اصول حكمت اسلامى و ديدگاههاى فلسفه بشرى

آيت الله سيد محمد تقی مدرسی

- ۷ -


فصل پنجم : عقل و قرآن، دو جوى از يك چشمه‏

هنگامى كه آدمى كتابى را برمى‏گزيند، اين گزينش براساس گرايش، يا هدف و يانيازى است كه او مى‏كوشد آن را محقّق ساخته و بدان دست يابد، ولى بارسيدن به‏آن هدف و تحقّق يافتن آن، نياز به اين كتاب نيز از ميان مى‏رود و در اين هنگام كتاب‏اگر راهى سبد آشغال نشود و در گوشه‏اى از كتابخانه جاى مى‏گيرد. به ديگر سخن،هنگامى كه آدمى هدف خود را از كتابى بر آورد، بسيار كم پيش مى‏آيد كه براى باردوم و سوم به مطالعه آن روى آورَد، مگر در مواقع بسيار اندك كه آن هم بدون ترديدبه سبب تكرار موضوعاتِ كتاب، با خستگى و نوعى بى‏ميلى همراه خواهد بود.

ولى اين حالت به هنگام تلاوت قرآن كريم بطور كلّى منتفى است و واقعيت برعكس آن است. آدمى هنگام تلاوت قرآن، نَه تنها احساس خستگى و بى ميلى‏نمى‏كند، بلكه هر چه در آيات آن ژرف مى‏انديشد بر اشتياق و گرايش او افزوده‏مى‏گردد و بار ديگر شب و روز تلاوت آن را تكرار مى‏كند. اين ويژگى اگر چه ازدلايل اعجاز قرآن است، ولى آشكارا حكايت از اين حَقيقت دارد كه عقل و قرآن،دو جوى از يك چشمه‏اند كه از هم جدايى نپذيرند، زيرا قرآن بيانگر ذات آدمى‏است و فطرت او را مخاطب قرار مى‏دهد، پس انسان انديشه‏ها و مفاهيم آن همسومى‏گردد و روحش تحت تأثير آن قرار مى‏گيرد، با عبارات خود، روح او و مجذوب‏بيان آن گردد، آدمى وعده‏ها و وعيدهاى آن را احساس مى‏كند و از سر شوق و يإ؛ض‏ض‏ظظهراس اشك از ديدگان فرو مى‏غلتانَد.

شناخت خدا، بزرگترين نعمت‏

درك آيات قرآن كريم و رسيدن به سطح تدبّر در آن و برگرفتن جلوهاى خداوندحكيم در پرتو قرآن كريم، به طور كلّى به شيوه برخورد آدمى با آيات كريمه آن،بستگى دارد، زيرا استقبال از اين نور الهى كه خداوند سبحان آن را در لابلاى قرآن‏مجيد به ارمغان نهاده و از طريق سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام تفسير مى‏شود،خود به مثابه نزديكى به خداوند متعال است، زيرا نزديكى به خداوند عزّوجلّ‏واوج گرفتن به سوى او، همان شناخت خداى جهانيان است كه گام نخست دين به‏شمار مى‏آيد. مراد ما از نزديكى در اين جا، مسافت نيست، زيرا خداوند متعال بامسافت از بندگان خود دور نيست، بلكه چونان علم و احاطه، نزديك است‏وچونان عظمت و مجد، دور: "آن كه دور است و ديده نمى‏شود و نزديك است تاجايى كه گواه زمزمه‏هاست."(120)

شايد آنچه يك بنده مؤمن پيرامون خالص بودن اعمال شايسته خود بدان‏مى‏انديشد اين است كه خشنودى خداوند بزرگ و در نتيجه بهشتهاى برين رابدست آورَد. خداوند سبحان در قرآن كريم مى‏فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُل (121)).

"كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مهمانسراهايشان باغهاى‏فردوس است."

گفتنى است بهشتى كه خداوند به بندگان پرهيزكار و نزديك خود وعده داده‏چنين است:

(تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً (122)).

"اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزگار خود به ارث مى‏گذاريم."

(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (123)).

"پرهيزگاران در بهشتها و چشمه سارها هستند."

(...خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (124)).

"...در آن هميشه جاودانند خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا خشنودند و اين‏براى كسى است كه از خدايش بهراسد."

(إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ (125)).

"نيكان در نعمت اند، براى يكه نشسته مى‏نگرند."

(لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلاَ يُنزِفُونَ (126)).

"از نوشيدنش نه سر درد گيرند و نه بيهوش و مست شوند."

(أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ‏وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ‏مُرْتَفَقاً (127)).

"برايشان بهشتهاى جاويد است، از زير پاهايشان نهرها جارى است. بهشتيان رابه دستبندهاى زر مى‏آرايند و جامه‏هايى سبز از ديباى نازك مى‏پوشند و در آن جابرتختها تكيه مى‏زنند، چه پاداش نيكويى و چه آرامگاه نيكويى."

(وَفَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ * وَلَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ * وَحُورٌ عِينٌ * كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِالْمَكْنُونِ (128)).

"و ميوه از آنچه بر مى‏گزينند، و گوشت پرنده از آنچه اشتها داشته باشند،وحورالعين سيه چشم همچون مرواريد در صدف."

تمامى اينها در مقايسه با نعمت بزرگ شناخت خداوندى و مناجات با او اندك‏وناچيز به نظر مى‏رسند و همه نعمتهاى مادّى در برابر ديدگان مؤمنى كه با بينش‏ايمان خود نور الهى را مى‏بيند از هم فرو پاشيده مى‏شود. مؤمنى كه به ديدارپروردگارش عادت كرده است، به مقام قرب، مناجات و سخن گفتن قلبى با خدارسيده است، تمامى اين دنيا و حتّى بهشت با هر آنچه دارد در برابر رسيدن به‏شناخت خداوند سبحان، پريده رنگ مى‏نمايد و لذا خداى را مى‏پرستد ولى نَه ازسر ترس از آتش و نَه از سر طمع به بهشتِ او، بل از اين روى كه او را شايسته‏عبادت مى‏داند.

پاكى، شرط نزديكى به خداوند

رسيدن به مقام شناخت قرآن كريم و درك مفاهيم آن، از مراتب قرب الهى‏است، زيرا قرآن، نور و كلام خداست و آيات آن معراجى است كه آدمى در پرتو آن‏به سوى خداوندش اوج مى‏گيرد:

(الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ‏الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ‏أَحْسَنَهُ أُولئِكَ‏الَّذِينَ هَدَاهُمُ‏اللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْ‏أُولُوا الْأَلْبَابِ (129)).

"آنها كه به سخن گوش فرا مى‏دهند و از بهترين آن پيروى مى‏كنند، ايشان همان‏كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و اينان همان خردمندانند."

آن كسى كه خداوند متعال اورا هدايت مى‏كند وتوفيق درك قرآن بدو مى‏بخشد،انسان پاك و طاهر است:

(لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (130)).

"جز پاكان آن را لمس نكنند."

پاكى با همه مفهوم پاكيزگى، بى آلايشى، خلوص، فروتنى و تسليم، زيرا انسان‏پاك، خالص و باصفا همان كسى است كه به مقام قرب الهى و شناخت حقيقى‏قرآن‏كريم دست مى‏يابد؛ مقامى كه انسان كافر، تبهكار، فخر فروش و زورگونمى‏تواند بدان رسد، كسى كه در تاريكيهاى تباهى، كفر، كبر، خود فروشى و ديگرصفات پليدى غوطه و راست، كه پرده ميان او و ديدار خداوند است، خواب آن راهم نمى‏تواند ببيند:

(وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً * وَجَعَلْنَاعَلَى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ... (131)).

"و هنگامى كه قرآن مى‏خوانى ما ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورندپرده‏اى بستر قرار مى‏دهيم و بردلهايشان پوششها مى‏نهيم تا آن را درنيابند..."

بازگشتى كوتاه كه آدمى از لابلاى آن به خويشتن خويش نظر مى‏كند و ذات خودرا مورد بازنگرى قرار مى‏دهد موجب مى‏شود كه خود را خالى از دو حالت نيابد كه‏ديگر حالت سومى بدان مترتّب نيست. او بدون هيچ گونه ترديدى هنگامى كه باهمه جوارح خود در برابر خداوند تبارك و تعالى خشوع مى‏ورزد، هنگامى كه‏هرگونه شائبه و كاستى را از خود مى‏زدايد و از پستيها دورى مى‏گزيند نور ديدارخداوند متعال و نزديكى به او را احساس مى‏كند...

اين از آن روست كه مقام خداوند عزّوجلّ مقامى است پاك و منزّه، پاكيزه كه جزانسان بدور از هرگونه پَستى و پاك از هر گونه پليدى نمى‏تواند به استقبال چنين‏مقامى برود. آدمى هنگامى كه خشوع مى‏ورزد خود را به خدا نزديك مى‏داندوهنگامى كه تكبر به كار مى‏ورزند خود را از او دور مى‏بيند، هنگامى كه به مردم مهرمى‏ورزد خود را به او نزديك احساس مى‏كند و هنگامى كه ستم و تجاوز در پيش‏مى‏گيرد از خداوند دور مى‏شود و هنگامى كه شكيبايى مى‏ورزد به خدا نزديك‏مى‏شود و هنگامى كه خشم در جان او شعله مى‏كشد از درگاهش بركنار مى‏مانَد ودرنتيجه، انسان نفس خود را از خداوند، بغايت دور مى‏يابد و از نور او در پرده‏مى‏ماند، هنگامى كه پستيها بر او چيرگى يابند و بر نفسش طغيان كنند، اين از آن‏روست كه خشم، تبهكارى، مسخره كردن ديگران، غيبت، سخن چينى، تهمت،لهو و لعب، همنشينى با اشرار و ديگر صفات پليد و خصلتهاى ناستوده همگى‏تاريكيهايى هستند كه جلو انسان را از نور الهى مى‏گيرند كه هيچ چيز جلوگيرنده آن‏نيست، مگر اعمال بنده كه پوششى مى‏گردد در برابر اين نور. در دعاى ابوحمزه‏ثمالى مى‏خوانيم: "و تو از مردمت در پرده نمى‏مانى، مگر اعمال آنها پرده‏اى گرددميان ايشان و تو"، پس انسانى كه گناه و خطا مرتكب مى‏شود و به اعمال زشت‏مى‏پردازد و ستمگرى كه محرومان و مستضعفان را مى‏كوبد و متجاوزى كه مفهوم‏حرمت را درك نمى‏كند به هيچ روى نمى‏توانند از نور ايمان پرتو بگيرند و به ديدارخداوندى، نايل آيند، زيرا اعمالشان سد و مانعى مى‏گردد كه از رسيدن آنها به مقام‏قرب الهى جلو مى‏گيرد و حتّى خداوند متعال به روز رستخيز بديشان نمى‏نگرد و ازچنين بندگان پستى روى برمى‏تابد.

ايمان به خداوند سبحان، انگيزه‏اى است كه مؤمن را به تلاوت قرآن كريم به‏منظور پند پذيرفتن و اندرز اندوختن و در پيش گرفتن اوامر آن و كناره‏گيرى از نواهى‏آن و در نتيجه فزون‏طلبى از نور الهى، تشويق مى‏كند. اين امور جز با درك و فهم‏كامل مفاهيم قرآن، بدست نمى‏آيد و جز براى كسى كه نيت خود را خالص‏گردانيده شدنى نيست و نخستين گامِ خلوص، تسليم و اعتراف به بايدهاونبايدهاى الهى است. كبر و زورگويى از صفات انسان مؤمن نيست، زيرا انسان‏ستيزه جوى منكر نمى‏تواند به فهم آيات الهى نايل آيد، زيرا در مقام قرب الهى‏نيست و در مقام اوج‏گيرى به بارگاه كبرياييش نخواهد بود. او در سطح درك قرآن‏قرار ندارد، زيرا قلبش در پرده ستيزه جويى. كبر و ظلم است:

(...إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (132)).

"...همانا خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى‏كند.".

و چنانكه در پرده فسق نيز قرار دارد:

(... وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (133)).

"... و خداوند قوم تبهكار را هدايت نمى‏كند."

حقّ تلاوت قرآن‏

حقّ تلاوت قرآن اين است كه آدمى در آيات آن ژرف انديشى كند و اين هنگامى‏است كه هدف او پرتوستانى از نور خداوندى و در نتيجه نزديكى به درگاهش باشد:

(الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ... (134)).

"آنان كه بديشان كتاب داديم آن را چنان كه بايد تلاوت مى‏كنند و هم اينان بدان ايمان‏مى‏آورند..."

هنگامى كه آدمى نفس خويش را پاك مى‏كند و آن را براى دريافت انوار الهى‏آماده‏مى‏گرداند، بدون‏ترديد خودرا بر پلّكان‏رسيدن به‏شناخت خداوندى مى‏يابد،زيرا علم و شناخت جديدى فزونى مى‏يابد كه او را به مقام قرب الهى مى‏رساند:

(...وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً... (135)).

"... و هرگاه آيات خداوندى برايشان خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى‏شود..."

اين‏نعمت بزرگ براى كسى بدست مى‏آيد كه قرآن را با حالتى‏از تسليم، خشوع،خشنودى، پذيرش و توبه به درگاه الهى تلاوت مى‏كند:

(يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ... (136)).

"تا خدا بدان هر كس را كه در پى خشنودى اوست به راههاى سلامت هدايت كند..."

(...وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ (137)).

"... و هر كه را توبه كند به سوى خود هدايت كند."

ديگر جاى شگفتى ندارد كه مؤمنان را مى‏بينيم كه به هنگام تلاوت آيات قرآن‏كريم پيكرشان به لرزه مى‏افتد، از ترس عذاب الهى و تمايل به خدا، اطمينان به‏رحمت و رضوان او آب در ديده مى‏گردانند، زيرا دلهايى كه ميان آن و خداوندپرده‏اى وجود ندارد از كيفر و خشم خداترسان و هراسانند، ليكن در همان وقت به‏رحمت و خشنودى او نيز اطمينان دارند. اين همان عين خلوص است و آن همان‏تسليم در برابر ذات بى‏همتايش، بلكه همان علوّ، تكامل و پيشرفت در رسيدن به‏مقام قرب الهى است.

و هنگامى كه آدمى در سطح تقرّب به درگاه خداوند متعال نباشد در سطح‏شناخت آيات قرآنى نيز نخواهد بود، لذا به سبب فراوانى گناهان و لغزشها، آيات‏از لب او جلوتر نمى‏روند: "چه بسا كسانى كه قرآن را تلاوت كند و قرآن بر او لعن‏مى‏فرستد"، زيرا تدبّر با غفلت از ذكر خدا ناهمسويى دارد:

(كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ (138)).

"كتابى كه به سوى تو فرو فرستاديم مبارك است تا در آيات آن تدبّر كنيد و تاخردمندان ياد آورند."

غفلت از ذكر خدا به مفهوم پيمودن راه گمراهى است و بدون ترديد با گم شدن‏در كژراهه‏هاى پليدى، بى هيچ ترسى از ارتكاب گناه يا موصوف شدن به‏ستمگرى، كبر، انكار و ديگر صفات پليد و پلشت، همراه خواهد بود. چنين‏انسانى يقيناً در جستجوى خشنودى خداوند نخواهد بود و صرفاً رضايت طاغوت‏را مى‏طلبد، چون توبه نمى‏كند، همان گونه كه هست باقى خواهد ماند:

(... وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (139)).

"... و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى‏كند."

در قرآن كريم آيات بسيارى ديده مى‏شود كه به كافران، ستمگران و فاسقان،هشدار و وعيد مى‏دهد كه آنان قابل هدايت نيستند، كه اين به سهم خود همان زيان‏در دنيا و آخرت است:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ‏الْخَاسِرُونَ (140)).

"اى كسانى كه ايمان آورديد، اموال و اولادتان شما را از ياد خدا باز ندارند و هر كه‏چنين كند هم ايشان زيانكارانند."

اين تنها خسران و زيان نيست، بلكه نگون بختى و انحطاط بيشتر است:

(... وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً (141)).

"... خداوند به ستمگران جز زيان نيفزايد."

(... وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً (142)).

"... و آنچه برتو از جانب پروردگارت نازل شده است به طغيان و كفر بيشترشان‏خواهد افزود."

حالت تسليم و رضايت در انسان موجب دفع گناهان از او مى‏شود و مقتضى‏توبه و انابه به درگاه الهى است. در اين هنگام او در قرآن نورى مى‏يابد كه مردم‏وطبيعت و هر آنچه را كه پيرامونش است با آن مى‏بيند و در اين هنگام شگفتى‏ندارد اگر قرآن بر مرده‏اى خوانده شود و خدا او را زنده كند يا بر كوهى خوانده شودو او به جنبش آيد يا بر زمينى خوانده شود و او پاره پاره گردد:

(وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْكُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى‏ بِل للَّهِ‏ِ الْأَمْرُجَمِيعاً... (143)).

"اگر به وسيله قرآن، كوهها به حرمت در آيند، يا زمينها قطعه قطعه شوند، يا به‏وسيله آن با مردگان سخن گفته شود، )باز هم ايمان نخواهند آورد( ولى همه كارها دراختيار خداست..."

حالت خشنودى و پذيرش، مقتضى آن است كه بنده با همه وجودش به كلام‏خداى خويش روى آورَد و خود را از آن بركنار ندارد، بلكه رهنمودهاى خداوندعزّوجلّ را به جان بينوشد و از اندرزها و احكام آن مستقيماً پند پذيرد:

(وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (144)).

"و هرگاه قرآن خوانده مى‏شود بدان گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، باشد كه برشما رحم شود."

امّا اگر هدف تنها تلاوت باشد بى هيچ پاكى، يا هدف شماره آيات، احزاب،سوره‏ها و تعداد صفحاتى باشد كه خوانده است و صرف كردن چند ساعت از وقت‏خويش باشد بدور از هرگونه ژرف و اندرز اندوزى، اين به مفهوم طلب نور الهى‏نخواهد بود، در نتيجه به مفهوم قرب الهى نيست، لهو و غفلت است:

(وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (145)).

"و جز ستمگران، كسى آيات ما را انكار نمى‏كند."

قرآن و عقل‏

قرآن در پيمودن گردنه‏هايى كه بر سر راه پيشرفت معنوى و مدنى انسان قراردارد همراه عقل است و اين هر دو، فرصت رشد را در اختيار آدمى مى‏نهند،وهنگامى كه آدمى رشد يافت، روحش تعالى مى‏يابد و نفسش پاك مى‏گردد و ازطريق معراج معنوى به سوى خدايش اوج مى‏گيرد. اين همان چيزى است كه درسفارش امام موسى بن جعفر به هشام بن حكم هويداست.

امام‏عليه السلام مى‏فرمايد: "اى هشام! همانا خداوند تبارك و تعالى به اهل عقل‏ودرك در كتاب خود مژده داده است." و فرموده:

(... فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ‏وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ (146)).

"... پس به آن بندگان من مژده بده كه سخن را مى‏شنوند و از بهترين آنها پيروى‏مى‏كنند، اينان همان كسانى هستند كه خدا ايشان‏را راهنمايى كرده وهمان خردمندانند."

و ألباب همان عقلها هستند و از آن چنين آشكار است كه خداوند متعال تنهاعاقلان را به بشارت اختصاص داده است.

"اى هشام بن حكم! خداوند عزّوجلّ حجّتها را با عقول بر مردم كامل كرده‏است و بيان حقايق را بديشان رسانده است و با دليل، ربوبيت خويش را بر آنهانموده‏ان است..."

اين فرمايش، بر سخن آن دسته از مسيحيانى كه در مسأله ايمان پيوندى ميان‏عقل و علم قايل نيستند خط بطلان مى‏كشد؛ مسيحيانى كه به تناقضات خود رنگ‏فلسفى مى‏دهند و يك را سه و سه را يك مى‏دانند و اين در فلسفه آنها اگر چه دررياضيات تحقق نمى‏يابد، ليكن تنها در ايمان تحققّ يافتنى است. بر اين اساس به‏اعتقاد آنها ايمان با علم متفاوت است و امام‏عليه السلام اين نظريه را در سفارش به هشام ردمى‏كند و مى‏فرمايد: "خداوند عزّوجلّ حجتها را با عقول بر مردم كامل كرده‏است." پس عقل همان عاملى است كه حجّت الهى را درك مى‏كند و آن رامى‏فهمد، آنگاه خداوند بيان حقايق را بديشان رسانده است و با دليل، ربوبيت‏خويش را بر آنها رهنمون نموده است، زيرا دليل و برهان از ارزش و وزن برخورداراست. خداوند مى‏فرمايد:

(وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ‏وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن‏مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ‏السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (147)).

"خداى شما خدايى است يكت. خدايى جز او نيست بخشاينده و مهربان، در آفرينش‏آسمانها و زمين و در آمد و شد شب و روز و در كشتيهايى كه در دريا مى‏روند و مايه‏سود مردمند و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مى‏فرستد تا زمين مرده را بدان زنده‏سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخّر ميان زمين‏وآسمان، براى خردمندانى كه در مى‏يابند، نشانه‏هاست."

پس آيات الهى براى كسى كه نمى‏انديشد نيست، بل براى كسانى است كه خردمى‏ورزند:

(حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (148)).

"حم، سوگند به كتاب مبين كه ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم شايد كه‏شما )آن را( درك و تعقّل كنيد."

واژه "لعلّكم" به مفهوم آن است كه حكمتى در آن سوى اين آيات نهفته كه‏همان عقل است، زيرا عقل، اهميت دارد و هدفى از آيات قرآنى است كه خداوندمى‏فرمايد:

(وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَ‏فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (149)).

"و از نشانه‏هاى قدرت اوست آفرينش آسمانها و زمين، اختلاف زبانهاورنگهايتان، در اين عبرتهايى است براى دانايان."

پس قرآن كريم كسانى را مخاطب قرار مى‏دهد كه خرد مى‏ورزند و نَه عقلا را،زيرا روشن است كه خداوند سبحان نور عقل را به انسان بخشيده است و برخى‏عقل خود را به كار مى‏گيرند و از كسانى شمرده مى‏شود كه خرد مى‏ورزند و اينهامورد خطاب قرآن مى‏باشد، امّا پاره‏اى ديگر كه در خود شنيده‏اند و انديشه خود راجلو مى‏گيرند و در به جمود كشيدن عقلشان مى‏كوشند، نمى‏توانند مخاطب اين‏آيات باشند.

امام‏عليه السلام در سفارش خود به هشام مى‏افزايد: اى هشام! خداوند سپس به اهل‏عقل اندرز داده و آنها را به آخرت تشويق مى‏كند و مى‏فرمايد:

(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (150)).

"و زندگى دنيا چيزى چز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراى آخرت بهتراست، آيا به عقل نمى‏يابيد؟"

از اين سخن آشكارا پيداست كه عاقل، مخاطب موعظه است، زيرا او مى‏توانددر پرتو عقل خود پند را كامل فرابگيرد و از آن بهره بَرد و عاقل كسى است كه‏انديشه خود را به همان روز منحصر نمى‏كند، بلكه دامنه آن را تا افقهاى آينده‏مى‏كشاند و اين برعكس جاهلى است كه جز همان روز را نمى‏بيند، انديشه او كوتاه‏است و از چار چوب فرونشاندن غرايزش پا فراتر نمى‏نهد.

خداوند پس عاقلان را اندرز مى‏دهد و به‏آخرت تشويقشان مى‏كند و مى‏فرمايد:

(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... (.

"و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست... "

و اين حقيقت زندگى دنيايى در قياس با زندگى اخروى است. زندگى اين دنيا به‏نسبت عمر هستى از هنگام پيدايش تا روزى كه آسمانها و زمين برقرار است، آن‏قدر ناچيز است كه تقريباً قابل ذكر نيست، آدمى زندگى را آغاز مى‏كند و به پايان‏مى‏رساند چنانكه گويى، اگر عقل و انديشه خود را به كار نبرند، نقشى كوتاه رادريك نمايشنامه ايفا كرده است، ليكن اگر كسى عقل خود را به كار نبرند درحقيقت زندگى آكنده از نعمت و پاينده‏اى را زمينه سازى كرده است و براى زندگى‏جاودان آماده گشته است. قرآن كريم مى‏فرمايد:

(وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ(.

"و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراى آخرت بهتراست، آيا به عقل نمى‏يابيد؟"

پس اين زندگى براى كسانى كه خرد نمى‏ورزند، به لهو و لعب مشغولند، پيوسته‏در فاجعه، مشكل و گناه به سر مى‏برند، خير نخواهد بود.

خداوند مى‏فرمايد:

(وَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى‏ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (151)).

"چيزهايى كه به شما داده شده است، برخوردارى و آرايش اين زندگى دنيوى‏است، حال آن كه آنچه نزد خداست بهتر و ماندنى‏تر است، چرا در نمى‏يابيد؟"

پس آنچه مورد نظر است اين است كه آدمى عقل خود را برانگيزانَد و بر نور آن‏بيفزايد و آن را از حالت ركود و فرو بستگى به در آورَد تا درك كند آنچه در اين‏زندگى دنيايى در اختيار او قرار گرفته در حقيقت توشه راهى است كه از آن بهره‏مى‏گيرند وناگزير از ميان مى‏رود و زينت و زيورى است كه او را به لهو مى‏كشاند و ازنعمت هميشگى بازش مى‏دارد كه در پس اين زينت و زيور رخ خواهد نمود و براى‏كسى آماده شده كه حقيقت آن را درك كند و پرهيز در پيش گيرد و در راه خشنودى‏خدا بكوشد.

اى هشام! خداوند سپس كسانى را كه از عقل خود بهره نمى‏برند به كيفر خودهراسانده است و فرمود:

(ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (152))

"آنگاه ديگران را نابود كرديم."

كسانى كه عقل خود را به كنارى مى‏نهند و به كارش نمى‏بندند حقيقت زندگى آن‏جهان را درك نمى‏كنند ولذا در ناكجا آبادهاى جهل به لهو گرفتار مى‏آيند، خويش رابه بازى و بيهودگى سرگرم مى‏سازند، بى‏هيچ نگاهى به آينده، فقط لحظه حاضر راغنيمت مى‏شمارند. خداوند سبحان آنها را به نابودى، بيچارگى وعده كرده‏وفرموده است:

(وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ (153)).

" شما بر آنها مى‏گذريد بامدادان و شامگاهان، ايا تعقّل نمى‏كنيد؟"

اى هشام! خداوند سپس عقل را از علم جدا كرده مى‏فرمايد:

(وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (154)).

"اين مَثَلها را براى مردم مى‏زنيم و جز دانايان آن را درك نمى‏كنند."

پس علم و دانايى، نشانه عقل است، نشانه‏اى كه امام براى هشام بن حكم‏روشن كرده است، زيرا عقل همان موهبت خداست براى بندگانش، ليكن چگونه‏آدمى مى‏تواند آن را رشد دهد و بر آن بيفزياد؟ اين چيزى نيست مگر علم:

(وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ(.

اى هشام! خداوند سپس كسانى را كه عقل خود را به كار نمى‏گيرند نكوهيده‏وفرموده است:

(وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ‏لَايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلَا يَهْتَدُونَ (155)).

"چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، گويند، نه،ما به همان راهى مى‏رويم كه پدرانمان مى‏رفتند، حتّى اگر پدرانشان بيخرد و گمراه‏بوده‏اند."

پس خداوند سبحان از بندگان خود مى‏خواهد بارشد دادن عقل و افزودن بر آن‏به وسيله نور علم، خود را به پيشرفت و تكامل رسانند.

فروبستگى، ركودى كه پدران و نياكان بر آن بوده‏اند تنها گونه‏اى حماقت بوده‏است و حماقت از جهل است و اين تنها نوعى واپسگرايى است كه از گردنه‏هاى‏دشوار شمرده مى‏شود كه مسير زندگى آدمى را سد كرده است.

در پايان، حضرت كاظم‏عليه السلام از قول خداوند متعال مى‏فرمايد:

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ (156)).

"بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى‏كنند."

(وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ‏ِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ‏لَا يَعْلَمُونَ (157)).

"اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مى‏گويند خدا، بگوسپاس از آنِ خداست، ولى بيشتر آنها نمى‏دانند."

خداوند سپس اكثريت را نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد:

(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ (158)).

"و اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا به‏اكژراهه مى‏كشانند."

خداوند مى‏فرمايد: بيشتر مردم عقل خود را به كار نمى‏گيرند و بيشترين ايشان‏نمى‏فهمند. (159)