امالى شيخ مفيد

محمّد بن نعمان ملقّب به (شيخ مفيد)
مترجم : حسين استاد ولى

- ۷ -


((اى ملامت گر من از روى جهل گناه نكرده ام ، و نه از روى اين اعتقاد كه گناه ، كار ديگريست نه كار من . و گناهى كه از من سر زده نه از روى جرأ ت و جسارت بر خدا بوده و نيز نه آن بوده كه عقل من بر جهلم چيره نباشد هرگز بلكه از حسن ظنّم به بخشش آن كسى است كه كارهاى نيك و زيبا و بخشش ها تنها از آن اوست پس اگر گمانى كه بدو برده ام راست آيد البتّه در فضل و بخشش او گمان از چون منى راست نيايد (چه با اعمال زشت جاى حسن ظنّ نيست ) و اگر عذابى از جانب او به من برسد، اين از انصاف و عدلى است كه در حكم وجود داشته و بمن رسيده است )).
8- عيسى بن عّمرو گويد:
مردى از ابى عمر و بن العلاء حاجتى خواست و ابى عمرو به وى وعده داد كه حاجتش را برآورد، امّا انجام آن براى ابى عمرو ميسور نگشت ، پس از چندى آن مرد او را ديد و گفت : اى ابا عمرو بمن وعده اى دادى و عمل نكردى ! ابو عمرو گفت : كدام يك ما به غم سزاوارتريم ، من يا تو؟
آن مرد گفت : من . ابو عمرو گفت : خير، بلكه بخدا سوگند من به اندوه سزاوارترم ، آن مرد گفت : چگونه ؟ گفت : من به تو وعده دادم در نتيجه تو با دلخوشى بانجام وعده بخانه بازگشتى ، و من با همّ و غم بانجام رساندن آن ، تو شبت را با سرور و شادى بسر بردى ، و من شبم را در فكر و اندوه سپرى ساختم ، سپس قضا و قدر از انجام تصميم مانع شد، در نتيجه تو مرا با حالت ذلّت و ديده خوارى ديدار كردى ، و من تو را با خجالت و شرمندگى .
9- جعابى با سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود:
رسول خدا (ص) به من فرمود: يا على اين دين با شما شروع شده و بدست شما پايان پذيرد، صبر را پيشه سازيد كه سرانجام امور از آن پرهيزكاران است ، شما حزب خدائيد و دشمنانتان حزب شيطان ، خوشا به حال آن كس كه از شما فرمان برد، و واى بر آن كس كه شما را نافرمانى كند، شما حجّت و دليل خدا بر آفريدگانش و دستاويز محكم خدائيد، هر كس به آن دستاويز چنگ زند هدايت يافته ، و آن كس كه آن را رها سازد گمراه گردد. من از خداوند بهشت را برايتان درخواست ميكنم ، هيچ كس به طاعت خدا از شما پيشى نگيرد كه شما از همه به طاعت خداوند سزاوارتريد.
10- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام زين العابدين (ع) مى فرمود: پسر آدم ! تو پيوسته در خوبى بسر برى تا آنگاه كه اندرز دهنده خويشتن بوده ، و در فكر
حسابرسى اعمال خودت باشى ، و تا آنگاه كه ترس از خدا بمنزله لباس زير و اندوه در امور اخروى بمنزله لباس روى تو باشد (پيوسته در باطن خود از خدا در هراس و در ظاهر خود اندوهگين باشى ). همانا تو خواهى مرد و سپس برانگيخته خواهى شد، و در حضور پروردگار با عزّت و جلال بازداشت مى شوى [پس پاسخى آماده كن ]
مجلس سيزدهم شنبه 19 رجب 407
1- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه فرمود:
از سه چيز بر امّت خود بيم دارم : گمراهى پس از شناخت ، و آشوبهاى گمراهى آفرين ، و شهوت فرج و شكم .
2- ابو هريره گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: ماه رمضان ماه پر بركتى است كه خداوند روزه آن را واجب نموده است . درهاى بهشت در اين ماه گشوده است ، و شياطين در غل و زنجير بسته اند، شبى در اين ماه وجود دارد كه از هزار ماه بهتر و برتر است ، هر كس از فيض آن محروم بماند براستى محروم واقعى اوست - و اين سخن را سه بار تكرار فرمود-.
3- سليمان بن جعفر جعفرى گويد:
شنيدم ابو الحسن (امام رضا يا امام هادى ) (ع) به پدرم مى فرمود: چگونه است كه تو را نزد عبد الرّحمن بن يعقوب ديدم ؟ عرض كرد: او دائى من است ، حضرت به او فرمود: آن مرد در باره خدا سخنى بس گزاف و هول انگيز گويد. او خدا را (به صورت اجسام و اوصاف آن ) وصف مى كند و حال آنكه خداوند به وصف نيايد، پس يا با او همنشين شو و ما را رها كن و يا با ما همنشين باش و او را ترك كن . عرض كرد: او هر چه بخواهد بگويد چه زيانى بحال من دارد چنانچه من قائل بگفتار او نشوم ؟ حضرت فرمود:
آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد و شما را جملگى فرا گيرد؟ آيا داستان آن كسى را كه از اصحاب موسى (ع) بود و پدرش از ياران فرعون نشنيده اى ، كه چون لشكر فرعون (كنار دريا) به موسى (ع) رسيد آن مرد از موسى جدا شد تا پدر خود را پند دهد، موسى از كنار او گذشت و پدرش ‍ همچنان با او در ستيز بود تا با هم بكنار دريا رسيدند و هر دو غرق شدند. اين خبر به موسى (ع) رسيد، موسى حال او را از جبرئيل جويا شد، پاسخ داد: او غرق شد- خدايش رحمت كند- در حالى كه عقيده پدرش را نداشت امّا چون عذاب فرود آيد از كسى كه به گنهكار (بهر منظور) نزديك شده دفاعى نشود.
4- ابان بن تغلب گويد:
امام صادق (ع) فرمود: به رسول خدا (ص) از جانب گروهى از طايفه قريش ‍ اين خبر رسيد كه گفته اند: محمّد چنين پنداشته كه امر حكومت را در ميان خاندان خود محكم و پابرجا ساخته است ؟! چون او بميرد آن را از چنگ آنان بيرون خواهيم آورد، و بدست غير آنان خواهيم سپرد. پس رسول خدا (ص) بيرون شده در محلى كه آنجا گرد آمده بودند ايستاد و فرمود: اى گروه قريش چگونه خواهيد بود آنگاه كه پس از من كافر شويد، سپس مرا در ميان لشكرى از يارانم ببينيد كه شمشير برويتان كشيده ، گردنهاى شما را با شمشير مى زنم ؟ جبرئيل (ع) فرود آمد و گفت : اى محمّد پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: بگو: ان شاء اللّه (من ) يا علىّ بن ابى طالب (اين كار را بكنيم ) و رسول ، خدا (ص) فرمود: ان شاء اللّه ، يا اينكه علىّ بن ابى طالب اين كار را بعهده مى گيرد.
5- يعلى بن مرّه گويد:
شنيدم رسول خدا (ص) به علىّ بن ابى طالب (ع) مى فرمود: اى على تو صاحب اختيار و سرپرست مردم پس از من خواهى بود، هر كس از تو فرمان برد مرا فرمان برده ، و هر كس از تو نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است .
6- ابو الهيثم بن تيّهان انصارى گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: خدا عزّ و جلّ ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آفريد، و آنها را به عرش آويخت ، و ب آنان فرمان داد تا بر من سلام و درود فرستاده و از من فرمان برند، نخستين كسى كه از مردان بر من سلام كرد و از من اطاعت نمود روح علىّ بن ابى طالب [ع ]بود.
7- حبيب بن ابى ثابت گويد:
چون آن گروه (معين شده كه شش نفر بودند) براى شوراى تعيين خليفه پس از عمر در خانه گرد آمدند مقداد بن اسود كندى - رحمه اللّه - آمد و گفت : مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم ، آنان نپذيرفتند، گفت : لا اقل سرم را در خانه داخل كنيد و سخنى از من بشنويد، اين را نيز نپذيرفتند، گفت :
حال كه نمى پذيريد پس با مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته ، و در بيعت رضوان شركت نكرده ، و در جنگ احد- آن روز كه دو گروه مسلمين و مشركين با هم روبرو شدند- فرار نمود، بيعت نكنيد.
عثمان گفت : هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست گيرم تو را به صاحب اوّلت بر مى گردانم . چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت : به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اوّل و آخرم باز گشتم . چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (و خاطرش از او آسوده شد رسم سياست و سياست بازان بجاى آورد) آمد تا بر سر قبرش ايستاد و گفت : خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه ... و ثناى خوبى بر وى فرستاد. زبير به او گفت :
تو را آنچنان مى شناسم كه پس از مرگ بر من مى گريى ، اما در حال حياتم زاد و توشه اى را به من نمى دهى !)) عثمان گفت : زبير! اين چه حرف است كه مى زنى ؟ تو گمان مى كنى كه من دوست دارم مردى اين چنين از اصحاب محمد (ع) بميرد در حالى كه بر من خشمناك باشد؟!
8- مرازم از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
چه مى شود گروههائى از امّت مرا كه چون نام ابراهيم و آل ابراهيم (ع) نزد آنان برده شود دلهايشان شاد و چهره هايشان از سرور روشن مى شود، ولى همين كه نام من و اهل بيتم برده مى شود دلهايشان بيزار و رميده ، و چهره هايشان درهم و گرفته مى گردد؟! به آن كس كه مرا بحق به پيامبرى برانگيخته سوگند اگر مردى با عمل هفتاد پيامبر خدا را ديدار كند و ولايت اولى الامر از ما اهل بيت را نداشته باشد خداوند هيچ توبه و فديه و كار نيكى را از وى نخواهد پذيرفت .
9- جعفر بن زياد احمر گويد:
زيد بن علىّ بن الحسين عليهما السلام اين آيه را خواند: ((و امّا آن ديوار از آن دو پسر بچّه يتيمى بود كه در شهر سكونت داشتند، و در زير آن گنجى براى آنها پنهان ؛ و پدرشان آدم صالحى بود، پس خداى تو خواست كه آنان بحد رشد و بلوغ برسند و گنجشان را بيرون آورند)) و سپس گفت : خداوند آن دو كودك را به خاطر نيكى پدرشان در تحت مراقبت خود گرفت ، پس ‍ چه كس از ما سزاوارتر است كه حفاظت خوبى از وى شود؟
زيرا كه رسول خدا (ص) جدّ ماست ، و دخترش سرور زنان بهشتى مادر ماست ، و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورد و او را به يگانگى خواند و نماز گزارد پدر ماست (بنا بر اين خدا حافظ ماست و ما از دشمن نمى هراسيم و بمبارزه خود ادامه مى دهيم ).
10- اصمعى گويد:
از يك عرب بيابانى شنيدم كه يادى از سلطنت و سلاطين نمود و گفت : همانا كه هر چند آنان در دنيا با ظلم و ستم كردن عزيز شدند، ولى در آخرت با عدالتى كه در حق آنان روا شود خوار و ذليل خواهند گشت ، به اندكى از بسيار و ناچيزى از فراوان خرسند شدند، و براستى در آن وقتى كه پشيمانى هيچ سودى ندهد با تهيدستى روبرو خواهند بود.
شيخ مفيد گويد: و استادم ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى ، شعرى از ابى العتاهيه برايم خواند:
منزّه است خدائى كه صاحب ملكوت است كه چه شبى است كه آن شب كه به صبح قيامت آبستن است ! اگر كسى آن صورتى را كه در معاد خواهد داشت در نظر خود مجسّم كند (از اندوه و نگرانى ) چشم بر هم نتواند نهاد، پروردگار خلائق فنا و نابودى را براى آفريدگان مسلّم داشته ، و مردم بر دو دسته اند: گروهى پيش افتاده و درگذشته اند، و گروهى ديگر بازمانده و سپس بسوى رفتگان خواهند شتافت .
مجلس چهاردهم شنبه 26 رجب 407
1- محمد بن عبد اللّه علوى زيدى از حضرت رضا از پدرش از اجدادش از امير المؤمنين (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
هر كس يك عمل واجبى (مثل نماز) بجا آورد، در نزد خداوند دعائى قابل استجابت دارد.
2- جابر گويد:
امير المؤمنين (ع) شنيد كه مردى به قنبر دشنام مى داد و قنبر نيز مى خواست باو جواب گويد، حضرت او را صدا زد: آى قنبر! آهسته ، ناسزا گوى خود را در زبونى رها كن تا خداى رحمان را خشنود سازى ، و شيطان را به خشم آوردى ، و دشمنت را كيفر و شكنجه دهى . سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و جانداران را بيافريد شخص با ايمان خداى خويش را به چيزى مانند حلم و بردبارى خرسند نسازد، و شيطان را به چيزى مثل سكوت و خموشى بخشم نياورد، و هيچ احمق و نادانى به عكس العمل مانند سكوت در مقابل او كيفر و شكنجه نگردد.
3- حسن بن ابى الحسن بصرى گويد:
چون امير المؤمنين (ع) بشهر ما بصره وارد شد گذارش بر من افتاد و من وضو مى ساختم ، فرمود: اى جوان نيكو وضو بساز تا خدا به تو نيكوئى كند. سپس از نزد من گذشت ، بدنبال او روان شدم ، حضرت بجانب من رو كرد و بمن نگريست و فرمود: اى جوان حاجتى دارى ؟ عرض كردم : آرى ، بمن سخنى بياموز كه خداوند مرا بدان سود بخشد.
فرمود: اى جوان هر كس با خدا به صداقت و راستى رفتار كند نجات يابد، و هر كس بر دين خود بهراسد از هلاكت سالم بماند، و هر كس در دنيا به زهد گرايد ديده اش ب آنچه از پاداشهاى خدا- عزّ و جلّ- مى بيند روشن گردد.
اى جوان آيا بيشتر برايت نگويم ؟ عرض كردم : چرا اى امير مؤمنان .
فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد دنيا و آخرت برايش صاف و سالم بماند: آن كس كه بكار نيك فرمان دهد و خودش نيز بدان گردن نهد، و از كار زشت باز دارد و خودش نيز از آن دست كشد، و بر حدود و دستورات خداوند محافظت و مواظبت نمايد.
اى جوان آيا دلشاد مى شوى از اينكه روز قيامت در حالى بديدار خدا شتابى كه از تو خرسند باشد؟ عرض كردم : آرى اى امير مؤمنان . فرمود: نسبت بدنيا زاهد و بى ميل باش ، و نسبت ب آخرت راغب و مايل ، و در تمام كارهاى خود از راستى جدا مشو كه خداوند تو و تمام بندگانش را از راه راستى بعبادت فرا خوانده است .
سپس آن حضرت براه افتاد تا ببازار بصره وارد شد، نگاهى بمردم انداخت و ديد كه گرم داد و ستداند، و پس بسختى گريست و آنگاه فرمود: اى بندگان دنيا و كارگزاران دنيا داران ، حال كه شما در روز پيوسته سوگند مى خوريد، و در شب به بسترهاى خود مى آرميد، و طبعا در خلال اين حالات از آخرت غافليد، پس كسى بجمع آورى زاد و توشه برخاسته ، و در امر معاد انديشه مى كنيد؟! مردى گفت : اى امير مؤمنان ما ناگزيريم از بدست آوردن روزى ، پس چه كنيم ؟ امير مؤمنان (ع) فرمود: همانا تحصيل معاش از راه حلال آدمى را از كار آخرت باز نمى دارد، و اگر گوئى : ما ناچاريم احتكار كنيم ، عذرت پذيرفته نيست . آن مرد گريه كنان براه افتاد. امير المؤمنين (ع) باو فرمود: رو بمن آى تا شرح بيشترى گويم . آن مرد بازگشت ، حضرت فرمود: بنده خدا! بدان كه هر كس در دنيا براى آخرت كار كند ناگزير پاداش عملش ‍ بتمام و كمال باو داده شود، و هر كس بامور دينى بجهت دستيابى بدنيا عمل كند اجر و پاداش وى در آخرت آتش دوزخ خواهد بود.
سپس امير المؤمنين (ع) اين آيات را تلاوت نمود: ((امّا آن كس كه سركشى كند و زندگانى دنيا را ترجيح دهد پس همانا دوزخ جايگاه اوست )) .
4- مالك بن ضمره گويد:
از امير المؤمنين على (ع) شنيدم كه مى فرمود:
آگاه باشيد كه شما در معرض لعن و دروغگو شمردن من قرار خواهيد گرفت (شما را در شرايطى قرار ميدهند كه اقدام به لعن و دروغزن خواندن من كنيد)، پس هر كس مرا از روى كراهت و عدم رضايت قلبى لعن كند و خداوند ناراضى بودن او را بدين كار از دلش بداند من و او با هم بر محمّد (ص) وارد مى شويم ، و هر كس زبانش را نگه دارد و مرا لعن نكند، باندازه زمان پرتاب يك تير يا يك چشم بهم زدن از من زودتر به ملاقات آن حضرت برود، و هر كس با رضايت و خوشحالى مرا لعن كند حجابى ميان او و (عذاب ) خداوند (يا حجّتى ميان او و خداوند) نخواهد بود، و حجّت و دليلى به پيشگاه محمّد (ص) ندارد.
هان بدانيد كه محمّد (ص) روزى دست مرا گرفت و فرمود: هر كس با اين پنج (انگشت ) بيعت كند، و در حالى كه تو را دوست مى داشته بميرد حقّا بعهد و به تكليف خود عمل نموده ، و هر كس در حالى كه تو را دشمن ميدارد بميرد همانا به مرگ دوران جاهليّت مرده است ، و به تمام آنچه كه در اسلام عمل نموده (اعم از عبادات و غيره ) مورد محاسبه قرار گيرد، و اگر در حالى كه تو را دوست ميدارد پس از تو زنده بماند، تا آنگاه كه خورشيد طلوع و غروب ميكند خداوند كارهاى او را به امن و ايمان پايان خواهد داد.
5- ابو جهضم ازدى از پدرش كه از اهالى شام بود روايت كند كه گفت :
چون عثمان ابا ذر را از مدينه به شام تبعيد نمود پيوسته ابو ذر براى ما سخنرانى ميكرد، نخست حمد الهى بجاى مى آورد و شهادت حقّ بر زبان مى راند و بر پيامبر (ص) درود مى فرستاد و مى گفت : ((امّا بعد، ما در دوران جاهليّت خود پيش از آنكه كتاب آسمانى بر ما نازل شود و پيامبر در ميان ما بر انگيخته گردد، وفاى به پيمان نموده ، و سخن راست گفته ، و به همسايگان نيكوئى و از ميهمان پذيرائى و با تهيدستان همراهى و مواسات مى كرديم [و با متكبّر دشمنى مى ورزيديم ]
پس چون خداى متعال رسول خدا (ص) را ميان ما برانگيخت و كتابش را بر ما فرو فرستاد اين اخلاق مورد رضايت خدا و رسولش قرار گرفت ، و مسلمانان از ديگران شايسته تر و سزاوارتر بودند كه اين گونه اخلاقيّات را پاسدارى كنند، آنان نيز مدّتى كه خدا خواست بدين صورت ماندند تا اينكه واليان اعمال زشتى را كه ما سابقه شناسائى بدانها نداشتيم احداث و پايه گذارى كردند از قبيل خاموش ساختن سنّتى ، و زنده داشتن بدعتى ، و سخنگوى بحقّى كه دروغگو شمرده مى شد، و ايثارهائى بدون رعايت مقام تقوا، و امينان صالحى كه كنار زده شده و ديگران بر آنان ترجيح داده مى شدند. خداوندا! اگر مرگ به خير من است مرا مرگ بهره ساز و بسوى خويش ببر در حالى كه سنّتى را تغيير و تبديل نداده باشم )).
و پيوسته بى پرده اين سخنان را تكرار مى كرد. حبيب بن مسلمه به نزد معاويه رفت و گفت : ابو ذر با اين سخنانش نظر مردم را در باره تو خراب و تباه نموده و آنان را عليه تو مى شوراند. معاويه اين مطلب را به عثمان نوشت ، عثمان در پاسخ نگاشت : او را بسوى من گسيل دار. و چون ابو ذر به مدينه رسيد عثمان او را به ربذه تبعيد نمود.
6- يحيى بن عبد اللّه بن حسن گويد:
از امام صادق (ع) در حالى كه گروهى از كوفيان خدمتش بودند شنيدم كه مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه مى گويند تمام دانش خود را از رسول خدا (ص) فرا گرفته و بدان عمل نموده و هدايت شده اند، و معتقدند كه ما اهل بيت دانش آن حضرت را نيندوخته و بدان هدايت نيافته ايم و حال آنكه ما اهل و اولاد او هستيم ، وحى در منازل ما فرود آمده ، و دانش از نزد ما به سوى مردم خارج گرديده است ، گمان مى كنى كه آنان دانستند و هدايت شدند و ما ندانستيم و گمراه گشتيم ؟! حقّا كه چنين چيزى محال است .
7- اصمعى گويد:
به شهر بصره داخل شدم ، همين طور كه در يكى از خيابانهاى آن راه مى رفتم به دخترك بسيار زيبائى برخوردم كه چون مشك خشكيده بود، بدنبال او حركت كردم و صداى نفسم را از وى پنهان مى داشتم تا اينكه به قبرستان رسيد و كنار قبرى نشست و با آوازى بسيار آهسته زمزمه وار چنين مى گفت : بخدا سوگند مسكن اصلى اين جاست نه آنجا كه ما خود را بدان فريفته ايم ، بخدا سوگند اينجا ميان دوستان جدائى اندازد و آدمى را بحساب و كتاب نزديك سازد، و به سبب آن رحمت از عذاب باز شناخته گردد. پدر جان خداوند قبرت را گشاده سازد و در همان درياى رحمتى كه پيامبرش را فرو برد، ترا فرو برد، من خلاف آنچه مى دانم نگويم ، آگاهى خوبى از تو داشتم ، چون بدينجا روى مى آورم به تكيه گاه و پناهم مى رسم ، و چون اينجا را پشتوانه قرار مى دهم تكيه گاه و پشتوانه خوبى پيدا مى كنم . سپس گفت : كاش مى دانستم كه چگونه پوسيدگى در گور چهره ترا تغيير داد، يا چگونه زيبا صورتت رخ در نقاب خاك در پوشيد! آفرين خدا بر تو كه چه پيرى را بزير خاكها و ريگزارها پنهان كردند كه احساس و ديد خود را از دست داده است ، خرد و بردبارى پس از دور انديشى اين پيكر را زينت داده بود، و نيز شجاعت و سخاوت آنگاه كه در خانه اش را ميهمان ميكوفت . از آن زمان كه به سوى گورستان و پوسيدگى و نابودى انتقال داده شدى تمام غمها بمن نزديك شد و خواب از چشمم نهان گشت )).
مجلس پانزدهم شنبه 3 شعبان 407
1- داود بن سليمان غازى گويد:
حضرت رضا (ع) از پدرانش عليهم السّلام برايم حديث كرد كه رسول خدا (ص) فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت : اى محمّد، پروردگارت سلام مى رساند و ميفرمايد: اگر بخواهى تمام وادى مكّه را براى تو به زر تبديل كنم . من سر ب آسمان برداشتم و عرض كردم :
پروردگار من ! مى خواهم روزى سير باشم تا سپاست گويم ، و روزى گرسنه باشم تا از تو درخواست نمايم .
2- بريده گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: خداوند مرا به دوستى چهار نفر از يارانم دستور فرموده و به من خبر داده كه خود نيز آنان را دوست دارد. عرض كرديم : يا رسول اللّه آنان چه كسانند؟ و هر كدام از ما دوست داشتيم كه يكى از چهار نفر باشيم ! حضرت سه بار فرمود: آگاه باشيد كه على يكى از آنهاست ، و (سه تن ديگر) مقداد بن اسود، و ابو ذر غفارى ، و سلمان فارسى هستند.
3- فروة بن مجاشع از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
عائشه نزد عثمان آمد و گفت : آن سهميّه اى را كه پدرم و عمر بن خطّاب به من مى دادند بمن رد كن ، عثمان گفت : من در كتاب و سنّت جايى براى چنين چيزى كه براى تو مقرّر باشد نيافتم ، و همانا پدرت و عمر بن خطّاب از روى رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مى كردند و من اين كار را نمى كنم . عائشه گفت : پس سهم ارث مرا از رسول خدا (ص) بده ، عثمان گفت : مگر تو و مالك بن اوس نصرى نزد من نيامديد و گواهى داديد كه رسول خدا (ص) ارث نمى گذارد، تا جايى كه فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر (ص) مى طلبى ؟! عائشه او را رها كرد و بازگشت . از آن روز به بعد هر گاه عثمان براى نماز بيرون مى شد عائشه پيراهن رسول خدا (ص) را مى گرفت ، و بر سرين بلند مى كرد و مى گفت : همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است .
4- سديف مكّى گويد:
محمّد بن على (ع)- كه هيچ يك از محمّديان را نديدم كه با وى همدوشى كند- به من خبر داد كه جابر بن عبد اللّه انصارى گفت : رسول خدا (ص) ميان مهاجرين و انصار ندا در داد و همگى با اسلحه حاضر شدند، پيامبر (ص) بر منبر بر آمد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و فرمود: اى مسلمانان هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد. جابر گفت : من برخاستم و عرض كردم : اى رسول خدا هر چند شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و به اينكه محمّد رسول خداست بدهد؟ فرمود: هر چند لا اله الّا اللّه گواهى دهد زيرا كه بدين سبب از ريختن خون خود يا از اينكه با دست خود باخوارى هر چه تمامتر جزيه پردازد جلوگيرى بعمل مى آورد. سپس فرمود: هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد و اگر به زمان دجّال برسد با او همراهى كند، و اگر به زمان وى نرسد در قبر خود برانگيخته شود و باو ايمان آورد. همانا پروردگار من عزّ و جلّ در ابتداى خلقت (عالم ذرّ) كه گل آدميان را مى سرشتند امّت مرا برايم تصوير نمود، و نامهاى ايشان را به من ياد داد چنانچه تمام اسماء را به آدم تعليم فرمود، سپس صاحبان پرچمها (ادعيه داران ) از جلو من گذشتند و من براى على و شيعيان او آمرزش ‍ طلبيدم .
حنّان بن سدير گويد: من اين حديث را خدمت امام صادق (ع) عرضه داشتم ، حضرت بمن فرمود: تو خودت اين را از سديف شنيدى ؟ عرض ‍ كردم : امشب هفتمين شب است كه آن را از وى شنيده ام ، فرمود: من گمان نمى كردم كه اين حديث از دهان پدرم به سوى احدى خارج شود.
5- عبد الرّحمن بن عبيد بن الكنود گويد:
دوازده شب از ماه رجب سپرى شده بود كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) از بصره وارد كوفه شدند. حضرت پيش آمد تا بر فراز منبر شد، حمد و ثناى الهى بجاى آورد سپس فرمود: امّا بعد، سپاس خدائى راست كه دوست خود را يارى داد، و دشمن خويش را خوار و رها ساخت ، و راستگوى حقّ بجانب را عزّت بخشيد، و دروغگوى باطل گرا را ذليل نمود. اى ساكنان اين شهر تقواى الهى پيشه كنيد، و از طاعت آن گروه از اهل بيت پيامبرتان (ص) كه خودشان خدا را اطاعت نموده اند جدا مشويد، آنان كه در فرمانبرى از ايشان - در آنچه كه خودشان نيز خدا را فرمان برده اند- سزاوارترند از آن گروه افرادى كه خود را بحقّ مى بندند و مدّعى آنند و با ما مقابله مى كنند، با فضل و دارائيهاى ما خود را صاحب فضل جلوه مى دهند و همان فضل را در باره ما انكار مى كنند، و در حقّ خودمان با ما مى ستيزند و ما را از آن كنار مى زنند، و البتّه و بال و گرفتارى اعمال زشت خود را چشيدند و بزودى به كيفر اين تبهكارى (در آخرت ) خواهند رسيد. همانا مردانى چند از شما دست از يارى من برداشتند كه من اين كار زشت را بر آنان خرده مى گيرم و آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهم ، شما نيز ب آنان بد گوئيد، و سخنان زننده اى به گوششان برسانيد تا به جلب رضايت ما تن در دهند يا كارى كه مورد خشنودى ماست از آنان مشاهده كنيم . مالك بن حبيب تميمى يربوعى كه يكى از افراد انتظامى بود گفت :