اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد پنجم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۵ -


جهان آفرينش آفريدگارى دارد

راه‏هاى بشر بسوى خدا

مقدمه

آنچه تا كنون گفته شد مربوط به ايرادات و اشكالات و موانعى بود كه‏معمولا براى افكار در راه تحصيل خدا شناسى وجود دارد .

اكنون ببينيم از چه راه و بچه دليل بايد وجود خدا را قبول كنيم بشرچه راهى بسوى خدا دارد اساسا بشر بهر عنوان و لباسى چه تحت عنوان‏وحى و نبوت و چه تحت عنوان عرفان و سلوك و چه تحت عنوان فلسفه وكلام از چه راههائى بسوى خدا و معرفت‏خدا پيش رفته است .

در اين مقاله كه يك مقاله فشرده فلسفى است تنها به طريق فلسفى اكتفاشده است و در ميان براهين فلسفى تنها به برهان معروف به برهان صديقين‏كه از مواريث فلسفه صدرائى است و عاليترين و شريفترين برهان فلسفى است‏و يك برهان ديگر كه بعدا توضيح داده خواهد شد قناعت‏شده است .

ولى ما لازم ميدانيم در اينجا سخن را اشباع كنيم و از جميع طرق وراههائى كه بشر براى وصول باين مقصود انتخاب كرده است‏ياد كنيم لهذاقبل از آنكه به توضيح بيانات متن بپردازيم اشاره‏اى اجمالى به آن راههامى‏نمائيم .

بطور كلى راههاى بشر به خدا شناسى سه نوع است: الف- راه دل يا راه فطرت ب- راه حس و علم يا راه طبيعت ج- راه عقل يا راه استدلال و فلسفه البته دو راه اخير هر كدام به راههاى زيادى منشعب مى‏گردد و بعداتوضيح خواهيم داد

راه دل يا راه فطرت

مى‏گويند خدا شناسى فطرى هر آدمى است‏يعنى هر آدمى بمقتضاى‏خلقت و ساختمان اصلى روحى خود خدا را مى‏شناسد بدون اينكه نيازى به‏اكتساب و تحصيل علوم مقدماتى داشته باشد .

لازم است در اينجا توضيحى داده شود: برخى از مدعيان فطرى بودن خدا شناسى مقصودشان از اين مطلب فطرت‏عقل است مى‏گويند انسان بحكم عقل فطرى بدون اينكه نيازى به تحصيل‏مقدمات استدلالى داشته باشد به وجود خداوند پى مى‏برد توجه به نظام هستى‏و مقهوريت و مربوبيت موجودات خود بخود و بدون اينكه انسان بخواهداستدلال كند اعتقاد بوجود مدبر و قاهر را در انسان به وجود مى‏آوردهمچنانكه در همه فطرياتى كه در اصطلاح منطق فطريات ناميده مى‏شوند مطلب‏از اين قرار است .

ولى مقصود ما از عنوان بالا فطرت عقل نيست مقصود ما فطرت دل‏است فطرت دل يعنى انسان بحسب ساختمان خاص روحى خود متمايل و خواهان‏خدا آفريده شده است در انسان خداجوئى و خداخواهى و خداپرستى بصورت‏يك غريزه نهاده شده است همچنانكه غريزه جستجوى مادر در طبيعت كودك‏نهاده شده است .

اين غريزه به صورت غير مستشعر در كودك وجود دارد او مادر رامى‏خواهد و جستجو مى‏كند بدون آنكه خود بداند و بفهمد كه چنين خواهش‏و ميلى در او وجود دارد و بدون آنكه در سطح شعور ظاهرش انعكاسى از اين‏ميل و خواهش وجود داشته باشد مولوى عينا همين تشبيه را آورده است آنجاكه مى‏گويد: همچو ميل كودكان با مادران سر ميل خود نداند در لبان

همچو ميل مفرط هر نو مريد سوى آن پير جوان بخت مجيد

جزء عقل اين از آن عقل كل است جنبش اين سايه زان شاخ گل است

سايه‏اش فانى شود آخر در او پس بداند سر ميل و جستجو

ديگرى مى‏گويد: چندين هزار ذره سراسيمه مى‏دوند در آفتاب و غافل از آن كافتاب چيست

غريزه خداخواهى و خداجوئى نوعى جاذبه معنوى است ميان كانون‏دل و احساسات انسان از يك طرف و كانون هستى يعنى مبدا اعلى و كمال‏مطلق از طرف ديگر نظير جذب و انجذابى كه ميان اجرام و اجسام موجوداست انسان بدون آنكه خود بداند تحت تاثير اين نيروى مرموز هست .

گوئى غير اين من يك من ديگر نيز در وجود او مست‏تر است و او از خودنوايى و آوازى دارد به قول نظيرى نيشابورى: غير من در پس اين پرده سخن سازى هست راز در دل نتوان داشت كه غمازى هست

بلبلان گل ز گلستان به شبستان آريد كه در اين كنج قفس زمزمه‏پردازى هست

تو مپندار كه اين قصه بخود مى‏گويم گوش نزديك لبم آر كه آوازى هست

حافظ مى‏گويد: در اندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است

دانشمندان روانشناس و روانكاو در قرن اخير به اين حقيقت پى برده‏اندكه انسان در ماوراء شعور ظاهر خويش شعورى مخفى دارد گوئى در پس اين‏من ظاهر من پشت پرده‏اى وجود دارد چيزى كه هست برخى ازاين دانشمندان چنين فرض كرده‏اند كه عناصر من پنهان همه از شعورظاهر به باطن گريخته و تغيير شكل داده‏اند ولى برخى ديگر به اصالت‏شعورباطن ايمان و اعتراف دارند شعور اخلاقى شعور هنرى شعور علمى‏همچنين شعور مذهبى روان انسان را اصيل و ناشى از سرشت او مى‏دانند .

آن نقطه اصلى كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا مى‏كند همين جااست عرفا از آنجا كه به نيروى عشق فطرى ايمان و اعتقاد دارند در تقويت‏اين نيرو مى‏كوشند معتقدند كه كانون احساسات عالى الهى قلبى را بايدتقويت كرد و موانع رشد و توسعه آنرا بايد از ميان برد و به اصطلاح بايد قلب‏را تصفيه كرد و آنگاه با مركب نيرومند و راهوار و سبك بال عشق بسوى خداپرواز نمود اما فلاسفه و متكلمين از راه عقل و فكر و استدلال مى‏خواهند شاهد مقصود و گمشده و مطلوب خود را كشف كنند عارف مى‏خواهد پرواز كند وبرسد فيلسوف مى‏خواهد سر به جيب تفكر فرو برد و حضور او را درانديشه خود احساس مى‏كند عارف مى‏خواهد ببيند و فيلسوف مى‏خواهدبداند عبادات در شرع مقدس براى پرورش اين حس است و لا اقل يكى ازفلسفه‏هاى عبادات اين است .

امروز دانشمندان زيادى هستند كه به وجود چنين احساس و شور و عشق‏و جنبشى در عمق روح آدمى كه او را به خداى لا يزال پيوند مى‏دهد ايمان دارند .

ما اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسى در آدمى هست دو راه در پيش‏داريم يكى آنكه خودمان شخصا و عملا دست به آزمايش در وجود خودمان وديگران بزنيم ديگر اينكه ببينيم دانشمندانى كه سالهاى دراز در زمينه‏روان آدميان از جنبه مسائل معنوى مطالعاتى داشته‏اند چه نظر داده‏اندقدماى ما از طرق استدلالى و اشراقى وجود چنين عشقى را در سراسر موجودات‏و از آن جمله انسان اثبات مى‏كردند و علماى امروز تجربيات روانى رادليل بر اين مطلب مى‏گيرند .

از جمله اين دانشمندان دانشمند معروف الكسيس كارل صاحب كتاب‏انسان موجود ناشناخته است وى در باره دعا مى‏گويد: دعا پرواز روح است بسوى خدا

و هم او مى‏گويد: گفته‏اند كه در عمق وجدان شعله‏اى فروزان است انسان خود راآنچنانكه هست مى‏بيند از خودخواهى‏اش حرصش گمراهى‏اش ازغرور و نخوتش پرده بر مى‏دارد براى انجام تكاليف اخلاقى رام‏مى‏شود براى كسب خضوع فكرى اقدام مى‏كند در همين هنگام سلطنت‏پر جلال آمرزش در برابر او پديدار مى‏گردد .

از جمله اين دانشمندان ويليام جمز است وى مى‏گويد: هر قدر انگيزه و محرك ميلهاى ما از عالم طبيعت‏سرچشمه گرفته‏باشد غالب ميلهاى ما و آرزوهاى ما از عالم ماوراء طبيعت‏سرچشمه‏گرفته چرا كه غالب آنها با حسابهاى مادى و عقلانى جوردرنمى‏آيد

هم او مى‏گويد: من بخوبى مى‏پذيرم كه سرچشمه زندگى مذهبى دل است و قبول‏هم دارم كه فرمولها و دستور العمل‏هاى فلسفى مانند مطلب ترجمه‏شده‏اى است كه اصل آن بزبان ديگرى باشد .

هم او مى‏گويد: عموما معتقدند كه ايمان خود را بر پايه‏هاى فلسفى محكم ساخته‏اندو حال آنكه مبناى فلسفى بر روى ايمان قرار دارد .

پاسكال كه بقول مرحوم فروغى محبت را برتر از عقل مى‏داند وبنياد علم و اعتقاد را بر اشراق قلبى قرار مى‏دهد مى‏گويدبه وجود خدا دل گواهى مى‏دهد نه عقل و ايمان از اين راه‏به دست مى‏آيد

و هم او مى‏گويد: دل دلائلى دارد كه عقل را به آن دسترس نيست .

برگسون نيز به نقل مرحوم فروغى معتقد است به دو نوع ديانت و دونوع اخلاق و براى هر يك از دو نوع مبدا و سرچشمه خاص قائل است‏سافل‏و عالى مبدا سافل صلاح هيئت اجتماعيه است و مبدا عالى فيضى است كه ازعالم بالا مى‏رسد در باره آن نوع ديانت كه از مبدا عالى سرچشمه مى‏گيردمى‏گويد: آن همان مايه دانشى است كه در جانوران غريزه و در انسان عقل‏را به وجود مى‏آورد از آن مايه دانش در انسان قوه اشراقى به‏وديعه گذاشته شده كه در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ولى‏ممكن است كه قوت و كمال يابد تا آنجا كه شخص متوجه شده‏كه آن اصل اصيل در او نفوذ دارد مانند آتشى كه در آهن نفوذ و آنراسرخ مى‏كند به عبارت ديگر اتصال خود را به مبدا در مى‏يابد وآتش عشق در او افروخته مى‏شود هم تزلزل خاطرى كه از عقل‏در انسان رخ كرده مبدل به اطمينان مى‏گردد هم علاقه‏اش ازجزئيات سلب شده به طور كلى به حيات تعلق مى‏گيرد عاشقم‏بر همه عالم كه همه عالم از او است .

يكى از دانشمندان روانشناس معاصر كه به اصالت‏حس دينى در عمق وجدان بشر معتقد است‏يونگ شاگرد معروف و مبرز فرويد است وى نظريه‏استاد خويش را مبنى بر اينكه احساس مذهبى يك احساس مادى عقب رانده‏شده تغيير شكل داده‏اى است رد كرد و معتقد باصالت اين حس گرديده‏ميان او و استاد در اين زمينه نامه‏ها مبادله شده است كه در برخى كتب‏مسطور است .

اينشتاين دانشمند معروف عصر ما بيان جالبى در اين زمينه داردوى در مقاله‏اى كه از او تحت عنوان مذهب و علوم نقل شده بحثى در اين زمينه‏مى‏كند و پس از اينكه مدعى مى‏شود محرك مذهبى در همه مردم يكسان نيست‏و از بعضى كتب مذهبى مانند توراه و انجيل از لحاظ طرز معرفى خدا انتقادمى‏كند مى‏گويد: يك عقيده و مذهب ثالث بدون استثناء در بين همه وجود دارد گر چه‏با شكل خالص يكدست در هيچكدام يافت نمى‏شود من آن را احساس‏مذهبى آفرينش يا وجود مى‏دانم بسيار مشكل است اين احساس‏را براى كسى كه كاملا فاقد آن است توضيح دهم به خصوص كه دراينجا ديگر بحثى از آن خدا كه به اشكال مختلف تظاهر مى‏كند نيست‏در اين مذهب فرد كوچكى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى كه‏در ماوراى امور و پديده‏ها در طبيعت و افكار تظاهر مى‏نمايد حس‏مى‏كند او وجود خود را يك نوع زندان مى‏پندارد چنانكه مى‏خواهداز قفس تن پرواز كند و تمام هستى را يك باره بعنوان حقيقت واحددريابد .

در قرآن مجيد و آثار قطعى پيشوايان بزرگ اسلام دلايل زيادى هست‏بر اينكه مسئله فطرى بودن دين و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده است‏ظاهرا قرآن كريم اولين كتابى است كه اين مسئله را طرح كرده است و اكنون‏پس از چهارده قرن مى‏بينيم دانش بشرى آنرا تاييد مى‏كند .

نظر به اينكه توضيح و تفسير اين آيات خصوصا با توجه به كلماتى كه‏از رسول اكرم و خاندان پاكش در توضيح و شرح آن آيات رسيده دامنه سخن‏را زياد بسط مى‏دهد و از حوصله اين كتاب خارج است ما در اينجا تنها به‏نقل برخى آيات و دو سه جمله از پيشوايان دين اكتفا مى‏كنيم و مى‏گذريم: 1- (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها) 2- (ا فغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض) 3- (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)رعد آيه 28. 4- (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا) طه آيه 124 5- (فذكر انما انت مذكر) غاشيه آيه 21 6- (سبح لله ما فى السموات و الارض) حديد حشر صف آيه اول . 7- (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم‏ا لست بربكم قالوا بلى) اعراف 172. 8- (و الذين آمنوا اشد حبا لله) . 9- (فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول. نهج البلاغه خطبه اول . 10- (ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم على مشيته اختراعا ثم‏سلك بهم فى طريق ارادته و بعثهم فى سبيل محبته صحيفه سجاديه دعاوى اول.

بحث در دلالت هر يك از اين آيات و كلمات بر مدعاى ما طولانى است‏از مطالعه تفاسير اين آيات و شروح اين كلمات مطلب روشن مى‏شود

راه حس و علم يا راه طبيعت

به عبارت ديگر راه مطالعه در خلقت اين راه نيز به نوبه خود به سه راه منشعب مى‏شود: 1- از راه تشكيلات و نظاماتى كه در ساختمان جهان به كار رفته است . 2- از راه هدايت و راهنمائى مرموزى كه موجودات در مسير خويش‏مى‏شوند . 3- از راه حدوث و پيدايش عالم .

1- تشكيلات و نظامات

مطالعه احوال موجودات نشان مى‏دهد كه‏ساختمان جهان و ساختمان واحدهائى كه اجزاء جهان را تشكيل ميدهندحساب شده است هر چيزى جائى دارد و براى آن جا قرار داده‏شده است و منظورى از اين قرار دادنها در كار بوده است .

جهان درست مانند كتابى است كه از طرف مؤلف آگاهى تاليف شده‏است هر جمله و سطر و فصلى محتوى يك سلسله معانى و مطالب و منظورهائى‏است نظمى كه در كلمات و جمله‏ها و سطرها به كار برده شده است از روى‏دقت‏خاصى است و هدف را نشان مى‏دهد .

هر كس تا حدودى مى‏تواند خطوط و سطور كتاب خلقت را بخواند ويك سلسله معانى از آنها درك كند و قصد و فكر مؤلف آن را دريابد هر كسى‏مى‏تواند نظامات حكيمانه و آثار و علائم بكار رفتن تدبير و اراده را در كار خلقت‏روشن استنباط كند هر چند درس ناخوانده و بيابانى باشد ولى البته اگركسى با علوم طبيعى آشنائى داشته باشد به تناسب معرفتش به اين امورنظامات و آثار و علائم وجود و حكمت و تدبير را در كار خلقت بيشتر ادراك‏مى‏كند .

قرآن كريم با اصرار و ابرام بى نظيرى افراد بشر را به مطالعه در خلقت‏و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق مى‏دهد و همچنين دركلمات پيشوايان دين كه نمونه‏اش خطبه‏هاى نهج البلاغه و توحيد مفضل وبرخى دعاها و برخى احتجاجات ائمه اطهار است عنايت فوق العاده‏اى به اين مطلب‏شده است نظر به اينكه ذكر اجمالى چندان مفيد نيست و تفصيل و تشريح ازحدود اين كتاب خارج است ما از ذكر آيات و خطب و احاديث و دعوات واحتجاجات مربوطه صرف نظر مى‏كنيم و به وقت ديگر موكول مى‏نمائيم .

مسلما براى عامه مردم بهترين راه شناساندن خداوند همين راه است‏اكنون مى‏خواهيم ببينيم كه چگونه است كه تشكيلات و نظامات ساختمان‏موجودات بر وجود خداوند عليم و حكيم دلالت مى‏كند .

جواب اين پرسش روشن است همان طورى كه اصل پيدايش يك اثربر وجود نيروى مؤثر دلالت مى‏كند صفات و خصوصيات آن اثر نيز مى‏تواندتا حدود زيادى آئينه و نشان دهنده صفات مؤثر بوده باشد مثالى ذكر كنيم: ما افراد انسان مستقيما از محتويات ضمير و افكار و انديشه‏ها و ملكات‏اخلاقى و روحى يكديگر آگاه نيستيم و نمى‏توانيم آگاه باشيم بديهى است‏كه نه من مى‏توانم مستقيما ضمير شما را بخوانم و بلا واسطه از نيت وصفات اخلاقى شما آگاه گردم و نه شما مى‏توانيد مستقيما از ضمير من آگاه‏شويد ولى در عين حال تا حد زيادى به محتويات ضمير يكديگر پى مى‏بريم‏بدون آنكه كوچكترين ترديدى به خود راه دهيم .

ما در باره شخص معينى اعتقاد علمى پيدا مى‏كنيم و او را به عنوان عالم‏مى‏شناسيم به چه دليل به دليل آثار قولى و كتبى كه از او ديده‏ايم ما يكى رافقيه ديگرى را حكيم سومى را رياضى‏دان چهارمى را اديب ميدانيم‏چرا براى اينكه از اولى سخنان و نوشته‏هاى فقهى و از دومى سخنان ونوشته‏هاى حكمى و از سومى رياضى و از چهارمى ادبى شنيده و ديده‏ايم‏بحكم سنخيتى كه لازم است ميان اثر و مؤثر بوده باشد امكان ندارد كه از فاقد علم سخنان علمى و يا از كسى كه فقط فقيه است‏سخنان منظم فلسفى و رياضى‏و ادبى و يا از كسى كه فقط حكيم است آثار فقهى يا رياضى صادر شود مثلاهيچيك از ما كه صاحب جواهر را مى‏شناسيم شك نداريم كه او فقيه بزرگى بوده‏است و حال آنكه او را نديده‏ايم و اگر هم مى‏ديديم نمى‏توانستيم مستقيما ازضمير او آگاه شويم اما كتاب جواهر او دليل قاطعى است بر اينكه مؤلف آن‏فقيه بزرگى بوده است .

ممكن است كسى بگويد قطع و علمى كه ما در اينگونه مسائل داريم باين‏معنى نيست كه هيچگونه احتمال خلافى در كار نيست بلكه باين معنى است كه‏احتمال خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعيف است كه هيچ عقل سليمى آنرابحساب نمى‏آورد احتمال خلافى كه در كار است احتمال تصادف و اتفاق است‏مثلا در مورد كتاب جواهر ما قاطع هستيم كه مؤلف آن فقيه بزرگى بوده امانه به اين معنى كه هيچگونه احتمال اينكه او فقيه نبوده و اين نوشته‏ها از روى‏تصادف و اتفاق تنظيم شده باشد ندهيم خير احتمال اينكه مؤلف جواهر فقيه‏نبوده و نوشته‏ها تصادفا تنظيم شده است وجود دارد ولى بقدرى آن احتمال‏ضعيف است كه قابل به حساب آمدن نيست و لهذا مى‏گوييم قطع و علم داريم كه‏صاحب جواهر فقيه بزرگى بوده نه ظن و گمان احتمال تصادف در اينگونه‏موارد به شكل يك كسر از عددهائى كه ما مى‏شناسيم از قبيل يك صدم يك هزارم يك‏ميليونيم يك مليارديم و غيره نيست بلكه بصورت كسر از يك عددى است كه‏در وهم ما نمى‏گنجد مثل اينكه فرض كنيم عدد يك را رسم كنيم و در طرف راست‏آن آنقدر صفر بگذاريم كه بكره ماه برسد احتمال تصادف در اينگونه موارداز قبيل يك احتمال در مقابل اين عدد غير قابل تصور از احتمالات است ولى‏بهر حال همين اندازه احتمال هست .

ما بعدا در باره اين مطلب بحث‏خواهيم كرد در اينجا همين قدر مى‏گوييم‏اين اندازه احتمال كه قابل به حساب آمدن نيست مانعى ندارد ما با اينكه‏اينگونه احتمالات را كه فقط با يك نيروى عظيم رياضى مى‏توانيم وجود آنهارا كشف كنيم نه اينكه در وجدان خود چنين احتمالاتى را احساس نمائيم‏در باره هر مؤلف و نويسنده‏اى مى‏توانيم بدهيم مثلا مى‏توانيم احتمال بدهيم‏همين نوع احتمال كه سعدى با همه اين آثار ذوقى و ادبى يك ذره ذوق‏ادبى نداشته و تصادفا اين نثر و نظم‏ها بر زبانش جارى شده است‏يا بو على‏بوئى از فلسفه و طب نبرده است و تصادفا و بدون توجه كه قلم را روى كاغذمى‏كشيده يك سلسله مسائل منظم و نقل اقوالهاى صحيح و تحقيقات قابل استفاده‏از آب در آمده است و همچنين صاحب جواهر كه جواهر را مى‏نوشته است با اينكه جلو چنين احتمالى را منطقا نمى‏توانيم سد كنيم شك نداريم كه سعدى‏داراى ذوق شعرى و ادبى و بو على سينا داراى افكار فلسفى و طبى و صاحب جواهرداراى ملكات فقهى بوده است كسانى كه بشر را به خدا شناسى از راه مطالعه كتاب‏خلقت‏سوق داده‏اند خواسته‏اند بشر همان اندازه به علم و حكمت صانع متعال‏مطمئن شود كه از روى آثار سعدى و بو على و صاحب جواهر بمقامات ادبى وفلسفى و فقهى آنها مطمئن مى‏شود .

كرسى موريسون در كتاب راز آفرينش انسان ترجمه محمد سعيدى‏صفحه 9 مى‏گويد ده عدد سكه يك شاهى را از شماره يك تا ده علامت‏بگذاريد و آنها را در جيب خود بريزيد و بهم بزنيد پس از آن سعى‏كنيد آنها را به ترتيب شمارش از يك تا ده در آوريد و هر كدام رادر آورديد پيش از اينكه سكه دومى را بيرون بياوريد دوباره بجيب‏خود بيندازيد با اين ترتيب احتمال آنكه شماره يك بيرون بيايدمعادل يك بر ده است احتمال اينكه شماره يك و دو به ترتيب‏بيرون بيايد يك بر صد است احتمال آنكه شماره يك دو و سه‏مرتبا بيرون بيايد يك در هزار است احتمال آنكه شماره‏هاى‏يك و دو و سه و چهار متواليا كشيده شود يك در ده هزار است .

و بهمين منوال احتمال در آمدن شماره‏ها به ترتيب كمتر مى‏شودتا آنكه احتمال بيرون آمدن شماره‏هاى از يك تا ده به رقم يك‏بر ده مليارد مى‏رسد منظور از ذكر مثلى بدين سادگى آنست كه‏نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودى مى‏پيمايندبراى بوجود آمدن حيات در روى كره ارض آن قدر اوضاع و احوال‏مساعد لازم است كه از حيث امكانات رياضى محال است تصور نموداين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف و اتفاق با يكديگر جور آمده‏باشند و بهمين جهت بايد ناگزير معتقد بود كه در طبيعت قوه مدركه‏خاصى وجود دارد و در جريان اين امور نظارت مى‏كند وقتى باين‏نكته اذعان آورديم بايد ناچار معتقد شويم كه مقصد و منظور خاصى‏نيز از اين جمع و تفريق‏ها و از پيدايش حيات در بين بوده است .

امروز فرضيه‏ها و نظريه‏هاى خاصى در باره آفرينش جهان زمين حيات‏انسان وجود دارد بعضى گمان مى‏كنند با قبول آن فرضيه‏ها و نظريه‏ها ديگرلزومى ندارد كه فرض كنيم جهان و حيات و انسان با اراده‏اى حكيمانه‏بوجود آمده است مثلا در باره كرات منظومه شمسى طبق فرضيه معروف لاپلاس‏گفته مى‏شود كه قطعاتى است كه در اثر نزديكى و برخورد خورشيد با يك ستاره ديگر از خورشيد جدا شده‏اند در باره حيات گفته مى‏شود كه در اثر جمع شدن يك سلسله‏شرايط شيميائى پديد آمده است و سپس طبق ناموس تكامل رشد و تكثير يافته‏تا به امروز رسيده است در باره اندامهاى گياهها و حيوانات و انسان گفته مى‏شودطبق اصول نشوء و ارتقاء خود بخود بحكم طبيعت پديد آمده‏اند و در باره عقل‏و هوش و روح انسانى گفته مى‏شود كه جز خاصيت مادى تركيبات شيميائى‏چيزى نيست .

ما فرضيه لاپلاس را در باره اينكه زمين قطعه‏اى است كه از خورشيد جداشده است و فرضيه كسانى كه مى‏گويند آغاز حيات بصورت پيدايش يك موجودتك سلولى بوده است و فرضيه كسانى كه انسان و حيوان و گياه را از يك ريشه‏مى‏دانند كه تدريجا تطور يافته است عجالتا مى‏پذيريم اما مى‏خواهيم ببينيم‏آيا با تصادف و اتفاق يعنى عدم دخالت‏شعور و اراده ممكن است همين فرضيه‏ها راتوجيه كرد يا نه بهتر است از زبان خود دانشمندان جديد بشنويم:

كرسى موريسون در صفحه 10 كتاب راز آفرينش انسان مى‏گويد: برخى ستاره شناسان معتقدند كه احتمال نزديكى دو ستاره بهم تاحدودى كه قوه جاذبه آنها در هم فعل و انفعال كند و آنها را بسوى‏يكديگر بكشاند به نسبت‏يك به چند ميليون مى‏باشد احتمال آنكه‏دو ستاره به همديگر تصادم نمايند و باعث تجزيه و تلاشى يكديگر شوندبقدرى نادر است كه از حوصله قدرت محاسبه خارج مى‏باشد .

پس معلوم مى‏شود فرضا اين فرضيه را بپذيريم كه زمين قطعه‏اى است كه‏در اثر يك تصادم و برخورد از خورشيد جدا شده است بايد فرض كنيم كه عمد وقصدى در كار بوده است كه آن برخورد و تصادم بوجود آيد و هدف خاصى از اين‏كار منظور بوده است كه همان پيدايش حيات و سپس حيوان و بعد انسان بعنوان‏هدف اصلى مخلوقات زمين است .

و اما پيدايش حيات فرض مى‏كنيم كه جمع شدن يك سلسله شرائطمادى و شيميائى براى پيدايش حيات كافى باشد يعنى فرض مى‏كنيم كه حيات‏خاصيت‏خود ماده است نه فعليتى جوهرى و اضافى بر فعليت ماده خود اين‏جمع شدن شرايط با تصادف و اتفاق قابل توجيه نيست كرسى موريسون درصفحه 154 كتاب خويش مى‏گويد: ممكن نيست تمام شرائط و لوازمى كه براى ظهور و ادامه حيات‏ضرورى است صرفا بر حسب تصادف و اتفاق در آن واحد بر روى‏سياره‏اى فراهم شود.

ايضا در همين كتاب پس از آنكه در فصل سوم تحت عنوان گازهائى كه ما استنشاق مى‏كنيم فصل مشبعى در باره شرائط امكان پيدايش حيات بحث مى‏كنددر خاتمه فصل چنين مى‏گويد: اكسيژن و ئيدروژن و اسيد كربونيك چه به تنهائى و چه در حال تركيب‏و اختلاط با همديگر از اركان اوليه حيات جانداران بشمار مى‏روندو اساسا مبناى زندگانى در زمين بر آنها استوار است از ميان‏ميليونها احتمال حتى يك احتمال هم نمى‏رود كه همه اين گازها درآن واحد در سياره‏اى جمع شوند و مقدار و كيفيت آنها هم به طورى‏متعادل باشد كه براى حياه كافى باشد از طريق علمى كه توضيحى‏در باره راز طبيعت نمى‏توان داد اگر هم بخواهيم بگوئيم همه آن‏نظم و ترتيبات تصادفى بوده آن وقت بر خلاف منطق رياضى استدلال‏كرده‏ايم .

پس معلوم مى‏شود پيدايش حيات را در روى كره زمين حمل بر تصادف‏كردن خلاف عقل سليم است

بر حسب نظريات علمى امروز ريشه نسلى حيوانها و گياهها يك چيزاست‏يك سلول بوده است كه بدو شعبه مختلف نباتى و حيوانى منشعب شده است‏اكنون ببينيم آيا بنا بر همين نظريات ممكن است اين انشعاب را با تصادف واتفاق توجيه كنيم خصوصا با توجه به نيازى كه اين دو شعبه بيكديگر دارند يامجبوريم بپذيريم آن انشعاب نيز از روى عمد و قصد بوده است .

كرسى موريسون در صفحه 58 كتاب خويش مى‏گويد: در آغاز ظهور حيات در كره ارض اتفاق عجيبى رخ داده است كه‏در زندگى موجودات زمين اثرات فوق العاده داشته است‏يكى ازسلولها داراى اين خاصيت عجيب شد كه بوسيله نور خورشيد پاره‏اى‏تركيبات شيميائى را تجزيه كند و از نتيجه اين عمل مواد غذائى براى‏خود و ساير سلولهاى مشابه تدارك نمايد اخلاف و نوادگان يكى‏از اين سلولهاى اوليه از غذائى كه توسط مادرشان تهيه شده بود تغذيه‏كردند و نسل حيوانات را بوجود آوردند در حالى كه اخلاف سلولى‏ديگر كه بصورت نبات در آمده بود رستنى‏هاى عالم را تشكيل داده‏و امروز كليه مخلوقات زمينى را تغذيه مى‏نمايند آيا مى‏توان باوركرد كه فقط بر حسب اتفاق يك سلول منشا حيات حيوانات و سلول‏ديگر ريشه و اصل نباتات گرديده است .

نكته جالب در اينجا اينست كه نباتات و حيوانات كه بعدها از اين دوسلول انشعابى اوليه پديده آمده‏اند مكمل و نيازمند به يكديگرند بدون هر يك از اينها ديگرى نمى‏تواند بحيات خود ادامه دهد راز آفرينش انسان صفحه توضيح مى‏دهد كه حيوانات در زندگى خود نيازمند به اكسيژن مى‏باشد و نباتات‏نيازمند به كربن حيوانات اكسيژن استنشاق مى‏كنند و اسيد كربونيك بيرون‏مى‏دهند و نباتات بر عكس با اسيد كربونيك تنفس مى‏كنند برگ نباتات درحكم ريه انسانى است كه در زير حرارت آفتاب اسيد كربونيك را به عنصر كربن‏و اكسيژن تجزيه مى‏كنند و اكسيژن را دفع و كربن در تنه آنها باقى مى‏ماندآنگاه در صفحه 32 مى‏گويد: همه نباتات و جنگلها و بوته‏ها و خزه‏ها و بطور كلى رستنيها ساختمان‏اصلى وجودشان تركيبى از آب و كربن است‏حيوانات كربن دفع‏مى‏كنند و نباتات اكسيژن و از اين رو هر گاه اين دو عمل موجودات‏متوقف مى‏ماند آن وقت‏يا حيوانات همه اكسيژنها را مصرف مى‏كردندو يا نباتات كليه كربنها را و چون موازنه بهم مى‏خورد نسل هر دوطايفه بسرعت رو به انقراض و زوال مى‏رفت .

يكى ديگر از عجائب عالم جانداران كه به هيچ وجه با تصادف قابل توجيه‏نيست اينست كه تقريبا از اوايل پيدايش حيات جنس نر و ماده كه براى ادامه‏نسل ضرورت دارد بوجود آمده است دستگاههاى مربوط به تناسل چه در عالم‏حيوانى و چه در عالم نباتى چه در جنس نر و چه در جنس ماده آنقدر حيرت انگيزاست كه به هيچ وجه نمى‏توان گفت هدفى در ايجاد اينها در كار نبوده است و دستگاه‏خلقت اينها را براى ادامه نسل به وجود نياورده است .

از اينها مى‏گذريم و مى‏آئيم اندامهاى نباتات و حيوانات را در قسمتهاى‏مختلف مطالعه مى‏كنيم آن چنان غرق حيرت و بهت مى‏شويم كه مطالعه يك كتاب‏چندين هزار صفحه‏اى مملو از نكات دقيق و ظريف هرگز نمى‏تواند ما را اين‏اندازه دچار بهت و حيرت و اعتراف بقدرت كامله و حكمت بالغه بوجود آورنده‏آن بكند و به قول سعدى: آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارند كه ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

مدت كوتاهى در اروپا اين فكر پديد آمد كه نظامات خلقت نباتات وحيوانات آنگاه دلالت مى‏كند بر حكمت بالغه صانع عالم كه خلقت اشياء دفعتاو آنا صورت گرفته باشد اما اگر تدريجا صورت گرفته باشد مانعى ندارد كه يك‏سلسله تصادفات تدريجا متراكم و منجر به آنچه هست‏شده باشد بعد از پيدايش داروينيسم و ارائه اصول طبيعى تطور اين عقيده براى بعضى پيدا شد كه اصول‏داروينيسم براى توجيه خلقت تصادفى جانداران كافى است .

آنچه مسلم است اينست كه اصولى كه علماى زيست‏شناسى براى تكامل‏ذكر كرده‏اند به تنهائى به هيچ وجه براى توجيه خلقت كافى نيست محال است‏كه با عدم دخالت دادن قصد و هدفدارى در طبيعت بتوان خلقت را توجيه كرد .

تكيه‏گاه داروينيسم انتخاب طبيعى و بقاى اصلح است اين خودحقيقتى است كه در نبرد حيات يكنوع غربال طبيعى صورت مى‏گيرد وآن جاندار كه بنوعى با شرائط حيات منطبقتر است قابليت بيشترى براى‏بقاء دارد .

ولى سخن در اينست كه آيا آن چيزهائى كه براى حيات موجود زنده مفيدو لازم است ممكن است ابتدائا بصورت تصادف بوجود آمده باشد تا بعد در غربال‏طبيعت باقى بماند يا نه مطالعه در احوال موجودات نشان مى‏دهد يك نيروى‏مرموز و شاعر و هدفدار وضعى در اندام جانداران بوجود مى‏آورد كه آنها رامتناسب با شرائط محيط نمايد .

اگر همه تغييراتى كه در بدن موجودات زنده پيدا مى‏شود از نوع پرده‏لاى انگشتان بعضى مرغها بود ممكن بود بگوئيم تصادفا در لاى انگشت‏يك‏مرغ پرده پيدا شده و اين پرده براى شناورى او در آب مفيد واقع شد و مورداستفاده حيوان قرار گرفت و بعد بوراثت به اعقاب او منتقل شد قطع نظراز اينكه علم وراثت آن را قبول ندارد ولى بعضى اندامهاى مفيد و لازم جانداران‏بصورت يكدستگاه بسيار عظيم تو در تو و پيچ در پيچ است تنها هنگامى قابل‏استفاده و بهره‏بردارى است كه تمام دستگاه به وجود آمده باشد نظير دستگاه‏عظيم باصره در اينگونه موارد چگونه مى‏توانيم بگوئيم كه تصادفا تغييرى دربدن موجود زنده پديد آمد و او را اصلح براى بقاء ساخت و طبيعت او را درغربال خويش نگهدارى كرد .

راز آفرينش انسان صفحه پس از اينكه توضيحى در باره ساختمان‏عجيب چشم مى‏دهد مى‏گويد: همه اين تشكيلات عجيب از مردمك ديده گرفته تا شمش‏ها ومخروطها و اعصاب بايد با يكديگر و در آن واحد بوجود آمده‏باشد زيرا اگر يكى از اين نظامات پيچيده ناقص باشد بينائى چشم‏غير مقدور خواهد بود با اين وصف آيا مى‏شود تصور كرد همه اين‏عوامل خود بخود جمع آمده و هر يك از آنها وضع نور را طورى‏تنظيم كرده است كه بكار ديگرى بخورد و حوائج او را رفع كند .

باز چيز ديگرى كه توليد شگفتى و حيرت مى‏كند اينست كه سلولهاى بدن‏كه عددشان در بدن يك فرد به ميلياردها مى‏رسد و از عدد مجموع افراد بشردر عصر حاضر بيشتر است با اينكه همه از يك اصل و ريشه زاده‏اند هر دسته‏اى كارى‏مخصوص بخود انجام ميدهند و غذاى مخصوص بخود را جذب مى‏كنند هر سلول‏از اعضاء مختلف بدن مثل استخوان گوشت ناخن مو چشم دندان و امثال‏آن همان غذائى را جذب مى‏كند كه بكار پرورش و زندگانى او مى‏خورد سلولهانيروى انطباق عجيبى دارند خود را با شرايط و احتياجات هماهنگ مى‏سازند.

راز آفرينش انسان صفحه 61 مى‏نويسد: سلولها ناگزيرند شكل و هيئت و حتى طبيعت اصلى خويش رابنا به مقتضيات محيط و احتياجاتى كه با آن زيست مى‏كنند و خودجزئى از آن هستند تغيير بدهند و خود را با آن هماهنگ سازندهر سلولى كه در بدن موجودات جاندار بوجود مى‏آيد بايد خود راآماده سازد كه گاهى بصورت گوشت در آيد گاهى بصورت پوست‏گاهى ميناى دندان را تشكيل دهد و گاهى اشك چشم را و گاهى‏بصورت بينى در آيد و گاهى بقالب گوش در اين حال هر سلولى‏موظف است‏خود را به همان شكل و كيفيتى در آورد كه براى انجام آن‏مساعد است .

عجائب نظم و همبستگى در آفرينش قابل احصاء و احاطه نيست هر گوشه‏اى‏را بنگريم جز انتظام و انطباق و هماهنگى و جز آثار دخالت قصد و عمد و اراده‏در مخلوقات نمى‏بينيم.

راز آفرينش صفحه مى‏نويسد: دلايل بارزى كه نشان مى‏داد انسان در طول زمان با طبيعت انطباق‏يافته است امروزه با اين نظريه تكميل مى‏شود كه طبيعت هم بنوبه‏خود را با انسان انطباق داده است.

در صفحه 148 مى‏نويسد: وقتى حجم زمين و وضع آن را در فضا در نظر بگيريم و انطباقات‏حيرت‏انگيزى را كه براى پيدايش آن بكار رفته از نظر بگذرانيم‏خواهيم ديد كه اگر قرار بود اين انطباقات بر حسب تصادف و اتفاق‏پيش بيايد برخى از آنها در يك مليون احتمال به يك احتمال صورت‏مى‏گرفت و مجموع آنها ميلياردها احتمال هم بيشتر لازم داشت‏بهمين جهت پيدايش زمين و نشاه حيات را در روى آن هرگز نمى‏توان‏با قوانين مربوط به اتفاق و تصادف تطبيق نمود عجيبتر از انطباق انسان به عوامل طبيعت انطباق طبيعت به انسان است

2- هدايت و راه‏يابى

از جمله آثار و علائمى كه در خلقت موجودات مشاهده مى‏شود و دليل‏بر دخالت نوعى قصد و عمد و تدبير است راه‏يابى اشياء است هر موجودى‏علاوه بر ارگانيزم و سازمان منظم داخلى از يك نيروى مرموز برخودار است‏كه بموجب آن نيرو راه خود را بسوى آينده مى‏شناسد به عبارت ديگر اشياءو موجودات در عين اينكه به حسب ساختمان مادى و جسمانى كور و نابينامى‏باشند يك نوع بينش مرموزى آنها را رهبرى مى‏كند اين بينش مرموز رادر ماوراء ساختمان جسمانى اشياء بايد جستجو كرد اما اينكه ماهيت اين‏بينش مرموز چيست و چگونه مى‏تواند باشد آيا در درون اشياء نهفته است و ياصد در صد بيرونى است و يا از قبيل كشش يك نيروى قويتر است موجودات رابسوى كمال به اصطلاح فلاسفه از قبيل تحريك و تاثير معشوق است در عاشق‏بحث دامنه‏دارى است و به هر حال دليل و مؤيد وجود قدرت مدبرى است كه‏بر موجودات سيطره دارد و آنها را تدبير مى‏نمايد .

اين دليل غير از دليل نظم است دليل نظم مربوط است به تشكيلات وسازمان مادى و جسمانى و به عبارت ديگر ارگانيزم اشياء يك دستگاه صنعتى‏از قبيل اتومبيل يا ساعت‏يا كارخانه پارچه‏بافى داراى سازمان است داراى‏اجزاء و اعضاء و تشكل است هر جزء از اجزاء آن شهادت مى‏دهد كه براى‏كارى ساخته شده و قصد و عمدى در ساختمان آن بكار رفته است اما اتومبيل‏يا ساعت‏يا كارخانه پارچه‏بافى و هر واحد صنعتى ديگر از نيروى خاص‏راه‏يابى بهره‏مند نيست‏يك رابطه مرموز ميان او و هدف دستگاه وجود نداردكه بطور خودكار او را در جهت هدف خود هدايت كند بر خلاف واحدهاى‏طبيعى كه چنين است اينجا مطلب نيازمند به توضيحى است.

راه‏يابى اشياء بر دو نوع است‏يكنوع آن لازمه جبرى سازمان داخلى‏است‏يعنى ممكن ست‏سازمان و تشكيلات داخلى يكدستگاه آن چنان منظم‏باشد كه بطور خودكار راهى را كه بايد برود و كارى كه بايد بكند انجام دهديكدستگاه ساعت آن چنان دقيق ساخته مى‏شود كه كار خود را بدون يك ذره تخلف‏انجام مى‏دهد يك سفينه فضائى آن چنان دقيق و منظم ساخته مى‏شود كه مسيرخود را بدون انحراف طى مى‏كند و كارهائى كه بايد انجام دهد از قبيل عكس‏بردارى و مخابره دقيقا انجام مى‏دهد .

صنعت امروز بدين سو پيش ميرود كه ماشين جاى هوش انسان را مى‏گيرد ماشين حساب دقيقا جمع و تفريق و ضرب و تقسيم مى‏كند يك اتومبيل مجهزاست به دستگاهى كه مجموع مسافتى را كه تا كنون طى كرده و دستگاهى كه‏سرعت‏حركت اتومبيل را نشان مى‏دهد و دستگاههائى كه تمام شدن روغن‏يا بنزين را اعلام مى‏كند دستگاه رادار از پيش وقوع خطر را اطلاع مى‏دهديكدستگاه ساده قطب‏نما جهت را بطرز صحيح نشان مى‏دهد اين مقدار ازراه‏يابى و كار منظم از مجموع خواص فيزيكى و شيميائى اشياء استفاده و استنتاج‏مى‏شود و لازمه سازمان يافتن مواد و اشياء و حركات و آثار آنها است .

بدون شك نتيجه سازمان منظم و تشكيلات مرتب و حساب شده كار منظم‏و مرتب و حساب شده است اين نوع از راه‏يابى از گذشته و عليت فاعلى سرچشمه‏مى‏گيرد يعنى از مجموع امورى كه داراى يك سلسله خواص فيزيكى و شيميائى‏مى‏باشند سازمانى بوجود آمده و اجزاء مجموعه بيكديگر مربوط شده‏اند و لازمه‏قهرى و نتيجه جبرى مواد جمع شده به علاوه خاصيتهائى كه هر كدام دارند وبه علاوه نظم و ارتباطى كه ميان آنها برقرار شده و آنها را بصورت يكدستگاه‏در آورده كار معين و راه پيمائى منظم است .

نوع ديگر از راه‏يابى كه در اشياء مشاهده مى‏شود آن چيزى است كه‏گذشته و عليت فاعلى يعنى نظم مادى براى چنين راه‏يابى كافى نيست آن نوع‏از راه‏يابى حكايت مى‏كند از رابطه مرموزى ميان شى‏ء و آينده‏اش و از عليت‏غائيه يعنى از يكنوع علاقه و توجه به غايت و هدف .

حركات و اعمال يكدستگاه تا آنجا كه مربوط به سازمان مادى شى‏ءاست قابل پيش بينى ست‏يعنى نفس سازمان مادى و تشكيلات داخلى شى‏ء كافى‏است كه با احاطه به آنها بتوان كارهاى آن را پيش بينى كرد زيرا مى‏توان‏رابطه تاليفى و تركيبى مجموعه موادى كه در يكدستگاه كار گذاشته شده است‏و عملها و عكس العملهاى قهرى را بدست آورد و تا وقتى كه حركات و اعمال‏يك شى‏ء در حدود عملها و عكس العملهاى طبيعى اجزاء شى‏ء است و قابل پيش بينى‏است راه‏يابى شى‏ء نتيجه قطعى نظم سازمان او است و دليل جداگانه‏اى به‏شمار نمى‏رود

اما اگر رسيد به مرحله‏اى كه آن شى‏ء كار خاصى نبايد انجام دهدبر سر دو راهى است در عين حال آن شى‏ء يكى از آن راهها كه او را بهدف‏مى‏رساند انتخاب مى‏كند اينجا است كه پاى هدايت نوع دوم به ميان مى‏آيدپس موجبات و مرجحات راه‏يابى نوع اول در گذشته و عليت فاعلى شى‏ء نهاده‏شده است و موجبات و مرجحات راه‏يابى نوع دوم در عليت غائى و آينده آن‏شى‏ء نهاده شده است در نوع اول شى‏ء وجوب و ضرورت خود را از فاعل كسب مى‏كند و در نوع دوم از غايت هر چند باعتبارى از نظر دقيق فلسفى ميان‏فاعل و غايت انفكاكى نيست .

اكنون ببينيم از چه راه و بچه دليلى مى‏توانيم ثابت كنيم كه چنين نوع‏هدايتى در همه موجودات و يا برخى از آنها در كار است .

مقدمه مطلبى را بايد از قرآن كريم استفاده كنيم .

قرآن كريم ظاهرا اول كتابى است كه ميان نظم داخلى اشياء و هدايت‏و راه‏يابى آنها تفكيك كرده و آنها را بصورت دو دليل ذكر كرده است‏يعنى‏تلويحا ثابت كرده است كه راه‏يابى موجودات تنها معلول نظم و ساختمان‏مادى و داخلى آنها نيست .

در سوره طه آيه 50 از زبان موسى نقل مى‏كند(قال ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى) يعنى پروردگار ما آنست كه در پيكر هر موجودى آنچه را كه‏شايسته است نهاده و سپس او را در راهى كه بايد برود هدايت كرده‏است .

در سوره اعلى آيه 3و4 مى‏فرمايد: (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى) آنكه آفريد و سامان داد و آنكه اندازه‏گيرى نمود و سپس هدايت‏و راهنمائى كرد .

راجع به هدايت جمادات مى‏فرمايد: (و اوحى فى كل سماء امرها)حم سجده 12

و در باره نباتات مى‏فرمايد: (و النجم و الشجر يسجدان) الرحمن 6

و در باره حيوانات مى‏فرمايد: (و اوحى ربك الى النحل) نحل 68

در باره انسان مى‏فرمايد: (فالهمها فجورها و تقويها) شمس 8

و هم مى‏فرمايد: (و اوحينا اليهم فعل الخيرات) انبياء 73

و در باره خصوص پيامبران مى‏فرمايد: (و ما كان لرسول ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب) شورى 15

بالاخص در باره خاتم پيامبران مى‏فرمايد: (فاوحى الى عبده ما اوحى)نجم 4.

اكنون ببينيم بچه دليل و از چه راهى مى‏توانيم چنين هدايتى را درموجودات اثبات كنيم؟ راه اثبات آن ابداع و ابتكار است هر جا كه نوعى ابتكار ديده‏مى‏شود دليل بر وجود هدايت نوع دوم است لازمه جبرى ساختمان منظم مادى‏اشياء كار منظم پيش بينى شده است ولى ابداع و ابتكار نمى‏تواند محصول‏سازمان مادى و حركات پيش بينى شده باشد ابداع و ابتكار نشانه وابستگى‏به آينده و عدم وابستگى كامل به گذشته است .

يك ماشين حساب ممكن است آن چنان منظم ساخته شود كه عمليات‏جمع و تفريق و ضرب و تقسيم را دقيقا انجام دهد يعنى نظم ساختمانى ماشين‏مى‏تواند چنين خاصيتى را به وجود آورد اما هرگز يك ماشين حساب‏قادر به ابداع و ابتكار يك قاعده رياضى نيست همچنين يك ماشين ترجمه‏مى‏تواند دقيقا سخنان يا نوشته يك نفر را ترجمه كند ولى هرگز نظم دقيق‏آن ماشين قادر به تصحيح اشتباه گوينده نخواهد بود .

اثبات و نفى چنين هدايتى در جمادات اندكى دشوار است اما در نباتات‏و حيوانات و انسان يعنى آنجا كه پاى حيات بمعنى مصطلح در ميان است‏دشوار نيست وارد بحث جمادات نمى‏شويم همين قدر مى‏گوئيم كه عمومى‏ترين‏نيروى حاكم بر اجسام و اجرام جهان نيروى جاذبه است ولى نيروى جاذبه‏چيست آيا نيروى جاذبه خاصيت ذاتى جرم است نظير بعد داشتن و سايرخواص ضرورى هندسى كه غير قابل انفكاك از اجرام و اجساد است‏يا اينكه‏نيروئى است كه به موجودات داده شده و احيانا ممكن است اجرام از اين نظربميرند يعنى در حالتى فرو روند كه اين خاصيت تنظيم كننده حركات آنها از ميان‏برود اين مطلبى است كه نفيا و اثباتا نمى‏توان بان پاسخ داد ولى خود نيوتن كه مكتشف اين قانون است مى‏گويد من همين قدر مى‏دانم كه رابطه‏اى‏ميان اجرام هست كه همديگر را به نسبت‏خاص حجم و فاصله بسوى يكديگرمى‏كشند عجالتا نام آنرا نيروى جاذبه مى‏گذارم اما حقيقتش چيست‏نمى‏دانم .

اما در مورد جانداران در كار سلولهاى حياتى چند نوع كار ابتكارى‏ديده مى‏شود كه ساختمان ماشينى آنها براى توجيه آن نوع كارها كافى نيست‏يا بايد معتقد شويم سلولها داراى آن قدر عقل و علم و شعور و ادراكند كه‏خود انسان به هيچ وجه به پايه آنها نرسيده و نخواهد رسيد يعنى بايد معتقد شويم آنها فكر مى‏كنند و مى‏فهمند و متاثر مى‏شوند فقط جثه‏شان كوچك است‏و يا بايد معتقد شويم كه يك نيروى مرموز مستقيما آنها را در كارشان به شكل‏ديگرى غير از طريق عقل و ادراك رهبرى كرده است در اينكه يك سلول‏نباتى يا حيوانى مانند انسان دستگاه عقل و انديشه و تعليم و تعلم ندارد و ازنظامى نظير نظام انسانى پيروى نمى‏كند ترديدى نيست پس باقى مى‏ماند دوراه يكى اينكه ساختمان ماشينى اشياء براى هدايت آنها كافى باشد ديگراينكه نيروى مرموز هدايت آنها را رهبرى كند .

كارهاى خارق العاده‏اى كه ابداع و ابتكار شمرده مى‏شود و ساختمان‏ماشينى سلولها كافى براى توجيه آنها نيست چند نوع است: 1- قدرت انطباق با محيط و تغيير دادن طبيعت‏خود 2- تقسيم كار و انتخاب وظيفه 3- ابتكار تجديد ساختمان عضو از ميان رفته و يا ايجاد عضو جديدمورد نياز 4- اكتشاف نيازمندى‏هاى خود بدون وساطت تعليم و تعلم .

راجع بقدرت عظيم انطباق سلولها با محيط كه حتى قادر به عوض كردن‏طبيعت‏خود مى‏باشند و همچنين تقسيم كار و انتخاب وظيفه ميان سلولها بااينكه همه از يك اصل ريشه سرچشمه مى‏گيرند قبلا بطور مختصر بحث‏شداكنون در قسم سوم و چهارم بحث مى‏كنيم .

نيروى حيات هزاران نقش زيبا و بديع بر صفحه روزگار بصورت گلهاو درختها و پرندگان و چهار پايان و غيره بوجود آورده است‏ساختمان‏سلول اولى و عوامل خارجى محيط كافى نيست كه اين همه نقش و نگار و زيبائى‏در جهان خلق و ابداع نمايد در كتاب راز آفرينش انسان صفحه مى‏نويسدماده جز بر طبق قوانين و نظامات خود عملى انجام نمى‏دهدذرات آتمها تابع قوانين مربوط به قوه جاذبه زمين فعل و انفعالات‏شيميائى و تاثير الكتريسته هستند ماده از خود قوه ابتكار نداردو فقط حيات است كه هر لحظه نقشهاى تازه و موجودات بديع به عرصه‏ظهور مى‏آورد بدون حيات عرصه پهناور زمين عبارت از بيابانى‏قفر و لم يزرع و دريائى مرده و بى فائده مى‏شد .

بعلاوه در هر جاندارى قدرت تجديد ساختمان پيكر در حدودى وجوددارد اين قدرت در جانداران متفاوت است در كتاب راز آفرينش انسان‏صفحه مى‏نويسد بسيارى از حيوانات مثل خرچنگند كه هر وقت پنجه يا عضوى از آنهابريده شود سلولهاى مربوطه فورا فقدان آن عضو را خبر مى‏دهند ودر صدد جبران آن بر مى‏آيند ضمنا به مجرد اينكه عمل تجديد عضومفقود خاتمه يافت‏سلولهاى مولد از كار مى‏افتند و مثل آن است كه‏خود بخود مى‏فهمند كه چه وقت موقع خاتمه كار آنها رسيده است اگريكى از حيوانات اسفنجى را كه در آب شيرين زيست مى‏كند از ميان‏دو نيم كنيد هر نيمه آن به تنهائى خود را تكميل مى‏كند و بصورت فردكامل در مى‏آيد سر يك كرم قرمز خاكى را ببريد سر ديگرى را براى‏خود درست مى‏كند ما وسائلى در دست داريم كه سلولها را براى‏معالجه بدن بكار بيندازيم اما آيا هرگز اين آرزو تحقق خواهديافت كه جراحان سلولها را وادارند دستى تازه يا گوشت و استخوان‏و ناخن و سلسله اعصابى در بدن بوجود آورند .

اما قسمت چهارم: در اينجا لازم است باصطلاح الهامات فطرى حيوانات را مطرح كنيم‏جانوران معمولا يك سلسله كارها را انجام مى‏دهند كه به هيچ وجه با آنها سابقه‏نداشته و آنها را نياموخته بودند با توجه به اينكه امور آموزشى چه در انسان‏و چه در حيوان بوراثت منتقل نمى‏شود اهميت مطلب بيشتر روشن مى‏شوديكى از آنها غريزه لانه و آشيانه است راز آفرينش انسان صفحه مى‏نويسداگر جوجه زنده‏اى را از آشيانه خارج كنيد و در محيطى ديگر آنرابه پرورانيد همينكه به مرحله رشد و تكامل رسيد خود شروع به ساختن‏لانه بسبك و طريقه پدرانش خواهد كرد .

در باره حشره‏اى بنام آموفيل مى‏نويسد كه آن حيوان كرمى را شكارمى‏كند و بنقطه‏اى از پشت او نيش مى‏زند نه آن اندازه كه كرم بميرد و گوشتش‏فاسد گردد بلكه آن اندازه كه بى حس شود و تكان نخورد سپس در نقطه مناسبى‏از بدن اين كرم تخم گذارى مى‏كند خودش قبل از اينكه بچه‏ها بدنيا بيايندمى‏ميرد بچه‏ها از گوشت تر و تازه كرم تغذيه مى‏كنند تا بزرگ مى‏شوندعجب اينست كه فرزندان با آنكه مادر را هرگز نديده و عمل خارق العاده او رامشاهده نكرده‏اند پس از آنكه به حد رشد رسيدند در موقع تخم گذارى عمل‏مادر را با كمال دقت و بدون اشتباه تكرار مى‏كنند و چون هرگز نسل پيشين‏و نسل بعدى اين حشره يكديگر را درك نمى‏كنند احتمال ياد دادن به هيچ‏وجه نمى‏رود .

راز آفرينش انسان صفحه 81 در باره مارماهى مى‏نويسد: اين حيوانات همينكه به مرحله رشد رسيدند در هر رودخانه و بركه‏در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه‏اى در جنوب جزاير برموداحركت مى‏كنند و در آنجا در اعماق ژرف اقيانوس تخم مى‏گذارندو در همان جا مى‏ميرند آن عده از مارماهيها كه از اروپا مى‏آيند هزاران‏ميل مسافت را در دريا مى‏پيمايند تا به اين نقطه مى‏رسند بچه‏هاى‏مارماهى كه هنگام تولد از هيچ كجاى عالم خبرى ندارند و فقطخود را در صحرائى بى پايان از آب ديده‏اند شروع مى‏كنند بمراجعت‏به موطن اصلى خويش و پس از عبور از درياهاى بى پايان و غلبه‏بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه يا بركه‏اى‏كه والدين آنها از آنجا آمده‏اند بر مى‏گردند به طورى كه همه انهارو درياچه‏هاى جهان هميشه پر از مارماهى است اين مارماهيهاى جوان‏پس از آنكه با زحمات و مشقات فراوان خود را به موطن اصلى رساندنددر آنجا نشو و نما مى‏كنند و چون به سن رشد رسيدند بر طبق همان‏قوانين مرموز و لا ينحل به نزديكى جزاير برمودا بر مى‏گردند واين دور و تسلسل را از سر مى‏گيرند اين حس جهت‏يابى و بازگشت‏به موطن اصلى از كجا سرچشمه گرفته است هرگز تا كنون هيچ‏مارماهى از سواحل امريكا در آبهاى اروپا ديده نشده و هيچ مارماهى‏اروپائى هم در سواحل امريكا شكار نشده است براى اينكه مارماهى‏اروپائى وقت كافى براى رسيدن به جزاير برمودا و پيمودن عرصه‏درياها را داشته باشد دوره رشد آنرا بيك سال و گاهى هم بيشتر بالابرده است .

در باره زنبور عسل مورچه موريانه كتابها نوشته شده و بايد مطالعه‏شود تا عجايب و شگفتيها در مورد هدايت و راه‏يابى عجيب اين حشرات روشن‏شود ما براى پرهيز از اطاله بيشتر از ذكر نمونه‏هائى از زندگى اين جانداران‏خوددارى مى‏كنيم