قطعهى اخير اين عبارت اشاره به شايعاتى درباره برخى از پيروان
اين مذاهب در زمان مؤلف دارد که شيخ مفيد اين شايعات را ثابت نمى
داند.
مفيد در کتاب (الفصول العشره فى الغيبه) هم که در سال 410 نگاشته
اشاره مى کند که هيچ يک از نوادگان جعفر را نمى شناسد که با
شيعيان اثنا عشرى بر سر مسأله امامت فرزند حضرت عسکرى (عليه
السلام)، زنده بودن وى وانتظار ظهورش اختلاف نظر داشته باشد. شيخ
طوسى هم در کتاب غيبت خود که آن را در سال 447 نوشته است همين نکته
را تأييد مى کند، در آن زمان اين فرقه به کلى ناپديد شده وهيچ کس
از اتباع آن باقى نمانده بود.
برخى از پژوهشگران معاصر ضمن نقل مطالب بالا مى افزايند: اين
اظهارات ظاهراً تا آنجا که به محدودهى سنتى مذهب تشيع، از مدينه
تا خراسان مربوط مى شود، قابل اعتماد است. امّا بسيارى از نوادگان
جعفر به مناطق وبلادى که در آن زمان دور از سرزمين شيعيان بود؛
مانند مصر وهند ونظائر آن مهاجرت کردند... برخى از آنان اقطاب
سلاسل مختلف صوفيه شدند. يکى از آن سلاسل که رهبرى آن بر اساس
انتقال مقام از پدر به فرزند مستقر است اکنون در ترکيه وجود دارد.
اين فرقه در انتشارات اخير خود رهبران طريقت خويش را تا جعفر که
اورا جعفر المهدى مى خوانند نام مى برند. يکى از آخرين رهبران آنان
سيد احمد حسام الدين (متوفى 1343)... در يک اشاره غير مستقيم در
مقدمه تفسير خود به روشنى به خود به عنوان (وارث پيامبر) و(امام
زمان) اشاره مى کند.(1)
اين عبارت از نوعى ابهام برخوردارست، آنچه از ظاهر عبارت بر مى
آيد،(2)
اين است که در باور نويسنده فرقه جعفريه در زمان شيخ مفيد وشيخ
طوسى منقرض نشده بوده وبراى اثبات آن به بقاء سلسله طريقت فرزندان
جعفر تا زمان کنونى در ترکيه استناد کرده است، ولى بقاء سلسله
طريقت با انقراض جعفريه در زمان شيخ مفيد وشيخ طوسى منافات ندارد؛
زيرا منظور از انقراض جعفريه قول به امامت شريعت آنهاست، نه پيشواى
طريقت بودن آنها؛ نظير معروف کرخى که سلسله طريقت بسيارى از سلاسل
صوفيه به وى منتهى مى شود.
البته اين که سلسله طريقت فوق واقعاً بر اساس انتقال مقام از پدر
به فرزند باقى ماندهاند واجداد اين خاندان هم به اين سلسله وابسته
بوده، نيازمند به اثبات است وادعاى سلسله طريقتى فوق در زمان کنونى
در اثبات اين امر کافى نيست.
اگر مراد سيد حسام الدين از دوعنوان مذکور، (وارث پيامبر) و(امام
زمان) در شريعت هم باشد وفرض کنيم که ادعاى وى اين باشد که امامت
در شريعت به صورت توارث از پدران وى به اورسيده است، صرف اين ادعاء
دليل بر اين نيست که پدران وى واقعاً دعواى امامت مى کردند يا
امامت جعفر را قبول داشتهاند، بلکه ممکن است سالها پس از انقراض
جعفريه، کسى از اولاد جعفر چنين ادعايى را مطرح کرده وآن را به
اجداد خود نيز نسبت دهد. بنابراين دليلى بر نادرستى سخن شيخ مفيد
وشيخ طوسى در انقراض جعفريه در زمان آنها در کار نيست.
حال به ادامه شرح حال ابو عبد الله نعمانى باز مى گرديم.
لقب نعمانى
صاحب (روضات الجنات) در ترجمه نعمانى اشاره مى کند که اين لقب به
نعمانيه - شهرى بين واسط وبغداد -، وبه احتمال بعيدى به روستايى در
مصر به اين نام، منسوب است، وى مى افزايد که اين نام به نعمانيه -
به فتح نون - که شهرکى است بين حمى وحلب، نيز به نعمان - به فتح -
که نام واديى در راه طائف بوده ونيز به نعمان که نام برخى از بزرگان
بوده است، منسوب نيست.(3)
عدم نسبت اين لقب را به نَعمانيه ونعمان - به فتح نون - مى توان
به اختلاف تلفظ اين دواسم با نام نعمانى - به ضمّ نون - مستند
ساخت؛ ولى علّت عدم نسبت وى به نُعمان چيست؟ روشن نمى باشد(4)،
از سوى ديگر معلوم نيست که مرحوم صاحب روضات چرا نسبت اين لقب را
به روستايى در مصر محتمل - هر چند بعيد - مى داند، ولى نسبت آن را
به نُعمان، صريحاً انکار مى کند.
بارى سمعانى در انساب خود در ذيل مدخل (النعمانى) آن را منسوب به
نعمانيه - شهرى بين بغداد وواسط بر کرانه دجله - دانسته ونام کسانى
چند از محدثان را که به اين لقب خوانده مى شود آورده(5)
از جمله: ابو جعفر محمد بن سليمان باهلى نعمانى متوفى در سال 322
در نعمانيه، وى تا حدودى معاصر نعمانى صاحب غيبت مى باشد.
ونيز ابويعقوب اسحاق بن ابراهيم نعمانى، در تاريخ بغداد ج 6، ص
399، که ترجمه شده، وفات وى به سال 345 ضبط شده است، بنابراين
اودقيقاً معاصر نعمانى صاحب غيبت است که در ذى حجه، سال 342 زنده
بوده است.
ونيز ابو الحسن على بن ثابت بن احمد بن اسماعيل نعمانى که ابو
الحسن دارقطنى (متوفى 385) از وى روايت مى کند، نيز درطبقه نعمانى
صاحب غيبت مى باشد.
ياقوت در معجم البلدان در ذيل مدخل: النعمانيه، پس از ضبط اين واژه
به ضمّه مى گويد: گويا منسوب به مردى به نام نُعمان است؛ شهرکى
است بين واسطوبغداد در ميانه راه بر کرانه دجله... اهالى اين شهر
همگى شيعه غالى مى باشند... در کتاب ابن طاهر گروهى از اهل ادب را
بدان منسوب دانسته است.(6)
ممکن است با توجه به مذهب اهالى اين شهر، نعمانى صاحبغيبت را هم
منسوب بدين شهر بدانيم؛ ولى به روشنى معلوم نيست که شيعه غالى بودن
اهالى اين شهر، در اصل گفته چه کسى است؟ شايد اين عبارت از کتاب
ابن طاهر، به معجم البلدان راه يافته باشد، مراد از ابن طاهر
ظاهراً ابوالفضل محمد بن طاهر مقدسى (متوفى 507) مى باشد که کتابى
با نام (المؤتلف والمختلف) نگاشته که با نام (الانساب المُتّفقه
فى النقط والضبط) به اهتمام (دى بونک) (از مستشرقان) در سال1890
در لندن به چاپ رسيده است.(7)
بهر حال چندان روشن نيست که در دوره نعمانى صاحب غيبت (اواسط قرن
چهارم) نعمانيه مرکز شيعيانغالى (به تعبير رجال نگاران اهل سنت)
بوده بلکه ممکن است مذهب تشيّع سالها بعد در اين شهر رواج يافته
باشد.
محدثان ملّقب به نعمانى معاصر صاحب غيبت هم، که در عبارت پيشين
منقول از انساب سمعانى به نام آنها اشاره رفت، گويا همگى از اهل
سنت مى باشند.
بارى در کتب حديثى ما نام افرادى با لقب نعمانى ديده مى شود؛
همچون احمد بن داوود نعمانى مؤلف دفع الهموم والاحزان وقمع الغموم
والاشجان(8)
که از حالات وى آگاهى بيشترى در دست نيست وعلى بن الحسن بن صالح بن
الوضّاح النعمانى که از ابو عبد الله احمد بن ابراهيم بن ابى رافع
واز خط ابو عبد الله محمد بن ابراهيم نعمانى حديث نقل مى کند.(9)
کفعمى در مصباح، به نقل از نعمانى در نهج السداد، مطلبى نقل کرده
است.(10)
مراد از اين شخص عبد الواحد بن الصفى النعمانى است وکتاب وى شرح
رساله واجب الاعتقاد علاّمه حلى مى باشد(11)،
صاحب رياض مى گويد که (گمان مى کنم که وى از نوادگان نعمانى صاحب
غيبت باشد)، ولى منشاء اين گمان روشن نيست ومجرّد لقب نعمانى نمى
تواند چنين گمانى را توجيه سازد.
بياضى در صراط مستقيم از کتاب القاضى النعمانى نقل مى کند:(12)
اگر اين نام مصحف القاضى النعمان نباشد،(13)
ممکن است، مراد از آن على پسر قاضى نعمان مصرى مؤلف دعائم الاسلام
باشد که همچون پدر خويش منصب قضاوت در دستگاه خلافت فاطمى بر عهده
داشته است.
کتاب غيبت
اين اثر معروفترين اثر وى بوده ودرباره آن به تفصيل سخن گفته
وخواهيم گفت، در اينجا تنها به اين نکته بسنده مى کنيم که به نوشته
علامه طهرانى: (از برخى مواضع بر مى آيد که اين کتاب به (ملاء
العيبه فى طول الغيبه) ناميده شده، يا بدين نام معروف بوده است.(14)
همين عنوان در بخش (ميم) ذريعه هم آمده است،(15)
آگاهى نداشتن از منبع مورد استناد ايشان در اين نامگذارى سبب مى
شود که نتوان ميزان اعتبار چنين مطلبى را ارزيابى کنيم.
کتاب الفرائض
ابو العباس نجاشى در ترجمه ابو عبد الله نعمانى از اين کتاب وى نام
مى برد،(16)
ولى اثرى از آن در دست نيست وکسى را نيافتيم که از آن مطلبى نقل
کند، در اينجا تنها تلاش مى کنيم موضوع اين کتاب را توضيح دهيم:
کلمه فرائض (جمع فريضه) به معانى چندى استعمال مى شود، فريضه وفرض
گاه به معناى واجب (بدون هيچ قيدى) بکار مى رود. در کتاب العين
آمده است:
الفرض: الايجاب... والفريضه الاسم،(17)
در لسان العرب هم مى گويد: فرضت الشيء اَفرِضه فرضاً اوجبته...
وافترضه کفرضه والاسم الفريضه...(18)
والفرض والواجب سيان عند الشافعى والفرض آکد من الواجب عند ابى
حنيفه.(19)
نجاشى در ترجمه محمد بن الحسن بن عبد الله جعفرى،(20)
کتاب علل الفرائض والنوافل را به وى نسبت مى دهد، کلمه فرائض در
اين عبارت به قرينه تقابل با نوافل به معناى مطلق واجب مى باشد.
وگاه اين کلمه به معناى عمل واجبى است که وجوب آن مستقيماً از سوى
پروردگار عالم جعل شده است،(21)
در مقابل سنت به معناى حکمى که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله
وسلم) با توجه به آگاهى الهيى که از مصالح ومفاسد امور داشته آن را
جعل کرده که قهراً مورد امضاء حضرت ربوبى مى باشد.
بين واجبات مستقيم الهى وواجبات غير مستقيم الهى تفاوت هايى در احکام
ديده مى شود که نشانگر اهميّت بيشتر قسم نخست مى باشد، در حديث
معروف (لا تعاد الصلاه) با عبارت (لا تنقض السنه الفريضه)(22)
(به اين نکته اشاره شده است، تفصيل اين بحث در خور اين نوشتار نيست.
هر يک از اين دو معنا را براى فرائض در نظر بگيريم، کتاب فرائض
نعمانى به ابواب مختلف فقه ارتباط مى يابد، البته ممکن است فرائض
را به معناى مطلق واجبات (علمى وعملى، کردارى واعتقادى) بدانيم که
در اين صورت کتاب مضمونى کلامى - فقهى دارد نظير کتاب شيخ طوسى؛
(الاقتصاد فيما يجب على العباد) که بخش نخست آن کلامى وبخش دوم آن
فقهى مى باشد.(23)
بارى، فرائض گاه به معناى خصوص مواريث به کار مى رود. در شمار آثار
مؤلفّان بسيارى در کتب فهارس نام کتاب الفرائض ديده مى شود(24)
که مراد از آن در بسيارى از موارد همين مواريث مى باشد. ذکر اين
نام در کنار ديگر ابواب فقهى به ويژه کتاب الوصايا، شاهد خوبى بر
اين معنا است. کتاب فرائض از مؤلّفان زير به اين باب فقهى مربوط
است: حسن بن سعيد وحسين بن سعيد (مشترکاً)،(25)
احمد بن محمد بن الحسين بن الحسن بن دول قمى،(26)
صفوان بن يحيى،(27)
عبد العزيز بن يحيى جلودى،(28)
على بن الحسن بن على بن فضال،(29)
محمد بن اورمه،(30)
موسى بن الحسن بن عامر(31)
وبه احتمال زياد: الحسن بن محمد بن سماعه(32)
وعلى بن الحسن طاطرى،(33)
محمد بن الحسن صفار،(34)
معاويه بن حکيم،(35)
الحسن بن محبوب.(36)
نجاشى سه کتاب الفرائض الکبير والفرائض الاوسط والفرائض الصغير را
به فضل بن شاذان نسبت مى دهد(37)
که على القاعده بايد به بحث مواريث برگردد وفتاوايى که در کتب
حديثى در باب ارث از اين دانشمند نقل شده،(38)
از يکى از اين کتابها نقل شده باشد.
فتاوايى هم از يونس بن عبد الرحمن در کتب حديثى نقل شده(39)
که بايد برگرفته از کتاب الفرائض يا کتاب الفرائض الصغير وى باشد.(40)
کتاب الايجاز فى الفرائض تأليف شيخ طوسى،(41)
واحتجاج الشيعه على زيد بن ثابت فى الفرائض اثر سعد بن عبد الله(42)
مربوط به مواريث مى باشد.
گفتنى است که يکى از مواريث اهل بيت عليهم السلام کتابى به املاء پيامبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) وخط حضرت امير عليه السلام بوده(43)
که با نام صحيفه الفرائض(44)
يا صحيفه کتاب الفرائض(45)
از آن ياد مى شده است. اين کتاب را امام باقر عليه السلام به زراره
ومحمد بن مسلم نشان داده است. احتمالاً اين کتاب بخشى از کتاب على
عليه السلام باشد(46)
که در روايات بسيارى از امامان عليهم السلام در ابواب مختلف فقه
وغير فقه از آن نقل شده است.(47)
در يک جايى از کتاب کافى، از روايات مفصلّى که درباره ديات اعضاى
بدن انسان از حضرت امير عليه السلام نقل شده با عنوان (کتاب
الفرائض) ياد شده؛ (عرضنا کتاب الفرائض عن امير المؤمنين عليه
السلام على ابى الحسن عليه السلام فقال هوصحيح)،(48)
ولى عرضهِ اين کتاب در جايى ديگر با عبارت (عرضت کتاب الديات)(49)
ودر جايى ديگر با عبارت (عرضت الکتاب يا عرضت کتاب على عليه
السلام)(50)
ذکر شده، که تعابيرى صحيح بوده وبه نظر مى رسد که تعبير کتاب
الفرائض درباره کتاب الديات صحيح نباشد واز اشتباه وخلط راويان
نشأت گرفته باشد.
براى فرائض در لغت معانى ديگرى هم ذکر شده(51)
که بر فرض صحّت چنين معانيى،(52)
بعيد است مراد از کتاب الفرائض يکى از اين معانى باشد.
از تأليف کتاب الفرائض به دست ابو عبد الله نعمانى مى توان فقيه
بودن وى را برداشت کرد.
کتاب الرد على الاسماعيليه
اين کتاب را نيز ابو العباس نجاشى در ترجمه نعمانى به وى نسبت مى
دهد، ولي(53)
اکنون اثرى از آن در دست نيست ونقلى از اين کتاب هم در جايى ديده
نشده است. درباره موضوع اين کتاب اشاره مى کنيم که گستره نفوذ
اسماعيليه وبه قدرت رسيدن آنها در شمال آفريقا، همراه با ادعاى
مهدويت از سوى خلفاى فاطمى مى تواند انگيزه نعمانى در نگارش اين
کتاب باشد. پيش تر در معرفى غيبت نعمانى اشاره کرديم که وى با تأليف
کتاب غيبت مبارزهاى فکرى را با افکار انحرافى بخصوص افکار
اسماعيليان دنبال کرده، از بطلان ادعاى مهدويت از سوى قائم فاطمى
پرده برداشته است. وى در کتاب غيبت، باب مستقلى را به اثبات امام
نبودن اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام اختصاص داده است. وى به
هيچ فرقه انحرافى ديگرى با اين صراحت در غيبت اشاره نکرده ودرصدد
پاسخ به شبهات آنها برنيامده است، واين همه از نفوذ اسماعيليه
ولزوم برخورد فکرى جدى با آنها در آن زمان حکايت مى کند.
به جز اين سه کتاب، در لابلاى عبارتهاى کتب رجال وحديث، به کتابهاى
ديگرى از نعمانى برخورد مى کنيم.
کتاب دعاء
در رساله ابو غالب زرارى در ضمن کتابهاى کتابخانه خود که اجازه
روايت آنها را به فرزندزاده خويش مى دهد از (اجزاء بخطى فيها دعاء
السر) ياد کرده، مى افزايد که نعمانى آنها را براى وى از راويانى
که در کتاب ذکر شده حديث کرد.(54)
ظاهراً نعمانى کتابى در دعاء تأليف نموده که تمام يا قسمتى از آن
همان اجزايى است که در عبارت فوق بدان اشاره شده است.
در تأييد تأليف کتاب دعاء از سوى نعمانى مى توان رواياتى چند را
که در مصادر حديثى به نقل از نعمانى نقل شده ودر آنها دعاء يا
دعاهايى ذکر شده، شاهد گرفت. على بن محمد بن يوسف حرّانى دعاى
اعتقاد را به نقل از نعمانى به اسناد خود از امام کاظم عليه السلام
روايت کرده،(55)
وبه نقل محمد بن هارون تلّعکبرى در مجموع دعوات غازى بن محمد
طرائقى، دعاهاى روزهاى هفته را از خط نعمانى روايت مى کند، اين
دعاها از حضرت امير عليه السلام نقل شده است.(56)
علامه مجلسى از کتاب کهنى که نسخه آن را در نجف يافته،(57)
روايتى را نقل مى کند که در سند آن ابو عبد الله محمد بن ابراهيم
بن جعفر النعمانى قرار دارد، اين روايت مشتمل بر کرامتى از امام
عصر عليه السلام مى باشد ودر ضمن آن از کلام امام صادق عليه السلام
در دعاء الحاح، ودعاء حضرت امير عليه السلام پس از نماز فريضه ودر
سجده شکر، ودعاء امام سجاد در هنگام سجده در حجر اسماعيل در نزديکى
ناودان سخن به ميان آمده است.
اين روايت مى تواند از کتاب دعاء گرفته شده ومى تواند از کتاب
الدلائل - که پس از اين خواهد آمد - اخذ شده باشد.(58)
کتاب الدلائل
دلائل به معناى کرامات ومعجزاتى است که امامت امامان عليهم السلام
را اثبات مى کند. اين کتاب را سيد بن طاوس به نعمانى نسبت داده ودو
روايت از آن نقل کرده است(59)
کلبرگ با عنايت به اين که دلائل امام رضا عليه السلام در جزء نهم
کتاب قرار داشته، حدس زده که جزء نخست کتاب درباره دلائل پيامبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) وبقيه اجزاء مربوط به ساير امامان عليهم
السلام به ترتيب امامت آنها بوده باشد.(60)
روايتى در غيبت طوسى به نقل از نعمانى وارد شده که مى تواند
برگرفته از کتاب الدلائل باشد، اين روايت يکى از دلائل امام عصر
عليه السلام را در بردارد که در غيبت صغرى در سال 309 رخ داده است
ودر آن لفظ دلائل ودلالت هم صريحاً بکار رفته است.
به روايت ديگرى که احتمالاً از اين کتاب گرفته شود، در ذيل کتاب
الدعاء اشاره شد.
پيشتر در بحث از شاگردان نعمانى، روايتى از وى به نقل از تاريخ
دمشق ابن عساکر آورديم که فضيلتى از فضائل حضرت امير عليه السلام
را به نقل از عمر بن الخطّاب در برداشت.
اين روايت محتمل است از کتاب فوق باشد. البته فضائل از مصاديق
دلائل - به اصطلاح آن زمانها - شمرده نمى شده، ولى در کتب دلائل
همچون دلائل الامامه طبرى گاه به تناسب به نقل فضائل امامان عليهم
السلام هم پرداخته مى شود.
پاورقى:
(1)
مکتب در فرايند تکامل، ص 118 - 121.
(2)
احتمال خلاف ظاهرى در عبارت اين کتاب وجود دارد که با توجه
به پراکندگى اولاد جعفر در شهرهاى دور دست نميتوان صحّت
ادعاى انقراض جعفريه را مسلم دانست، زيرا محتمل است برخى
از اولاد جعفر که در شهرهاى دور از سرزمين شيعيان ميزيستهاند
بر اين مذهب باقى باشند. بنابراين تنها احتمال عدم انقراض
مطرح است نه ادعاى عدم انقرض. اين احتمال خلاف ظاهر است؛
زيرا براى طرح چنين احتمالى نياز به ذکر مطالب چندى که
قسمتى از آن نقل شد نميباشد.
(3)
روضات الجنات، ج 6، ص 127.
(4)
ايننکته هم بايد مدّ نظر باشد که به گفته ياقوتکه در
ادامه نقل مى شود، گويا النعمانيه، خود منسوب به شخصى
به نام نُعمان ميباشد.
(5)
انساب سمعانى، ج 5، ص 509، اللباب فى تهذيب الانساب، ج
3، ص 317.
(6)
معجم البلدان، ج 5، ص 294.
(7)
مقدمه المؤتلف والمختلف دار قطنى، تحقيق د. موفق بن عبد
الله بن عبد القادر، ج 1، ص 74.
(8)
مهج الدعوات، ص103، 304، مصباح الکفعمى، ص205، 296،
الامان من اخطار الاسفار، ص126، المجتنى، ص1 ونيز ر.ک. کتابخانه
ابن طاوس ص226، ذريعه، ج 8، ص233 ونيز در ج 11، ص 245
ذيل عنوان (رفع) به اين کتاب اشاره کرده وکلمهى رفع-
باراء - را مصحّف دفع- با دال- دانسته است.
(9)
بحار ج90، ص123، به نقل از کتاب مجموع الدعوات محمد بن
هارون تلّعکبرى.
(11)
ر.ک. ذريعه ج 14، ص 163، ج 24، ص 418، از اين کتاب گاه با
نام تحصيل السداد ياد شده است، ذريعه (همانجا)، کشف
الظنون، ج 1، ص 359.
(12)
صراط مستقيم. ج 1، ص 3.
(13)
در مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 364 از القاضى النعمان
مطلبى نقل شده که در بحار ج40، ص230 / 10 به همين تعبير
ودر ج 79، ص 72 / 24 با لفظ القاضى النعمانى آمده است.
(16)
رجال نجاشى، ص383 / 1043.
(17)
کتاب العين، ج7، ص28.
(18)
لسان العرب، ج7، ص202.
(19)
لسان العرب، ج7، ص203.
(20)
رجال نجاشى، ص324 / 884.
(21)
در کافى، ج1، ص265، بابى با نام باب التفويض الى رسول الله
صلى الله عليه وآله وسلم والى الائمه عليهم السلام فى امر
الدين، ودر بصائر الدرجات ص 378 و383 دو باب در اين مضمون
وارد شده که از روايات بسيارى که در آنها نقل شده به روشنى
ولايت تشريعى پيامبر وائمه معصومين عليهم السلام به دست
ميآيد.
(22)
خصال، ص284 / 35. فقيه ج1، ص339 / 991 ونيز تهذيب، ج2،
ص152 / 55 که ظاهراً برگرفته از فقيه است.
(23)
از کتابهاى کلامى فقهى ديگر، از کتاب جمل العلم والعمل اثر
سيد مرتضى ومختصر ما لا يسع المکلف الاخلال به تأليف شيخ
طوسى، وواجب الاعتقاد علامه حلى (ذريعه، ج25، ص4) ميتوان
ياد کرد.
(24)
علاوه بر مواردى که پس از اين خواهد آمد، ر.ک. رجال نجاشى،
ص36 / 73، ص97 / 240 (اين نويسنده همچون نعمانى کتابى هم
در غيبت دارد)، 132 / 339، 166 / 438، 215 / 561، 263 /
688، 283 / 752، 339 / 908، 341 / 916، 385 / 1046، 393 /
1051، 399 / 1067، 433 / 1164، 443 / 1194؛ فهرست طوسى،
ص29 / 34، 72 / 91، 325 / 504، 401 / 611، 426 / 663 (کتاب
الفرائض عن الصادق عليه السلام)، 519 / 824.
(25)
رجال نجاشى، ص58 / 137. فهرست طوسى ص150 / 230.
(26)
رجال نجاشى، ص89 / 223.
(27)
رجال نجاشى، ص197 / 524. فهرست طوسى، ص242 / 356.
(28)
رجال نجاشى، ص240 / 640.
(29)
رجال نجاشى، ص257 / 676.
(30)
رجال نجاشى، ص329 / 891، ونيز ر.ک. فهرست طوسى ص407 / 621.
(31)
رجال نجاشى، ص406 / 1078.
(32)
رجال نجاشى، ص41 / 84. فهرست طوسى، ص134 / 193، رساله ابى
غالب زرارى، ص184.
(33)
رجال نجاشى، ص255 / 667.
(34)
رجال نجاشى، ص354 / 948.
(35)
رجال نجاشى، ص412 / 1098.
(36)
فهرست طوسى، ص122 / 162.
(37)
رجال نجاشى، ص307 / 840. شيخ طوسى در فهرست، ص361 / 564
تنها دو کتاب الفرائض الکبير والفرائض الصغير را به وى
نسبت ميدهد.
(38)
کافى، ج7، ص88 - 90، 95 - 96، 98 - 99، 105 - 108، 116 -
118، 120 - 125، 142، 145 - 146، 148 - 149، 161 - 162،
166 - 167. فقيه، ج4، ص257، ص267، 269 و274 و276 و286 و292
و295 و320.
(39)
کافى، ج7، ص83 - 84، 115 - 116 ونيز ر.ک. ص145 و164 و121؛
فقيه، ج4، ص293.
(40)
رجال نجاشى، ص447 / 1208 ونيز ر.ک. فهرست طوسى، ص511 /
813.
(41)
اين کتاب در ضمن الرسائل العشر (ص267 - 281) توسط دفتر
انتشارات اسلامى، قم، حدود 1403ق، انتشار يافته است.
(42)
رجال نجاشى، ص177 / 467، ونيز ر.ک. کافى، ج7، ص75، ص407 /
2.
(43)
کافى، ج7، ص93 / 1، 94 / 3، 98 / 3. فقيه، ج4، ص263 /
5614، 268 / 5616. تهذيب، ج9، ص247 / 2، ص270 / 4 و....
(44)
کافى، ج7، ص81 / 4، 94 / 2. تهذيب، ج9، ص272 / 6، ص273 / 9
و306 / 14.
(45)
کافى، ج7، ص93 / 1. تهذيب، ج9، ص247 / 2 و270 / 4.
(46)
در کتاب الميراث از کتاب على عليه السلام مطالبى نقل شده،
ر.ک. کافى، ج7، ص77 / 1، 136 / 1 بويژه نقل ابى بصير در
ص119 / 1، از امام صادق عليه السلام که حضرت در پاسخ
سؤالات ابى بصير از فرائض، کتاب على عليه السلام را که
(کتاب جليل) بوده، به وى نشان ميدهند. ونيز فقيه ج4، ص283
/ 5636، ص306 / 5656. تهذيب، ج9، ص308 / 24 و325 / 9.
(47)
به عنوان نمونه براى مضامين غير فقهى همچون مضامين اعتقادى
واخلاقى ر.ک. کافى، ج1، ص41 / 1 (لزوم بذل علم)، ص407 / 1
(باب ان الارض کلّها للام)، ج2، ص71 / 2 (باب حسن الظنّ
بالله)، ص136 / 22 (باب ذمّ الدنيا)، ص259 / 29 (باب شدّه
الکبائر)،... ودر مضامين فقهى، کافى، ج3، ص9/4 (باب الوضوء
من سؤر الدواب)، ص175 / 6، باب جنائز الرجال والنساء)،
ص505 / 17 (باب منع الزکاه)، ج4، ص340 / 7 (باب مايلبس
المحرم من الثياب ومايکره له لباسه)، 368 / 3 (باب المحرم
يموت)، 389 / 5 (باب کفاره ما اصاب المحرم من الطير
والبيض) وابواب ديگر فقهى.
(48)
کافى، ج7، ص330 / 1. تهذيب ج10، ص285 / 9 که مأخوذ از کافى
است.
(49)
کافى، ج7، ص311 / 1. تهذيب ج10، ص245 / 1 که برگرفته از کافى
است.
(50)
در کافى، ج7، ص327 / 5 با عبارت: (عرضت الکتاب) نقل شده که
همين روايت در تهذيب، ج10، ص292 / 1135 با عبارت (عرضت
کتاب على) نقل شده که احتمالاً نقل به معنا است.
(51)
در لسان العرب، ج7، ص203، آورده است: الفريضه من الابل
والبقر ما بلغ عدده الزکاه... والفريضه ما فرض فى السائمه
من الصدقه... وفى حديث حنين: (فان له علينا ست فرائض وهو
البعير المأخوذ فى الزکاه، سمى فريضه، لانّه فرض واجب على
رب المال، ثم اتسّع فيه حتى سمى البعير فريضه فى غير
الزکاه.
معانى چندى براى فرض هم ذکر شده که نميدانيم کلمه فريضه
هم بدين معانى به کار رفته است، مثلاً: 1 - التوقيت، وکل
واجب موقت فهو مفروض. 2 - القرائه، يقال فرضت جزئى اى
قراته. 3 - الهبه.4 - العطيه المرسومه و....
(52)
مثلاً در لسان العرب ج7، ص203، آورده: الفرض: السنه، فرض
رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم اى سنّ، اگر مراد از
سنت، مستحب باشد، چنين استعمالى روشن نيست.
(53)
رجال نجاشى، ص383 / 1043.
(54)
رساله ابو غالب زرارى، ص179.
(55)
مهج الدعوات، ص233. بحار الانوار، ج94، ص182.
(56)
بحار الانوار، ج90، ص143.
(57)
ر.ک: بحار الانوار، ج1، ص16 و47.
(58)
بحار الانوار، ج94، ص190 / ذيل ح2 ومختصر آن در ج86، ص202
/ ذيل ح15.
(59)
فرج المهموم، ص95. الامان، ص119.
(60)
کتابخانه ابن طاوس، ص228.