6-
سلسله سند روايت من از پيشوايان معصوم عليهم السّلام از چند طريق بشيخ
بزرگوار صدوق پيوست مى شود كه براى روشن شدن ذهن خوانندگان محترم يكى
از آنها را در اينجا درج ميكنيم .
كتاب امالى شيخ بزرگوار صدوق عليه الرحمة را مشايخ و اساتيد متعدد از
طريق اجازه تا تاريخ معاصر كه مطابق نوزدهم ماه شعبان المعظم سال هزار
و سيصد و هشتاد هجرى قمرى و برابر هفدهم بهمن ماه هزار و سيصد و نوزده
خورشيدى هجرى است براى من روايت كرده اند اخبرنى شيخى و استادى المحقق
الجامع للمعقول و المنقول الاقارضا الاصفهانى و شيخى و استادى الفقيه
الاصولى البارع الميرزا حسين النائينى رحمهما اللّه جميعا عن وحيد
زمانه و علامة اوانه الشيخ فتح اللّه النمازى الاصبهانى المعروف بشريعت
و الميرزا حسين النورى و السيد حسين بن السيد هادى و الحاج سيد محمّد
القزوينى جميعا عن السيد مهدى القزوينى ثم الحلى عن عمه السيد باقر عن
عمه بحر العلوم عن السيد حسين القزوينى عن السيد الشهيد السيد نصر
اللّه الحائرى عن العلامة المجلسى عن المولى محسن المعروف بالفيض عن
استاده الحكيم الالهى فخر الطائفة المولى صدرا عن استاده السيد باقر
المعروف بداماد عن خاله عبد العالى الكركى عن الشيخ العالى في الاستاد
ملحق الاحفاد بالاجداد على بن هلال الجزائرى عن الشيخ ابن فهد الحلى عن
على بن الخازن عن الشهيد محمّد بن مكى عن العلامة قطب الدين البويهى
صاحب المحاكمات و شارح المطالع و الشمسية عن العلامة حسن بن يوسف عن
استاده استاد البشر و افضل من سلف و غبر الخواجة نصير الدين محمّد
المحقق الطوسى عن والده محمّد عن السيد الجليل السيد فضل اللّه
الراوندى عن السيد عماد الدين ابى الصمصام ذى الفقار الحسنى عن الشيخ
ابي جعفر الطوسى ابو عبد اللّه المفيد عن استاده الشيخ ابى جعفر محمّد
بن على بن موسى بن بابويه الصدوق عليه الرحمة و الرضوان .
پيشگفتار
بنام خداى بخشاينده مهربان سپاس از آن
خدا پروردگار جهانيانست و سرانجام خوش از آن پرهيزگاران ، نيست عدوانى
جز بر ستمكاران ، نيست معبود حقى جز خدا بهتر آفريننده ، رحمت فرستد
خدا بر محمد خاتم پيغمبران و بر خاندان پاكش و نيست جنبش و توانائى جز
بخداى والاى بزرگ .
مجلس اول روز جمعه 18 ماه رجب سال 367
1- شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن على بن
حسين بن موسى بن بابويه قمى (رضي الله عنه ):
روز جمعه 18 ماه رجب سال 367 گفته است باز گفت بر ما يحيى بن زيد بن
عباس بن وليد بزاز در كوفه گفت باز گفت برايم عمويم على بن عباس گفت
باز گفت براى ما ابراهيم بن بشر بن خالد عبدى گفت باز گفت بما عمرو بن
خالد گفت باز گفت بمن ابو حمزه ثمالى از على بن حسين (ع) (امام چهارم )
فرمود گفتار خوش فراوان كند دارائى را و روزى را بيفزايد و مرگ را پس
اندازد و دوستى نزد خاندان ببار آورد و ببهشت ببرد.
2- شهر بن حوشب از ابى هريره گفت :
هر كه روز 18 ماه ذيحجه را روزه دارد بنويسد خدا برايش ثواب روزه شصت
ماه و آن روز غدير خم است كه رسول خدا (ص) دست على بن ابى طالب را گرفت
و فرمود آيا من از مؤمنان بخودشان اولى نيستم ؟ گفتند چرا يا رسول
اللّه فرمود هر كه را من مولايم على مولا است عمر باو گفت به به اى پسر
ابى طالب مولاى من و مولاى هر مسلمان گرديدى خداى عز و جل هم اين آيه
را فرستاد كه امروز دين را براى شما كامل كردم .
3- ابن عباس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود على ولى هر مؤمنى است پس از من .
4- قيس بن عاصم گويد:
با جمعى از بنى تميم خدمت پيغمبر (ص) رسيديم من وقتى وارد شدم كه صلصال
بن دلهمس نزد آن حضرت بود عرضكردم اى پيغمبر خدا بما پندى ده كه از آن
بهره ببريم زيرا ما مردم بيابان گرديم رسول خدا (ص) فرمود اى قيس راستى
هر عزتى را ذلتى باشد و زندگى همراه با مرگ است و دنبال اين سراى سپنج
سراى ديگريست و براى هر چيز حسابرسى هست و بر هر چيز پاينده ايست هر
كار نيك را ثوابيست و هر بد كردارى را كيفريست و هر مدتى را سندى باشد
بناچار اى قيس قرينى با تو بگور آيد او زنده باشد و تو مرده اى اگر
گرامى باشد گراميت دارد و اگر پست و زبون باشد تو را از دست بدهد و سپس
جز با تو محشور نگردد و جز با او مبعوث نگردى و جز از او بازپرسى نشوى
اين قرين خود را جز كردار شايسته انتخاب مكن كه اگر صالح باشد آرامش تو
باشد و اگر فاسد بود جز از او در هراس نباشى آن كردار تو است عرضكرد اى
پيغمبر خدا دوست دارم اين گفتار در چند شعر باشد كه ما بدان بر
همسايگان عرب خود بباليم و آن را اندوخته داريم پيغمبر دستور داد حسان
را خدمتش آرند من در انديشه شدم كه گفتار آن حضرت را بنظم آورم و پيش
از آمدن حسان بدان موفق شدم عرضكردم يا رسول اللّه چند شعر بخاطرم رسيد
كه گمانم موافق مقصود شما باشد عرضكردم :
ز كردار خود دمخورى برگزين |
|
كه در گور باشد تو را همنشين |
پس از مرگ آماده داريش پيش |
|
بروزى كه آيد ندا آى پيش |
اگر دل بچيزى ببندى مبند |
|
بجز آنچه باشد خدا را پسند |
پس و پيش مرگت تو را نيست كس |
|
بجز كرده ات يار و فريادرس |
بشر پيش خويشان دمى ميهمان |
|
بود وانگهى كوچد از اين جهان |