واقعه غدیر و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

- ۱۱ -


عواقب انکار نصّ غدیر

اکثر مسلمانان بعد از وفات رسول خدا(ص) از نص غدیر اعراض نموده و آن را انکار کرده یا به فراموشى سپردند در حالى که قرآن مردم را به متابعت از آن دعوت کرده بود، و در نتیجه گرفتار مشکلات و مصیبت‏هاى فراوانى شدند.
1 - خداوند متعال مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»؛ «اى کسانى که ایمان آورده‏اید دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را به سوى چیزى مى‏خواند که شما را حیات مى‏بخشد.»( سوره انفال، آیه 24)
2 - و نیز مى‏فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»؛ «هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بداند، اختیارى [در برابر فرمان خدا] داشته باشد، و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند به گمراهى آشکار گرفتار شده است.»( سوره احزاب، آیه 36)
3 - و نیز مى‏فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»؛ «پروردگار تو هر چه مى‏خواهد مى‏آفریند، و هرچه بخواهد برمى گزیند، آنان [در برابر او] اختیارى ندارند.»( سوره قصص، آیه 68)

اعتراف اهل سنت به عواقب انکار نصّ

طبیعى به نظر مى‏رسد که انکار نصّ شرعى و الهى بر امام معصوم و واگذارى آن بر امت داراى عواقب و خطراتى خواهد بود که از روشنفکران اهل سنت نیز پوشیده نمانده است. اینک به نقل برخى از عبارات آنها مى‏پردازیم:

1 - دکتر احمد محمود صبحى

او مى‏گوید: «نحوه فکر اهل سنت در مسئله سیاست و اصول حکم یا به تعبیرى جامع‏تر نظام بیعت، بسیارى از چالش‏ها را ایجاد نمود. سه خلیفه اوّل هر کدام به طریقى بر خلاف طریق دیگرى حکم کردند، حال چگونه ممکن است که رأى اسلام را از عملکرد گوناگون آنان استنباط کرده و جمهور مسلمین بر آن اتفاق داشته باشند».( نظریة الامامة لدى الشیعة الاثنى عشریة، ص 501)
او نیز مى‏گوید: «هنگامى که معاویه به فکر افتاد تا خلافت را از بعد خودش براى فرزندش یزید به ارث گذارد در نظام اسلامى بدعت گذارده و در آن تقلید جدیدى ایجاد نمود که با آن سنت سلف را تغییر داد، و خلافت را شبیه پادشاهان فارس و بیزنطى‏ها نمود، و خلافت را -آن گونه که جاحظ گفت- به پادشاهى قیصر و کسرى تبدیل نمود».( النظم الاسلامى نشأتها و تطوّرها، ص 267)
او نیز مى‏گوید: «هر چه که به اسم اسلام از تسلّط و زور در عصر خلفاء جائر اتفاق افتاد دین خدا از آن متبرّى است، و گناه آن تا روز قیامت به گردن کسانى است که چنین حکومتى داشتند».( همان، ص 279)

2 - جاحظ

او در عین حال که از طرفداران عثمان است به روش معاویه در حکومت‏دارى اعتراض کرده و مى‏گوید: «...معاویه در حکومت طریقه استبداد را پیش گرفت، و بر بقیه اعضاى شورا و بر جماعت مسلمین از انصار و مهاجرین در سالى که آن را «سال جماعت» نامیدند استبداد به خرج داد. سالى که سال جماعت نبود بلکه سال تفرقه و قهر و جبر و غلبه بود. سالى که در آن امامت به پادشاهى کسروى منتقل شد و خلافت منصبى قیصرى گشت...».( رسائل جاحظ، ص 297-292، رساله یازدهم)

3 - ابن قتیبه

او مى‏گوید: «جهمیّه و مشبّهه در تأخیر علىّ -کرّم اللَّه وجهه- غلوّ کرده و حقّش را ضایع کردند و در گفتار خود لجاجت به خرج دادند گرچه تصریح به ظلم خود نکردند و خون او را بدون حقّ و از روى تعدّى بر زمین ریختند... و او را به جهت جهل‏شان از امامت امامان خارج کرده و در جمله امامان فتنه‏گر قرار دادند، و بر خلافت او به جهت اختلاف مردم اسم خلافت نگذاشتند و در عوض یزید بن معاویه را به جهت اجماع مردم بر او مستوجب خلافت دانستند...».( الاختلاف فى اللفظ و الردّ على الجهمیّة و المشبّهة، ص 49-47)

4 - مقریزى

او مى‏نویسد: «خدا و رسولش راست گفته‏اند که بعد از رسول خدا(ص) خلفائى خواهند آمد که به هدایت و دین حقّ قضاوت نمى‏کنند و سنت‏هاى هدایت را تبدیل مى‏نمایند...».( النزاع و التخاصم، ج 12، ص 317-315)

5 - ابن حزم ظاهرى

او مى‏گوید: «یزید فرزند معاویه در اسلام آثار قبیحى را از خود بجا گذارد: اهل مدینه و بزرگان قوم و بقیه صحابه را در روز حرّه در آخر دولتش به قتل رسانید، و حسین و اهل بیتش را در اول دولتش به قتل رسانید. و ابن زبیر را در مسجدالحرام محاصره کرد و حرمت کعبه و اسلام را بر پا نداشت...».( جمهرة انساب العرب، ص 112)
او نیز در «المحلّى» مى‏گوید: «پادشاهان بنى امیه تکبیر را در نماز اسقاط کردند و خطبه نماز عید فطر و قربان را مقدم داشتند تا آن که این مطلب بر روى زمین پخش شد. لذا صحیح است که بگوییم عمل هیچ کس به جز رسول خدا حجّت نیست».( المحلّى، ج 1، ص 55)

6 - ابوالثناء آلوسى

او در تفسیر آیه شریفه: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبیراً»؛ «و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود؛ همچنین شجره درخت نفرین شده را که در قرآن ذکر کرده‏ایم. ما آن‏ها را بیم داده [و انذار] مى‏کنیم، اما جز طغیان عظیم، چیزى بر آن‏ها نمى‏افزاید!»( سوره اسراء، آیه 60). روایاتى از ابن‏جریر از سهل بن سعد، و از ابن‏ابى‏حاتم و ابن‏مردویه و بیهقى در «الدلائل» و ابن‏عساکر از سعید بن مسیّب، و روایت ابن‏ابى‏حاتم از یعلى بن مرّه و از ابن‏عمر، درباره خواب پیامبر(ص) نقل کرده که بنى‏امیه از منبر او همانند بوزینه بالا مى‏رفتند. این خواب بر او دشوار آمد و خداوند این آیه را نازل کرد...( تفسیر آلوسى، ذیل آیه)

7 - دکتر طه حسین مصرى

او در کتاب «مرآة الاسلام» مى‏گوید: «...خداوند مکه را در قرآن حرمت داده و نیز مدینه پیامبر(ص) را محترم شمرده است، ولى بنى‏امیه مدینه و مکه را مباح کردند. از یزید بن معاویه شروع شد که او سه بار مدینه را مباح کرده و غارت نمود. عبدالملک بن مروان نیز به حجاج بن یوسف اجازه داد تا مکه را مباح گرداند و چه جنایاتى که در آن‏جا انجام داد. همه این‏ها براى این بود که بلاد مقدّس براى فرزندان ابى‏سفیان و بنى‏مروان خاضع گردد. ابن زیاد با امر یزید بن معاویه کشتن حسین و فرزندان و برادرانش و به اسارت گرفتن دختران رسول‏خدا(ص) را مباح کرد... مال مسلمانان ملک خلفا شد و آن گونه که دوست داشتند انفاق مى‏نمودند نه آن‏گونه که خدا دوست مى‏داشت...».( مرآة الاسلام، ص 270-268)
او نیز مى‏گوید: «طغیان و سرکشى اصلى از اصول حکم بین شرق و غرب عالم شد. زیاد و فرزندانش در روى زمین فساد مى‏کردند تا حکومت را براى بنى امیه قرار دهند، و بنى امیه براى آنان این فساد را مباح کرده بود. و حجاج بعد از زیاد و فرزندش وارد عراق شد و عراق را پر از شرّ و منکر نمود».( همان، ص 272)
او نیز در کتاب «الفتنة الکبرى» مى‏گوید: «علىّ نزدیکترین مردم به پیامبر(ص) بود. او تربیت شده پیامبر(ص) و جانشین او بر ودیعه‏اش بود. او به حکم عقد اخوّتى که با پیامبر بسته بود برادر او بود. او داماد پیامبر(ص) و پدر ذرّیه رسول(ص) بود. او صاحب پرچم پیامبر(ص) و جانشین او در بین اهل‏بیتش بود. و به نصّ حدیث نبوى منزلتش نزد پیامبر همانند منزلت هارون نزد موسى است. اگر تمام مسلمانان چنین مى‏گفتند و به حکم این مطلب علىّ را انتخاب مى‏نمودند هرگز از حقّ دور نمى‏شده و منحرف نمى‏شدند...
و همه چیز نشانگر کاندیداتورى على بر خلافت بود... خویشاوندى او با پیامبر(ص)، سابقه او در اسلام، جایگاه او در بین مسلمین، بلاهاى حسنى که در راه خدا کشیده، و سیره او که هرگز در آن انحراف و اعواج نبوده است و شدّتش در دین و فقاهت و فهمش نسبت به کتاب و سنت و استقامت رأیش، همگى زمینه ساز امامت و خلافت او بود... بنى هاشم از امر خلافت به طور عمد دور شدند و قریش بودند که آنان را چنین کردند، زیرا از آن مى‏ترسیدند که براى بنى‏هاشم جماعتى جمع شود، و نمى‏خواستند که خلافت به دست قبیله‏اى دیگر غیر از قبیله خودشان قرار گیرد».( الفتنة الکبرى، ج 1، ص 152)
او نیز مى‏گوید: «هر چه مردم درباره معاویه بگویند ولى او فرزند ابوسفیان رهبر مشرکان در جنگ احد و خندق است. او فرزند هند است که باعث قتل حمزه بود، که شکم او را دریده و جگر او را بیرون آورد، امرى که نزدیک بود پیامبر از آن جان تهى کند...».( همان، ج 2، ص 15)

8 - مورّخ مشهور سید امیر على هندى

«حکومت بنى امیه تنها اصول خلافت و تعلیمات آن را تغییر نداد بلکه حکومت آنان منجرّ به واژگون شدن اساس مبدأ اسلام شد».( مختصر تاریخ العرب و التمدن الاسلامى، ص 63)
او در جایى دیگر مى‏گوید: «با به دست گرفتن خلافت توسط معاویه در شام حکومت بت‏پرستى سابق باز گشته و جاى دمکراسى اسلامى را گرفت...».( روح الاسلام، ص 296)
و در جایى دیگر مى‏گوید: «و این چنین بت پرستى مکه بازگشته و سر از شام درآورد».( همان، ص 300)
او نیز مى‏گوید: «بنى امیه به جز عمر بن عبدالعزیز اهل بت پرستى بوده و به مراعات نکردن شرع و ارکان دین مباهات مى‏کردند، همان دینى که اعتراف به داشتن آن مى‏کردند... آنان کرسى خلافت را با جرائم دو چندان خود ملوّث نمودند و در دریاهاى خون غوطه‏ورساختند...».( همان، ص 301)

9 - دکتر احمد امین مصرى

او در کتاب «ضحى الاسلام» مى‏گوید: «...نظر اهل سنت به خلافت متعادل‏تر و قوى‏تر و نزدیک‏تر به عقل است! گر چه باید آنان را مؤاخذه شدید نمود بر این که نظریه خود را به طور محکم و قوى پیاده نکردند، آنان امامان خود را به طور صریح انتقاد نکردند، و هنگامى که ظلم نمودند در مقابلشان نایستادند، و هنگامى که ستم کردند آنان را در راه مستقیم قرار ندادند، و احکامى را که بتواند جلوى ظلم خلیفه را بر امت بگیرد وضع نکردند، بلکه در مقابل آنها تسلیمى داشتند که ناخوشایند بود، و لذا آنان بزرگترین جنایت را بر امت وارد ساختند».( ضحى الاسلام، ج 3، ص 225)
او نیز در کتاب «یوم الاسلام» مى‏گوید: «رسول اسلام در آن مرضى که با آن از دنیا رحلت نمود اراده کرد که متولّى امر مسلمین بعد از خود را تعیین کند آن‏جا که بنابر نقل صحیحین فرمود: بیاورید تا نامه‏اى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید... ولى آنان امر خلافت را براى هر کسى از مسلمانان که قصد داشته باشند قرار مى‏دهند، و لذا تا این زمان در امر خلافت اختلاف وجود دارد. اسلام در عصر رسول‏خدا(ص) قوىّ و متین بود ولى چون از دنیا رحلت نمود معرکه‏هاى خانمان‏سوز شروع شد».( یوم الاسلم، ص 41)
او نیز مى‏گوید: «از مظاهر خلاف، اختلافى بود که صحابه در مورد متولّى امر خلافت بعد از رسول‏خدا(ص) پیدا کردند، و این خود ضعف لیاقت آن‏ها را مى‏رساند، زیرا قبل از آن که پیامبر(ص) دفن شود اختلاف نمودند...».( همان، ص 53)
او نیز در کتاب «فجرالاسلام» مى‏نویسد: «چون بنى امیه خلافت را به دست گرفتند عصبیت همانند عصر جاهلیت به حال خود بازگشت».( فجرالاسلام، ص 79)

10 - دکتر على سامى نشار

او مى‏گوید: «...خلیفه دمشق گوش‏هایش در جاهلیت اولى از صوت کنیزان و مغنّیان و آلات لهو و لعب پر شده بود. او به طور علنى و مخفیانه مرتکب گناه مى‏شد... و فحشاء را بین مردم گسترش مى‏داد...».( نشأة الفکر الفلسفى فى الاسلام، ج 1، ص 229)
او نیز مى‏نویسد: «ابوسفیان عقیده کفرآمیزش را هنگامى که عثمان بن عفان به حکومت رسید ابراز داشت، آن جا که گفت: حکومت بعد از تیم وعدى به شما رسید، پس به مانند کره آن را دست به دست کنید و میخ‏هاى آن را در بنى‏امیه قرار دهید، زیرا خلافت ملک و حکومت است و من نمى‏دانم که بهشت و دوزخى باشد( النزاع و التخاصم، ص 31). و عثمان گر چه او را طرد نمود ولى چیزى نگذشت که ریسمان‏هاى این خانواده کافر بر جایگاه‏هاى خلافت قرار گرفت، و زمانى که این خانواده متولّى امر حکومت شدند نفس‏هاى مسموم آن‏ها در بیشتر احیان ظاهر شد».( نشأة الفکر الفلسفى فى الاسلام، ج 1، ص 198)
او نیز مى‏گوید: «من معاویه را از سمّ دادن به حسن(ع) تبرّى نمى‏کنم، زیرا این مرد ابداً مسلمان تامّ نبود، بلکه به تمام معناى کلمه جاهلى بود که استعداد ارتکاب هر گونه گناهى در راه فرزندش یزید را داشت. این مردى که آزاد شده در فتح مکه بود مُرد بعد از آن که برخى از بزرگان صحابه همچون حجر بن عدى و اصحابش را به نحو مرگ صبر به قتل رسانید. او مُرد بعد از آن که از مردم براى فرزندش یزید بیعت گرفت، و لذا امر خلافت به پادشاه جاهلى منتقل شد که با آن آل معاویه خلافت را یکى پس از دیگرى به ارث بردند».( همان، ج 2، ص 46)

11 - عباس محمود عقّاد

او در کتاب خود «معاویه فى المیزان» مى‏نویسد: «قیام دولت بنى‏امیه بعد از عصر خلافت حادثه‏اى عظیم و پرخطر در تاریخ اسلام و تاریخ عالم بود».( معاویة فى المیزان، ج 3، ص 542)
طبرى مدرکى را از سعید بن سوید نقل مى‏کند که معاویه خطاب به مردم گفت: «من با شما نجنگیدم تا روزه داشته و نماز خوانده و حجّ بجا آورده و زکات دهید، زیرا من مى‏دانم که شما این اعمال را انجام مى‏دهید، ولى من با شما قتال کردم تا امیر بر شمإ گردم».( همان، ص 611، به نقل از طبرى)

12 - دکتر محمود خالدى: استاد دانشگاه یرموک، اردن.

او مى‏نویسد: «بعد از وفات رسول خدا(ص) نظام خلافت به طور جدیدى ظهور پیدا کرد... و باب اجتهاد در آن راه پیدا نمود. نحوه خلافت مورد بحث و جدل و اجتهاد بین عموم مسلمین قرار گرفت، و آراء و نظریات متعددى حول آن پدید آمد و فرقه‏ها و جماعت‏هاى سیاسى و دینى حول شکل خلافت و طریقه اختیار خلیفه و خانه‏اى که از آن اختیار مى‏شود پدید آمد، و این اختلاف منجرّ به ظهور شکل‏ها و نمونه‏هاى مختلفى از خلافت شد...».( الاصول الفکریة للثقافة الاسلامیة، ج 3، ص 16)
این مشکلات و اختلافات همه از عوارض و آثار انکار نصّ بر اهل بیت و در رأس آنان على بن ابى‏طالب بوده است.

13 - مصطفى رافعى، دکتراى حقوق در دانشگاه پاریس

او درباره عصر بنى امیه مى‏گوید: «در این عصر شما انقلابى گسترده بلکه ریشه‏اى در تطبیق خلافت به عنوان نظام حکومتى مشاهده مى‏کنید. حکومتى که از جوهر اولش به عنوان یک عمل دینى دور شده است. در این عصر بود که خلیفه براى خود کاخ مى‏سازد، و سریر انداخته و شرطه برپا مى‏دارد... در این عصر است که معاویه سنت جدیدى را بکار گرفته است و براى پیاده کردن و تثبیت آن تمام حیله‏ها را به کار گرفته تا این نظام بین عموم مسلمانان مورد متابعت قرار گیرد».( مصطفى رافعى، الاسلام نظام انسانى، ص 30)

14 - محمّد رشید رضا

او در تفسیر «المنار» مى‏نویسد: «...چگونه بنى‏امیه بعد از آن حکومت اسلام رإ؛غ‏غ‏پ فاسد نمود و قواعد آن را خراب کرد، و براى مسلمانان حکومت شخصى ابدى جعل نمود، پس وزر آن و وزر هر کس که به آن عمل کرده و عمل مى‏کند تا روز قیامت بر گردن او است».( تفسیر المنار، ج 5، ص 188)
این مشکلات همه از انکار نصّ الهى بر امامت و خلافت خلیفه مسلمین صورت گرفت. اگر مسلمانان نصّ بر امامان بعد از رسول خدا را انکار نمى‏کردند هرگز به این مصیبت‏ها گرفتار نمى‏شدند، مصیبت‏هایى که علماى اهل‏سنت به آن اعتراف کرده و از آن‏ها گله دارند، مصیبت‏هایى که هرگز جامعه شیعى به جهت پیروى از اهل‏بیت: به آن مبتلا و گرفتار نشد.