حماسه غدیر

محمد رضا حکیمی

- ۶ -


فلسفه سياسى اسلام

پس از آنچه گفته شد, به شكل فلسفه سياسى اسلام مىرسيم. برخى چنين پنداشته اند,فلسفه سياسى اسلام يا چنين به پنداشتها داده اند, كه در اسلام, راجع به امامت و رهبرى (فلسفه سياسي), تاكيد و تبيينى نشده است, و به اصطلح, اسلام فلسفه سياسى ندارد. و اين امر را كه خود پنداشته اند ـ نقص مجموعه فرهنگى و تربيتى اسلام خوانده اند.

البته اگر چنين پندارى درست باشد, اين خود نقص خواهد بود. اما اين ايراد تنها بر روشى وارد است كه مىخواهد چنين وا نمايد كه: پيامبر اكرم, در طول مدت بيش از بيست سال پيامبرى ـ كه صدها تعليم آورده و جزيترين چيزها حتى آداب و رسوم ورود به حمام را فرموده است ـ لام تا كام, درباره رهبرى امت و سرنوشت مسلمانان و قرآن و قبله و آينده ابدى اسلام چيزى نگفته است ـ كارى كه از يك آدم عادى نيز سر نميزند. نيازى نيست كه بگوييم اين سخن, بر خلاف خود سنت است, زيرا پيامبر خدا از روز آشكار كردن دعوت تا دم مرگ ـ بر پايه مآخذ خود اهل سنت و صرف نظر از مدارك شيعه ـ لحظهاى سخن گفتن درباره اين موضوع مهم و تاكيد و تبيين آن را فرو نگذاشته است. مآخذ و كتب حديث و سنت اسلام, از اين احاديث مملو است, يعنى احاديث ارشاد امت به امامت. جالب توجه است كه طبرى, مورخ معروف, نوشته است :
و فرق رسول الله ((ص)) فى جميع البلاد التى دخلها الاسلام عمالا على الصدقات (1)
ـ پيامبر اكرم, كارگزاران خود را به همه شهرها و سرزمينهايى كه مردمان آنها مسلمانان شده بودند فرستاد تا اموال عمومى و سهم بيتالمال را بستانند و به مركز اسلام بفرستند.
اكنون آيا چنين دينى به تشكيل حكومت دينى و مسائل سياسى نظر ندارد? آيا چنين دينى مىتواند صرف يك رشته پندهاى اخلاقى و عقايد اخروى باشد بدون نظام رهبرى و فلسفه سياسي? و آيا چنين پيغمبرى كه به همه شهرهاى مسلمان شده, براى جمع آورى وجوه بيتالمال كارگزار مىفرستد و در صدد تشكيل حكومت و قدرت مركزى و نظام مالى بر مىآيد و اين حكومت را تشكيل هم مىدهد و صدها حكم مالى و اقتصادى و اجراى حد و قصاص و تنظيم سپاه و كسب قدرت تشريع مىكند, مىشود نسبت به جانشين و خليفه پس از خود و سرنوشت آينده قرآن و امت كلمه اى بر زبان نيارد? نه, نمىشود. و روح دين اسلام و اصل اسلام محمد همان است كه ائمه طاهرين و عالمان بزرگ شيعه گفته اند. تعليمات عاليه على نيز در همين راه بوده است, چنانكه درباره ((نهج البلاغه)) گفته اند:
معظم خطبه فى السياسة و اقلها فى الزهد (2).
ـ بخش عمده خطبه ها و سخنان نهج البلاغه درباره سياست است, و اندكى از آن درباره زهد و اندرز.
و همين است دين زنده, و جزاين نمى تواند باشد.
در ((قرآن كريم)) نيز آيات چندى درباره رهبرى آمده است (3) ـ چنانكه پيشتر اشاره كرديم. پس در اسلام فلسفه سياسى به جديترين صورت و از آغاز كار دعوت, مطرح بوده است, و جزء اركان اصلى قرار داده شده است (4). و علما و سلف شيعه, از آغاز و از ميان خود صحابه, به اهميت مسئله رهبرى توجه داشتند و عدالت را در آن, شرط قطعى مىدانستند. در طول تاريح هيچگاه از اهميت آن و پراكندن و ياددادن اين اهميت غفلت نكردند و تن نزدند. و بجز آنچه از نظر عملى انجام دادن و بزرگان شيعه از روز سقيفه تا روز عاشورا و... همواره با حكومت غير عادل درگير شدند, تا جايى كه خون خود را دادند, بجز اينها, در عرصههاى فكرى نيز درباره اهميت آن همى كار كرده اند و كتاب نوشته اند.
و با يد دانست كه بجز حركت عينى عاشورا در تعيين فلسفه سياسى اسلام و تصحيح حكومت و رهايى بخشيدن اسلام و مسلمين از دست حكومتهاى مسرف و كذاب, اقدامات مهم و متعدد ديگرى از ائمه طاهرين به ظهور رسيده است و تعليمات روشنفگرى آموخته شده است, از جمله, اين تعليم از امام ابوالحسن على بن موسيالرضا (ع) :
ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين (5)
امام رضا (ع), رهبرى و امامت را شيرازه دين و مايه نظم مسلمين مىداند, كه بدون نظم و شيرازه, هيچ امتى نه بر سر پا مىايستد و نه در جهان نفوذ مىكند. و از اين نمونه, تعليم والا, بسيار است. و همين بود كه دانشمندان و فيلسوفان و متكلّمان و مفكّران و اديبان و شاعران شيعه سپس كوشيدند تا اين مفاهيم را بگسترانند. و اگر قسمت عمده متكلمان و علماى بزرگ ديگر مذاهب اسلامى كوشيدند تا اين گونه در ميان امت رواج دهند كه اطاعت از هر فاسق و فاجرى وظيفه شرعى اس, علماى شيعه يكصدا گفتند, نه چنين است, فقط امام معصوم, فقط حاكم عادل.
حافظ محيى الدين يحيى نووى شافعى (م ـ 676) عالم و محدث معروف اهل سنت, در كتاب شرر ((صحير مسلم)) مىگويد:
همه اهل سنت از فقها و محدثين و متكلمين, بر اين عقيده اند كه خليفه و حاكم به خاطر فسق و ظلم و تعطيل احكام خدا عزل و خلع نمىشود, و خروج و قيام عليه او نيز جايز نيست, فقط بايد او را پند داد (6)!
در مسائل و احكام فقهى نيز, بدين موضوع, به طور آشكار بر مىخوريم, از جمله درباره نماز جمعه و احكام آن :
مسلمانان همگى نماز جمعه را واجب مىدانند... ولى در اين امر اختلاف دارند كه آيا در وجوب نماز جمعه, وجود سلطان يا نايب او شرط است, يا در هر حال, واجب است? حنفيان و شيعيان وجود سلطان يا نايب او را شرط مىدانند... و شيعه عدالت سلطان را نيز شرط كرده اند, و گرنه بود و نبودش يكى است. اما حنفيان عدالت را شرط نمىدانند (7).
و حتى مصلر اجتماعى روشنفكرى چون رفاعه رافع الطهطاوى مصرى (8) مىگويد:
... حاكم نماينده خداست و تنها داور كارهاى او, وجدان اوست. و محكومان يعنى توده مردم, بايد به طور مطلق از فرمانروايان خود اطاعت كنند... و اين دنباله عقايد فقهايى چون ماوردى و اشعرى و ابن جماعه است (9)...
اكنون اين طرز تفكر و جهان بينى را مقايسه كنيد با آنچه شيعه بدان معتقد است, و فارابي, به عنوان يك فيلسوف شيعي, آن را پيشنهاد مىكند, چنانكه مورخان فلسفه گفته اند و حتى اين طرز تفكر را دليل تشيّع او دانسته اند :
از تمايل فارابى به تشيع از آنجا آگاه مىشويم كه او نيز فلسفه را به طرف سياست سوق مىداد. و اين راهى بود كه همه پيروان تشيع, براى سرنگون ساختن قدرت حاكمه و اقامه نظامى سياسى كه امام در راس آن باشد گام بر مىداشتند. به عقيده ايشان امام هم هادى است و هم مهدي, بدين معنى كه عقل فعال (يا نيروى غيبى و الهي) به نور خود او را راهنمايى مىكند و او مردم را در پرتو اين نور راهبرى مىفرمايد (10).
و بدين سالن فارابي, ((مدينه فاضله)) خود را بر پايه امامت پى ريخت. گذشته از او ديگر علما و فلاسفه شيعه ـ پيش از فارابى و پس از او ـ همواره درباره اين تعليم حياتى سخن گفتند.
ابن سينا به اهميت فلسفه ((نصّ)) (محتواى غدير) توجه داد.
خواجه نصيرالدين طوسى در ((تجريد)) نوشت: ((لانّهُ حابظ للشّرع)), چرا امام معصوم و حاكم عادل لازم است, چون تنها چنين پيشوايى نگهبان دين است.
شيخ الطّايفه, عالم بزرگ اسلام, محمد بن حسن طوسي, در آغاز كتاب ((تلخيص الشافي)) در شرح اهميت موضوع ((امامت)) چنين گفت:
فانى رايت اهم الامور و اولاها, و آكدالفرائض و احراها للمكلف ـ بعد النظر فى طريق معرفة الله تعالى و صفاته و توحيده و عدله ـ الاشتغال بالنظر فيما يعود الاخلال به يالضرر على ما حصل له من المعرفة, و يرجع التفريط فيه بالنقض على ما ثبت له من التوحيد و العدل, لانه متى لم يفعل ذلك لم يكن مستكملا لجميع شرائط التوحيد, بل يكون مخلا ببعضها...و هو الامامة .
ـ من ديدم كه مهمترين و سزاوارترين امور و موئكدترين و شايسته ترين فرايض دينى مكلف, پس از تحصيل معرفت خدا و علم به توحيد و عدل و ديگر صفات خداوند, تحصيل علم و معرفت به چيزى است كه اخلال به آن و سهلانگارى در آن به توحيد و معرفت خدا زيان مىرساند و كوتاهى كردن درباره فهم آن و اعتقاد يافتن به آن, اعتقاد توحيد را نقض مىكند, زيرا اگر مكلف, درباره اين موضوع, اطلاع و معرفت درست نداشته باشد, شرايط توحيد را كامل نكرده است, بلكه برخى از شرايط ايمان به توحيد را تباه ساخته است (11)... اين موضوع, ((امامت)) است.
و علامه حلّي, در آغاز كتابى كه درباره امامت نگاشت, به نام ((منهاج الكرامة)) چنين آورد:
فهذه رسالة شريفة منيفة, اشتملت على اهم المطالب فى احكام الدين, و اشرف مسائل المسلمين. و هى مسالة الامامة.
مينگريد كه يكى از بزرگترين علماى اسلام و شيعه, امامت و مسئله رهبرى و فلسفه سياسى را, مهمترين حكم دين و شريفترين مسئله مسلمين مىخواند.
تامّل در سخن شيخ طوسى و علامه حلى و ديگر علماى پيشين شيعه, كه مذهب تشيع را با نظر فلسفى, تحليل كرده و شناخته بودند, روشن مىكند كه در اين مذهب (و به سخن درستتر: در دين اسلام), فلسفه توحيد و فلسفه امامت, يعنى فلسفه الهى و فلسفه سياسى مكمل يكديگرند, و پس از شناختن خدا شناختن رهبر است و اين جزؤ دين بلكه عين دين است. اگر در همه جهان و در سراسر تاريخ بشر و در ميان همه مكاتب و مذاهب و نظامها و ايدئولوژيهاى عالم, ايدئولوژيى به اين مرحله مترقى يافتيد, كه پس از ايمان به خدا, ايمان به رهبر معصوم را جزؤ دين قرار داده باشد, بيابيد و ما شيعه را نيز آگاه سازيد, كه آن كدام است. اين است نهايت مرتبه بلوغ انسان, در زندگى در اين سياره.
در ضمن, سخنان اين متفكران و عالمان بزرگ شيعى را مقايسه كنيد با سخن متفكران بزرگ اهل سنت, از جمله كسى كه او را ((حجة الاسلام)) خوانده اند يعني: عزالي. وى مىگويد:
اصول ايمان سه است: ايمان به خدا, ايمان به رسول او, ايمان به آخرت. جز اينها هر چه هست فروع است (12)
او بدين گونه, ايمان به حكومت و امامت را جزو اصول نميشمارد. و اين, مىراندن روح اسلام و پايمال كردن نقش تاسيسى اسلام است در جهت اجتماع و از نظر ايدئولوژيك. و اين حتى خلاف همان ايمان به خدا و ايمان به رسول است, زيرا در كتاب خدا و سنت رسول, مسئله وجوب اطاعت از ((ولي)) و ((اولوالامر)) و ((امام عادل معصوم)), همواره مطرر شده است. و پايه اصلى اسلام ـ از نظر اجتماعى ـ همين است, زيرا اسلام دينى صرفاً اخلاقى و آخرتى نيست. اسلام براى تامين همه جهات و مسائل بشرى است. و شيعه بر اين اساس, امامت و ايمان به پيشوا را جزو اصول مذهب خويش مىداند. اما غزالي, به خاطر رعايت جانب دستگاه خلافت, دين ابدى و متحرك اسلام را, فاقد فلسفه سياسى و موضع اجتماعى معرفى مىكند. اين است نتيجه دورى از آل محمد. و اين است نتيجه صوفى گرى و خانقاه گرايى. يك بار ديگر در سخن علامه حلّى و حجة الاسلام غزالى نيك بنگريد, و آن دو را با هم مقايسه كنيد!
اين را هم, همراه دريغ و درد بسيار, بگويم كه بسيارى از عالمان شيعه اين روزگار كه به هر حال, وارث آن فرهنگند, يعنى فرهنگ خدا پرستان انسانگرايى چون ابوذر غفارى, مقداد كندى, عمار ياسر, مالك اشتر, حجربن عدي, حبيب بن مظاهر, مسلم بن عوسجه, ميثم تمار, رشيد هجرى, سعيدبن جبير, ابن سكيّت, فارابي, ابن سينا, خواجه نصير طوسي, شيخ مفيد, علامه حلي, شيخ طوسي, شهيد اول, شهيد ثاني, قاضى نور الله شوشترى, ميرزاى شيرازى, سيد جمال الدين اسدآبادى شيخ محمد خيابانى و... مسائلى را كه مطرر مى كنند همين مسائل معمولى طهارت و نجاست و اجاره و رهن و بيع و ارث و مستحبات دفن اموات است و امثال آن. بيقين اين فروع و مسائل نيز احكام دين است (البته آن مقدار معقول و مستند و صحيح آن, اگر چه به عنوان حكم ظاهرى) و تا دامنه قيامت بايد باشد و بيان شود, اما فرع است. و فروع بى اصل ـ اصل در جهت اجتماعى ـ همين است كه ملاحظه مىفرماييد. و اگر مى بينيم كه مصلح نامبرده, رفاعه رافع الطهطاوى, با حساسيت مىگويد:
در كشورهاى مسلمان رسم است كه كودكان را پيش از آموختن حرفه ها, قرآن مىآموزند... ولى در همين كشورها از آموختن اصول حكومت و سياست كه بنياد حاكميت عمومى است غفلت مى كنند. و حال آنكه اين گونه تعليم, لازمه تعليم مصالح عامه است. دشوار نيست كه در هر مدرسه آموزگارى بگمارند تا كودكان را پس از فرا گرفتن قرآن و مبادى صرف و نحو عرب, اصول سياست و اداره عمومى بياموزد و آنان را از مصالح عمومى كشور دارى درست آگاه كند (13)...
اين, رسيدنه به آستانه حقيقتى است كه جزء اصول مذهب شيعه است. شيعه مىگويد بر هر دختر 9 ساله و پسر 15 ساله واجب است پنج اصل را, از روى فهم و هضم شخصى, بداند و بشناسد, كه يكى از اين پنج اصل, امامت است, يعنى حكومت عادل و ولايت اخل حق, و اينكه انسان مىتواند مطيع چه كسى باشد و با چه دستى بيعت كند.
پس با اين حساب روشن و مستند, پيداست كه گرايش به عصاره (و به اصطلاح فقها, تنقير مناط شده) محتواى غدير ـ كه طرح مدينه  قرآنى و بيان فلسفه سياسى اسلام است ـ مسئله اى تاريخى و مربوط به گذشته ها نيست .و كسى كه چنين بپندارد ـ چنانكه اشاره رفت ـ از بدفهمى دين است و بياطلاعى, يا بى توجهي, به تاكيد دين بر مسائل انسان ـ جامعه. بدين گونه مىنگريد كه اين خود مىتواند آرمان والاى اسلامى و موضعگيرى انسانى و تلاش قرآنى هر مسلمان باشد, و مايه سعادت دو جهانى و سيادت و عزت اقوام مسلمان و عمل به خواسته واقعى پيامبر و تصحيح مسير و بازگشت به اصل.
اين است فلسفه اجتماعى و كمال مطلوب و آرمان والاى كسانى كه چون اين نويسنده مىانديشند, و در اين مرحله مهم, به عظمت و عمق تكليف پى برده اند, و براى تفاهم مسلمين مىكوشند و براى نشاندادن واقعيت اسلامى تشيع, و بر طرف ساختن اتهام ها و سوء تفاهم ها, و براى ايجاد وحدت راستين و سنتگرايانه, (14) و توجه دادن ذهن جامعه به اصل رهبرى مسانخ, و گستردن امكانات ماهوى واقعه غدير. و اين است راز پايدارى در شناساندن اين اصل, و گراميداشت كسانى كه در اين راه عالمانه و خالصانه گام زده اند. و اين مساله در عمق و مال خويش, از مرز اسلام و وحدت مسلمانان نيز در مىگذرد, و مسئله اى مىشود ـ چنانكه .اسلام خواسته است ـ مربوط به همه انسانها و انسانيتها...


پى‏نوشتها:

1- ((طبرى)), ج 4/1750, چاپ دخويه
2- ((تاريخ الادب العربى)) ـ تاليف دكتر عمر فروخ, ج 1/309
3- از جمله اين آيات, بر طبق تفاسير بسيارى از مفسران بزرگ اسلام, اعم از شيعه و سنى :
سوره 4 (نسا), آيه 59
سوره 4 (مائده), آيه 3, و آيه 55, و آيه 67
سوره 4 (قصص), آيه 68
سوره 4 (احزاب ), آيه 36
سوره 4 (معارج ), آيه 1 تا 3
سوره 4 (بينه), آيه 7
4- چنانكه در مذهب شيعه, جزؤ اصول است.
5- ((سفينة البحار)), ذيل ماده ((ام)).
6- ((المنهاج)), در حاشيه ((ارشاد السارى, شرح صحيح بخارى)), ج 8/36. و اين نظر عموم متكلمين و محققين بزرگ اهل سنت است, نظير باقلانى و ابوالثنا اصفهانى و... براى ديدن نمونهاى چند از اين نظريات ((الغدير)), ج 7/136 به بعد.
7- ((الفقه على المذاهب الخمسة: الجعفرى, الخنفي, المالكي, الشافعي, الحنبلي)) ـ تاليف شيخ محمد جواد مغنيه /137, چاپ چهارم, بيروت .
8- از مصلحان دينى و اجتماعى مصر, در سده سيزدهم (م ـ 1290 ه'.ق)
9- ((تخليص الابريز من تخليص باريز)) /354 و 368, نقل از كتاب ((سيرى در انديشه سياسى عرب)) ـ تاليف دكتر حميد عنايت /32. البته هطاوى, سپس اين نظريه نادرست را به صورتى تعديل مىكند ـ همان كتاب.
ْ1- ((تاريخ فلسفه در جهان اسلامي)) ـ تاليف حسنا الفاخورى و خليل الجر, ترجمه عبدالمحمد آيتى /02 4
11- اين موضوع, اصلى است اساسى در تشيع, چنانكه امام ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) نيز, در حديث معروف ((سلسلة الذهب)), پس از ذكر كلمه ((توحيد)), شراط امامت را يادآور شده به اين معنى كه بقاى توحيد و دين توحيد, به وسيله رهبرى خواهد بود معتقد به توحيد و نشر توحيد.
12- ((فيصل التفرقة)) /77ـ78, نقل از ((تاريخ فلسفه در جهان اسلامي)) /89.
13- ((سيرى در انديشه سياسى عرب)) /33.
14- يعنى عمل به سنت نبوى غدير و ديگر سنتهاى نبوى راجع به وصايت و امامت.