امالى شيخ صدوق

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

- ۳۵ -


امام صادق (ع) فرمود در باره خويشانت و واجب الرعايه از خاندانت ميپذير گفتار كسى را كه خدا بهشت را بر او حرام كرده است و دوزخش ‍ ماوى ساخته كه سخن چين گواه ناحق و شريك شيطان است در فتنه ميان مردم كه خداى تعالى فرمود (حجرات - 5) اى كسانى كه گرويديد اگر فاسقى بشما خبر داد، وارسى كنيد كه مبادا بنادانى بر سر مردمى بتازيد و بر كرده خود پشيمانى كشيد، ما برايت ياران و كمك كارانيم و براى سلطنت تو ستونها و اركانيم تا بنيكى و احسان كار كنى و در رعيت احكام قرآن را مجرى كنى و بفرمانبرى خدا بينى شيطان را بخاك مالى ، گرچه بر تو لازم است كه بواسطه سعه فهم و كثرت دانش و معرفتت ب آداب خدا كه صله كنى با آنكه از تو ببرد و عطا كنى ب آن كه از تو دريغ دارد تا خدا بعمرت بيفزايد و بگذرى از كسى كه بتو ستم كند آنكه عوض دهد صله نداده همانا دهنده كسى است كه چون خويشى را از او بريدى آن را پيوندد تو صله رحم كن تا خدا عمرت بيفزايد و روز حشر حساب را تخفيف دهد، منصور گفت بمنظور مقامى كه دارى من از تو گذشتم و براى راستى تو از تو صرف نظر كردم ، از خود حديثى بگو كه بدان پند گيرم و جلو گيرم باشد از اسباب هلاكت ، امام صادق (ع) فرمود بردبار باش كه آن ركن علم است و چون وسائل توانائى دارى خود دار باش كه اگر آنچه توانى كنى دل خنك كردى و كينه كشيدى يا اظهار صولت خواستى و بدان كه اگر مستحقى را هم كيفر كنى در نهايت عدالت كردى و وضعى كه موجب شكر است به از وضعى است كه موجب صبر است ، منصور گفت خوب پندى دادى و مختصر گفتى حديثى از فضيلت جدت على بن ابى طالب باز گو كه عامه مردم نميدانند امام صادق (ع) فرمود پدرم از پدرش از جدش بمن باز گفت كه رسول خدا (ص) فرمود چون مرا بمعراج بردند پروردگارم جل جلاله در باره على (ع) سه كلمه سفارش بمن كرد فرمود اى محمد عرضكردم لبيك پروردگارم و سعديك فرمود على امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان و سرور مؤمنانست او را بدين مژده ده پيغمبر اين مژده را باو داد و على بسجده شكر افتاد براى خداى عز و جل و سر برداشت و گفت يا رسول اللّه قدر من ب آنجا رسيده كه در آنجاها نامم برند؟ فرمود آرى تو نزد خدا معروفى و تو در رفيق اعلائى ، منصور گفت اين فضل خداست بهر كه خواهد دهد.
10- ابو طالب برسول خدا (ص) گفت :
اى برادر زاده خدايت فرستاده گفت آرى گفت بمن نشانه اى بده فرمود اين درخت را برايم دعوت كن آن را دعوت كرد و آمد در برابرش بخاك افتاد و برگشت ، ابو طالب گفت من گواهى دهم كه تو راست مى گوئى اى على بپهلوى عموزاده ات پيوند.
12- مردى بابن عباس گفت :
اى عمو زاده رسول خدا (ص) بمن خبر ده كه ابو طالب مسلمان بود يا نه ؟ فرمود چگونه مسلمان نبود با اينكه گفته است و قد علموا ان ابننا لا مكذب لدينا و لا يعبأ بقيل
الا باطل - دانستند كه فرزند ما (محمد) نزد ما مورد تكذيب نيست و بگفته باطل اعتناء ندارد، مثل ابو طالب مثل اصحاب كهف است كه از دل مؤمن بودند و بظاهر مشرك و خدا دو ثواب ب آنها داد.
13- امام صادق (ع) هم فرمود:
مثل ابى طالب مثل اصحاب كهف است كه از دل مؤمن بودند و بظاهر مشرك و خدا دو ثواب ب آنها داد و صلى اللّ ه على محمد و آله الطاهرين .
مجلس نودم سه شنبه سوم شعبان 368
1- امير المؤمنين (ع) فرمود:
دانش آموزيد كه آموختنش حسنه است ومذاكره اش تسبيح و بحث در آن جهاد و آموختنش بنادان صدقه و آن براى اهلش نزد خدا قربت است زيرا معالم حلال و حرام است و طالب خود را ببهشت ميبرد و انيس وحشت و رفيق تنهائى است و سلاح بر روى دشمن و زيور نزد دوست است خدا بدان درجه مردمى را بالا برد و آنها را پيشواى خير كند كه كردارشان مورد توجه گردد و آثارشان اقتباس شود و فرشتگان مشتاق دوستى آنها گردند و در نماز پر ب آنها سايند زيرا دانش زندگى دلها و نور چشمها است از كورى و توانائى تن است از ضعف خدا دانشمند را بمقام نيكان جاى دهد و همنشينى خوبان را در دنيا و آخرت بوى ارزانى دارد، بدانش خدا اطاعت شود و پرستيده گردد و يگانه شناخته شود بدانش صله رحم كنند و حلال ، و حرام را بشناسند دانش رهبر خرد است و خرد پيرو او است خدا آن را بسعادتمندان الهام كند و از اشقياء دريغ دارد.
2- رسول خدا (ص) فرمود:
از خدا بسزا شرم داريد، عرضكردند يا رسول اللّه چه كنيم فرمود اگر مواظبت كنيد بايد احدى از شما نخوابد جز آنكه مرگش جلو چشمش باشد و سر خود و مشاعر آن را حفظ كند و دل و هر چه داند، در ياد گور و پوسيدن باشد و هر كه آخرت خواهد بايد زيور زندگى دنيا را رها كند.
3- حفص بن غياث نخعى قاضى گويد:
بامام صادق (ع) گفتم زهد در دنيا چيست ، فرمود خداى عز و جل آن را در يك آيه قرآن تعريف كرده است (حديد- 23) تا تاسف نخوريد بر آنچه از دست شما رفت و شاد نشويد بدانچه براى شما فراهم آمد.
4- ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود و از يگانه پرستى برگشت باو گفتند چرا مذهب استادت را واگذاردى و در وضعى درآمدى كه اصل و حقيقتى ندارد؟ گفت :
استادم درهم ميكند يك بار بقدر قائل مى شود و بار ديگر به جبر و گمان ندارم بر سر عقيده اى بماند، وارد مكه شد براى تمرد و انكار بر آنها كه بحج مى آيند و علما از گفتگو و همنشينى او بدشان مى آمد چون بد زبان و تباه درون بود، آمد خدمت امام صادق (ع) و با جمعى از هم مسلكانش نزد آن حضرت نشست و گفت يا ابا عبد اللّه مجالس حكم امانت دارند و هر كه را سؤ الى است بايد بگويد بمن اجازه ميدهى سخن كنم امام صادق (ع) فرمود هر چه خواهى بگو ابن ابى العوجاء گفت تا كى گرد اين خرمن مى چرخيد و باين سنگ پناه بريد و پروردگار اين خانه گلين را بپرستيد و چون شتر رم خورده دور آن دور زنيد هر كه در اين كار انديشد و آن را اندازه كند داند كه اين قانون از غير حكيم است و از جز صاحب نظر، جوابم را بگو كه تو سرور اين امرى و سردارش و پدرت بنياد و نظام آن بود، امام صادق (ع) فرمود هر كه را خدا گمراه كرد و كوردل ساخت حق بر او تلخ است و آن را شيرين نداند و شيطان دوستش گردد و او را بهلاكتگاه درآورد و از آنجايش برنياورد، اين خانه ايست كه خدا خلق خود را بوسيله آن بپرستش ‍ واداشته تا فرمانبرى آنان را بيازمايد و آنها را بتعظيم و زيارت آن تشويق كرده و آن را مركز پيغمبران و قبله نمازگزاران ساخته ، آن شعبه ايست از رضوان خدا و راهى است ب آمرزش وى و بر استوارى كمال و بنياد عظمت برجا است خدا دو هزار سال پيش از كشش زمين آن را آفريده و شايسته تر كسى كه بايدش فرمانبرد و از آنچه غدقن كرده و باز داشته باز ايستاد آن كس است كه جانها و كالبدها را آفريده است ، ابن ابى العوجاء گفت اى ابا عبد اللّه هر چه گفتى حواله بناديده بود، فرمود واى بر تو چگونه كسى كه حاضر بر خلق خود است و از رگ كردن ب آنها نزديكتر است و سخن آنها شنود و اشخاصشان بيند و اسرارشان داند ناديده و غائب است ، غائب همان مخلوق است كه چون از جايى بجائى رود مكانى را فرا گيرد و مكان ديگر از او تهى ماند و از آنجا كه رفته نداند در آنجا كه بوده چه پديد آمده ولى خداى عظيم الشأ ن ملك ديان است كه جايى از او تهى نيست و جايى را پر نكند و بجائى از جاى ديگر نزديكتر نباشد بحق آنكه او را با آيات محكمات و براهين روشن مبعوث كرد و بيارى خود تاييد كرد و براى تبليغ رسالتش ‍ برگزيد ما گفته او كه خدايش مبعوث كرده و با او سخن گفته باور داريم ، ابن ابى العوجاء برخاست و بيارانش گفت كى مرا در اين دريا افكند، من از شما نوشابه خواستم و شما مرا در آتش انداختيد، گفتند در مجلس او بسيار ناچيز بودى ، فرمود او پسر كسى است كه سر اين همه خلق كه بينيد تراشيده .
5- امام صادق (ع) از پدرش از جدش نقل كرده كه :
در هنگامى كه امير المؤمنين در سخت ترين وضع نبرد صفين بود مردى از بنى دودان خدمتش ايستاد و گفت چه دردى داشتند قوم شما كه شما را با اينكه نسبتان برتر و به رسول (ص) چسبيده تر و بكتاب و سنت داناتر بوديد از امر خلافت جلو گرفتند؟ فرمود اى اخا بنى دودان تو حق دارى بپرسى و درون خود را آرام كنى تو در اضطرابى و از دلى گرفته سخن ميرانى موضوع فرماندهى بود كه نهاد جمعى از آن بر آشفت و نهاد ديگران بدان دريغ كرد و چه خوب حكمى است خدا از غارتى بگذر كه در حجراتش شيون برخاست ، اكنون مشكل پسر ابو سفيان در پيش است دنيا مرا خندانيد پس ‍ از آنكه بگريه ام انداخت ((عجب نيست خبر دختر من و پرسش ، او ما فاميلى داريم كه چنين پرسشى كند؟ ...)) چه بد بودند مردمى كه مرا پست كردند و در دين خدا مسامحه نمودند اگر محنتهاى گرفتارى از ما برفت آنها را بحق محض واداريم و اگر وضع ديگرى پيش آمد بر مردم فاسق تأ سف مخور از من دور شو اى اخا بنى دودان .
6- علاء بن حضرمى بر پيغمبر وارد شد و عرضكرد:
يا رسول اللّ ه من خاندانى دارم كه ب آنها احسان ميكنم و در عوض بمن بد ميكنند با آنها صله ميكنم و از من ميبرند، رسول خدا (ص) فرمود بوجه احسن دفاع كن تا آنكه دشمن تو است دوست تو گردد باين برنخورند جز كسانى كه صبر كنند و برنخورند بدان جز صاحبان بهره بزرگ ، علاء بن حضرمى گفت من شعرى به از اين بهتر گفتم ، فرمود چه گفتى ؟ اين قطعه را سرود.

ز تيره كينه ور دلى بياور بدست   بده سلامى بلند كه پينه بايد شكست
اگر كه خوش آمدند بكن خوشى با همه   و گر ز تو سرزدند مپرس ‍ چى گفته است
كه بشنوى آنچه را فزايد آزار تو   آنچه نهان گفته اند ميار ديگر بدست
پيغمبر (ص) فرمود بسا شعرى كه در آن حكمت است و بيانى كه سحر آميز است ، شعرت خوبست و كتاب خدا از آن بهتر است .
7- امام صادق (ع) از پدرش از جدش از پدرانش اين خطبه را از امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) نقل كرده :
بخدا دنياى شما در نزد من نيست جز منزلگاه مسافران كه بر سر آب فرود آمدند و چون قافله سالار بر آنها بنك زند بايد بكوچند و لذتهاى آن در پيش ‍ من چون حميم دوزخ است كه داغ مينوشم و چون شربت تلخى است كه ناگوار جرعه وار فرو ميدهم و زهر ماريست كه بر من تزريق مى شود و گردن بند آتشى است كه گلوگير من است من اين پالتو خود را آنقدر وصله زدم كه از وصله كن آن شرم دارم و آخر بمن گفت آن را چون سنگ سوخته بدور افكن و نپسنديد كه وصله زند گفتم از من دور شو بامدادان شيروان كار خود را بستايند و رنج بيخوابى از ما سترده شود اگر بخواهم پيراهن عبقرى نقشه دار ديباى شما را توانم پوشيد و مغز گندم با سينه جوجه توانم خورد و آب صاف در ظرف بلور توانم نوشيد ولى من خداى جلت عظمته را تصديق كنم كه ميفرمايد (هود 15) هر كه دنيا و زيورش را خواهد كردارشان را در آن عوض دهيم و در دنيا كم و كاستى ندارند (16) آنهايند كه در آخرت جز دوزخ ندارند- چگونه بر آتشى صبر توانم كه اگر شراره اى از آن بزمين رسد گياهش را بسوزاند و اگر كسى از آن بقله پناه برد آن را بپزد و آتش در قله زند كدام بهتر است براى على اينكه نزد خدا مقرب باشد يا در زبانه دوزخ رانده و دور و مغضوب جرم خود گردد و تكذيب كننده باشد، بخدا اگر بر خار مغيلان بخوابم و بسترم از خوار درختان گسترده گردد و در زير زنجير و كند آهن بسر برم نزد من دوست تر است از اينكه در قيامت محمد (ص) را بخيانت برخورد كنم در باره يتيمى كه عمدا باو ستم كرده باشم من به يتيم ديگران ستم نكنم بخاطر نفس خود كه بپوسيدگى ميشتابد و زير خاكهاى انباشته مدتها ميماند و اگر پاسى زنده باشد بصاحب عرش نزول كند معاشر پيروانم در حذر باشيد كه دنيا شما را بنيشهاى خود گاز گرفته و از شما با نفس دروغ گويش ميربايد، اين مركبهاى كوچ است كه براى سوارشوندگانش ‍ خوابانده اند.
هلا سخن توجيهات مختلف دارد مبادا كسى از شما گويد سخنان على ضد و نقيض است چون كلام ضمن كلام رخ ميدهد، بمن خبر رسيده كه مردى از ساكنان مداين پس از مسلمانى پيرو عجميان كافر خود شده و از بافته دهقانانش در بر كرده ، در صبح خود را مشك فشان كند و در پسين عود هندى بخور نمايد و گرد او گلستانى است كه سيبش را بويد و از فرشهاى رومى بر تختش گسترده ، نابود باد كه بيش از هفتاد سال از عمرش گذشته و گرد او پيره مرديست كه از پيرى بر زمين ميكشد كه از زيان قومش زارى ميكند و از ما زاد زندگى خود ب آنها كمك نميدهد، اگر خدا مرا باو مسلط كند چون گندم خردش كنم و حد مرتد بر او زنم و پس از حد هشتاد تازيانه و نادانى او را برخش ببندم ، نابود باد جامه اى از مو نيست ، از پشم نيست ، از كرك نيست ، گرده نانى نيست كه شب هنگامش براى افطار پيش نهند اشكى نيست كه در دل شب بر گونه سردهد، اگر مؤمن بود حجت بيشترى بر او اقامه ميكردم كه آنچه از او نيست تضييع كرده ، بخدا من برادرم عقيل را ديدم كه ندار شده تا يك كيله از گندم شما را از من خواست و از براى شش ‍ كيله جو شما رفت و آمد كرد كه بعيال گرسنه خود دهد و روز سوم بود كه از گرسنگى نزديك بود بزمين افتد و ديدم كودكانش گرسنه اند و از بى قوتى رنگ پريده و چهره هاشان از سرما فسرده و فرسوده چون گفته خود را بمن بازگو كرد و مكرر نمود من گوش باو فرا دادم و او فريب خورد و گمان برد من دين خود را ميبازم و پيرو شادى او ميشوم من هم آهنى گداختم تا از آن بگريزد، چون توان ندارد بر آن صبر كند و بتن او نزديك كردم ، از درد آن چون بيمار سختى كه از درد نالد شيون كرد و نزديك بود بمن دشنام سفاهت آميزى دهد از روى خشم درونى و سوزش شراره اى كه از آن زارى كرد، باو گفتم زن هاى داغديده بر تو بگريند اى عقيل مينالى از اين آهنى كه انسانى آن را بشوخى تافته و مرا بدوزخى ميكشانى كه خداى جبارش از خشم خود برافروخته ، تو از آزارى مينالى و من از زبانه آتش ننالم ؟ بخدا اگر مكافات از امتها بردارند و آن ها را آسوده و پوسيده در گور خود واگذارند من از دشمنى ديده بانى كه گناهان رسواكننده را فاش كند شرم دارم ، اى عقيل صبر كن بر دنيائى كه بلاى آن مانند خواب پريشان شبها ميگذرد چه تفاوت بسياريست ميان آنكه در بستر نعمت آرميده و آن گنهكارى كه در دوزخ شيون ميكند، از اين شگفت مدار از آن شگفت دار كه شبانه كسى در خانه ما را كوبيد و بسته هاى پر از حلواى ساخته اى در ظروف خود آورده بود، باو گفتم اين ها صدقه است يا نذر است يا زكاة و همه آنها بر ما خاندان نبوت حرام است و خمس ذوى القربى در كتاب و سنت عوض آن است ؟ گفت نه اين است و نه آن ولى هديه است ، گفتم زن هاى داغديده بر تو گريند تو ميخواهى مرا از دين خدا با وسيله معجونى از قند زرد خود بفريبى كه با عصير تمر خود آوردى ، گيجى ، ديوانه اى ، هذيان گوئى ؟
مگر مردم از وزن يك دانه خردل بازپرسى نشوند؟ من چه جوابگويم از معجونى كه زقوم نما است بخدا اگر هفت اقليم را با آنچه زير افلاك آنها است بمن دهند و همه ساكنانش را با هر چه دارند بنده من سازند كه خدا را نافرمانى كنم در باره مورچه اى كه جوى از دم باز گيرم و بخاوم نپذيرم و نخواهم ، دنياى شما نزد من پست تر است از برگكى در دم ملخى كه آن را ميجاود و كثيف تر است از استخوان خوكى كه مبتلاى خوره بدور اندازد و تلخ ‌تر است بر دل من از حنظلى كه مريزى بجود و بو كند با اين وضع چطور رو كنم ببسته هائى كه گرد آوردى و حلوائى كه گويا از زهر مار يا قى او ساخته اى ، خدايا من از آن نفرت دارم چون نفرت كره اسب از داغ كردن ، من باو ستاره سها نمايم ، و او بمن ماه نشان دهد، از يك كركى كه از شترش افتد دريغ دارد و ميخواهد شتر خوابيده را يك جا ببلعد، آيا كژدمها را از آشيانه آنها برگيرم يا افعيهاى كشنده را در خوابگاهم ببندم مرا بگذاريد از دنياى شما بهمان نمك و قرصه هاى نان جوم بسازم و بتقواى از خدا اميد رهائى داشته باشم على را چه كار با نعمتى كه فانى شود و لذتى كه گناهان ببار آرد من و شيعه هايم پروردگار خود را ملاقات كنيم با چشمهاى تار و شكمهاى خالى تا خدا بيازمايد كسانى كه ايمان آورند و نابود كند كافران را و پناه بخدا از كردارهاى بد و صلى اللّه على محمد و آله .
مجلس نود و يكم روز جمعه پنجم شعبان 368
1- از پيغمبر (ص) سؤ ال شد:
شما با آدم كجا بوديد در بهشت ؟ فرمود در پشت او بودم و مرا بزمين فرود آورد و در پشت نوح بر كشتى سوار شدم و در پشت ابراهيم به آتش افكنده شدم و هيچ پدر و مادرى بر من هرگز بزنا ملاقات نكردند و هميشه خدا مرا از اصلاب پاك بارحام پاك نقل كرد، در طريق هدايت تا بنبوت از من تعهد گرفت و پيمان اسلام از من ستد و همه صفات مرا بيان كرد و در تورات و انجيل مرا ياد كرد و ب آسمانش بالا برد و نامى از نامهاى نيكش برايم باز گرفت امتم حمدگويانند و پروردگار عرش محمود است و من محمدم .
2- ضرار بن ضمره نهشلى بمعاوية بن ابى سفيان وارد شد:
معاويه باو گفت على (ع) را برايم وصف كن گفت مرا معاف ميدارى ؟ گفت نه ضرار گفت خدا على (ع) را رحمت كند در ميان ما چون يكى از ما بود و وقتى نزد او مى رفتيم ما را بخود نزديك ميكرد و چون از او پرسشى ميكرديم بما جواب ميداد و چون ديدنش ميرفتيم ما را مقرب ميساخت در بروى ما نمى بست و دربانى بر ما نميگمارد و بخدا با همه اينكه ما را بخود نزديك ميكرد و بما نزديك بود از هيبتش ياراى سخن گفتن با او نداشتيم و از بزرگواريش آغاز سخن با او نميكرديم و چون لب خند ميزد از دندانى بود مانند در رشته كشيده معاويه گفت وصف بيشترى از او كن ضرار گفت رحم اللّه عليا بخدا بسيار بيدار بود و كم خواب همه وقت شب و هر ساعت روز قرآن ميخواند و جان در راه خدا ميداد و اشك باستان او ميريخت پرده براى او افكنده نميشد و كيسه هاى زر از ما ذخيره نميكرد براى وابسته خود نرمى نداشت و بر جفاكاران بدخوئى نميكرد اگر او را ميديدى كه در محراب عبادت متمثل ميشد در وقتى كه شب پرده ظلمت افكنده و اختران سرازير افق شدند و او دست بريش گرفته و چون مار گزيده بر خود ميپيچيد و چون غمنده ميگريست و ميگفت اى دنيا خود را برخ من ميكشى و مرا مشتاق خود ميسازى ؟ هيهات هيهات من نيازى بتو ندارم و تو را سه طلاق دادم كه رجوعى ندارد.
سپس ميفرمود آه آه از دورى راه و كمى توشه و سختى طريق ، معاويه گريست و گفت اى ضرار تو را بس است بخدا على چنين بود خدا رحمت كند أ بو الحسن را.
3- امام باقر (ع) فرمود:
اى جابر كسى كه خود را بتشيع ميبندد بهمين اكتفاء ميكند كه خود را دوست ما داند؟! بخدا نيست شيعه ما مگر كسى كه تقواى از خدا دارد و فرمان او برد و شناخته نشوند جز بتواضع و خشوع و كثرت ذكر خدا و روزه و نماز و احوالپرسى همسايگان فقير و مستمند و قرض داران و يتيمان و راستگوئى و خواندن قرآن و نگهدارى زبان از مردم جز بخير و آنها امينان عشيره خود باشند در هر چيز، جابر عرضكرد يا ابن رسول اللّه من كسى را باين اوصاف نميشناسم ، فرمود اى جابر بخود راه مده كه براى مردى همين بس است كه بگويد من رسول خدا را دوست دارم با اينكه رسول خدا به از على است (ع) و كردار او را نداشته باشد و پيرو روشش نگردد كه محبت او برايش سودى ندارد از خدا بترسيد و براى آنچه نزد خداست عمل كنيد، ميان خدا و احدى خويشى نيست دوستترين مردم نزد خدا و گراميترين آنها بدرگاهش با تقواتر و فرمانبرتر آنها است بخدا كه تقرب بخداى جل ثنائه ميسر نشود مگر بطاعت ، ما برات آزادى از دوزخ همراه نداريم و احدى بر خدا حجتى ندارد هر كه مطيع خداست دوست ما است و هر كه نافرمان خداست دشمن ما است بدوستى ما نتوان رسيد جز بورع و كردار.
4- امام صادق (ع) فرمود:
من و پدرم بيرون آمديم و بميان قبر و منبر رسيديم جمعى از شيعه در آنجا بودند پدرم بر آنها سلام گفت و جواب دادند.
سپس فرمود بخدا من بوى شما را و جان شما را دوست دارم مرا در اين موضوع با ورع و كوشش خود كمك كنيد و بدانيد كه ولايت ما تنها بوسيله كار و كوشش بدست مى آيد هر كدام شما ببنده خدا اقتداء كرديد بايد كار او را بكنيد، شما شيعه خدا و انصار خدا و پيشروان اول و پيشروان آخريد و در دنيا پيشروان بولايت ما و در آخرت پيشروان بهشتند ما براى شما بهشت را بحساب ضمانت خدا و رسولش ضمانت كرديم در درجات بهشت كس ‍ بيشتر از شما زن ندارد در برترى درجات رقابت كنيد شما پاكيد و زنهاى شما پاك هر زن مؤمنه حوريه شوخ چشمى است و هر مرد مؤمن صديقى است امير المؤمنين (ع) بقنبر فرمود اى قنبر مژده گير و مژده ده و خرسند باش كه پيغمبر مرد و بر همه امتش خشمگين بود جز بر شيعه هلا براى هر چيزى دستگيره ايست دستگيره اسلام شيعه است هلا براى هر چيز ستونى است و ستون اسلام شيعه است ، براى هر چيز كنگره ايست و كنگره اسلام شيعه است براى هر چيز سيديست و سيد مجالس ، مجالس شيعه است هلا براى هر چيز امامى است و امام زمين سرزمينى است كه شيعه ساكنند بخدا اگر شما در زمين نبوديد خدا نعمت بمخالفان شما نميداد و به طيباتى نميرسيدند كه در دنياداران و در آخرت بهره اى ندارند، هر ناصبى گر چه عبادت كند و بكوشد مشمول اين آيه است (غاشيه - 3) كار كن و رنج كش ‍ در آتش سوزان افتد و از چشمه داغ نوشد جز ضريع خوراكى ندارند كه فربه نكند و گرسنگى نبرد.
هر ناصبى كوشا كارش بر باد است ، شيعه ما بنور خداى عز و جل نگرند و مخالفان آنها در خشم خدا ميغلطند، بخدا هيچ بنده از شيعيان ما نخوابد جز آنكه خدا روحش را ب آسمان بالا برد و اگر مرگش رسيده آن را در گنجينه رحمت خود نهد و اگر نه آن را با فرشته امينى باز فرستد كه به تنش ‍ برساند كه از آن بيرون شده تا در آن برجاى شود بخدا حاجيان و عمره كننده هاى شما مخصوصان خدايند و فقيران شما بى نيازند و توانگران شما با قناعت دمساز و شما همه اهل دعوت خدا و اجابت او هستيد.
5- رسول خدا (ص) فرمود:
شعبان ماه من است و رمضان ماه خداى عز و جل هر كه يك روز از ماه مرا روزه دارد من در قيامت شفيع اويم و هر كه ماه رمضان را روزه دارد از دوزخ آزاد گردد.
6- امام رضا (ع) ميفرمود:
هر كه در هر روز از شعبان هفتاد بار بگويد استغفر اللّه و أ سأ له التوبة خدا برائت از دوزخ و گذرنامه از صراط برايش نويسد.
7- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه در شعبان صدقه اى دهد خدا آن را بپرورد چنانچه يكى از شماها كره شترش را ميپرورد تا روز قيامت آن را چون كوه دريابد.
8- اسحق بن عمار فرمود:
با منافقان زبانبازى كن و با مؤمن اخلاص ورز و اگر يهودى با تو همنشين شد با او خوش باش .
9- امير المؤمنين (ع) فرمود:
طالبان اين علم سه دسته اند آنها را بوصف و خاصيتشان بشناسيد يك دسته براى خود نمائى و جدل آموزند و دسته اى براى گردن فرازى و بخود باليدن و دسته سوم براى فهميدن و عمل كردن ، آنكه براى خود نمائى و جدل باشد ملاحظه اش كنى كه آزاركننده است و با مردان در انجمنها مباحثه دراندازد، برونى خاشع دارد و درونى تهى از تقوى خدا از اين راه كمرش را بشكند و بينيش را ببرد آنكه گرد نفر از است و خودنما بر هم كارانى چون خودش گردن فرازى كند و براى توانگران فرومايه تواضع كند، شيرينى آنان را بخورد و دين خود را ببرد، خدا از اين رو ديده اش را نابينا كند و از ميان علمايش براندازد، آنكه صاحب فهم و عمل است او را بينى كه دلگرفته و غمنده است ، در تاريكى شب برخيزد و زير شب كلاهش ‍ بخمد و كار كند و از هر كسى نگرانست جز برادران مورد وثوقش خدا اركانش را محكم كند و در قيامت امانش دهد.
10- رسول خدا (ص) در جواب سؤ ال على (ع) از شماره امامان فرمود:
اى على دوازده نفرند اولشان توئى و آخرشان قائم و صلى اللّه محمد و آله الطاهرين .
مجلس نود و دوم روز سه شنبه نهم شعبان سال 358
1- رسول خدا (ص) فرمود:
خدا خلق را دو قسمت آفريد و مرا در بهترين قسم نهاد و اين گفتار خداى عز و جل است در ذكر اصحاب يمين و اصحاب شمال من از اصحاب يمين هستم و اين دو قسم را سه قسم فرمود و مرا در بهترين آنها نهاد و اين گفتار خداى عز و جل است (سوره واقعه ) اصحاب ميمنت ، كدامند اصحاب ميمنت ، اصحاب مشأ مه ، كدامند اصحاب مشأ مه ، و سابقون سابقون ، من از سابقونم ، من بهتر سابقونم .
سپس همه اين سه قسمت را قبيله قبيله ساخت و مرا در بهترين قبيله نهاد و اين گفتار خداست (سوره حجرات ) ما شما را شعبه ها و قبيله ها ساختيم تا همديگر را بشناسيد براستى گراميترين شما نزد خدا با تقواتر شما است ، من با تقواتر آدميزادگانم و محترم تر آنان نزد خداى جل ثنائه و بر خود نبالم .
سپس قبائل را خاندانها ساخت و مرا در بهترين خاندان نهاد و اين گفته خداى عز و جل است (سوره احزاب ) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را خوب پاكيزه كند.
2- زيد بن على بن الحسين (ع) اين آيه را خواند (كهف - 82):
و پدر آن دو كودك خوب بود و خدا خواسته مرد شوند و گنج خود را بر آرند سپس فرمود خدا آن دو كودك را بواسطه خوبى پدرشان حفظ كرد، كى است كه براى حفظ از ما شايسته تر باشد رسول خدا جد ما است ، دخترش ‍ مادر ما است و بانوى زنانش جده ما است و اول مرد كه باو ايمان آورد و با او نماز خواند پدر ما است .
3- حجاج يحيى بن يعمر را خواست و باو گفت :
توئى كه معتقدى دو پسر على دو پسر رسول خدايند، گفت آرى و براى تو در اين باره قرآن دليل آورم گفت بياور، گفت بمن امان بده گفت در امانى ، گفت مگر نيست كه خداى عز و جل ميفرمايد (انعام - 84) باو بخشيديم اسحق و يعقوب را همه را رهنمائى كرديم و نوح را پيش از اين رهنمائى كرديم و از نژاد او است داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و چنان پاداش دهيم نيكوكاران را.