به سوى شهر پيامبر(ص)

احمد احمدي بيرجندي

- ۱ -


گوشه اى از خاطرات فراموش ناشدنى سفر مكه و مدينه در سال گذشته (ذيحجّه 1395 هـ . ق.)

ماه فرو مانَد از جمال محمد        سرو نباشد به اعتدال محمد

قدرِ فلك را كمال و منزلتى نيست        در نظر قدرِ با كمال محمد

وعده ديدارِ هر كسى به قيامت        ليله اسرى شبِ وصال محمد

عرصه گيتى مجال همت او نيست        روز قيامت نگر مجال محمد

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى        عشق محمد بس است و آل محمد

سعدى

بعد از ظهر روز سه شنبه، چهارم آذرماه 1354، از جده بار سفر بربستيم و با دلى مالامال از شوق و شادى، به سوى شهر پيامبر بزرگوار اسلام (مدينة النبى) به راه افتاديم. مى بايست فاصله 425 كيلومتر، برابر با 71 فرسنگ بين جده و مدينه، را طى كنيم.

مدينه منوره نزديك بود; و نيز به نيمه شب چيزى باقى نمانده. همسفران بين خواب و بيدارى در دو اتوبوس آرميده بودند.

لحظه به لحظه، نور چراغهاى اتومبيلهاى مختلف كه از جهت مقابل با سرعت در جاده وسيع آسفالته راه مى پيمودند، در سقف و بدنه اتوبوس ما مى تابيد; اتوبوسهاى برگ سفيدى كه مخصوص «حاج» آماده شده بود. ماشينها با سرعت سرسام آورى از كنار ما مى گذشتند.

من و دو سه نفر از همسفران بين راه ـ به جاى ميوه، هندوانه و پرتقال و موز و... ـ چون از چاى غليظ عربى، استفاده كرده بوديم، خواب را از چشمانمان ربوده بود!

شوق ديدار مدينه، شهر مقدس پيامبر گرامى ـ ص ـ ، ديار مقدسى كه پاك ترين بندگان خدا را در آغوش خود فشرده است، آن چنان دل و جان را از وجد و سرور لبريز كرده بود كه نه خستگى و نه فرسودگى ده دوازده ساعت اتوبوس نشستن و از جا نجنبيدن محسوس بود و نه بى خوابى در مدينة الحاج كه غرش هواپيماها و جتهاى غول پيكر، آن به آن، بر زمين مى نشستند يا از زمين برمى خاستند و هر يك از شكم خود بيش از دويست يا سيصد نفر زن و مرد از ملّيتهاى مختلف را با لباسهاى رنگارنگ و چهره هاى سياه يا سفيد، در صفهاى منظم بر زمين فرودگاه مى نهاد و چون عقابى تيزپرواز از زمين برمى خاست! نه تنها اين صداهاى مهيب خواب را از حاجى مى گرفت بلكه در داخل جمجمه اش طنينى دوارانگيز توليد مى كرد! با اين همه بى خوابى و انتظار در مسجد امام صادق ـ ع ـ در تهران و فرودگاه پايتختِ وطن و اعصاب شلاق خورده; حالى خوش و شوقى زايدالوصف در خودمان احساس مى كرديم!

به كجا مى رفتيم؟ به يثرب، به مدينة النبى، همان جايى كه پيغمبر بزرگوار اسلام نخستين بار قانون اخوّت و برادرى را در آنجا اجرا كرده بود و روح تازه اى در آن شهر دميده و فضايى محبت آميز فراهم كرده بود. شهرى كه هنوز بوى دل نواز محمدى را در فضاى آن مى توان استشمام كرد و گامهاى موقّر منجى بزرگ را جاى جاى در كوچه هاى خاك آلود آن احساس نمود. در اين شهر تاريخى كه هسته مركزى گسترش اسلام در آن پايه ريزى شد و از آنجا بود كه اسلام سايه هدايت و رحمت بر سر كشورهاى ديگر، كشورهاى پرتوان و قدرتِ آن زمان ـ ايران و روم ـ گسترد و تخت و تاجهاى صاحب قدرتان را سرنگون ساخت و رعب و وحشت در دلهايى كه لانه شيطان و آشيانه اهريمن بود درافكند.

در كوچه و پس كوچه هاى مدينه هنوز با چشم بصيرت مى توان اثرى از قدمهاى مباركِ پيغمبر خاتم ـ ص ـ و على ـ ع ـ شهسوار اسلام، ابر مرد يگانه روزگار، و گامهاى متين فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ دخت گرامىِ پيغمبر اسلام و دو جوان بهشتى حسن و حسين ـ عليهماالسلام ـ و اثر مكتب بزرگِ امام جعفر صادق ـ ع ـ و حلقه درسِ شاگردانِ آن حضرت كه پروانهوار بدور آن مشعل معارف جعفرى مى چرخيدند و ناله هاى شبانه حضرت سجاد ـ ع ـ و افاضات معنوى حضرت باقر ـ ع ـ ، درياى زخّار علوم قرآنى را در زلال فضا و جوّ سيال مدينه، با چشم دل و گوش جان ديد و شنيد و دهها خاطره شادى آور و يا غم انگيزِ ديگر ...

همين شهر است كه با آغوش باز محمد ـ ص ـ را ـ بعد از آن همه آزارهاى جان گدازِ خويشانِ بيگانه صفت در مكه ـ به سوى خود فرا خواند و مقدم مباركش را به جان پذيرا شد و مهاجران به تبعيت از پيشواى عاليقدر خود، دسته دسته از شهر و ديار خويش دست شستند و به آغوش گرم اين شهر پناه آوردند و با انصار و برادران مسلمان خود عقد اخوّت و برادرى بستند. آرى در فضاى اين شهر مقدس بوى عطر گلابِ محمدى به مشام جان مى رسد.

اتوبوس طومار راه را در دلِ شبِ تاريك درمى نورديد و به «مدينه» نزديك تر مى شد. تاريكى بيابانِ بى فرياد كه از هر سو دامن به فضايى وهم آلود مى كشيد و دراز ناى شبِ تاريك و شعشعه نورانيت حرمِ پاكِ پيامبر ـ ص ـ كه امواج تاريخ را پس مى زد و به ملكوت اعلى پر مى كشيد و همچون برج نورى از زمين به آسمان كشيده مى شد، تصور ظلمت بت پرستى و طلوع نور محمدى ـ ص ـ را در آن سرزمين اسرارآميز پيش نظر نمودار مى كرد.

گنبد مطهر حرم رسول خدا ـ ص ـ كه از سنگ يشم سبزرنگى ساخته شده است و به همين جهت به آن «قبّة الخضراء» مى گويند، با گلدسته هاى سپيد ـ غرق در نور ـ در فرود جاده با جبهه اى روشن كم كم پيدا شد.

«محدثى» زمزمه آغاز كرد:

بلغ العلى بكماله        كشف الدجى بجماله

حسنت جميع خصاله        صلُّوا عليه وآله

ديگران نيز با زمزمه هاى شوق آميز و صادقانه او دلها را آماده كردند.

اتوبوس همچنان با سرعت به پيش مى رفت.

در كناره جاده گاهى گله هاى شتر، پراكنده، با چند عرب بدوى، ديده مى شدند. آثار شهر و باغستانها نمودار بود.

نور قوى و روحانيّت بى نظيرِ مسجدالنبى كه همچون نگينى در ميان شهر قرار گرفته، چشمها را خيره مى كرد.

همه از خواب پريدند ـ غوغا و ولوله اى برپا شد! ـ صداى رساى: اللّهمّ صلِّ على محمّد وآل محمّد پى درپى به گوش مى رسيد.

هيجان شديد راهِ نَفس را گرفته و اشكهاى شوق پى درپى بر گونه ها و رخسارهاى گَرد گرفته فرو مى غلتيد. اشكى، همراه با شادى و علاقه مندى و نيز همراه با شوق زيارتِ مرقد پاك بهترين خلق جهان.

اينجا كجاست؟ و ما در كجاييم؟ در مدينه، شهر هجرت، شهر نشو و نماى اسلام، شهر پيغمبر خدا ـ ص ـ ; شهرى كه پيغمبر خدا ـ ص ـ دوست داشت آن را «مدينه» بنامد. زيرا كلمه «يثرب» نام قديم مدينه يادآورِ خاطره خوبى نبود. گفته اند: «يثرب» مشتق از «ثرب» به معناى «فساد» است و نيز از ماده «تثريب» كه آن نيز به معناى «سرزنش» است. در نظر پيغمبر گرامى ـ ص ـ يثرب ناخوشايند بود. بدين جهت پس از هجرت نام اين شهر به «مدينه» تغيير كرد و اين نامى بود كه رسول خدا ـ ص ـ براى اين شهر برگزيد و مسلمانان آن را به «مدينة النبى» تبديل كردند و پيغمبر نيز چنين خواست.

گرچه براى اين شهر مقدس، هيجده نام ديگر مانند: ارض الهجره، قبّة الاسلام، الحبيبه ذكر كرده اند ولى «مدينة النبى» و به اختصار، «مدينه» گويى لطف ديگر دارد.

از بخت بد و ناشايستگى خود، باور نمى داشتم كه به اين فيض بزرگ نائل شده ام. باز دل را تسلّى مى دادم و با خود مى گفتم:

چه شود كه گاهى بدهند راهى        به حضورِ شاهى چو منِ گدا را

آرى منم كه از شهر فرزند پيامبر (مشهدالرضا) كوچ كرده و به عَتَبه بوسى حرمِ مطهر رسول خدا (جد آن بزرگ امام بر حق) نائل آمده ام.

حالتى روحانى بر همه دلها حاكم بود. بعضى جز گريه شوق و اشكِ ريزان، ترجمانى براى بيان احساسات خود نمى يافتند. من هم يكى از آن جمع بودم.

در اين لحظات پرارزش، تاريخ اسلام و سيره پيامبر ـ ص ـ ، همچون تابلويى در برابر چشم دلم در حركت بود، مى آمد و مى گذشت; تولّد پيامبر ـ ص ـ ، رفتن به صحرا در دامانِ حليمه سعديه، بازگشت به شهر، نوجوانى، جوانى، محمد امين نوه پاكِ عبدالمطلب كه ضرب المثلِ امانت و راستى بود، رفتن به سفرِ شام با عمويش ابوطالب، برخورد با بُحيراى راهب و پيشگوييهاى آن مرد ديرنشين، بازگشت پيروزمندانه از سفرهاى تجارتى، كناره گيرى از خلق، رفتن به غارِ حرا، بويژه در ماه رمضان، حالت توجه خاص و انجذاب در برابر عظمت خالق، آشنايى با خديجه كبرى آن بانوى فداكار و مجلّل، دلباختگى و علاقه خديجه نسبت به محمد امين، ازدواج و بعثت رسول خدا ـ ص ـ ، پيش بينى و دلگرمى ورقة بن نوفل و خبر دادن از حقيقت دعوت محمد و پيش بينى آزار قريش برحسب آنچه در عهد عتيق و عهد جديد آمده است. اسلام آوردن خديجه ـ س ـ و على ـ ع ـ در سنين نوجوانى، طعنه هاى ابولهب و ابوسفيان و عتبه و برخى ديگر از ثروتمندان قريش و رفتن از زادگاه خود. جريان شعب ابوطالب، هجرت به حبشه، رفتن به طائف و آن آزارها و سنگ زدنها، علنى كردن دعوت با همه سخت گيريها، زياد شدن تعداد مسلمانان، آمادگى براى هجرت به «ارض الهجره» همين شهر عزيز، فداكارى على ـ ع ـ در شبِ هجرت، رسيدن به مدينه و انتظار پيغمبر ـ ص ـ در محل مسجد قبا و پيوستن حضرت على ـ ع ـ به آنها، وارد شدن به شهر مدينه، استقبال كم نظير مردم اين شهر از پيغمبر گرامى ـ ص ـ ، راه افتادن آن حضرت سوار بر شتر در كوچه هاى مدينه و فرود آمدن در خانه ابوايوب انصارى، آن صحابى عالى قدر، و دهها نكته ديگر كه تاريخ آنها را براى ما با كمال امانت و صداقت ثبت دفتر روزگار كرده است.

همه اين مطالب فهرستوار از نظرم گذشت. تسلسل مسائل تاريخى اسلام و تكامل تدريجى دعوت اسلامى در مدت 23 سال و پيشرفت اسلام كه دين حق و حقيقت است، توأم با منطق استوار مبتنى بر وحى و مرتبط با تأييدات الهى و مجهز به جهاز ايمان و مسلّح به سلاح عقل، قرآن، عدل، شمشير و...

با آن كه ساعت نزديك به يك بعد از نيمه شب بود، صداى صلوات توأم با هيجان، همهمه و صداى اتومبيل ها و آمبولانسهاى بهدارى، اورژانس، بيش از همه آمبولانس كشور ليبى با آمد و شد پى درپى خود و صداى مخصوص، باز بودنِ مغازه ها به انتظار حاجى هايى كه به بهانه خريد از مغازه اى به مغازه ديگر وارد مى شدند و براى گرفتن ضبط صوت و نوار و بلندگو براى زيارت بقيع شتابزده مى نمودند و بازگشت مردان و زنان مؤمن از حرم مقدس رسول خدا ـ ص ـ ، با آن كه ساعت ده شب درها بسته و مقفل مى شود، همه و همه حكايت از هيجان عمومى و شوق زيارت آن مرقد پاك و مطاف فرشتگان آسمانى و بوسه گاه هفتصد ميليون مسلمان جهان مى كرد كه شبهاى اول ورود بود ساعت به دو نزديك مى شد كه به مسافرخانه، محل كاروان حاتمى، روبروى باب عبدالمجيد، داخل در كوچه اى كه دوسه بار مى پيچيد، رسيديم و هر دو ـ سه نفر، برحسب قرار قبلى، در يكى از اتاقها، جا گرفتيم. هر يك تختخوابى را صاحب شدند. هوا بالنسبه گرم بود اما نه به گرمىِ مكه.

همان شب، با همه خستگى، بعضى و من از آن جمله، اصرار داشتند كه به حرم مطهر پيامبر ـ ص ـ مشرّف شوند، بى خبر از اين كه درهاى مسجدالنبى را شبها، ساعت ده، مى بندند.

سرانجام، قرار بر اين شد كه بامداد، پس از غسل و آمادگى دسته جمعى به حرم مطهر مشرف شويم.

در محيطى به نسبت آرام آرميديم. شبى فراموش ناشدنى بود، با آن كه يك ساعت خواب پس از خستگى، بسيار لذت بخش و ترميم كننده قواست، با شگفتى بسيار خواب به چشمانم نمى آمد، شايد در مجموع يكى دو ساعت خوابيدم و همين كافى بود.

ساعت پنج صبح نماز جماعت گزارده شد و قرار بر اين بود كه تمام نمازها، در مدت اقامت، به جماعت گزارده شود. براى برخى از دوستان، نماز جماعت تازگى داشت، گرچه به تدريج خو گرفتند و قبل از اقامه نماز، سجاده ها را پهن مى كردند و كم كم به اين نكته مهم كه گفته اند: «يدالله مع الجماعه» و نيز به اين نكته توجه شد كه چرا صاحبِ شريعتِ مطهّر اين همه براى نماز جماعت اهميت و فضيلت قائل شده و چقدر اجتماع ما در نمازگاه و گزاردن نماز به جماعت براى افراد كاروان از زن و مرد موجب انس و آشنايى و همدردى عملى در امور جارى زندگى و باعث مشاوره در كارها و اطلاع از حال و احوال يكديگر و دوستى و محبت شده بود و... به طورى كه اگر يكى از اعضاى كاروان مريض مى شد بى درنگ همه باخبر مى شديم و دسته جمعى از حالش جويا مى شديم و اين احوال پرسى تا چه حد در روحيه همسفر ما اثر نيكو بر جاى مى گذارد. پس از هر جماعت، وعظ و موعظه و دعا و پرسش و پاسخ و رفع اشكالاتِ مذهبى درباره مطالب دينى و مناسك ـ كه سخت مورد نياز بود ـ مطرح مى شد. نكته مهمى كه همگى در عمل تجربه كرديم، مسأله مهم مساوات و مواسات بود كه در صف جماعت و نشستن و برخاستن، هيچكس هيچ نوع امتيازى براى خود نمى خواست و نمى توانست قائل باشد; با آن كه از لحاظ دانش و آگاهى و نيز از جهت مشاغل ظاهرى دنيوى، بين افراد كاروان تفاوتهايى وجود داشت. هر كس هر كجا مى رسيد مى نشست ـ صدر و ذيل و تقدّم و تأخّرى به هيچ وجه در زندگىِ چهل روزه ما باهم وجود نداشت و نمى توانست هم وجود داشته باشد. در نتيجه منازعات و گله گزاريهاى معمول بين مردم، هيچگاه در اين مدت پيش نيامد. اين سفر مقدس براى همه ما كلاس بود; كلاسى كه درسِ فضيلت و اخلاق و انسانيت مى آموخت. افسوس كه خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود.

بامدادان پس از صرف صبحانه و اندكى معطلى، براى اين كه همسفران همه آماده شوند، پشت سر پرچمدار كه به نوبت عوض مى شود، به راه افتاديم.

دو كوچه خاكى و باريك بيشتر تا مسجدالنبى فاصله نبود.

به زودى متوجه شديم كه خانه ما بسيار نزديك به حرم است و اين خود توفيقى بزرگ بود و رييس كاروان آن را امتيازى بزرگ به حساب مى آورد و حق هم داشت.

هواى مدينه، اگرچه آذرماه بود، ولى در حد اعتدال و مايل به سردى بود.

مدينه در مشرق جده و شمال مكه قرار دارد. مدينه از شهرهاى قديمىِ حجاز است و گويا پس از خراب شدن بيت المقدس به دست بخت النصر، پادشاه بابل، در قرن ششم قبل از ميلاد و رفتن بسيارى از يهوديها بدانجا، رونق گرفته و به صورت شهر درآمده است.

در مدينه، بر خلاف مكه، باغها و نخلستانها و چمنزارها و مراتع زيادى ديده مى شود. به همين جهت هواى آن از مكه سردتر است و در چمنزارهاى اطراف گله هاى گوسفند ديده مى شود كه به چرا مشغولند و در مدينه است كه قصابى گوشت گوسفندى مى توان ديد. و در آنجاست كه مى توان با جرأت از گوشت گوسفند استفاده كرد و يقين داشت كه گوسفندهاى مدينه برخلاف مكه كه گوسفندها بيشتر كاغذ و مقوا مى خورند، علف چريده اند!

ورود افراد غير مسلمان به اين دو شهر مقدس ممنوع است، گرچه كالاهاى آنها به فراوانى در اين دو شهر پيدا مى شود. عيسوى و يهودى درين شهر اگر در حكم كيميا نباشد به يقين ناياب است! شايد به همين منظور است كه پايتخت سياسى كشور حجاز را «رياض» قرار داده اند كه اگر براى بعضى منظورها غربيها وارد حجاز شوند در جده و رياض بمانند. شهر مقدس مدينه مانند مكه حرم است و در حريم آن نمى توان شكار كرد. حدّ حرم اين شهر مقدس دو كوه است كه در مشرق و مغرب قرار دارند. فرودگاهش را در چهارده كيلومترى شهر قرار داده اند كه اگر خلبان يا كاركنان هواپيما غير مسلمان باشند از حد حريم حرم قدم فراتر نگذارند.

* * *
با حالت خضوع و احترام هرچه تمامتر در برابر باب جبرئيل كه در طرف مشرق حرم مطهر قرار دارد ايستاديم اذن دخول و دعا خوانده شد پاها را برهنه كرديم با گامهاى كوتاه در ميان انبوه جمعيت وارد مسجدالنبى شديم، چه عظمت و وسعتى دارد اين مسجد عظيم و كم نظير! مساحت آن اكنون 16326 متر مربع است.

اگرچه مدينه نزديك به چهل مسجد دارد ولى از همه مجلل تر و باشكوه تر همين مسجدالنبى است كه در آغوشِ شهر قرار گرفته.

يكبار شبى كه، در ساعت يك بعد از نيمه شب، در حال احرام به مكه و سپس به مسجدالنبى داخل شديم و بار ديگر آن روز صبح ـ كه سخن از آن مى رود ـ به داخل مسجدالنبى راه يافتيم ـ حالتى به من دست داد كه يُدرك ولا يُوصَف بود. همچون قطره اى ضعيف در برابر عظمتى بى نظير آن چنان از خود بيخود شدم كه چيزى نمانده بود زير دست و پاها بيفتم و جان به جان آفرين تسليم كنم ـ دست غيبى و تأييد الهى يارى كرد كه هستى خود را ـ وگرچه به كوچكترين حد احساس مى كردم ـ همچنان «هست» بماند.

اين مسجد عظيم در سال اول هجرى قمرى به دست مبارك پيامبر ـ ص ـ و نظارت شخص شخيص ايشان و كمك مهاجران و انصار و يارى ابرمرد روزگار حضرت على ـ ع ـ با سنگ و گل بنا نهاده شد و كم كم در دوره هاى بعد وسعت پيدا كرد و طبق دلخواه خلفاى تجمل پرست اموى و عباسى زينتها يافت و در آن طلا و نقره به كار رفت. اين مسجد در ابتداى بنا از شمال به جنوب 35 متر و از مغرب به مشرق 30 متر عرض داشت و داراى ده ستون ساده از تنه درخت خرما بود و سقف آن از شاخ و برگ درختان پوشيده شده بود. در سال هفتم هجرت اين مسجد به دستور پيامبر عاليقدر ـ ص ـ به صورت مربع درآمد و آن قسمت اصلى مسجد هنوز هم مشخص است.

در قديم حجره مقدس رسول خدا ـ ص ـ و فاطمه زهرا ـ س ـ دخت گرامىِ آن حضرت، در كنار مسجد و خارج از آن بوده و به مسجد راه داشته است ولى در زمان وليد بن عبدالملك اموى آن دو حجره را كه امام حسن و امام حسين ـ عليهماالسلام ـ دو فرزند عزيزِ پيامبر ـ ص ـ ، در آن ساكن بوده اند برحسب دستور خليفه به مسجد وصل كردند و آن را از صورتِ خانه خارج كردند.

مرقد مطهر حضرت رسول خدا ـ ص ـ در خانه مسكونىِ آن حضرت، در جنوب شرقى مسجد وصل به مسجد قديم بوده و اكنون به «حجره مطهّر» معروف است. طول حجره مطهر 16 متر و عرض آن 15 متر مى باشد. گنبد خضرا بالاى مرقد مطهر بر چهار ستون در چهار طرف حجره مقدسه قرار دارد.

برخى از ستونهاى مسجدالنبى و حجره مطهر نامهاى به خصوصى دارند كه هر اسمى بازگو كننده خاطره و حادثه تاريخى است و در حال حاضر ما را مجال بحث آن نيست; مانند ستون حنّانه (كه از دورى پيغمبر ناله ها كرده است) و ستون ابى لبابه كه خود ماجراى ديگرى دارد.

در قسمت شمال حجره مطهر، محوطه كوچكى است كه حدود يك پله از سطح مسجدالنبى بالاتر است و به نام جايگاه «اصحاب صفّه» مشهور است. اين سكو مانند، محل زندگى عده اى از فداكاران و جان بازانِ راه حق بوه است; آنهايى كه مصداق «زاهد الليل و اسدالنهار» بوده اند كه شبها را به عبادت پروردگار به روز رسانده و روزها را با شمشير زدن در صف اول لشكر اسلام، از حريم حق و حقيقت دفاع مى كرده اند و نهال نوپاى اسلام را با خونهاى پاك خود آبيارى كرده اند، اينها همان فداكارانى بوده اند كه وظيفه شان در شبانه روز ده سير نان و خرما بود و ديگر هيچ. اما سرمايه شان عفت و تقوا، ايمان و فضيلت، شجاعت و رأفت و اعتقاد خلل ناپذير بود. همينها بودند كه در صف اول لشكر اسلام همچون كوه پابرجا مى ايستادند و دستها را به يكديگر استوار پيوند مى دادند و صداى اَحد اَحد آنها در دلهاى تيره كفار رعب و وحشت مى ريخت. شمشير مى زدند، مى كشتند و كشته مى شدند. اينها سربازان فداكارى به معناى درست كلمه بودند. اينها كارگران و بناكنندگان نخستينِ كاخ رفيع و باشكوه اسلام بودند. شبها در همين محل بيتوته مى كردند و چشم بر حكم و گوش بر فرمان پيامبر گرامى ـ ص ـ مى داشتند.

وقتى در برابر حجره مطهر و خانه فاطمه زهرا ـ عليها سلام ـ مى ايستيم و جايگاه اصحاب صفه را مى نگريم آرزو مى كنيم كاش آن خانه هاى به ظاهر مختصر را با همان سنگ و گل ساده و پاك به همان صورت اوليه نگاه مى داشتند تا بهتر مى توانستيم تاريخ اسلام را از ابتداى ظهور در اين مهبط وحى و خانه اى كه هر ذره گلش بر تاج قيصران طعنه مى زد، به چشم ظاهر مشاهده كنيم. اما آنها كه طرفدار تجمل بودند و خود نيز دين را فداى تجملات كردند گويا خوش نداشتند كه آن سادگى و صفاى ظاهرى بر جاى بماند اگرچه در معنا و در برابر چشم دل مى توان آن كيفيت را مجسم كرد، همچون حقيقتِ دين مبين اسلام كه تا ابديت روشنى و پاكى و راستى خود را حفظ مى كند و گرچه آن را با شاخ و برگهاى عنادآميز يا جاهلانه مدتى يا مقدارى از انظار دور نگه بدارند. سادگىِ اسلام در ابتدا با سادگى ظاهر هماهنگ بود. خانه هايى گِلين، ظرفهايى سفالين و رختخوابى از برگ و ريشه هاى گياهى با شن هايى بر كف به جاى فرش ـ اما در معنا رفيع تر از هر كاخى كه تصور شود. مهبط وحى و جايگاه نزول آيات قرآنى و منزل عفت و پاكى، تقوا و ايمان با همه صداقتها و بى پيرايگيهايش.

مرقد مطهر پيامبر(ص)

ضريح مطهر از فولاد ساخته شده و داراى چهار در است، شرطه هاى زرد پوش با شلاق ها و چهره هايى رعب انگيز در اطراف ضريح بى رحمانه بر سر مردمى كه به قيمتِ يك بوسه حاضرند جان خود را از دست بدهند، مى كوبند و ظالمانه مى كوبند ولى مگر با شلاق خوردن، از بوسيدنِ ضريحِ مطهرِ بزرگمرد جهان مى توان دست برداشت! اگرچه من با ضعف مزاج و عدم توانايى جسمى چنين كارى نتوانستم كرد ولى حسرت اين بوسيدن ها همچنان در دلم ماند كه از دور مى نگريستم و آن هلهله و شوق و شعف اشك از چشمانم سرازير مى كرد.

بالاى سر مرقد مطهر رسول خدا ـ ص ـ عمامه اى است از زمرد يكپارچه كه گويند: ميلياردها تومان ارزش دارد.

در حجره مطهر از جنوب به شمال ابتدا قبر منور رسول گرامى و سپس قبرى متعلق به ابابكر بن ابى قحافه و قبر ديگرى از عمر بن خطاب و در قسمت شمالى به محاذات مرقد منور رسول گرامى خدا ـ ص ـ قبر منور فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ قرار دارد. قبر ابوبكر و عمر هر كدام از قبر منور رسول خدا عقب تر و آن ديگرى از آن ديگر باز هم عقب تر است و صورت پلكانى دارد.

درهاى مسجدالنبى

مسجدالنبى ده در دارد به نامهاى: باب جبرئيل، باب النسا، باب عبدالعزيز، باب عثمان، باب عبدالمجيد، باب عمر بن خطاب، باب سعود، باب الرحمه، باب ابوبكر و باب السلام.

محل اقامت ما در موقعيتى بود كه وقتى از كوچه خارج مى شديم روبروى «باب عبدالمجيد» قرار مى گرفتيم. معمولا به طرف چپ، به سوى شارع ابوذر مى پيچيديم و سپس از باب جبرئيل داخل مى شديم و پس از انجام مراسم زيارت و دعا و نماز، از باب عبدالمجيد خارج مى شديم و هرگاه تا حدّى خلوت مى شد، از همان باب ورودى به سوى شارع ابوذر و در طرف راست به سوى قبرستان بقيع پيش مى رفتيم.

قبرستان بقيع

در آن سال از رفتن به قبرستان بقيع جلوگيرى به عمل نمى آمد. جز زنها كه پشت ديوار مى ماندند تا مردها از زيارت فارغ شوند و به آنها بپيوندند.

«بقيع» در لغت به معناى زمين وسيعى است كه در آن درختهاى فراوان يا ريشه هاى درخت باشد.

اين قبرستان در طرف مشرق مدينه واقع است و از مقدس ترين قبرستانهايى است كه جهان شاهد عظمتِ آن بوده و هست; زيرا اين سرزمينِ مقدس كه جز ويرانه اى انباشته به خاك نيست و بدون سايبان و بدون چراغ است، اجساد طاهره اهل بيت پيامبر خدا ـ ص ـ را در آغوش خاكهاى خود گرفته است. كدام سنگين دل است كه به اين قبرستان ويران پاى بگذارد و باران اشك بر رخسارش سرازير نشود؟

در يك محوطه بى در و پيكر، به مساحت 32 متر مربع نزديك به هم چهار نفر از پيشوايان بزرگوار ما آرميده اند; حضرت امام حسن، حضرت امام زين العابدين، حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق ـ عليهم السلام ـ رئيس مكتب و مذهب جعفرى، آثار ظلم فرقه وهابى كه گنبد و بارگاه ائمه ـ عليهم السلام ـ را درهم كوبيده و آن را به تلّ خاكى بدل كرده اند در اين قبرستان مشهود است.

در اين قبرستان، جز صداى ضجه و شيون و گريه هاى جان گداز شيعيان و مسلمانان به گوش نمى رسد. در هر كشور و در هر مذهب و آيين كه در جهان تصور شود، براى بزرگان خود در حيات و مماتشان عظمتى قائلند و بناى يادبود مى سازند و ياد آنها را گرامى مى دارند، جز اين فرقه كه عواطف بشرى و انسانى را زير پاى نهاده و جگرگوشه هاى پيغمبرشان را و دخت گرامى و بزرگوارش را كه به روايتى در همين قبرستان مدفون است غريبوار و بدون اثر و آثار در اين قبرستان نگه داشته اند و حاضر نيستند به منطق انسانى لااقل گوش فرا دارند. غير از قبور ائمه ـ عليهم السلام ـ قبر عباس عموى پيغمبر و قبر ابراهيم فرزند 16 ماهه رسول خدا، قبر فاطمه بنت اسد مادر على ـ ع ـ ، قبرهاى همسران پيغمبر ـ ص ـ غير از قبر خديجه، كه در قبرستان ابوطالب و بنى هاشم مدفون مى باشد، همه در همين سرزمين پاك مدفونند.

قبور حضرت زينب و رقيه و ام كلثوم، دختران پيغمبر ـ ص ـ و نيز قبر منوّر امّ البنين مادرِ حضرت ابوالفضل ـ ع ـ و نيز قبر صفيه عمه رسول خدا و قبر حليمه سعديه دايه حضرت رسول ـ ص ـ و بسيارى از اصحاب و ياران و خويشان پيغمبر بزرگوار اسلام در همين قبرستان به ظاهر مخروبه مدفون مى باشند. بيشتر زائران اين قبرستان مقدس با همه خاك و خار و شنى كه در كف راهها ريخته شده است با پاى برهنه و با خضوع كامل وارد مى شوند و زيارت مى كنند.

چند روز اول اقامت در مدينه منوره برنامه بدين قرار بود كه صبحها به حرمِ مطهر رسول خدا ـ ص ـ مى رفتيم و پس از زيارت و نماز به قبرستان بقيع مشرف مى شديم و با اشك و آهى، دلِ غمديده را تسكين مى داديم و پس از مختصر گشت و گذارى در بازار مدينه به خانه برمى گشتيم، شبها نيز عموماً به شنيدن مواعظ و ذكر مصائب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و در شبهاى آخر اقامت، بيشتر به شنيدن مناسك حج كه برنامه بعدى ما بود مى گذشت و حضرات وعاظ با آوردن ميزى كه سياهپوش مى شد، در عمل مناسك را تشريح و توصيف مى كردند تا اشتباهى در اعمال پيش نيايد.

چند روز آخر اقامت در مدينه ـ كه در مجموع از دوازده روز تجاوز نكرد ـ به ديدن و زيارت قبرستان اُحد و مساجد معروفِ مدينه رفتيم.

قبرستان اُحد در شمال شرقى مدينه به فاصله پنج كيلومتر واقع است. اين قبرستان مدفن شهيدان جنگ اُحد است. در اين جنگ كه در سال سوم هجرت پيامبر اتفاق افتاد، حمزه سيدالشهدا و عده اى از مسلمانان پاك عقيدت به درجه رفيع شهادت رسيدند و در همين محل به خاك سپرده شدند.

اين قبرستان هم مانند قبرستان بقيع، تلّ خاكى است كه آن را وهابى ها بدين صورت درآورده اند. آنجا كه قبر مطهر حمزة بن عبدالمطلب قرار دارد و زائران زيارت نامه مى خوانند، با اندكى برجستگى و علامت مختصرى كه با چند سنگ پهلوى هم مشخص مى شود، پشت پنجره آهنى است كه گويا پيشتر درِ قبرستان بقيع بوده و بعد به اينجا منتقل شده است.

روز بعد، به قصد ديدن مساجد معروفِ مدينه; مانند مسجد قبا و ذوقبلتين از خانه خارج شديم.

مسجد قبا، در چهار كيلومترى جنوب غربى مدينه واقع است. اين همان مسجد بزرگى است كه سنگ بناى اول آن به دست مبارك پيغمبر بزرگوار ـ ص ـ نهاده شد و در همين جا بود كه مسلمانان مدينه به استقبال آن حضرت آمدند و آن حضرت تا آمدن حضرت على ـ ع ـ و دخت گراميش و فاطمه بنت اسد، چند روز در آنجا توقف فرمود و در آن مسجد نماز گزارد. بعدها نيز به علت علاقه زياد; پيغمبر اكرم براى نماز خواندن به اين مسجد كه (اساس آن بر تقوا)(1) نهاده شده است از مدينه به اين محل نزول اجلال مى فرمود و نماز مى گزارد.

مسجد ذوقبلتين; در اين مسجد دو قبله (دو محراب) برابر هم، شمالى و جنوبى وجود دارد. چون پيغمبر در اين مسجد يك نماز را به دوقبله; يكى بيت المقدس و ديگرى كعبه معظمه ـ خوانده است بدين جهت آن را مسجد دوقبله مى گويند. برگشتن قبله از طرف بيت المقدس كه قبله يهوديان بود به طرف كعبه معظمه در ظهر روز دوشنبه نيمه ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد و با آن كه دو ركعت نماز ظهر را وجود مقدسِ پيغمبر خاتم ـ ص ـ گزارده بودند بدين صورت وحى نازل شد كه:

«فولِّ وجهك شَطْرَ المسجد الحرام و حيثُ ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره ...»

«... پس روى خود را به جانب مسجدالحرام بگردان و شما مسلمانان هم هر جا باشيد، رويهاى خود را سوى آن كنيد ...»

بدين سبب پيشواى عاليقدر اسلام دو ركعت بعدى نماز ظهر را به طرف كعبه به اتمام رسانيد. آنهايى كه به دنبال آن بزرگوار نماز مى گزاردند نيز پيروى از آن حضرت كردند و در نتيجه مردان بجاى زنان رفتند و زنان بجاى مردان ايستادند و نماز همچنان ادامه يافت.

به اين ترتيب به امر خداوند يگانه، مسلمانان داراى قبله مستقلى شدند و از سرزنش و شماتت يهوديان آزاد گشتند.

در اُحد هم، كه پيشتر از آن سخن گفتيم، چند مسجد كوچك است كه بعضى در دامنه كوه و تپه ساخته شده و بسيار ساده و قديمى به نظر مى رسد; به نامهاى مسجد سلمان، مسجد زهرا ـ س ـ ، مسجد على ـ ع ـ ، مسجد فتح و مسجد اُحد.

روز دوشنبه دهم آذرماه از مسجد امام على ـ ع ـ و مسجد «غمام» يا «غمامه» ديدن كرديم. اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه در هر يك از اين مسجدها دو ركعت نماز تحيت خوانديم. فضيلت و ثواب آن بسيار است و همه اين عمل را انجام مى دهند. «غمام» به معناى «ابر» است و چنان كه شنيديم پيغمبر خدا ـ ص ـ روزى كه بسيار گرم بوده، در اين محل نماز مى گزارده اند، ابرى بالاى سر آن حضرت سايه افكن شده و بعدها آن مسجد را بيادبود آن روز گرم ساخته اند و بدين مناسبت آن را «مسجد غمام» نام نهاده اند والله العالم.

چيزى كه قابل تأسف است و همه جا، بخصوص در مساجد مدينه و حتى مسجدالنبى، احساس مى شود و موجب ناراحتى هر بيننده را فراهم مى كند، رعايت نكردن نظافت است. به ويژه كه در برابر ميدان، روبروى باب المجيديه، تابلوى بزرگى نصب شده و بر آن اين عبارت با خط درشت و برجسته نگاشته شده است: «النّظافة وَحُسن الخُلق من مراتب الإيمان» . با اين حال كوچه هاى مدينه به علت خاك آلود بودن و آشغال و قاذورات و كاغذ و مقواهاى باطله كه هر جا ريخته شده بود، عبور و مرور را بر عابران مشكل مى كرد. البته ازدحام جمعيت هم در آن مواقع مزيد بر علت بود.

از ديگر جاهايى كه زائر را سخت متأثر مى كند، قبر حضرت عبدالله پدر گرامى رسول خدا است كه پرسان پرسان آن را پيدا كرديم. اين قبر در كوچه و پس كوچه هاى تنگ و باريك مدينه منوره است. مدتى ايستاديم و حالت تأثر همه را فرا گرفته بود، دسته دسته مسلمانان مى آمدند و از اين محل كه به سرايى مخروبه متصل بود ديدن مى كردند و اشكى مى افشاندند.