ربا در مسيحيت:
با مطالعه انجيل معلوم مىشود كه بيشتر تعاليم و دستورهاى حضرت
عيسى (عليه السلام) جنبه پند و اندرز و نصايح اخلاقى دارد و بعد تشريعى آن كم است؛
به عبارت ديگر، حضرت مسيح (عليه السلام) احكام و قوانين كمترى آورد و بيشتر در صدد
اجراى احكام تورات بود. آن حضرت در اين باره فرمود: گمان مبريد
كه آمدهام تورات با صحف انبيا را باطل سازم، بلكه براى تكميل آنها آمدهام(31).
بنابراين، دستورهايى كه از تورات درباره تحريم ربا نقل نموديم،
شامل آيين حضرت مسيح (عليه السلام) نيز مىشود. در عين حال، برخى از نصوص انجيل را
در تاييد اين مطلب بيان مىكنيم:
اگر به كسانى قرض
بدهيد كه انتظار پاداش از آنها داريد، چه فضيلتى براى شما متصور است(32).
اگر به كسانى قرض دهيد كه
اميد بازگرداندن را از آنها داريد، چه فضيلتى براى شما دارد! گناهكاران نيز به
همديگر قرض ربوى مىدهند تا آنها مثل آن را برگردانند
(33).
نظر بزرگان كليسا:
تا عصر رونسانس، علماى مسيحيت هم صدا با كتاب
مقدس، ربا را تحريم كردند و كوشيدند با بيان حكمت تحريم ربا، مردم را از ارتكاب اين
گناه باز دارند.
قديس گريگوار دونين ربا را گرفتن مال ديگران
مىدانست. او درباره ربا مىگويد:
ربا نتيجه آميزشى است كه
خلاف فطرت و طبيعت است؛ زيرا فطرتا زياد شدن؛ به اشياى زنده اختصاص دارد، در حالى
كه پول نقد عقيم و نازا است.او نيز مىگويد:
كسى كه قرض با بهره مىدهد
احتياج قرض كننده را بيشتر مىكند؛ علاوه بر اين كه خود او نيز دچار اضطراب و تشويش
مىشود كه مبادا بدهكار طلبش را ندهد(34).
سكوبار مىگويد: اگر كسى
معتقد باشد كه ربا معصيت نيست، كافر است!
پدريونى مىگويد: ربا
خواران شرف خود را در زندگى دنيا از دست دادهاند و بعد از مرگ، شايستگى كفين و
مراسم دينى را ندارند(35).
سن توماكه كه نظرياتش در تعاليم كليسا جايگاه
ويژهاى دارد، براى دفاع از قانون كليسا در حرمت ربا، دليلهاى زير را ارئه نموده
است:
1. پول نازا است؛ يعنى مولد ثروت نيست.
2. بين اشياى مصروفى و ساير اشياء بايد فرق
گذاشت چيزهايى كه با مصرف از بين نمىروند - مانند زمين، خانه و ابزار توليد -
مالكشان مىتواند بدون فروش اصل آنها، حق استفاده از آنها را به ديگرى واگذار كند و
اجاره بگيرد؛ ولى در مورد اشياى مصروفى كه انتقال حق استفاده از آنها، بدون انتقال
مالكيتشان مقدور نيست، گرفتن اجاره و بهره نامشروع است؛ زيرا وام گيرنده مجبور به
پرداخت دو نوع بها مىگردد:
يكى براى مالكيت وام؛ يعنى بازپرداخت اصل وام و
ديگرى براى استعمال آن؛ يعنى بهره. درحالى كه وام دهنده فقط حق گرفتن اصل وام را
دارد. به عبارت ديگر، در صورت بهره گرفتن، وام دهنده چيزى را فروخته كه وجود ندارد
و اين عمل به طور قطع منجر به ظلم خواهد شد.
3. بهره، بهاى زمان است و چون زمان متعلق به
خداست، وام دهنده حق گرفتن بهره را ندارد.
4. بهره، ثمره شىء (پول) نيست، بلكه نتيجه عمل
شخص وام گيرنده است.
بنابراين، بر او لازم نيست بيش از آنچه قرض
گرفته است، را برگرداند.
5. كسى كه بهره مىدهد، آن را با رضايت و
خشنودى نمىپردازد، بلكه تحت فشار احتياج به قرض، دست به اين كار مىزند.
سن توما همچنين معتقد بود كه وام گيرنده بدون
قرار داد قبلى، چيزى به طلبكار ببخشيد، اشكال ندارد(36).
در قرن دوازدهم ميلادى، عدهاى حقوقدانان با
استناد به مجمع القوانينژوستى نيان به دفاع از تجويز
بهره پرداختند، ليكن سومين شوراى لاترانمجددا گرفتن
بهره را ممنوع ساخت و حكم كرد كسانى كه آشكارا رباخوارى را پيشه خود ساختهاند، حق
شركت در مراسم دينى را نخواهند داشت و هيچ كشيشى صدقات آنها را قبول نخواهد كرد و
اگر بدون توبه از دنيا بروند، اجازه دفن در گورستان عيسويان براى آنها صادر نخواهد
شد(37).
پيدايش رباخوارى در
مسيحيت:
قرنهاى زيادى ربا از سوى كليسا و قوانين مدنى
كشورهاى مسيحى، ممنوع اعلام شده بود. كليسا مسيحيان رباخوار را با يهوديان برابر
مىشمرد و براى آنان مجازات هايى اعمال مىكرد.
از قرن 12 تا 15 ميلادى، به علت گسترش ارتباط
بين مشرق و غرب، تحولات بزرگى در تمام زمينهها، از جمله در فعاليتهاى اقتصادى
پديد آمد و به تدريج، زمينه ترويج ربا در ميان عموم مردم فراهم شد. توسعه صنعت و
بازرگانى مستلزم به كارگيرى پس اندازهاى راكد جامعه در معاملات بود. براى كشورهايى
كه كه درگير جنگ يا مشكلات ديگرى بودند، قرض كردن بسيار آسانتر از اخذ ماليات بود.
اصناف، هم قرض مىگرفتند و هم قرض مىدادند و در هر دو صورت،
بهرهركن اصلى معامله را تشكيل مىداد. مالكانى كه مشغول توسعه املاك خويش يا
عازم جنگهاى صليبى بودند، از وام دهندگان استقبال خوبى نمودند. كليساها و ديرها كه
روزى پرچم مبارزه عليه رباخوارى را برافراشته بودند، براى مقابله با افزايش روز
افزون قيمتها و يا رهايى از پى آمدهاى مالى، دست نياز به سوى يهوديان - كه
بزرگترين منابع مالى در اختيارشان بود - دراز نمودند(38).
به كارگيرى حيلههاى ربا:
رباخوارن براى گريختن از چنگال قانون تحريم ربا
و رهايى از مجازات آن، به حيلههاى گوناگونى متوسل شدند و كوشيدند عمل زشت خود را
تحت عناوين مختلف پنهان سازند.
برخى از اين حيلهها چنين بود:
1. در آغاز، صاحب مال قرار دادى مبنى بر اين كه
پول از او و كار از جانب تاجر باشد و در سود و زيان با هم شريك باشند با تاجر امضا
مىكرد. به دنبال قرار داد شركت، قرار داد ديگرى مبنى بر اين كه صاحب سرمايه از
مقدارى سود احتمالى خود صرفنظر كند تا در مقابل، در خسارت مال شريك نباشد، تحت
عنوان بيمهبين آن دو منعقد مىشد در نتيجه صاحب سرمايه
در سود احتمالى داراى حق مىشد، اما در خسارت و زيان شريك نبود. به دنبال قرار داد
دوم، بين آنها قرار داد سومى مبنى بر اين كه صاحب مال، سود احتمالى خود را در مقابل
مقدارى سود قطعى به تاجر بفروشد. سود قطعى؛ در حقيقت همان ربايى بود كه صاحب مال از
آغاز قصد گرفتن آن را داشت. اگر صاحب سرمايه به موجب عقد شركت، در سود و زيان شريك
مىشد و سهم وى 30 درصد سود احتمالى در نظر گرفته مىشد، او در عقد بيمه - در مقابل
اين كه در خسارت شريك نباشد - از 10 درصد سود احتمالى خود صرفنظر مىكرد، سپس 20
درصد سود احتمالى خود را - در مقابل سود قطعى - به تاجر مىفروخت(39).
2. مهاتره(40)
كلمهاى اسپانيايى است و به احتمال زياد، از كلمه عربى مخاطرهگرفته
شده و خاستگاه آن يكى از حيلههاى ربا به نام بيع العينه
است كه در فقه اسلامى مطرح شده و در زمان حضور مسلمانان در اسپانيا به عاريت گرفته
شده و از آن جا وارد اروپا شده است. شكل اين معامله چنين بود: شخصى كه مىخواست به
ديگرى وام دهد كالايى را كه 400 تومان ارزش داشت، به قيمت 500 تومان به او، به صورت
نسيه مىفروخت و سپس خريدار؛ يعنى وام گيرنده، همان كالا را به وام دهنده به طور
نقد، به 400 تومان مىفروخت و به اين مبلغ پول نقد دسترسى پيدا مىكرد، اما در
موعد پرداخت بهاى نسيه، بايد 500 تومان مىپرداخت، به اين ترتيب، وام گيرنده به 400
تومان پول نقد و صاحب پول به 1000 تومان بهره دست مىيافت(41).
3. بيع مشروط، وام دهنده خانه يا ملكى را از
كسى كه به دنبال وام بود، ارزان و كمتر از قيمت واقعى آن مىخريد و متعهد مىشد
اگر صاحب ملك تا زمان مشخصى پول را باز آورد، ملك را به او برگرداند؛ براى مثال،
وام گيرنده زمينى را كه در سال 10 تومان درآمد داشت، 100 تومان را با نرخ 10 درصد
قرض مىداد، بعد از فرا رسيدن مهلت، اگر صاحب ملك پول را باز مىگرداند، وام دهنده
توانسته بود از منافع ملك كه نقش ربا را داشت، بهره ببرد و اگر وام گيرنده
نمىتوانست پول را باز پس دهد، وام دهنده به قيمت پايينى ملك او را تصاحب مىكرد و
از آنجا كه بدهكار معمولا قادر به پرداخت پول گرفته شده نبودند، اموال آنان به تصرف
رباخواران در مىآمد(42).
4. استفاده از منافع رهن، بدان گونه كه در
مقابل دادن وام، خانه يا ملكى را از بدهكار به عنوان وثيقه مىگرفتند و او اجازه
مىداد تا زمان برگرداندن قرض، از آن وثيقه استفاده كنند. پاپ الكساندر سوم در سال
1163 ميلادى، درباره اين حيله راهبان گفت: اين جماعت از ربا
خوارى اظهار تنفر مىكنند و با اين حال، به نيازمندان وام مىدهند و از منافع
وثيقههاى آنان، بسيار بيشتر از اصل وام، بهرهمند مىشوند.
5. بسيارى از موسسات بانكى نيز آشكارا در قبال
پرداخت وام، بهره مىگرفتند؛ به استناد اين كه قانون منع ربا فقط شامل حال افراد
مىشود، نه بنگاهها.
6. صرافها نيز ربا خوارى خود را تحت عنوان
تبديل پول انجام مىدادند(43).
كاستن از محدوده ربا:
در اثر تحولاتى كه در بازرگانى اروپا پديد آمد،
گرايش به رباخوارى در ميان مردم زياد شد و آنان براى پوشاندن عمل خود، به راههاى
گوناگونى متوسل شدند. سرانجام كليسا مجبور شد در برابر فشارهاى وارد، عقب نشينى كند
و با پذيرش استثناهايى به تدريج دامنه حرمت ربا را محدود كند. اين استثناها عبارت
بودند از:
1. تجويز چند درصد بهره به عنوان
كارمزد: وام دهندگان مىتوانستند هنگام دادن وام، درصدى
بهره براى پرداخت حقوق كارمندان و مخارج موسسه، از گيرندگان وام دريافت كنند. بدين
ترتيب موسسات بانكى و صرافىها توانستند از مشتريان خود، به صورت قانونى، بهره
دريافت كنند.
2. گرفتن بهره به عنوان
جريمه تاخير: وام دهنده هنگام قرار داد شرط مىكرد اگر وامگيرنده نتواند در
موعد مقرر بدهى خود را پرداخت نمايد، بايد به ازاى هر ماه تاخير، مبلغ مشخصى جريمه
بپردازد. كليسا ابتدا در تجويز اين امر ترديد داشت، ولى سرانجام آن را پذيرفت؛ به
شرط آن كه مقدارى جريمه زياد نباشد و منجر به رباى فاحش (زياد) نشود و هدف اصلى،
وادار ساختن وام گيرنده به پرداخت بدهى باشد.
ربا خواران از آن پس، موعد پرداخت را چنان
كوتاه قرار مىدادند كه وام گيرنده قادر بر پرداخت نبود و در نتيجه مجبور به دادن
جريمه مىشد. ميزان جريمهها نيز متناسب با نرخ تعيين مىشد.
3. وام دهنده شرط كند در برابر سودى كه در اثر
قرض دادن از دست مىدهد مقدارى بهره دريافت كند. در اين استثنا سه شرط لحاظ شده
بود:
الف) وام گيرنده و وام دهنده بايد هنگام قرار
داد، بر چنين شرطى توافق مىكردند.
ب) مقدار بهره نمىبايست از سود خالص كه وام
دهنده در صورت به كار انداختن پول خود به دست مىآورد، تجاوز كند.
ج) لازم بود كه وام دهنده، غير از پولى كه قرض
مىداد، پول ديگرى نداشته باشد كه بتواند با به كارگيرى آن، همان سود را به دست
آورد.
درباره اين استثنا نيز عالمان مسيحى اختلاف نظر
وجود داشت. طرفداران تعاليم اوليه كليسا در برابر آن مقاومت كردند، اما سرانجام
موافقان پيروز شدند و آن را جايز شمردند.
4. بهره در مقابل خطر: وام دهنده مىتوانست
مقدار كمى بهره، جهت حفظ اصل سرمايه خود از خطرهايى كه ممكن بود آن را تهديد كند،
از قرضگيرنده بگيرد. خطر ندادن وام از جانب وام گيرنده - به علت نداشتن قدرت
پرداخت، ياداشتن سوء نيت - براى تجويز بهره كافى نبود.
معتقدان به تعاليم اوليه كليسا به شدت با اين
بهره مخالفت نمودند. اما طرفداران اين بهره براى توجيه گرفتن ربا به عنوان
سود خطر، به استدلال سان توما اكوينى مبنى بر اينكه از
اصول اخذ سود در شركت تجارى، وجود خطراست، پناه آوردند.
سان توما مىگويد: كسى كه دارايى خود را به
تاجر يا صنعتگر مىسپارد تا با او شريك شود، قطعا مالش را به طور كامل در اختيار
آنها قرار نمىدهد كه هر گونه خواستند در آن تصرف كنند، بلكه براى خود اين حق را
حفظ مىكند كه تاجر و صنعتگر با مسئوليت او تجارت و صنعتگرى كنند (اين پذيرش بخشى
از خطر است). بنابراين، مالك مال مىتواند قسمتى از سود را مطالبه كند.
مقصود سان توما اين بود كه بر اساس اصل عدالت و
تساوى در تقسيم خطر، خطرهاى فعاليت اقتصادى بين شريكها تقسيم شود، در نتيجه، وى
سهيم بودن هر يك از شريكها در خطر را مجوز گرفتن سهمى از سود شركت مىدانست، اما
تجويز كنندگان ربا - عمدا و يا از روى جهل - سخن سان توما را از عقد شركت، به قرض
ربوى توسعه دادند و گفتند: چون ربا دهنده با خطر ندادن وام و سوء نيت وام گيرنده
روبه رو است، پس بايد در سود شريك باشد و براى وامى كه مىدهد، بهره دريافت كند.
اين برداشت از سخنان سان توما كاملا عكس هدف او بود؛ زيرا با اين كار، وام دهنده از
تمام خطرهاى ناشى از قرض رهايى مىيابد.
5. طبق تعاليم كليسا افراد در موقع اضطرارى حق
داشتند قرضهاى با بهره بگيرند.
در سايه چنين استثنايى، علاوه بر مردم عادى،
كشيشان نيز به وام ربوى روى آوردند و به دنبال آن، برخى موضوعات به صورت رسمى و تحت
عنوان اضطرار، از محدوده رباى حرام خارج شد؛ براى مثال، سرپرستان كودكان يتيم اجازه
يافتند براى حفظ اموال كودكان يتيم، اموال آنان را به صورت وامهاى با بهره قرض
دهند؛ همين طور زنان در بعضى حالات مجاز بودند با در اختيار قرار دادن مهريه خود،
بهره مىگذاردند، به استناد مساله اضطرار، اقدام به دادن وام با بهره 10 درصد كردند
كه اينوسان هشتم در سال 1486 ميلادى، آن را تاييد كرد(44).
تجويز نهايى ربا:
اگر تحولات اقتصادى قرنهاى دوازدهم تا پانزدهم
ميلادى، باعث شد كليسا از موضع نخست خود در ممنوع شمردن ربا عقب بنشيند و دامنه آن
را محدود كند، تحولات سياسى و فرهنگى قرنهاى پانزدهم و هيجدهم ميلادى، تجويز نهايى
ربا را در جهان مسيحيت در پى داشت. تغييرات بنيادين سياسى، اجتماعى و اقتصادى در
كشورهاى اروپايى، كنار رفتن كليسا از مصدر قدرت، كشف آمريكا، گسترش روابط تجارى و
بازرگانى بين شرق و غرب، پيدايش مكتب اقتصادى مركانتليسم كه پول را مهمترين و
عمدهترين عامل ثروت ملتها مىشمرد و مردم را به كوشش براى جمع آورى طلا و نقره
فرا مىخواند و علتهاى ديگر، باعث شد كه عده زيادى از اقتصاددانان با تحريم بهره
به مخالفت برخيزند و راههايى را براى تجويز ربا، پيشنهاد كنند.
در اين دوران، طرفداران تجويز ربا از زاويه
ديگر با اين مساله برخورد كردند و گفتند: اگر چه در جهان ايده آل، تصور اقتصاد بدون
ربا ممكن است، لكن در عالم واقعيت، چون مردم نمىتوانند از ربا صرف نظر كنند، بهتر
است تا اندازهاى از حرمت آن چشم پوشى شود. طرفداران اين نظريه قصد داشتند كه حرمت
ربا را تنها يك مساله اخلاقى قلمداد كنند و منع قانونى آن را لغو نمايند.
در زمينه چينى براى تجويز ربا، افراد زيادى
كوشش كردند كه نظر چند تن از آنان بيان مىشود:
كالوين (1509-1564م.):
وى با اين كه اولين كسى نيست كه قرض بدون ربا
را نفى كرد، ليكن مشهورترين كسى است كه در نيمه اول قرن شانزدهم ميلادى اين كار را
با احتياط انجام داد.كالوين معتقد است كه از ديدگاه اخلاقى، ربا در صورتى كه از نرخ
عادلانه تجاوز كند و يا از فقيران گرفته شود، حرام است و تحريمى كه در تورات آمده
است، اختصاص به يهوديان دارد و شامل مسيحيان نمىشود؛ چون ربا در آيين يهود حرام
شده است، نه آيين مسيح. او مىگويد:
از ديد حق طبيعى، لازم
نيست كه وامها بدون بهره باشد. نقش پول نقد در قرض، مانند نقش خانه و باغ و غيره
در ساير معاملات است. پس همان طور كه در يك خانه، سقف و ديوارها و مصالح به تنهايى
سودآور نيست، اما وقتى منفعت سكونت در آن را با مالى مبادله كنيم. امكان رسيدن به
سود مشروع به وجود مىآيد؛ در مورد پول نقد هم وقتى با آن زمينى خريدارى مىشود،
چنين مىشود، چنين است؛ زيرا اين پول نقد است كه به شكل زمين و خانه و... در مىآيد
و هر سال مبالغ ديگرى را نتيجه مىدهد.
اين درست است كه پول نقد عقيم و ناز است، ولى
اين وقتى است كه آن را به كار نمىگيريم؛ اما اگر كسى كه پولى قرض مىگيرد، آن را
معطل و بدون استفاده باقى نگذارد، بلكه اقدام به سرمايه گذارى كند و سپس مقدارى از
سود را كه از اين پول نقد برده است به صاحب پول بدهد، در اين صورت ظلمى واقع نشده
است؛ مثلا فرض كنيم فرد ثروتمند كه داراى اراضى و درآمدهاى زيادى است، احتياج به
پول نقد پيدا مىكند و ناچار مىشود كه از فرد ديگرى كه ثروتش از او كمتر است، اما
پول نقد بيشترى دارد، قرض كند در حالى كه قرض دهنده مىتوانست با پول خود زمينى
بخرد و يا زمينى را كه قرض گيرنده مىتوانست با پول خود زمينى بخرد و يا زمينى را
كه قرض گيرنده با پول او خريده است، به عنوان ضمانت تا هنگام پرداخت قرض، نزد خود
نگه دارد و از منافعش استفاده كند، لكن به جاى اين كارها اكتفا به فايده پول خود
نموده است، حال آيا بايد عمل او را ناپسند بدانيم در حالى كه عقود ديگرى هستند كه
ظالمانهاند، ليكن مشروع هستند!
ديمولان (1500-1566م.):
كالوين نخستين عالم دينى است كه حرمت ربا را
مورد نقد و بازبينى قرار داد.
ديمولان نيز نخستين حقوقدانى است كه در اين
ميدان گام نهاد. نخستين كتاب او درباره اين موضوع، در سال 1546 ميلادى، منتشر شد.
وى بر اين باور است كه تقريبا در تمام وامها،
براى وام دهنده ضررى از جهت تاخير در به كارگيرى پول (محرميت فعلى از پول نقد) پيش
مىآيد كه بر طبق عدالت و ضرورت اقتصادى، بايد در مقابل آن عوضى پرداخت گردد كه اين
عوض، همان بهره است. بنابراين، قوانين ژوستينيان كه اصل ربا را جايز مىشمرد و نرخ
آن را محدود مىكند، ظالمانه نيست.
ديمولان در جواب استدلال به عقيم بودن پول،
مىگويد: تجربه روزانه معاملات نشان مىدهد كه به كار گرفتن مبلغ قابل توجهى منفعت
زياد مىشود كه در اصطلاح حقوقى، به آن ثمر پول نقدمىگويند.
اينكه بگوييم: پول نقد به تنهايى ممكن نيست سودآور باشد، بىمعناست؛ زيرا زمين نيز
به تنهايى سودآور نيست؛ يعنى بدون هزينه و تلاش انسان بهرهورى ندارد. در مورد پول
نقد هم با تلاش انسان است كه سود حاصل مىشود. ديمولان در پايان سخن خود، آشكارا
مىگويد:
ضرورى مفيد است كه قبل از
هر چيز، تا حدودى گرفتن بهره را تجويز كنيم(45).
بوزولد:
بوزولد از جمله كسانى است كه در قرن شانزدهم
ميلادى، از اخلاقى بودن بهره دفاع كرد. او در مقالهاى كه در سال 1598 ميلادى،
منتشر كرد، حكم كليسا مبنى بر تحريم ربا را در مورد انتقاد قرار داد. وى معتقد است
كه خاستگاه بهره، تجارت و خريد و فروش است؛ زيرا اگر ما در كاركرد موسسات تجارى به
دقت بنگريم، خواهيم ديد كه پول نقد عقيم نيست و چون همه بايد بتوانند منافع و مصالح
شخصى خود را مادامى كه به ديگران ضررى نمىرساند جست و جو و دنبال كنند، گرفتن بهره
منافاتى با عدالت ندارد.
بوزولد همانند ديمولان مىگويد: بين قرض با
بهره و عقد اجاره مشابهت وجود دارد، به گونهاى كه مىتوان اولى را با دومى قياس
كرد. نسبت قرض با بهره با قرض مجانى، مانند نسبت اجاره است به عاريه؛ همان طور كه
مالك مىتواند از اجرت صرف نظر كند و چيزى را به صورت مجانى در اختيار ديگرى قرار
دهد، يعنى به او عاريه دهد، قرض دهنده هم مىتواند حق خود را كه بهره است از طرف
مقابل مطالبه نمايد، يا اين كه به وى ببخشد.
بوزولد معتقد است كه نرخ بهره بايد دايما با
سود سرمايه يا به تعبير بوهم باورك، با نرخ بهره ورى سرمايه - كه اساس و سرچشمه
بهره است - متناسب باشد. پس هرگاه به كارگيرى سرمايه سود كلانى را همراه داشته
باشد، لازم است كه گرفتن بهره زياد نيز براى قرض دهنده جايز باشد(46).