سخنى با خواننده
در شرائطى كه هر روز با اثر جديدى در زمينه تاريخ انديشه بيگانگان روبرو هستيم،
متأسفانه نسل امروز ما هنوز منابع در خورى براى آشنايى با انديشه گذشتگان و
سازندگان هويت اسلامى و ايرانى خويش در اختيار ندارد. غالبا از ريشه و پيشينه خود
بى اطلاع است؛ تا آن جا كه مىبينيم حتى برخى از فارسى نويسان به تقليد از نويسندگان
غربى سير انديشه در فلسفه و علوم را پس از دوره يونان و روم باستان در دوره مدرسى
مسيحى و سپس در دوره مدرن دنبال مىكنند و به يك باره دوره اسلامى ـ يعنى دوره
تاريخى مهمى كه مركز ثقل علوم مختلف عقلى و تجربى در سرزمينهاى اسلامى بوده است و
به ويژه دانشمندان ايرانى نقش مؤثرى در شكوفايى علوم داشتند ـ به دست فراموشى سپرده
مىشود.
در اين ميانه شايد سرنوشت انديشههاى سياسى ـ اعم از فلسفى يا فقهى ـ اسف بارتر از
شاخههاى ديگر علوم باشد؛ همين امر زمينه ساز برخى پيش داورىهاى ناروا نسبت به تطور
تاريخى انديشه سياسى مسلمين و بالندگىهاى آن گرديده است. لذا چندى است كه گروه
پژوهشى تاريخ انديشه سياسى مسلمانان، احياء ميراث سياسى اسلامى را وجهه همت خود
قرار داده است و به مدد توفيق الهى هر بار با معرفى انديشههاى يكى از عالمان بزرگ
اسلامى برگى از اين دفتر گرانبها را تقديم اهل نظر مىنمايد.
مسلّما آراى متفكران مسلمان در هر دوره، نگاه به شرايط عصر خويش داشته و به يك
معنا پاسخى به مسائل و نابسامانىهاى زمانه يا طرحى براى سامان اوضاع جامعه بوده است
و نظرگاه هر كدام در مواجهه با موضوعات سياسى با ديگران تفاوت هايى دارد امّا همه
اينها در درون الگوى اسلامى در متن باورها و دغدغههاى نسبتا مشابه روييده است؛
لذا در عين ويژگىهاى متنّوع، مشتركات بسيارى در اصول دارند.
اين آرا هم از جهت روشن شدن زواياى تاريك تاريخ اسلام و ايران ارزش تاريخى دارد؛ چه اين
كه به زعم ما شناخت تاريخ با اكتفا به وقايعنگارىها و بدون تلاش براى فهم
انديشههاى آفرينندگان وقايع اصطياد نمىگردد؛ هم به جهت محتوايى و نظرى ارزش علمى
وافر دارد؛ چه اين كه به اعتقاد ما انديشمند مسلمان امروز كه در صدد پاسخگويى به
مسائل زمان خويش است دغدغههاى مشترك بسيارى با پيشينيان دارد و در صورتى كه بخواهد
متكى به هويت تاريخى خويش باشد، سخت نيازمند مطالعه راه طى شده آنان است و تأمل در
فراز و نشيب تاريخى انديشهها و حوادث براى او بسى عبرتآموز و مغتنم خواهد بود.
آن چه پيش روى شما است، تحليل انديشه سياسى فيض كاشانى است كه به قلم فاضل ارجمند جناب
آقاى على خالقى انجام يافته است. تلاش مجدّانه محقق محترم، شايسته تقدير و ستايش
است.
همچنين لازم است از زحمات بى دريغ حجت الاسلام و المسلمين لك زايى كه شكلگيرى گروه
و پيشرفت كار آن، وامدار مديريت مدبّرانه ايشان است قدردانى به عمل آيد. در خاتمه
از همه علاقهمندان به انديشه سياسى اسلامى استدعا مىشود از ارائه انتقادات و
پيشنهادات و هم راهى ما، در اين مهم دريغ نفرمايند.
مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي
پژوهشكده انديشه سياسى اسلام
مقدمه
استحكام و تثبيت هر حكومت و نظام سياسى بيش از هر چيز به تبيين علمى جنبههاى مختلف
آن، از جمله ضرورت و منشأ شكلگيرى، اركان اصلى و چگونگى نظمدهى آن در جامعه
انسانى بستگى دارد. حكومت اسلامى نيز از اين اصل مستثنا نبوده و براى تثبيت اركان
مترقى حكومت، نيازمند تبيين جنبههاى مختلف آن است. براى درك بهتر مباحث مربوط به
حكومت اسلامى بايد ريشههاى تاريخى آن و عوامل تأثيرگذار در دورههاى مختلف انديشه
علماى اسلامى مورد سنجش و بررسى قرار گيرند؛ بنابراين موشكافىها و دقتهاى بسيارى
در متون و آرا و عقايد عالمان در كنار مسائل عينى و تاريخى، لازم و ضرورى است. با
تحقق اين امر فقدان يا كمبود تحقيقات و پژوهشهاى موردى درباره مسائل حكومت اسلامى
كه يكى از مشكلات جامعه علمى ما براى بررسى و تبيين انديشه سياسى اسلام است، برطرف
خواهد گرديد و از آنجا كه اين نارسايى مطالعات موردى، در انديشه سياسى تشيع و آثار
شيعى آشكارتر است، بررسى انديشه و آثار علماى ادوار مختلف شيعه، بهويژه انديشه و
آثار علماى چند قرن اخير (از زمان صفويه تاكنون) كه به دلايل مختلف براى ما اهميت
دارد، ضرورىتر است.
نوشتار حاضر براى پاسخ به اين ضرورت درصدد است تا آرا و نظريههاى سياسى يكى از
علماى برجسته دوره صفويه، علامه ملامحمد محسن فيض كاشانى را كه در علوم عصر خويش از
جمله حديث، تفسير، عرفان، فلسفه و كلام نظريهپرداز بوده است، مورد بررسى قرار داده
و گامى در اين راه بردارد.
فيض
كاشانى در عصر شاه عباس اوّل، چشم به جهان گشود و در دوران پادشاهى وى به بلوغ علمى
رسيد و مدت بسيارى از حيات علمى و سياسى خود را در دوران سلطنت شاه صفى (1038 ـ
1052 ه··. ق) و شاه عباس دوم (1052 ـ 1077 ه··. ق) و شاه سليمان (1077 ـ 1106 ه··.
ق) سپرى كرد. او نيز همچون بسيارى از علماى ديگر شيعى به ضرورت حكومت در جامعه
اسلامى و تبعيت و تطابق آن با شرع، تصريح دارد ولى با توجه به ضرورتهاى سياسى و
اجتماعى عصر خود، پذيرش حاكميت دولت صفوى در جامعه اسلامى ايران آن روز را، لازم
شمرده و خود نيز عملاً به همكارى با آنان مىپردازد.
براى بررسى آراى سياسى ايشان، ابتدا، فصلى را به بررسى اجمالى زندگى و اوضاع سياسى
و مذهبى عصر ايشان اختصاص دادهايم تا زمينههاى شكلگيرى انديشههاى سياسى ايشان
روشنتر شود، در فصل ديگر جايگاه سياست در انديشه فيض را با بررسى انواع سياست و
مرتبه آن در ميان ديگر افعال انسانى و ضرورت آن در زندگى اجتماعى انسانها، بيان
كردهايم؛ در فصل سوم به بحث سياست و حكومت مطلوب در جامعه اسلامى از منظر فيض
كاشانى، پرداخته و حكومت نبوى، امامت معصوم عليهم
السلام، ولايت عام فقها و سلطنت عرفى پادشاهان را به عنوان شكلهاى مختلف
حكومت در آثار فيض كاشانى مطرح ساخته و مورد كنكاش، قرار دادهايم؛ در فصل چهارم
وظايف و اختيارات هر يك از شكلهاى حكومت را از منظر فيض، استخراج و تبيين كردهايم
و فصل آخر را نيز به چگونگى رابطه حكومت اسلامى و مردم اختصاص داده و نظريات فيض
كاشانى را درباره روابط متقابل حكومت و مردم در ميان تمامى آثار وى به صورت
استقرايى، مورد بررسى قرار دادهايم.
با
تمام تلاشهاى موشكافانهاى كه در غالب آثار فيض كاشانى انجام دادهايم، مدعى تبيين
كامل انديشههاى آن عالم وارسته نبوده و نيستيم و تلاش خود را گامى مقدماتى در
تبيين انديشههاى عميق آن عالم بزرگوار مىدانيم.
فصل اول : زندگى و اوضاع سياسى، اجتماعى و مذهبي
زندگى و شخصيت فيض كاشاني
محمد بن مرتضى بن محمود مشهور به «ملا محسن فيض كاشاني» از علماى بزرگ عصر صفوى است
كه در سال 1007 ه··. ق در كاشان در خانوادهاى دانشمند و ديندار چشم به جهان گشود.
پدر ايشان، شاه مرتضى، يكى از علما و فضلاى برجسته كاشان بود و گنجينهاى از كتاب
داشت. (1)
براساس آنچه در ذكر احوال فيض به قلم خود ايشان آمده است، وى تحصيلات ابتدايى خود
را در نزد دايى خود كه ممتاز عصر خويش بود، در كاشان آغاز كرده و براى فراگيرى علوم
دينى از جمله تفسير، حديث، فقه، اصول دين و آنچه موقوف عليه اين علوم است، مانند
عربى و منطق، همت مىگمارد، ايشان در سنين بيست سالگى (حدود 1027ه··. ق) براى كسب
زيادتى علم به اصفهان عزيمت كرده و برخى از علوم از جمله رياضى را در آن شهر فرا
گرفت و براى تحصيل حديث به شيراز رفته و از محضر فقيه عصر، سيد ماجد بن هاشم صادقى
بحرانى، استفاده كرده و در اين مسير به تعبير خود، از تقليد كسان مستغنى گرديد. وى
دوباره به
اصفهان بازگشته و به خدمت شيخ بهاءالدين محمد عاملى رسيد و از ايشان نيز اجازه
روايت حديث گرفت و سپس راه حجاز را پيش گرفته و در آن سفر به خدمت شيخ محمد بن شيخ
حسن بن شيخ زينالدين عاملى رسيده و از ايشان نيز اجازه نقل حديث گرفت.
وى
پس از آن نيز، هرجا كه نشانى از بزرگان علم مىيافت به خدمت آنان شتافته و از محضر
آنان استفاده مىكرد، از جمله وى در شهر قم به خدمت «صدر اهل عرفان و بدر سپهر
ايقان، صدرالدين محمد شيرازى كه در فنون علم باطن يگانه و سرآمد عصر بود، رسيد و
هشت سال از محضر وى بهره گرفت. وى در همان زمان به شرف دامادى استاد نيز نايل شد». (2)
پس از مهاجرت صدرالمتألهين به شيراز، فيض كاشانى نيز به شيراز رفته و قريب به دو
سال ديگر در خدمت ايشان به سر برده و از ايشان استفاده مىكند. پس از آن به كاشان
برگشته و به تدريس حديث اهلبيت عليهم السلام و
تأليف كتابها و رسايلى مشتمل بر نصايح و فوايد دينى و ترويج جمعه و جماعات و
سياسات مدنيّه مىپردازد كه به اعتقاد ايشان، «تأكيدهاى شديد و تشديدات وكيده»
درباره آن شده است.
سرانجام آوازه فيض به گوش شاه صفوى رسيد و شاه صفى (1038 ـ 1052 ه··. ق.) وى را به
دربار خود، فرا خواند تا با وى همكارى كند، ولى فيض كاشانى بنا به تصريح خود، به
دليل حضور جمعى از علماى ظاهر در دربار شاه و عدم امكان ترويج دين با حضور آن
جماعت، مصلحت دين و دنياى خود را در دورى از دربار مىبيند و از شاه تقاضا مىكند تا
عذر وى را از خدمت در دربار بپذيرد. سلطان نيز عذر وى را مىپذيرد، سپس وى به كاشان
برگشته و در آنجا به ترويج دين مىپردازد. اما بار ديگر شاه عباس دوم، جانشين شاه
صفى، (1052 ـ 1077 ه··. ق) وى
را به دربار صفوى فرا مىخواند تا مأمور ترويج جمعه و جماعات و نشر علوم دينى و
تعليم شريعت در اصفهان شود. (3)
فيض نيز دعوت شاه عباس را پذيرفته (4) و به اصفهان رفت و
او را مصمم به سياسات دينى يافت و بدين جهت در آنجا اقامت گزيد و به اقامت نماز
جمعه در اصفهان برگزيده شد. ولى به دليل كارشكنىهاى برخى از علماى ظاهر و بهوجود
آمدن تفرقه و تشتت در ميان مردم و در پى آن، حصول فتور در عزم شاه، ايشان منصرف شده
و به كاشان برگشت و بقيه عمر خود را در كاشان و قمصر به عبادت و تعليم و ترويج دين
پرداخت. (5)
جايگاه علمى و تأليفات فيض كاشاني
فيض
كاشانى از جميع علوم، بهره وافى داشته و به تأييد تصنيفات بر جاىمانده از وى، جامع
علوم زمان خويش بود؛ لذا او را از پيشوايان عرفان، حكمت، الهيات و حديث، و از
شاگردان صدرالمتألهين شيرازى در فلسفه و تصوف و شاگرد سيد ماجد بحرينى در فقه و
حديث برشمردهاند. به تعبير علامه امينى، وى «علمدار فقه، پرچمدار حديث، مشعلدار
فلسفه، گنجينه عرفان و كوه عظيم اخلاق و امواج خروشان علم و معرفت» در زمان خود
بوده است. (6)
وى
در فلسفه و كلام، بسيار مقتدر و توانا بود و در زمره يكى از فلاسفه بزرگ اسلامى
قرار دارد، چرا كه در تحليل و تجزيه مسائل دشوار حكمت
كاملاً ماهر و صاحبنظر بود. مبنا و مشرب فلسفى او، موافق با مشرب استاد و پدر زنش،
ملاصدرا بود و در بسيارى از آراى فلسفى از او پيروى مىكرد؛ از اينرو وى توانست به
عنوان يكى از شاگردان بارز ملاصدرا انديشههاى والاى حكمت متعاليه را در خود، هضم
كرده و با افزودن شاخ و برگ و در پارهاى از موارد با ابتكاراتى جديد، جلوهاى نو
به آن ببخشد، بهطورى كه در تمامى آثار فلسفى و عرفانى و حتى تفسيرى و حديثى وى
حضور حكمت متعاليه مشهود است. (7)
فيض، خود در اشاره به اينكه تلاش كرده تا فلسفه و حكمت را در خدمت شريعت قرار دهد،
مىنويسد:
يكى
از دلايل نگارش اين كتاب (اصول المعارف) آن بود تا بين طريق حكماء الاوائل فى
الحقائق و الاسرار و بين آنچه در شرايع آمده از معارف و انوار، جمع كنم تا براى
طالب حق معلوم گردد كه منافاتى بين آنچه عقول عقلا درك مىكند و بين آنچه شرايع و
نبوات بيان مىكنند، وجود ندارد. (8)
استاد مشكات در توضيح اين تلاش فلسفى فيض مىنويسد:
الفيض... بسط التطبيق، وأكمل مزج الفلسفة فى الشريعة، و إن شئت فقلت: خطب الفلسفة
للشريعة الكندى، فأجابته و عقد عليها الراغب، و زوجّها الغزالى، و استنتج منهما
الملاّصدرا، و ربّاه إلى أَن بلغ الكمال ملاّ محسن الفيض. (9)
يعنى، فيض تطبيق فلسفه با شريعت را بسط داده و تمزيج فلسفه با شريعت را به كمال
رساند. به عبارت ديگر، كندى فلسفه را براى شريعت خواستگارى كرد، راغب عقد بين آنها
را منعقد كرد، غزالى آنها را به
تزويج هم درآورد، ملاصدرا از تزويج آنها نتيجه گرفت و فيض نتيجه و مولود آن دو را
تربيت كرده و به بلوغ و كمال رساند.
در
فقه و علوم شرعى نيز، فيض كاشانى از محضر سيد ماجد بن محمد صادقى بحرانى، محدث و
فقيه بزرگ، بهره فراوانى گرفت (10) و لذا در روش فقهى خود پيرو و هم مشرب استاد خويش
بود و گرايش اخبارى داشت. وى با وجود داشتن مسلك اخبارى و انتقادهاى شديد بر
اصوليين، داراى درجهاى رفيع در فقاهت و اجتهاد بود و علما و دانشمندان بر كتاب
مشهور و فقهى ايشان، «مفاتيح الشرائع» شرحهاى مختلفى نوشته و آن را به ايجاز و عمق
معنا ستودهاند.
وى
در عرفان و اخلاق نيز از مقام والايى برخوردار بود، بهطورىكه در ساير رشتههاى
علمى به روش اهل عرفان و تصوف ميلى تمام يافت. طريقه او در زمينه عرفان ملهم از
غزالى بود، چنانكه گفته مىشود: وى در تأليفات خود بسيارى از مطالب را از غزالى
اقتباس كرده است. همچنين ايشان از محىالدين بن عربى تمجيد فراوانى كرده و از او
مطالب بسيارى را تحت عنوان يكى از عرفا، نقل مىكند. (11)
فيض
در دهههاى اوّل زندگى خود، حتى تا سنين شصت سالگى، شيفتگى بسيارى به عرفان و تصوف
داشت. اما پس از آن تا حدودى از اين جريان دور شد. به عبارتى، اخبارىگرى فقهى او
تأثيرى معكوس بر كوشش وى در تأويل اخبار و روايات به نفع عرفان گذاشته و سرانجام،
او را وادار كرد تا به ظاهر بيشتر توجه كند. به تعبير يكى از پژوهشگران معاصر،
اوضاع علمى زمانه در تحول فكرى او بىتأثير نبوده؛ زيرا دو دهه اخير حيات فيض با
اوجگيرى نهضت ضدّ تصوف، مصادف بود كه كسانى، چون
ملامحمد طاهر قمى و علامه مجلسى رهبرى آن را برعهده داشتند. (12)
آثار عرفانى و اخلاقى وى عبارتاند از: المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء (1046 ه··.
ق)؛ رساله شرح صدر (1065 ه··. ق)؛ الانصاف (1083 ه··. ق).
وى
در رساله اخير تا حدودى از نوشتن آثارى براساس مبانى متكلمين و متصوفين، اظهار
ندامت كرده و نگارش آنها را برحسب تمرين مىداند. البته اين بدان معنا نيست كه او
تمام مبانى عرفانى خود را كنار گذاشته، بلكه وى پس از آن مىكوشد تا تمسك خود را به
اخبار، شدت داده و از اظهار سخنان اين گروه، و اصطلاحاتى كه در آيات و روايات
نيامده، خوددارى ورزد؛ بنابراين، بهرغم ملامت فيض از سوى برخى علما، مانند شيخ على
نوه شهيد ثانى، محمدطاهر قمى و شيخ احمد احسائى، به سبب گرايشهاى متصوفانه او،
بايد گفت كه عرفان و باطنىگرى فيض نبايد با تصوف و صوفىگرى اشتباه شود؛ زيرا
آنچنانكه از سخنان خود فيض برمىآيد، او خود را عارف و متمايل به باطنىگرى مىداند،
اما در پارهاى از تأليفات خود، از جمله الانصاف، خلاصة الأذكار و كلماتالطريفه به
وضوح از صوفيه زمان خود و آداب و رسوم آنان بيزارى مىجويد.
فيض
در زمينه تفسير و حديث نيز مقام برجستهاى داشت، همچنانكه مؤلف طبقات مفسّرين
آورده، وى از علماى برجسته اماميه بود و به لغت، قرآن و حديث، عنايت خاصى داشت. فيض
در تفسير قرآن، مسلك ويژهاى داشته كه همانا جمع بين طريقت و شريعت است. ايشان
درباره حقايق قرآنى كه بر اصول فطرت، حكمت عاليه منطبق با نواميس طبيعت و عرفان
صحيح ملائم با فطرت و عقل استوار شده، دو كتاب تفسيرى «صافي» و «اصفي» را نوشته
است. (13)
تفسير صافى وى همواره مورد توجه علما و فضلاى دانشپژوه قرار گرفته و از متون درسى
طلاب حوزههاى علميه است.
در زمينه حديث نيزوى از پيشوايان ششگانه حديث شيعى، محسوب مىشود. اين پيشوايان،
با نام «محمدين الأوائل» و «محمدين الأواخر» شناخته مىشوند. محمدين اوايل عبارتاند
از: 1. محمد بن يعقوب كليني؛ 2. محمدبن على بن بابويه (شيخ صدوق) و 3. محمد بن الحسن
الطوسى (شيخ طوسي).
و
محمدين اواخر عبارتاند از: 1. محمد بن مرتضى (فيض كاشاني)؛ 2. محمدباقر مجلسي؛ 3.
محمد بن حسن حرّ عاملي. وى در زمينه حديث، كتاب وافى را كه مشتمل بر احاديث كتب
اربعه بود، به نگارش درآورده و توضيحاتى را نيز در پى برخى از احاديث افزوده است.
كتاب الشافى نيز گزيدهاى از كتاب وافى است كه در آن تنها احاديثى آورده شده كه از
محكمات بوده و ترديدى در آنها وجود ندارد و از اصول و اركاناند. النوادر نيز از
آثار روايى فيض و مشتمل بر احاديثى است كه در كتب اربعه نيامده است.
ايشان در زمينه شعر نيز از جايگاه والايى برخوردار بود و با توجه به گرايشهاى
عرفانى، به خوبى توانست انديشههاى عرفانى خود را در قالب طبيعى آن «شعر» ريخته و
غزليات زيبايى را از خود به يادگار بگذارد. مرحوم رضا قلىخان هدايت در جلد دوم
مجمعالفصحا، اشعار وى را در حدود هفتهزار بيت رقم زده است. (14)
در
يك جمعبندى مىتوان گفت كه فيض در سالهاى آغازين عمر خود، بيشتر به دنبال تأليف
آثار فقهى بوده و سپس به سوى عرفان
گرايش مىيابد؛ بنابراين در اين دوران حتى به آثار فقهى خود نيز، از قبيل كتاب
النخبة والتطهير رنگ و بوى عرفانى مىدهد. اما به تدريج پس از گذشت زمان، به حديث و
اخبارىگرى گرايش پيدا مىكند كه تأليف وافى نُمُود گرايش اخبارىگرى او است. به دنبال
اين گرايش، تا حدودى هم از تصوف دور شده و هم بر ضد اصوليين مىشورد؛ بنابراين پيش
از آنكه فيض را يك فيلسوف يا فقيه بدانيم، بايد او را عارفى متمسّك به اخبار و
آثار اهلبيت عليهم السلام به حساب آوريم؛ عارفى
كه كوشيده تا از هر آنچه براى تهذيب نفس و اصلاح اخلاق بهكار مىآيد بهره گيرد؛
لذا وى حتى به فقه نيز از زاويه اخلاق مىنگرد. (15)
بيش
از صد مورد، كتاب و رساله از فيض بر جاى مانده كه براى استخراج انديشههاى سياسى
ايشان مىتوان به كتابها و رسايل زير مراجعه كرد:
1.
رساله شرح صدر
2. رساله الانصاف
3. رساله الاعتذار
4. رساله ضياء القلب
5. رساله آيينه شاهي
6. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء
7. علماليقين
8. عيناليقين
9. مفاتيح الشرائع
10. الوافي
11. الصافي
12. أصول المعارف
13. الحقائق فى أسرارالدين
14. قرّة العيون فى أهم الفنون
15. الكلمات المكنونه
16. الشهاب الثاقب
17.
الفتنامه.
اوضاع سياسى عصر فيض كاشاني
مولى محسن فيض كاشانى از علماى دوره دوم حاكميت صفويه (996 ـ 1077 ه··. ق) كه با
سلطنت شاه عباس اوّل، آغاز مىگردد، به شمار مىآيد. دوران سلطنت شاه عباس اوّل، اوج
قدرت سياسى دولت صفوى است. در زمان وى، عثمانىها از آذربايجان رانده شدند و سلطه
ايرانيان بر بخش شرقى قفقاز و خليجفارس تقويت شد، روابط سياسى با اروپا برقرار
گرديد و ارتباطات بازرگانى و فرهنگى، توسعه يافت. وى در داخل كشور نيز براى خنثى
كردن نفوذ سياسى افراد قزلباش، عدهاى از مسلمانان گرجى و چركسى را به خدمت گرفت و
سپاه محافظى از آنها تشكيل داد و به تركمانانى كه تابع شخص وى بودند، نه تابع
رؤساى طوايف بزرگ تركمان، پرو بال داد، (16)
و بدين وسيله، تعادل ظريفى را در ميان
عناصر مختلف نظام (تركها، ايرانيان و قفقازىها) ايجاد كرد.
پس
از شاه عباس اوّل، نوه او سام ميرزا كه فرزند پسر ارشد شاه عباس، يعنى محمد باقر
بود، به نام شاه صفى در 20 جمادىالآخر سال 1038 جانشين وى شد. در دوران سلطنت وى،
سيستم جديد نظامى ايران كه شاه عباس آن را بنيان نهاده بود، رو به ضعف نهاد و در
نتيجه، دستگاههاى مملكتى به مرور، انسجام دوران شاه عباس را از دست دادند. همچنين
در زمان حكومت او بسيارى از نواحى غربى ايران، مانند عراق، آذربايجان و ارمنستان به
تصرف مراد چهارم شاه عثمانى درآمد و با وجود كوششهاى وى در پس گرفتن آن ولايات،
بغداد، كماكان در تصرف عثمانىها باقى ماند.
پس
از درگذشت شاه صفى در سال 1052 ه··. ق پسر او عباس دوم
جانشين وى گرديد. وى سن كمى داشت، ولى فرمانروايى قدرتمند و پرتوان بود و عزم و
اراده خود را، به خصوص با فتح قندهار براى جلوگيرى از انحطاط قدرت صفويه نشان داد و
تلاش كرد تا از انحطاط و ضعفى كه دامنگير دولت صفوى شده بود، جلوگيرى كند.
(17) ولى با
وجود تلاشهاى او به منظور حفظ مرزهاى كشور از دستبرد دشمنان خارجى و پىگيرى
سياستهاى نياى همنام خود در داخل، موفقيت چندانى بهدست نياورد.
صفى
ميرزا يا شاه سليمان، پس از مرگ شاه عباس در سال 1077 ه··. ق بر تخت نشست و قريب سى
سال در اين مسند باقى ماند. وى در امر كشوردارى، كفايت نداشت و در نتيجه، كنترل
امور به دست اطرافيان وى افتاد و زوال و انحطاط صفويه كه پس از شاه عباس كبير آغاز
شده بود، در اين زمان شدت بيشترى يافت. پس از درگذشت شاه سليمان در سال 1106 ه··.
ق فرزند او حسين ميرزا به حكومت رسيد كه بهدليل همعصر نبودن با فيض از بررسى
حكومت وى صرفنظر مىكنيم.
سياستهاى مذهبى دولت صفوى و رابطه فيض با پادشاهان آن
پادشاهان معاصر فيض نيز مانند اسلاف خويش در حمايت از مذهب و علماى مذهب كوشا
بودند. شاه عباس اوّل كه فيض كاشانى حدود سى سال اوّل زندگى خود را در دوران
پادشاهى او گذرانده است، به سياست مذهبى نياكان خود پاىبند بود و با علاقه به ترويج
و تقويت مذهب تشيع مىپرداخت. وى برخلاف اسلاف خويش، سعى داشت تا بر همه امور مملكتى
نظارت كند؛ لذا تلاش مىنمود برخى از امورى را كه پيشتر در
اختيار علماى مذهبى قرار داشت، از دست آنان خارج ساخته و نهادهاى مذهبى را تابع
نهادهاى سياسى قرار دهد و به تعبير مؤلف عالم آراى عباسى، «صدر» را به «نيابت نفس
نفيس اشرف در رتق و فتق» امور تبديل كند. (18)
ولى در عين حال براى آنان احترام فراوانى
قائل مىشد؛ بنابراين آنها را به تأليف كتابهايى در مسائل مذهبى تشويق كرده و به
ديدنشان مىرفت و برخى از آنان را در موكب خود همسفر مىساخت.
(19)
شاه
صفى (1038 ـ 1052 ه··. ق) نيز مانند جد خود، نظر مساعدى نسبت به مذهب و علماى مذهب
داشت. وى دستورهايى را در منع برخى محرمات، مانند مسكرات و ريشتراشى صادر نمود، و
در احترام عالمان دينى كوشا بود؛ از جمله اينكه مرحوم فيض كاشانى را مورد احترام و
عنايت قرار داد و به دربار فرا خوانده و مكلف كرد تا در دربار بماند، ولى آنچنان
كه فيض خود بيان مىكند، وى مصلحت دين و دنياى خود را در دورى از دربار، ديده و از
خدمت او عذر خواست كه به اجابت شاه صفى نيز مقرون گرديد.
(20)
شاه
عباس دوم (1052 ـ 1077 ه··. ق) نيز در پيروى از سيرت نياى همنام خود در بزرگداشت
آيين شريعت و علماى مذهب اهتمام بسيار داشت و در ترفيه حال علماى دينى كوشش بسيارى
كرد و در تعيين وظيفه و راتبه از محل اوقاف براى آنان غفلت نمىورزيد. فيض كاشانى
نيز مورد توجه خاص ايشان قرار گرفت و براساس گزارش مؤلف «تاريخ كاشان» به نقل از
«نوادر المواعظ»، شاه عباس با صدور فرمانى خطاب به فيض، وى را به
اصفهان فرا خوانده و او را به اقامه نماز جمعه در آن شهر و تصدى امور مذهبى مأمور
مىكند. (21)
فيض نيز در اشاره به اين فرمان شاه عباس ثانى مىنويسد:
...
از درگاه شاه كامكار، مستعبد سلاطين ذوىالاقتدار، خورشيد سپهر سلطنت و مشترى برج
سعادت، برازنده تاج و تخت كيانى، طرازنده چتر شاهى و عَلَم جهانبانى، شاه عباس ثانى
ـ خلداللّه ملكه فى مراضيه و جعل اقبال آتيه اضعاف ماضيه ـ رقمى رسيد كه متضمن امر
بود به توجه به وجهت آن قبله و شتافتن به سوى حريم آن كعبه آمال، اگرچه عنوان، طلب
ترويج جمعه و جماعات و نشر علوم دينيه و تعليم شريعت بود، اما از مطاوى آن بوى
استغراق در بحر بىساحل و گرفتار شدن به جنگ نهنگ مقاسات اكفا به مشام حدس مىرسيد.
(22)
به
دنبال اين فرمان شاه، فيض به اصفهان رفت و امامت جمعه و جماعات را از سوى ايشان
پذيرفت. ايشان پس از بيان ترديد خود در پذيرش اين فرمان در نهايت، دليل همكارى خود
را با شاه عباس دوم چنين مىگويد:
رابطه روانبخش ايمان به شرع مطهر محمدى صلّى الله عليه وآله وسلّم
وقتى صورت استحكام مىپذيرد كه مؤمن با هر يك از كاينات كه در
مراتب عوالم و حضرات، عقد مقابله و مماثله بسته باشد، در اين جمعيت آباد نشأت
انسانى، بدان عهد وفا فرمايد و به مقتضاى هر يك قيام نمايد تا امتثال فرموده قرآن،
همگى نموده باشد... و اين معنى جز به اختلاط با اهل زمان و مقاسات حوادث دوران،
صورت نبندد؛ پس بايد كه در بازار آميزش و اختلاط، پاى سرش به سنگ حادثه برآيد.
ايشان با اين استدلال، وظيفه خود را در آن مىداند كه «چون در معرض سايه درخت دولتى
افتاده كه با وجود كمالِ عظمت و وفورِ
حشمت به مقتضاى «الملك والدين توأمان» استقرار قواعد ملك را به استمرار دين منوط
ساخته و اطراد امور ملت را به اتساق اعمال دولت، شريكالعنان ساخته، و از اينجا
است كه استقامت احوال مملكت و استيصال اعداى دولت بىسفارت گُرز و تيرو وساطت رمح و
شمشير به وجهى منتظم است كه مزيدى بر آن متصور نيست»، (23)
بايد به دستيارى آن بشتابد.
شاه
عباس ثانى پس از حضور فيض كاشانى در اصفهان، به نظر التفات به ايشان نگريسته و او
را براى ترويج مبانى دينى و اقامه جمعه و جماعات منصوب كرد، و در مدت اقامت ايشان
در اصفهان ـ به تصريح خود فيض ـ او را مورد اكرام و احترام قرار داد.
مطلب خاصى درباره ارتباط فيض كاشانى با جانشينان شاه عباس ثانى، از قبيل شاه سليمان
در منابع تاريخى نيامده است. احتمالاً ايشان پس از شاه عباس دوم آنچنان كه در
تذكره نصرآبادى آمده است، به كاشان برگشته و در كاشان و قمصر به افادت و عبادت عمر
گذرانده است. (24)
پاورقى:
1. محمدباقر خوانسارى، روضاتالجنات، ج 6، ص 79.
2. فيض كاشانى، رساله شرح صدر، ده رساله فيض كاشانى، صص 58 ـ 60.
3. اصل فرمان شاه عباس در ضميمه شماره يك آورده شده است.
4. البته چنانكه در ضميمه شماره يك آمده، فيض دعوت شاهعباس را نپذيرفته، ولى
براساس آنچه در رساله شرح صدر آمده، وى پس از ترديد اوليه، فرمان شاه را مىپذيرد.
5. ر. ك: فيض كاشانى، «رساله شرح صدر» صص 61 ـ 70؛ همان، رساله «اعتذار»، صص 281 و
282؛ و تذكره نصرآبادى، به تصحيح وحيد دستگردى، ص 155.
6. علامه امينى، الغدير، ج 11، ص 362.
7. سيدعلى شفيعى، مقدّمه ديوان فيض كاشانى، ص 5.
8. فيض كاشانى، اصول المعارف، ص 5.
9. سيدمحمد مشكات، مقدّمه المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ص 23.
10. محمدباقر، خوانسارى، روضات الجنات، ج 6، ص 86.
11. شيخ عبداللّه نعمه، فلاسفه شيعه، ترجمه سيد جعفر غضبان، ص 498.
12. رسول جعفريان، فيض و تصوف، كيهان انديشه، ش 35، 1370، صص 163 ـ 166.
13. مرتضى مدرسى چهاردهى، طبقات المفسرين، به نقل از علىاكبر غفارى، مقدّمه المحجة
البيضاء فى تهذيب الإحياء.
14. سيدعلى شفيعى، ديوان كامل فيض كاشانى، صص 7 و 8.
15. رسول جعفريان، ده رساله للحكيم العارف الكامل محمدمحسن المشتهر بالفيض الكاشانى، صص
14 و 15.
16. ر.ك: ادموند بوسورث كيلفورد، سلسلههاى اسلامى، ترجمه فريدون بدرهاى، صص 257
و 258.
17. ر.ك: راجر سيورى، ايران عصر صفوى، ترجمه كامبيز عزيزى، صص 230 و231.
18. اسكندر بيگ تركمان، عالم آراى عباسى، ج 2، ص 761.
19. محمدباقر خوانسارى، روضاتالجنات، ج 1، ص 32؛ و ج 2، ص 62.
20. رساله شرح صدر، صص 63 و 64.
21. عبدالرحيم كلانتر ضرابى، تاريخ كاشان، به كوشش ايرج افشار، صص 500 ـ 504.
22. رساله شرح صدر، ص 65.
23. همان، صص 65 ـ 67.
24. ميرزا محمدطاهر نصرآبادى، تذكره نصرآبادى، ص 155.