گفتار چهاردهم : تفكيك ناپذيرى ولايت
الهى از ولايت اهل بيت (عليهم السلام)(231)
«ولايت مدارى» خصيصه مهم «حزب الله» در قرآن
قرآن كريم در دو آيه
تعبير «حزب الله» را به كار برده است. يكى از آنها آيه 56 سوره مائده است:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ
اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ
يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ
الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛ ولىّ شما، تنها خدا و
پيامبر او است و كسانى كه ايمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مى دارند و در
حال ركوع زكات مى دهند؛ و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند
ولىّ خود بداند (پيروز است، چرا) كه حزب خدا همان پيروزمندانند.
اين آيه شريفه در مورد
انفاق معروف حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
در نماز در حال ركوع است. مفسران و محدثان شيعه و سنّى در مورد شأن نزول اين آيه
چنين گفته اند كه سائلى به مسجد آمد و اظهار نياز كرد، ولى كسى به او چيزى نداد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه مشغول نماز و در
حال ركوع بود، به آن سائل اشاره فرمود و انگشتر خود را به او داد. پس از اين واقعه،
آيه مزبور در شأن و مقام حضرت على (عليه السلام)
نازل شد. كلمه «زكات» ـ كه در اين آيه هم آمده ـ در اصطلاح قرآن كريم به زكات واجب
اختصاص ندارد، بلكه اعم از انفاق واجب و مستحب است. در هر صورت، آيه در ادامه مى
فرمايد: كسانى كه ولايت خدا، پيامبر و مؤمنانى را كه اوصافشان ذكر شد، بپذيرند،
آنان از «حزب اللّه» هستند. بنابراين خداى متعال در اين آيه «اهل ولايت» و «حزب
اللّه» را يكى قرار داده است.
دومين آيه اى كه تعبير
حزب الله در آن آمده، آيه 22 سوره مجادله است:
لا تَجِدُ قَوْماً
يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ
رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ
عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح
مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها
رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ
اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته
باشند و (در عين حال) كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند ـ هر چند
پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل
اينها است كه (خدا) ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است،
و آنان را به بهشت هايى كه از زير (درختان) آن جوى هايى روان است در مى آورد؛ هميشه
در آن جا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اينانند حزب اللّه،
آرى، حزب خدا است كه رستگارانند.
خداوند در اين آيه نيز
اوصاف «اهل ولايت» و «حزب اللّه» را ذكر نموده و مى فرمايد: مردمى را
نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشند و در عين حال با دشمنان خدا و
پيامبر دوستى كنند؛ حتى اگر آن دشمنان پدرانشان، فرزندانشان، برادرانشان يا اهل
فاميل و نزديكانشان باشند. آرى، اگر كسى ايمان به خدا داشته باشد، هرگز با دشمنان
خدا رابطه دوستى برقرار نخواهد كرد. هيچ گاه «ايمان به خدا» با «دوستى با دشمنان
خدا» جمع نمى شود. آن گاه مى فرمايد، پاداش عملكرد آنان اين است كه خداوند ايمان را
در دل ايشان ثابت كرده است: كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ. پاداش ديگر آنان،
تأييد به وسيله روح الهى است: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ. «روح الهى» يكى از
فرشتگان بزرگ و مقرّب درگاه الهى است. اين دو پاداش مربوط به «دنيا» است. پاداش
اخروى آنان نيز وارد شدن به بهشت خداوند است: وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ
تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها. پاداش ديگر آنان كه از همه مهم تر است
«رضوان اللّه» و خشنودى خداوند از آنان است: رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا
عَنْهُ. از نظر قرآن كريم بزرگ ترين پاداش الهى براى بندگان «رضوان الهى» است: وَ
رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ (232) و خشنودى خدا
بزرگ تر است. اين است همان كام يابى بزرگ.
اما اين كه خشنودى خدا
چيست و اثر آن چگونه ظاهر مى شود و اساساً چگونه اين نعمت از همه نعمت هاى بهشتى
بالاتر است، پرسش هايى است كه خارج از بحث فعلى مااست. به هر حال خداى متعال
بالاترين پاداش را براى بندگان و اولياى خود «رضايت» خويش قرار داده است، و اهل
ولايت مشمول چنين پاداشى هستند. اين رضايت يك «رضايت طرفينى» بين خدا و اهل ولايت
است. هم خداوند از آنان راضى است و هم آنان از خداوند نهايت خشنودى را دارند:
رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. در نهايت مى فرمايد: اينان حزب اللّه
هستند و فلاح و رستگارى براى آنان خواهد بود: أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ
حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
از مطالعه و تطبيق اين
دو آيه (56 مائده و 22 مجادله) به خوبى به دست مى آيد كه اهل بيت (عليهم
السلام) مصداق تام و كامل «حزب الله» هستند. بالاترين مراتب رستگارى از آنِ
ايشان است و علاوه بر آن، در اين دنيا همواره مورد تأييد خداوند هستند: وَ
أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ. اگر ادعا كنيم اين گونه تأييد الهى (تأييد بِرُوح
مِنْهُ) بزرگ ترين نعمت الهى در اين دنيا است، سخنى به گزاف نگفته ايم. در اين عالم
نعمت هاى فراوانى وجود دارد كه همه انسان ها اعمّ از مؤمن و كافر در آن شريكند؛
مثل: حيات، عقل، سلامتى، خوراك، پوشاك و مسكن. اما در اين ميان نعمت هايى نيز وجود
دارد كه مختص كسانى است كه از عقل خود به درستى استفاده كنند. اگر انسانى از عقل
خود به درستى استفاده كند خداوند بر نورانيت عقلش مى افزايد. نعمت هدايت در ابتدا
در اختيار همگان است، اما تنها كسانى كه اهل تقوا هستند از اين نعمت استفاده مى
كنند. نتيجه آن نيز اين است كه استحقاق بهره مندى از امدادها و تأييدهاى غيبى الهى
را پيدا مى كنند. در اين بين، بالاترين مرتبه برخوردارى از تأييد غيبى الهى نيز اين
است كه خداوند به وسيله فرشته اى بسيار با عظمت و عالى مقدار كسى را تأييد كند. اين
فرشته انسان را در مقابل شيطان و ساير عوامل انحراف حفظ نموده و نمى گذارد مغلوب
شيطان واقع شود. در هر صورت، اين گروهى كه شايستگى دريافت تأييدات الهى را با مراتب
مختلف آن پيدا مى كنند «حزب الله» ناميده مى شوند.
در مقابل «حزب الله»،
گروه ديگرى هستند كه قرآن آنها را «حزب الشيطان» ناميده است.
تعبير «حزب الشيطان» در قرآن فقط در آيه 19 سوره مجادله آمده و قرآن قبل از آن كه
در همين سوره (آيه 22) از «حزب الله» و اوصاف آنان سخن بگويد، طى چند آيه (آيات 14
تا 19) از «حزب الشيطان» و ويژگى هاى آنان سخن گفته است. «حزب الله» كسانى هستند كه
خدا را به «ولايت» پذيرفته اند و او را «ولىّ» خويش قرار داده اند. پس از پذيرش
ولايت الهى نيز هنگامى كه براى ايشان پيامبرى معرفى گردد، «ولايت پيامبر» را پذيرا
مى گردند. آنان هم چنين پس از ولايت پيامبر، ولايت جانشينان آن حضرت، يعنى «ولايت
ائمه» را نيز مى پذيرند. در اين حالت، آخرين وظيفه خويش را به انجام رسانده اند و
خداوند نيز بالاترين پاداش خود را به آنان عطا مى كند. در مقابل، «حزب الشيطان» از
ولايت خدا، ولايت پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
و ولايت ائمه (عليهم السلام) بى بهره اند و خود
را تحت ولايت شيطان قرار داده اند و او را فرمان مى برند.
ولايت مدارى، نيازمند دو عامل مهم
بايد توجه داشت كه
ولايت الهى و ولايت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
و اميرالمؤمنين و ائمه اطهار (عليهم السلام)
داراى مراتب مختلفى است و همه كسانى كه از اين ولايت برخوردارند در يك درجه نيستند.
براى رسيدن به بالاترين مراتب اين ولايت به دو چيز نياز است: 1. معرفت و شناخت؛ 2.
داشتن اراده قوى و التزام عملى.
در طول تاريخ اسلام تا
كنون، عده اى پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
را شناخته و به آن حضرت ايمان آورده اند و آنچه در اختيار داشته اند در راه تقويت
اسلام به كار برده و در اين امر از خود كوتاهى نشان نداده اند؛ اما مشكل آنان در
«شناخت جانشين پيامبر» بوده است. البته هميشه هم در اين كار مقصّر نبوده اند، بلكه بسيارى
از آنان توفيق شناخت نصيبشان نگشته است و اگر ولايت اهل بيت (عليهم
السلام) براى آنان ثابت مى شد از پذيرش آن ابايى نداشتند. اينان از جهت
ولايت ائمه (عليهم السلام) در استضعاف يا كمبود
معرفت قرار گرفته اند.
عده ديگرى نيز در عامل
اول (شناخت) مشكلى نداشته اند و مشكل آنان در عامل دوم بوده است. آنان در عمل از
خود كوتاهى و تقصير نشان داده و وظيفه عملى خود را به جا نياورده اند.
در سوى ديگر نيز كسانى
كه همه مراحل معرفت، اعم از معرفت خدا، معرفت رسول خدا و معرفت جانشينان پيامبر را
به دست آورند و در مقام عمل نيز دستورات آنان را به كار بندند و از امتحان سرفراز و
پيروز بيرون آيند، مصداق «حزب اللّه» بوده و فلاح مطلق براى چنين افرادى است: أَلا
إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (233)
بنابراين انسان براى
درآمدن در زمره «حزب الله» و «اهل ولايت» نيازمند دو توفيق از ناحيه خداوند است:
يكى توفيق در كسب معرفت و شناخت، و ديگرى توفيق عمل به معرفت كسب شده. يكى از
امتحان هاى دشوار الهى نيز در «مقام عمل» آن گاه ظاهر مى شود كه منافع و لذت هاى
زندگى دنيايىِ يك شخص با اعتقاداتش هم خوانى و هم سويى نداشته باشد؛ به عبارت ديگر،
چنان چه بخواهد بر طبق اعتقاداتش عمل كند، مجبور باشد از بعضى لذت ها و خوشى ها صرف
نظر كند. در چنين جايى زمينه امتحان براى او فراهم مى شود: آيا منفعت و لذت خويش را
مقدم بدارد يا بدان چه ايمان آورده ملتزم شود؟! آيا اگر چنين امتحانى براى ما پيش
بيايد، به پيمان و بيعتى كه با اولياى خدا بسته ايم وفادار خواهيم ماند؟!
تأملى در مفهوم «ولايت»
مطلبى كه مناسب است در
اين جا كمى درباره آن تأمل كنيم اين است كه اصولا منظور از ولايت خدا، ولايت پيامبر
(صلّى الله عليه وآله) و ولايت ائمه معصومين (عليهم
السلام) چيست؟ براى پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد يادآور شويم كه معمولا همه
واژه هاى يك زبان عيناً به زبان ديگر قابل ترجمه نيست. كسانى كه با زبان شناسى و
زبان هاى مختلف آشنا هستند و يا دستى در ترجمه دارند به اين مطلب واقفند. براى
مثال، گاه در ترجمه يك لغت از زبانى به زبان ديگر نمى توان يك كلمه كه به طور دقيق
آن واژه را به زبان ديگر برگرداند پيدا كرد و بايد از دو يا چند كلمه كمك گرفت. يكى
از واژه هايى كه در برگردان از فارسى به عربى چنين مشكلى دارد واژه «ولايت» است.
«ولايت» را گاه به «دوستى» ترجمه مى كنند. اگر اين معنا را بگيريم، اهل ولايت كسانى
هستند كه اهل بيت (عليهم السلام) را دوست مى
دارند. گاهى نيز «ولايت» را به «اطاعت» معنا مى كنند. طبق اين معنا، اهل ولايت يعنى
كسانى كه از اهل بيت (عليهم السلام) اطاعت مى
كنند. گاه نيز اين كلمه را به «نصرت»، «سرپرستى» و... معنا مى كنند.
قرآن كريم در موارد
متعددى اين كلمه را به كار برده است؛ مثلا مى فرمايد: ولىّ شما تنها خدا و پيامبر
او است و كسانى كه ايمان آورده اند، همان كسانى كه نماز به پا مى دارند و در حال
ركوع زكات مى دهند.... (234) مصداق اين «ولىّ»، حضرت امير (عليه
السلام) و پس از آن، ائمه معصومين (عليهم
السلام) هستند. اكنون اين پرسش مطرح است كه «ولايت اميرالمؤمنين (عليه
السلام)» و «ولايت ائمه (عليهم السلام)»
به چه معنايى است؟
اگر ولايت را در اين
قبيل آيات به معناى «دوست داشتن» بگيريم، در عالم اسلام افرادى كه از اين ولايت
محروم باشند بسيار كم هستند؛ حتى مى توان گفت امروزه ديگر اثرى از چنين افراد و
گروه هايى وجود ندارد و نسل آنان منقرض شده است. در زمان هاى گذشته عده اى به عنوان
«ناصبى» يا «خارجى» با اهل بيت (عليهم السلام)
سر آشتى نداشتند و با آنان دشمنى مى ورزيدند. به هر حال، در مورد چنين كسانى بايد
در اصل ايمانشان نسبت به خدا و پيامبر (صلّى الله عليه
وآله) شك كرد. با توجه به توصيه ها و سفارشاتى كه پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) درباره اهل بيت (عليهم السلام)
فرموده است، به طور طبيعى همه افرادى كه به پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) ايمان دارند، بايستى اهل بيت: را نيز دوست داشته باشند.
در هر صورت، امروزه به
سختى مى توان مسلمانى را يافت كه ولايت به معناى دوستى اهل بيت (عليهم
السلام) را نداشته باشد. بنده با مسلمانان كشورهاى مختلف تماس و معاشرت
داشته ام و از نزديك ديده ام كه همه آنان به اهل بيت (عليهم
السلام) علاقه دارند. برخى از اين مسلمانان كه از برادران اهل تسنن هستند،
در مقام محبت و اظهار دوستى حتى از ما شيعيان پيشى مى گيرند. يك بار به اتفاق متولى
آستانه حضرت معصومه (عليها السلام) به كشور
مالزى سفر كرده بوديم. در يكى از روزها صبحانه را مهمان يك روحانى سنّى مذهب از اهل
مصر بوديم. در مجلس ما مهمان ديگرى از اهل مصر نيز حضور داشت. مهمان مصرى قصيده اى
در مدح اهل بيت (عليهم السلام) خواند كه بنده و
متولى آستانه حضرت معصومه (عليها السلام) هر دو
به گريه افتاديم. آرى، يك سنّى مذهب در يك كشور غريب، در مدح حضرت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) شعرى
آن چنان زيبا و عالى مى سرايد كه انسان را تحت تأثير قرار مى دهد! در همين سفر به
يكى از شيوخ اهل سنّت كه اهل مصر بود و از طرف «رابطة العالم
الاسلامى» ـ وابسته به عربستان ـ در محلى به كار فرهنگى و تبليغى مشغول بود، گفتم:
گويا شما به اهل بيت (عليهم السلام) علاقه
داشته و آنان را دوست مى داريد؟ در پاسخ گفت: چه مى گويى؟! صحبت از دوستى مى كنى!
نَحْنُ مَفْتُونُونَ بِاَهْلِ الْبَيْتِ؛ ما شيفته و شيداى اهل بيت (عليهم
السلام) هستيم!
بنابراين اگر «ولايت»
به معناى «دوستى» باشد به زحمت مى توان كسى را يافت كه ادعاى اسلام داشته باشد و در
عين حال اهل بيت پيغمبر را دوست نداشته باشد. البته در صدر اسلام منافقانى يافت مى
شدند كه در ظاهر به پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
اظهار علاقه مى كردند، ولى در واقع به پيامبر اسلام (صلّى
الله عليه وآله) ايمان نداشتند و به همين دليل نيز رابطه آنان با اهل بيت
پيامبر خوب نبود.
به هر حال، در مسأله
ولايت، امرى بالاتر و فراتر از دوست داشتن اهل بيت (عليهم
السلام) مطرح است و مقصود از ولايت اهل بيت (عليهم
السلام) تنها اظهار محبت و دوست داشتن آنها نيست.
«غدير»، ترجمانى گويا از «ولايت»
شايد بهترين و بارزترين
چيزى كه مى تواند مقصود از ولايت اميرالمؤمنين و اهل بيت (عليهم
السلام) را روشن كند «حديث غدير» است. داستان غدير به طور متواتر از بزرگان
اسلام، اعم از شيعه و سنّى نقل شده است. عده اى عمر خويش را در راه تبيين اين مسأله
صرف كرده اند. يكى از آن افراد در عصر ما علامه امينى رضوان الله عليه است. كتاب
شريف «الغدير» كه حاصل عمر آن بزرگوار محسوب مى شود دايرة المعارفى بزرگ و جامع،
درباره حديث غدير و ماجراى فراموش نشدنى غدير خم است. مرحوم علامه امينى اين كتاب
را در چندين جلد به نگارش در آورده كه متأسفانه هنوز جلدهاى آخر آن به چاپ نرسيده است. آن
مرحوم براى تأليف اين مجموعه ارزشمند زحمات زيادى كشيد و خون دل فراوان خورد كه در
اين جا مجال ذكر آن نيست. در هر صورت، «مسأله غدير» مسأله اى بسيار مهم و از هر حيث
درخور توجه و تأمل است.
پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) پيش از عزيمت براى آخرين حج خويش، كه به «حجة الوداع» معروف
گشت، دستور داد اعلام كنند همه مسلمانان و كسانى كه مى توانند، از همه نقاط سرزمين
اسلامى، براى فراگرفتن مناسك حج عازم مكه شوند. به همين دليل در آن سال پرجمعيت
ترين اجتماع مسلمانان در آن روزگار، اعمال حج را به همراه پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) به جاى آوردند. اعمال حج به پايان رسيد و مسلمانان براى
عزيمت به شهر و ديار خود از مكه خارج شدند. هنگامى كه به محلى رسيدند كه راه كاروان
ها از يكديگر جدا مى شد، پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
دستور دادند كه همه توقف كنند و بارها را بر زمين بگذارند. طبق آنچه در روايات
اسلامى آمده، دليل اين كار پيامبر (صلّى الله عليه
وآله) نيز اين بود كه جبرئيل نازل شد و از سوى پروردگار متعال پيام مهمى
آورد كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى بايست
آن را در همان جا به مردم اعلام كند. نزديك ظهر بود و آفتاب به شدت مى تابيد. آن
حضرت دستور دادند كسانى كه جلوتر رفته اند بازگردند و هم چنين صبر كردند تا كسانى
كه هنوز نرسيده بودند به آنان ملحق شوند. پيام مهمى در كار است كه بايد همه
مسلمانان حضور داشته باشند.
آيا مى توان گفت اين
همه تشريفات براى اين نكته بود كه آن حضرت بفرمايند: على را دوست بداريد؟! مگر پيش
از اين آيات متعددى درباره محبت اهل بيت وارد نشده بود؟ مگر آن حضرت بارها در طول
زندگى خويش درباره مودت و محبت به اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) سفارش نفرموده بود؟! اساساً
چه احتياجى بود كه در آخرين سال حيات پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) و در آن آفتاب سوزان و آن اجتماع بسيار عظيم به مردم پيام
محبت داده شود؟!
به اجماع شيعه و سنّى،
در آن روز اين آيه شريفه نازل شد:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ
بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ
رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ
الْكافِرِينَ؛ (235) اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ
كن؛ و اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى، و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى
دارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.
خدا به پيامبرش مى
فرمايد: اگر اين پيام را به مردم نرسانى، اصل رسالت خويش را ابلاغ ننموده اى: وَ
إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ؛ و در ابلاغ اين پيام از مردم نترس،
خدا تو را محافظت مى فرمايد: وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ. آيا گفتن اين سخن
كه: «على را دوست بداريد» آن قدر خطرساز بود كه براى اقدام به آن بايد حفاظت پيامبر
(صلّى الله عليه وآله) از طرف خداوند تضمين
شود؟!
از اين رو بايد گفت كه
مسأله غدير فراتر از محبت و مودت است. پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) آن روز مسأله «ولايت» را مطرح كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ
مَوْلاهُ فَهذا عَلِىُّ مَوْلاهُ. اكنون سؤال اين است كه معناى اين ولايت چيست؟
ريشه لغوى ولايت
«ولايت» از ماده «ول ى» بوده و آن در هنگامى است كه دو چيز در كنار هم يا پشت سر هم
به گونه اى قرار گيرند كه مانعى بين آنها نباشد؛ براى مثال گفته مى شود: هذا العدد
يلى عدداً آخر؛ يعنى: اين عدد دنبال عدد ديگر است؛ مانند عدد سه كه
دنبال عدد دو است. براى توضيح آن مى توان از واژه هاى «ارتباط»، «پيوند» و «اتصال»
استفاده كرد كه البته هيچ كدام معادل دقيقى براى اين كلمه نيستند.
هر گاه اين واژه در
مورد دو موجود ذى شعور، مانند دو انسان، به كار رود، بدان معنا است كه يك رابطه قوى
بين آن دو وجود دارد كه تمام شؤون وجودى ايشان را فرا گرفته است. رابطه اى كه در
اين حالت بين دو انسان وجود دارد با رابطه اى كه بين دو جسم وجود دارد متفاوت است.
به ديگر سخن، ماده «ول ى» معناى عامّى دارد كه هر گاه در مورد انسان به عنوان يك
موجود ذى شعور به كار رود، بايد شؤونات انسانى را در پيوند دو انسان مدّنظر قرار
داد. پيوند مورد نظر پيوندى است كه دو انسان را چنان به هم نزديك مى كند كه هيچ
مانعى بين آن دو باقى نمى ماند.
شؤون اصلى انسان را مى
توان سه چيز دانست: 1. شناخت (بينش) 2. عواطف و ميل ها (گرايش) 3. كُنش، كه حاصل
جمع و برآيند دو مورد قبل، يعنى بينش و گرايش است. هرگاه ماده «ول ى» در مورد دو
انسان به كار رود بدان معنى است كه آنها تا بدان حد به يكديگر نزديك شده اند كه در
امور سه گانه فوق يكى گشته اند؛ يعنى شناخت ها و معرفت هاى ايشان شبيه هم است،
عواطف و احساسات آنها به هم آميخته و همديگر را دوست دارند، و در نهايت رفتارشان
نيز مشابه هم است. مفهوم حقيقى ولايت بيان گر چنين رابطه اى است.
بنابراين رابطه ولايت،
رابطه اى طرفينى است و دو طرف نسبت به يكديگر داراى تأثير و تأثر هستند. طبيعى است
وقتى دو دوست فكرشان يكى و عواطف آنها مشترك شد، در عمل و رفتار يكديگر اثر مى
گذارند. هم اين در او اثر مى گذارد و هم او در اين مؤثر است:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ
الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض؛ (236) و مردان و زنان با ايمان، اولياى
يكديگرند.
هم اين مؤمن ولىّ آن
مؤمن است و هم آن مؤمن، ولىّ اين مؤمن است و هر دو در يكديگر اثر مى گذارند. البته
موجود ذى شعور تنها به انسان اختصاص ندارد و گاه ممكن است اين رابطه بين «انسان» و
«خدا» به وجود بيايد.
تبيين رابطه ولايت بين
«خدا» و «انسان»
درمواردى كه رابطه
«ولايت» بين «انسان» و «خدا» برقرار مى شود، آيا اين رابطه بدان معنا است كه خدا در
ما اثر مى گذارد و ما نيز در خدا اثرگذار هستيم؟! پاسخ روشن است: مسلّماً در اين
حالت، تعامل و تفاعل در ميان نيست، بلكه تأثيرگذارى تنها از جانب خدا است. رابطه
ولايت بين انسان و خدا بدين معنى است كه شناخت انسان، شناخت خدايى، محبتش محبت
خدايى و رفتارش رفتار خدايى مى شود. چنين انسانى خدا را بيش از همه دوست دارد:
وَ الَّذِينَ آمَنُوا
أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ؛ (237) كسانى كه ايمان آورده اند به خدا محبت بيشترى دارند.
بنابراين در رابطه
ولايت بين خدا و انسان، خدا از انسان تأثير نمى پذيرد، و اساساً خداوند تحت تأثير
هيچ موجودى واقع نمى شود. البته در اين جا نيز ولايتْ طرفينى است. هم گفته مى شود:
اللّهُ وَلِيُّ
الَّذِينَ آمَنُوا؛ (238) و هم گفته مى شود: اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيًّا وَلِىُّ اللّه،
و يا: أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛
(239) آگاه باشيد كه بر اولياى خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند.
اما با وجودى كه در اين
جا نيز ولايت، طرفينى است، تأثير تنها از يك طرف است. به ديگر سخن، رابطه اتصال و
پيوند دوطرفى است، هم انسان به خدا و هم خدا به انسان نزديك است؛ ولى تأثير و تأثر،
طرفينى نيست.
علاوه بر دو فرد انسان،
يا خدا و انسان، رابطه ولايت گاهى نيز بين «فرد» و «جامعه» برقرار مى شود:
النَّبِيُّ أَوْلى
بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ (240) پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر (و
نزديك تر) است.
در اين جا يك طرف رابطه
ولايت، شخص «پيامبر» و طرف ديگر آن «امت اسلامى» است. گاهى از اين ولايت به «ولاية
النبى على الأُمة» تعبير مى شود. به طور كلى هر گاه «ولايت امر» گفته مى شود،
ارتباط مجموعه اى از انسان ها با «ولىّ امر» منظور است. بنابراين «ولىّ امر مسلمين»
كسى است كه داراى ارتباط نزديك و محكم با مردمى است كه در امور اجتماعى و سياسى،
بدون هيچ فاصله اى پشت سر او حركت مى كنند و از او اثر مى پذيرند.
پذيرفتن ولايت پيامبر و
اهل بيت (عليهم السلام)، لازمه پذيرش ولايت
الهى
ولايت در اصل تنها براى
خدا است: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا. (241) اما ممكن است خداوند خود براى افراد
ديگرى نيز جعل ولايت كند؛ چنان كه اين كار را در مورد پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) و امامان معصوم (عليهم السلام)
انجام داده است:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ
اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ
يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛ (242) ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر او است و
كسانى كه ايمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات
مى دهند.
خداوند پس از خويش كه
ولايت ذاتى و اصيل بر انسان ها دارد، بالاترين مرتبه ولايت را براى پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) قرار داده است. او بالاترين انسانى است كه مؤمنان بايد
رابطه ولايت با او برقرار كنند. آنان چون پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) را «ولىّ» خود قرار مى دهند، از اين رو شناخت و معرفت خويش
را تابع او مى سازند و دينشان را از او فرا مى گيرند:
كَما أَرْسَلْنا
فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ
يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا
تَعْلَمُونَ؛ (243) همان طور كه در ميان شما، فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه
آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك گرداند، و به شما كتاب و حكمت مى آموزد و
آنچه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد.
البته اين تبعيت و
دنباله روى بر اساس محبت است و مؤمنان بالاترين رابطه محبت را با پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) برقرار مى سازند.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ
تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ
ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ (244) بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من
پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و
گناهانتان را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.
اگر در دوست داشتن خدا
صادق هستيد بايد تابع من (پيامبر) باشيد؛ چون من نماينده خدا بوده و بيان كننده
خواسته هاى خداوند از شما هستم.
اگر كسى ديگرى را دوست
داشته باشد، در پى آن است كه بداند محبوبش از او چه مى خواهد تا آن را انجام دهد.
از اين رو اين آيه نيز مى فرمايد، اگر خدا را دوست داريد بايد در پى خواست خداوند و
پيروى از آن باشيد. خواست خدا را هم پيامبر براى شما بيان مى كند. از اين رو اگر
واقعاً به خداوند محبت راستين داريد، بايد از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) اطاعت كنيد. دليل اين امر نيز آن است كه شما به طور مستقيم
با خدا مرتبط نيستيد و خواسته هاى او را دريافت نمى كنيد؛ بنابراين نمى دانيد
محبوبتان از شما چه مى خواهد:
وَ ما كانَ اللّهُ
لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ
يَشاءُ؛ (245) و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان
فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى گزيند.
شما خود در آن مرتبه از
وجود و كمال نيستيد كه بتوانيد به طور مستقيم با خدا رابطه داشته باشيد، ولى خداوند
كسانى را انتخاب كرده كه آنان اين لياقت را دارند و از طريق آنان خواسته هايش را به
شما مى رساند. اكنون كه خواسته هاى خداوند از طريق پيامبر به شما رسيد، اگر در دوست
داشتن خدا ثابت قدم هستيد، از تعاليم پيامبر تبعيت كنيد تا خدا هم شما را دوست
بدارد.
آيا براى عاشق چيزى
مطلوب تر از اين وجود دارد كه معشوقش او را دوست داشته باشد؟! آيا چيزى براى او خوش
آيندتر از اين هست كه بداند معشوقش از وى راضى و
خشنود است؟! براى عاشق، ديدن لبخند معشوق و جلب رضايت او بسيار شيرين است. حال اگر
اين معشوق خداى متعال باشد، رضايت او بالاترين ارزش است:
وَ رِضْوانٌ مِنَ
اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ (246) و خشنودى خدا بزرگ تر است.
اين است همان كام يابى بزرگ.
به هر حال، لازمه پذيرش
ولايت الهى آن است كه شناخت خود را از خدا دريافت كنيد؛ و محبت او را به دل داشته
باشيد. هر گاه چنين رابطه معرفت و محبتى با خدا برقرار كرديد، طبيعتاً رفتارتان
بايد تابع اراده او باشد. اين همان «ولاية اللّه» است. مرتبه نازل اين ولايت در
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) تحقق پيدا مى
كند. پس از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) نيز
اين ولايت در حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
متجلى است. آن حضرت در آيه شريفه 55 سوره مائده به «الذين آمنوا...» معرّفى شده
است. بنا به گفته محدثان و مفسران شيعه و سنّى، اين آيه در شأن حضرت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) نازل گشته است. پس از آن حضرت نيز ساير ائمه اطهار (عليهم
السلام) با ادله خاص مشمول اين ولايت هستند.
بنابراين ترديدى نيست
كه هر كس واقعاً ايمان داشته و تحت ولايت الهى در آمده باشد، بايد از «ولايت رسول
خدا (صلّى الله عليه وآله)» بهره مند باشد و با
تمام وجود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را
دوست بدارد و از دستورات آن حضرت پيروى كند.
ولايت در اسلام، منحصر
به رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله)
مسلمانان و كسانى كه از
«ولايت رسول الله (صلّى الله عليه وآله)»
برخوردار شده اند، در اين كه بايد شناخت هاى دينى خود را از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) دريافت كنند اختلافى ندارند. اختلاف در اين است كه پس از آن
حضرت سخن چه كسى حجت است و براى شناخت هايمان بايد
به چه كسى رجوع كنيم. اكثر مسلمانان معتقدند كه بعد از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) كسى كه بتواند به ما به طور مستقيم شناخت صحيح و يقينى بدهد
وجود ندارد! بنابراين سخن هيچ كس حجت نيست و ما حجتى غير از قرآن كه كلام خدا است
نداريم! در مقابل، گروهى ديگر معتقدند كه ادله متعددى وجود دارد كه تكليف مسلمانان
را پس از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
روشن كرده است؛ نظير اين آيه: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ
الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ
راكِعُونَ؛ (247)
و هم چنين حديث معروف
ثقلين: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِى.... (248)
در اين حديث، عترت
پيامبر، عِدل و هم سنگ كتاب خدا معرفى شده اند. از اين رو از آن استفاده مى شود كه
اعتبار سخن آنان همانند كلام خدا مى باشد. به همين دليل هم هست كه ما شيعيان به
خاندان پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
همانند خود آن حضرت عشق مى ورزيم؛ چه اين كه ائمه اطهار (عليهم
السلام) همانند پيامبر اكرم (صلّى الله عليه
وآله) در نزد خدا داراى قرب و منزلت هستند.
ولايت الهى كه ابتدا در
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) تحقق يافته، پس
از آن حضرت در كسى جلوه گر مى شود كه پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) منزلت او را نسبت به خود، مانند منزلت هارون (عليه
السلام) به موسى (عليه السلام) دانسته
است؛ يعنى آن كسى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
خطاب به او فرمود:
أنْتَ مِنّى
بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى؛ (249) تو نسبت به من
همانند هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.
بر اساس اسناد و مدارك
معتبرى كه شيعه و سنّى نقل كرده اند، پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) اين حديث را خطاب به اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) فرموده است. بر اساس اين حديث، همان گونه كه حضرت هارون (عليه
السلام) جانشين حضرت موسى (عليه السلام)
بود، حضرت على (عليه السلام) نيز جانشين پيامبر
(صلّى الله عليه وآله) است و تفاوت آنها فقط در
«نبوت» و «امامت» است. از اين رو اهل بيت (عليهم
السلام) عِدل رسول خدا (صلّى الله عليه وآله)
به شمار مى روند.
بدين ترتيب اگر كسى در
پذيرش «ولايت خدا» صادق باشد، لازمه آن، پيروى از پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) و پذيرش ولايت آن حضرت است. هم چنين، اگر كسى در پذيرش
«ولايت رسول خدا» صادق باشد، لازمه اش پذيرش «ولايت ائمه اطهار (عليهم
السلام)» و پيروى از آنان است؛ چرا كه آنان جانشينان آن حضرت و اطاعتشان به
منزله اطاعت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله)
است. تبيين اين نكته براى مردم، بسيار ضرورى است؛ چرا كه فقط در اين حالت دين مردم
كامل گشته و اعتقادات آنان از نقص و كمبود در امان خواهد بود. هم چنان كه در روايات
فراوان و متعدد وارد شده، دين بدون پذيرش ولايت پيامبر و ائمه (عليهم
السلام) دين كاملى نخواهد بود. (250)
پس از كسب «معرفت و
شناخت» نسبت به ائمه اطهار (عليهم السلام)، در
مرحله بعد نوبت به «عمل» مى رسد. لازم است در مقام عمل نيز معصومان (عليهم
السلام) را الگوى خويش قرار داده، از آنان پيروى كنيم. براى مسلمانان
فرمانده اى وجود دارد كه بايد فرمان او را اطاعت و به دنبال او حركت كنند؛ يعنى
همان چيزى كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله)
در روز غدير بدان توصيه كرد: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. اين
همان چيزى است كه بر اساس آن، دين كامل گرديد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ
دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ
دِيناً. (251) اهميت اين مسأله به حدى بود كه جا داشت پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) آن تشريفات را در غدير فراهم سازد. آن حضرت دست كم هفتاد
هزار نفر را در صحراى خشك و در زير آفتاب سوزان نگاه داشتند تا پيام ولايت به آنان
ابلاغ گردد. آيه قرآن نازل شد كه اگر اين پيام را به مردم نرسانى رسالت تو ناتمام و
دين ناقص است.
پر واضح است كه صِرف
دوست داشتن على (عليه السلام) چندان اهميت
نداشت كه آن همه تشريفات براى آن فراهم گردد و يا بر اساس آن، دين كامل گردد. اين
دوستى اى است كه بايد با پيروى عملى از آن بزرگوار و فرمان بردارى از آن حضرت همراه
باشد. اين دوستى هيچ گاه با دوستى دشمنان خدا و رسول سازگارى ندارد:
لا تَجِدُ قَوْماً
يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ
رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ
عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح
مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها
رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ
اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ (252) قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان
داشته باشند و (در عين حال) كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند ـ هر چند
پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل
اينها است كه (خدا) ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خويش تأييد كرده است،
و آنان را به بهشت هايى كه از زير [درختان] آن جوى ها روان است در مى آورد؛
هميشه در آن جا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اينانند حزب
خدا. آرى، حزب خدا است كه رستگارانند.
در اين آيه خدا به
پيامبرش مى فرمايد: نمى توانى مردمى را پيدا كنى كه ايمان به خدا و قيامت داشته
باشند و در عين حال با دشمنان خدا دوستى داشته باشند! امكان ندارد كسانى كه در قلب
و دل خويش به دشمنان خدا احساس تمايل مى كنند و مخفيانه با آنان سر و سرّى دارند،
ايمان به خدا و قيامت داشته باشند. گرچه خودشان قَسَم ياد مى كنند كه ايمان داريم،
ولى قرآن مى فرمايد دروغ مى گويد:
إِذا جاءَكَ
الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ
إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ؛ (253) چون
منافقان نزد تو آيند، گويند: «گواهى مى دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى.» و خدا [هم
] مى داند كه تو واقعاً پيامبر او هستى، و خدا گواهى مى دهد كه منافقان سخت دروغ
گويند.
منافقان ادعا مى كنند
كه جز اراده خير، صلاح و اصلاحات، قصد ديگرى نداريم! ولى قرآن مى گويد: خدا شهادت
مى دهد كه اين عده دروغ مى گويند. آنان جز منافع مادى خويش، چيزى ديگر را انتظار
ندارند. آنان مى ترسند كه دشمنان مسلط شوند و آن گاه كلاهشان پس معركه باشد؛ از اين
رو از هم اينك براى ارباب خوش رقصى مى كنند:
فَتَرَى الَّذِينَ فِي
قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ
فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْر مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا
عَلى ما أَسَرُّوا فِي
أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ؛ (254) مى بينى كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، در دوستى
با آنان شتاب مى ورزند. مى گويند: «مى ترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد.» اميد است
خدا از جانب خود فتح يا امر ديگرى را پيش آورد تا از آنچه در دل خود نهفته داشته
اند پشيمان گردند.
منافقان مى گويند: شايد
حادثه اى پيش آيد و مصيبتى به ما رسد و آن گاه سرمان بى كلاه بماند! اما خداوند مى
فرمايد: باشد كه خدا ورق را برگرداند و آن تهديدات عليه خود دشمنان تحقق يابد و مكر
الهى طومار آنان را در هم بپيچد. در آن روز كسانى كه با دشمنان خدا رابطه برقرار
كرده و با آنان هم نوايى مى كنند سخت پشيمان مى گردند. با عنايت الهى، دير نيست آن
روزى كه آمريكا رسوا شود و هيمنه ابرقدرتى اش در هم بشكند. در آن روز كسانى كه تا
پيش از آن دم از اين مى زدند كه چاره اى جز ارتباط با آمريكا نداريم، نخواهند
توانست از خجالت سر بلند كنند و چاره اى ندارند جز اين كه به اشتباه خود اعتراف
كرده و رابطه با آمريكا را نفى كنند.
مؤمنان به خدا و قيامت،
با دشمنان خدا دشمن اند و هرگز با آنان رابطه دوستى برقرار نمى كنند. اينان همان
«حزب اللّه»اند كه داراى ولايت حقيقى هستند و در نهايت، پيروزى و رستگارى از آنان
خواهد بود:
وَ مَنْ يَتَوَلَّ
اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ
الْغالِبُونَ؛ (255) و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند ولىّ خود
بداند (پيروز است، چرا كه) حزب خدا تنها پيروزمندانند.