زنان دانشمند و راوي حديث

احمد صادقي اردستاني

- ۱ -


يادداشتى بر چاپ دوم

اصلاحات زير در چاپ دوم كتاب اعمال شده است :

1- برخى از نواقص تاريخى كتاب , در اين چاپ رفع گرديده .

2- زنان راوى حديث از امام جواد(ع ), كه قبلا دو مورد بود, اكنون به پنج مورد افزايش يافته است .

3- غـيـر از 176 زن راوى حـديـث كـه قبلا معرفى شده بودند, فاطمه دخترحمزه , راوى حديث مـنـزلـت از پـيامبر(ص ) اسما دختر ابوبكر, راوى حديث از رسول خدا(ص ) ام حكيم , راوى حديث بيعت زنان از رسول خدا(ص ) , عايشه دختر طلحه , سكينه دختر امام حسين (ع ), فاطمه دخترعلى بـن الـحسين (ع ), فاطمه دختر امام باقر(ع ), ام كلثوم و زينب , دختران امام موسى بن جعفر(ع ),و هـمـسـر محمدبن مسلم و همسر عبدالملك , دوبانوى راوى حديث از امام صادق (ع ) يازده بانوى عـالـى مـقـام وراويـان حـديـث ديـگـرى هـسـتند كه به اضافه زنان معرفى شده قبلى , مجموع زنان راوى حديث به 190 مورد افزايش مى يابد. 14/5/1377.

پيشگفتار

از آن روزى , كـه از مـيـان دو لـب پـيامبر(ص ) شنيده شد : آموختن علم و دانش بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است هركس اين سخن ارزشمند راشنيده بود, در هرشرايطى قرار داشت با شوق و شور فراوانى , براى آموختن و اندوختن علم و دانايى , نهايت سعى و كوشش خود را بكار گرفت .

آن كه در كنار درب مسجد خرمافروشى مى كرد, تمار.

آن كس كه در بازار عطرفروشى مى كرد, عطار.

آن كه در گودال نمور آسياب , به آرد كردن گندم اشتغال داشت , طحان .

تـا آن مـردى كه در بيابان , براى جمع آورى هيزم عرق مى ريخت و خار بدست او مى خليد خطاب همه و همه با هر وسيله ممكن , از هر فرصت مناسبى استفاده مى كردند و بصورت سوال و جواب , يا حـضـور در مـسـجد و خانه پيغمبر(ص ) و گوش فرا دادن به سخنان و خطابه هاى رسول خدا,با كمال جديت معارف و معلومات بدست مى آوردند, تا جايى كه در روزگارى كه شماره افرادى كه نـوشـتن مى دانستند, از ده نفر تجاوزنمى كردطولى نكشيد و با يك انقلاب فكرى و فرهنگى , نور علم و دانش همه زواياى زندگى تيره مسلمانان را روشن ساخت .

آرى , كـارسـازتـريـن عـامـل گـرايش مسلمانان به آموختن علم و دانش , وجود مقدس پيشواى بزرگوار اسلام , حضرت پيغمبر(ص ) بود, كه نخستين مرحله مسئوليت او بر اساس آموزش كتاب و حـكـمـت اسـتـوار مـى گـرديد, و مسلمانان هم به پيروى از تعاليم نورانى اسلام , اين احساس مـسـئولـيت رابكار مى گرفتند, كه آموخته ها و اندوخته ها و دانايى هاى خود را به ديگران منتقل نمايند, زيرا اين كار براى آنان , غير از اعتبار اجتماعى و ارزش فرهنگى پاداش معنوى و اجر اخروى هم بدنبال داشت .

پيامبر عاليقدر اسلام , فرموده است :

من ادى الى امتى حديثا لتقام به سنه , او تثلم به بدعة , فهو فة الجنة .هركس حديثى را بديگران منتقل كند, تا بدين وسيله حكم واجبى احيا و استوار گردد, يا با آگاه كردن ديگران روزنه بدعت و انحرافى را مسدودنمايد, او در بهشت جايگزين خواهد گرديد.

موضوع مهمتر در زمينه آموزش حديث و انتقال معارف دين بديگران اين است , كه ناقلان حديث و احـياگران فكر و فرهنگ , از نظر پيامبر بزرگواراسلام به عنوان خليفه ها و جانشينان آن حضرت مـعـرفـى شـده انـد, و رسـول گـرامـى اسـلام فـرمـوده بود : خداوند, خليفه ها و جانشينان مرا مشمول رحمت خويش قرار دهد.وقتى هم سوال شد : منظور از چنين جانشينانى , چه افرادى هستند؟.

آن حضرت فرمود : الذين يتبعون حديثى وسنتى , ثم يعلمونها امتى .آنـان كـسانى هستند, كه از حديث و سنت و سيره من پيروى مى كنند, و سپس آن را بديگران نيز مى آموزانند.در چنين محيط و فضايى بود, كه آموختن و آموزاندن علم و دانش , در همه جوانب جامعه نوبنياد اسـلامـى , داراى آن چـنان تشعشع و تلولو وجاذبه اى گرديد, كه همه طبقات اجتماعى به علم و دانش و نيز انجام رسالت انتقال و آموزش آن , بديگران روى آوردند.

در ايـن مـيـان , زنـان نـيز كه با طلوع آفتاب اسلام , حيات انسانى و مقام والاى خويش را بازيافته بودند, همچون مردها پروانه وار گرد وجود نازنين پيامبر(ص ), به طواف پرداختند و نهاد خويش را بـا سـخـنـان و راهـنـمـايـى هـاى نـورانـى رسول خدا(ص ) نورانى مى ساختند, و سپس يافته ها واندوخته هاى نورانى خود را به ديگران منتقل مى كردند.نـور مـى افـشـاندند, زواياى تاريك زندگى ديگران را نورانى مى گرداندند, و لباس زيباى روايت حديث را به اندام تواناى خويش مى پوشاندند.

بـديـن تـرتيب , عنوان راويات حديث , يعنى زنان حديث دان وحديث گو و حديث فهم , در جوامع اسلامى پديدارگشت .زنـان زيـادى بـه اداى ايـن رسـالـت روى آوردنـد, و بـطور كلى مقام نقل و بيان حديث در بين مـسـلمانان , داراى آن چنان ارزش والايى گرديد, كه اصولاموقعيت و ارزش دينى افراد, بر اساس حديث دانى و تلاش آنان در جهت گسترش احاديث ارزيابى مى گرديد.

امام صادق (ع ) فرموده است :

اعرفوا منازل الناس على قدر روايتهم عنا.

مـقام و منزلت افراد را, بر اساس اندازه احاديثى كه از ما روايت مى كنند, بشناسيد و مورد ارزيابى قرار دهيد.

از سـوى ديگر, در فرهنگ درخشان اسلام , آموختن و دانايى به تعاليم و تكاليف واجب دينى , براى زنـدگى سالم و شرافتمندانه هر شخص مسلمانى , داراى آن چنان اهميت و ضرورت مى باشد, كه امـام جـعفر صادق (ع ) فرموده است : بسيار دوست مى دارم , حتى بر سر يارانم تازيانه فرودآورم , تا آنان در دين دانا و آگاه به وظائف خود گردند.

بـا تـوجه به اين راهنمايى ها و آموزشها, از همان روزهاى آغازين اسلام , زنان متعددى به آموختن حـديـث و روايـت حـديـث روى آوردنـد, به مقامهاى بلندى رسيدند, و رسالت فرهنگى خويش را بـصـورت مـطـلـوبـى ايـفا نمودند, كه در اين كتاب , سرگذشت ها, رفتارها و تلاشها, و در موارد زيادى احاديث آنان را مورد مطالعه قرار خواهيم داد.

اما در اين پيشگفتار, چند مطلب ديگر را هم لازم است مورد توجه داشته باشيم :

1 ـ بـسـيارى از بانوان دانشمند, راوى حديث , مجاهد و با شخصيت در تاريخ اسلام با عنوان كنيه مـطـرح مـى شوند, يعنى با اضافه شدن نام فرزندان پسر به اول نام آنان معرفى مى گردند, و اگر مـثـلا نام فرزندان آنها حكيم و سليم بوده , اين دسته از بانوان با عنوان ام حكيم و ام سليم شهرت يافته اند.و لى راز اينگونه نامگذارى ها چه چيزى بوده است ؟ دو جهت عمده را مى توان مطرح نمود :

الـف : انـتـخـاب كـنيه براى مردان و زنان , يكنوع احترام و تجليل از شخصيت براى آنان محسوب مـى شده , عنوان پدرى و مادرى براى افراد, با يكنوع بزرگى و بزرگوارى همراه بوده , و امروز هم در جـوامـع عـربى اين كار جريان دارد, و آن گاه كه مى خواهند كسى را با عظمت و بزرگى ياد كنند, بااضافه نمودن اب و ام به اول اسم مردان و زنان , آنان بدين صورت موسوم مى گرديده اند.

ب : براى زنان , اين جهت را نيز مى توان مورد اعتماد قرار داد, كه انتخاب كنيه و مخفى داشتن نام كـوچـك يـك رسـم حـفـظ عـفاف و شخصيت وحفظ شئون اخلاقى و خانوادگى نسبت به آنان مـحـسوب مى گشته , چنانكه هم اكنون نيز در جوامع مذهبى و افرادى كه به حريم زن و خانواده ارج زياد مى گذارند نام كوچك زن را محرمانه و مخفى از اطلاع دوست و دشمن مى دارند.

2 ـ بـانـوانـى كـه در ايـن كـتاب به عنوان راوى حديث به تعداد حدود 177 تن مورد ارزيابى قرار مى گيرند, به ترتيب حروف الف با معرفى شده اند,بدين لحاظ بانوانى كه با كنيه آورده شده اند, يا اول نام آنان الف مى باشد, در مرحله نخست و بدين ترتيب , معرفى گرديده اند.

3 ـ سلسله مراتب زمانى آنان نيز رعايت گرديده .بدين لحاظ نخست زنانى كه عنوان صحابى داشته و از شخص رسول خدا(ص ) سخن يا حديثى را روايـت كـرده اند, در مراحل اول , و سپس بانوانى را كه از امام على (ع ) و ساير معصومين (ع ) تا امام حسن عسكرى (ع ) حديث نقل كرده اند را, آورده ايم .

4 ـ اصـولا در صـدر اسـلام و عـصـر رسـول خدا(ص ) مسئله اسلاميت افراد مطرح بوده و مسائل فـرقه اى كمتر به چشم مى خورده , اما از عصر امام على (ع ) ببعد كه مسلمانان وظيفه داشته اند, از آن بـزرگوار پيروى كنند, مسئله تشيع اوج ديگرى داشته , كه امامان (ع ) و ياران آنان اين جهت را موردتوجه داشته اند, و اين جهت نيز در مورد زنان راوى حديث هم مورد توجه قرار گرفته است .

5 ـ عمده منابع تاريخى , رجالى و حديثى اين اثر را, كتابهاى كهن : الاستيعاب , قرن چهارم و پنجم هجرى .اسدالغابه , قرن هفتم هجرى .والاصـابـه , قرن هشتم و نهم هجرى تشكيل مى دهد, اما به كتابهاى : اعلام النسا فى عالمى العرب والاسـلام , ريـاحـيـن الـشريعه , واعلام النساالمومنات , و نيز ساير متون حديثى و تاريخى , مراجعه گرديده , كه آمار كامل آن در پايان كتاب آمده است .

6 ـ در ارتـبـاط بـا زنـان دانـشـمـند و راوى حديث , اين نكته قابل توجه است , كه در عصر رسول خدا(ص ) و صدر اسلام , زن در صحنه جامعه حضورموثر داشته , دانش مى اندوخته , آموزش احكام دين داشته , در جبهه جنگ شركت مى كرده , از خود تلاش و قهرمانى نشان مى داده , و محيط امن وايـمـان و صـداقـت و درسـتـى , بدون دغدغه و نابسامانى , بلكه با كمال صفا و صميميت , چنين فرصت و فضايى را براى زن مساعدتر و بارورترمى گردانيده , و زن نيز چون مرد, مى توانسته است براى جامعه خود, عنصر مفيد فعال , موثر,سازنده و سرنوشت سازى واقع گردد.

7 ـ ايـن كـتـاب , بـراى اهـل تـحقيق و صاحبنظران در فقه و احكام اسلامى , به عنوان يك شيوه رفـتارى , و يك بخش از سيره عملى زنان مسلمان صدراسلام و به بعد, مى تواند مورد عنايت قرار گـيـرد, چنانكه اين نويسنده نيز اگر در مواردى برخورد كرده , كه حديثى يا رفتارى , حكمى را بـيـان مى داشته كه در خور تعمق بوده , با مراجعه به منابع حديثى و فقهى شيعى , آن را تشـريح و تكميل نموده اسـت , واى بسا بازهم قابل بررسى باشد.

8 ـ تذكر اين جهت نيز لازم است , كه اين كتاب از سه بخش تشكيل يافته , كه بخش اول به بررسى وضع 68 تن از زنان راوى حديث از پيامبراسلام ,مى پردازد.در بخش دوم , كه از دوازده فصل تشكيل شده , زنان راوى حديث از معصومين (ع ) را مورد بررسى قـرار مـى دهـد, و سـرانـجـام در بـخش سوم بانوانى را كه از غير معصومين (ع ) احاديثى را روايت نـمـوده انـد, مـعـرفـى مـى نـمـايـد, و در مـجـموع 176 نفر از بانوان راوى حديث , در اين كتاب معرفى شده اند.

9 ـ شـايد برخى , از عنوان زنان دانشمندب اين انتظار را داشته باشند, كه به بررسى وضع زنانى كه در عـلوم پايه و علوم كاربردى هم داراى نقش و اثرى بوده اند پرداخته باشيم , اما با توجه به شرايط آن روز جامعه , زنان مسلمان در راه بلوغ به اين مرحله بوده اند.

10 ـ خلاصه مطالب كتاب زنان دانشمند و راوى حديث سال 1371, طى سى شماره مجله زن روز انـتـشـار يـافـته , مورد توجه بسيارى از صاحبنظران قرار گرفته و آنان خواستار چاپ مستقل آن شـده اند, كه اكنون با عنايت خداوند متعال , آن مطالب با اصلاحات و اضافات فراوان در قالب يك كتاب ,در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى گيرد, واين انتظار هم هست , كه اشخاص صاحب نظر, بر اساس روح خير و صلاح خواهانه , از نقد و نظر خويش دريغ نورزند.

15 رمضان 1415.

بخش 1: زنان راوى حديث از پيامبر(ص )

در ايـن بخش , سرگذشت و موقعيت شصت و هشت تن از بانوان صدر اسلام را, كه به عنوان زنان راوى حديث از پيامبر عاليقدر اسلام (ص )احاديثى را روايت كرده اند, مورد مطالعه قرار مى دهيم :

1 ـ اسما دختر عميس :

اسـمـا دخـتـر عميس بن معدبن تيم بن حارث كه مادرش خوله نام داشت , از بانوانى است , كه در همان روزهاى آغازين بعثت پيامبر(ص ) با آن حضرت بيعت كرد, به آستان مقدس اسلام وارد شد, و كـار دانـش آمـوزى و دريـافت مطالب دينى او بجايى رسيد, كه مى نويسند : اسما ازپيغمبر(ص ) شصت حديث روايت كرده است .بـا توجه به اين مقام بلند و شخصيت والاى اسما,لازم است , قبل از آن كه از وضع احاديث او سخن به ميان آوريم , پيرامون شخصيت و رفتارهاى شجاعانه و دلاورانه او, اندكى بررسى داشته باشيم :

اسما دختر عميس , از بانوانى است كه در سال پنجم بعثت به همراه شوهر خود جعفربن ابيطالب و حدود 80 نفر از مردان و زنان مخلص ومجاهد, براى حفظ دين خود از مكه به حبشه هجرت كرده و پـس از سـيـزده سـال اقـامـت در آن كـشور, به سال هشتم هجرت بعد از جنگ خيبر به مدينه مهاجرت نموده است .

اسـمـا, داراى نـه خـواهـر بود, كه معروفترين آنها ميمونه همسر رسول اللّه (ص ), ام الفضل - لبابه همسر عباس عموى بزرگوار پيامبر(ص ) و سلمى همسر حمزه سيدالشهدا بوده اند.و ضع خانوادگى .

همانطور كه خوانديم , اسما دختر عميس , همسر جعفربن ابيطالب برادر امام على (ع ) بود, وى در مدت اقامت خود در حبشه سه فرزند به نامهاى : بداللّه , همسر زينب كبرى دختر على (ع ),ومحمد وعـون بـه دنـيـا آورده وآن گـاه هـم كـه شـوهرش جعفر در جنگ موته شهيد گرديد,با ابوبكر ازدواج كرد,و از او هم داراى فرزندى به نام محمد شد.

آن وقـتـى هـم كـه ابـوبـكـر از دنـيـا رفـت ,اسـمـا در حالى كه از سن فرزندش محمد سه سال مـى گذشت ,وى به شرف همسرى با امام على (ع ) توفيق يافت و براى آن حضرت هم فرزند پسرى بدنيا آورد كه , يحيى نامگذارى گرديد.

زنـدگـى اسـما, با تحولات و حوادث تلخ و سختى همراه بوده است , يك روز براى حفظ عقيده و مرام خويش يك مهاجرت سيزده ساله آغازمى كند, روزگارى هم كه از مشكلات آوارگى تا حدى مـى آسـايد, در مدينه خبر شهادت شوهر خود جعفر را كه به عنوان فرمانده ارتش در جبهه حضور يـافـتـه بود مى شنود, و پيامبر براى تسليت به خانه اش مى رود, و آن گاه هم كه رسول خدا(ص ) دخـتـر خـود فـاطمه (س ) را در حال گريه وسوگوارى زياد مشاهده مى كند, مى فرمايد : وعلى جعفر فلتبك الباكيه .

آرى , واقعا براى عزاى شخصيتى مانند جعفر طيار بايد سوگواران گريه كنند.سپس رسول خدا دستور مى دهد, براى خانواده سوگوار جعفر, كه عزادارى فرصت تهيه غذا را به آنها نمى دهد مدت سه روز غذا ببرند, و اين كاربعد به عنوان يك رسم پسنديده در بين مسلمانان معمول مى گردد.

يـك روز هـم كـه هـمـيـن اسـمـا خـبر شهادت مظلومانه فرزندش محمدبن ابى بكر را كه براى اسـتاندارى مصر از سوى على بن ابيطالب (ع ) اعزام گرديده بود مى شنود, بسيار آشفته و ناراحت مى گردد و در خانه خود مسجد و محلى را براى عبادت اختصاص مى دهد و آنقدر گريه مى كند و غـم وانـدوه را بـه دل مـى ريـزد كـه از شدت ناراحتى و فشار روحى از پستانهايش خون جارى مى شود !

در كنار على و فاطمه (ع ). دانــايـى و هـوشـيـارى و خـردمندى اسمـا دختر عميس تا آنجا قابل اهميت است كه , اين بانوى شـايسته در خانه على (ع ) و فاطمه (س ) رفت وآمد زياددارد و بخصوص براى فاطمه (ع ) محرم راز محسوب مى شود.

بـه هنگام بيمارى دخـتر والا گهر رسول اللّه , پرستار دلسوز ومراقب مخلص اوست , و آن گاه هم كه اسما در روزهاى آخر عمر, بانوى خويش فاطمه (ع ) را غمناك و افسرده مشاهده مى كند, علت ناراحتى آن بانوى بزرگ را جويا مى شود, وى مى فرمايد : بخـاطر نحوه حمل جنازه زنان , بگونه ايكه حـجم بدن آنان از زير پارچه روى جنازه , نمايش خوشى ندارد ناراحت است , آن وقت اسما صورت تـابـوتـى را كـه در حـبــشه ديده بود, بـراى آن بـزرگوار ترسيم مى كند, آن صورت مورد پسند فـاطـمـه (س ) قـرار مـى گـيـرد و لبخندى هم مى زند و سپس مى گويد : اين تابوت براى حمل جنازه خوب است , چون حجم بدن زن و مرد تشخيص داده نمى شود.

بعدهم فاطمه (ع ) وصيت مى كند : اى اسما ! آن گاه كه من از دنيا رفتم , بايد تو با على (ع ) بدن مرا غسل بدهى و هيچكس حق ندارد كنار جنازه من حاضر شود.آنـوقـت اسـمـا بـه كمك على (ع ) مى رود, و بدن بى جان فاطمه (س ) دختر پيامبر بزرگ اسلام را (شبانه ) غسل مى دهند و كفن مى نمايند.

الـبـتـه برخى هم در اينجا به جاى اسما خواهر او سلمى را در كنار على (ع ) و يارى دهنده مراسم غسل دانسته اند.آرى , هـمـانطور كه در بالا اشاره كرديم , داستان زندگى اسما, داستان شگفتى است , زيرا همين اسما بر اثر لياقت همنشينى و خدمت به فاطمه زهرا(س ) آن چنان مقامى پيدا كرده , كه آنروز هم كـه فـاطـمـه (س ) فـرزنـدان خـود, حـسـن و حـسـيـن (ع ) را بـه دنـيـا مـى آورد, اسما قابله و خـدمـتـگـزارفـاطـمـه (س ) مـى شـود, به دستور پيامبر آن كودكان را به نوبت در هر دو زايمان فـاطـمـه (ع ) در پـارچـه سـفـيـد قـرار مـى دهـد, وبـعـد هم با كمال افتخار وسربلندى به امام زين العابدين (ع ) مى گويد : قبلت جدتك فاطمه (س ) بالحسن والحسين (ع ). من در مورد ولادت حسن و حسين (ع ) براى جده ات فاطمه (ع ) قابلگى كرده ام .

احاديث اسما :

احـاديـثى را كه اسما دختر عميس روايت كرده فراوان است , همانطور كه بسيارى از افراد مانند : جـعـفـر شـوهـر او, عـبـداللّه و مـحـمـد فـرزنـدان اسـمـاسـعـيدبن مسيب , عبيداللّه بن رفاعه , ابـوبـردة ابـى موسى , فاطمه دختر على (ع ), عبداللّه بن عباس , و افراد ديگرى احاديثى را از زبان او بـازگـو كرده ودانشمندانى مانند : شيخ صدوق فيض كاشانى ابن عبدالبر و ابن حجر عسقلانى و ديـگران به مقام ارزشمند روايت حديث اسما اعتراف نموده اند, واز باب نمونه سه حديثى را كه از زبان اسما روايت شده , از نظر مى گذرانيم :

1 ـ شـيخ صدوق مى نويسد : اسما دختر عميس روايت مى كند : يكوقت پيامبر اسلام خوابيده بود و سـر آن بـزرگوار در دامن على (ع ) قرار داشت , اماآفتاب غروب كرد و نماز عصر على (ع ) ازدست رفـت , وقـتـى پيامبر بيدار شد و از اين وضع مطلع گرديد, گفت : خدايا ! على در حال اطاعت تو وپيامبرت بوده اكنون خورشيد را براى او بازگردان .اسـمـا مـى گـويـد : مـن بـا دو چشم خود ديدم با قدرت الهى باز خورشيد طلوع كرد, و آن گاه على (ع ) وضو گرفت و نماز خود را خواند و خورشيدهمچنان غروب كرد !

2 ـ اسما روايت مى كند : در شبى كه عايشه خود را آماده مى كرد كه نزد پيامبر برود, من با تعدادى از بـانـوان هـمـراه عـايشه بوديم , وقتى به حضور آن حضرت رسيديم , به غير از ظرف شيرى چيز ديـگـرى در آنـجا وجود نداشت , پيامبر از آن شير نوشيد و سپس ظرف شير را به عايشه داد تا وى هم بنوشد, اما عايشه خجالت كشيد و ظرف شير را نمى گرفت ! گفتم : دست پيغمبر(ص ) را كوتاه نكن , آن گاه كه عايشه شير را نوشيد, پيغمبر(ص ) فرمود : شـيـر را به دوستانت نيز بده , اما بانوان همراه كه گويا خجالت مى كشيدند, گفتند : ما شير ميل نداريم , ولى پيامبر(ص ) فرمود : گرسنگى را با دروغ جمع و مخلوط نكنيد ! اسـمـا مـى گـويد : من گفتم : اى رسول خدا ! آيا اگر كسى از ما چيزى را ميل داشته باشد, ولى بگويد : ميل ندارم , اين دروغ حساب مى شود؟ آن حضرت فرمود : دروغ هرچند كوچك باشد, دروغ است و در پرونده عمل انسان نوشته مى شود !

3 ـ ابـن سعد روايت مى كند : وقتى اسما دختر عميس از حبشه به مدينه وارد شد, عمر به منظور يك افتخار براى خود, اسما را مورد خطاب قرارداد و گفت : اى بانوى حبشى ! ما بخاطر رسيدن به مقام هجرت از شما گوى سبقت را ربوده ايم !

اما اسما هم در جواب گفت : درست مى گوئى , شما همراه پيامبر بوديد, و آن حضرت گرسنگان شـما را سير و نا آگاههاى شما را علم مى آموخت ,ولى ما از وطن خود دور و آواره بوديم , در عين حـال مـن سـخـن افتخارآميز ترا با پيغمبر(ص ) مطرح مى كنم , تا ببينم نظر او چيست ؟ سپس به حضوررسول خدا رفتم و آنچه را شنيده بودم معروض داشتم .پـيامبر هم در جواب فرمود : اى اسما ! اين را بدان كه , شما دو هجرت انجام داده ايد, و ديگران يك هجرت .

به هر حال , سراسر زندگى اسما دختر عميس , هجرت و فداكارى و نقل حديث و خدمات فرهنگى و تربيتى بوده , و آن طور كه امام صادق (ع ) هم فرموده : محمدبن ابى بكر, فرزند اسما هم , نجابت و شـخـصــيـت را از مــادر خـود بـه ارث بـرده و امـام باقر(ع ) هـم فرموده است : خداوند رحمـت كـندخـواهـرانى كه اهـل بهـشـت مى باشند و آنها عبارتند از : اسما دختر عميس , همسر جعفربن ابى طالب و سلمى دختر عميس , همسر حمزه سيدالشهدا.

2 ـ اسما دختر يزيدبن سكن :

اسما دختر يزيدبن سكن انصارى , نيز از جمله زنان مدينه است , كه با تعدادى ديگر از بانوان مدينه به حضور رسول خدا(ص ) رسيد, و با آن حضرت بيعت نمود.

كنيه وى ام سلمه بود.

از نقطه نظر خصلتهاى انسانى , سيره نويسان اسما را بانويى عاقل و خردمند, شجاع و دلاور, فصيح و سـخـنگو, و بالاخره خطيب زنان دانسته وهمانطور كه ويژگى وثوق از نظر اهل حديث و تاريخ دربـاره مـردان عالم و مجاهد بكار گرفته مى شود, اسما را نيز راوى حديث پيــامبر(ع ) وصحابى مورد اطمينان آن بزرگوار شمرده اند.

البته شجاعت اسما غير از جهات ديگر, بدين خاطر است كه عبدبن حميد روايت مى كند : اسما در جـنگ يرموك به همراه تعداد ديگرى از بانوان كه معمولا براى تهيه غذا, آب دادن به سپاه و مداوا ومـعـالـجـه مـجروحان جنگى حضور مى يافتند, شركت داشت , و زمينه اى پيش آمد كه وى ناچار بـاارتش روم درگير شد, و به وسيله چوب و عمود خيمه خويش , تعداد نه نفر از افراد دشمن را از پاى درآورد.

اسما, احاديث متعددى را از پيامبر شنيده , و آن را براى ديگران بازگو كرده , و اشخاصى هم مانند : مـحـمـودبن محمد, شهربن حوشب , اسحاق بن راشد, محمدبن عمرو انصارى فرزند برادر اسما, و مـهـاجربن ابى مسلم غلام وى , از زبان اسما احاديث نبوى (ص ) را شنيده اند و براى ديگران روايت كرده اند.بـارى , گـويا به خاطر رشادت و برازندگى اسما بوده كه ابن حجر عسقلانى با تعبير : وكانت من ذوات العقل والدين .

يعنى بانوى متدين و عاقل , او را توصيف و تمجيد كرده , و هرگاه هم زنان مدينه مسئله و مطلب مـهمى داشتند, اسما را به عنوان نماينده وسخنگوى خويش به حضور رسول خدا مى فرستادند, تا اين خطيب زنان مطلب را به پيامبر(ص ) منتقل كند, و نظر مبارك آن حضرت را دريافت دارد.

نمايندگى زنان :

تـاريـخ نـويـسان مى گويند : يكبار اسما دختر يزيدبن سكن , به حضور رسول خدا رسيد و معروض داشـت : اى رسـول خـدا ! مـن فرستاده و نماينده گروهى از زنان مدينه هستم , آنچه را مى گويم نـظـريه همه آنهاست , آنها مى گويند : خداوند مهربان ترا براى رهبرى همه مردان و زنان مبعوث داشـتـه اسـت , هـمـه ما هم به تو ايمان آورده ايم , و از دستورهاى تو اطاعت مى كنيم , وضع ما هم اينطور است كه : در خانه شوهرهايمان , و در چهارچوبه پوشش و محدوديت به سر مى بريم .تا مين نيازمنديهاى جنسى و زناشويى همسران خود را عهده دار هستيم .مـدتـى را به آبستنى و سپس به پرستارى و تربيت فرزندان مى گذرانيم , و از خيلى از امتيازات و دريافت فضيلتها محروم هستيم ! اما شما مردان , اين امتيازات را داريد كه :

مى توانيد در نمازهاى جمعه و جماعت حضور يابيد.در مراسم تشييع مردگان شركت مى كنيد, و پاداش معنوى دريافت مى داريد.در جـبـهـه و جـهـاد در راه خـداوند با آنهمه عظمت و ارزش شركت مى جوئيد, و تازه در چنين موقعيتى , ما عهده دار نگهدارى فرزندان و كودكان , ومال و زندگى شما مى باشيم .

آرى , چيزى را كه ما مى خواهيم بدانيم , اين است كه , اكنون كه شما مردان امتيازات و موفقيتهايى داريـد, و مـا از آن مـحـروم هـسـتـيم , آيا ما هم درپاداش و بهره هاى معنوى شما سهمى خواهيم داشت ؟ !

پـيـامـبر بزرگوار اسلام , با شنيدن اين سخنان , روى خود را به طرف يارانى كه در مسجد حضور داشتند برگردانيد و فرمود : تاكنون سخنى را زيباتر ازاين شنيده ايد, كه يك زن اينگونه از مسائل دينى خود پرسش كند؟.آنان جواب دادند : مطلب همينطور است , به راستى او سخن زيبائى بيان داشته است . سپس رسول خدا, اسما را مخاطب قرار داد و فرمود : جواب را خوب گوش كن , و آن را براى زنانى كه نماينده آنان هستى , اينطور توضيح بده : حسن تبعل احداكن لزوجها وطلبها لرضائه واتباعها لموافقته يعدل كل ماذكرت للرجال ب .

بـارى , بـراى زنـان اعـلام كن , خوب شوهردارى هريك از شما, و جلب رضايت شوهر, و پيروى از دسـتـورهـاى وى و هـماهنگى با شوهرها, معادل همان حضور در جمعه و جماعت و ساير خدمات اجتماعى و جهاد مردان است و همان پاداش را براى شما محسوب خواهد داشت .آن گاه اسما به خاطر اينكه به نمايندگى از سوى بانوان مدينه , توانسته بود به وسيله پيامبر(ص ) يـك مـشـكـل حقوقى و اجتماعى زنان را حل كند, درحالى كه از خوشحالى تكبير به زبان جارى مى كرد, مژده حل مسئله را به بانوان اعلام داشت .

احاديث اسما :

اكنون مناسب خواهد بود, از باب نمونه سه مورد از احاديثى را كه اسما از پيامبر(ص ) روايت كرده , و مربوط به وظايف اخلاقى و حقوقى زنان نيزمى شود, مورد توجه قرار دهيم :

1 ـ قالت : سمعت رسول اللّه (ص ) يقول : لاتقتلن اولادكن سرا.

قال : الغيل يدرك الفارس فيدعثره عن فرسه .

اسـمـا مى گويد : از پيامبر(ص ) شنيدم كه مى فرمود : اى بانوان هرگز فرزندان كوچك خود را از تـرس گرسنگى و تنگدستى مخفيانه هم به قتل نرسانيد,زيرا خون كودك ساقط شده ,حتى دامن اسب سوار را هم مى گيرد, و او را از روى اسب , به زمين سرنگون مى سازد.از مجازات و مكافات قتل به هيچ شكل نمى توان گريخت !

2 ـ قالت اسما بنت يزيد : ان رسول اللّه (ص ) قال : كل الكذب يكتب على ابن آدم , الا رجل كذب بين رجلين يصلح بينهما.اسـمـا دختر يزيد مى گويد, رسول خدا(ص ) مى فرمود : هرگونه دروغ گفتنى در پرونده انسان ثبت مى گردد, مگر آنجايى كه كسى دروغى را بگويد,و بخواهد ميان دو نفر انسان مسلمان صلح و آشتى بر قرار سازد.

3 ـ همچنين اسما مى گويد : شنيدم زنى از پيامبر(ص ) سوال مى كرد :

ان لى ضرة , وانا اتكثر من زوجى بما لم يفعل , اضارها بذلك , فهل على شئ ؟ فقال : المتشبع بما لم يعط كلابس ثوبى زور ! من هوويى دارم , كه در برابر او كارهاى خوبى را كه شوهرم نسبت به من انجام نداده بيان مى كنم تـا بـديـن وسـيـلـه او را نـاراحـت و آزرده كنم , آيا بخاطراينگونه سخنـان بى اسـاس و غرورآميز گناهكـار مى باشـم و مسئوليـت دارم ؟.رسول خدا(ص ) فرمود : كسى كه تظاهر و چاپلوسى رياكارانه كند, مثل اين است كه لباس تزوير و فريبكارى به تن كرده باشد.و چنين روشهايى بسيار ناپسند است .

خـلاصـه ايـنـهـا سـه نمونه از احاديث اسما بود كه , چنانكه ملاحظه كرديم عموما در باره مسائل اخلاقى و حقوقى بانوان بوده , و همانطور كه در مورداسما دختر عميس در بحث قبل مطالعه شد, مـسـائل روى دروغ و لـغـزشهاى زبانى دور مى زند, و روان شناسى اخلاقى زنان در آن روزگار, ايـن واقعيت را مى رساند, كه با توجه به تازه و جديد بودن اخلاق و ارزشهاى اسلامى در شرايط آن روز براى زنان , خاصه در تربيت اخلاق و زبان ,احتياج به مراقبت و خودسازى فراوانى بوده است .

بـه هرحال , داستان اسما چنين بود, و اين زن فرزند همان يزيدبن سكن انصارى است , كه مامقانى در كتاب تنقيح المقال مى نويسد : وقتى يزيدبن سكن در جنگ احد شهيد شد, و بدن غرقه بخونش روى زمـيـن قـرار گـرفت , در حالى كه صورت خود را روى پاى پيامبر(ص ) گذاشته بود, جان به جان آفرين تسليم كرد.و درود خداوند بدرقه آن دختر و اين پدر باد.

3 ـ اسما دختر شكل :

اسـمـا دخـتـر شـكل را هم اهل تاريخ از بانوان راوى حديث دانسته اند و مسلم هم در كتاب خود, حـديـثـى را از زبـان اسـما روايت مى كند, كه او گفته است : به حضور رسول خدا رسيدم و سوال كردم : اى رسول خدا ! هرگاه يكى از ما زنان از رگل پاك شد, چگونـه غسـل خـود را انجام دهد؟ امـاجـواب پـيـامـبـر(ص ) در اين حديث نيامده بلكه توضيح راه و رسم غسل انجام دادن در بيان ديگـرى از آن حضـرت و از سايـر امامـان (ع ) انجـام شـده اسـت .

4 ـ ام اسلم :

دانـشـمندان و محدثين بزرگى مانند : شيخ كلينى , در كتاب كافى و ابن ميثم بحرانى در كتاب مدين; المعاجز اماسلم صاحب حصا; , را, راوى حديث از پيغمبر(ص ) دانسته اند.و عـلـت ايـن كـه ايـن زن بـه لقب حصاة يعنى سنگريزه شهرت يافته , همانطور كه در حديث زير مـى خـوانيم ,اين است كه وى در داستان ملاقات خود باپيامبر(ص ) با يك مشت سنگريزه سروكار پيدا كرده است .

از طرف ديگر همانطور كه خواهيم ديد, وى يك زن اهل مطالعه و تحقيق در كتابهاى آسمانى هم بوده , و براى رسيدن به يك حقيقت سماجت وپيگيرى جدى معمول مى داشته است .داسـتـان ملاقات ام اسلم همچنين است , كه مى گويند : وى براى ملاقات با رسول خدا به خانه ام سلمه يكى از همسران آن حضرت وارد شد.

اما ام سلمه گفت : پيامبر(ص ) براى انجام كارى بيرون رفته است , ناچار ام اسلم نزد ام سلمه ماند تا اين كه حضرت رسول (ص ) به خانه آمد, و ام اسلم سوال خود را اينطور مطرح كرد :

اى رسـول خـدا ! پدر و مادرم به فدايت , من كتابهاى آسمانى را مطالعه كرده ام , و بدست آورده ام , كـه هـر پـيـامـبـرى وصى و جانشينى دارد, و جانشين خود را هم در زمان حيات خويش به مردم معرفى مى كند.

مثلا عيسى بن مريم (ع ) چنين كرده است , حال وصى تو كيست ؟.پيغمبر(ص ) فرمود : وصى من در زمان حيات و بعد از وفات من , يك نفر است .سـپـس آن حـضرت يك مشت سنگريزه را از زمين برداشت و آن را در كف دست خود نرم كرد, تا جـائيكه سنگريزه ها بصورت خاك نرمى درآمد,و بعد نگين انگشتر خود را كه كار مهر كردن را نيز انـجـام مـى داد, روى خـاك گذاشت , و فرمود : وصى من از هم اكنون و بعد از وفاتم كسى است كه قدرت چنين كارى را داشته باشد !

ام اسلم , مى گويد : وقتى چنين قدرت و علامتى را در باره وصى رسول خدا(ص ) كشف كردم , به نـوبــت بـه خانه على (ع ) و فرزند او حسن (ع ) وسپس حسين (ع ) رفتم , و اين قدرت فوق العاده و نـشـانـه وصــايـت رســول خـدا را, در آن سـه بـزرگـوار دريـافـت داشـتم و بـه دست آوردم , كـه وصـى پـيــامبـر(ص ) علـى (ع ) و بعـد فـرزند بزرگ او حسـن (ع ) و سپـس فـرزنـد ديـگر او حسـين بـن على (ع ) مى باشند.و ى با توجه به اينكه اهل تحقيق و مطالعه بود, با مشاهده اين عمل پيغمبر(ص ) در باره اوصياى آن حـضـرت به حقيقت دست يافت و دنبال كار خودرفت و پس از شهادت حسين بن على (ع ) هم در كـربلا, به خدمت على بن الحسين , يعنى زين العابدين (ع ) رسيد و اين قدرت معنوى فوق العاده را نيزاز آن حضرت مشاهده نمود, و به اطاعت او گردن نهاد.

5 ـ ام انس بن مالك :

ام انـس بن مالك , نيز يكى ديگر از بانوان راوى حديث است , او صحابى پيامبر(ص ) معرفى شده , از آن حـضرت حديث آموخته و براى ديگران بازگو كرده , و ام سليمان هم از وى حديث روايت كرده است .

روايـتـى را هـم كه شيخ بزرگوار طوسى , در باب آداب مستحب غسل جسد زن از ام انس بازگو كـرده , بـديـن شرح است : پيامبر(ص ) فرمود : اى ام انس هرگاه زنى از دنيا رفت , و خواستيد او را غـسـل بـدهـيـد, نـخـسـت شكم او را بشوييد, اگر آبستن نيست آهسته با دست خود شكم او را لمس كنيد, و اگر آبستن است لمس و حركت دادن با دست لازم نيست , و آن گاه كه مى خواهيد عمل غسل را شروع كنيد, آن را از قسمت پايين بدن شروع كنيد, به هنگام غسل بدن زن , پارچه اى روى قـسمت پايين بدن بيندازيد, سپس در حالى كه پنبه اى در دست گرفته ايد, از زير آن پارچه عـمـل غسل را خوب انجام دهيد, و مراحل سه گانه غسل با آب سدر و كافور و آب خالص را خوب رعايت كنيد.

6ـ ام حرام دختر ملحان :

شيخ طوسى ام حرام را از راويان حديث و صحابى رسول خدا(ص ) دانسته , و به شان بالا و عظمت بلند وى اعتراف كرده است .ام حـرام دخـتـر ملحان بن خالدبن زيد, همسر عباد; بن صامت صحابى رسول خدا(ص ), خواهر ام سليم و خاله انس بن مالك بود, و در مدينه زندگى مى كرد.بـراى بـلندى مقام اين بانوى مومن و ارادتمند به دين , اين نكته قابل دقت است , كه پيامبر اسلام هرگاه مى خواست از شهر مدينه خارج شود و به مسجد قبا برود, به ديدن ام حرام كه نام او رميصا بود مى رفت , در خانه او مى ماند, استراحت مى كرد و غذا مى خورد.

ام حـرام روايـت مى كند : يك روز كه رسول خدا(ص ) در خانه من به خواب رفت و بيدار شد, او را خـوشـحـال و خندان ديدم , علت آنرا جويا شدم ,فرمود : در عالم خواب جمعيتى از اصحاب خود را مشاهده كردم , كه در درياى اخضر با عزت و عظمت سواركشتى شده بودند.

ام حـرام كـه از خـوشـحالى و شادمانى رسول خدا(ص ) فهميده بود, اين خواب گوياى عظمت و بـزرگوارى بيشتر آينده پيامبر اسلام (ص ) است , ازرسول خدا(ص ) تقاضا كرد, دعا كند تا وى هم جزو آن گروه رستگار و سربلند شهيد محسوب شود.

اتفاقا پيغمبر(ص ) فرمود : اى امحرام , تو نيز جزو همان گروه خواهى بود ! آرى , از ايـن مـاجـرا سـالـيـانـى گذشت , و سال 27هجرى در زمان خلافت عثمان جنگ قبرس پيش آمد, در اين جنگ ابوذر, ابودردا و عباد; بن صامت شركت داشتند و ام حرام هم به همراه شوهر خود در جنگ براى آب دادن سربازان و مداواى مجروحان شركت كرده بود.

امـا وقـتـى آنان از كشتى پياده شدند, در جزيره قبرس ام حرام در حالى كه سوار مركب بود و راه مى پيمود, مركب او رم كرد, و امحرام روى زمين پرت شد, و همانطور كه رسول خدا(ص ) با احترام و اكـرام زياد نسبت به او برايش شهادت در راه خدا را درخواست كرده بود, وى در اين سفرجنگى جان خود را از دست داد و شهيد شد.

خلاصه , عالمان و مورخانى مانند : شيخ طوسى , ابن عبدالبر, ابن حجر عسقلانى , وابن اثير, امحرام يا رميصا را از اصحاب رسول خدا(ص ) وبانوى راوى حديث از آن حضرت شمرده بستگانش هم اهل علم و فضل و ارادت به اسلام و پيامبر(ص ) بوده اند.

در باره همسر او عبادة بن صامت هم نوشته اند : وى نسبت به پيامبر اسلام , از ياران ثابت و استوارى بـوده , كـه از آن روزى كـه اسـلام آورد, تـا بـعـد ازوفـات رسـول خـدا(ص ) و روزگـار خلافت امـيـرالـمـومـنين (ع ) يكرنگ و مستقيم بود, در همه جنگها به همراه رسول خدا شركت مى كرد, آوارگان درصفه مسجد مدينه را قرآن آموزش مى داد, در زمان عمربن خطاب به مسافرت حمص و فلسطين رفت , معلم و مبلغ احكام دين بود, و بالاخره شوهر ام حرام در سال 34 هجرى در رمله بـيت المقدس در سن هفتاد و دو سالگى زندگى خود را به درود گفت , و در همان مكان مدفون گرديد.

7 ـ ام حصين :

ام حـصـيـن را هـم فقيه بزرگوار شيعه شيخ طوسى , ملاعلى عليارى تبريزى , و نويسندگان دو كتاب مهم الاصاب; والاستيعاب از بانوان راوى حديث و صحابى رسول خدا دانسته اند.

ام حـصـين دختر اسحاق احمسى است ,و در آخرين سفر حج پيامبر(ص ) كه در سال دهم هجرت واقـع گرديد و حج ; الوداع ناميده شده , به همراه آن حضرت حضور داشته , و آن دو صحنه رفتارى رسول خدا را,در قالب حديث روايت كرده ,كه آنها را مورد دقت قرار مى دهيم :

1 ـ يـحـيـى بـن حـصـيـن , از جـده خود ام حصين روايت كرده , كه اين بانو گفته است : در سفر حج ; الوداع من هم به همراه رسول خدا(ص ) حضورداشتم و اعمال حج را انجام دادم .

بـه هنگامى هم كه پيغمبر(ص ) مى رفت ريگهاى خود را به جمره عقبه بزند سوار مركب بود و دو صحابى با وفاى او بلال و اسام; بن زيد همراه رسول خدا بودند, يكى از آنان افسار شتر آن حضرت را از جـلو مى كشيد, و ديگرى هم قسمتى از لباس احرام خود را روى سر پيامبر(ص ) گرفته بود, كه حرارت آفتاب رسول خدا را آزار نرساند و من اين وضع را مشاهده كردم .