روح حـجّ

جـواد محدّثي

- ۳ -


تو قدر آب چه داني که در کنار فراتي...

آنکه گفت لبّيک ، يعني: خدايا! به فرمانم. امر از تو، اجابت و اطاعت از من.

بي جهت نيست که اولياي خدا و صاحبان معرفت، هنگام لبيک گفتن، هراس و خشيتي عجيب پيدا مي کردند.

راستي که اهل گناه بودن و لبيک گفتن، گستاخي است.

ولبيک گفتن و استمرار در گناه پرده دري است.

اخلاص، با ريا ناسازگار است، و خود پرستي و هوا خواهي، با خدا پرستي.

مگر مي توان ريا کارانه به مقام مخلصين رسيد؟

به حريم قرب خدا کسي، زِرَه ريا، ننهاده پا

نرسي به قرب خدا اگر، نشود دلت بري از ريا

تو که مستي از ميِ خود سري،

تو که گشته اي ز خدا، بري،

ز چه نام قربِ خدا بري؟

تو کجا و قرب خدا کجا؟

آنکه خدا را مي جويد، بايد خود را فراموش کند و نفس را قرباني نمايد تا به حريم عبوديت راه يابد، بايد جامه خود خواهي و نفس پرستي را بيرون آورد و رداي بندگي و تسليم بر دوش افکند و خانه دل را از اغيار، خالي کند. و... حج، يعني همين.

اين سفر، بهانه اي براي يافتن يار است و زمينه اي براي رسيدن به خدا.

... حاجي احرام دگربند، ببين يار کجاست؟

چه غافلند آنانکه در خانه خدا، با صاحبخانه بيگانه اند!

آنچه ما کرديم با خود، هيچ نابينا نکرد *** در درونِ خانه گم کرديم صاحبخانه را

و چه کاميابند آنان که از حرم و کعبه و مقام و حِجر، از عرفات و مشعر و منا و قرباني، از رمي و طواف و سعي و نماز، و از هر چيز به خدا مي رسند و همه چيز را آيه و نشانه و علامتي مي بينند که راه را به آنان نشان مي دهد، تا به مقصد برسند. اينانند، موحدان راستين.

مست توام، از باده و جام آزادم *** مرغ توام، از دانه و دام آزادم

مقصود من از کعبه و بتخانه تويي *** ورنه من از اين هر دو مقام، آزادم

شکرانه توفيق حضور در محضر يار، جز توشه گرفتن براي روزهاي آينده نيست.

اشتياق سبز تو، در معبد بيت العتيق و در حريم مسجد الحرام بايد به برگ و بار نشيند و ميوه توبه و تقوا بدهد.

اينک، کنار زمزم رحمت و درياي کرامتي، آنجا که هزاران دل، شوق ديدارش را دارند. تو قدر آب چه داني که در کنار فراتي؟

مبادا تشنه از اين کوثر برگردي و بر لحظه هاي از کف رفته اينجا، حسرت خوري!...

ورود به بيت خدا هيمنه خاصّي دارد. رواقهاي زيبا، شبستانهاي عظيم، گلدسته هاي بلند و آن همه تجهيزات، هيچ کدام نمي تواند دل را از هيبت و عظمتِ خانه اي سنگي و ساده در صحن مسجد الحرام، بکاهد. کعبه چون مغناطيس، دلها را به سوي خود مي کشد. نمي دانم با برنامه يا بي برنامه، کعبه و مسجد الحرام را در حصاري از ساختمانهاي بلند و مجتمع هاي تجاري و مسکوني و هتلهاي سر به فلک کشيده قرار داده اند، که بدجوري سايه سنگين خود را بر مجموعه نوراني بيت الله انداخته و نوعي بي احترامي به کعبه است.

در اينجا بسياري از حرمتها که بايد پاس داشته شود، شکسته مي شود. مگر خود حاجي کم احترامي دارد؟ و مگر حرمت زائران خانه خدا، کم شکسته شده است؟

هر چه به طرف مسجد الحرام مي آيي رو به سراشيبي است. شگفت است که انسان براي رسيدن به رفعت معنوي که در خانه خدا نهفته است، بايد مرتب رو به پايين و حضيض برود. خانه خدا چنان نيست که در قلّه يک کوه قرار گرفته باشد و صعود به آن توان سوز و طاقت فرسا و نفس گير باشد. اطراف، همه اش کوه است و کعبه در گودترين نقاط قرار گرفته است. از اطراف، هر چه به سمت خانه خدا مي آيند، چه پياده چه با ماشين، سرازير است. همين عامل، شتاب آفرين است تا گامها و دلها با شوق و براحتي به سوي اين خانه سرازير شود. بايد رو به پايين رفت تا رو به بالا نهاد.

سراشيبي، مقدمه رفعت و والايي است.

در حريم خانه خدا، نبايد ساختمانهاي ديگر بلندتر از کعبه و خانه خدا بوده، اِشراف بر آن داشته باشد.

قبله

اينک قدم در خانه اي گذاشته ايم که چهره دل و روي جان ميليونها مسلمان در سراسر جهان، متوجّه اين کانون است. چه مرکزيّتي براي وحدت، بهتر از قبله و چه خانه اي براي مردم جز کعبه ؟

بگذار کمي با اين مغناطيس دل و جان و عشق و ايمان، بيشتر آشنا شويم و کعبه و تکبير و توحيد را در يک بامداد نيايش به تماشا بنشينيم و خطاب به کعبه مقدس چنين بگوييم:

الا... اي قبله، اي رمز محبّت ها و الفت ها و وحدتها

الا... اي مظهر انديشه توحيد

نشان جاودانِ اتحاد روح ملتها

تجلّي گاه شورانگيز فکر امّتي آگاه

تو کانون همايشگاه ميليونها دل شوريده و روييده از خوني

تو مغناطيس دلهايي

و ما با روح آتشناک و پاکي، کهرباي کعبه را چون کاه !

حرم، پاک است و روح افزا

دل ما، در پي کانون پاکيهاست

و... قبله، روي آوردن به اين سرمايه هاي شور و الهام است

و مي بينيم و مي دانيم.

که پيچ کوچه هاي مکّه، بوي پيرهن در آستين دارد:

شفاي چشم نابيناي اين ملت!

و دستِ شهر مکّه، جام جم را در نگين دارد:

صفاي عصمت آئينه امّت

و... کعبه ، قلب خون پالايِ مامِ ميهن اسلام

و ما چون قطره اي خون، رهنوردي سوي اين کانون.

کشانِ کهکشان، در دامن اين آسمان ـ شبهاي تابستان ـ

به سوي کعبه مقصود، راه شيري تابان

و ما چون ذرّه اي در کهکشان، افتان و خيزان، مست و سرگردان

و سنگ تيره ـ امّا روشنايي بخش ـ در ديواره کعبه

نشانِ بيعتِ الله با انسان

و ما بيعت گراني با خدا، بنهاده بر کف، جان

الا... اي کعبه توحيد، اي رمز شکوه و فرّ جاويدان!...

مسلمان!... اي گرفته رايت خونين حق بر دوش

خطر در راه و طوفان در خروش و دشمن حق در کمين،

ـ کين توز، بيش از پيش ـ

و زخم ضربه، هم از جانب بيگانه، هم از خويش

هماورد تو تا دندان، زره پوش است

چرا بر پا نمي خيزي؟

نبردي سخت در پيش است...

اين، همان کانون و مرکزيّتي است که رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پس از هجرت به مدينه، فرمان يافت روي به مسجد الحرام نهد و اين خانه مقدّس، قبله خداپسند و رسول پسند گرديد، تا مسلمين حتي در قبله هم مستقل باشند و زخم زبان بيگانه را به خاطر عبادت به سوي بيت المقدس نشنوند.(5)

مسجد الحرام نيز مشمول طرح توسعه قرار گرفته است. البته به مرور زمان و با توسعه هاي متعدّد و ساختمان سازي جديد، آثار کهن و محلات قديمي از بين مي رود و در نتيجه از ياد هم مي رود. اينک در اين منطقه، هيچ اثر و نشاني از خانه ارقم که محلّ تبليغ رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بود و نيز خانه اي که رسول الله با حضرت خديجه در آن مي زيست و خانه ابوطالب و محلّ زندگي علي(عليه السلام) و زادگاه حمزه سيدالشهدا و پايگاه حلف الفضول و... که هر کدام زماني نشاني و اثري داشته است، ديده نمي شود.

چه چيز خانه خدا عظيم است؟ رواقهاي بزرگ و بخشهاي جديد آن، يا همان کعبه مقدّس که چون نگيني در صحن مسجد خود را نشان مي دهد؟

کعبه، عظمت در سادگي

مسجد الحرام در توسعه جديد، بسيار بزرگ شده است.

در قسمت غربي آن اضافاتي دارد. مساحت کلّ مسجد پس از گسترش، به 361 هزار متر مربع مي رسد که 330 هزار زائر را در خود جاي مي دهد. مساحت ميدان دور مسجد هم 59000 متر مربع است.

نور رساني قوي به اين مجموعه، توسّط دو نيروگاه انجام مي گيرد که در دو سوي محلّ گسترش قرار دارد.

مسجد مجهّز به استوديوهاي راديو تلويزيوني، دوربين هاي پيشرفته و دستگاههاي مجهّز تهويه است، شامل 9 مناره به ارتفاع 89 متر و 11 راه پلّه و 7 راه پلّه برقي است و با حساب کردن پشت بام مسجد الحرام که سنگفرش شده و مورد بهره برداري در اوقات نماز قرار مي گيرد، سه طبقه است و اگر زير زمينهاي رواقهاي جديد اطراف کعبه را هم در نظر آوريم که اغلب در روزهاي جمعه به روي مردم باز مي شود، چهار طبقه است.

واقعاً کار بسياري شده و طرح عظيمي اجرا و پياده شده است، ولي هيچ يک از اينها، عظمتِ کعبه، اين خانه ساده سنگي را ندارد که در ميان اين مجموعه است.

عظمت و شکوه کعبه در سادگي آن است، و راز قداستش به حجرالأسود و فرمان خدا ومعماري جبرئيل و بنّايي ابراهيم و اسماعيل و ميلاد علي(عليه السلام)در درون کعبه و مدفن هاجر و اسماعيل و اولياي بسياري در حِجر اسماعيل است، عظمتش در معنويّت است، نه در سنگهاي مرمر خارجي که در بخشهاي توسعه يافته اينجا و حرم نبوي به کار رفته است.

قطره و دريا

طواف بر گرد خانه خدا، رمز توحيد و محوريّت الله در تلاشهاست. بايد قطره اي از اين سيل شد و بدون هيچ تشخّص و تمايزي هفت بار، گرد بيت الله چرخيد، آغاز از حجر الأسود و ختم کردن به آن. زن و مرد و پير و جوان و با سواد و عوام و دانشمندان و شخصيّتها و افراد عادي، همه با هم و هضم شده در چرخش عظيم اين گردابِ موج خيز انساني، مي چرخند. چه شانه ها که از گريه نمي لرزد و چه دستها که به تضرّع در پيشگاه خداي کعبه بلند نمي شود. طواف، نشان مي دهد که حرکت، محور مي خواهد و حجرالأسود هم دست خداست که با آن بيعت مي کنيم. روح طواف، توصيف شدني نيست. بايد در جمع طائفان بود و اين از خود بي خود شدن را حسّ کرد.

دو رکعت نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، آنکه اين خانه را به فرمان خدا پايه نهاد و پاک کرد. سپس، سعي ميان صفا و مروه، ياد کردي از هاجر و ذبيح خدا که آن مادر، در پي آب براي اسماعيلش، هفت بار فاصله اين دو کوه را رفت و برگشت و در پايان به اعجاز خدا چشمه از زير پاي اسماعيل جوشيد.

آب کم جو، تشنگي آور به دست *** تا بجوشد آبت از بالا و پست

فاصله ميان صفا و مروه، به رودخانه اي مي ماند که سيلي از انسانها در دو سمت، در آن در رفت و آمد است و يک جريان معنوي فاصله مبدأ و مقصد را انباشته است. حرکتي که مبدأي دارد و مقصدي، رمزي از هدف و آغاز داشتن تلاش زندگي. هفت بار، شايد رمزي از هفتاد سال زندگي باشد که پيوسته در سعي است، سعي و تلاشي که از يک مبدأ والا (صفا) آغاز مي شود، در بستري پيش مي رود، هدف و مقصد هم رو به بالاست، مروه. و اگر سعي به بلندي منتهي نشود، ناقص و بي ثمر است. سعي، سمبلي و خلاصه اي از هفتاد سال است که در هفت شوط گنجيده است.

در سعي، گاهي مادري را مي بيني که طفل خردسالش را در جامه احرام در آغوش دارد، يا پدري که با دو فرزند 8 ساله و 10 ساله اش در کنار خود و با احرام، اين فاصله را در ميان موج پرخروش مردم مي پيمايند. ياد ابراهيم و اسماعيل و هاجر و امام حسين و علي اصغر و قربانگاه و کربلا مي افتي.

اگر آن روز، اين فاصله، دشتي خشک و کوهستاني داغ بود، اينک سالني دو طبقه و دو بانده با سنگهاي مرمر و سقف و پنکه و کولر است.

اگر در کربلا، عطش حاکم بود، اينجا در هر لحظه بخواهي، آب خنک حتي در مسير سعي در اختيار توست. هفت بار پيمودن اين مسير، کمترين کاري است که مي توان در راه احياي خاطره هاجر و اسماعيل انجام داد. خود مسعي هم کمتر از مطاف نيست و سعي هم به همان عمقِ طواف است. راه هم که مي روي نام خدا بر لب داري و دعا مي خواني، که نشانه حرکت زندگي در بستري از نام و ياد حق و توجّه به خداست.

در مروه مراد، شود کامياب دل *** هر کس که عاشقانه رود در صفاي دوست

با تقصير، از احرام در آمدن، اداي مرحله اي از مناسک است.

تمريني است که براي احرام به سوي عرفات و منا و حجّ تمتّع آماده شويم، که هم اعمالش بيشتر است و هم دشوارتر و هم معني دارتر.

بيرون مسجد الحرام، در ايستگاه اتوبوسها، ساختماني سفيد رنگ است که روي دربِ بسته اش، تابلويِ وزارة الحجّ والأوقاف، مکتبة مکّة المکرّمه به چشم مي خورد. زادگاه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مکه است که در آن محلّ، کتابخانه اي قرار دارد. اين خانه، روزي محلّ زيارت و تبرّک و ديدار حجّاج قرار مي گرفت که خراب کردند و در جاي آن کتابخانه اي ساختند.

محوّطه بيرون، مملوّ از جمعيّت است، چهره هاي گونه گون، ولي همه يک دل و يک ايمان. چه جاذبه اي در اين خانه است که اين همه دل را به سوي خود مي کشد و چه سرّي در اين بيت نهفته است؟

اينجا سرزمين ديگري نيست، دنياي ديگري است! دنياي بيرون از تارهايي که انسان معمولاً به دور خود مي تند و بسانِ کرم ابريشم خود را در آن زنداني مي کند.

در اينجا و در اين چند روز، انسان احساس آزادي مي کند، آزادي از بند شهوت، ستمگريها، تحقيرها، تبعيضها. در اينجا همگان يکنواختند، توانگران آنچه را که مايه تفاخر و ناز است، دور ريخته اند تا عدالت را لمس کنند. انسان در اينجا نه تنها دندانِ آز به حقوق ديگران تيز نمي کند، حتي آزارش به موري هم نمي رسد و آشيانِ هيچ پرنده اي را درهم نمي ريزد. اينجا حرم است.

زادگاه رسول الله، مکّه، اينجاست. جايگاه نزول وحي و قرآن و غار حرا اينجاست.

تبعيدگاه رسول گرامي و ياران وفادارش، شعب ابي طالب اينجاست، سنگريزه هاي داغ و سوزان يادآور شکنجه هاي دردناک ياران پيامبر است و خاطرات فريادهاي توحيد را در دل زنده مي کند. شور و حماسه در زائر خانه خدا زنده مي شود و در مي يابد که لازمه توحيد، مبارزه با همه مظاهر شرک است.

حج، نمايشي معنوي است و زبان نمايش، حرکت است و شخصيّتهاي اصلي: ابراهيم، هاجر و ابليس.

و صحنه ها: حرم، مسجد الحرام، مَسعي، عرفات، مشعر و منا.

وسمبلها: کعبه، زمزم، صفا، مروه، روز، شب، غروب، طلوع، بت و قرباني.وجامه و آرايش: احرام، حلق و تقصير. و نمايشگران: زائِران به حج آمده!

چه سناريوي شگفت و عظيمي در اين حج است و هر يک از زائران در گوشه اي از آن به اجراي نقش مشغولند.

ميثاق با ابراهيم

تو در امتداد کدام خط، به کعبه رسيده اي؟

دستت در دست که بوده است که اينک حجرالأسود را لمس مي کني؟

نام شيرين کدام محبوب، بر زبان و لبهاي تو نقش بسته است، که بوسه بر حجرالأسود مي زني؟

تو، اي آشناي ابراهيم! اي از تبار اسماعيل و محمّد(صلي الله عليه وآله)!

اينک در شهري گام نهاده اي که نفسهاي پاک ابراهيم بت شکن، در فضاي مسجدالحرام عطر افشاني کرده است.

ميان صفا و مروه، به ياد اسماعيل و هاجر، گام مي زني و جوشيدن چشمه زمزم را از زير پاي اسماعيل ذبيح، ياد مي کني.

به خانه توحيد که قدم مي گذاري، بت شکني پيامبر و علي(عليه السلام)را در سال فتح مکه مرور مي کني. و اذان بلال را بر بام کعبه، طواف رسول خدا را بر گرد اين خانه، نماز جماعت سه نفري پيامبر و علي و خديجه را در اين مسجد در آغاز بعثت، حمايت حمزه و ابوطالب را، از دعوت پيامبر و نداي قولوا لا اله الا الله تفلحوا را که حضرت رسول، بر فراز کوه ابو قُبيس سر داد و تاکنون در رواق تاريخ، طنين افکن بوده است.

اينجا مکّه است، شهري که شاهد شکنجه بلال و ياسر و سميّه و عمّار بوده است.

محاصره اقتصادي مسلمين در شِعب ابي طالب همين جا بود. با اين همه، آيا مکه جغرافي است يا تاريخ؟

اين سرزمين، بارقه هاي الهي وحي را بر دوش کشيده است. جبرئيل، در فراز حرا نخستين آيات سوره اقرأ... را بر قلب خاتم پيامبران نازل کرده است. نداي برترِ الله اکبر ، بزرگي و عظمت خدا را به گوش هستي نشانده است.

حال، در کجاي زمان و زميني؟

آن روز نبرد ميان توحيد و شرک در همين شهر، جاري بود. کلمة الله با مدد گرفتن از ذات جاودانه خدا، پرده هاي ظلمت را مي دريد و نور يکتاپرستي را از حجاز به شرق و غرب جهان آن روز مي افشاند.

امروز هم نبرد، ساري و جاري است و ابوجهل هاي اين عصر، کمر به هدم امّت محمّدي بسته اند، امتي به عظمت جهان و به گستردگي زمين، که عصاره اي از اين نژادها و رنگها و زبانهاي مختلف را که زير چتر اسلام قرار دارند، در اينجا مي بيني.

چرا ما، همچون بلال، سخنگوي توحيد نباشيم؟ وهمچون اسماعيل، حنجره اي فداي رضاي خدا نداشته باشيم؟!

ما چشمه زمزم را در سينه داريم: محبت اهل بيت . کوثر هميشه فيّاض را سيراب کننده جانها داريم: ولايت .

همين چشمه جوشان، تو را به اينجا رسانده است، تا در حِجر اسماعيل و کنار مقام ابراهيم بايستي و روي جسم و جان را به سوي کعبه بداري.

بيعت با کعبه

با کعبه، بيعت مي کنيم که پاسدار حريم دين باشيم،

به آرمانهاي پيامبر، وفادار بمانيم، در مسير پاکي و تقوا، گام برداريم، عزت و کرامت امّت اسلام را نگهبان باشيم، بر شکوه و عظمت قبله بيفزاييم،

ولايت را، محور همه حرکتهاي اجتماعي و سياسي خويش قرار دهيم،

دين مدار و خدا محور باشيم و از دنيامداري و خودمحوري بپرهيزيم.

اگر اين سرزمين مقدس را وداع مي کنيم، همراه با آرزوي پذيرفته شدن حج و قبولي طاعات و دعا براي توفيق زيارتي مجدد، با معرفتي بيشتر و تعبدي ارزنده تر باشد.

بيعت با کعبه و حجر الاسود، بيعت با خداست و... بيعت با خدا يعني ميثاق با دين خدا، آن هم نه تنها در زبان و لفظ و نگارش، بلکه در متن عمل فردي و تعهد اجتماعي.

به روزهاي آخر حضور در کنار کعبه نزديک مي شويم.

خدا را شاکريم که به ما اين موهبت را ارزاني داشت تا زائر خانه اش باشيم و قدم در مکان و شهري بگذاريم که محل نزول قرآن، خاستگاه نهضت اسلام، مقاومت مسلمانان موحد، بعثت و هجرت است.

در مسجدي نماز مي خوانيم که برترين پرستشگاه روي زمين است.

گِرد کعبه اي طواف مي کنيم که مطاف فرشتگان است و هزاران پيامبر و وصيّ و وليّ خدا بيت الله را ديدار کرده و کنارش عبادت کرده اند.

اين زيارت و عبادت، تعهداتي را بر دوش انسان مي گذارد. زيارت کردن خانه اي که ابراهيم، بنيادش را بر افراشته است، رسالت دفاع از توحيد و مبارزه با شرک را بر عهده ما مي نهد. ديدار سرزميني که مخلصان و پاکان عالم، عاشقانه زيارتش کرده اند، خلوص و طهارت را از زائر، توقع دارد.

فروتني و خاکساري و کبر زدايي، از درسهاي عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مي شود، تا طواف و سعي و هروله وحضور در عرفات و منا و مشعر و رمي جمرات و حلق موي سر و... . اگر لباسهاي عادي نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مي گيرد و همه مثل هم مي شوند. اگر خود محوري نشانه تکبّر و خودبزرگ بيني است، اينجا خود را در جمع فاني ساختن و قطره وار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نکردن در کار است و خاکي بودن و خاکي زيستن. سعي بين صفا و مروه گامي ديگر در اين راه است و هروله تکاندن خود از غرورها و کبرهاست.

وقتي انسان خود را در درياي خلايق گم مي کند و چون قطره اي به اين اقيانوس مي پيوندد، در اين خود فراموشي و خدا جويي است که هويّت بندگي خويش را مي يابد. در آمدن از پوسته و قشر زندگي روز مرّه، عمقِ مفهوم حيات را ترسيم مي کند. بناست که حاجي همچو ابراهيم خليل، در اينجا بت شکني کند و شيطان را رجم و سنگسار کند. امّا بت او، همان نفس است و شيطانش همان خود .

وقتي حجّ حاجي تمام است که توانسته باشد نفسانيّات را در مذبح ايمان ذبح کند و خود رادر قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق نفس امّاره بگذارد...

راستي... چه تعداد از اين انبوه زائران خانه خدا، به عمق معارف حج و درسهاي اين سفر شگفت، پي برده اند و در عالم روحي آن به سر مي برند؟ و چه تعداد، بر خوردي سطحي و نگاههاي بي عمق و بي نفوذ دارند و شکل گراياني هستند، گريزان يا بي خبر از محتوا؟...

ما اکثر الضّجيجَ وَ اقلّ الحَجيج!

دوباره به فکر راز جاذبه کعبه مي افتي، و اکسيري که خدا در اين بيت نهاده است و انسان را مجذوب مي سازد.

اگر مغناطيسي باشد که دلها را جذب کند،

اگر مرکزيّتي باشد که جهت گيريها و حرکتها را محور باشد،

اگر نشانه اي براي وحدتها و آشناييها، رمز و کليد باشد، همين کعبه است.

ميليونها دل شوريده، هر پگاه و شامگاه، به اين کانون متوجّه است. در زندگي و مرگ، هنگام خواب و بيداري، در نيايش و نماز، همه جا و هميشه کعبه مرکزيّت اين نگاه است.

اگر جانهاي ما کاه باشد، کعبه کهربا ست. اگر دلهاي ما رميده باشد، قبله، عامل اُنس است، حرم ايمان است و صحن عبوديّت و آستانه بندگي و سقف يقين و پنجره اي رو به بهشت و روزنه اي گشوده رو به خدا و سکويي براي پرواز تا به ابديّت.

اينهاست راز و رمز قداست و جاذبه کعبه، اينهاست سرّ جذبه قبله.

مکّه، کنعانِ اهل ايمان است و کعبه، يوسفِ اين ديار. حجاز، وطن معنوي و اعتقادي هر مسلمان است و مکّه، حرا، کعبه و صفا زادگاه و خاستگاه باورهاي مقدّس ماست.

کعبه، بوسه گاه هزاران مجنون است که در پي ليلاي ديدار، رنج باديه بر دوش کشيده و بار هجران را تحمّل کرده اند، تا به اين مَطاف و مَسعي برسند.

کعبه ، راهي است که گامهاي پوينده صفاجويان را به مقصد معرفت وبه وطن عشق مي رساند.

کعبه، عرش زمين است و فرش آسمان. کعبه، نگينِ حلقه چشم بصيرت است.

کعبه، مُهر صداقت آيين و سند اعتبار اين مکتب است و حجر الأسود بر رکن اين کعبه، نشان بيعت خدا با انسان است و بوسيدن و استلام و اشاره ما تجديد بيعت با خداي فطرت آفرين و فطرتِ خداباور.

کعبه، دل و جان ماست، ايمان و باور ماست، کعبه همه چيز ماست، تا هست، آيينمان پا برجاست و تا هستيم، زيارت کعبه فرض الهي بر دوش ماست.

حج، يافتن تاريخ در جغرافي

کجاي حج را مي توان يافت که نشان کسي، حادثه اي و خاطره اي نداشته باشد؟ کدام عمل حج است که منقطع از ريشه اي در تاريخ باشد؟ بازشناسي اين خاطره ها و يادآوري آن حادثه ها، هر کدام در تقويت ايمان و اميدبخشي به امّت اسلام، نقشي بسزا دارد.

زيارت حج، برداشتن گام بلندي است برفراز چندين هزار سال و شنيدن تاريخ زمان ابراهيم خليل(عليه السلام) در امروز، و ديدن آثار هزاره هاي پياپي ايمان و اعتقاد و عشق و ايثار. اگر گروهي به استخوانهاي پوسيده نياکان و ستونهاي برافراشته کاخها مي بالند و افتخار مي کنند، امّت ابراهيمي، به يادگارهاي بازمانده از عقيده و برخاسته از ايمان و نشأت گرفته از وحي مي بالند و به بناي مقدّسي افتخار مي کنند که باني آن ابراهيم است و کمک کار او اسماعيل، که هر دو از انبياي بزرگند و شالوده اين معبد، براساس عشق به خدا و يکتاپرستي است.

اين رنگ خلوص و نشان تقواست که در ميان آن همه آثار رنگارنگ و ثابت و متغيّرهاي گوناگون قديم و جديد، ماندگار شده است.

حج، تنها يادآور تاريخ اسلام و حتي تاريخ ابراهيم خليل(عليه السلام)نيست، بلکه با تاريخ و سرگذشتِ همه انبياي توحيدي و کلّ بشريّت، گره خورده است.

حج، يافتن تاريخ در جغرافي است.

حج، تاريخ مجسّم و عينيّت يافته است. حج، تجسّم تاريخ توحيد است.

زيارت اين ميعادگاه، مروري است بر يک تاريخ کهن و سرشار از معرفت و فرهنگ وتعاليم. ليکن اين مرور تاريخي و اين ديدار پر بار، براي کسي سودمندتر است که با جزئيات تاريخ و حوادث و خاطراتِ نهفته در سنگ سنگ اين شهر و گوشه گوشه اين منطقه، آشنا باشد. آنچه شوق آفرين و شورافزاست و احساس لطيف و روحاني زائر را بر مي انگيزد، و او را در عالمي سرشار از نور فرو مي برد، دانستن خاطره ها و رخدادهاست. در اين صورت، زائر آنچه را قبلاً شنيده بوده، اينک مي بيند وآنچه را آموخته بوده، امروز، عياناً با آن رو به رو مي شود و دانسته هايش از علم به عين و از گوش به آغوش مي آيد.