنَّ إمامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْه، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ. ألا وَ اِنَّكُمْ لا تَقْدِروُنَ عَلى ذلِكَ، وَلكِنْ أعينُونى بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ وَ عِفَّةٍْ وَ سَدادٍ... لكِنْ هَيْهاتَ أنْ يَغْلِبَنى هَواىََ، وَيَقُودَنى جَشَعى اِلَى تَخَيُّرِ الاْ طْعِمَِْة! وَلَعَلَّ بِالْحِجازِ أوِ الْيَمامْةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِى الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ. َأبِيتُ مِبْطاناً وَ حَوْلى بُطُونٌ غَرْثى؟... َ أقْنَعُ مِنْ نَفْسى بأنْ يُقالَ: أميرُالْمؤمنينَ وَ لا أشارِكُهُمْ فى مَكارِهِ الدَّهْرِ؟!...

فَاتَّقِ اللهَ يا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَكْفُفْ أقْراصُكَ، لِيَكُونَ مِنَ النّارِ خَلاصُكَ؛ [ نهج البلاغه، نامه ى 45. ] اى پسر حُنيف!... مردى از جوانان بصره تو را به خوانى دعوت كرده و تو به سوى آن شتافته اى. بر سر آن سفره غذاهاى رنگارنگ برايت فراهم آمده و كاسه هاى بزرگ نزد تو چيده اند. گمان نمى كردم كه تو پذيراى طعام مردمى باشى كه تهى ستانشان مورد جفا و بى اعتنايى قرار گرفته و ثروتمندانشان دعوت شده باشند....

آگاه باش! هر پيروى، پيشوايى دارد كه به او اقتدا كرده از پرتو دانشش روشنى مى گيرد. بدان كه پيشوا و امام شما از دنياى خود به دو جامه ى فرسوده و از غذاى آن به دو قرص نان بسنده نموده است. بدانيد شما نمى توانيد بدينگونه رفتار كنيد. لكن مرا با پرهيزگارى و كوشش و خويشتن دارى و درستكارى و استوارى خود يارى دهيد.... هرگز هوا و هوس بر من چيره نمى شود و گرسنگى مرا وادار نمى كند كه غذاهاى گوناگون را برگزينم؛ در صورتى كه شايد در حجاز و يا يمامه كسى باشد گِرده ى نانى هم اميد نداشته و روى سيرى نديده باشد. چگونه سير بخوابم و در اطرافم شكمهاى گرسنه وجود داشته باشد؟ آيا بدين بسنده كنم كه اميرمؤمنانم بخوانند؛ بى آنكه در دشواريهاى روزگار شريك آنان باشم؟...

پس تقواى خدا پيشه كن، اى پسر حُنَيْف! به همان نانهاى خودت بسنده كن تا از آتش دوزخ رهايى يابى.

اين نامه ى امام درسى است در تربيتى اخلاقى و در اينكه چگونه حاكم بايد سرمشق امّت خود باشد تا به او اقتدا كنند و از او پيروى نمايند.

واقعيّت اين است كه امام به هر صورت ممكن نمى گذاشت كه استاندارانش هر كارى را كه مى خواهند انجام دهند و هيچ برنامه و سرمشقى نداشته باشند و حدود تكاليفشان روشن و واضح نباشد و ندانند كه چگونه در امور دنيا و دين حركت كنند. در اين مورد، بهترين دليل- براى هر كسى كه بخواهد مراجعه كند- همان دستورالعملش براى مالك اَشتر نخعى به هنگامى است كه استاندارى مصر را به او واگذار كرد تا با برنامه و قوانينى كه براى اداره امور و سرپرستى مردم وضع كرده است آشنا شود.

هر كس كه به تحقيق و بررسى اين دستورالعمل بپردازد مشاهده مى كند كه اين مطالب زاييده ى فكر سياستمدارى نابغه است كه برنامه اى كامل را- كه شامل تمام جهات رشد انسانها در بخشهاى گوناگون اجتماعى و سياسى است- وضع كرده است. اين برنامه بر پايه ى كرامت و آزادگى استوار است كه جز با كار و كوششى ثمربخش - كه افراد را در انجام آن به صورت دست و انديشه اى واحد و بر راهى يگانه در مسير هدايت دين قرار مى دهد- حاصل نمى شود.

به شگفتى مى آييم؛ هنگامى كه مى بينيم امام، در اين دستورالعمل، اصول كلّى حكومت را به طور روشن و واضح مشخّص مى سازد؛ همان اصولى كه مكاتب سياسى براى رسيدن به آن در طول قرون طولانى به زمين خورده اند و هر يك مدّعى شده كه تنها او به آن مرتبه رسيده است و ديگران نرسيده اند.

در عظمت و اهميّت اين عهدنامه همين بس كه در آن بر وحدت و انسجام اجتماعى و سياسى تمام افراد يك جامعه تأكيد شده و بدون هيچ تفرقه و امتيازى همه مى توانند به ريسمان واحدى چنگ زنند و باوجود تمام اختلافات اجتماعى و فكرى و عقيدتى كه دارند همه ى افراد يك كشور با يكديگر مساوى و يكسان باشند؛ چنانكه عبارت عهدنامه در مورد مردم چنين است:

يا برادران دينى تواند و يا در آفرينش همنوعان تو. [ نهج البلاغه، نامه ى 53. ] /p>

و رعيّت:

طبقات و درجاتى اند كه هر دسته از آنها جز به گروه ديگر اصلاح نمى شوند و از يكديگر بى نياز نيستند.

با وجود اين عهدنامه مقرّر مى دارد كه قاعده ى وسيع مردم- كه انبوه ملّت را مى سازد- شايستگى آن دارد كه مورد توجّه قرار گيرد؛ زيرا توده هاى مردم:

ستون دين و جمعيت مسلمانان و نيروى آماده ى پيكار در مقابل دشمنان اند.

لذا بر دولت لازم است كه جانب آنها را رعايت كند و سطح زندگى عمومى را بخوبى و بزرگوارى در نظر گيرد تا شرافت و كرامت انسانى آنان محفوظ بماند.

هر فردى بر والى حقّى دارد؛ به اندازه اى كه كارش سامان داشته باشد.

هم چنين، رعايت حال كسانى كه بى چارهاند، مانند درماندگان، نيازمندان، بيكاران، بيماران و معلولين و امثال آنها، بر دولت لازم است و بايد بخشى از بيت المال و در آمد خالصه ى اسلامى را به آنها اختصاص دهد.

بررسى تمام فرازهاى عهدنامه مالك اشتر به درازا مى كشد. همين يك تذكّر كافى است كه آن عهدنامه چنان اصول و مبادى اوّليّه ى حكومت را بيان كرده است كه هم مناسب زمان خود بوده هم با جوامع جديده ى امروز ما تناسب دارد. تمامى مشكلات و راه حلّ آنها را بازگو كرده و گرفتاريهاى روزمره ى زندگى انسانها را- كه به مسائل روحى و اعتقادى و علمى و تربيتى و رفتار اجتماعى مربوط مى شود- تذكّر داده است و آنها را به جنبه هاى مادّى و اقتصادى از تجارت، صنعت، كشاورزى، ادارى، جهاد و رشد و پيشرفت مالى در زمينه هاى گوناگون بهره بردارى متّصل مى كند. اشكالى ندارد كه چنين توان و قدرتى را- بلكه اين احساس تازه و لطيف سياسى كه درد آشنايى امام را روشن مى كند تا براى هر دردى دارويى مناسب آماده سازد- براى امام ببينيم كه مى خواهد پناهگاه كسانى باشد كه او را شناخته از او راهنمايى مى گيرند؛ بى هيچ تفاوتى بين بزرگ و كوچك و حاكم و محكوم آنها. چه بسيار مواردى كه خلفا از او نظر خواسته و با او مشورت كرده اند و امام نظر داده است.