اصول حكمت اسلامى و ديدگاههاى فلسفه بشرى

آيت الله سيد محمد تقی مدرسی

- ۱۲ -


فصل پنجم : واقعيت زمان‏

زمان چيست؟ و چگونه تحقّق مى‏يابد؟ در فلسفه بشرى پاسخهاى گوناگونى به‏اين دو پرسش داده شده است. و هنگامى كه آدمى علم چيزى را كه بدان آگاهى‏كامل ندارد، به دروغ به خود مى‏بندد از راه ترسيم شده از سوى خداوند دورمى‏مانَد. برخى از فلاسفه اصلاً وجود زمان را انكار كرده‏اند و بعضى از آنها زمان راذرّاتى خُرد مى‏دانند كه ديده نمى‏شود و به حس در نمى‏آيد و غير قابل كاوش است‏و اين ذرّات، موجود هستند، مى‏آيند و مى‏روند ولى آدمى آنها را احساس‏نمى‏كند، مگر با نشانه رشد خود، رشد فرزندان خود و طبيعت اطرافش، امّا اگر به‏آنها گفته شود. كنه اين ذرّات چيست، چگونه به ژرفاى انسان در مى‏آيند و از آن‏خارج مى‏شوند؟ پاسخ مى‏دهند كه زمان همچون نهرى است جارى و آدمى در اين‏نهر ايستاده است و زمان بر او جارى مى‏شود چنانكه آب رودخانه بر انسانى جريان‏مى‏يابد كه در آن مشغول شناست.

برخى از آنها زمان را به دو بخش تقسيم كرده و گفته‏اند: يك بخشى از زمان‏مى‏گذرد و همچون آب رود حركت مى‏كند و اين همان زمانى است كه با نشانه‏هاوعلامات آن - همچون رشد - شناخته مى‏شود. بخش دوم همان زمان ته نشين‏شده است، دقيقاً همچون چسبيدن برخى از ذرّات خُرد آب رودخانه به پيكرشناگر، يا خاك و شنى كه در ته رودخانه مى‏مانَد. اين زمان ته نشين شده همان‏زمانى است كه بى هيچ تعييرى باقى مى‏مانَد، امّا اگر به ايشان گفته شود: چگونه‏مى‏توان‏زمانى‏را تصوّر كرد كه‏نَه جريان مى‏يابد ونَه تغيير پيدا مى‏كند واساساً جنبشى‏در آن يافت نمى‏شود؟ پاسخ مى‏دهند كه اين زمان، همان زمان خدايان است.

پوشيده نمانَد كه يونانيان باستان به چندگانگى خدايان قايل بودند و معتقدبودند كه هر چيزى خدايى دارد. خورشيد، ماه، باد، جنگ و عشق خدايى دارند.آنها اين خدايان را رب الانواع مى‏ناميدند، يعنى هر نوعى از انواع موجودات،خدايى دارد كه امورِ آن را مى‏گردانَد و به همين سبب بيش از يك خدا رامى‏پرستيدند و تا هم اينك تنديسهاى خدايان و بتهاى ايشان در معابدوموزه‏هايشان موجود است. به اعتقاد آنها، خدايان، زمان ته نشين شده‏اى دارندكه حركت نمى‏كند، آنها باروشان چنين بود كه اين خدايان نيز دگرگون ناپذيرند.

پس از اين، كارِ آنها به جايى رسيد كه اعتقاد يافتند آدمى مى‏تواند به سطح‏خدايان برسد. اين بر حسب طبيعت آفرينش انسان و يا به سبب گزينش انسان‏است از سوى خدايان و آن هنگامى است كه آدمى به كارهاى سترگى مى‏پردازد كه‏معمولاً از چارچوب توان طبيعى خارج است.

ديدگاه ديگرى با الهام از همين ديدگاهها وجود دارد، كه بر اساس آن، زمان،حركت جوهرى مادّه پديده‏هاست.

پس آدمى دو وجه دارد: نخست - ماده‏اى كه عبارت است از ذرّات تشكيل‏دهنده آن و ديگر - چهره بيرونى او كه آن را مى‏بينيم. هر مادّه‏اى از مواد، خواه‏پيكرى انسانى باشد، يا سنگى سخت، يا گياهى زنده، يا حتّى مواد آسمانى‏وزمينى در ژرفاى وجود خود حركتى دارد كه حركت جوهرى ناميده مى‏شود.

برخى از فلاسفه تلاش كردند اين ديدگاه را اين گونه توضيح دهند كه زمان درصورت مادّه، نمايان مى‏شود. آنها يكبار مى‏گويند كه زمان بر انسان مى‏گذردچنانكه رود بر شناگر مى‏گذرد و گاهى برخى از ذرّات اين زمان به پيكر آدمى‏مى‏چسبد، چنانكه برخى از ذرات آب به پيكر شناگر مى‏چسبد و بار ديگر ادّعامى‏كنند كه انسان همان زمان است و مردم چيزى نيستند جز زمانهاى متحركت،زيرا زمان، جوهر و حركت انسان است و در يك سخن در ميان فلاسفه ديدگاههاى‏گوناگونى پيرامون زمان يافت مى‏شود كه ما به گونه‏اى بسيار چكيده، آنها را بيان‏مى‏كنيم:

الف - ديدگاههاى فلسفى‏

1 - ارسطو حقيقت زمان را مقدار حركت جسمى مى‏دانست كه ديگر اجسام رادر برگرفته است.

2 - ملّا صدرا مى‏گويد:زمان، مقدار حركت جوهر سيّال است و به ديگر سخن،زمان در حقيقت، همان حركت جوهرى است كه در هر جسمى سامان مى‏يابدوهمين مقدار حركت، زمان ناميده مى‏شود. شايد اين همان چيزى باشد كه‏انيشتين آن را بُعد چهارم مى‏نامد.

3 - برخى از فلاسفه زمان را صرف و هم مى‏دانند و بر اين اساس، گذشته، حال‏و آينده در خارج وجودى ندارند، بلكه فقط در اوهام ما يافت مى‏شوند.

4 - برخى فلاسفه نيز معتقدند زمان صرف پيوند رخدادى است با رخداد ديگر.پس هرگاه در سپيده دم نماز مى‏گزاريم نماز ما كه يك رويداد است با طلوع فجر كه‏رويداد ديگرى است پيوند مى‏يابد و پيوند ميان اين رويداد )نماز( با آن رويداد)طلوع فجر( همان زمان است.

5 - افلاطون مى‏گويد: زمان، ادامه‏اى جوهرى است كه به ذات خود استواراست و هرگاه به امور ازلى نسبت داده شود سرمدى ناميده مى‏شود و هرگاه به‏موجودات مجرّد نسبت داده شود دهر ناميده مى‏شود و هرگاه به متغيرات نسبت‏داده شود زمان خوانده مى‏شود."(263)

ب - زمان، از نگاه اسلامى‏

پيش از بيان ديدگاه خالص اسلامى پيرامون زمان از طريق آيات و روايات،ناگزيريم به برخى ديدگاهها كه به دروغ به اسلام نسبت داده شده و هيچ ارتباطى به‏اسلام ندارند اشاره‏اى كنيم.

براساس ديدگاه حقيقى اسلام، زمان چيزى بدور از مادّه نيست و اعتقاد به اين‏كه در درون ما جريانى از زمان وجود دارد كه داراى ذرّات بسيار ريز است نَه ازشرع، نَه از عقل و نَه از وجدان برمى‏خيزد.

زمان هوا نيست كه از سر انسان داخل شود و از جاى ديگر خارج گردد، بلكه‏زمان پيرو مادّه است، ما هنگامى كه در مادّه دقيق مى‏شويم به اتم مى‏رسيم كه ازپروتون، الكترون و نيترون تشكيل شده است كه پروتون و الكترون در جهت‏مخالف هم در حركت‏اند و اگر هسته‏هاى ريز در اتم متوقّف شود متلاشى گرديده واز ميان مى‏رود لذا با از ميان رفتن اتم چيزى جز از ميان رفتن حركت نيست. دانش‏فيزيك تأكيد دارد كه انرژى و مادّه يك چيزند پس تفاوت ميان ذغال و آتش‏برخاسته از اين ذغال نيست، زيرا آتش اين ذغال، همان ذرّات آن است كه اندك‏اندك آزاد و منفجر مى‏شود و نيز تفاوتى ميان شيشه بنزين و سوخت اين شيشه‏وجود ندارد، پس مادّه، انرژى جامد است و انرژى، مادّه متحرك. اين آن چيزى‏است كه دانش فيزيك مى‏گويد و ما نيز همين را مى‏گوييم و من اين نكته را در كتاب"نگرشى نو بر انديشه اسلامى"(264)" در باب فلسفه نور توضيح داده‏ام.

ما فلسفه اسلام را فلسفه نور ناميده‏ايم و به اين سخن پروردگار استشهاد كرديم‏كه مى‏فرمايد:

(اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ..."(265)).

"خداوند نور آسمانها و زمين است..."

تفاوت ميان اسلام و سخن ديگران در تأكيد اسلام است بر اين كه زمان، چيزى‏مجرّد است كه خداوند سبحان با كلمه كامل خود كه همان نور پيامبر ما محمّدمصطفى‏صلى الله عليه وآله آن را آفريده است. پس زمان همان آفرينش است، زيرا اين آفريده،موجود نبوده و بعداً موجود شده است. پس اگر ما عدم وجود اشياء را فرض كنيم‏وتنها به وجود نور پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت اوعليهم السلام در برابر عرش قايل شويم، اين به‏مفهوم وجود زمان خواهد بود. از همين روست كه در تعابير روايات شريف كلماتى‏همچون "باقى مانديم، روزگارانى درنگ كرديم، سايه‏هايى بوديم سبز در درگاه‏عرش ربّانى كه او را تسبيح و تقديس مى‏كرديم" را مى‏يابيم. يعنى زمان بر آنهامى‏گذشت، اگر چه نَه خورشيدى، نَه زمينى، نَه ماهى، نَه شبى و نَه روزى در كاربود.

بهشت نيز چنين است و زمانى دارد بى آن كه خورشيدى داشته باشد و تأثير نوردر همه جاى آن يكسان است. بهشت از جوهرى بسيط آفريده شده كه خداوندعزّوجلّ عَرَضى را بر آن نهاده كه نام آن نور است، يعنى جوهرى نورانى، لذا تمامى‏بهشت، حيات است و نور آن پيوسته در پرتو حركت صادره از سوى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله، اهل بيت او و ديگر مؤمنان فزونى مى‏گيرد و اين در پى عظمت نورايشان‏است كه بر نور بهشت فزونى دارد.

كسى كه به حركت جوهرى مادّه اعتقاد دارد و در نقطه‏اى بغايت مهم با عقيده‏اسلامى اختلاف مى‏يابد. اين نقطه همان اعتقاد آنهاست در اين كه حركت جوهرى‏حركتى ذاتى است، يعنى ذات هر پديده‏اى حركت است و ذات هر پديده‏اى رفتن‏به سوى تكامل و كمال است. اين سخن تا حدّى شبيه سخن ماركس و داروين‏نسبت به حيوانات است و به ديگر ديدگاههايى مى‏مانَد كه بر اساس آن هستى،پيوسته رو به تكامل دارد، امّا ما مسلمانان اين باور را رد مى‏كنيم و تأكيد مى‏ورزيم‏كه هر چيزى جز خدا مرده است، زندگى، علم و مرگ او با خداست و ذات انسان،حركت به سوى كمال نيست، بلكه در بسيارى اوقات عكس آن صحيح به نظرمى‏رسد و شواهد بسيار زيادى در دست است حاكى از آن كه مسير پاره‏اى از مردم،كاملاً وارونه است و به جاى تكامل، واپسگرايى را برگزيده‏اند و به اسفل سافلين‏فرو در افتاده‏اند، بلكه آفرينش انسان و هستى جسمانى او رو به سوى مرگ داردواگر مسأله بُعد ديگرى نمى‏داشت كه حيات ديگرى را به آدمى مى‏بخشد مى‏گفتيم‏سرنوشت انسان، نابودى و عدم ابدى است.

اگر ذات پديده‏ها در حركت بود و رو به سوى كمال داشت ديگر نيازى به‏خداوند متعال نبود، زيرا صِرف حركت به سوى كمال يعنى رسيدن به بالاترين‏مراحل وجود مى‏باشد كه همان ازل و قِدَم است، زيرا ازل فوق زمان است.

جوهره تفاوت ميان ديدگاه اسلامى و ديگر ديدگاهها آن است كه اسلام معتقداست فطرت و وجدان آدمى بر نقص او دارند، كمال، حيات و علم او با خداوندعزّوجلّ است و هر چيزى از ميان مى‏رود مگر خدا، هر پديده‏اى فانى مى‏شودوخداى ذو الجلال و الاكرام ماندگار است. امام حسين‏عليه السلام در دعاى عرفه‏مى‏فرمايد: "من با توانگريم تهيدستم ديگر چگونه در تهيدستى تهيدست نباشم؟"خداوند عزّوجلّ در سوره انفال مى‏فرمايد:

(...وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمَى‏..."(266)).

"...تو هنگام تيراندازى تير پرتاب نكردى، بلكه اين خدا بود كه تير پرتاب كرد..."

يعنى آن پيروزى كه پيامبر و سپاهيان او در جنگ عليه كفّار بدست آوردند و به‏مثابه تكامل تلقّى مى‏شود. جز امدادى الهى نبوده است و حقيقت پرتاب تيرى كه‏پيامبرصلى الله عليه وآله آن را انجام داد، حقيقتى غيرى است براى حقيقى غيبى كه به مصدربودن خالق يكتا اشاره دارد.

ج - زمان از نگاه نصوص‏

به روشنى كامل در مى‏يابيم كه متون اسلامى )كتاب و سنّت( بر نظريه اسلام‏پيرامون زمان و اين كه زمان آفريننده خداوندى و مقدّر به تقدير اوست تأكيد دارند.اينك از خلال عناوين زير برخى از اين نصوص را مى‏آوريم:

1 - تقدير

همان گونه كه خداوند سبحان هر پديده‏اى را در حجم، انبوهى و ويژگى خاصى‏مقدّر مى‏فرمايد در عمر نيز براى آنها تقدير قايل مى‏شود و براى هر پديده قدرمشخصّى از زمان، اجل و نهايتى قرار داده است كه.

خداوند سبحان درباره تقدير مى‏فرمايد:

(وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ"(267)).

"و چون بيازمايدش و رزق بر او تنگ گيرد مى‏گويد: پروردگار من مرا خوار ساخت."

(فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ"(268)).

"پس ما تقدير مدت كرديم كه نيكو مقدر حكيمى هستيم."

(اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّامَتَاعٌ"(269)).

"خدا هر كه را خواهد روزى بسيار دهد يا روزى اندك، و مردم به زندگى دنيإ؛ِِ"خشنودند حال آن كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت جز اندك متاعى نيست."

(وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ"(270)).

"و از زمين چشمه‏هاى شكافتيم تا آب به آن مقدار كه مقدّر شده بود گرد آمد."

(وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى‏"(271)).

"و همان كه اندازه‏گيرى كرد و هدايت نمود."

(وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى‏ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ"(272)).

"و براى ماه منزلهاى مقدّر كرديم تا همانند شاخه خشك خرما باريك شود."

(إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ *تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ * سَلاَمٌ هِيَ حَتَّى‏ مَطْلَعِ الْفَجْرِ"(273)).

"ما آن را در شب قدر نازل كرديم، و تو چه دانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر بهتر ازهزار ماه است، در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى انجام دادن‏كارها نازل مى‏شوند. آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است."

(وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ‏اللَّهُ لِكُلِّ شَي‏ءٍ قَدْراً"(274) ).

"و از جايى كه گمانش را ندارد و روزى‏اش مى‏دهد، و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا اورا كافى است، خدا كار خود را به اجرا مى‏رساند، و هر چيز را اندازه قرار داده است."

(فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"(275)).

"شكوفنده صبحگاهان است و شب را براى آرامش قرار داد و خورشيد و ماه را براى‏حساب كردن اوقات. اين تقدير خداى پيروزمند داناست."

(وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"(276)).

"و آفتاب به سوى قرارگاه خويش روان است. اين تقدير خداى قادر و داناست."

(اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى‏ وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَى‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ"(277)).

"خدا از جنين هايى كه هر ماده حمل مى‏كند آگاه است، تقدير و نيز از آنچه رحمها كم‏مى‏كنند )و پيش از موعد مقرر مى‏زايند( و هم از آنچه افزون مى‏كنند )و بعد از موقع‏مى‏زايند( و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد."

(يُدَبِّرُالْأَمْرَ مِنَ‏السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ"(278)).

"كار را از آسمان تا زمين سامان مى‏دهد، سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال ازسالهايى است كه شما مى‏شماريد، به سوى او بالا مى‏رود )و دنيا پايان مى‏يابد(."

(تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ"(279)).

"فرشتگان و روح در روزى به سوى او بالا مى‏روند كه مقدار آن هزار سال است."

(إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَاوَلاتَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى‏قَدَرٍ يَامُوسَى‏"(280)).

"آنگاه كه خواهرت مى‏رفت و مى‏گفت: مى‏خواهيد شما را به كسى كه نگهداريش كندراه بنمايم؟ ما تو را نزد مادرت باز گردانيديم تا چشمانش روشن گردد و غم نخورد. و تويكى را بكشتى و ما از غم آزادت كرديم و بارها تو را بيازموديم، و سالى چند ميان مردم‏مدين زيستى، و اكنون اى موسى‏، در آن هنگام كه مقدّر كرده بوديم آمده‏اى."

(إِلَى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ"(281)).

"تا قدرى معلوم."

يا ژرف انديشى در اين آيات در مى‏يابيم كه نخستين تقدير الهى براى آفرينش دربرگيرنده زمانى بوده است كه هر رويدادى را فرا مى‏گيرد، براى مثال زمان خورشيدو ماه را مقّدر فرموده است، چنانكه براى هر پديده‏اى قدر و نهايت و زمانى قرارداده است. شب قدر نيز زمان است و تقديرات امور زمانى و غير زمانى در آن رقم‏زده مى‏شود و از جمله آن است كه موسى‏ در وقت معيّنى به سوى قوم خود آمد.امور الهى نيز قدَرهاى مُقدَّر هستند.

پس عنصر زمان نزد خداوند سبحان همچون هر بُعدى از ابعاد آفرينش، مقدّرومعلوم است.

2 - اجل‏

آيات قرآنى تصريح دارند كه اجل نيز مشخصّ و معلوم است كه در اين باره.

خداوند مى‏فرمايد:

(هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَى‏ أَجَلٌ مُسَمّىً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ"(282)).

"اوست كه شما را از گل بيافريد و عمرى مقرّر كرد، و اجل حتمى نزد اوست، با اين‏همه ترديد مى‏ورزيد."

(وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى‏ أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَ‏إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ"(283)).

"و اوست كه شما را شب هنگام مى‏ميراند و هر چه در روز كرده‏ايد مى‏داند، آنگاه باحدادان شما را زنده مى‏كند تا آن هنگام كه مدّت معين عمرتان به پايان رسد. سپس‏بازگشتتان به نزد اوست و شما را از آنچه كرده‏ايد آگاه مى‏كند."

(وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ "(284)).

"هر امّتى را مدّت عمرى است. چون اجلشان فراز آيد، يك ساعت پيش و پس نشوند."

(اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَكُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ"(285)).

"اللَّه، همان خداوندى است كه آسمانها را بى هيچ ستونى كه آن را ببنيد بر افراشت.سپس به عرش استيلا يا فنا و آفتاب و ماه را كه هر يك تا زمانى معين در سيرند رام كرد.كارها را مى‏گرداند و آيات را بيان مى‏كند، باشد كه به ديدار پروردگارتان يقين كنيد."

(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى‏ أَجَلٍ مُّسَمّىً ثُمَ‏نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى‏ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ‏مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ‏بَهِيجٍ"(286)).

"اى مردم! اگر از روز رستاخيز در ترديد هستيد، ما شما را از خاك و سپس از نطفه،آنگاه از لخته خونى و سپس از پاره گوشتى گاه تمام آفريده گاه نا تمام، بيافريده‏ايم، تاقدرت خود را برايتان آشكار كنيم، و تا زمانى معين هر چه را خواهيم در رحمها نگه‏مى‏داريم، آنگاه شما را كه كودكى هستيد بيرون مى‏آوريم تا به حدّ زورمندى خود رسيد.بعضى از شما مى‏ميرند و بعضى به سالخوردگى برده مى‏شوند تا آنگاه كه هر چه‏آموخته‏اند فراموش كنند، و تو زمين را افسرده مى‏بينى. چون باران بر آن بفرستيم، دراهتزاز آيد و نموكند و از هر گونه گياه بهجت‏انگيز بروياند."

(وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلاَ أَجَلٌ مُسَمّىً لَجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ‏لَا يَشْعُرُونَ"(287)).

"از تو به شتاب عذاب را مى‏طلبند، اگر آن را زمانى معين نبود، بر آنها نازل شده بود،و ناگهان و بى آن كه خبر شوند بر آنها فرود خواهد آمد."

(يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ‏مُسَمّىً ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ "(288)).

"او شب را در روز داخل مى‏كند و روز را در شب و آفتاب و ماه را رام كرد. هر يك تازمانى معيّن در حركتند. اين است خدا پروردگار شم. فرمانروايى از آنِ اوست،چيزهايى را كه سواى او به خدايى مى‏خوانيد مالك پوست هسته خرما هم نيستند."

(مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّىً وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوامُعْرِضُونَ "(289)).

"ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن درست جز به حق و در حدّى معين‏نيافريده‏ايم، و كافران از آنچه بيمشان مى‏دهند اعراض مى‏كنند."

(وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلاً وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ"(290)).

"هيچ كس جز به فرمان خدا نمى‏ميرد. مدّت مكتوب است. هر كس خواهان ثواب اين‏جهانى باشد به او مى‏دهيم و هر كس خواهان ثواب آن جهانى باشد به او مى‏دهيم‏وشاكران را پاداش خواهيم داد."

بدين ترتيب مى‏بينيم كه هر چيزى اجلى دارد و خداوند اين اجل را نزد خودمشخّص نموده است. هر جانى اجلى دارد و هر امّتى اجلى و حتّى خورشيد و ماه‏اجلى دارند و ديدار خداوندى نيز اجلى دارد.

اين اجل همان وقت مشخّص است كه خداوند براى امور معيّن فرموده و اين‏همان زمان است. بنابراين تقدير و تدبير زمان به دست خداوند سبحان مى‏باشد.

3 - وقت‏

خداوند متعال براى امور وقتى قايل شده است. وقت، همان زمان و يا ساعات‏زمان است. خداوند مى‏فرمايد:

(وَإِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ ( "(291).

"و آنگاه كه پيامبران را وقتى معين شود."

(إِلَى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ( "(292).

"تا آن روزى كه وقتش معلوم است."

(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ‏فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلكِنَ‏أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ "(293)).

"درباره قيامت از تو مى‏پرسند كه چه وقت فرا مى‏رسد. بگو: علم آن نزد پروردگارمن است. تنها اوست كه چون وقتش فرا رسد آشكارش مى‏سازد. فرا رسيدن آن برآسمانيان و زمينيان پوشيده است، جز به ناگهان بر شما نيايد. چنان از تو مى‏پرسند كه‏گويى تو از آن آگاهى. بگو: علم آن نزد خداست ولى بيشتر مردم نمى‏دانند."

با تدبّر در اين آيات در مى‏يابيم كه ساعات هر پديده‏اى به امر خداوند سبحان‏است چنين نيست كه خداوند متعال تنها از روز نخست آفرينش مقادير و اجلهاى‏پديده‏ها را مشخص كرده باشد، بل هموست كه هر چيزى را نيز به وقت خود به‏اجرا در مى‏آورَد. خداوند براى هر اجلى كتابى و نوشته‏اى نهاده است چنانكه براى‏هر خبرى جايگاهى قرار داده.

بر اين اساس زمان وهمى خيالى نيست، بلكه قدرى مقدّر شده است، اجلى‏مسمّى است، و وقتى تعيين شده است، و اراده‏اى برتر از همه آنها وجود دارد كه‏آنچه را مقدّر شده و اجل يافته و وقت پيدا كرده به اجرا در مى‏آورَد، چگونه اين‏همه مى‏تواند بيهوده و بر اساس هرج و مرج باشد.

احاديث نيز اين حقيقت را ياد آور شده‏اند كه خداوند همان قدرتى است كه‏وقت و اجل را مشخص كرده. اينك برخى از اين احاديث را از نظر مى‏گذرانيم:

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: "دانشمندى از دانشمندان يهود نزداميرالمؤمنين‏عليه السلام آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! خداى تو چه هنگام بوده‏است؟ امام‏عليه السلام‏فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چه هنگام نبوده است تا بگوئيم‏كى بوده است؟ خداى من پيش از پيشِ بدون پيش و پس از بعد بدون بعدى بوده‏است، كه غايتى نداشته و غايت آن انتهايى نداشته. غايات نزد او به مرز خودمى‏رسد و او نهايت هر غايتى است."(294)"

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: "امير المؤمنين‏عليه السلام به ذعلب فرمود: خداى من‏لطيف است و با لطف توصيف نمى‏شود، پيش از هر چيز بوده است و گفته‏نمى‏شود چيزى پيش از او بوده - تا اين كه مى‏فرمايد - مكان، او را در بر نمى‏گيردووقت او را در خود جاى نمى‏دهد - تا اين كه مى‏فرمايد - وجود او بر وقت پيشى‏دارد و هستى او بر عدم مقدّم است و آغاز همان ازل اوست - تا اين كه مى‏فرمايد -ميان قبل و بعد تفاوت نهاد تا دانسته شود كه او نَه قبلى دارد و نَه بعدى... برخى رابر برخى پوشانده است تا دانسته شود كه ميان او و خلقش پوششى نيست، زمانى‏پرورنده بوده كه پرورده‏اى نبوده و زمانى خدا بوده كه پرستيده‏اى نبوده است‏وزمانى عالم بوده كه معلومى نبوده است و زمانى شنوا بوده كه شنيده شده‏اى‏نبوده است."(295)

پس خداوند سبحان همان است كه چارچوب وقت را مشخّص مى‏سازد، به‏پديده، بعد و قبل مى‏بخشد.

4 - در چند روز

خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و توشه آنها را در چهار روز مقدّرفرمود و زمين را در دو روز بيافريد. اينها حاكى از آن هستند كه آفرينش در ظرفى‏زمانى جاى گرفته و دلالت بر آن دارد كه عنصر زمان بخشى از آفرينش است. اينك‏بيائيد برخى از آيات را تلاوت كنيم:

(الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ‏فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً"(296)).

"آن كه آسمانها و زمين و هر چه را در ميان آنهاست به شش روز بيافريد، آنگاه به‏عرض، استيلا يافت اوست خداى رحمان و درباره او از كسى بپرس كه آگاه باشد."

(قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ *وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ * ثُمَ‏اسْتَوَى‏ إِلَى السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ *فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى‏ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ‏وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ( "(297).

"بگو: آيا به كسى كه زمين را در دو روز آفريده است كافر مى‏شويد و براى اوهمتايان قرار مى‏دهيد؟ اوست پروردگار جهانيان. بر روى زمين كوهها پديد آورد و آن‏را هر بركت ساخت و به مدّت چهار روز رزق همه را معين كرد، يكسان براى همه‏سائلان. سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود: پس به آسمان و زمين گفت: خواه ياناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم. آنگاه هفت آسمان را در دو روز پديد آورد و درهر آسمانى كارش را به آن وحى كرد و آسمان فرودين را به چراغهايى بياراستيم‏ومحفوظش داشتيم. اين است تدبير آن پيروزمند دانا."

(وَيَسْتَعْجِلُونَكَ‏بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ‏اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍمِمَّا تَعُدُّونَ"(298)).

"از تو به شتاب عذاب مى‏طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمى‏كند، و يك روز ازروزهاى پروردگار تو برابر با هزار سال است از آن سال كه مى‏شمريد."

از آيات قرآن كريم استفاده مى‏شود كه مفهوم "يوم" قدر مشخصّى از زمان است‏خواه همچون روزهاى ما كه با طلوع و غروب خورشيد مشخص باشد و يا بارويدادى معيّن، مشخصّ شود، مثلاً هنگامى كه بعضى گفتند:

(...لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ..."(299)).

"...ما امروز توان جالوت و سپاهيان او را نداريم..."

يا با حكمت ديگرى مشخص شده و همچون برپاداشتن داد و عدل:

(مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (300)).

"مالك روز رستاخيز."

و بدين ترتيب آفرينش، زمان مشخصى دارد. خداوند سبحان در آيه شريفه‏اى‏مى‏فرمايد:

(أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ‏مُّسَمّىً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ (301)).

"آيا با خود نمى‏انديشند كه خدا آسمانها و زمين را و هر چه را ميان آنهاست جز به‏حق و تا مدّت و اجلى محدود، نيافريده است؟ و بسيارى از مردم به ديدار پروردگارشان‏ايمان ندارند."

پس حق و اجل با آفرينش زمين و آسمان همراه بودند. آنچه از لابلاى تأمّل‏وجدانى و شناخت پاره‏اى حقائق از دانش فيزيك نوين و مهمتر از آن از لابلاى‏ژرف انديشى در ايات و احاديث، بر من معلوم شده اين است كه: حقيقت ابداع،آفرينش، رزق، همان حدوث، تغيير و دگرگونى است و آن حقيقت زمان است.پس زمان يك حدث و رويداد است، ولى به لحاظ تحولات آن، لذا آفرينش‏آسمانها، زمين در زمانها، صورت پذيرفته است. اين دلالت بر آن دارد كه خلق،اندك اندك تحقّق يافته است، خداوند سبحان همان آفريننده، دستور دهنده‏وپرورنده تدبير كننده‏اى كه هنوز از امر آفرينش فارغ نگشته است.

آرى! ذات آفرينش، ذات مشيت ربانى و ذات فعل الهى كه به ربوبيت تعلّق‏دارد، زمان ندارد، ليكن موضوع آفرينش و پديد آوردن و آنچه آفرينش و ربوبيت‏بدان وابسته است، از زمان برخوردار مى‏باشد، زيرا محدَث و مخلوق است.

و شايد نصّى كه دلالت بر آن دارد كه نخستين آفريده )اراده( نَه وزنى دارد و نَه‏حركتى، به همين مفهوم باشد. امام رضاعليه السلام در آنچه نوفلى از ايشان روايت مى‏كندمى‏فرمايد: "نخستين آفريده خداوند عزّوجلّ همان ابداع است كه نه وزنى داردونه حركتى و نه شنوايى و نه رنگى و نه حسى و دومين آفريده همان حروف بوده‏است كه نه وزنى دارند و نه رنگى در حالى كه شنيده مى‏شوند و توصيف مى‏شوندونمى‏توان آنها را ديد. سومين آفريده همه گونه‏هايى است كه محسوس و ملموس‏وچشيدنى هستند و مى‏توان آنها را ديد و خداوند تبارك و تعالى پيس از ابداع بوده‏است، زيرا پيش از او و همراه او چيزى نبوده است وابداع پيش از حروف بوده‏است و حروف جز بر خود بر چيزى دلالت ندارند.

مأمون گفت: چگونه جز برخود بر چيزى دلالت ندارند؟ امام رضاعليه السلام فرمود:"زيرا خداوند عزّوجلّ هرگز چيزى از آنها را بدون معنا گرد نمى‏آورَد و هر گاه چهار،يا پنج، يا شش حرف، يا بيشتر و يا كمتر را با هم جمع كند آنها را بدون معنا جمع‏نكرده است و معناى آنها مخلوق است كه پيشتر چيزى نبوده است. (302)"

به نظر مى‏رسد اين بينش معمّاى علمى را كه ديدگاههاى نوين رياضى در آن‏حيران مانده‏اند حل كند، زيرا دانشمندان لحظه انفجار بزرگ را در وقتى بسيار اندك‏مى‏دانند كه تقريباً به زمان صفر نزديك است و آن حاصل تقسيم ثانيه است به‏عددى كه در سمت راست آن چهل و پنج صفر قرار مى‏گيرد.

برخى از دانشمدان با انديشيدن به چنين رقمى گيج شدند تا جايى كه دورياضيدان از بلژيك راهىِ مركز درمان بيماريهاى روانى گشتند و اين همان چيزى‏بود كه موجب شد ديگران پرونده آن را ببندند و آن را پايان توان عقل بشرى تلقّى‏كنند.

آرى! مخلوق نخستين همان مشيت وابداع است كه به‏رويدادهاى ديگر شباهتى‏ندارد، زيرا تهى از حركت است. و در واقع خلق مشيت نسبت به رويدادى كه پس‏از آن مى‏آيد، به لحظه‏اى شبيه زمان صفر مى‏مانَد و اين تقريباً اندازه زمان بين كاف‏و نون در امر الهى است كه هرگاه چيزى را بخواهد با كلمه "كن" آن تحقّق مى‏يابد.

5 - نور محمّدصلى الله عليه وآله‏

از احاديث شريف استفاده مى‏كنيم كه خداوند نخستين چيزى را كه آفريد نورمحمّدصلى الله عليه وآله بود و پس از آن انوار قدسى كه از نور محمّدصلى الله عليه وآله بر گرفته شدند. شايدبرخى تفسير اين حقيقت را درك نكنند، چنانكه ما تفسير بسيارى از حقايق بزرگ رادرك نمى‏كنيم، ليكن به هر روى حقايقى هستند كه روايات مستفيضه بر آنها تأكيدمى‏ورزند و ما بايد، تا آن هنگام كه خداوند، بشر را توفيق درك حقايق و فهم‏مضامين حيات بخششان را عطا فرمايد، در برابر شان تسليم گرديم. اينك شمارى‏از اين نصوص را در اين زمينه از نظر مى‏گذرانيم:

الف - از امام باقرعليه السلام روايت شده است كه به جابر جعفى فرمود: "اى جابر!خدا بود و چيزى جز او نبود، نَه معلومى و نَه مجهولى. نخستين چيزى كه آفرينش‏آن را آغازيد اين بود كه محمّدصلى الله عليه وآله را آفريد و ما را همراه او از نور و عظمت خودخلق كرد و ما چونان سايه‏هايى سبز در برابر او ايستاده بوديم و اين در حالى بود كه‏نه آسمانى وجود داشت و نه زمينى و نه مكانى و نه شبى و نه روزى و نه خورشيدى‏و نه ماهى، نور ما از نور خدايمان همچون پرتوى از خورشيد جدا مى‏شود، ماخداوند متعال را تسبيح، تقديس و تحميد مى‏كرديم و او را چنان كه بايدمى‏پرستيديم، سپس خداوند اراده نمود تا مكان را بيافريند و آن را بيافريد...سپس ما را با آن نور در صُلْب آدم‏عليه السلام نهاد، اين نور همچنان از صُلبها و رحمها و ازصُلبى به صُلبى ديگر منتقل مى‏شد و در صُلْبى جاى نمى‏گرفت، مگر آن كه انتقال‏آن مشخصّ مى‏شد و آن كه اين نور در صُلْب او قرار مى‏گرفت ارجمندى مى‏يافت تاآن كه به صُلب عبدالمطلب رسيد... و در اين هنگام آن نور به دو بخش تقسيم شد:بخشى در عبداللَّه و بخشى در ابوطالب..."(303).

ب - مفضّل از امام صادق‏عليه السلام پرسيد: "شما، پيش از آن كه خداوند آسمانهاوزمين را بيافريند، چه بوده‏ايد؟ امام‏عليه السلام فرمود: مانورهايى بوديم پيرامون عرش‏الهى كه خدا را تسبيح و تقديس مى‏كرديم، تا وقتى كه خداوند سبحان فرشتگان رابيافريد و به ايشان فرمود: تَسبيح بگوئيد، آنها گفتند: پروردگارا! ما علمى نداريم‏وخدا به ما فرمود: شما تسبيح بگوئيد، ما تسبيح گفتيم و فرشتگان پس از تسبيح ماتسبيح گفتند. آگاه باش كه ما از نور خدا آفريده شده‏ايم و شيعيان ما از نورى پايينتراز آن نور آفريده شده‏اند، پس هنگامى كه روز رستخيز فرا رسد، نور پايين به نور بالابپيوندد، سپس امام‏عليه السلام دو انگشت سبابه و ميانه خود را به يكديگر پيوند دادوفرمود: مثل اين دو. يعنى نور شيعيان اهل بيت در روز رستخيز."(304)

ج - ابن عباس مى‏گويد: "از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شنيدم كه على‏عليه السلام را مخاطب قرارداده بود و مى‏فرمود: اى على! همانا خداوند متعال بود و چيزى با او نبود، پس من‏و تو را به صورت دو روح از نور جلال خويش آفريد و ما در برابر عرش خداوندجهانيان تسبيح مى‏گفتيم و تقديسش مى‏كرديم و سپاسش مى‏گزارديم و لا اله الا اللَّه‏مى‏گفتيم و اين پيش از زمانى بود كه خداوند آسمانها و زمينها را بيافريند. پس چون‏اراده فرمود آدم را بيافريند من و تو را از يك گِل آفريد كه همان گل عليّيّن است. ما رابا آن نور مخلوط كرد و در همه نورها ورودهاى بهشت فرو برد. سپس خداوند آدم‏را آفريد و در صُلب او اين گل و نو را نهاد. پس چون او را بيافريد نسلش را از پشت‏او بيرون آورد و آنها را به سخن واداشت و از آنها به خدايىِ خود اقرار گرفت.نخستين مخلوقى كه به خدايى خداوند اقرار كرد، من و تو و ديگر پيامبران - هر يك‏به قدر منزلت و قرب او به خداوند - بوديم، پس خداوند فرمود: اى محمّد و اى‏على! راست گفتيد و اقرار نموديد و در طاعت من بر ديگر خلايقم پيشى گرفتيدودر علم سابق من چنين بوديد، پس شما دو نفر و امامان از نسل شما و شيعيان‏شما برگزيدگان خلايق من هستيد و اين چنين شما را آفريدم. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله‏فرمود: اى على آن گل در صلب آدم بود و نور من و تو ميان دو چشم او..."(305)