اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد پنجم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


خداى جهان و جهان

مقدمه

مدتى اين مثنوى تاخير شداز انتشار جلد سوم اصول فلسفه تا اين تاريخ كه جلد پنجم آن دراختيار علاقه‏مندان قرار مى‏گيرد شانزده سال مى‏گذرد در طول اين مدت‏بر خلاف آرزو و انتظار خودم و على رغم تقاضاهاى مكررى كه از طرف‏علاقه‏مندان اين كتاب ابراز مى‏شد اين بنده توفيق پاورقى نويسى براى‏جلد چهارم و جلد پنجم پيدا نمى‏كرد تا اينكه اخيرا عنايت الهى شامل‏حال شد و اين كار جامه عمل پوشيد .

پاورقى‏هاى جلد پنجم بعلل خاصى پيش از پاورقى‏هاى جلدچهارم به پايان رسيد كار جلد چهارم هنوز هم به پايان نرسيده است ولى‏در دست است و بيش از نيمى از پاورقى‏ها نوشته شده است با اينكه حق اين‏بود كه چاپ اين جلد را تا آماده شدن جلد چهارم بتاخير بيندازيم نظربه اينكه مطالب اين جلد چندان به مطالب جلد چهارم مرتبط نبود از تاخيرآن صرف نظر كرديم .

در خلال اين مدت جلدهاى اول و دوم و سوم مكرر تجديد طبع شد و اين بنده چند اثر ديگر كه برخى از آنها فلسفى بود تاليف و منتشر كردم‏ولى خودم در حيرتم كه چرا كار اصول فلسفه همچنان بتاخير مى‏افتاد .

مى‏گويند و درست مى‏گويند كه الامور مرهونه به اوقاتهايعنى حوادث و پديده‏هاى جهان در گرو وقت و زمان ويژه خويشندهر پديده‏اى زمان مخصوص بخود دارد و جز در آن زمان امكان وجودندارد .

جهان همچون درختى عظيم و تناور و بارده است و حوادث وپديده‏ها ميوه‏هاى اين درخت تناورند مراحلى بايد طى شود و شرايطى‏بايد تغيير كند و مهلتهائى بايد بگذرد كه ميوه از بطن درخت بر دامن شاخ‏ظاهر شود و مدتى ديگر خواه ناخواه بايد سپرى شود تا آن ميوه برسدو آماده چيدن گردد .

مادر روزگار همواره در كار حادثه‏زائى است هر زايشى معلول‏يك لقاح و يك مهلت و مدت است كه ما آنرا زمان باردارى مى‏ناميم دراين مدت و مهلت اعضا و جوارح كودك خلق و تكميل مى‏شود و هم در خلال‏اين مدت و مهلت است كه غذاى مطبوعى بنام شير در پستان مادر تهيه‏و تدارك مى‏گردد و شرائط زايش و وارد صحنه شدن يك مولود جديدفراهم مى‏شود .

درست است كه ميان عرضه و احتياج در دستگاه عظيم خلقت ارتباطمستقيم است و همين كه بخت نو فرزند نو بزايد طبعا خون تبديل‏بشير شيرين مى‏گردد ولى اين تبديل و تبدلها نتيجه يك سلسله فعل وانفعالهاى تدريجى است كه نيازمند به زمان و مهلت و مدت است آرى‏مهلتى بايست تا خون شير شد .

پيوند پديده‏ها با زمانى كه بايد مانند پل از آن عبور كنند و زمانى كه‏بايد در بستر آن قرار گيرند و در دامن آن بشكفند آن چنان عميق است كه براى يك فيلسوف تصور دوتائى و جدائى ناميسر است .

در عين حال كه هر پديده‏اى در گرو وقت و زمان خويش است نقش‏انسان را در فرمانروائى بر زمان و تسلط او را بر مقدرات زمان نبايد فراموش‏كرد و ناديده گرفت .

البته آنكه زمام همه چيز در دست قدرت او و همه شرائط ومهلتها و مدتها قائم بذات او است و هيچ قيد و شرط خواست او را محدودنمى‏كند و زمان و مكان و قيد و حد و شرط در مرتبه متاخر از اراده و مشيت‏او قرار دارد ذات لا يزال حق قيوم متعال است‏سبق الاوقات كونه و العدم‏وجوده و الابتداء ازله .

مباحث اين جلد كوشش مختصرى است در باره آنچه در اصطلاح‏حكماء اسلامى الهيات بالمعنى الاخص خوانده مى‏شود يعنى درزمينه شناخت‏خداوند و صفات و افعال او است‏سعى شده با راهنمائى‏ادله عقلى و براهين فلسفى در باره ذات الهى و صفات كماليه آن ذات مقدس‏و در باره نحوه انتساب و صدور جهان از او بحث و استدلال شود .

طرف سخن در اين جلد نيز مانند ساير مجلدات ماديون‏مى‏باشند شبهات و اشكالات آنها كه همه ناشى از بى‏خبرى از حكمت الهى‏است دفع شده است .

ولى البته هدف اصلى و منحصر پاسخگوئى به ماديون و دفع شبهات‏آنها نيست و بنا بر اين ارزش كتاب منحصرا سلبى نمى‏باشد هدف اصلى‏كه بان ارزش اصيل و اثباتى مى‏بخشد ارائه راه صحيح استدلال عقلى‏است بر مسائل ماوراء الطبيعه و به عبارت ديگر ارزش اصلى اين كتاب‏اينست كه نوعى سلوك عقلى و فكرى است در جهان ماوراء الطبيعه .

ارزش علم الهى

از نظر حكماء الهى اين علم با ارزشترين علمها در باره با ارزشترين معلومها است .

در اينكه آن چيزى كه اين علم مدعى معرفت او است با ارزشترين‏معلومات است‏سخنى نيست چه معلوم اين علم كاملترين وجود يعنى‏ذات مقدس احديت است كه منبع همه هستيها و سرچشمه همه كمالها واصل و اساس همه جمالها و جلالها و بهائها و عظمتها است بلكه هستى‏حقيقى منحصرا هستى او است و همه هر چه هستند از آن كمترند كه باهستيش نام هستى برند .

هر سخنى هست در باره ارزش خود اين علم است منظور از اين‏ارزش مفهوم نسبى آن براى انسان نيست‏يعنى منظور اين نيست كه‏ميزان ارزش معرفت و ايمان به خداوند براى انسان چيست هر چنداز اين نظر نيز ايمان و معرفت‏خداوند با ارزشترين معرفتها است‏مسئله ايمان به خدا مسئله‏اى خارج از زندگى نيست بلكه در بطن زندگى ويكى از سرمايه‏هاى زندگى است و بقول تولستوى حكيم معروف روسى‏ايمان آن چيزى است كه انسان با آن زندگى مى‏كند منظور ارزش‏واقع نمائى اين علم است‏يعنى اين علم تا چه اندازه از نظر سلوك عقلى‏و فكرى قابل اعتماد و اطمينان است .

مسائل الهى دورترين مسائل از محسوسات و مشهودات است دراين مسائل سخن در باره آن سوى مرز ماديات است و همين كافى است كه‏گروهى را در اعتبار و ارزش اين علم به ترديد وادارد .

بگذريم از ماديون كه به بهانه اينكه ماوراء طبيعت را در طبيعت‏لمس نكرده‏اند منكر شده‏اند ديگران هم كه تا اين حد منحط فكر نمى‏كنندچندان به ارزش و اعتبار اين علم اعتراف ندارند .

كشف ناشدنى بودن رموز ماوراء الطبيعه از نظر «لا ادريون‏»

گروهى رموز مربوط بماوراء الطبيعه را آن چنان مجهول و كشف‏ناشدنى مى‏دانند كه مدعى شده‏اند بشر براى هميشه بايد از حل معماى ماوراء الطبيعه چشم بپوشد و نفيا و اثباتا از اظهار نظر خوددارى نمايداز نظر اين گروه دست عقل كوتاه است و خرماى معرفت بر نخيل اين‏گروه را در اصطلاح لا ادريون و احيانا شكاكان مى‏خوانند .

گروهى ديگر اين راه را رفتنى و اين در را گشودنى مى‏دانند و براى‏انسان قدرت و توانائى سير در ملكوت اعلى قائلند ولى پاى استدلال رادر اين راه چوبين و غير مطمئن و سلوك عقلى و فكرى را غير محتاطانه تلقى‏مى‏نمايند اينان فقط دل را مركب خداى و يگانه رهنورد باديه‏پيمامى‏شمارند و تنها سلوك مطمئن را سلوك قلبى مى‏دانند نه سلوك عقلى‏عرفا از اين نظر دفاع مى‏كنند .

سستى سلوك عقلى از نظر عرفان

گروهى ديگر مى‏گويند اين التراب و رب الارباب بشر اين موجودخاكى و زمينى كجا و سير و سلوك عقلى يا قلبى در وادى سهمگين ماوراءحس كجا مسائل الهى همه آسمانى است و خبر آسمان را منحصرا ازخود آسمان بايد شنيد .

ما در باره خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه خدا و اينكه چه صفتى رامى‏توان به او نسبت داد و چه صفتى را نتوان به او نسبت داد چيزى نميدانيم‏و نمى‏توانيم بدانيم ما واقعا نمى‏توانيم با عقل خود بفهميم كه چطور مى‏شوديك موجودى خدا باشد يعنى چيزى او را بوجود نياورده باشد و همچنين‏نمى‏توانيم با عقل خود بفهميم كه خدا يكى است‏يا بيش از يكى بسيط است‏يا مركب جسم است‏يا جسم نيست به نحوى از انحاء عضو و جارحه دارديا ندارد بر چيزى قرار گرفته است‏يا نه خواب و بيدارى دارد يا نه‏حركت و انتقال دارد يا نه همه اينها و امثال اينها مجهولاتى است براى‏بشر و جز از راه خبر آسمانى نبايد عقيده‏اى در اينگونه مسائل اتخاذ كرددر باره همه اينها بدون چون و چرا و بدون حق نظر يعنى بدون دخالت‏دادن منطق و استدلال بايد تسليم نظر وحى شد .

اين گروه معتقدند نظر اسلام و مبناى اسلام در اينگونه مسائل بر تسليم و تعبد است نه بر تحقيق و تفكر و هر گونه چون و چرائى دراينگونه مسائل از نظر اسلامى بدعت و حرام است اشاعره و حنابله كه‏خود را اهل الحديث مى‏نامند طرفدار اين نظريه‏اند

ما در باره نظر ماديين مبنى بر انكار ماوراء طبيعت و همچنين در باره‏نظر شكاكان و لا ادريون كه از نظر علمى مسائل ماوراء طبيعت را مجهولاتى‏حل ناشدنى مى‏دانند در اين مقدمه بحثى نمى‏كنيم زيرا در خود كتاب‏چه در اين جلد و چه در مجلدات ديگر در اين باره بقدر كافى بحث‏شده‏است .

نظر عرفا مبنى بر انكار ارزش راه عقل و برهان و استدلال نيست‏بلكه بر ترجيح راه دل و سير و سلوك و تصفيه و تزكيه بر اين راه است‏از نظر عرفا: بحث عقلى گر درو مرجان بود آن دگر باشد كه بحث جان بود

بحث جان اندر مقامى ديگر است باده جان را قوامى ديگر است

معرفت استدلالى كه حكيم در جستجوى آن است از حدودتصورات و مفاهيم ذهنى و اقناع قوه عاقله تجاوز نمى‏كند و البته اين خودارزشى بسزا دارد ولى معرفت افاضى كه عارف در جستجوى آن است‏چيزى از نوع رسيدن و چشيدن است در معرفت استدلالى عقل در درون‏ارضا مى‏شود و قانع مى‏گردد اما در معرفت افاضى سراسر وجود انسان‏به هيجان و شور و حركت در مى‏آيد و طى طريق مى‏كند و به خدا نزديك‏مى‏گردد اين نوع معرفت وجود آدمى را روشن مى‏كند نيرو و جرئت‏و محبت مى‏دهد خشوع و رقت و لطافت مى‏بخشد و تمام هستى او رادگرگون ميسازد .

بنظر ما سخن از ترجيح آن راه بر اين راه بيهوده است هر يك‏از اين دور راه مكمل ديگرى است و بهر حال عارف منكر ارزش راه استدلال نيست لهذا ما در اينجا با اين طبقه نيز بحثى نداريم .

نظريه اهل حديث در شناسايى ذات حق

ما در اين مقدمه لازم ميدانيم در باره نظريه اخير كه به نظريه حنابله‏و اهل حديث معروف است بحث كنيم زيرا در پاورقى‏هاى اين جلدبر خلاف ساير مجلدات ديگر بحكم ضرورت به آيات و احاديث اسلامى‏زياد استدلال شده است لهذا بايد بدانيم نظر واقعى اسلام در اين زمينه‏چيست‏خصوصا با توجه به اينكه نظريه حنابله و اهل حديث هنوز هم‏طرفدارانى دارد و برخى از اعاظم محدثان شيعه در اعصار اخير صريحااظهار مى‏دارند كه حتى مسئلم يگانگى خدا صد در صد يك مسئله آسمانى‏است از نظر عقل بشر دليل كافى ندارد و تنها از راه تعبد بگفته شارع بايدملتزم شويم كه خدا يكى است .

پاسخ حكماى اسلامى از اهل حديث

حكماء الهى در پاسخ اين گروه مى‏گويند درست است كه خبر آسمان‏را هم از آسمان بايد شنيد ولى اولا اين نيروى حيرت انگيز بنام عاقله‏كه خداى آسمان در سرشت اين موجود زمينى بنام انسان نهاده است‏يك عنصر آسمانى است نه زمينى همچنان كه در احاديث وارد شده است‏كه خداوند سرشت آدمى را از سرشت‏حيوان و فرشته مركب ساخت‏و بنا بر اين مانعى ندارد كه پاره‏اى از حقايق آسمانى با اين نيروى آسمانى‏قابل تحقيق باشد آنچه مسلم است اينست كه اين نيرو آن قدرت راندارد تمام خبرهاى آسمانى را كشف كند و بهمين دليل بشر در زندگى‏خود نيازمند بوحى است ولى چنين نيست كه اين نيرو از تحقيق در برخى‏مسائل آسمانى از قبيل مسائل مبدا و معاد بطور كلى ناتوان باشد اينكه‏در دين مقدس اسلام تقليد در اصول دين به هيچ وجه جايز نيست و منحصرااز راه تحقيق و استدلال بايد تحصيل شود دليل بارزى است بر اينكه‏اسلام مسائل آسمانى را در حدود اصول دين براى عقل انسان قابل تحقيق‏مى‏داند .

ثانيا در وحى اسلامى يعنى در قرآن و سنت‏خبرهاى آسمانى زيادى در الهيات براى شنيدن هست هدف وحى اسلامى از گزارش‏اين همه خبرها چه بوده است آيا هدف اين بوده كه يك سلسله درسهابراى تدبر و تفكر و فهم و الهام‏گيرى القا كند و انديشه‏ها را تحريك ووادار به شناورى در درياى بيكران معارف الهى نمايد يا اينكه هدف اين‏بوده يك سلسله مطالب حل ناشدنى و غير قابل هضم به منظور وادار كردن‏انديشه‏ها به تسليم و سكوت و قبول كوركورانه عرضه بدارد .

مطالب و مسائلى كه از منبع وحى القا مى‏شود دو گونه است‏برخى از آنها يك سلسله دستور العملها است كه بايد بدانها عمل شودتا نتيجه‏اى كه از آنها در نظر است‏حاصل گردد در اينگونه مسائل درك‏و معرفت تاثير زيادى ندارد اگر انسان به راز اينگونه مسائل پى ببرد ولى‏بكار نبندد به نتيجه نمى‏رسد ولى اگر تعبدا و بدون آگاهى از رازها وفلسفه‏هاى آنها آنها را بكار بندد اثر مطلوب عايدش مى‏گردد و غالبا رازو فلسفه اينگونه مسائل از دسترس عقل و انديشه بشر خارج است بديهى‏است كه اگر در اين مسائل معرفت و عمل توام گردد نتيجه بهترى بدست‏مى‏آيد و بهر حال هدف و منظور در اين مسائل عمل است نه معرفت تعبدو تسليم مربوط باينگونه مسائل است .

برخى ديگر يك سلسله مسائل نظرى و اعتقادى است مربوطبه خداوند و صفات ثبوتيه و سلبيه او و عوالم قبل از اين عالم و بعد از اين عالم‏در قرآن كريم و كلمات پيشوايان دين چه بصورت حديث و چه بصورت‏ادعيه و چه بصورت احتجاجات و چه بصورت خطبه و خطابه از اين‏مسائل زياد آورده شده است .

مثلا در نهج البلاغه در حدود چهل نوبت در باره اين مطالب بحث‏شده است و بعضى از آن بحثها طولانى است‏يعنى در حدود دو سه صفحه‏است در كافى متجاوز از دويست‏حديث در ابواب توحيد آمده است كه‏در باره مسائلى از قبيل اثبات وجود خداوند و حد اقل معرفت صفات ثبوتيه از قبيل علم و قدرت صفات سلبيه از قبيل سلب جسميت و تحرك‏و غيره بحث كرده است توحيد صدوق خود دريائى از معرفت است‏در حدود چهارصد و پنچاه صفحه در مسائل مختلف توحيدى بحث كرده‏است پنجاه صفحه اين كتاب تحت عنوان التوحيد و نفى التشبيه است‏و بيست صفحه در باره علم و قدرت است و دوازده صفحه در باره صفات‏ذات و صفات افعال است‏سى و هفت صفحه در باره اسماء الله و بيست وهفت صفحه در رد ثنويه و زنادقه است و بيست و پنج صفحه در باره‏قضا و قدر است و سى و پنج صفحه اختصاص دارد به مباحث‏حضرت‏رضا ع با اهل اديان و اصحاب مقالات و غير اين مباحث‏در همه اين مباحث نه به شكل القاء يك سلسله مسائل تعبدى بل بصورت‏القاء يك سلسله بيانات استدلالى روشنگر و ترتيب صغرا و كبراى منطقى‏بحث‏شده است .

در قرآن و نهج البلاغه و خطب و احتجاجات و ادعيه مسائلى مطرح‏شده از قبيل اطلاق و لا حدى و احاطه ذاتى و قيومى خداوند و اينكه اوهستى مطلق و نامحدود است چيستى ماهيت ندارد و قيد و حد را به هيچ وجه‏در او راه نيست ذاتى است محدوديت ناپذير و بى مرز هيچ مكان و زمان‏از او خالى نيست هم بر زمان تقدم دارد و هم بر مكان و هم بر عدد وحدت‏او وحدت عددى نيست زمان و مكان و عدد در مرتبه متاخر از او يعنى‏در مرتبه فعل او است وجودش مساوى وحدت است و دليل وجودواجب عين دليل وحدت او است با همه چيز است و در هيچ چيز نيست‏با همه چيز است ولى نه بنحو تقارن و بيرون از هر چيز است ولى نه بنحوانفصال و جدائى همه چيز از آن او است و بازگشت همه چيز بسوى اواست او بسيط است و هيچگونه جزء براى او فرض نمى‏شود صفاتش‏عين ذاتش است هم اول است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن‏اوليتش عين آخريت و ظهورش عين بطون است هيچ شانى او را از شان ديگر باز نمى‏دارد كلام او عين فعل و ابداع او است‏حد توانائى‏عقول بر معرفت او چيست معرفت‏حق نوعى تجلى او بر عقول است‏سلب جسميت و حركت و سكون و تغيير و مثل و ضد و شبيه و استخدام‏آلت و استعانت بغير او

در خود قرآن به سبك استدلالى و برهانى بر برخى مطالب استدلال‏شده است از قبيل (قل لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا) و يا (ما اتخذ الله من ولدو ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلى بعضهم على بعض)

در باره ذات و صفات و اسماء حق در شرق و در غرب از طرف فلاسفه‏عرفا متكلمين بحثهاى استدلالى فراوان با سبكهاى گوناگون بعمل‏آمده است ولى در متون اسلامى يك سبك كاملا ابتكارى و بى سابقه‏عنوان شده است و هم مسائلى طرح شده است كه در جهان بى سابقه است‏مسائلى كه در بالا برشمرديم غالبا از اين نوع مسائل است بعلاوه سبك‏و روش استدلال با آنچه پيش از اسلام بوده متفاوت است در دوره اسلام‏نيز سبك امثال فارابى و بو على و ابن رشد و خواجه نصير الدين كه بيشتريونانى است با سبك و روش صدر المتالهين كه سرشار است از الهامات‏قرآن و نهج لبلاغه و كلمات ائمه اطهار متفاوت است .

محور استدلالهاى امثال فارابى و بو على در مباحث مربوط بذات‏و صفات و شؤون حق از وحدت و بساطت و غناى ذاتى و علم و قدرت و مشيت‏و غيره وجوب وجود است‏يعنى همه چيز از وجوب وجود استنتاج‏مى‏شود و خود وجوب وجود از يك طريق غير مستقيم يعنى از يك نوع‏برهان انى اثبات مى‏گردد از اين راه اثبات مى‏گردد كه بدون فرض‏واجب الوجود وجود ممكنات غير قابل توجيه است در اين راه ذهن‏هرگز بملاك وجوب وجود دست نمى‏يابد .

ولى در متون اسلامى بر چيزى ديگر غير از وجوب وجود تكيه شده است و آن همان چيزى است كه ملاك وجوب وجود است‏يعنى اطلاق‏و لا حدى و بى مرزى ذات حق و البته اين مطلب خود مبتنى بر اصل‏ديگرى است كه اكنون مجال بحث در آن نيست .

بهر حال در متون اسلامى نه تنها در اين مسائل بسكوت برگذارنشده است‏يك سلسله مسائل در اوج انديشه بشرى طرح شده است كه‏در جهان انديشه و تفكر سابقه ندارد .

اينها براى چه و به چه منظورى طرح شده است اينها دستورالعمل نيست تا گفته شود وظيفه ما عمل است و بس اينها يك سلسله‏مسائل نظرى است اگر اين مسائل براى عقل بشر قابل فهم و درك نيست‏در طرح اينها چه سودى است درست مثل اينست كه معلمى بر سر كلاس‏اول ابتدائى مسائل مربوط به دوره دانشگاه را طرح كند و از كودكان‏درخواست كند كه آنچه من مى گويم گر چه شما نمى‏فهميد ولى بپذيريد .

در حديث است كه از على بن الحسين ع در باره توحيدپرسش شد فرمود:خداوند مى دانست در آخر الزمان گروههائى ژرف‏انديش خواهند آمد از اينرو قل هو الله احد و آيات اول سوره حديد رافرستاد و هر كس سخنى غير آنها بگويد هلاك شده است .

عجيب اينست كه نظريات دقيق فلسفى و عرفانى ثابت كرده است‏كه آيات قل هو الله احد و آيات اول سوره حديد قله نهائى توحيد ومعرفت است .

گرايش فلسفى شيعه

طرح مباحث عميق الهى از طرف ائمه اطهار و در راس آنها على(ع) سبب شد كه عقل شيعى از قديم الايام به صورت عقل فلسفى‏و استدلالى در آيد و در ميان اهل تسنن گروه معتزله به شيعه نزديكتر بودندو كم و بيش از عقل فلسفى و استدلالى بهره‏مند بودند ولى چنانكه ميدانيم مزاج جماعت آنان را نپذيرفت و تقريبا منقرض گشتند احمد امين مصرى‏در جلد اول ظهر الاسلام اين مطلب را تصديق مى‏كند وى پس از بحثى‏در باره حركت فلسفى در مصر بوسيله خلفاى فاطمى كه شيعه بودندمى‏گويد: اساسا فلسفه به تشيع بيش از تسنن مى‏چسبد در همه زمانهاو مكانهائى كه تشيع رواج داشته فلسفه رونق گرفته مانند دوره‏فاطميان مصر و آل بويه و حتى در عصر اخير هم عنايت جهان‏تشيع به مباحث عقلى بيش از جهان تسنن است‏سيد جمال الدين‏اسد آبادى كه تمايل شيعى داشت وقتى كه به مصر آمد يك نهضت‏فلسفى بوجود آورد .

اشتباه احمد امين و راسل در تفسير اين گرايش

احمد امين علت گرايش بيشتر شيعه را به مباحث عقلى تمايل شيعه‏به باطنيگرى معرفى مى‏كند احمد امين نمى‏خواهد اعتراف كند كه‏روح عقليگرى را پيشوايان شيعه با طرح مباحثى عميق در الهيات‏بوجود آورند .

برتراند راسل در تاريخ فلسفه غرب تمايل بيشتر شيعه را به اين مسائل‏خصوصيت نژادى ايرانيان مى‏داند و همچنانكه مقتضاى طبيعت و يا عادت‏او است به شكل بى ادبانه‏اى اين مطلب را اداء مى‏كند .

راسل معذور است او از فلسفه اسلامى چيزى نمى‏داند تا بتوانددر ريشه‏هاى آن اظهار نظر كند ما در پاسخ طرفداران اين نظريه مى‏گوييم‏اولا نه همه شيعيان ايرانى بودند و نه همه ايرانيان شيعه بودند آيا محدثين‏شيعه از قبيل كلينى و صدوق و محمد بن ابى طالب طبرسى كه مسائل توحيدرا در كتب خود طرح كردند ايرانى بودند اما محدثين اهل تسنن از قبيل‏محمد بن اسماعيل بخارى و مسلم بن حجاج نيشابورى و ابو داود سجستانى‏كه بوئى از اين سخنان در آثارشان يافت نمى‏شود ايرانى نبودند آياسيد رضى جامع نهج البلاغه ايرانى بود آيا فامطيين مصر ايرانى بودند چرا فكر فلسفى بوسيله خلفاى شيعه فاطمى احيا مى‏شود و با سقوط آنهامى‏ميرد و بار ديگر بوسيله يك سيد شيعه ايرانى احيا مى‏گردد .

در صدر اسلام در ميان عامه دو جريان متضاد از نظر تدبر و تعمق‏در مسائل ماوراء الطبيعى قرآن و سنت پديد آمد عده‏اى بنام اهل‏حديث كه معلوماتشان در حدود نقل و روايت احاديث بود و در راس آنهاحنابله هر گونه بحث و تعمق و تجزيه و تحليل در اين مسائل را ناروامى‏شمردند ولى معتزله اجتهاد و استنباطشان اين بود كه بايد در عمق اين‏مسائل وارد شد و تجزيه و تحليل كرد .

حرمت تحقيق و پرسش در نظر اهل حديث

سفيان بن عيينه يكى از فقهاء جماعت است گفته است: هر چه خداوند خودش را در قرآن توصيف كرد نبايد تفسيركرد و در باره‏اش بحث نمود تفسير اينگونه آيات تلاوت‏آنها و سكوت در باره آنها است .

در باره مالك بن انس يكى از فقهاء چهارگانه عامه نوشته‏اند: شخصى از مالك در باره آيه (الرحمن على العرش استوى) سؤال‏كرد وى آن چنان خشمناك شد كه هرگز آن چنان خشمناك‏ديده نشده بود عرق بر چهره‏اش نشست جمع حاضر همه‏سرها را پائين افكندند پس از چند لحظه مالك سر برداشت‏و گفت كيفيت نامعقول و استواء خداوند بر عرش معلوم واعتقاد بان واجب و سؤال هم بدعت است .

مالك آنگاه خطاب به پرسش كننده گفت تو كه چنين پرسشهائى‏مينمائى مى‏ترسم گمراه باشى سپس فرمان داد او را از جلسه خارج‏كردند .

اين جمله الكيفيه مجهوله و السؤال بدعه ظاهرا جمله شايعى بوده در آن زمان كه همه اهل حديث در پاسخ پرسش كنندگان گستاخ‏اين گونه مسائل مى‏گفته‏اند عين همين جمله از احمد بن حنبل نقل‏شده است

سخن شبلى نعمان

شبلى نعمان در جلد اول تاريخ علم كلام مى‏گويد: رويه محدثين و فقهاء اين بود كه جز با همكيشان خود با اهل‏هيچ كيش و مذهبى معاشرت نمى‏كردند و جهت آن يكى اين بود كه‏آنها معاشرت با غير را خوب نمى‏دانستند و ديگر اينكه در تلاش وجستجوى احاديث و تفحص و تحقيق در نقل و روايت مجال‏اينكه به كار ديگرى پردازند نداشتند و نتيجه اين مى‏شد كه صداى‏مخالف مذهب بسمع آنها نمى‏رسيد و اعتراضاتى كه عليه اسلام‏مى‏شد از آن بكلى بى خبر بودند طرف صحبت و خطاب آنهافقط گروه پيروان و معتقدين خود بود و ايشان هم آنچه كه بانهاگفته مى‏شد بدون عذر قبول مى‏نمودند اين مردم وقتى كه ازمحدثين مى‏پرسيدند كه خدا وقتى كه جسم نيست چگونه بر عرش‏ممكن است متمكن باشد در جواب مى‏گفتند الكيف مجهول‏و السؤال بدعه كيفيت آن نامعلوم و سؤال هم بدعت است وآن بيچاره‏ها هم خاموش مى‏نشستند و لذا براى محدثين براى‏رفع اين ابهام ضرورتى پيدا نمى‏شد بر خلاف متكلمين خاصه‏معتزله كه با مردم هر فرقه و مذهبى مراوده داشتند و مخصوصابا آنها مناظره و مباحثه مى‏كردند و چون جواب تحكمانه وآمرانه در مورد آنها بى نتيجه بود مجبور بودند اصل حقيقت‏را اظهار دارند و عقده اجمال و ابهام را بگشايند.

سيره رسول اكرم و خاندانش در مقابل پرسشها

ولى وقتى كه به سيره شخص رسول اكرم و خاندانش مراجعه مى‏كنيم‏هرگز به چنين جوابهاى تحكمانه و آمرانه و به اصطلاح سر بالا برنمى‏خوريم در هيچ موردى سؤال را محكوم نكرده و بدعت نشمرده‏و جمله السؤال بدعه را كه نشانه ضعف است‏شعار خود قرار نداده‏انددر باره همان آيه (الرحمن على العرش استوى) و اينكه معنى عرش چيست واستواء بر عرش چه معنيى دارد مكرر از ائمه اطهار پرسشهائى شده است‏و در همه موارد به شرح و توضيح و تفسير آن پرداخته‏اند در توحيد صدوق‏و كافى بابى تحت همين عنوان باز شده و احاديث زيادى نقل شده كه درهمه آنها از همين موضوع سؤالاتى شده و ائمه اطهار پاسخ گفته‏اند .

از جمله مسائلى كه در آيات اول سوره حديد طرح شده است و مطابق‏حديثى كه از امام سجاد ع نقل كرديم آن آيات خاص ژرف‏انديشان است همين مسئله است در جلد هشتم تفسير شريف و گرانقدرالميزان ذيل آيه سوره اعراف با الهام از آيات كريمه قرآن و رواياتى‏كه از ائمه اهل بيت ع در اين زمينه رسيده است بحثى ژرف‏و محققانه در باره همين مطلب صورت گرفته است .

حضرت استادنا الاكرم ادام الله ظلاله در مقدمه آن بحث چنين‏مى‏فرمايند: مردم در شرح امثال اين آيات مسلكهاى مختلف انتخاب‏كرده‏اند اكثر پيشينيان از عامه بر آنند كه بحث در اينگونه‏آيات روا نيست علم اينها را بايد به خدا واگذار كرد اين دسته‏بحث از حقايق دينى و تعمق در ماوراء ظواهر الفاظ كتاب وسنت را ناروا و بدعت مى‏شمارند اما عقل بر خلاف نظر آنهاحكم مى‏كند و كتاب و سنت نيز آنان را تاييد نمى‏نمايد آيات‏قرآن بشدت تمام دعوت مى‏كند به تدبر و تعمق و كوشش درمعرفت‏خدا و آيات خدا بوسيله تذكر و تفكر و نظر و استدلالات‏عقلى و روايات متواتر بالمعنى نيز در همين معنى آمده است‏معنى ندارد بمقدمه‏اى كه مستلزم نتيجه‏اى است امر شود اما خود نتيجه ممنوع باشد دعوت به تذكر و تفكر براى معرفت‏است نه براى چيز ديگر .

سرايت‏حنبلى‏گرى به جهان تشيع

آنچه مايه تاسف است اينست كه در قرون متاخر طرز تفكراهل حديث عامه در ميان شيعه هم رسوخ يافت در شيعه نيز گروهى‏پيدا شدند كه هر گونه تعمق و تفكر در معارف الهى را بدعت و ضلالت‏شمردند در صورتى كه بلا شك اين نوعى انحراف از سيره پاك پيشوايان‏اين مذهب است البته آنچه در شيعه پديد آمد اولا عموميت نداشت‏و ثانيا تا آن درجه شديد نبود و البته نمى‏توانست آن عموميت‏يا شدت را كه درميان ديگران پيدا شد پيدا كند اما كم و بيش تا آن اندازه كه آزار اهل‏تحقيق را فراهم كند در اعصار اخير وجود داشته و دارند صدر المتالهين‏در مقدمه اسفار از همين طبقه مى‏نالد آنجا كه مى‏گويد: همانا گرفتار جماعتى نفهم شده‏ايم كه چشمشان از ديدن انوارو اسرار حكمت ناتوان است و ديدگانشان مانند ديدگان خفاش‏تاب نور را ندارد اينها تعمق در امور ربانى و معارف الهى وتدبر در آيات سبحانى را بدعت و هر گونه مخالفت با عقائدعاميانه را ضلالت مى‏شمارند گوئى اينان حنابله از اهل حديثندكه مسئله واجب و ممكن و قديم و حادث بر ايشان از متشابهات‏است و تفكرشان از حدود اجسام و ماديات بالاتر نمى‏رود .

تحقيقى پيرامون حديث «عليكم بدين العجائز»

جمله‏اى به رسول اكرم نسبت داده شده است كه: عليكم بدين العجائز بر شما باد بدين پيرزنان .

اين جمله مستمسكى شده براى منكرين تعمق و تدبر در معارف‏غيبى و مسائل ماوراء طبيعى .

اين جمله بصورت حديث در هيچ كتاب حديثى شيعه يا سنى ديده نشده است معذلك نظر به اينكه با ذائقه بى‏خبران موافق آمده است‏شهرت‏فراوانى كسب كرده و وسيله‏اى شده براى انكار هر گونه كوششى دراينگونه مسائل و از آن طرف هم عكس العملهائى به عنوان توجيه و تاويل‏اين حديث از طرف طرفداران تحقيق در معارف الهى ابراز شده است محمود شبسترى در گلشن راز در برابر متمسكان به اين حديث عكس‏العمل‏نشان مى‏دهد آنجا كه مى‏گويد: جهان آن تو و تو مانده عاجز ز تو محرومتر كس ديده هرگز

چو محبوسان بيك منزل نشسته بدست عجز پاى خويشتن بسته

نشستى چون زنان در كوى ادبار نمى‏دارى ز جهل خويشتن عار

دليران جهان آغشته در خون تو سر پوشيده ننهى پاى بيرون

چه كردى فهم از دين العجائز كه بر خود جهل ميدارى تو جائز

اگر مردى برون آى و نظر كن هر آنچ آيد بپيشت زان گذر كن

مياسا يك زمان اندر مراحل مشو موقوف همراه رواحل

خليل آسا برو حق را طلب كن شبى را روز و روزى را بشب كن

برو اندر پى خواجه به اسرا تفرج كن همه آيات كبرى

برون آى از سراى ام هانى بگو مطلق حديث من رآنى

شيخ محمد لاهيجى در شرح گلشن راز جمله عليكم بدين العجائزرا توجيه مى‏كند مى‏گويد در جمله فوق نظر به تعبد و تسليم در فروع‏است نه در اصول مقصود اينست كه همچنانكه پيرزنان در اجراء اوامرو فرمانها بدون چون و چرا عمل مى‏كنند شما نيز چنين كنيد مقصوداين نيست كه سطح افكار و انديشه‏هاى شما در خدا شناسى برابر با سطح‏افكار پيرزنان باشد كه مثلا خداوند را به صورت يك قلمبه نور در بالاى‏آسمانها تصور مى‏كنند و به او شكل انسانى ميدهند و خداوند را به همه‏چيزهائى كه قرآن او را از آنها تنزيه مى‏كند توصيف مى‏كنند .

مولوى اين حديث را به نحوى ديگر توجيه مى‏كند او توجهش به ماده عجز است مى‏گويد مقصود اينست كه در راه او شكستگى ومسكنت را پيشه كنيد كه در آن كوى شكستگى مى‏خرند و بس و بازارخودفروشى از آن سوى ديگر است مى‏گويد: خرم آن كو عجز و حيرت قوت او است در دو عالم خفته اندر ظل دوست

هم در اول عجز خود را او بديد مرده شد دين عجائز برگزيد

چون زليخا يوسفى بر وى بتافت از عجوزى در جوانى راه يافت

زندگى در مردن و در محنت است آب حيوان در درون ظلمت است

حقيقت اينست كه اين جمله انتسابش به رسول اكرم ثابت نيست‏تا نوبت به بحث در مفهوم و معنى‏اش برسد مرحوم ميرزاى قمى اعلى الله‏مقامه در جلد دوم قوانين الاصول بحثى در باره جواز و عدم جواز تقليددر اصول دين عنوان كرده است‏يكى از ادله طرفداران تقليد و تعبد دراصول دين را همين حديث مى‏داند ولى خودش مى‏فرمايد حديث بودن‏اين جمله مسلم نيست و گفته‏اند كلام سفيان ثورى فقيه و صوفى معروف‏عامى است گويند عمرو بن عبيد معتزلى در باره عقيده معروف معتزله‏در باره منزله بين المنزلتين سخن مى‏گفت پيرزنى با تلاوت يك‏آيه قرآن به او جواب داد سفيان ثورى كه حاضر جلسه بود گفت‏عليكم بدين العجائز .

به علاوه كسانى كه اين جمله را بصورت حديث نقل كرده‏اندداستانى نيز نقل كرده‏اند كه روشن مى‏كند مفهوم آن جمله نه آن چيزى است‏كه حنابله و اهل حديث مى‏گويند و نه آن چيزى كه محمد لاهيجى و يامولوى به عنوان توجيه بيان كرده‏اند.

داستان اينست كه پيغمبر اكرم ص با اصحاب‏خويش بر پيرزنى گذشت كه با چرخ دستى نخريسى مى‏كرد از او پرسيدخدا را به چه دليل شناختى پيرزن دستش را كه بدسته چرخ بود و چرخ‏را بسرعت مى‏گرداند از دسته چرخ برداشت و طبعا چرخ پس از چندلحظه متوقف شد پيرزن گفت باين دليل همچنانكه ان چرخ رادستى ميبايد كه آنرا به گردش آورد چرخ عظيم جهان را نيز كه همواره‏در گردش است دستى مقتدر مى‏گرداند در اين وقت بود كه رسول اكرم‏فرمود عليكم بدين العجائز .

بنا بر اين نقل آن پيرزن برهان محرك اول ارسطوئى را با فطرت‏صاف و زبان ساده خود بيان كرده است و به وجهى همان راه ابراهيمى‏را رفته كه (فلما جن عليه الليل راى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب‏الافلين فلما راى القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى‏لاكونن من القوم الضالين فلما راى الشمس بازغه قال هذا ربى هذا اكبر فلماافلت قال يا قوم انى برى‏ء مما تشركون انى وجهت وجهى للذى فطر السموات‏و الارض حنيفا و ما انا من المشركين) .

نظامى در همين مضمون مى‏گويد: از آن چرخى كه گرداند زن پير قياس چرخ گردنده همى گير

مطابق اين نقل و اين بيان مضمون اين جمله با مقصود طرفداران‏تقليد و تعبد رابطه معكوس دارد يعنى نوعى دعوت به تحقيق واستدلال و معرفت است نه به تقليد و تعبد و منع تفكر