ابو المرجا محمد بن على بن طالب البلدى
کنز الفوائد،ج 1، ص 352.
کراجکى از وى در قاهره حديث برگرفته است، واو از نعمانى با تعبير (استاذى
ابو عبد الله محمد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى رحمه الله) ياد مى
کند.(1)
شريف ابو عبد الله محمد بن عبيد الله بن حسين بن
طاهر بن يحيى الحسيني
نام وى را در کتاب هاى انساب وتراجم نيافتيم؛ ولى با توجه به نام
پدر وجدش در کتاب هاى انساب، نسب وى چنين است: (ابو عبد الله محمد
بن ابى القاسم عبيد الله بن ابى عبد الله الحسين بن ابى الحسين
طاهر بن يحيى نسّابه معروف به عبيدلى بن الحسن بن جعفر الحجة بن
عبيد الله الاعرج بن الحسين الاصغر بن الامام زين العابدين).
در فخرى، درباره پدرش ابو القاسم عبيد الله مى گويد: (وى در حجاز
بوده واعقاب وى در مصر).(2)
عالمان نسب شناس درباره جد وى ابو عبد الله حسين گفته اند: اعقاب
وى در رمله ومصر مى باشند.(3)
مصر به شام وحلب - که مسکن ابو عبد الله نعمانى در اواخر عمر ومحل
وفات وى بوده - نزديک بوده ورمله از شهرهاى شام به شمار مى آيد.
لباب الانساب، وفات عموى پدر وى، عبيد الله بن طاهر بن يحيى را، در
سال 329 ذکر کرده است.(4)
اين کاملاً تناسب دارد که نوه برادر وى، محمد بن عبيد الله بن حسين
بن طاهر، راوى از ابو عبد الله نعمانى باشد.
روايت وى از نعمانى را در لا به لاى جلدى از تاريخ دمشق ابن عساکر
- که به ترجمه حضرت امير عليه السلام اختصاص دارد - يافتيم.
پايان اين قسمت از مقاله را با نقل اين روايت شريف وترجمه آن زينت
مى بخشيم:
(أخبرنا أبو بکر محمد بن عبد الباقى، نا أبو إسحاق إبراهيم بن سعيد
الحبال، نا الشريف ابو عبد الله محمد بن عبيد الله بن الحسين بن
طاهر بن يحيى الحسينى، نا ابو عبد الله الکاتب النعمانى، نا أحمد
بن محمد بن سعيد، نا على بن الحسن التيمى، نا جعفر بن محمد بن
حکيم، وجعفر بن أبى الصبّاح، قالا: نا إبراهيم بن عبد الحميد عن
رقبة بن مصقلة العبد ي(5)
عن أبيه عن جدّه قال: أتى رجلان عمر بن الخطاب فى ولايته يسألانه
عن طلاق الإمة فقام معتمداً بشى ء بينهما حتى أتى حلقة فى المسجد،
وفيها رجل أصلع، فوقف عليه، فقال: يا أصلع ما قولک فى طلاق الامه؟
فرفع رأسه اليه ثم أومأ إليه بإصبعيه فقال عمر للرجلين: تطليقتان،
فقال أحدهما: سبحان الله، جئنا لنسألک وأنت امير المؤمنين فمشيت
معنا حتى وقفت على هذا الرجل (فسألته) فرضيت منه بأن أومأ إليک،
فقال: أوتدريان من هذا؟ قالا: لا، قال: هذا على بن أبى طالب أشهد
على رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) سمعته وهو يقول: (لو أنّ
السماوات السبع وضعن فى کفة ميزان، ووضع إيمان على فى کفة ميزان
لرجح بها إيمان على)؛.(6)
دومرد در هنگام خلافت عمر بن خطاب، به نزد وى رفته، از (تعداد)
طلاق کنيز (که پس از آن زن بر شوهرش حرام مى گردد، تا محلّل در بين
واقع شود) پرسيدند؛ عمر به چيزى تکيه کرده، برخاست ودر ميان آن دو،
به مسجد آمد وبه حلقه اى رسيد. در آن حلقه مردى بود موى پيشانى
رفته. بر بالاى سر وى ايستاد وگفت: اى موى پيشانى رفته،(7)
نظر تودرباره طلاق کنيز چيست؟ مرد سرش را به سوى اوبلند کرد؛ سپس
با دوانگشت بدواشاره نمود. عمر به آن دومرد گفت: (دوبار طلاق). يکى
از آن دوگفت: سبحان الله! ما براى پرسش به نزد تو- که پيشواى
مؤمنانى - آمديم؛ (اما) توبا ما حرکت کردى تا بر بالاى سر اين مرد
ايستادى (واز وى سؤال کردى) وبه اشاره وى به تو، رضايت دادى؟!
عمرگفت: مى دانيد که اين مرد کيست؟ گفتند: نه. عمر گفت: او على بن
ابى طالب است: (خداى را)شاهد مى گيرم(8)
که از پيامبر خدا شنيدم که فرمود: اگر هفت آسمان را در يک کفه
ترازونهند وايمان على را در کفه ديگر، ايمان على سنگين تر خواهد
بود).
سال تناثر نجوم
در رجال نجاشى، وفات شيخ کلينى ونيز شيخ على بن الحسين بن بابويه،
به سال 329 دانسته شده، اين سال با نام سال (تناثر نجوم) معرفى شده
است.(9)
برخى از بزرگان گمان کرده اند که اين وصف، وصفى کنايى است که به
جهت وفات بسيارى از بزرگان علما (همچون کلينى، ابن بابويه وعلى بن
محمد سمرى) در اين سال، اين نام بر آن نهاده شده است؛(10)
ولى اين نام - چنانچه محقق تسترى فرموده اند(11)-
اشاره به پديده طبيعى است که در سال 323، در شب يورش قرامطه بر
حاجيان رخ داده است. در اين شب، ستارگان با شدت بسيار در تمام شب
فرو مى ريختند،(12)
خارق العاده بودن اين حادثه، تا بدان حد بوده که اين سال، با اين
حادثه شناخته مى شده است.
اين حادثه در سال 323 بوده ونه در سال 329 چنانچه نجاشى ذکر کرده
است.
علت اشتباه نجاشى در اين جا چيست؟ در پاسخ به اين سؤال، نياز به
توضيحى درباره سال ورود على بن بابويه به بغداد است.
در رجال شيخ طوسى در ترجمه على بن بابويه آمده است: (تلعکبرى از وى
روايت کرده، گويد: در سالى که ستارگان پياپى فروريختند، از وى
(حديث) شنيدم، وى در اين سال به بغداد درآمد).(13)
در غيبت طوسى، از فرزند على بن بابويه (ابو عبد الله حسين بن على
بن حسين بن موسى بن بابويه) نقل شده که مى گويد: اين ماجرا را،
جماعتى از اهل شهر ما (قم) که در بغداد اقامت داشتند، براى من گزارش
کردند. ايشان در سالى که قرامطه بر حاجيان تاختند - که سال
فروريختن ستارگان بود - در بغداد بودند به گفته ايشان، پدرم به شيخ
ابو القاسم حسين بن روح (ره) نامه نگاشت واز وى براى رفتن به حج
اجازه طلبيد. جواب نامه چنين صادر شد که: در اين سال (به آهنگ حج)
بيرون نرو.... واگر گريزى از آن نباشد، در آخرين کاروان باش؛ از
اين رو، وى در آخرين کاروان بود. در نتيجه اوخود به سلامت ماند؛
ولى کسانى که در ديگر کاروان ها بودند، کشته شدند. (100)
اين عبارات، به روشنى مى رساند که از اين (پديده نجومى عجيب)، براى
روشن ساختن سال وقوع حوادث بهره مى جستند. بنابراين نمى توان گفت
که اين حادثه، در دوسال نزديک به هم، يعنى سال هاى 323 و329 تکرار
شده است. علاوه بر گفتار کتاب هاى تاريخى نزديک به عصر اين حادثه،
نقل غيبت طوسى با توجه به وفات جناب حسين بن روح در سال 326، شاهد
ديگرى است که فرو ريختن ستارگان، در سال 329 رخ نداده است.
به نظر مى رسد که در رجال نجاشى، بين تاريخ ورود على بن بابويه به
بغداد (323) وتاريخ وفات او(329) خلطى رخ نموده واين خلط به ترجمه
کلينى نيز سرايت کرده است. البته ممکن است سبب اين خلط، اشتباهى ديگر
باشد که در جاى ديگرى از رجال نجاشى ديده مى شود. پيش از نقل اين
عبارت، تذکر اين مطلب مفيد است که در تاريخ وفات على بن بابويه، دو
قول نقل شده است: يکى 328 وديگرى 329. ممکن است خلط اين دوقول به
هم، - به ضميمه اشتباهى که در ادامه، توضيح داده مى شود - سبب شده
که سال (تناثر نجوم) سال 329 دانسته شده است.
در رجال نجاشى (262 / 684) به نقل از (کلوذانى) آمده است: (اجازه
روايتى از على بن حسين بن بابويه را در هنگامى که در سال 328 (ثمان
وعشرين وثلاثمائة) به بغداد گام نهاد، دريافت داشتم).
شايد لحن عبارت، اين معنا را برساند که ابن بابويه، تنها يک بار به
بغداد آمده است. لذا در اين عبارت، ظاهراً کلمه (ثلاث) به (ثمان)
تصحيف شده است.
بنابراين سال (تناثر نجوم)، سال 323 (ونه 329) بوده وعلى بن بابويه
در اين سال (ونه در سال 328) وارد بغداد شده است. شايد در زمان
ورود وى به بغداد، هنوز نعمانى به اين شهر نيامده بود ولذا از وى
روايت نکرده است.
ابواب کتاب نعمانى
الغيبة نعمانى در بيست وشش باب تنظيم شده است. اکثر ابواب، نسبتاً،
کوتاه است. ابواب مفصّل کتاب - که چهره ى کلّى کتاب را شکل داده
اند - عبارت است از:
ب 4 (ص 57 - 111) ما روى فى أنَّ الائمة اثنا عشر إماما وأنّهم من
الله واختياره
در پايان اين باب، رواياتى چند از طرق عامه در اثبات عدد دوازده
امام عليهم السلام نقل شده است. در ضمن آن، به نقل عبارتى از تورات
درباره نام هاى امامان به زبان عبرى مى پردازد.
مؤلِّف باب ديگرى (باب 6، ص 116 - 127) را درباره احاديث دوازده
امام که از طريق عامه نقل شده، گشوده، که ظاهراً پس از تأليف کتاب
افزوده شده است.(14)
ب 10 (ص 140 - 194) - ما روى فى غيبة الإمام المنتظر (وهو)(15)
الثانى عشر
ب 13 (ص 212 - 247) - ما روى (جاء خ.ل)(16)
فى صفته (صفات القائم عليه السلام، خ.ل) وسيرته وفعله (وفى أصحابه
وما يريد الله، جلّ وعز، به)،(17)
وما نزل من القرآن فيه.
ب 14 (ص 247 - 283) - ما جاء فى العلامات الّتى تکون قبل قيام
القائم عليه السلام (ويدل (تدل خ.ل) على أنَّ ظهوره يکون بعدها کما
قالتِ الأئمةُ عليهم السلام)
در اين چند باب گسترده، عناوين فرعى هم ذکر شده که نقل احاديث را
منظّم تر مى سازد.
ابواب کتاب، تقريباً سه گونه اند: ابواب مقدّماتى (مربوط به مبانى
غيبت)، غيبت ودوران غيبت، عصر ظهور وعلائم آن.
نُه باب نخستين کتاب، به مبانى عقيدتى غيبت، مانند لزوم راز دارى
والهى بودن منصب امامت وضرورت وجود امام بر روى زمين وروايات مربوط
به دوازده امام عليهم السلام مى پردازد.
سه باب بعدى (باب 10 تا 12) به غيبت وگزارش دوران غيبت اختصاص دارد.
باب 15 و16 نيز به همين دوران مربوط مى گردد.
بقيّه ى ابواب کتاب، به دوران ظهور يا علائم ظهور مى پردازد.
در اين ميان، يک باب (باب 24) موضوع خاصّى را دنبال مى کند. اين
باب، بطلان امامت اسماعيل (فرزند امام صادق عليه السلام) را اثبات
مى کند که در ارتباط با ادّعاى مهدويّت خليفه ى فاطمى است - که به
مذهب اسماعيلى بود -. درباره اين موضوع، پس از اين، بيش تر سخن مى
گوييم.
توضيحات مؤلف
حجم اصلى کتاب را نقل احاديث اهل بيت عليهم السلام شکل داده است،
ولى مؤلّف، در مقدمه ى تا حدودى طولانى خود(18)
ودر لابلاى احاديث، توضيحاتى افزوده که در مجموع حدود 16 کتاب را
به خود اختصاص داده است.(19)
در مقدمه، انگيزه ى تأليف کتاب را انحراف اکثريّت منتسبان به شيعه
از راه درست به خاطر وقوع غيبت دانسته واشاره کرده که بيش تر
مردمان، با انگيزه هاى غير صحيح، به اين مذهب روى آورده اند، لذا
با اندکى شبهه از آن روى بر تافته اند. مؤلّف، در اين مقدّمه، بر
نکته جالبى تأکيد مى کند. او، نوشته است: با وجود حجم عظيم روايات
که از ائمه ى معصومين عليهم السلام درباره ى غيبت به ما رسيده، اگر
حادثه ى غيبت به وقوع نمى پيوست، مذهب امامت باطل مى بود، بنابر
اين، وقوع غيبت، خود، دليل بر صدق گفتار ائمه عليهم السلام است.
مؤلّف، اشاره مى کند که حيرت وترديد اکثريّت شيعه در اين موضوع،
امرى غير منتظره نيست؛ زيرا، امامان عليهم السلام آن را پيشگويى
کرده اند.
فهرستى از مطالب کتاب پايان بخش مقدّمه مؤلّف است.
نثر کتاب، شيوا وروان ودلنشين وآميخته با صنايع ادبى، بويژه سجع،
ودر عين حال بدون تکلّف است وچيره دستى مؤلّف را بر ادبيات عرب مى
رساند. البته، از کسى که به لقب (کاتب) خوانده شده، جز اين،
انتظارى نيست.
از آن جا که اين سطور، در روز ميلاد حضرت امير عليه السلام نگارش
مى يابد، به نقل صلوات زيبايى بر آن حضرت وائمه معصومين عليهم
السلام برگرفته از مقدمه ى کتاب تبرّک مى جوييم:(20)
نعمانى، پس از ذکر مقام والاى حضرت ختمى مرتبت مى گويد:
صلّى الله عليه وعلى أخيه أمير المؤمنين تاليه فى الفضل ومؤازره فى
اللأواء والأزْل وسيف الله على أهل الکفر والجهل، ويده المبسوطة
بالإحسان والعدل، والسالک نهجه فى کلِّ حالٍ، والزائل مع الحق
حيثما زال، والحاوي(21)
علمه والمستودع سرّه (و) الظاهر على مکنون أمره.
وعلى الأئمة من آله الطاهرين الأخيار، الطيبين الأبرار، معادن
الرحمة، ومحلّ النعمة، وبدور الظلام، ونور الانام، وبحور العلم،
وباب السلم،(22)
الّذى ندب الله، جلّ وعزّ، خلقه الى دخوله، وحذرهم النکوب عن
سبيله، حيث قال (يا أيّها الّذين آمنوا
ادخلوا فى السلم کافةً ولا تتبعوا خطوات الشيطان)....(23)
درود خداوند بر پيامبر وبرادرش امير المؤمنين که تالى تلووى بود در
فضيلت ويارِ اودر سختى ومصيبت، شمشير پروردگار بر اهل کفر وجهالت
ودستِ گشوده حق به احسان وعدالت. هماره، راه اومى پيمود وبر مدار
حق حرکت مى نمود. گنجينه دانش ربوبى ووديعه گاه اسرار بود وچيره بر
رازهاى پنهان پروردگار.
درود بر امامان اهل بيت، پاکان نيکونهاد وپاکيزگان برتر از گناه
وايراد، معادن رحمت وجايگاه نعمت، ماه هاى درخشنده در تاريکى ها
وروشنى بخش انسان ها، درياهاى دانش ودروازه صلح وآشتى که خداوند،
عزّ وجلّ، آفريدگان خويش را به وارد شدن بدان خوانده واز کناره
جويى از راه آن بر حذر داشته، آن جا که مى فرمايد: (اى اهل ايمان،
همگى، در صلح وآشتى در آييد وراه شيطان مپوييد)...
موضوعات محور کلام نعمانى
مؤلّف، در موضوعاتى مختلف سخن گفته است. اشاره به پاره اى از اين
موضوعات مفيد است:
ردّ بر عامه؛.(24)
ردّ بر معتزله وديدگاه ايشان که تقديم مفضول را بر افضل روا مى
دانند؛.(25)
بطلان قياس واجتهاد به رأي؛.(26)
لزوم مراجعه به اهل بيت عليهم السلام وبى نياز ندانستن خود از
ايشان؛.(27)
مصائب حضرت زهرا عليها السلام که ننگ آن از چهره اهل اسلام زدوده
نمى شود؛.(28)
دانش تمام چيزها، از خرد وکلان، در قرآن آمده، ولى تنها اهل بيت
عليهم السلام بدان آگاه اند؛.(29)
مذمّت اختلاف در دين؛(30)
انکار امامت حضرت امير عليه السلام يا يکى از امامان عليهم السلام
به نفاق مى انجامد؛(31)
انکار يکى از امامان، مانند انکار تمامى ايشان است؛(32)
امامت، به اختيار الهى است، نه به اختيار مردم؛
اعتبار کتاب سليم بن قيس، (از مصادر غيبت نعمانى).(33)
تواتر احاديث دوازده امام عليهم السلام؛(34)
روايات دوازده امام، تنها با اعتقاد اماميّه سازگار است؛.(35)
اشاره به اندک بودن معتقدان به مذهب صحيح در آن روزگار؛.(36)
فرقه هاى انحرافى منشعب شده از تشيّع وبطلان آن ها وهشدار به شيعه
به عدم پيروى از گمراهى ايشان؛.(37)
بطلان ادّعاى امامت از سوى سادات وآل ابى طالب؛.(38)
شواهد روايات بر صحّت عقايد امامّيه وتطبيق احاديث بر امام عصر
عليه السلام وغيبت آن حضرت؛.(39)
ديدگاه هاى مختلف درباه امام عصر عليه السلام؛.(40)
بعيد نبودن عمر طولانى امام عصر عليه السلام؛.(41)
تشبيه غيبت حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه به داستان ولادت حضرت
موسى عليه السلام ونشوونماى آن حضرت؛.(42)
تواتر احاديث غيبت؛.(43)
اشاره ى احاديث اهل بيت عليهم السلام به غيبت اوّل (: غيبت صغرا)
که در آن، سفرا، ميان امام عليه السلام ومردم واسطه اند؛.(44)
توصيف مقامات سفراى امام عصر عليه السلام؛.(45)
پايان يافتن غيبت اوّل وفرا رسيدن غيبت دوم (: غيبت کبرا)؛.(46)
سنِّ (صاحب الامر) و(قائم) وسيماى آن حضرت در هنگام ظهور بر هيچ يک
از امامان پيشين وديگر افرادى که مهدويّت آنان ادعا شده، تطبيق نمى
کند؛.(47)
توجيه رواياتى که در تعيين وقت ظهور نقل شده؛.(48)
سيماى حضرت مهدى عليه السلام در آيينه ى روايات وعدم انطباق آن با
اوصاف خليفه ى فاطمي؛.(49)
اشاره به بطلان مذهب اسماعيليه؛.(50)
پاورقى:
(1)
فخرى، ص 61؛ در شجره مبارکه، ص 151 نيز نام وى آمده است.
(2)
تهذيب الانساب، ص 233؛ شجره مبارکه، ص 149، منتقله
الطالبيه، ص 146 و300؛ نام وى در فخرى، ص 58 و61؛ اصيلى، ص
309؛ عمدة الطالب، ص 327؛ تحفة الازهار، ص 198؛ لباب
الانساب، ص 616؛ انساب شريف ابى الحسن فتونى، (ص 145 نسخه
خطى به خط وتنظيم مرحوم آيت الله زنجانى - جدّ نگارنده -)
نيز آمده است.
(4)
ابن عساکر پس از ذکر حديث، توضيح مى دهد که نام عبد الله
بن الحويعة بن صبرة العبد رى (که در برخى اسناد به صورت
محرف عبد الله بن ضبيعة العبد ى آمده)، از اين قسمت سلسله
اسناد افتاده است.
(5)
تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 340 و341.
(6)
اين عبارت ترجمه (اصلع) مى باشد. شايد کاربرد اين تعبير (به
جاى مثلاً: يا ابا الحسن) در بى اعتنايى امام عليه السلام
در پاسخ به وى مؤثر بوده است.
(7)
يا شهادت مى دهم (با توجه به قرائت اشهد، از باب افعال يا
به صيغه ثلاثى مجرد).
(8)
رجال نجاشى، ص 261 / 684، ص 377 / 1026.
(9)
بحار الانوار، ج 61، ص 233.
(10)
قاموس الرجال، ج 7، ص 437.
(11)
کامل ابن اثير، ج 8، ص 311؛ التنبيه والاشراف، ص 338
(تأليف در سال 345)؛ مروج الذهب، ج 5، ص 21، 2915 در ضمن
تاريخ خلافت متوکل - به تناسب - (آغاز تأليف در 332 وپايان
تأليف در 336).
(12)
رجال شيخ طوسى، ص 432 / 6191: 34.
(13)
غيبت طوسى، ص 322 / 270.
(14)
لذا اين باب، در برخى از نسخه هاى کتاب نيامده است. در
ميانه ى اين باب، در ص 119 نيز اين عنوان ديده مى شود: (ما
رواه جابر بن سمرة...بعد ما فى الأصل...). اين عبارت، به
ضميمه شدن اين باب پس از تأليف کتاب، اشاره دارد. روايات
جابر بن سمرة، پيش تر در ص 103 - 104 (رقم 31 - 33)، ص 106
(رقم 36)، ص 107 (رقم 38) نقل شده است.
(15)
افزوده از نسخه ى معتبر کتابخانه ى امام رضا عليه السلام
که وصف آن خواهد آمد.
(17)
افزوده شده از نسخه ى رضويه.
(18)
الغيبة، نعمانى، ص 18 - 32.
(19)
همان، ص 36 / ذيل 7 (کوتاه)، 42، 43 - 51، 55 - 57، 101 -
102، 107 - 110، 112 / ذيل 4 (کوتاه)، 115 - 116، 127 /
ذيل 24 (کوتاه)، 135 136، 136 / ذيل 1 (کوتاه)، 144 - 145،
149، 151، 153 - 154، 157 - 158، 160 - 161، 163، 165 -
166، 169 - 170، 172 / ذيل 5 (کوتاه)، 173 - 174، 175 /
ذيل 12 (کوتاه)، 179، 183 - 184، 184 - 185، 190 - 191،
193 - 194، 196، 201، 207 - 208، 211 - 212، 244 - 247،
282 - 283، 311 / ذيل 5 (کوتاه)، 323 - 324، 332 (خاتمه ى
کتاب).
(20)
متن اين صلوات را از نسخه ى رضويه نقل کرده وبه اختلافات
مهم نسخه چاپى در حاشيه اشاره مى کنيم.
(21)
متن نسخه ى چاپى: الخازن.
(22)
در چاپ آقاى غفارى به جاى السلم، (السلام) آمده که هر چند
با (الأنام) هم سجع است، ولى عبارت صحيح (که در نسخه ى خطى
وچاپ سنگى آمده) (السلم) است که با (العلم) هم سجع بوده
وبا آيه ى مورد استشهاد، تناسب دارد.
(23)
الغيبة، نعمانى، ص 20.
(24)
همان، ص 29، 30، 43 - 51، 55 - 57.
(26)
همان، ص 20، 45، 48، 49، 50، 110، 165.
(27)
همان، ص 30، 43 - 45، 55.
(34)
همان، ص 101و نيز ص 127.
(36)
همان، ص 22، 26، 27، 157، 165، 169، 170، 186.
(37)
همان، ص 20 - 23، 57، 102، 135، 153، 157، 161، 165، 169،
173.
(39)
همان، ص 136، 144 و145، 149، 169، 173، 183، 184، 190،
193، 196.
(46)
همان، ص 161، 174، 193.
(47)
همان، ص 185، 190، 323.
(49)
همان، ص 244 - 246، ص 282 و283.
(50)
همان، ص 32. ونيز ر.ک: ص 324 - 329.