اصول حكمت اسلامى و ديدگاههاى فلسفه بشرى

آيت الله سيد محمد تقی مدرسی

- ۱ -


پيش گفتار

سپاس از آنِ خداوند جهانيان است و درود خداوند بر محمد و خاندان خجسته او باد.

ده سال پيش فرصتى يافتم تا پيرامون برخى از اصول حكمت و عرفان سخن گويم و يك‏سال پس از آن تاريخ، كتابى با نام )مبانى عرفان اسلامى( به بازار راه يافت كه درمحافل فرهنگى با استقبال گرمى رو به رو شد و به زبان فارسى نيز ترجمه گشت و ترجمه‏آن نيز با استقبال مناسبى رو به رو شد و چند بار تجديد چاپ گرديد.

نگارش اين كتاب بخشى از سخرانيهايم بود كه از طريق نوار پياده و سپس ويرايش‏گرديده بود و بخش ديگر آن همچنان باقيمانده بود، تا اينكه از طرف برادران بخش فرهنگى‏دفتر و بويژه جناب استاد حاج طالب -حفظه اللَّه- تهيه و تنظيم گرديد.

اگر چه بخش اوّل موضوعات اين كتاب با موضوعات كتاب عرفان همانندى دارد، ليكن‏خواننده ارجمند به زودى در مى‏يابد كه روند كلى كتاب جديد اقتضاى آن را داشت كه همان‏موضوعات به علاوه موضوعات جديد، دوباره نگاشته شود.

آرى! سخن پيرامون اصول حكمت، سخنى مطلوب است و بسيارى از مردم دوست‏دارند كه بر فشرده‏اى از اين اصول آگاهى يابند و اگر كسى بخواهد به تفصيل اين گزاره‏هابپردازد مى‏تواند به پژوهشهاى پر دامنه مراجعه كند.

چكيده سخن پيرامون اصول حكمت از دشواريى نسبى برخوردارد است، ولى خداوندسبحان در پرتو فضل خود و بركت احاديث اهل بيت‏عليهم السلام ما را در انجام اين مهم، كامياب‏گردانيد.

در پايان، ثواب اين شرح نوشته‏ها پيرامون اصول حكمت بر اساس نصوص وحى‏ومقايسه آنها با انگاره‏هاى فلسفى را به روح استاد و پدر بزرگوارم جناب مرحوم آيت اللَّه‏سيّد محمد كاظم مدرّسى -به مناسبت فرا رسيدن چهارمين سالگرد رحلت آن عالم بزرگوارو ربانى- هديه مى‏كنم، زيرا كه آن جناب‏قدس سره پس از خداوند سبحان و ائمّه معصومين‏عليهم السلام‏بيشترين منّت را بر من گذاشت و اين موضوع به دوران كودكى من باز مى‏گردد كه در خدمت‏ايشان شاگردى خردسال بودم و ايشان براى طلبه‏هاى كربلاى معلّى‏ معارف اسلامى راتدريس مى‏فرمود و خود او نيز علوم اسلامى را از مكتب استاد مرحومش حضرت آيت اللَّه‏العظمى شيخ ميرزا مهدى اصفهانى در مشهد مقدّس فرا گرفته بود.

از خداوند والامقام و توانا مى‏خواهم كه مؤمنان را از اين كتاب بهره‏مند سازد و آن رابراى من و ايشان، اندوخته روز آخرت گرداند كه نه مال سود مى‏دهد و نه فرزند، مگر آن‏كه با قلبى سليم به درگاه كبريايى‏اش در آيد.

محمّدتقى مدرّسى‏

تهران: 24 ذى القعده الحرام، 1418 ه.ق‏

بخش اوّل‏ نگاهى تاريخى‏

ديباجه‏

شايسته است كه بدانيم در حكمت با توجه به اينكه موضوعاتى به دور از هم‏ ولى به گونه‏اى با يكديگر در هم آميخته شده‏اند و به نظر مى‏رسد كه سخن پيرامون‏آنها، سخنى پراكنده خواهد بود و اگر بر گرد يك محور بحث نمى‏گردد، زيرا كه‏بحث در زمينه فلسفه به رفتار و اخلاق كشيده شده و از آنجا به جامعه و از جامعه به‏سياست كشيده مى‏شود. تمام اين موارد مى‏توانند محور حكمت و يا همان چيزى‏گردند كه فلسفه ناميده مى‏شود.

چه‏بسا كه فرد، در حال پژوهش مباحث حكمت، پيرامون قلب، خلجانها،هوسها، شهوات، توقّعات، انديشه‏ها و اراده‏اى سخن به ميان آوَرد كه در ژرفناى‏آن قلب نهفته است و در همان زمان درباره زمين، كوهها، بيابانها و حتّى ستاره‏هاى‏پراكنده در فضا و چه بسا كه درباره دورترين كهكشان اين فضاى بدون مرز به بحث‏بپردازد و گاهى سخن از انفجارات مهيبى به ميان آورد كه در عميق‏ترين زواياى‏فضا رخ مى‏دهد و همزمان از شراره‏هاى عشق ابدى بحث به ميان كشد كه در دل ماخانه مى‏كند.

اينك ممكن است اين پرسش پيش آيد كه آيا پيوند ميان اين انفجارات‏مهيب فضايى و قلب چيست؛ قلبى كه بايد آن را پمپ كوچكى دانست و امّا داراى‏نماد عاطفه‏ها و احساسات بشرى است حال اينكه قلب كجا و گيتى كجا؟ دل كجاوفضا كجا؟

در پاسخ اين پرسش مى‏گوييم: آرى! پيوندى استوار در ميان آن دو است، زيرإ؛ظظكه اين حقيقت نهفته در همان قدرتى است كه بر اين قلب و كهكشانهاى بزرگ‏سيطره دارد و آن قدرت الهى است و شراره ابدى كه در دل ما خانه كرده، همان‏شراره عشقى است كه قلب كوچك ما را با خداى بزرگ به هم مى‏پيوندد و در نتيجه‏دل تو را با كهكشانهايى كه در افقهاى آسمان جاى گرفته پيوند مى‏دهد. پس خداى‏چيره يكى است و ما در پرتو حكمت، جشنواره يگانگى و يكتايى مى‏زنيم.

حكمت، محور معارف‏

بنابر اين حكمت و فلسفه و يا به تعبيرى همان عرفان، مهره‏هاى اطلاعات‏پراكنده ما را در يك ريسمان گرد مى‏آوَرد و اين ريسمان چيزى نيست، مگر سخن‏پيرامون آفريننده، باز گرداننده، آفرينشگرِ نو آورى كه به سوى او باز مى‏گرديم؛خدايى را كه دوستش داريم و براى رسيدن به او مى‏كوشيم و در همان حال از اومى‏هراسيم و پاداشش را اميد مى‏بريم. اين سخن پيرامون پديده‏هاى گونه گون‏است و نه به طور آشفته، بلكه تمامى اين سخن در چار چوب احديّت الهى و برمحور شناخت خداوند سبحان است.

برخى گمان مى‏كنند كه سخن پيرامون حكمت به ژرفناى فلسفه، علم، اعماق‏معماها و اسرارى نفوذ مى‏كند كه از سطح عقل بشرى فراتر است.

آرى! با اين سخن موافقم، ليكن اين اسرار، در برابر انسانى كه دل خود راگشوده است و در برابر كسى كه زندگى خود را در پرتو معرفت، اشراق و تجلّى سرمى‏كند، معمّا شمرده نمى‏شود. آرى، آن كه با دلى بسته زندگى مى‏كند؛ درمحدوده هوى‏ و هوسهايش مى‏زيَد و در سلول زندان خويش، در بند است؛ كسى‏كه در چنين تونلهاى تاريكى سير مى‏كند نور براى چشمان او معمايى سر گردان‏كننده است، امّا مؤمن با نور خدا مى‏نگرد و دلش فرودگاه حكمت الهى است و امّاقلبش جايگاهى است كه خداوند سبحان در آن تجلّى مى‏يابد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏مى‏فرمايد: "هر گاه مؤمنى را خاموش يافتيد بدو نزديك شويد كه او نور حكمت‏مى‏افشانَد."(1)

در اين جا سخن از سطح علمى نيست و چه بسا كه بزرگترين دانشمندان درعرصه حكمت الهى و عرفان، چونان كودكى خردسال باشد، زيرا با قلبى بسته‏زندگى مى‏كند و از طبيعت خويش بى‏خبر بوده و آفريننده خود را نمى‏شناسدونمى‏داند روى به كدام سو دارد. و چه بسا يك شبان گاو و يا گوسفند كه به‏دامنه‏هاى كوه مى‏رود، در برابر اسرار حكمت، فرهيخته‏اى بزرگ باشد، زيرا با نورخدا مى‏نگرد. پس علم صرفاً توده‏اى از داده‏ها نيست، بل نورى است كه خدا دردل هر كه بخواهد، مى‏افكند.

حكمت، كتابى سر گشوده‏

موضوع حكمت الهى كه آن را بعداً توضيح خواهم داد، موضوع اسرارى‏فروبسته نيست، اگر چه سخن گفتند از آن بس مهم است كه موضوع دقيقى را در برمى‏گيرد، ليكن اين سخن موضوعى است پر شكوه و فايده‏مند براى دلهاى مؤمنى‏كه از نور خدا آكنده‏اند.

اينك مى‏پرسيم كه وظيفه خوانندگان در برابر چنين مباحثى چيست؟

پيش از پاسخ به اين پرسش بايد تأكيد كرد كه گمراهى خواهد بود و اگر انسانى‏هفتاد سال زندگى كند كه از شناخت و معرفت خداوند به دور و غافل باشد و ازچيزى فاصله داشته باشد كه نزديكترينِ بدوست و از چيزى بر كنار باشد كه از رگ‏گردنش بدو نزديكتر است، آنهم صرفاً از اين رو كه نمى‏خواهد خويش را به زحمت‏افكند و يا انديشه‏اش را به كار اندازد. و اگر آدمى در اين حد متوقف گردد پس ديگربه چه دليل مى‏تواند خود را موجودى خردمند بشمارد؟ و چرا خداوند براى انسان‏منابع علم و ابزار شاخت را فراهم كرده است؟ آيا خداوند او را بدين امور مجهّزكرده كه آنها را با خود به گور ببرد؟

ناخوش‏ترين پديده نزد خداوند متعال آن است كه اين موجود ارجمند درحلقه‏اى ميان تهى، همچنان بگردد و در پايان، در نقطه‏اى بايستد كه از آن آغازكرده بود. برخى از مردم از يك انديشمند، نويسنده و خطيب تنها توقّع دارند كه به‏آنها همان سخنانى را بگويد كه پيشتر گفته است، زيرا مردم مى‏خواهند با شنيدن‏داستانها و داده‏هايى زندگى خود را سر كنند كه پيشتر بديشان گفته شده است، امّااگر يك پژوهشگر و يا نويسنده بكوشد آفاق جديدى را بگشايد، آنها هم از او و هم‏از اين آفاق نو پديد مى‏هراسند و شايد پس بنشينند و در صدد يافتن عرصه‏هايى‏آسانتر بر آيند. در آسانى، هيچ نشانه‏اى از شجاعت و دلاورى نهفته نيست، زيراآدمى بايد پيوسته بكوشد عرصه‏هاى نوينى را بگشايد و هر كه دو روزش همسان‏باشد زيانمند است و آيا شما شجاعى زيانمند را ديده‏ايد؟ شجاعت با رستگارى‏وسود، همراه است و از قديم گفته‏اند: "هر كه جسور و دلير باشد به‏خوشى و لذت‏رسد."(2)، كدام لذّت شيرين‏تر و بهره رسانتر از لذّت شناخت است.

علم را با نوشتن جاودان كنيد

در محدوده اين سخن مى‏توان گفت كه اصول و تكاليفى در ميان است كه يك‏طالبِ شناخت بايد آنها را جدّى بگيرد تا فايده‏اى پرتو فشانتر و برتر براى او رخ‏نمايد:

1 - پس از آن كه او كوشيد به افق شناخت نايل آيد، يك اصل اين است كه تمام‏جزئياتى را كه در شناخت بدان دست يافته ثبت كند، شايد كه فردا در طول مسيروتلاش خويش از آنها بهره بَرد و چه بسا تنها يك ورق علم كه آدمى آن را پس اززندگى به يادگار نهد، به روز رستخيز ديوارى بلندى ميان او و آتش دوزخ باشد.

2 - نبايد يكى از ما چنين بپندارد كه عرصه كار او با تحصيل علم و پرداختن به‏معرفت، نا همسو و ناهمساز است، زيرا علم در انحصار هيچ كس نيست و نبايد آن‏را نژادى و يا طبقاتى دانست. پيامبر عظيم الشأن اسلام‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: "طلب‏دانش، فريضه‏اى است بر هر زن و مرد مسلمان."(3)

3 - اصل ديگرى نيز در كار است كه در پيگيرى پژوهش و دستيابى به پاسخهاى‏فراگير هر پرسشى نمايانده مى‏شود كه ذهن انسانها را از حركت باز مى‏دارد.

اين پاسخ ممكن است با خواندن كتابى ديگر، يا حاضر شدن در محفل درسى‏ويا گفتگو با استادى آگاه، حاصل آيد:

(... فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(4)). "... اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد."

انتقاد

در پى آنچه براى شما بسان يك پژوهشگر خوانده مى‏شود نوبت به نقش انتقادمى‏رسد، به ويژه در عرصه عرفان اسلامى كه حتماً بايد نقشى داشته باشيد فعّال‏بدون بسنده كردن به نقشى انفعالى، فرض زياد آن است كسى كه به اين عرصه درمى‏آيد به سخنان ديگران گوش مى‏كند تا برگزيند: )الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ‏أَحْسَنَهُ...(5)) "آنها كه به سخن گوش مى‏كنند و از بهترين آنها پيروى مى‏كنند..."،)...وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ(6)) "...و گوشهايى آگاه آن را در يابد و بفهمند".

پس گزينش در اينجا امرى واجب است و مجادله بايد به بهترين شكل صورت‏پذيرد بى آن كه به مرز كشمكش نزديك شود و هر گاه حقيقت آشكار شد ناگزير بايدآن را پذيرفت و بدون هيچ گونه شرم خيره‏سرى و غرور در برابر آن سر تسليم‏فرودآورد.

4 - آخرين شرط اين است كه با موضوع مورد كاوش تأثير و تأثّر متقابل در كارباشد. كافى است بدانيم كه گاهى عرفان اسلامى و حكمت الهى بارِ گرانى بر دوش‏ماست، زيرا مسؤوليت بزرگى را بر ما تحميل مى‏كند كه هوى‏، هوسها و شياطين ماگرايشى به حمل آن ندارند. در حديث شريف آمده است كه: "امر ما، دشوارى‏است كه دشوار شمرده مى‏شود و جز فرشته مقرّب، يا پيامبر مرسل و يا بنده مؤمنى‏كه خداوند قلب او را براى ايمان آزموده، كسى ديگر تاب تحمّل آن را ندارد."(7) ما نَه‏رسول هستيم و نَه فرشته، امّا بايد مؤمنانى باشيم كه خداوند دلهايى ايشان را براى‏ايمان آزموده است، چرا كه نَه؟ چرا نبايد توقّع آن را داشته باشيم كه مؤمنانى‏باشيم امتحان پس داده تا مسؤوليتى را كه امامان معصوم‏عليهم السلام به عهده ما قرارداده‏اند، بر دوش كشيم؟

در پايان اين ديباجه به پرسش ديگرى منتقل مى‏شويم: طبيعت مباحثى كه به‏آنها مى‏پردازيم كدام است؟ و فصول اين مباحث بر گرد چه محورى مى‏گردد؟

اين كتاب بخشهاى متعدّدى در بر دارد. بخش اوّل به مسأله تفاوتهاى بنيادين‏ميان فلسفه و دين مى‏پردازد و در اين زمينه از تاريخ فلسفه و برجستگى‏هاى آن و نيزبرجستگى‏هاى حكمت الهى سخن مى‏گويم و در پى آن، ابعاد اين حكمت را به‏بحث مى‏كشيم، اين بحث را بخش دوم نيز در بر دارد، به ويژه هنگامى كه سخن ازشناخت، عقل، توحيد و ابعاد آن به ميان مى‏آيد. سپس در بخش سوم به بحث‏پيرامون زواياى منفى فلسفه و دستاوردهاى مثبت حكمت الهى منتقل مى‏شويم.

از لا بلاى همه اين مباحث براى ما آشكار مى‏شود كه قرآن كريم، سنّت شريف‏پيامبر، اهل بيت و دعاهاى معصومين‏عليهم السلام به جا مانده از عميق‏ترين، پيچيده‏ترين‏مسائل، استار، بزرگترين معماها و پنهان‏ترين غيبها، سخن مى‏گويند و سخن آنهادر اين پيرامون با چنان زبانى آسان و وجدانى بيان مى‏شود كه يك انسان خردمندمى‏تواند از آنها به همراه بَرد.

تلاوت هر آيه‏اى از آيات قرآن كريم، خواندن هر روايت و دعايى كه بر زبان‏رسول اكرم و اهل بيت نبوّت جارى شده است ما را به تلاوت و قرائت بيشتر فرامى‏خواند. متأسفانه ما از اين سرچشمه‏هاى غنى علمى به رغم نزديكى آنها به مابسى دور هستيم و از بهره بردن از آنها بر كناريم، زيرا با مفهوم قرآنى كه تلاوت‏مى‏كنيم يا دعايى كه مى‏خوانيم يا روايتى كه مى‏شنويم آشنا نيستيم، در حالى كه اگرعرفان اسلامى را بشناسيم و پژوهش نمايم همين آيات به نردبان و همين دعاها به‏مكتب و احاديث رسيده از پيامبر اكرم و اهل بيت‏عليهم السلام به دانشگاهى معنوى - علمى‏بدل مى‏شوند كه بر ايمان، تربيت، دانش و اخلاق نيكوى هر يك از ما مى‏افزايند.

فصل اوّل :‏ چرا حكمت؟

آدمى حق دارد كه از راز و رمز نهفته و در صورت لزوم، تلاش براى پژوهش درمسائل عرفان اسلامى پرسش به ميان آوَرد. اين پرسش پيش از فرو رفتن در عمق‏مباحث عرفان اسلامى كه دامنه‏هايى فراخ دارد خود را به ذهن ما تحميل مى‏كند.در پاسخ اين پرسش مى‏گوييم:

يك انسان مسلمان بسيارى اوقات دستخوش امواج فكرى ناپاكى مى‏گردد كه درسلب هويت دينى از شخصيت انسان مؤمن، در كارند و مادامى كه آدمى خودورفتارش را در برابر جوانب شيطانى و نابراه اين خيزابهاى امواج خروشان فكرى‏در دژ و پناهگاه ننهد، در فرهنگ و باورهاى دينى ضرباتى بس خطرناك را دريافت‏خواهد كرد.

مردم بر فطرت زاده مى‏شوند، ليكن برخى از راه مستقيم منحرف مى‏شوند واين‏هميشه به وراثت و يا تربيت، بستگى ندارد بل عامل ديگرى نيز در كار است كه‏نبايد اهميت و تأثيرش را بر رفتار، فرهنگ و آدابِ شخص، از اين دو كمتر شمرد،اين عامل همان چيزى است كه برخى از فلاسفه آن را "بتهاى بازار" خوانده‏اند،يعنى افكارى كه به دليل هجوم امواج فرهنگ بيگانه بر طبيعت و ساختار شخص،وارد مى‏شود.

برخى از مسلمانانى كه به سوى فلسفه غرب و يا شرق انحراف يافته‏اند به دليل‏تربيت نادرست و يا بى‏توجّهى خانواده آنها به كژ راهه نيفتاده‏اند، زيرا در جوامع‏مسلمانان بيشتر اوقات، پدران نسبت به فرزندان خود عاطفه‏اى دارند كه موجب‏مى‏شود به وظيفه تعليم و تربيت آنها عنايت داشته باشند، ليكن نسل جديد باروشنى بسيار باز و بدون هيچگونه مرز و بصيرتى باز دارنده و نگهدارنده، به سوى‏جريانهاى فكرى يورشگر رفته و از همين رو در معرض وزش گرد و بادهاى‏مسمومى قرار گرفته است كه فرهنگ بى‏دينى غرب و يا شرق بر آنها مى‏دمد و اين‏بر نسل جديد اثر نهاده است و در پايان كار به فسق، انحراف و احتمالاً كفر و الحادكشيده مى‏شود.

كودك در سرزمين اسلامى خود، با ايمان رشد مى‏كند، ولى هنگامى كه راهىِ‏مراكز آموزشى جديد مى‏شود نخستين چيزى كه بدو مى‏رسد، شك در ايمان‏خالصانه‏اى است كه با خود به آن مركز آموزشى برده، زيرا شيوه‏هاى آموزشى‏وارداتى هدفى جز مسخ هويت فرزندان مؤمن ما ندارد و بدين ترتيب اين شك‏خيلى زود با پشت سر نهادن مراحل تحصيلى به طرح ترديدها، مغالطه‏ها و آنگاه به‏فسق و انحراف منجر مى‏شود و در برخى موارد جوان، سر نوشتى نخواهد داشت،مگر سقوط در پرتگاه كفر و بى‏دينى.

ما نيز به سهم خود در معرض اين امواج قرار داريم. شايد امروز فرهنگ‏اسلامى، ما را در بر گرفته باشد، ولى آيا مى‏توانيم استمرار اين احاطه فرهنگى راضمانت كنيم؟ اين احتمال وجود دارد كه شرايط تغيير كند و منابع فرهنگى - دينى‏كه از آنها الهام مى‏گيريم از دسترس ما بيرون رود و در آينده با شرايط فكرى‏واژگونه‏اى زندگى كنيم، كه ممكن است در سرزمينى ماندگار شويم كه از ما،انديشه‏هاى ما، آداب و اخلاق ما فاصله بسيار داشته باشد و در آنجاست كه نسبتِ‏گرايش ما به سوى فساد و فرهنگ بى دينى فزونى مى‏يابد، چرا كه اسلام از ما گرفته‏شده است و ديگر چگونه خواهيم توانست بدون سلاح از خويش دفاع كنيم؟

برخى مى‏گويند من مؤمن هستم و مؤمن خواهم مرد، ليكن پرسش ما پيرامون‏ضمانت اين امر است. آيا كسى كه به محدوده جذاميان وارد مى‏شود، اگر خويش‏را به آنتى‏بيوتيكهاى لازم مجهّز نكند، مى‏تواند ضمانت كند كه از آنجا به سلامت‏بيرون مى‏آيد؟ روح، قلب، تغذيه )فكرى، فرهنگى و معرفتى( آنها دقيقاً همين‏گونه است.

البته صرف نظر از اينكه آنچه امروز به عنوان منابع فرهنگ اسلامى خوانده‏مى‏شود، منابعى كامل و خالص فرهنگى و دينى شمرده نمى‏شوند، زيرا كتابها وپژوهشهاى بسيارى در دسترس است كه نويسندگان مسلمان آنها را نگاشته‏اند ولى‏ما نمى‏توانيم مطلقاً سلامت آنها را از انديشه‏هاى وارداتى تضمين كنيم و بسيار پيش‏مى‏آيد كه انديشه‏هاى صحيح با فرهنگهاى وارداتى و ديدگاههاى شخصى در هم‏مى‏آميزد و براى جدا كردن آنها از يكديگر، يك مؤمن ناگزير بايد معيارى در دست‏داشته باشد تا بتواند به كمك آن نادرست را از درست باز شناسد و او را از در افتادن‏به لغزشگاههاى فكرى و كژ راهه‏هاى معرفتى نگه دارد.

با در اختيار داشتن اين معيار، فرد مسلمان مى‏تواند به عرصه‏هاى دلخواه درمعارف اسلامى و غير اسلامى تحقيق و بررسى كند، مادامى كه از عاملى برخورداراست كه او را از كژ راهه و سرگردانى نگه مى‏دارد، زيرا مسئله، تنها مربوط به يك‏نكته فرعىِ فقهى نيست تا اگر مثلاً يكى از ما در واجبى از واجبات نماز خطا كرد قضاو يا احتياط آن را به جا آورَد و يا اگر در روزه او خللى ايجاد شد كفّاره دهد، بلكه‏مسئله به ايمان نسبت به خاستگاه وجود و آفريننده آن مربوط است و خداوند بارهااز شرك بر حذر داشته و آن را ظلمى بزرگ شمرده است و اين كه همه گناهان‏بخشايش پذيرند جز شرك و كفر به او و جزئيات كيفر او را مخلوق ناتوان، تاب‏تحمّل ندارد و حتّى نمى‏تواند آن را تصوّر كند.

دقيقاً از همين جاست كه به برادران مؤمن تأكيد فراوان مى‏كنيم كه مباحث‏عرفان اسلامى را پى‏گيرند؛ مباحثى كه طبيعتاً كليدى براى پژوهشهاى ژرفتر،فراگيرتر و كاملتر به شمار مى‏آيند.

ضرورت نهفته در اين پى‏گيرى، از انديشه‏هاى التقاطى و درهم آميخته‏اى نشأت‏مى‏گيرد كه در روزگاران امامان اهل بيت‏عليهم السلام منتشر بوده و در روزگار ما خطرسازگشته است و ما بايد با تسلّط در برابر اين انديشه‏ها بايستيم و با درخشنده‏ترين‏ونيرومندترين دلايل، خط بطلان بر آنها كشيم.

بسيارى موارد از امامان‏عليهم السلام درباره انديشه‏هاى الحادى پرسش مى‏كردند كه‏در روزگاران آنها انتشار داشته است و امامان‏عليهم السلام نيز در رويارويى با اين انديشه‏هادر وجود ضرورتِ در اختيار داشتن معيارى سليم تأكيد مى‏ورزيدند. اين معيارعبارت از آن است كه بدانيم سنگرهاى علم، درهاى رحمت و پرتوى ولايت دركجا نهفته است. امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: "پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در ميان مردم پيغام رارسانيد ورسانيد و رسانيد و ما اهل بيت سنگرهاى علم، درهاى حكمت و پرتوولايت هستيم."(8)

پس پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و امامان اهل بيت‏عليهم السلام، سنگرهاى علم، درهاى حكمت‏وپرتوى ولايت‏اند و در نتيجه، ايشان همان معيارى سليمى شمرده مى‏شوند كه‏مؤمن بايد بدان رجوع كند. پس يك مؤمن بايد نخست از معيارها و سنجه‏هاى‏سليم استنباط شده از حجّت الهى برخوردار گردد و آن پس زيانى ندارد كه انديشه‏خود را به روى فرهنگهاى ديگر بگشايد تا پس از كاويدن آنها لايه‏هاى تباه و الحادى‏اين انديشه‏ها را پس زند و بدون مجهّز شدن به اين سنجه‏ها )معيارها( او نبايد به‏سراغ فرهنگهاى ديگر رود، زيرا اين خود موجب خواهد شد كه بر شك، تباهى‏وانحراف او افزوده گردد.

شناخت خدا، والاترين دانشها

دليل ديگرى كه اقتضا دارد انسان مسلمان به پژوهش عرفان بپردازد، اين است‏كه والاترين دانشها، دانش خداشناسى است، زيرا خداوند عزّ وجلّ، خاستگاه‏وجود و منشأ خير است و هموست كه هر چيزى را آفريده و مقدّر كرده است‏واوست آغازگر آفرينش و بازگردان آن و او آفرينشگرى است روزى رسان، اسماءحُسنى‏ در جهان تكوين، تشريع، فرهنگ و انديشه از آنِ اوست، پس خداوندسبحان، محور است و ايمان بدو پيش از ايمان است.

امام على‏عليه السلام در نخستين خطبه نهج البلاغه مى‏فرمايد: "حمد و سپاس‏خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند، شمارندگان‏وحسابگران از شمارش نعمتها و بخشهاى او درمانده و كوشش كنندگان نمى‏توانندحق نعمت او را ادا كنند، خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همت بلند درك‏نمى‏كنند زيركيها و هوشهاى ژرف بين به او دست نيابند، خداوندى كه صفتش رانهايتى نيست و نَه خود او را صفتى است موجود و ثابت، او را وقت وزمانى نيست‏كه معيّن شده باشد و نَه او را مدّت درازى است، خلايق را به قدرت وتوانايى خودبيافريد، بادها را به سبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد، حركت وجنبش زمين رابه سنگهاى بزرگ، كوهها ميخ كوب و استوار گردانيد." امام‏عليه السلام سپس مى‏فرمايد:"اساسِ دين، شناختن او است."

پس علم دين از ايمان به خداوند سبحان آغاز مى‏شود كه خاستگاه اين وجوداست و نخستين پلّه دين، شناخت خاستگاه اين وجود است و كمال شناخت اقرارو تصديق بدوست و كمال تصديق بدو يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستن اوخالق كردن عمل است براى او و كمال اخلاص براى او نفى صفتها از اوست، پس‏آن گونه كه سرور پرهيزكاران على بن ابى‏طالب‏عليه السلام تأكيد مى‏فرمايد: "أَوّلُ عِبَادةِ اللَّهِ‏مَعْرِفَتُهُ.(9)"

گاهى مخلوق، خالق خود را با اداى فريضه نماز، يا روزه و يا زكات پرستش‏مى‏كند، گاهى با جهاد، كشتن و كشته شدن در راه او، ليكن شناخت خدا از همه‏گونه‏هاى پرستش، برتر است، زيرا از راه شناخت خداست كه فريضه‏ها به كمال‏مى‏رسد و از همين راه است كه پذيرفته مى‏افتد، پس كسى كه نماز بگزارد و نداندبراى چه كسى نماز مى‏گزارد، يا روزه بگيرد و نداند كه براى چه كسى روزه مى‏گيردو كسى كه جهاد كند و كشته شود و نداند كه در راه چه كسى جهاد كرده و كشته شده‏است، اعمالش بيهوده و موجب حسرت خواهد بود و گاهى دنيا و آخرت را دركنار هم از كف مى‏نهد، زيرا تلاشش نقش بر آب مى‏شود، نكوهيده، تار و مار درگوشه‏اى زانوى غم به بغل مى‏گيرد.

بنابراين از امام على‏عليه السلام روايت شده است: "سر آغاز پرستش خدا شناخت‏اوست و اصل شناخت او اعتقاد به يگانگى اوست و نظام يگانى او نفى صفات ازاوست. شأن او بسى اجلّ از آن است كه صفات بر او وارد آيد، زيرا به گواهى عقل‏هر كه صفات بر او وارد آيد دست پرورده است و همه عقول گواهند كه مقام‏كبريايش سازنده و پردازنده است نه دست پرورده و ساخته شده ..."(10)

اينك براى اين كه نقطه آغاز اين بحث پر دامنه را مهيّا سازيم، شايسته است باتوسّل به احاديث پيامبرصلى الله عليه وآله و روايات اهل بيت‏عليهم السلام بدين مهم همّت گماريم، كه‏اين احاديث، نسيم اميد به‏رحمت خداوند سبحان را به‏وجود ما مى‏وزند و افقهايى‏از دانش اسلامى را به روى ما مى‏گشايند كه در عرفان و حكمت جلوه مى‏يابند،ترديدى نيست كه اهل بيت نخستين و بهترين كسانى هستند كه خداوند سبحان راآن گونه كه بايد شناخته‏اند و از همين روست كه پروردگار، ايشان را برگزيده است.

بهشت، بهاى توحيد

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: "سوگند به آن كه مرا بحق، بشارت دهنده‏بر انگيخت، هرگز خداوند يكتا پرستى را به آتش كيفر ندهد و اهل توحيد،شفاعت مى‏كنند و شفاعت آنها پذيرفته مى‏شود." سپس حضرت‏صلى الله عليه وآله فرمود:"هنگامى كه روز رستخيز فرا رسد، خداوند تبارك و تعالى به جماعتى كه در دنيااعمالى زشت داشته‏اند فرمان در افكندن به آتش مى‏دهد. آنها عرض مى‏كنند:پروردگارا چگونه ما را به آتش در مى‏فكنى و حال آن كه ما در دنيا به يگانگى تو باورداشتيم؟ وچگونه زبان ما را مى‏سوزانى و حال آن كه در دنيا به يگانگى تو گويابوده‏ايم؟ وچگونه دلهاى ما را مى‏سوزانى و حال آن كه در برابر تو، پيشانى‏ماليده‏ايم؟ وچگونه دستهاى ما را مى‏سوزانى و حال آن كه آنها را براى دعا به درگاه‏تو بالا برده‏ايم؟ در اين هنگام خداوند سبحان مى‏فرمايد: اى بندگان من! كارهاى‏شما در دنيا بد بوده‏است و كيفر شما آتش دوزخ است. آنها عرض مى‏كنند: خدايا!گذشت تو بيشتر است يا گناه ما؟ خداوند مى‏فرمايد: گذشت من. آنها عرض‏مى‏كنند: آيا رحمت تو گسترده‏تر است يا گناهان ما؟ خداوند مى‏فرمايد: رحمت‏من. آنها عرض مى‏كنند: اقرار ما به توحيد تو بزرگتر است يا گناهان ما؟ خداوندمى‏فرمايد: اقرار شما به توحيد من بزرگتر است. آنها عرض مى‏كنند: بار پروردگارا!پس گذشت و رحمت تو كه هر چيز را در بر مى‏گيرد، ما را نيز در بر مى‏گيرد. خداوندسبحان مى‏فرمايد: اى فرشتگان من! به عزّت و جلالم سوگند خلقى را محبوبتر ازكسى نيافريدم كه به توحيد من اقرار كند و خدايى جز من نداند و بر من حق است كه‏اهل توحيد خود را به آتش در نيفكنم. اى بندگان من! به بهشت در آييد."(11)

در دعاى روايت شده از معصومين آمده است كه: "هر كه درى را زياد بكوبداميد است كه پاسخى دريابد."، و آدمى هنگامى كه با دلى شكسته خدا را بخواند،بار ديگر از او پناه جويد، زيرا ممكن است ميان او و خدا هزاران حجاب باشد و هرچه دعا كننده "يا اللَّه" را تكرار كند يك حجاب از اين حجابها فرو مى‏افتدتا آن كه بنده، به كانون نور مى‏رسد و خداوند سبحان كه نسبت به بندگان خود لطف‏دارد بدو جواب دهد كه: پاسخت مى‏دهم و مى‏پذيرمت، اى بنده من! مرا بخوان‏تا تو را پاسخ گويم. شايد مهمترين دعا كه بايد آن را بر زبان آوريم اين باشد كه‏خداوند ما را از آتش دوزخ حفظ كند:

(... رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْأَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلْظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (12)).

"...پروردگارا! اين را باطل نيافريده‏اى، پاكى براى توست، پس ما را از عذاب آتش)جهنّم( حفظ كن. پروردگارا! كسى را كه تو به آتش در آورى حقّا كه رسوايش‏كرده‏اى، و ستمكاران ياورانى نخواهند داشت."

برخى در اين دنيا مى‏خواهند در هر يك از عرصه‏هاى زندگى پيشتر از ديگران‏باشند و برخى ديگر به ريزه‏خوارى هر چيز بسنده مى‏كنند. شمارى از مردم از خداخواسته پيش پا افتاده‏اى را طلب مى‏كنند كه حتّى با نيازهاى دنيوى آنها تناسب‏ندارد، در حالى كه شمارى ديگر تنها به اين كفايت نمى‏كنند كه از خداوند سبحان‏بخواهند كه آنها را از عذاب آتش دوزخ حفظ كند، بلكه پا را از اين فراتر مى‏گذارندو از خداوند - كه هم نزديك است و هم پاسخ دهنده - مى‏خواهند كه آنها را ازخوارىِ روز رستخيز حفظ كند، همان گونه كه از خدا مى‏خواهند رضوان الهى رابهره ايشان گرداند؛ رضوانى كه در قرآن كريم از خود بهشت، بزرگتر قلمداد شده‏است ورستگارى عظيمى به شمار آمده است:

(وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةًفِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13)).

"خداوند به مردان و زنان مؤمن باغهايى را وعده داده است كه از فرودست آن‏جويباران روان است كه در آنجا جاودانه‏اند و سرهاى پاك در بهشتهاى جاويدان.وخشنودى خداوند بسى بزرگتر است، اين رستگارى بزرگ است."

تمامى اين امور به سطح شناخت بنده از خداى خويش پس از شناخت ذات‏خودش، وابسته است، چنانكه در حديث نبوى آمده است كه: "هر كه خويش راشناخت به تحقيق خدايش را شناخته است."(14)

اين شناخت بهترين معيارى است كه شخصيت انسان را مشخّص مى‏سازدومعيارهاى ديگر غبارى گذرا و بى‏اهميت هستند، به ويژه هنگامى كه به خاطرآوريم نمودهاى وجود، ناگزير در روزى از روزها كه نزد پروردگار مشخّص است‏دستخوش نابودى و نيستى مى‏گردد.

بزرگترين دليل در آنچه ياد آور شديم آيات قرآن مجيد است كه با وضوح‏وصراحت كامل با ما از اين حقيقت سخن گفته و مى‏فرمايد:

(رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّاسَيِّآتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ (15)).

"خدايا! ما از ندا دهنده‏اى شنيديم كه نداى ايمان سر مى‏داد و اين كه به خدايتان ايمان‏آوريد و ما هم ايمان آورديم، پس گناهان ما را ببخش و بديهامان را ببخش و با نيكان‏بميرانمان."

مضامين ارزشمندى كه به اختصار در اين آيه مباركه آمده است حاكى از نداى‏مستقيم خداوند است براى بشر و آنچه شايسته است بدان باور يابد، رفتاروشخصيتش را بر آن اساس، ميزان كند. اين آيه از لايه‏اى از مؤمنان سخن مى‏گويدكه نداى ايمان را شنيده‏اند و بر اساس شخصيت والايشان چاره‏اى نيافته‏اند، مگرآن كه در برابر اين ندا تسليم گردند.

آنها باورشان چنين است كه كارهاى پاك و نيكو كه از آنها سر مى‏زند - به رغم‏وجوب و اهميّت آنها - هيچ گونه سنگينى و گرانى در بر ندارند. آنها پس از شناخت‏خدا و يقين به وضع خود و شأن خدايشان دريافته‏اند كه از گناهان و امور مهلك جزرحمت خداوند متعال، رهانيده‏اى نيست، چرا كه خداوند، منّت مى‏نهد و رحم‏مى‏كند و كرامت دارد و تنها توحيد است كه آدمى را از بديها نجات مى‏دهد و به‏نعمت ابدى مى‏رساند و اين توحيد حاصل نمى‏شود، مگر پس از شناخت خداوندعزّ وجلّ. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله سخن مهمى دارد كه در آن تأكيد مى‏فرمايد: "توحيدبهاى بهشت است."(16) و "خدا را يكى بدان تا با يكتا دانستن خدا، بهشت را بخرى."

ابوذر غفارى - رحمه اللَّه - مى‏گويد: "شبى از شبها از خانه بيرون آمدم كه ناگاه‏پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را ديدم كه به تنهايى قدم مى‏زند، من گمان كردم كه حضرت‏صلى الله عليه وآله‏نمى‏خواهد كسى در خدمت ايشان باشد. من همچنان در تاريكى راه مى‏رفتم كه‏حضرت‏صلى الله عليه وآله متوجّه من شد و مرا ديد و فرمود: تو كيستى؟ عرض كردم: قربانت‏گردم ابوذر هستم. فرمود: اى اباذر! پيش بي. من ساعتى با حضرت‏صلى الله عليه وآله قدم زدم.حضرت‏صلى الله عليه وآله فرمود: آنها كه زياد دارند، به روز رستخيزاند كه، مگر آن كه خداوندخيلى بدو عطا كند و به چپ و راست او و پس و پيش او بدمد. ابوذر مى‏گويدساعتى را با پيامبر راه رفتم. حضرت‏صلى الله عليه وآله فرمود همين جا بنشين و مرا در محيطى كه‏اطرافش سنگ بود نشاند و فرمود همين جا بنشين تا من باز گردم. ابوذر مى‏گويد:حضرت در صحراى پر سنگ و كلوخ رفت تا آن كه پنهان شد و من ديگر او رانديدم. حضرت‏صلى الله عليه وآله مدّتى طولانى نيامد و آنگاه من شنيدم كه پيامبر در حالى كه‏مى‏آيد مى‏گويد: حتّى اگر زنا يا سرقت كند. ابوذر مى‏گويد: چون پيامبر رسيد من‏ديگر شكيبايى نتوانستم و عرض كردم: يا رسول اللَّه! خدا مرا فداى تو گرداند، دراين سر زمين پر سنگ و كلوخ با كه سخن مى‏گفتى؟ من صداى كسى را نشنيدم كه‏پاسخ تو را دهد. حضرت‏صلى الله عليه وآله فرمود: او جبرئيل بود كه در اين سرزمين خود را به‏من عرضه كرد و گفت: به امّتت مژده بده كه اگر كسى بميرد در حالى كه به خداوندعزّوجلّ شرك نورزد به بهشت در آيد. پيامبر فرمود: به او گفتم: اى جبرئيل! حتى‏اگر زنا و سرقت كند؟ گفت: آرى، حتّى اگر مى‏گسارد."(17)

اگر چه شيخ صدوق - قدس اللَّه نفسه الذكية - و ديگر علماى برجسته بر اين خبرحاشيه زده و گفته‏اند انسانى كه جبرئيل از او سخن گفته است، نمى‏ميرد تا آن كه‏خداوند سبحان پيش از مرگ، توفيق توبه بدو دهد و علامه مجلسى مى‏گويد:شايسته نيست به اين گونه اخبار مغرور شد و به ارتكاب گناه، جسارت يافت.

ليكن به نظر مى‏رسد مسئله - چنان كه برخى از علماى والا اشارت كرده‏اند - دربين اين دو نظر، وضعى ميانه دارد، زيرا وضع مطلوب ايمان در انسان، آن است كه‏آدمى با الهام از شناخت خدا در حالت بيم و اميد سر كند. او از خدا و رحمتش اميدمى‏بَرد آن گونه كه گويى هرگز گناه نكرده است و از خدا و كيفرش مى‏هراسد آن گونه‏كه گويى هرگز فرمانش نبرده است.

به هر روى ضرورت پرداختن به عرفان اسلامى در دو عامل اصلى نهفته است:

اوّل - امواج فرهنگىِ وارداتى، طبيعت جوامع اسلامى وانديشه مسلمانان‏را تيره‏مى‏سازند و ما نيز تا زمانى كه در دژ توحيد و خداشناسى پناه نگرفته‏ايم در معرض‏اين تأثير قرار داريم. در عقايد، تقليد جايز نيست و هر فرد بايد معيارى قرآنى دردست داشته باشد تا در پرتو آن خداى خويش را آن گونه كه بايد بشناسد و اين از راه‏تلاوت قرآن و ژرف انديشى در آيات آن شدنى است. پس بينشهاى قرآنى كه آيات‏شريفه آنها را بيان كرده‏اند، پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وامامان هدايتگرعليهم السلام آنهارا تفسير كرده‏اندمعيارى به شمار مى‏آيند كه همه ما را ملزم مى‏كند كه آنها را در اختيار داشته باشيم.

دوم - والاترين و ضرورى‏ترين علوم، دين شناسى است كه آن نيز درجاتى داردو بالاترين درجه آن توحيد خداى سبحان است.