چهل مثل از قرآن

حسين حقيقت جو

- ۳۹ -


31- عامر بن واثلة گويد: روزى كه شورى برقرار بود من در همان خانه (محل شورى) بودم شنيدم كه على (ع) ميفرمود: مردم ابو بكر را خليفة نمودند و بخدا قسم من شايسته‏تر و سزاوارتر بودم بخلافت از او و عمر را ابو بكر خليفه خود نمود و بخدا قسم كه من شايسته‏تر و سزاوارتر باين كار بودم تا او (و اكنون كه عمر از دنيا رفته است) مرا با پنج نفر ديگر كه من ششمين نفر آنان ميباشم كانديد خلافت نموده است كه هيچ فضيلتى آنان را بر من نيست و اگر بخواهم آن چنان احتجاج بر آنان كنم كه عرب و عجم و معاهد و مشرك نتوانند تغييرش دهند سپس فرمود: شما را بخدا اى چند نفر (مقصود اصحاب شورى است). آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من خدا را بيكتائى پذيرفته باشد؟ گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا باو گفته باشد: تو از من بمنزله هارون از موسى هستى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست؟ گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در شترهاى قربانى كه براى پروردگار عالميان بمكه برده است بجز من او را شريك كرده باشد؟ گفتند نه فرمود: شما را بخدا هنگامى كه مرغ بريان را بنزد رسول خدا آوردند تا از آن بخورد عرض كرد بار الها دوست‏ترين خلق خودت را بر من برسان تا با من در خوردن اين مرغ شريك شود و من آن هنگام بنزد رسول خدا آمدم آيا در ميان شما كسى هست كه بجز من او هم آمده باشد؟
گفتند بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا آيا در ميان شما كسى هست (كه هنگامى كه عمر از ميدان جنگ بازگشت و او ياران خود را ترسو ميخواند و ياران او را ترسو ميخواندند و پرچم رسول خدا را شكست خورده باز گردانده بود كه رسول خدا باو فرمود حتما پرچم را بمردى خواهم داد كه هرگز فرار نميكند و خدا و رسولش او را دوست ميدارند و او خدا و رسولش را دوست ميدارد و باز نميگردد تا اينكه خداوند فتح و پيروزى را بر او عطا فرمايد و چون صبح شد فرمود على را بنزد من بخوانيد عرض كردند يا رسول اللَّه او را چشم درد گرفته است بطورى كه نميتواند ديده بگشايد فرمود او را بنزد من آوريد چون من در مقابل حضرتش ايستادم از آب دهن بميان چشم من افكند و عرض كرد بار الها گرما و سرما را از او بر طرف ساز و تا اين ساعت ببركت دعاى حضرت گرما و سرما از من برطرف شده است و من پرچم را گرفتم و خداوند مشركين را شكست داد و مرا بر آنان پيروز فرمود) بجز من؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود شما را بخدا آيا در ميان شما كسى هست كه برادرى مانند برادر من جعفر داشته باشد كه با دو بال زينت داده شده و در بهشت بهر جا كه بخواهد درآيد بجز من؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا آيا ميان شما كسى هست كه بجز من عموئى داشته باشد مانند عموى من حمزه كه شير خدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان بود؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميان شما بجز من كسى هست كه او را دو فرزند باشد همچون دو فرزندان من حسن و حسين كه فرزندان رسول خدا ميباشند و دو آقاى جوانان اهل بهشت هستند؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميان شما بجز من كسى هست كه همسرى مانند همسر من فاطمة دختر رسول خدا و پاره تن پيغمبر و بانوى زنان بهشتى داشته باشد؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد: هر كس از تو جدا شود از من جدا شده است و هر كس از من جدا شود از خدا جدا شده است؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميان شما بجز من كسى هست كه رسول خدا نسبت باو فرموده باشد قبيله وليعه از مخالفت باز ايستند و گر نه بطور حتم و مسلم مردى را كه مانند خود من است بسوى آنان خواهم فرستاد كه اطاعت او اطاعت من و سرپيچى از فرمانش همچون سرپيچى از فرمان من است و با شمشير بر آنان فرود بيايد؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد هيچ مسلمانى نيست كه محبت من در دل او رخنه كند مگر اينكه خداوند گناهان او را ببخشايد و هر كس كه محبت من بدل او برسد محبت تو نيز بدل او خواهد رسيد و دروغ ميگويد كسى كه گمان كرده مرا دوست ميدارد ولى تو را دشمن داشته باشد؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا آيا بجز من در ميان شما كسى هست؟ كه رسول خدا باو فرموده باشد: تو جانشين منى در ميان خانواده و فرزندان من و در ميان مسلمانان در هر وقتى كه من غايب باشم و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خدا است و دوست تو دوست من است و دوست من دوست خدا است؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد يا على كسى كه تو را دوست بدارد و ولايت تو را داشته باشد رحمت خدا از پيش شامل حال او شده است و هر كس كه تو را دشمن بدارد و با تو ستيزه كند لعنت حق از پيش شامل او است پس عايشه گفت يا رسول اللَّه در باره من و پدرم دعائى بفرما كه ما از كسانى كه او را دشمن بدارد و با وى ستيزه كند نباشيم آن حضرت فرمود: خاموش باش كه اگر تو و پدرت از كسانى باشيد كه ولايت او را پذيرفته و او را دوست ميدارند پس مسلم خواهد بود كه رحمت خدا از پيش شامل حال شما بوده است و اگر شما دو تن از كسانى باشيد كه او را دشمن ميدارند و با وى ستيزه ميكنند پس مسلما لعنت خدا از پيش بر- شما بوده است و حقيقت اين است تو و پدرت از اين عالم بنزد من خواهيد آمد كه پدرت نخستين كس باشد كه باو ستم كرده و تو نخستين كس باشى كه با او جنگ نموده باشى گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد آنچه را كه در باره من فرمود: كه يا على تو برادر منى و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت و خانه تو در بهشت روبروى خانه من است همچنان كه برادران با هم روبرو نشينند گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميان شما كسى كه رسول خدا باو فرموده باشد: يا على براستى كه خداوند تو را بچيزى مخصوص فرموده و آن را بتو عطا كرده است كه هيچ كارى از كارها در نزد خداوند از آن بهتر و محبوب‏تر نيست و آن زهد در دنيا است كه نه تو از دنيا چيزى بدست خواهى آورد و نه دنيا از تو بچيزى دست خواهد يافت و همين زهد است كه بروز قيامت در نزد خداوند عز و جل زينت نيكوكاران است خوشا بحال آنكه تو را دوست بدارد و تو را تصديق كند و واى بر كسى كه تو را دشمن بدارد و مقام تو را تكذيب كند بجز من كسى هست؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم او را براى آوردن آب فرستاده باشد همان طور كه مرا فرستاد و من رفتم تا آنكه مشك آب را بپشت گرفته و براه افتادم بادى از پيش روى من وزيدن گرفت و مرا باز گردانيد تا آنكه بر زمينم نشاند سپس برخاستم باز بادى بر روى من وزيد كه مرا باز گردانيد تا آنكه بر زمينم نشاند سپس برخاستم و بنزد رسول خدا (ص) آمدم آن حضرت مرا فرمود: چرا دير كردى؟ سرگذشت خود را بعرض رساندم فرمود جبرئيل بنزد من آمد و مرا خبر داد اما آن باد نخستين جبرئيل بود كه با هزار فرشته بر تو سلام ميكردند.
و اما باد دومى ميكائيل بود كه با هزار فرشته آمده بود تا بر تو سلام كنند؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميان شما كسى هست بجز من كه جبرئيل باو گفته باشد يا محمد آيا اين همراهى على را مى‏بينى؟ پس رسول خدا فرمود همانا او از من است و من از اويم و جبرئيل گفت: من هم از شما دو تن هستم، گفتند بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست كه هم چون من نويسندگى رسول خدا را بعهده بگيرد آن چنان كه من بعهده گرفته بودم تا آنجا كه وقتى رسول خدا را خواب گرفت و من ميديدم كه هم چنان حضرتش براى من املاء ميكند و چون بيدار شد فرمود: يا على از آنجا تا آنجا چه كسى براى تو املاء كرد؟ عرض كردم:
تو يا رسول اللَّه، فرمود: نه و ليكن جبرئيل براى تو املاء كرد گفتند بخدا كه نه فرمود:
شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميان شما كسى هست كه آواز دهنده‏اى از آسمان آواز دهد كه (شمشير بجز تيغ ذو الفقار نيست و جوانمرد بجز على عليه السّلام نباشد) و مقصودش بجز من باشد؟ گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست؟ كه رسول خدا (ص) باو فرموده باشد همان طور كه بمن فرمود: اگر بيمناك نبودم كه حتى يكنفر هم باقى نماند مگر اينكه مشتى از خاك پاى تو را بمنظور بركت بازماندگان خود برگيرد سخنى در باره تو ميگفتم كه حتى يكنفر باقى نمى‏ماند مگر اينكه مشتى از خاك قدم تو را بر ميداشت گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا (ص) در باره او فرموده باشد مواظب در خانه باش كه از فرشتگان دسته زوارى بزيارت من مى‏آيند و بهيچ كس اجازه ورود مده پس عمر آمد و من سه بار او را بازگرداندم و گفتمش كه رسول خدا پرده‏نشين است و جمعى زوار از فرشتگان در محضرش هستند و شماره‏شان چنين و چنين است و سپس اجازه‏اش دادم عمر داخل شد و عرض كرد يا رسول اللَّه من چندين بار آمدم و در هر بار على (ع) مرا باز ميگرداند و ميگفت كه رسول خدا را نميشود ملاقات كرد و جمعى زوار از فرشتگان در محضرش هستند كه شماره‏شان چنين و چنان است على از كجا شماره فرشتگان را دانست مگر آنان را ديده بود؟
آن حضرت بعلى (ع) فرمود: يا على عمر راست ميگويد چگونه شماره فرشتگان را دانستى؟ عرض كردم خوش آمدهاى مختلفى بر من گفته شد و صداها را شنيدم و از روى صداها عددشان را شمردم فرمود: راست گفتى زيرا از برادرم عيسى يك روشى در تو هست پس عمر برون شد و مى‏گفت على را بفرزند مريم مثل زد پس خداى عز و جل اين آيه را فرو فرستاد: (سوره زخرف آيه 57) چون پسر مريم مثل زده مى‏شود ناگهان قوم تو از آن فرياد ميكشند و گويند خدايان ما بهتر است يا او؟ اين مثل را نزنند مگر از راه ستيزه بلكه آنان گروهى ستيزه‏جو هستند او نبود مگر بنده‏اى كه ما بوى نعمت داديم و اگر بخواهيم بجاى شما فرشتگانى در زمين قرار ميدهيم كه جانشين شما باشند، گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در باره او گفته باشد آنچه را كه در باره من فرموده است: كه طوبى درختى است در بهشت كه ريشه‏اش در خانه على (ع) است و هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه شاخه‏اى از شاخه‏هاى آن در منزل اوست.
گفتند: بخدا نه فرمود: شما را بخدا قسم آيا در ميان شما كسى هست جز من كه رسول خدا باو فرموده باشد تو بر طبق سنت من جنگ خواهى كرد و ذمه مرا برى خواهى نمود گفتند بخدا نه فرمود شما را بخدا قسم مى‏دهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست؟ كه رسول خدا باو فرموده باشد تو با بيعت‏شكنان و تفرقه اندازان و از دين بيرون‏شده‏گان جنگ خواهى نمود گفتند: بخدا نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست؟ كه بخدمت رسول خدا رسيده باشد در حالى كه سر آن حضرت در دامان جبرئيل بود و جبرئيل بمن گفت نزديك پسر عمت بيا كه تو از من باو سزاوارترى گفتند: بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم بجز من در ميان شما كسى هست؟
كه رسول خدا سر خود در دامان او گذاشته باشد تا آنكه آفتاب غروب كند و او نماز عصر را نخوانده باشد و همين كه رسول خدا بيدار شد فرمود يا على نماز عصر را خوانده‏اى؟
عرض كردم نه پس رسول خدا دعا كرد تا آفتاب با درخشندگى و تابندگى بازگشت پس من نماز را خواندم سپس آفتاب بافق سرازير شد گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه خداى عز و جل پيغمبرش را دستور فرموده باشد تا كسى را بمنظور رساندن سوره برائت بفرستد پس آن حضرت سوره را با ابى بكر فرستاد جبرئيل بخدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد يا محمد اين پيام را از تو جز خودت يا مردى كه از تو باشد نتواند رسانيد پس رسول خدا مرا فرستاد و سوره را از ابى بكر گرفتم و با خودم بردم و از جانب رسول خدا آن را ادا كردم خداوند بزبان پيغمبرش ثابت كرد كه من از او هستم گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم مى‏دهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا به او فرموده باشد تو پيشواى كسى هستى كه مرا اطاعت كند و روشنى دوستان منى و همان كلمه‏اى هستى كه پرهيزكاران با آن ملازمند گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا باو فرموده باشد هر كس خوشحال است كه همچون من زندگى كند و همچون من بميرد و در بهشتى كه پروردگار من بمن وعده داده ساكن باشد همان بهشت عدنى كه خداوند نهال آن را با دست خود كاشته و سپس باو فرمود بوجود بيا و آن موجود شد پس بايد على ابن ابى طالب و ذريه او را كه پس از او هستند دوست بدارد كه آنان پيشوايانند و جانشينان من فقط همان‏ها هستند خداوند علم و فهم مرا ب‏آنان عطا نموده شما را از در گمراهى داخل نكنند و از در هدايت بيرون نبرند ب‏آنان چيزى ياد ندهيد كه آنان از شما داناترند حق بهمراه آنان بهر جا كه بروند مى‏رود گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم مى‏دهم كه بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا باو فرموده باشد حكمى است صادر شده و كارى است گذشته كه ترا بجز مؤمن دوست نمى‏دارد و بجز كافر و منافق دشمنت نميدارد گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم مى‏دهم كه بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا باو فرموده باشد مانند آنچه را كه بمن فرمود: دوستان تو روز قيامت از قبرهايشان خارج مى‏شوند كه بر شترهاى سفيد سوارند و از بند نعلين‏هايشان نور مى‏درخشد بهرجا به آسانى وارد شوند و سختى‏ها از آنان برداشته شده و امان به آنان داده شده و اندوه‏ها از آنان بريده شده تا آنكه بسايه عرش خداى رحمان در آيند سفره‏اى در جلو آنها گسترده شود كه از آن سفره بخورند تا حساب سر آيد مردم مى‏ترسند ولى آنان نمى‏ترسند و مردم غمناكند ولى آنان اندوهى ندارند گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد هنگامى كه ابو بكر آمد و فاطمه را خواستگارى نمود و رسول خدا از تزويج فاطمه به ابو بكر خوددارى كرد. سپس عمر بخواستگارى او آمد و رسول خدا تزويجش نكرد پس من بخواستگارى نزد او شدم و بمن تزويج فرمود پس ابو بكر و عمر آمدند و گفتند ما را بهمسرى فاطمه قبول نكردى او را قبول كردى؟ رسول خدا فرمود.
نه من شما را مانع شدم و نه من على را بهمسرى فاطمه اختيار كردم بلكه خداوند شما را منع كرد و فاطمه را باو تزويج كرد گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا شنيديد رسول خدا ميفرمود هر پيوند و نژادى در روز قيامت منقطع مى‏شود مگر پيوست با من و نژاد من كدام پيوست از پيوست من بهتر است و كدام نژاد از نژاد من نيكوتر؟ همانا پدر من و پدر رسول خدا دو برادر بودند و حسن و حسين كه دو سرور جوانان اهل بهشتند دو فرزند منند و فاطمة دختر رسول خدا كه بانوى زنان بهشتى است همسر من است آيا جز من ديگرى هست! گفتند نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا به او فرموده باشد خداوند خلق را آفريد و آنها را دو دسته كرد و مرا در دسته بهتر قرار داد سپس آنها را چند شعبه كرد و مرا در بهترين شعبه‏ها قرار داد سپس آنها را چند قبيله كرد و مرا در بهترين قبيله‏ها قرار داد سپس آنها را چند خاندان نمود و مرا در بهترين خاندان‏ها قرار داد سپس از خاندان من مرا و على را و جعفر را برگزيد و مرا بهترين آنها قرار داد پس من در ميان دو فرزند ابى طالب خوابيده بودم كه جبرئيل آمد و فرشته‏اى بهمراه او بود بجبرئيل گفت اى جبرئيل بكدام يك از اينان فرستاده‏شده‏اى؟ گفت باين سپس دست مرا گرفت و مرا نشانيد گفتند بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا جز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا چون درهاى خانه‏هاى همه مسلمانان را كه بمسجد باز ميشد بست و در خانه مرا نه بست پس عباس و حمزه بخدمت آن حضرت آمدند و عرض كردند ما را بيرون كردى و او را در مسجد جا دادى! حضرت ب‏آن دو فرمود نه من از پيش خود شما را بيرون كردم و او را جاى دادم بلكه خداوند شما را بيرون كرد و او را جا داد همانا خداى عز و جل ببرادرم موسى وحى كرد كه مسجد پاكيزه‏اى برگير و خود و هارون و دو فرزند هارون در آن مسجد جاى گير و خداى عز و جل بمن وحى كرد كه مسجد پاكيزه‏اى برگير و تو و على و دو فرزند على در آن مسجد ساكن باش گفتند بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا باو فرموده باشد حق با على است و على با حق است اين دو از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا را نگهدارى كرده باشد هنگامى كه مشركين آمدند و ميخواستند آن حضرت را بكشند پس من در بستر آن حضرت خوابيدم رسول خدا بسوى غار رهسپار شد و آنان چنين مى‏پنداشتند كه من اويم پس گفتند پسر عمويت كجاست؟ گفتم نميدانم پس آنقدر مرا زدند كه نزديك بود مرا بكشند گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا باو فرموده باشد آنچنان كه مرا فرمود.
همانا كه خداوند مرا بدوستى على امر فرموده پس دوستى او دوستى من است و دوستى من دوستى پروردگار من است اين عهدى است كه پروردگار من بمن سپرده و مرا دستور فرموده كه آن را بشما ابلاغ كنم آيا شنيديد! گفتند آرى شنيديم فرمود هان در ميان شما كسى هست كه ميگويد شنيدم ولى مردم را بدوش خود سوار كرده و با على دشمنى خواهد كرد گفتند يا رسول اللَّه ما را از آنان آگاه كن فرمود هان كه پروردگار من مرا از آنان آگاه فرموده و بمن دستور فرموده است كه از آنان رو بگردانم بحكم دستورى كه از پيش صادر شده است فقط هر كدام از شما ب‏آنچه در دل خود نسبت بعلى مييابد اكتفا كند) گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا جز من در ميان شما كسى هست كه در ميدان مبارزه نه تن از بنى عبد دار را بكشد كه همه‏شان پرچم دار بودند و پس از كشتن آنان صؤاب حبشى كه غلام آنان بود آمد و ميگفت بخدا قسم بعوض آقايان خودم جز محمد را نخواهم كشت و كف بر لب آورده و هر دو چشمش سرخ شده بود شماها همه از او ترسيديد و كناره گرفتيد من بسوى او بيرون شدم همين كه رو بمن كرد مانند گنبدى ساخته شده مينمود دو ضربت ميان من و او رد و بدل شد و من او را از كمر دو نيم كردم و دو پاى او همچنان بر زمين ايستاده بود و مسلمانان باو نگاه مى‏كردند و ب‏آن منظره ميخنديدند گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه عمرو بن عبد ودّ آمده و فرياد ميكشيد آيا كسى هست بجنگ من بيايد همگى از او ترسيديد پس من برخاستم رسول خدا بمن فرمود كجا ميروى؟
عرض كردم بسوى اين فاسق برخاستم فرمود او عمرو بن عبد ودّ است عرض كردم اى رسول خدا اگر او عمرو بن عبد ودّ است من نيز على ابن ابى طالب هستم حضرت سخنش را دوباره تكرار فرمود و من همان جواب را تكرار كردم فرمود برو بنام خدا همين كه بنزديك او رسيدم گفت اى مرد كيستى؟ گفتم على ابن ابى طالب گفت هم نبرد بزرگوارى هستى اى برادر زاده باز گرد كه پدرت را با من حق صحبت و رفاقتى بود و من دوست ندارم ترا بكشم من باو گفتم اى عمرو تو با خداى خود عهد كرده‏اى اگر كسى سه كار بتو پيشنهاد كند تو يكى از آن سه كار را اختيار كنى گفت پيشنهاد كن. گفتم گواهى دهى كه خدائى جز خداى يكتا نيست و محمد فرستاده اوست و ب‏آنچه او از طرف خدا آورده اقرار داشته باشى گفت غير از اين را پيشنهاد كن گفتم از همان راهى كه آمده‏اى باز گردى گفت بخدا قسم زنان قريش نبايد اين سخن را بگويند كه من از مقابل تو گريختم گفتم پس پياده شو تا من با تو بجنگم گفت اما اين پيشنهاد را مى‏پذيرم پس پياده شد پس دو ضربت ميان من و او رد و بدل شد ضربت او بسپر خورد و شمشير از سپر رد شده بر سر من رسيد و من ضربتى باو زدم كه هر دو پايش قطع شده پس خدا او را بدست من كشت در ميان شما كسى هست كه اين كار را كرده باشد جز من؟ گفتند بخدا كه نه فرمود: شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما جز من كسى هست كه هنگامى كه مرحب آمد و ميگفت من همانم كه مادرم مرا مرحب نام گذارد- قهرمانى هستم سر تا پا غرق در اسلحه و تجربه آموخته- كه گاهى با نيزه و گاهى با شمشير مى‏جنگم.
پس من بسوى او بيرون شدم ضربتى او بمن زد و ضربتى من باو زدم سنگى كنده شده بر سر داشت چون از بس سرش بزرگ بود كلاه خودى بر سر او جاى نمى‏گرفت شمشير من سنگ را از سر او انداخت و بر سر او رسيد و من او را كشتم در ميان شما كسى هست كه چنين كارى كرده باشد؟
گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه خداوند آيه تطهير را در شأن او فرو فرستاده باشد (خداوند خواسته است كه پليدى را فقط از شما خاندان ببرد و شما را كاملا پاكيزه نمايد سوره احزاب آيه 23).
پس رسول خدا عباى خيبرى كه داشت برگرفت و مرا و فاطمة و حسن و حسين را در زير عبا جا داد سپس عرض كرد پروردگارا اينان خاندان من هستند پليدى را از آنان ببر و آنان را كاملا پاكيزه گردان گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا بجز من در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد من سرور فرزندان آدم هستم و تو يا على سرور عرب مى‏باشى؟ گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست كه پيغمبر خدا در مسجد بود ناگهان ديد چيزى از آسمان فرود مى‏آيد شتابان بسوى او رفت و اصحابش بدنبال حضرت پس بچهار سياه رسيدند كه تابوتى را بدوش ميكشيدند ب‏آنان فرمود بر زمين بگذاريد و آنان تابوت را بر زمين گذاشتند فرمود روى آن را باز كنيد باز كردند جنازه سياهى كه آهنى بر دور گردن داشت در آن بود رسول خدا فرمود اين كيست؟ گفتند غلامى است از طايفه بنى رياح فرار كرده بود كه خبيث بود و فاسد بما دستور دادند كه جنازه او را با غلى كه در گردن دارد دفن كنيم من باو نگاه كردم و عرض كردم يا رسول اللَّه اين غلام هر وقت مرا ميديد ميگفت بخدا قسم من تو را دوست ميدارم تو را بجز مؤمن دوست نمى‏دارد و بجز كافر دشمن نمى‏دارد پس رسول خدا فرمود يا على همانا خداوند باو در مقابل اين عقيده پاداشى داد كه اينك هفتاد گروه از فرشتگان كه هر گروهى هزار گروه است. فرود آمدند و بر او نماز ميخوانند پس رسول خدا آهن را از گردن او باز كرد و بر او نماز خواند و بخاكش سپرد گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست كه رسول خدا باو گفته باشد همانند آنچه در باره من فرمود كه ديشب بر من اجازه داده شد تا دعا كنم چيزى از پروردگار خود نخواستم مگر اينكه بمن عطا فرمود و هيچ براى خود نخواستم مگر اينكه مانند آن را براى تو خواستم و خدا آن را عطا فرمود) پس من گفتم سپاس خدا را گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه رسول خدا خالد بن وليد را ميان قبيله بنى جذيمة فرستاد پس با آنان كرد آنچه كرد پس رسول خدا بر فراز منبر رفت و سه بار فرمود بار الها من از آنچه خالد كرده است بسوى تو بيزارى مى‏جويم سپس فرمود يا على تو برو من رفتم و ديه آنان را پرداخت نمودم سپس آنان را بخدا قسم دادم كه آيا چيزى باقى مانده است؟ گفتند چون ما را بخدا قسم دادى كاسه‏هاى سگان ما و زانو بند شتران‏مان باقى مانده است من بهاى آن را نيز پرداخت كردم باز طلاى بسيارى با من باقى ماند كه همه را ب‏آنان دادم و گفتم اين بخاطر آن ميدهم كه ذمه رسول خدا برى گردد و بخاطر آنچه كه ميدانيد و آنچه نميدانيد و بخاطر ترسى كه زنان و كودكان را فرا گرفته است سپس آمدم بخدمت رسول خدا و كار خود را گزارش دادم فرمود بخدا قسم اى على اگر بعوض اين كارى كه كردى شتران سرخ مو نصيب من ميشد من اين چنين شادمان نميشدم گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا شنيديد كه رسول خدا مى‏فرمود يا على ديشب امتم را بر من نماياندند و پرچم داران كه از مقابل من گذشتند من براى تو و شيعيان تو طلب آمرزش كردم گفتند بخدا كه شنيديم فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا شنيديد رسول خدا فرمود اى ابا بكر برو و مردى را كه در فلان جا خواهى ديد گردن بزن ابو بكر بازگشت رسول خدا فرمود او را كشتى؟ عرض كرد ديدمش كه در حال نماز است فرمود اى عمر برو و او را بكش عمر بازگشت حضرت فرمود او را كشتى؟ عرض كرد ديدمش كه نماز ميخواند فرمود من شما را دستور ميدهم كه او را بكشيد و شما مى‏گوئيد او را در حال نماز ديديم؟ فرمود يا على برو و او را بكش چون من رفتم فرمود اگر او را بيابد خواهد كشت من بازگشتم و گفتم يا رسول اللَّه كسى را نيافتم فرمود راست گفتى و اگر تو او را مييافتى حتما او را مى‏كشتى گفتند بخدا كه آرى شنيديم فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا در ميان شما بجز من كسى هست كه رسول خدا در باره او فرموده باشد هم چنان كه در باره من فرموده (براستى دوست تو در بهشت است و دشمن تو در آتش)؟ گفتند بخدا كه نه فرمود شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه عايشه به رسول خدا عرض كرد كه ابراهيم از تو نيست و همانا او فرزند فلان بنده قبطى است رسول خدا بمن فرمود برو و او را بكش عرض كردم يا رسول اللَّه حال كه مرا مى‏فرستى (در اجراى حكم) هم چون آهن گداخته در ميان پشم باشم يا آنكه بررسى كنم؟ فرمود نه بلكه بررسى كن پس من رفتم همين كه چشم او بمن افتاد از ديوار باغى بالا گرفت و خود را به ميان باغ انداخت من نيز به دنبال او خود را به باغ انداختم او بر فراز درخت خرمائى رفت و من بدنبالش به درخت بالا رفتم چون ديد كه من به درخت بالا رفتم لنگى كه به ميان بسته بود باز كرد و انداخت كه بناگاه ديدم آلتى كه مردان راست او ندارد پس آمدم و به رسول خدا گزارش دادم فرمود سپاس خدا را كه تهمت ناروا از ما خاندان باز گردانيد گفتند بخدا كه نه فرمود بار الها گواه باش.

أبواب الخمسين و ما فوقه (باب‏هاى پنجاه و بالاتر)

پنجاه حقى كه حضرت على بن الحسين سيد العابدين براى اصحاب خود نوشته است‏

الحقوق الخمسون التي كتب بها علي بن الحسين سيد العابدين ع إلى بعض أصحابه‏
1 حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْفَزَارِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا خَيْرَانُ بْنُ دَاهِرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ الْجَبَلِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ هَذِهِ رِسَالَةُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع إِلَى بَعْضِ أَصْحَابِهِ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ حُقُوقاً مُحِيطَةً بِكَ فِي كُلِّ حَرَكَةٍ تَحَرَّكْتَهَا أَوْ سَكِنَةٍ سَكَنْتَهَا أَوْ حَالٍ حُلْتَهَا أَوْ مَنْزِلَةٍ نَزَلْتَهَا أَوْ جَارِحَةٍ قَلَبْتَهَا أَوْ آلَةٍ تَصَرَّفْتَ فِيهَا فَأَكْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَيْكَ مَا أَوْجَبَ عَلَيْكَ لِنَفْسِهِ مِنْ حَقِّهِ الَّذِي هُوَ أَصْلُ الْحُقُوقِ ثُمَّ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ لِنَفْسِكَ مِنْ قَرْنِكَ إِلَى قَدَمِكَ عَلَى اخْتِلَافِ جَوَارِحِكَ فَجَعَلَ عَزَّ وَ جَلَّ لِلِسَانِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِسَمْعِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِبَصَرِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِيَدِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِرِجْلِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِبَطْنِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِفَرْجِكَ عَلَيْكَ حَقّاً فَهَذِهِ الْجَوَارِحُ السَّبْعُ الَّتِي بِهَا تَكُونُ الْأَفْعَالُ ثُمَّ جَعَلَ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَفْعَالِكَ عَلَيْكَ حُقُوقاً فَجَعَلَ لِصَلَاتِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِصَوْمِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِصَدَقَتِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِهَدْيِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِأَفْعَالِكَ عَلَيْكَ حُقُوقاً ثُمَّ يَخْرُجُ الْحُقُوقُ مِنْكَ إِلَى غَيْرِكَ مِنْ ذَوِي الْحُقُوقِ الْوَاجِبَةِ عَلَيْكَ فَأَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حُقُوقُ أَئِمَّتِكَ ثُمَّ حُقُوقُ رَعِيَّتِكَ ثُمَّ حُقُوقُ رَحِمِكَ فَهَذِهِ حُقُوقٌ تَتَشَعَّبُ مِنْهَا حُقُوقٌ فَحُقُوقُ أَئِمَّتِكَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حَقُّ سَائِسِكَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِكَ بِالْعِلْمِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِكَ بِالْمِلْكِ وَ كُلُّ سَائِسٍ إِمَامٌ وَ حُقُوقُ رَعِيَّتِكَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ رَعِيَّةُ الْعَالِمِ ثُمَّ حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْمِلْكِ مِنَ الْأَزْوَاجِ وَ مَا مَلَكَتِ الْأَيْمَانُ وَ حُقُوقُ رَعِيَّتِكَ كَثِيرَةٌ مُتَّصِلَةٌ بِقَدْرِ اتِّصَالِ الرَّحِمِ فِي الْقَرَابَةِ وَ أَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حَقُّ أُمِّكَ ثُمَّ حَقُّ أَبِيكَ ثُمَّ حَقُّ وَلَدِكَ ثُمَّ حَقُّ أَخِيكَ ثُمَّ الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَبُ وَ الْأَوْلَى فَالْأَوْلَى ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاكَ الْمُنْعِمِ عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاكَ الْجَارِيَةِ نِعْمَتُهُ عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ ذَوِي الْمَعْرُوفِ لَدَيْكَ ثُمَّ حَقُّ مُؤَذِّنِكَ لِصَلَاتِكَ ثُمَّ حَقُّ إِمَامِكَ فِي صَلَاتِكَ ثُمَّ حَقُّ جَلِيسِكَ ثُمَّ حَقُّ جَارِكَ ثُمَّ حَقُّ صَاحِبِكَ ثُمَّ حَقُّ شَرِيكِكَ ثُمَّ حَقُّ مَالِكَ ثُمَّ حَقُّ غَرِيمِكَ الَّذِي تُطَالِبُهُ ثُمَّ حَقُّ غَرِيمِكَ الَّذِي يُطَالِبُكَ ثُمَّ حَقُّ خَلِيطِكَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِكَ الْمُدَّعِي عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِكَ الَّذِي تَدَّعِي عَلَيْهِ ثُمَّ حَقُّ مُسْتَشِيرِكَ ثُمَّ حَقُّ الْمُشِيرِ عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُ‏
مُسْتَنْصِحِكَ ثُمَّ حَقُّ النَّاصِحِ لَكَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَكْبَرُ مِنْكَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْكَ ثُمَّ حَقُّ سَائِلِكَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ سَأَلْتَهُ ثُمَّ حَقُّ مَنْ جَرَى لَكَ عَلَى يَدَيْهِ مَسَاءَةٌ بِقَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ عَنْ تَعَمُّدٍ مِنْهُ أَوْ غَيْرِ تَعَمُّدٍ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِكَ عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ ذِمَّتِكَ ثُمَّ الْحُقُوقُ الْجَارِيَةُ بِقَدْرِ عِلَلِ الْأَحْوَالِ وَ تَصَرُّفِ الْأَسْبَابِ فَطُوبَى لِمَنْ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى قَضَاءِ مَا أَوْجَبَ عَلَيْهِ مِنْ حُقُوقِهِ وَ وَفَّقَهُ لِذَلِكَ وَ سَدَّدَهُ فَأَمَّا حَقُّ اللَّهِ الْأَكْبَرُ عَلَيْكَ فَأَنْ تَعْبُدَهُ لَا تُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً فَإِذَا فَعَلْتَ بِالْإِخْلَاصِ جَعَلَ لَكَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ يَكْفِيَكَ أَمْرَ الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ وَ حَقُّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ أَنْ تَسْتَعْمِلَهَا بِطَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَقُّ اللِّسَانِ إِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَى وَ تَعْوِيدُهُ الْخَيْرَ وَ تَرْكُ الْفُضُولِ الَّتِي لَا فَائِدَةَ لَهَا وَ الْبِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنُ الْقَوْلِ فِيهِمْ وَ حَقُّ السَّمْعِ تَنْزِيهُهُ عَنْ سَمَاعِ الْغِيبَةِ وَ سَمَاعِ مَا لَا يَحِلُّ سَمَاعُهُ وَ حَقُّ الْبَصَرِ أَنْ تَغُضَّهُ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ وَ تَعْتَبِرَ بِالنَّظَرِ بِهِ وَ حَقُّ يَدِكَ أَنْ لَا تَبْسُطَهَا إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لَكَ وَ حَقُّ رِجْلَيْكَ أَنْ لَا تَمْشِيَ بِهِمَا إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لَكَ فَبِهِمَا تَقِفُ عَلَى الصِّرَاطِ فَانْظُرْ أَنْ لَا تَزِلَّ بِكَ فَتَرَدَّى فِي النَّارِ وَ حَقُّ بَطْنِكَ أَنْ لَا تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِلْحَرَامِ وَ لَا تَزِيدَ عَلَى الشِّبَعِ وَ حَقُّ فَرْجِكَ أَنْ تُحْصِنَهُ عَنِ الزِّنَا وَ تَحْفَظَهُ مِنْ أَنْ يُنْظَرَ إِلَيْهِ وَ حَقُّ الصَّلَاةِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَةٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فِيهَا قَائِماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِكَ قُمْتَ مَقَامَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ الْحَقِيرِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الرَّاجِي الْخَائِفِ الْمُسْتَكِينِ الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ لِمَنْ كَانَ بَيْنَ يَدَيْهِ بِالسُّكُونِ وَ الْوَقَارِ وَ تُقْبِلَ عَلَيْهَا بِقَلْبِكَ وَ تُقِيمَهَا بِحُدُودِهَا وَ حُقُوقِهَا وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَى رَبِّكَ وَ فِرَارٌ إِلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِكَ وَ بِهِ قَبُولُ تَوْبَتِكَ وَ قَضَاءُ الْفَرْضِ الَّذِي أَوْجَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ حَقُّ الصَّوْمِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ حِجَابٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِكَ وَ سَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ وَ بَطْنِكَ وَ فَرْجِكَ لِيَسْتُرَكَ بِهِ مِنَ النَّارِ فَإِنْ تَرَكْتَ الصَّوْمَ خَرَقْتَ سِتْرَ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ حَقُّ الصَّدَقَةِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا ذُخْرُكَ عِنْدَ رَبِّكَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَدِيعَتُكَ الَّتِي لَا تَحْتَاجُ إِلَى الْإِشْهَادِ عَلَيْهَا فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِكَ كُنْتَ بِمَا تَسْتَوْدِعُهُ سِرّاً أَوْثَقَ مِنْكَ بِمَا تَسْتَوْدِعُهُ عَلَانِيَةً وَ تَعْلَمَ أَنَّهَا تَدْفَعُ الْبَلَايَا وَ الْأَسْقَامَ عَنْكَ فِي الدُّنْيَا وَ تَدْفَعُ عَنْكَ النَّارَ فِي الآْخِرَةِ وَ حَقُّ الْهَدْيِ أَنْ تُرِيدَ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تُرِيدَ بِهِ خَلْقَهُ وَ لَا تُرِيدَ بِهِ إِلَّا التَّعَرُّضَ لِرَحْمَةِ اللَّهِ وَ نَجَاةَ رُوحِكَ يَوْمَ تَلْقَاهُ وَ حَقُّ السُّلْطَانِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّكَ جُعِلْتَ لَهُ فِتْنَةً وَ أَنَّهُ مُبْتَلًى فِيكَ بِمَا جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ عَلَيْكَ مِنَ السُّلْطَانِ وَ أَنَّ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَتَعَرَّضَ لِسَخَطِهِ فَتُلْقِيَ بِيَدِكَ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ تَكُونَ شَرِيكاً لَهُ فِيمَا يَأْتِي إِلَيْكَ مِنْ سُوءٍ وَ حَقُّ سَائِسِكَ بِالْعِلْمِ التَّعْظِيمُ لَهُ وَ التَّوْقِيرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَيْهِ وَ الْإِقْبَالُ عَلَيْهِ وَ أَنْ لَا تَرْفَعَ عَلَيْهِ صَوْتَكَ وَ أَنْ لَا تُجِيبَ أَحَداً يَسْأَلُهُ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يُجِيبُ وَ لَا تُحَدِّثَ فِي مَجْلِسِهِ أَحَداً وَ لَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُكِرَ عِنْدَكَ بِسُوءٍ وَ أَنْ تَسْتُرَ عُيُوبَهُ وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ وَ لَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً وَ لَا تُعَادِيَ لَهُ وَلِيّاً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ شَهِدَ لَكَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ بِأَنَّكَ قَصَدْتَهُ وَ تَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ اسْمُهُ لَا لِلنَّاسِ وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِكَ بِالْمِلْكِ فَأَنْ تُطِيعَهُ وَ لَا تَعْصِيَهُ إِلَّا فِيمَا يُسْخِطُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ وَ أَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ صَارُوا رَعِيَّتَكَ لِضَعْفِهِمْ وَ قُوَّتِكَ فَيَجِبُ أَنْ تَعْدِلَ فِيهِمْ وَ تَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ وَ تَغْفِرَ لَهُمْ جَهْلَهُمْ وَ لَا تُعَاجِلَهُمْ بِالْعُقُوبَةِ وَ تَشْكُرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى مَا آتَاكَ مِنَ الْقُوَّةِ عَلَيْهِمْ وَ أَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْعِلْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا جَعَلَكَ قَيِّماً لَهُمْ فِيمَا آتَاكَ مِنَ الْعِلْمِ وَ فَتَحَ لَكَ مِنْ خَزَائِنِهِ فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِي تَعْلِيمِ النَّاسِ وَ لَمْ تَخْرَقْ بِهِمْ وَ لَمْ تَضْجَرْ عَلَيْهِمْ زَادَكَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ إِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلْمَكَ أَوْ خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ طَلَبِهِمُ الْعِلْمَ مِنْكَ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَسْلُبَكَ الْعِلْمَ وَ بَهَاءَهُ وَ يُسْقِطَ مِنَ الْقُلُوبِ مَحَلَّكَ وَ أَمَّا حَقُّ الزَّوْجَةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَهَا لَكَ سَكَناً وَ أُنْساً فَتَعْلَمَ أَنَّ ذَلِكَ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيْكَ فَتُكْرِمَهَا وَ تَرْفُقَ بِهَا وَ إِنْ كَانَ حَقُّكَ عَلَيْهَا أَوْجَبَ فَإِنَّ لَهَا عَلَيْكَ أَنْ تَرْحَمَهَا لِأَنَّهَا أَسِيرُكَ وَ تُطْعِمَهَا وَ تَكْسُوَهَا فَإِذَا جَهِلَتْ عَفَوْتَ عَنْهَا وَ أَمَّا حَقُّ مَمْلُوكِكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ خَلْقُ رَبِّكَ وَ ابْنُ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ وَ لَحْمُكَ وَ دَمُكَ لَمْ تَمْلِكْهُ لِأَنَّكَ مَا صَنَعْتَهُ دُونَ اللَّهِ وَ لَا خَلَقْتَ شَيْئاً مِنْ جَوَارِحِهِ وَ لَا أَخْرَجْتَ لَهُ رِزْقاً وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَفَاكَ ذَلِكَ ثُمَّ سَخَّرَهُ لَكَ وَ ائْتَمَنَكَ عَلَيْهِ وَ اسْتَوْدَعَكَ إِيَّاهُ لِيَحْفَظَ لَكَ مَا تَأْتِيهِ مِنْ خَيْرٍ إِلَيْهِ فَأَحْسِنْ إِلَيْهِ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ إِنْ كَرِهْتَهُ اسْتَبْدَلْتَ بِهِ وَ لَمْ تُعَذِّبْ خَلْقَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَقُّ أُمِّكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَيْثُ لَا يَحْتَمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَ أَعْطَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لَا يُعْطِي أَحَدٌ أَحَداً وَ وَقَتْكَ بِجَمِيعِ جَوَارِحِهَا وَ لَمْ تُبَالِ أَنْ تَجُوعَ وَ تُطْعِمَكَ وَ تَعْطَشَ وَ تَسْقِيَكَ وَ تَعْرَى وَ تَكْسُوَكَ وَ تَضْحَى وَ تُظِلَّكَ وَ تَهْجُرَ النَّوْمَ لِأَجْلِكَ وَ وَقَتْكَ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ لِتَكُونَ لَهَا فَإِنَّكَ لَا تُطِيقُ شُكْرَهَا إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ تَوْفِيقِهِ وَ أَمَّا حَقُّ أَبِيكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُكَ وَ أَنَّهُ لَوْلَاهُ لَمْ تَكُنْ فَمَهْمَا رَأَيْتَ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يُعْجِبُكَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَيْكَ فِيهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْكُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ مِنْكَ وَ مُضَافٌ إِلَيْكَ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا بِخَيْرِهِ وَ شَرِّهِ وَ أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَى طَاعَتِهِ فَاعْمَلْ فِي أَمْرِهِ عَمَلَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ مُثَابٌ عَلَى الْإِحْسَانِ إِلَيْهِ مُعَاقَبٌ عَلَى الْإِسَاءَةِ إِلَيْهِ وَ أَمَّا حَقُّ أَخِيكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ يَدُكَ وَ عِزُّكَ وَ قُوَّتُكَ فَلَا تَتَّخِذْهُ سِلَاحاً عَلَى مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ لَا عُدَّةً لِلظُّلْمِ لِخَلْقِ اللَّهِ وَ لَا تَدَعْ نُصْرَتَهُ عَلَى عَدُوِّهِ وَ النَّصِيحَةَ لَهُ فَإِنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِلَّا فَلْيَكُنِ اللَّهُ أَكْرَمَ عَلَيْكَ مِنْهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ مَوْلَاكَ الْمُنْعِمِ عَلَيْكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَنْفَقَ فِيكَ مَالَهُ وَ أَخْرَجَكَ مِنْ ذُلِّ الرِّقِّ وَ وَحْشَتِهِ إِلَى عِزِّ الْحُرِّيَّةِ وَ أُنْسِهَا فَأَطْلَقَكَ مِنْ أَسْرِ الْمَلَكَةِ وَ فَكَّ عَنْكَ قَيْدَ الْعُبُودِيَّةِ وَ أَخْرَجَكَ مِنَ السِّجْنِ وَ مَلَّكَكَ نَفْسَكَ وَ فَرَّغَكَ لِعِبَادَةِ رَبِّكَ وَ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَوْلَى الْخَلْقِ بِكَ فِي حَيَاتِكَ وَ مَوْتِكَ وَ أَنَّ نُصْرَتَهُ عَلَيْكَ وَاجِبَةٌ بِنَفْسِكَ وَ مَا احْتَاجَ إِلَيْهِ مِنْكَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ مَوْلَاكَ الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِتْقَكَ لَهُ وَسِيلَةً إِلَيْهِ وَ حِجَاباً لَكَ مِنَ النَّارِ وَ أَنَّ ثَوَابَكَ فِي الْعَاجِلِ مِيرَاثُهُ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ رَحِمٌ مُكَافَأَةً بِمَا أَنْفَقْتَ مِنْ مَالِكَ وَ فِي الآْجِلِ الْجَنَّةُ وَ أَمَّا حَقُّ ذِي الْمَعْرُوفِ عَلَيْكَ فَأَنْ تَشْكُرَهُ وَ تَذْكُرَ مَعْرُوفَهُ وَ تُكْسِبَهُ الْمَقَالَةَ الْحَسَنَةَ وَ تُخْلِصَ لَهُ الدُّعَاءَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ كُنْتَ قَدْ شَكَرْتَهُ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً ثُمَّ إِنْ قَدَرْتَ عَلَى مُكَافَأَتِهِ يَوْماً كَافَأْتَهُ وَ أَمَّا حَقُّ الْمُؤَذِّنِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ مُذَكِّرٌ لَكَ رَبَّكَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ دَاعٍ لَكَ إِلَى حَظِّكَ وَ عَوْنُكَ عَلَى قَضَاءِ فَرْضِ اللَّهِ عَلَيْكَ فَاشْكُرْهُ عَلَى ذَلِكَ شُكْرَكَ لِلْمُحْسِنِ إِلَيْكَ وَ أَمَّا حَقُّ إِمَامِكَ فِي صَلَاتِكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ قَدْ تَقَلَّدَ السِّفَارَةَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ رَبِّكَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَكَلَّمَ عَنْكَ وَ لَمْ تَتَكَلَّمْ عَنْهُ وَ دَعَا لَكَ وَ لَمْ تَدْعُ لَهُ وَ كَفَاكَ هَوْلَ الْمُقَامِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ كَانَ بِهِ نَقْصٌ كَانَ بِهِ دُونَكَ وَ إِنْ كَانَ تَمَاماً كُنْتَ شَرِيكَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَلَيْكَ فَضْلٌ فَوَقَى نَفْسَكَ بِنَفْسِهِ وَ صَلَاتَكَ بِصَلَاتِهِ فَتَشْكُرُ لَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ وَ أَمَّا حَقُّ جَلِيسِكَ فَأَنْ تُلِينَ لَهُ جَانِبَكَ وَ تُنْصِفَهُ فِي مُجَازَاةِ اللَّفْظِ وَ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِكَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ مَنْ يَجْلِسُ إِلَيْكَ يَجُوزُ لَهُ الْقِيَامُ عَنْكَ بِغَيْرِ إِذْنِكَ وَ تَنْسَى زَلَّاتِهِ وَ تَحْفَظَ خَيْرَاتِهِ وَ لَا تُسْمِعَهُ إِلَّا خَيْراً وَ أَمَّا حَقُّ جَارِكَ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ إِكْرَامُهُ شَاهِداً وَ نُصْرَتُهُ إِذَا كَانَ مَظْلُوماً وَ لَا تَتَبَّعْ لَهُ عَوْرَةً فَإِنْ عَلِمْتَ عَلَيْهِ سُوءاً سَتَرْتَهُ عَلَيْهِ وَ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّهُ يَقْبَلُ نَصِيحَتَكَ نَصَحْتَهُ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ وَ لَا تُسْلِمُهُ عِنْدَ شَدِيدَةٍ وَ تُقِيلُ عَثْرَتَهُ وَ تَغْفِرُ ذَنْبَهُ وَ تُعَاشِرُهُ مُعَاشَرَةً كَرِيمَةً وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ الصَّاحِبِ فَأَنْ تَصْحَبَهُ بِالتَّفَضُّلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ تُكْرِمَهُ كَمَا يُكْرِمُكَ وَ كُنْ عَلَيْهِ رَحْمَةً وَ لَا تَكُنْ عَلَيْهِ عَذَاباً وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ الشَّرِيكِ فَإِنْ غَابَ كَفَيْتَهُ وَ إِنْ حَضَرَ رَعَيْتَهُ وَ لَا تَحْكُمْ دُونَ حُكْمِهِ وَ لَا تُعْمِلْ رَأْيَكَ دُونَ مُنَاظَرَتِهِ وَ تَحْفَظُ عَلَيْهِ مَالَهُ وَ لَا تَخُونُهُ فِيمَا عَزَّ أَوْ هَانَ مِنْ أَمْرِهِ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى الشَّرِيكَيْنِ مَا لَمْ يَتَخَاوَنَا وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ مَالِكَ فَأَنْ لَا تَأْخُذَهُ إِلَّا مِنْ حِلِّهِ وَ لَا تُنْفِقَهُ إِلَّا فِي وَجْهِهِ وَ لَا تُؤْثِرَ عَلَى نَفْسِكَ مَنْ لَا يَحْمَدُكَ فَاعْمَلْ فِيهِ بِطَاعَةِ رَبِّكَ وَ لَا تَبْخَلْ بِهِ فَتَبُوءَ بِالْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ مَعَ السَّعَةِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ غَرِيمِكَ الَّذِي يُطَالِبُكَ فَإِنْ كُنْتَ مُوسِراً أَعْطَيْتَهُ وَ إِنْ كُنْتَ مُعْسِراً أَرْضَيْتَهُ بِحُسْنِ الْقَوْلِ وَ رَدَدْتَهُ عَنْ نَفْسِكَ رَدّاً لَطِيفاً وَ حَقُّ الْخَلِيطِ أَنْ لَا تَغُرَّهُ وَ لَا تَغُشَّهُ وَ لَا تَخْدَعَهُ وَ تَتَّقِيَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي أَمْرِهِ وَ حَقُّ الْخَصْمِ الْمُدَّعِي عَلَيْكَ فَإِنْ كَانَ مَا يَدَّعِي عَلَيْكَ حَقّاً كُنْتَ شَاهِدَهُ عَلَى نَفْسِكَ وَ لَمْ تَظْلِمْهُ وَ أَوْفَيْتَهُ حَقَّهُ وَ إِنْ كَانَ مَا يَدَّعِي بَاطِلًا رَفَقْتَ بِهِ وَ لَمْ تَأْتِ فِي أَمْرِهِ غَيْرَ الرِّفْقِ وَ لَمْ تُسْخِطْ رَبَّكَ فِي أَمْرِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَقُّ خَصْمِكَ الَّذِي تَدَّعِي عَلَيْهِ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً فِي دَعْوَتِكَ أَجْمَلْتَ مُقَاوَلَتَهُ وَ لَمْ تَجْحَدْ حَقَّهُ وَ إِنْ كُنْتَ مُبْطِلًا فِي دَعْوَتِكَ اتَّقَيْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُبْتَ إِلَيْهِ وَ تَرَكْتَ الدَّعْوَى وَ حَقُّ الْمُسْتَشِيرِ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ رَأْياً أَشَرْتَ عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْ أَرْشَدْتَهُ إِلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ حَقُّ الْمُشِيرِ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَتَّهِمَهُ فِيمَا لَا يُوَافِقُكَ مِنْ رَأْيِهِ فَإِنْ وَافَقَكَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَقُّ الْمُسْتَنْصِحِ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَيْهِ النَّصِيحَةَ وَ لْيَكُنْ مَذْهَبُكَ الرَّحْمَةَ لَهُ وَ الرِّفْقَ بِهِ وَ حَقُّ النَّاصِحِ أَنْ تُلِينَ لَهُ جَنَاحَكَ وَ تُصْغِيَ إِلَيْهِ بِسَمْعِكَ فَإِنْ أَتَى الصَّوَابَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ لَمْ يُوَافِقْ رَحِمْتَهُ وَ لَمْ تَتَّهِمْهُ وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ أَخْطَأَ وَ لَمْ تُؤَاخِذْهُ بِذَلِكَ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُسْتَحِقّاً لِلتُّهَمَةِ فَلَا تَعْبَأْ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى حَالٍ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَقُّ الْكَبِيرِ تَوْقِيرُهُ لِسِنِّهِ وَ إِجْلَالُهُ لِتَقَدُّمِهِ فِي الْإِسْلَامِ قَبْلَكَ وَ تَرْكُ مُقَابَلَتِهِ عِنْدَ الْخِصَامِ وَ لَا تَسْبِقْهُ إِلَى طَرِيقٍ وَ لَا تَتَقَدَّمْهُ وَ لَا تَسْتَجْهِلْهُ وَ إِنْ جَهِلَ عَلَيْكَ احْتَمَلْتَهُ وَ أَكْرَمْتَهُ لِحَقِّ الْإِسْلَامِ وَ حُرْمَتِهِ وَ حَقُّ الصَّغِيرِ رَحْمَتُهُ فِي تَعْلِيمِهِ وَ الْعَفْوُ عَنْهُ وَ السَّتْرُ عَلَيْهِ وَ الرِّفْقُ بِهِ وَ الْمَعُونَةُ لَهُ وَ حَقُّ السَّائِلِ إِعْطَاؤُهُ عَلَى قَدْرِ حَاجَتِهِ وَ حَقُّ الْمَسْئُولِ إِنْ أَعْطَى فَاقْبَلْ مِنْهُ بِالشُّكْرِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِفَضْلِهِ وَ إِنْ مَنَعَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ وَ حَقُّ مَنْ‏
سَرَّكَ لِلَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ أَنْ تَحْمَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوَّلًا ثُمَّ تَشْكُرَهُ وَ حَقُّ مَنْ أَسَاءَكَ أَنْ تَعْفُوَ عَنْهُ وَ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ الْعَفْوَ عَنْهُ يُضِرُّ انْتَصَرْتَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ وَ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِكَ إِضْمَارُ السَّلَامَةِ وَ الرَّحْمَةِ لَهُمْ وَ الرِّفْقُ بِمُسِيئِهِمْ وَ تَأَلُّفُهُمْ وَ اسْتِصْلَاحُهُمْ وَ شُكْرُ مُحْسِنِهِمْ وَ كَفُّ الْأَذَى عَنْهُمْ وَ تُحِبُّ لَهُمْ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهُ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ أَنْ تَكُونَ شُيُوخُهُمْ بِمَنْزِلَةِ أَبِيكَ وَ شُبَّانُهُمْ بِمَنْزِلَةِ إِخْوَتِكَ وَ عَجَائِزُهُمْ بِمَنْزِلَةِ أُمِّكَ وَ الصِّغَارُ بِمَنْزِلَةِ أَوْلَادِكَ وَ حَقُّ الذِّمَّةِ أَنْ تَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا قَبِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تَظْلِمَهُمْ مَا وَفَوْا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَهْدِهِ‏
1- ابى حمزه ثمالى گويد: اين نامه على بن حسين است به يكى از اصحابش: بدان كه خداى عز و جل را بر تو حقوقى است كه در هر جنبشى كه از تو سر ميزند و هر آرامشى كه داشته باشى و يا در هر حالى كه باشى يا در هر منزلى كه فرود آئى يا در هر عضوى كه بگردانى يا در هر ابزارى كه در آن تصرف كنى آن حقوق اطراف تو را فرا گرفته است بزرگترين حق خداى تبارك و تعالى بر تو همان است كه براى خويش بر تو واجب كرده همان حقى كه ريشه همه حقوق است سپس آنچه خداى عز و جل بر تو واجب كرده براى خودت از سر تا پايت با توجه به اعضاى مختلفى كه دارى پس خداى عز و جل از براى زبانت بر تو حقى قرار داده و از براى گوشت بر تو حقى و از براى چشمت بر تو حقى و از براى دستت بر تو حقى و از براى پايت بر تو حقى و از براى شكمت بر تو حقى و از براى عضو جنسى‏ات بر تو حقى كه اين هفت عضو همان‏ها هستند كه كارها با آنها انجام ميگيرد سپس خداى عز و جل براى كارهايت بر تو حقوقى قرار داده پس از براى نمازت بر تو حقوقى قرار داده و از براى روزه‏ات بر تو حقى و از براى صدقه‏ات بر تو حقى و از براى هديه‏ات بر تو حقى و از براى كارهايت بر تو حقوقى قرار داده است سپس حقوقى كه قرار داده است از خودت گذشته بديگرى از افرادى كه حقوق واجبى بر تو دارند ميرسد كه از همه آنها واجب‏تر بر تو حقوق پيشوايان تو است سپس حقوق رعيت‏هاى تو سپس حقوق خويشان تو اينها حقوقى هستند كه حقوق ديگرى از آنها شعبه ميگيرد پس حقوق پيشوايان تو سه حق است و از همه واجب‏تر بر تو حق كسى است كه با قدرت خود تو را اداره مى‏كند سپس حق كسى كه به تعليم تو قيام مى‏كند سپس حق كسى كه امور ملكى تو را به عهده دارد و هر كسى كه كارى به عهده بگيرد پيشواى آن كار است و حقوق رعيت تو سه است از همه واجب‏تر بر تو حق كسى است كه از جنبه قدرت رعيت تو است سپس حق كسى كه از نظر دانش رعيت تو است زيرا نادان رعيت دانشمند است سپس حق كسى كه از جنبه ملكيت رعيت تو است چون همسران و كنيزان و غلامان و حقوق رعيت تو بسيار است و به هم پيوسته است هم چون پيوستگى خويشان در خويشاوندى و واجب‏ترين حق خويشاوندان بر تو حق مادرت مى‏باشد سپس حق پدرت سپس حق فرزندت سپس حق برادرت سپس حق هر كه با تو نزديكتر و سزاوارتر سپس آقاى تو كه بر تو نعمت داده سپس حق آقائى كه اكنون به تو نعمت ميدهد سپس حق كسى كه كار نيكى نسبت بتو انجام داده سپس حق كسى كه براى نماز تو اذان مى‏گويد سپس حق پيشنماز تو سپس حق همنشين تو سپس حق همسايه تو سپس حق رفيق تو سپس حق شريك تو سپس حق دارائى تو سپس حق بدهكار تو كه طلب خود را از او مطالبه مى‏كنى سپس حق بستانكار تو كه از تو مطالبه بدهى تو را مى‏كند سپس حق كسى كه با او آميزش و رفت و آمد دارى سپس حق دشمنت كه عليه تو ادعائى دارد سپس حق دشمنت كه تو عليه او ادعاء دارى سپس حق كسى كه با تو مشورت ميكند سپس حق كسى كه در مشورت تو رأى مى‏دهد سپس حق كسى كه از تو اندرز ميگيرد سپس حق كسى كه بتو اندرز ميدهد سپس حق كسى كه از تو بزرگتر است سپس حق كسى كه از تو كوچكتر است سپس حق كسى كه از تو سؤالى دارد سپس حق كسى كه تو از او پرسشى دارى سپس حق كسى كه از ناحيه او نسبت به تو گفتار زشتى يا كردار بدى از روى عمد يا غير عمد انجام گرفته است سپس حق هم مذهبانت سپس حق كفارى كه در پناه تو هستند سپس حقوقى كه به اندازه علتهاى مختلف و اسباب‏هاى گوناگون بوجود مى‏آيد پس خوشا بحال كسى كه خداوند او را يارى كند تا حقوقى كه بر او واجب كرده اداء كند و او را بر اين كار توفيق بخشد و تأييد فرمايد اما حق خداى بزرگ بر تو اين است كه او را بپرستى و هيچ شريكى براى او نگيرى چون از روى خلوص چنين كردى خدا به عهده خود ميگيرد كه كار دنيا و آخرت تو را كفايت كند و حق جان خودت بر تو اين است كه او را در فرمانبرى خداى عز و جل بكار برى و حق زبانت اين است كه آن را از فحش دادن گرامى دارى و بسخن خوب عادت دهى و سخنان زيادى كه سودى ندارد ترك گوئى و نسبت به مردم با زبان نيكوئى كنى و بخوبى آنان را ياد كنى و حق گوش اين است كه او را از غيبت و از شنيدن هر آنچه شنيدنش حلال نيست پاكيزه دارى و حق چشم اينست كه آن را از هر آنچه كه براى تو حلال نيست بپوشانى و ديده عبرت بين داشته باشى و حق دستت اين است كه آن را بر چيزى كه براى تو حلال نيست نگشايى و حق دو پايت اين است كه با آن دو به سوى چيزى كه براى تو حلال نيست راه نپوئى زيرا با آن دو به صراط خواهى ايستاد پس متوجه باش كه تو را نلغزاند كه به آتش خواهى افتاد و حق شكمت اين است كه آن را جايگاه حرام نكنى و بر سيرى نيفزايى و حق عضو جنسى تو اين است كه آن را از زنا نگاه بدارى و از ديدگاه بپوشانى و حق نمازت اين است كه بدانى كه آن به پيشگاه خداى عز و جل بار يافتن است و تو در نماز در مقابل خداى عز و جل ايستاده‏اى چون اين را نيك دانستى همچون بنده خوار كوچك كه رغبتمند و خوشحال و اميدوار و ترسناك و بيچاره و زارى كن باشد و آن را كه در پيش او ايستاده بزرگ بداند ب‏آرامش و وقار مى‏ايستى و با تمام دل باو رو مى‏آورى و نماز را با آداب و حقوقش بجاى آورى و حق حج اينست كه بدانى كه آن بار يافتن بنزد پروردگار است و گريختن از گناهان بسوى اوست و باعث پذيرش توبه تو و انجام دادن فريضه‏ايست كه خدا بر تو واجب كرده و حق روزه اينست كه بدانى كه آن پرده‏ايست خداوند بر زبان و چشم و گوش و شكم و دامن تو زده است تا تو را از آتش بپوشاند پس اگر روزه را ترك كردى پرده الهى را كه بر تو كشيده است پاره نموده‏اى و حق صدقه اين است كه بدانى آن پس اندازى است از براى تو نزد خدا و امانتى است كه نيازى بگواه گرفتن بر آن ندارى چون اين را نيكو بدانى ب‏آنچه در پنهانى امانت ميگذارى اطمينان خاطرت بيشتر است از آنچه آشكارا بامانت بسپارى و بايد بدانى كه صدقه بلاها و دردها را در دنيا از تو دفع ميكند و در آخرت آتش را از تو دور ميسازد و حق قربانى اينست كه مقصودت از آن رضاى خداى عز و جل باشد و رضاى مخلوق را در نظر نگيرى و هيچ غرضى جز اين كه در معرض رحمت خدا قرار بگيرى و جانت در روز ملاقات خدا نجات پيدا كند نداشته باشى.
و حق سلطان اينست كه بدانى كه تو براى او وسيله آزمايشى قرار داده‏شده‏اى و او گرفتار تست براى اين كه خداى عز و جل او را بر تو حكومت بخشيده و بر تست كه خود را در معرض خشم او قرار ندهى كه با دست خود خود را بهلاكت انداخته و در آنچه از بدى نسبت به تو روا ميدارد شريك خواهى بود و حق كسى كه بتعليم تو قيام مى‏كند اينست كه او را بزرگ بشمارى و از براى مجلس او احترام قائل شوى و بسخنانش خوب گوش فرا دهى و روى بجانب او كنى و آوازت را بر او بلند نكنى و هيچ كس را كه از او چيزى مى‏پرسد پاسخ نگويى تا خود او پاسخ بگويد و در مجلس او با كسى صحبت نكنى و غيبت كسى را نزد او نكنى و چون بدى او را نزد تو گويند از او دفاع كنى و عيب‏هاى او را بپوشانى و نيكى‏هايش را آشكار كنى و با دشمن او همنشين نباشى و دوستش را دشمن ندانى چون اين چنين كنى فرشتگان خداوند گواه تو هستند كه تو براى رضاى خدا او را قصد كرده‏اى و دانش او را فرا گرفته‏اى نه براى خاطر مردم و اما حق كسى كه مالك تو است اين است كه او را فرمان برى و نافرمانى‏اش نكنى مگر در آنچه مورد خشم خداى عز و جل باشد زيرا هيچ مخلوقى را در موردى كه معصيت خالق انجام مى‏گيرد اطاعت نبايد كرد.
و اما حق رعيتى كه بر او سلطنت دارى اينست كه بدانى كه آنان بخاطر ناتوانى كه دارند و نيروئى كه تو دارى رعيت تو شده‏اند پس واجب است در آنان بعدل و داد رفتار كنى و از براى آنان هم چون پدرى مهربان باشى و از نادانى آنان گذشت كنى و در كيفرشان شتاب نكنى و خداى عز و جل را بر اين نيروئى كه ترا بر آنان عطا فرموده سپاس‏گزار باشى.
و اما حق كسى كه در دانش رعيت تو است اينست كه بدانى كه خداى عز و جل تو را سرپرست آنان كرده در آن دانشى كه به تو داده و از گنجينه‏هاى خود بر روى تو گشوده است اگر در ياد دادن مردم نيكو رفتار كردى و با آنان كج رفتارى ننمودى و سخت‏گيرى بر آنان نكردى خداوند از فضل خود بر تو خواهد افزود و اگر دانش خود از مردم منع كردى و يا چون از تو دانشى طلب نمودند كج رفتارى نمودى بر خدا لازم است كه دانش و آبروى آن را از تو برگيرد و موقعيت ترا از دلها براندازد و اما حق همسر اين است كه بدانى كه خداى عز و جل او را وسيله آرامش تن و دل قرار داده و بدانى كه اين نعمتى است از خداوند بر تو پس او را گرامى دارى و با او به نرمى رفتار كنى گرچه حقى كه ترا بر اوست واجب‏تر است ولى او را نيز بر توست كه رحمتش آورى زيرا او اسير توست و بايد خوراك و پوشاك او را بدهى و چون نادانى كرد او را ببخشى و اما حق بنده تو آن است كه بدانى كه او مخلوق پروردگار تو است و فرزند پدر و مادر تو است و گوشت و خونش با تو يكى است بخاطر اين او را مالك نشده‏اى كه ساخته دست تو باشد نه دست خداوند و هيچ يك از اعضاى او را تو نيافريده‏اى و روزى او را تو معين نمى‏كنى و ليكن خداى عز و جل است كه روزى او را ميدهد و سپس او را مسخر تو كرده و تو را امين دانسته و او را بدست تو سپرده است تا آنچه تو در باره او از نيكى انجام دهى براى تو نگهدارى كند پس بر او نيكى و احسان كن همان طورى كه خداوند بر تو نيكى و احسان كرده است و اگر او را خوش ندارى عوضش كن و خلق خداى عز و جل را شكنجه نده و نيروئى نيست جز بكمك خدا و حق مادرت اين است كه بدانى كه او ترا در جايى متحمل شد كه هيچ كس كسى را در آنجا متحمل نشود و از ميوه دل خود بتو داده است آنچه را كه هيچ كس بكسى نميدهد و با تمام وجود خود تو را نگهدارى كرده و اهميتى نميداد كه خود گرسنه باشد ولى بتو خوراك بدهد و خود تشنه باشد ولى تو را سيراب كند و خودش برهنه باشد و تو را بپوشاند و خود در آفتاب نشيند و تو را در سايه جاى دهد و بخاطر تو بيخوابى بكشد و تو را از گرما و سرما نگهدارى كنند تا تو فرزند او باشى پس طاقت سپاسگزارى او را ندارى مگر بكمك خداى تعالى و توفيق او و اما حق پدرت اين است كه بدانى او ريشه تو است و اگر او نبود تو نبودى پس هر گاه در خودى چيزى ديدى كه خوش‏آيندت بود بدان كه پدرت ريشه آن نعمت بر تو ميباشد پس خدا را حمد كن و بهمين اندازه سپاس گوى او باش و توانائى نيست مگر بكمك خدا. و اما حق فرزندت اين است كه بدانى كه او از تست و در نيكى و بدى عمر دنيا بستگى بتو دارد و تو مسئوليت آنچه را كه از او بعهده گرفته‏اى دارى تو بايد او را نيكو ادب كنى و بپروردگار عز و جلش رهبرى كنى و بر فرماندارى او ياريش نمائى پس در باره فرزند همچون كسى رفتار كن كه بداند در نيكى بفرزند پاداش خواهد گرفت و در بد رفتارى با او بكيفر بد دچار خواهد شد.
و اما حق برادرت اين است كه بدانى او دست تو و عزت تو و نيروى تو است پس او را نه براى نافرمانى خدا اسلحه خود بساز و نه براى ستم بخلق خدا كمك خويش بكن و يارى او را بر دشمنش و خير انديشى از براى او را از دست مده پس اگر فرمان خدا را برد چه بهتر و گر نه خداوند بر تو گرامى‏تر از او باشد و نيرويى جز بوسيله خدا نيست.
و اما حق آقائى كه نعمت آزادى بتو ارزانى داشته اينست كه بدانى كه او از مال خود در باره تو خرج كرده و ترا از خوارى و وحشت بندگى ب‏آرامش خاطرى كه در آزادى است رسانده است پس تو را از اسارت ملك آزاد كرده و بند بندگى را از تو باز نموده و تو را از زندان بيرون آورده و تو را مالك خودت نموده و براى پرستش پروردگارت ترا آسوده خاطر ساخته است و بايد بدانى كه او در حال حيات و مرگ تو از همه خلق بتو سزاوارتر است و بر تو واجب است كه او را با جان خودت و با هر چيزى كه او از تو ب‏آن نيازمند است يارى كنى و نيروئى نيست مگر از جانب خدا.
و اما حق بنده‏اى كه تو نعمت آزادى باو بخشيده‏ائى اينست كه بدانى خداى عز و جل آزادى او را وسيله‏اى از براى تو بسوى خودش و پرده‏اى براى تو از آتش قرار داده و پاداش تو در اين دنيا اينست كه اگر او خويشاوندى نداشته باشد بعوض مالى كه براى او خرج كرده‏اى ارث او را خواهى برد و در آخرت پاداشت بهشت خواهد بود.
و اما حق كسى كه در باره تو نيكى كرده اينست كه سپاس‏گزار او بوده و بياد نيكى او باشى و از براى او نام نيكى بدست آورى و بين خود و خداى عز و جل از روى خلوص دعايش كنى چون چنين كنى سپاس‏گزارى او را در پنهان و آشكار بجا آورده‏اى و پس از اين همه اگر روزى توانائى عوض دادن باو را يافتى باو عوض بدهى.
و اما حق اذان گو اينست كه بدانى كه او ترا بياد پروردگارت عز و جل مى‏آورد و ببهره‏اى كه دارى دعوتت ميكند و بر انجام وظيفه‏اى لازم كه بر عهده تو است تو را يارى ميكند.
پس او را هم چون كسى كه بتو نيكى كرده باشد سپاس‏گزار باش.
و اما حق پيشواى تو در نماز اينست كه بدانى كه او نمايندگى ميان تو و پروردگارت را بعهده گرفته و از جانب تو سخن گفته و تو از جانب وى سخن نگفته‏اى و او از براى تو دعا كرده است ولى تو از براى او دعا نكرده‏اى و هراس ايستادن در مقابل خدا را از تو كفايت نموده اگر براى آن نقصى باشد بعهده او است نه بعهده تو و اگر درست باشد تو شريك او بوده و او را بر تو زيادتى نخواهد بود. پس جان ترا با جان خود و نماز تو را با نماز خودش محافظت نموده از اين رو بايد بهمين قدر سپاس گزارش باشى.
و اما حق همنشين تو اينست كه با او نرمى كنى و در سخن گفتن بانصاف رفتار كنى و از جاى خود بى‏اجازه او برنخيزى و كسى كه در نزد تو بنشيند ميتواند بدون اجازه تو برخيزد و بايد لغزش‏هاى او را فراموش كنى و نيكى‏هايش را بياد داشته باشى و جز خير بگوشش نرسانى.
و اما حق همسايت اينست كه در غياب او را حفظ كنى و در حضور احترامش نهى و اگر ستمى بر او رفت ياريش كنى و عيبى را از او جستجو نكنى و اگر بكار بدى از او اطلاع پيدا كردى پرده پوشى كنى و اگر بدانى نصيحت تو را ميپذيرد محرمانه نصيحتش كنى و در سختى او را رها نكنى و از لغزش او درگذرى و گناهش را ببخشى و با خوشى با او معاشرت كنى و نيروئى نيست مگر از جانب خدا.
و اما حق رفيق اينست كه با او به تفضل و انصاف رفتار كنى و چنانچه او از تو احترام ميكند تو او را احترام كنى و وجود تو از براى او سبب رحمت باشد نه باعث شكنجه و عذاب و نيروئى نيست مگر از جانب خدا.
و اما حق شريك اين است كه اگر غايب شد كفايت او را بكنى و اگر حاضر شد رعايتش را نمايى و بدون حكم او حكمى نكنى و بى‏نظر او به رأيت عمل نكنى و مالش را برايش نگاه بدارى و در كم و بيش كار او خيانتش نكنى كه دست خداى تبارك و تعالى بر سر دو شريك هست مادامى كه بيكديگر خيانت نكرده‏اند و نيروئى نيست مگر از طرف خدا.
و اما حق مالت اينست كه بجز از حلال آن را بدست نيارى و جز در راه صحيح انفاقش نكنى و كسى را كه ناسپاس است بر خود مقدم ندارى و در آن بفرمان پروردگارت رفتار كنى و بخل بر مالت نورزى كه با وجود گشايش در زندگى كه داشته‏اى حسرت و پشيمانى خواهى كشيد و نيروئى نيست جز بوسيله خدا و اما بستانكارت كه مطالبه بستانكارى خود را مى‏كند اين است كه اگر دارى باو بدهى و اگر تنگ دستى با گفتار خوش او را راضى كنى و با نرمى او را از خود رد كنى و حق معاشرت اين است كه او را فريب ندهى و خيانتش نكنى و نيرنگ بكار نبرى و از خداى تبارك و تعالى در كار او بپرهيزى و حق دشمنت كه عليه تو ادعا دارد اين است كه اگر آنچه ادعا مى‏كند حق است خودت بر خودت گواه باشى و بر او ستم نكنى و حق او را تمام بپردازى و اگر آنچه ادعا مى‏كند باطل باشد با وى مهربانى كنى و جز مدارا در كارش هيچ نكنى و خدا را در كار او بغضب نياورى و نيروئى نيست مگر بوسيله خدا و حق دشمنت كه تو عليه او ادعا دارى اينست كه اگر در دعوايت بر حقى با وى نيكو گفتگو كنى و حق او را انكار نكنى و اگر در ادعايت بر باطلى از خداى عز و جل بپرهيزى و بسوى او توبه كنى و دعوا را ترك گوئى و حق كسى كه از تو مشورت مى‏كند اين است كه اگر نظرى در باره او دارى به او بگويى و اگر نه او را بكسى كه ميداند راهنمايى كنى و حق كسى كه تو با او مشورت مى‏كنى اينست كه او را در چيزى كه با تو در رأى موافقت نكرد منهمش نكنى و اگر با تو موافق بود خداى عز و جل را ستايش كنى و حق كسى كه از تو اندرزى مى‏طلبد اينست كه خير خواهى را از او دريغ ندارى و جز از راه مهربانى و مدارا قدم بر ندارى و حق كسى كه تو را نصيحت مى‏كند اين است كه نسبت باو فروتنى كنى و گوش خود را به سخنش فرا دهى كه اگر حق گويد خداى عز و جل را ستايش كنى و اگر موافق نگويد نسبت باو دلسوز باشى و او را متهمش نكنى و بدانى كه خطا كرده است و باين خطا مؤاخذه‏اش نكنى مگر اينكه سزاوار اتهام باشد كه بهيچ كار او در هيچ حالى نبايد اعتنا بكنى و نيروئى نيست مگر با خدا و حق بزرگتر از تو اينست كه به خاطراتش احترام كنى و بزرگش بدارى كه پيش از تو در مسلمان شدن حق تقدم دارد و با وى هنگام ستيزه ايستادگى نكنى و پيش از او براهى نروى و در راه رفتن از او پيشى نگيرى و با او جهالت نورزى و اگر او جهالت ورزد متحملش باشى و احترامش كنى بخاطر حق و بخاطر احترامى كه اسلام براى او قائل است و حق كوچكتر از تو اينست كه در تعليم او و گذشت از او و پرده پوشى بر او و مهربانى و كمك او دلسوزى نمايى و حق كسى كه از تو چيزى بخواهد اينست كه بقدر نيازش باو عطا كنى و حق كسى كه از او چيزى خواسته اى اين است كه اگر داد با تشكر از او بپذير و حق‏شناسى كن و اگر نداد عذرش را بپذير و حق كسى كه ترا براى خداى تعالى شاد كرده است اينست كه اولا خداى عز و جل را ستايش كنى سپس آن كس را سپاس‏گزار باشى و حق كسى كه در باره تو بدى كرده اين است كه از او درگذرى و اگر بدانى كه گذشت از او زيان دارد داد خود را از او بگيرى كه خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد كسى كه پس از مظلوم شدن داد خود را بگيرد گناهى بر آنان نيست (سوره شورى آيه 41) و حق هم كيشان تو اين است كه در دل سلامتى آنها را بخواهى و نسبت به آنان دلسوز باشى و با بدكارانشان مدارا كنى و انس بگيرى و آنان را بسوى خير و اصلاح بياورى و از نيكوكارانشان سپاس‏گزارى كنى و آزارشان نرسانى و آنچه براى خود دوست ميدارى از براى آنان دوست بدارى و آنچه براى خودت ناخوش دارى براى آنان نيز خوش نداشته باشى و بايد پيرانشان بجاى پدر تو باشند و جوانانشان بجاى برادرت و پير زنانشان بجاى مادرت و كودكانشان بجاى فرزندانت و حق كسانى كه ب‏آنان پناه دادى اينست كه آنچه خداى عز و جل از آنان پذيرفته بپذيرى و تا بعهدى كه با خداى عز و جل بسته‏اند وفا دارند با آنان ستم نكنى.