اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۹ -


اعتباريات و علوم غير حقيقيه يا انديشه‏هاى پندارى

حافظ گويد: ماهى چو تو آسمان ندارد سروى چو تو بوستان ندارد

فردوسى گويد: دو نيزه دو بازو دو مرد دلير يكى اژدها و يكى نره شير

ناچار از اين شعرهاى بزمى و رزمى تا كنون هزارها شنيده‏ايد كه شعرا يك موضوع بزمى را از گل و سبزه و بهار و مى و مطرب و معشوقه يا يك موضوع رزمى را از مردان سلحشور و دلاوران رزمجو و صحنه‏هاى جنگى با دست مشاطه خيال آرايش داده و در حجله دل به كرسى مهر نشانيده يا در جلگه هولناك پندارى پيشتازى نموده‏اند .

و البته مى‏دانيم كه اين سليقه تنها به شعر و شعرا اختصاص ندارد در نثر نيز قابل اجراء است و همه‏مان كم و بيش همين سليقه را با غريزه تخيل داشته و همه روزه در مفردات و مركبات معانى با استعاره و تمثيل نمونه‏هائى از وى بوجود مى‏آوريم .

و مى‏دانيم كه اين كار بيهوده نبوده و در بكار بردن اين سليقه و پيمايش اين راه غرض و هدفى داريم و آن همانا تهييج احساسات درونى است كه با عمل تشبيه و استعاره بدست مى‏آيد

تشبيه و استعاره و تمثيل

(تشبيه و استعاره و تمثيل از اصطلاحات مخصوص علماء ادب در فن بلاغت است در گفتگوهاى معمولى به مطلق بيان مشابهت‏بين چيزى و چيز ديگر تشبيه گفته مى‏شود ولى در اصطلاحات ادبى تشبيه فقط به موردى اطلاق مى‏شود كه هر دو طرف تشبيه مشبه و مشبه به در كلام ذكر شود .

در تشبيهات اگر كلماتى كه دلالت‏بر مشابهت مى‏كند از قبيل كلمات چه و چون و مانند و امثال اينها در زبان فارسى ذكر شود آن تشبيه تشبيه ساده تلقى مى‏شود مانند تشبيه مردم دانا به زر خالص و تشبيه اشراف زادگان نادان به سكه تقلبى در اين شعر شيخ: وجود مردم دانا مثال زر طلا است بهر كجا كه رود قدر و قيمتش دانند بزرگزاده نادان به شهر واماند كه در ديار غريبش به هيچ نستانند

و اگر اين كلمات از عبارت اسقاط شود آن تشبيه تشبيه بليغ خوانده مى‏شود مانند تشبيه امير سامانى به ماه و تشبيه بخارا به آسمان 152 در اين شعر رودكى: مير ماه است و بخارا آسمان ماه سوى آسمان آيد همى

و اما اگر از دو طرف تشبيه فقط يكى ذكر شود مثل آنكه فقط بذكر مشبه به قناعت‏شود و در موردى كه مى‏خواهيم حكمى را براى مشبه اثبات كنيم لفظ مشبه به را بجاى لفظه مشبه آورده و با آن لفظ عاريتى از مشبه تعبير كنيم اصطلاحا استعاره خوانده مى‏شود مانند تعبير از محبوب به ماه در اين شعر شيخ: ببند يك نفس اى آسمان دريچه صبح بر آفتاب كه امشب خوش است‏با قمرم

و مانند تعبير از عالم تن و علائق جسمانى به زندان سكندر و تعبير از عالم معنويات بملك سليمان در اين شعر خواجه: دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت‏بر بندم و تا ملك سليمان بروم

و اما تمثيل نوعى خاص از همان تشبيه اصطلاحى است كه گفتيم و آن اينست كه وضع خاص و كيفيت مخصوصى كه از اجتماع و ارتباط امورى چند حاصل مى‏شود تشبيه شود بوضع خاص و كيفيت مخصوصى كه از اجتماع و ارتباط چند چيز ديگر حاصل مى‏شود مانند تشبيه وضع و كيفيت مخصوصى كه از نشستن قطرات شبنم بر برگ گل سرخ پديد مى‏آيد بوضع و كيفيت مخصوصى كه از جمع شدن دانه‏هاى عرق بر چهره شاهدى خشمگين پديد مى‏آيد در اين شعر شيخ: اول ارديبهشت ماه جلالى بلبل گوينده بر منابر قضبان بر گل سرخ از نم اوفتاده لئالى همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

و مانند تشبيه حالت دل سخت معشوق و اشك عاشق كه فقط اشك فراوان عاشق مى‏تواند دل سخت معشوق را تكان بدهد و تسليم كند بحالت‏سنگهاى صحرا و سيل كه فقط سيل مى‏تواند آن سنگها را از جا بكند و تا لب دريا بغلطاند در اين شعر خواجه: دل سنگين تو را اشك من آورد براه سنگ را سيل تواند بلب دريا برد

و البته هر يك از تشبيه و استعاره اقسام و انواع متعددى دارد طالبين بايد بكتب فن بلاغت مراجعه كنند .

چيزى كه تذكرش در اينجا لازم است اينست كه تشبيه ساده اختصاص ندارد بمورد اعتباريات و تخيلات شاعرانه بلكه در مقام بيان حقائق و مسائل نظرى نيز مى‏توان از آن استفاده كرد مثل اينكه وقتى كه مى‏خواهيم در درس جغرافى شكل كروى زمين و فرورفتگى‏هاى قطبين را به آسانى به شاگرد تعليم دهيم زمين را تشبيه مى‏كنيم بيك سيب كه هم كروى شكل است و هم در دو طرف فرو رفتگى دارد و اما تشبيه بليغ و استعاره و تمثيل اختصاص دارد بتخيلات شاعرانه و اعتباريات) و در حقيقت عمل تشبيه بمنزله يك معادله است كه در ميان مشبه و مشبه به انجام مى‏گيرد كه با ملاحظه خواص و اوصاف مشبه به احساسات درونى بيدار شده و يك سلسله معانى احساسى بسوى مشبه اضافه نمايد و از اين تمثل احساسى نتيجه عملى گرفته شود مثلا رخسار ماه را تصور نموده و احساس درونى تازه را به روى احساس مهر آميزى كه نسبت‏به معشوقه داريم گذاشته و آتش مهر را تيزتر كنيم يا اندام مهيب و جرئت و صلابت‏شير را انديشيده و احساسات تازه را به سيماى خيالى مردى جنگجو بار نموده و موقعيت‏شجاعتش را در دل تحكيم نمائيم .

و همچنين عمل استعاره به منزله نتيجه معادله و تبديل است كه مشبه به را بجاى مشبه گذاشته و نتائج‏بالا را مستقيما و بى مقايسه بدست آوريم

اكنون اگر دانشمندى كه از نقطه نظر واقع بينى به تميز مطابقت و عدم مطابقت مفاهيم و تشخيص صدق و كذب قضايا مى‏پردازد با اين مفاهيم و قضاياى استعارى روبرو شود البته مفردات آنها را غير مطابق با مصاديق و مركبات و قضاياى آنها را كاذب تشخيص خواهد داد زيرا مطابق خارجى كلمه شير جانور درنده مى‏باشد نه انسان و مطابق واژه ماه كره‏اى است آسمانى نه خوب‏روى زمينى و بهمين قياس چنانكه اگر كلمه شير يا ماه را بى عنايت مجازى در مورد سنگ بجاى واژه سنگ استعمال كنيم غلط خواهد بود بى مطابقت‏يا اگر بگوئيم گاهى كه آفتاب بالاى سر ما مى‏باشد شب است دروغ خواهد بود بى مطابقت .

ولى دانشمند مزبور ميان اين دو نوع غلط و دروغ فرقى خواهيد ديد (علماء ادب فرق بين غلط و مجاز را كه استعاره نوعى از آنست از راه وجود و عدم علقه‏هاى مجازى بيان مى‏كنند .

توضيح آنكه بعقيده علماء ادب همواره در استعمالات مجازى كه لفظى در غير مورد معناى اصلى خود استعمال مى‏شود مى‏بايست كه بين معناى اصلى و معناى مجازى يكنوع علاقه و رابطه خاصى از قبيل مشابهت‏يا مجاورت يا سببيت و مسببيت و غيره وجود داشته باشد استعاره كه يكى از انواع مجازات است آن مجازى است كه علاقه‏اى كه در آن منظور شده علاقه مشابهت است و به عقيده علماء ادب وجود اين علاقه‏ها است كه مجازات را از اغلاط متمايز مى‏كند .

اين فرقى كه علماء ادب بيان مى‏كنند قابل مناقشه است زيرا در استعاره لزومى ندارد كه بين مشبه و مشبه به شباهت واقعى در كار باشد مثلا اگر مردى را بشير تشبيه كنيم لزومى ندارد كه واقعا آن مرد داراى خصلت‏شجاعت‏باشد بلكه ممكن است مردى را كه از همه مردم ضعيفتر و ترسوتر است ما روى دواعى شاعرانه خود او را به شيرى قوى پنجه تشبيه كنيم همانطورى كه هزارها تشبيهات و استعارات از اين قبيل در كلمات شعرا موجود است و در عين حال آن گفته‏ها لطف شعرى خود را به حد اعلى واجد است‏حتى آنكه گفته شده است احسن الشعرا كذبه يعنى هر اندازه كه شعر دروغتر و از واقعيت دورتر باشد نيكوتر است فقط چيزى كه هست اين است كه در تشبيهات صلاحيت و شانيت نوعى مشبه معتبر است‏يعنى تشبيه و استعاره در موردى مستحسن است كه مشبه بحسب نوع خود وصف منظور را داشته باشد مثلا چيزى را مى‏شود به شير در شجاعت تشبيه كرد كه از نوع حيوان بوده باشد و اما چيزى كه از نوع حيوان نيست و شايسته نسبت‏شجاعت نيست مثل يك قطعه سنگ تشبيهش بشير در شجاعت غلط است) و آن اينست كه غلط و دروغ واقعى اثرى ندارد ولى غلط و دروغ شاعرانه آثار حقيقى واقعى دارد زيرا تهييج احساسات درونى و آثار خارجى مترتب باحساسات درونى را بدنبال خود دارد .

بسيار اتفاق افتاده كه شنيدن يا بفكر سپردن معناى استعارى يك شعر آشوب و شورشهائى در جهان بر پا كرده و براه انداخته كه خانه و كاشانه‏هائى به باد داده و زندگى‏هائى بدست مرگ سپرده يا بعكس ناچيزهائى را چيز نموده و بى ارزشهائى را ارزش داده تاريخ از اينگونه حوادث بسيار بياد دارد. (در چهار مقاله عروضى سمرقندى مى‏نويسد كه احمد بن عبد الله الخجستانى را پرسيدند كه تو مردى خربنده بودى به اميرى خراسان چون افتادى فت‏ببادغيس در خجستان روزى ديوان حنظله بادغيسى همى خواندم بدين دو بيت رسيدم: مهترى گر بكام شير در است شو خطر كن زكام شير بجوى يا بزرگى و عز و نعمت و جاه يا چو مردانت مرگ رو با روى

داعيه در من پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضى نتوانستم بود خران را بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و بخدمت على بن الليث صفارى شدم اصل و سبب اين دو بيت‏بود .

ايضا در چهار مقاله مى‏نويسد كه نصر بن احمد سامانى كه واسطه عقد آل سامان بود زمستان بدر الملك بخارا مقام كردى و تابستان به سمرقند رفتى يا به شهرى از شهرهاى خراسان يكسان نوبت هرى بود نصر بن احمد روى به هرى نهاد آنجا لشكر برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و ميوه‏ها بسيار و مشمومات فراوان و لشكرى از بهار و تابستان برخوردارى تمام يافتند از عمر خويش مهرگان در آمد و عصير در رسيد انصاف از نعيم جوانى بستدند چون امير نصر مهرگان و ثمرات او بديد عظيمش خوش آمد زمستان آنجا مقام كردند و چون تابستان در آمد ميوه‏ها در رسيد نصر بن احمد گفت تابستان كجا برويم كه از اين خوشتر مقام گاه نباشد مهرگان برويم چون مهرگان در آمد گفت مهرگان هرى بخوريم و برويم همچنان فصلى به فصلى انداخت تا چهار سال لشكر ملول گشتند و آرزوى خانمان برخاست پادشاه را ساكن ديدند هواى هرى در سر او و عشق هرى در دل او پس سران لشكر بنزديك استاد ابو عبد الله الرودكى رفتند گفتند پنج هزار دينار تو را خدمت كنيم اگر صنعتى كنى كه پادشاه از اين خاك حركت كند كه دلهاى ما آرزوى فرزند همى برد و جان ما از اشتياق بخارا همى بر آمد رودكى قبول كرد و قصيده‏اى بگفت و بوقتى كه امير صبوح كرده بود در آمد و بجاى خويش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ بر گرفت و در پرده عشاق اين قصيده آغاز كرد: بوى جوى موليان آيد همى ياد يار مهربان آيد همى آب جيحون از نشاط روى دوست خنك ما را تا ميان آيد همى اى بخارا شاد باش و دير زى مير زى تو شادمان آيد همى مير ماه است و بخارا آسمان ماه سوى آسمان آيد همى مير سرو است و بخارا بوستان سرو سوى بوستان آيد همى

چون رودكى بدين بيت رسيد امير از تخت فرود آمد و بى موزه پاى در ركاب خنك نوبتى آورد و روى به بخارا نهاد چنانكه راتين و موزه دو فرسنگ در پى امير بردند به بروته و آنجا در پاى كرد و عنان تا بخارا هيچ جاى باز نگرفت .

در تاريخ همه ملل از اين قبيل داستانها كه معرف ارزش ادبيات است زياد است تاثير ادبيات در روحيه و اخلاق و اوضاع زندگانى بشر و در تحولات تاريخى كه در مجتمع بشرى رخ داده اگر بيشتر از تاثير عقل و استدلال نباشد كمتر نيست گاه اتفاق مى‏افتد كه يك شعر يا يك ضرب المثل كه فقط ارزش شعرى و ادبى دارد يك پايه روحيه ملتى را تشكيل مى‏دهد بشهادت تاريخ غالب تحولات و انقلابات علمى و فلسفى و صنعتى كه در دنيا پديد آمده بدنبال انقلابهاى ادبى بوده در تمدن جديد اروپا تاثير وجود شعرا و نويسندگان بزرگ كشورهاى اروپائى كمتر از تاثير وجود علماء طبيعى و رياضى و فلاسفه و مخترعين و مكتشفين نبوده است) اين نظريه دانشمند واقع بين بود .

و اگر بسوى يك شاعر و يا هر كسى كه با احساسات ويژه خود يك تمثيل و نمود تخيلى را ميسازد نگاه كنيم خواهيم ديد كه براى الفاظ استعارى يا جمله‏هاى تمثيلى خود مطابق دارد و آثار خارجى نيز از وى نتيجه مى‏گيرد اگر چه با از ميان رفتن احساسات ويژه همه از ميان مى‏روند .

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‏شود:

1- اين معانى وهميه در ظرف توهم مطابق دارند اگر چه در ظرف خارج مطابق ندارند يعنى در ظرف تخيل و توهم (عمل تشبيه و استعاره بحكم غريزه و فطرت در ميان تمام افراد و طوايف و قبائل بشر معمول بوده و مى‏باشد تمام مردم همواره در نظم و نثر خود بكار برده و مى‏برند و عملا بين مردم در بكار بردن و بكار نبردن تشبيهات و استعارات اختلافى نيست ولى علماء ادب در مقام توجيه علمى و بيان ماهيت اين عمل غريزى با يكديگر اختلاف دارند .

جمهور علماء ادب قبل از سكاكى استعاره را از شئون الفاظ مى‏دانستند و معتقد بودند كه استعاره جز نقل مكان دادن الفاظ و بكار بردن لفظى بجاى لفظ ديگر بواسطه علاقه شابهت‏بين معانى آن دو لفظ چيزى نيست مثلا انسان هنگامى كه مى‏خواهد بفهماند فلان شخصى كه مى‏آيد شجاعت‏شير دارد بجاى آنكه نام خودش را ببرد مى‏گويد شير آمد يعنى كلمه شير را كه نام آن حيوان مخصوص است و ضرب المثل شجاعت است‏بجاى نام خود آن شخص مى‏گذارد و با آن لفظ عاريتى از آن شخص تعبير مى‏كند پس ماهيت استعاره عبارت است از بكار بردن لفظى بجاى لفظ ديگرى كه بين معناى آن دو لفظ مشابهت وجود دارد بمنظور اثبات يكى از اوصاف يكى از اين دو براى ديگرى .

ولى سكاكى متوفى قرن هفتم هجرى معتقد شد كه استعاره از شئون الفاظ نيست‏بلكه از شئون معانى است‏يعنى از اعمال مخصوص ذهن است و در مورد عمل استعاره هيچگاه لفظ از جاى خود تكان نمى‏خورد و در غير معناى اصلى خود استعمال نمى‏شود استعاره حقيقتا يك عمل نفسانى و ذهنى است‏يعنى انسان در ذهن خود فرض و اعتبار مى‏كند كه مشبه يكى از مصاديق مشبه به است و خارج از آنها نيست و حد و ماهيت مشبه به را در تخيل خود منطبق به مشبه مى‏كند همواره بناء محاوره بشر در مقام تعبير و القاء مطلب بمخاطب بر اينست كه متكلم در ضمن كلام خود مدعى است كه مشبه اساسا از مصاديق مشبه به است قرائن لفظى و محاوراتى عمومى بشر مؤيد اين مطلب است مثلا در مثال گذشته هنگامى كه انسان در حالى كه شخص معينى را مورد اشاره قرار مى‏دهد و بمخاطب خود مى‏گويد شير مى‏آيد يك جمله بجاى دو جمله بكار برده است‏يكى اينكه فلان شخص مى‏آيد و ديگر آنكه فلان شخص مصداق ماهيت‏شير است و حد شير بر او منطبق است مفاد جمله ضمنى دوم كه فرض و اعتبار شير بودن يكنفر انسان است‏بحسب فرض و اعتبار متكلم ماهيت استعاره را تشكيل مى‏دهد بعد از سكاكى عده‏اى از علماء ادب اين نظريه را پذيرفته‏اند و البته اين نظريه تنها جنبه ادبى دارد و ماهيت استعاره را كه عمل مخصوصى است و سر و كار با محاورات و مكالمات دارد توجيه مى‏كند ولى هنگامى كه عمل ذهن و طرز انديشه سازى نفس را در مورد مطلق اعتباريات مورد مطالعه دقيق قرار مى‏دهيم نظريه سكاكى را درست مى‏بينيم اينست معناى جمله متن كه مى‏گويد در پندار خود حد چيزى را به چيز ديگر مى‏دهيم) مثلا انسان مصداق شير يا ماه است اگر چه در ظرف خارج چنين نيست‏يعنى در پندار حد شير يا ماه بانسان داده شده اگر چه در خارج از آن يك موجود ديگرى است .

2- اين مصاديق تازه داراى اين حدود هستند تا جائى كه احساسات و دواعى موجودند و با از ميان رفتن آنها از ميان مى‏روند و با تبدل آنها متبدل مى‏شوند چنانكه مثلا مى‏توان روزى يك فرد انسان را از روى احساسات ويژه شير تصور كرد و روزى ديگر بواسطه بروز احساسات ديگرى موش قرار داد پس اين معانى قابل تغيير مى‏باشند و با تبدل عوامل وجودى خود احساسات درونى متبدل مى‏شوند .

اعتباريات شعرى

(تغير و تبدل افكار و تصورات اعتبارى چه در اعتباريات اخلاقى و چه در اعتباريات اجتماعى و چه در اعتباريات شعرى زياد است و اصول كلى اين تغييرات بتدريج در طى خود مقاله خواهد آمد از همه متغيرتر و آنى‏تر اعتباريات شعريست كه شايد نتوان تحت ضابط كلى در آورد شاعر از آن جهت كه شاعر است و سر و كارش از طرفى با احساسات و از طرفى با قوه متخيله است جهان را و آنچه در آنست همواره با نيروى تخيل و با عينك احساسات و تمايلات مخصوص خود مى‏بيند قضاوتهاى شاعرانه در مورد هر چيزى همواره از روابط معنوى شاعر و آن چيز حكايت مى‏كند نه از اوصاف واقعى نفس الامرى آن چيز و به عبارت ديگر افكار شاعرانه انعكاس واقعيت‏خارجى نيست‏بلكه انعكاس احساسات درونى خود شاعر است احساسات درونى شاعر بحسب اوضاع و احوال مختلف است و از اين رو قضاوتهاى شاعرانه دستخوش همين اختلافات است‏بخلاف قضاوتهاى عقلانى و نظرى كه از نفوذ اين عوامل آزاد است‏شاعر تحت تاثير احساسات ويژه و نيروى تخيل كوهى را كاه و كاهى را كوه مى‏بيند در يك حال چيزى را در كمال حسن و زيبائى و در حال ديگر همان چيز را در نهايت زشتى و ناهنجارى مى‏بيند و همچنين... .

مطابق نقل عروضى سمرقندى هنگامى كه فردوسى شاهنامه را پيش سلطان محمود نبرده بود و اميد حمايت و مساعدت از او داشت اين اشعار را در وصف سلطان غزنوى سرود: چو كودك لب از شير مادر بشست ز گهواره محمود گويد نخست بتن ژنده پيل و بجان جبرئيل بكف ابر بهمن به دل رود نيل جهاندار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همى ميش و گرگ

ولى پس از آنكه شاهنامه را پيش سلطان محمود برد و حاسدان سعايت كردند و گفتند او مردى رافضى است و دليل رافضى بودنش هم اينست كه در آغاز شاهنامه از اهل بيت پيغمبر نام برده و سلطان عنايتى به فردوسى نكرد فردوسى صد بيت در هجاء شاه غزنوى سرود و بعدها در اثر خواهش سپهبد شهريار پادشاه طبرستان آن اشعار را محو كرد اين ابيات از آن جمله است: پرستار زاده نيايد بكار و گر چند پدر شهريار بتنگى نبد شاه را دستگاه و گرنه مرا بر نشاندى بگاه چو اندر تبارش بزرگى نبود ندانست نام بزرگان شنود)

3- هر يك از اين معانى وهمى روى حقيقتى استوار است

(كلمه حقيقى بر افكار و ادراكات نظرى از آن جهت اطلاق مى‏شود كه هر يك از آنها تصوير يك امر واقعى و نفس الامرى است و به منزله عكسى است كه از يك واقعيت نفس الامرى برداشته شده و اما بر افكار و ادراكات عملى و اعتبارى كلمه وهمى اطلاق مى‏شود و اين از آن جهت است كه هيچيك از آن ادراكات تصوير و انعكاس يك امر واقعى و نفس الامرى نيست و از يك واقعيت نفس الامرى حكايت نمى‏كند و مصداقى جز آنچه انسان در ظرف توهم خويش فرض نموده ندارند .

نكته‏اى كه تذكرش لازم است اينست كه ممكن است‏بعضى چنين بپندارند كه مفاهيم اعتبارى مثلا مفهوم مالكيت و مملوكيت چون مفاهيمى فرضى و قراردادى هستند و ما بحذاء خارجى ندارند پس صرفا ابداعى و اختراعى هستند يعنى اذهان از پيش خود با يك قدرت خلاقه مخصوصى اين معانى را وضع و خلق مى‏كنند ولى اين تصور صحيح نيست زيرا همانطورى كه در مقاله 5 گفتيم قوه مدركه چنين قدرتى ندارد كه از پيش خود تصويرى بسازد اعم از آنكه آن تصوير مصداق خارجى داشته باشد حقايق يا نداشته باشد اعتباريات و همانطورى كه در آن مقاله مشروحا بيان شد ما دامى كه قوه مدركه با يك واقعيتى اتصال وجودى پيدا نكند نمى‏تواند تصويرى از آن بسازد و فعاليتى كه ذهن از خود نشان مى‏دهد عبارت است از انواع تصرفاتى كه در آن تصويرات مى‏نمايد از قبيل حكم و تجريد و تعميم و تجزيه و تركيب و انتزاع .

اينجا ممكن است اين اشكال يا سؤال بنظر برسد كه آن ضابطه كلى كه در مقاله 5 بيان شد در مورد ادراكات حقيقى صادق است و در اعتباريات صادق نيست زيرا همانطورى كه در بالا اشاره شد حقايق مصداق واقعى دارند و پيدايش آنها را از راه اتصال وجودى قوه مدركه با مصداقهاى واقعى مى‏توان توجيه كرد بخلاف اعتباريات كه مصداق واقعى ندارد پس آيا مى‏توان گفت كه ذهن مفاهيم اعتباريه را از پيش خود وضع و خلق مى‏كند .

پاسخ اين اشكال واضح است زيرا چنانكه بتدريج در ضمن مقاله معلوم خواهد شد هيچيك از ادراكات اعتبارى عناصر جديد و مفهومات تازه‏اى در مقابل ادراكات حقيقى نيستند كه عارض ذهن شده باشند و ما ناچار باشيم راه ورود آنها را به ذهن توجيه كنيم بلكه حقيقت اينست كه هر يك از مفاهيم اعتباريه را كه در نظر بگيريم خواهيم ديد بر روى حقيقتى استوار است‏يعنى يك مصداق واقعى و نفس الامرى دارد و نسبت‏بان مصداق حقيقت است و عارض شدن آن مفهوم براى ذهن از راه همان مصداق واقعى است چيزى كه هست ما براى وصول بمنظور و مقصودهاى عملى خود در ظرف توهم خود چيز ديگرى را مصداق آن مفهوم فرض كرده‏ايم و آن مصداق جز در ظرف توهم ما مصداق آن مفهوم نيست و در حقيقت اين عمل خاص ذهنى كه ما نامش را اعتبار گذاشته‏ايم يكنوع بسط و گسترشى است كه ذهن روى عوامل احساسى و دواعى حياتى در مفهومات حقيقى مى‏دهد و اين خود يكنوع فعاليت و تصرفى است كه ذهن بر روى عناصر ادراكى مى‏نمايد و فرق اين فعاليت و تصرف ذهنى با تصرفاتى كه در مقاله 5 شرح آنها رفت اينست كه اين تصرف تحت تاثير تمايلات درونى و احتياجات زندگانى بطور ارادى يا غير ارادى واقع مى‏شود و با تغيير آنها تغيير مى‏كند بخلاف آن تصرفات كه از نفوذ اين عوامل آزاد است على هذا مفاهيم اعتبارى از مفاهيم حقيقى اخذ و اقتباس شده است و همان طورى كه در مقاله 4 گفته شد كه خطاى مطلق نداريم و هر خطائى از صحيحى پيدا شده است اعتبار و فرض مطلق هم نداريم تمام مفاهيم اعتبارى از مفاهيم حقيقى حسى يا انتزاعى اقتباس شده است و اين است معناى جمله متن هر يك از اين معانى وهمى روى حقيقتى استوار است و البته درك اين مطلب در مورد اعتباريات شعرى مثال شير مى‏آيد واضح است و در مورد اعتباريات عملى و اجتماعى نيز با بيانهايى كه بتدريج در متن و پاورقى‏ها مى‏شود اين مطلب واضح خواهد شد) يعنى هر حد وهمى را كه بمصداقى مى‏دهيم مصداق ديگرى واقعى نيز دارد كه از آنجا گرفته شده مثلا اگر انسانى را شير قرار داديم يك شير واقعى نيز هست كه حد شير از آن اوست .

4- اين معانى وهمى در عين حال كه غير واقعى هستند آثار واقعيه دارند پس مى‏توان گفت اگر يكى از اين معانى وهميه فرض كنيم كه اثر خارجى مناسب با اسباب و عوامل وجود خود نداشته باشد از نوع اين معانى نبوده و غلط حقيقى يا دروغ حقيقى خواهد بود لغو بى اثر پس اين معانى هيچگاه لغو نخواهد بود .

5- اين عمل فكرى را طبق نتائج گذشته مى‏توان تحديد كرده و گفت عمل نامبرده اينست كه با عوامل احساسى حد چيزى را به چيز ديگرى بدهيم بمنظور ترتيب آثارى كه ارتباط با عوامل احساسى خود دارند .

6- اين ادراكات و معانى چون زائيده عوامل احساسى هستند ديگر ارتباط توليدى با ادراكات و علوم حقيقى ندارند

(اين مطلب كه ادراكات اعتبارى نمى‏توانند با ادراكات حقيقى ارتباط توليدى پيدا كنند از مهمترين نكات قوانين تفكر است و از نظر فن منطق كه قوانين اصلى تفكر را بيان مى‏كند كمتر مسئله‏اى است كه ارزش اين مسئله را داشته باشد خصوصا با توجه به اين كه غفلت از اين نكته فنى موجب لغزشهاى زيادى از براى بسيارى از فلاسفه و غير فلاسفه در قديم و جديد شده است كه به بعضى از آنها اجمالا اشاره خواهيم كرد از آنچه بنحو اختصار در اينجا ذكر مى‏كنيم خواننده محترم حدس خواهد زد كه تحقيق مفصل اين مبحث منطقى در خور يك رساله مستقلى است ولى توضيحات ذيل با همه اختصار با اتكاء به قسمتهايى كه در مقاله 5 گذشت‏سر رشته مطلب را بدست‏خواننده محترم خواهد داد اين توضيحات را در چهار قسمت‏بيان مى‏كنيم:

1- ارتباط توليدى يعنى چه .

2- افكار و ادراكات حقيقى چگونه با يكديگر ارتباط توليدى پيدا مى‏كنند .

3- چرا افكار و ادراكات اعتبارى نمى‏توانند با افكار و ادراكات حقيقى ارتباط توليدى پيدا كنند .

4- طريق سير و سلوك فكرى در اعتباريات چيست

ارتباط توليدى يعنى چه؟

عاليترين و در عين حال شگفت انگيزترين فعاليتهاى ذهنى همان است كه بحسب اصطلاحات منطقى فكر ناميده شده است فعاليت فكرى اينست كه ذهن براى آنكه مطلبى را كه بر وى مجهول است‏بر خويش معلوم سازد معلومات و اطلاعات قبلى خود را وسيله ميسازد يعنى آنها را بطرز مخصوصى تجزيه و تاليف و تحليل و تركيب مى‏كند تا بالاخره آن مجهول را تبديل به معلوم ميسازد اطلاعات و معلومات قبلى ذهن به منزله سرمايه كار وى بشمار ميرود كه در آنها عمل مى‏كند و از آنها سود مى‏برد و بر مقدار اصلى مى‏افزايد .

البته در اينكه حدود كاميابى ذهن در اين فعاليت چه قدر است و تا چه اندازه ذهن ميتواند با استفاده از معلومات و اطلاعات خود بكشف جديد نايل شود و يا اينكه در هر فكرى چه اندازه سرمايه اصلى لازم است و خود آن سرمايه‏ها از كجا و از چه راه بدست مى‏آيد و هم در اينكه طرز سلوك و رفتار و قوانين اصلى اين جنبش و فعاليت چيست اختلاف نظرهائى بوده و هست و همين اختلاف نظرها است كه روشهاى مختلف منطقى را بوجود آورده است ولى در اصل موضوع كه ذهن يكنوع فعاليتى مى‏كند و در آن فعاليت معلومات و اطلاعات قبلى را وسيله قرار داده مجهولى را تبديل به معلوم ميسازد بين منطقيين يا فلاسفه يا روانشناسان اختلافى نيست و حتى حسى مسلكترين علماء نيز اذعان دارند كه وصول ذهن بيك قانون تجربى علاوه بر مشاهده مستقيم و آزمايش عملى نيازمند به فعاليت ويژه فكرى بر اساس استفاده از معلومات و اطلاعات قبلى است ذهن بوسيله فعاليت فكرى پيشروى مى‏كند يعنى مجهولى را تبديل به معلوم ميسازد و از اين راه بر معلومات خويش مى‏افزايد و ممكن است اين پيشروى ادامه پيدا كند و چنانكه دانستيم اين پيشروى بخودى خود و ابداعى محض نيست‏بلكه در نتيجه تصرف و مورد استفاده قرار دادن معلومات و اطلاعات قبلى ذهن است و در حقيقت همان معلومات و ادراكات قبلى است كه باعث اين پيشروى و موجد و پديد آورنده اين ادراك جديد است و از اين جهت است كه افكار و ادراكات جديدى كه بوسيله عمل تفكر براى ذهن حاصل مى‏شود همواره از نوع همان معلومات و اطلاعات قبلى است و بين آنها سنخيت‏برقرار است پس همانطورى كه در متن مقاله 5 گذشت‏بستگى و رابطه معلومات و اطلاعات قبلى با نتيجه جديدى كه بواسطه عمل تفكر از آنها بدست آمده به توالد و يادآورى مادى خالى از شباهت نيست رابطه توليدى كه در بالا نام برده شد ناظر بهمين مطلب ست‏يعنى عبارت است از علاقه‏اى شبيه توالد و پدر و فرزندى كه بواسطه عمل تفكر طبق اصول و قوانين منطق بين بعضى از ادراكات با بعضى ديگر برقرار مى‏شود .

ادراكات حقيقى چگونه ارتباط توليدى پيدا مى‏كنند؟

دانستن اينكه ادراكات حقيقى چگونه ارتباط توليدى پيدا مى‏كنند موقوف بر اينست كه بدانيم ذهن هنگامى كه در تكاپو و جنبش است و مى‏خواهد مجهولى را بر خويش معلوم سازد واقعا چه مى‏خواهد و آن چيزى كه بدست آوردن آن چيز موجب تبديل مجهول به معلوم مى‏شود چيست ذهن تحت تاثير غريزه حقيقت‏جوئى يا عامل ديگر دو مفهوم را با يكديگر مقايسه مى‏كند و مى‏خواهد رابطه واقعى آنها را از تلازم يا تعاند يا اندراج يا تساوى دريابد در اين مقايسه گاهى به اشكال بر نمى‏خورد و بدون آنكه احتياج به تكاپو و جنبش داشته باشد رابطه را مى‏يابد از قبيل بديهيات اوليه و محسوسات و وجدانيات و گاهى به اشكال بر مى‏خورد يعنى احتياج به تكاپو و جنبش دارد اين تكاپو و جنبش براى پيدا كردن واسطه است كه در اصطلاح منطق حد اوسط خوانده مى‏شود ذهن براى پيدا كردن حد اوسط تلاش مى‏كند و معلومات و اطلاعات قبلى خويش را مورد تفتيش و مطالعه قرار مى‏دهد اگر در ميان آنها چيزى را كه صلاحيت واسطه شدن داشته باشد پيدا كرد نتيجه مطلوب را مى‏گيرد نقشى كه حد اوسط دارد اينست كه با هر دو مفهوم مورد نظر رابطه روشن و واضح دارد و بواسطه ميانجى واقع شدن خود آن دو را بيكديگر مربوط ميسازد در مقام تشبيه گفته‏اند عينا مثل اينست كه انسان مى‏خواهد از روى جوى آبى بپرد و نمى‏تواند آنگاه سنگى را پيدا مى‏كند و بوسط جوى آب مى‏گذارد و با گذاشتن يك پا روى سنگ از جوى عبور مى‏كند .

شما مثلا گرفتارى سختى پيدا كرده‏ايد و مى‏دانيد كه فلان شخص اگر قدم جلو بگذارد ميتواند آن گرفتارى را رفع كند اما نمى‏دانيد كه آيا او حاضر به چنين اقدامى خواهد شد يا نه مدتى متحير مى‏شويد و به انديشه فرو مى‏رويد يك وقت‏بيادتان مى‏آيد كه آن شخص با پدر شما سابقه دوستى و رفاقت داشته فورا مطمئن مى‏شويد كه اگر تقاضا بكنيد مساعدت خواهد كرد در اين جا دانستن سابقه دوستى حد اوسط واقع شده يعنى رابطه آن شخص را با مساعدت نمى‏دانستيد و لهذا مردد بوديد كه آيا مساعدت مى‏كند يا نمى‏كند ولى پس از آنكه يادتان افتاد كه با پدرتان سابقه دوستى داشته و رابطه دوستى را با مساعدت كردن به اولاد مى‏دانيد فورا حكم مى‏كنيد كه پس با من مساعدت خواهد كرد در مسائل علوم بهترين مثال B يا مساوى نيست A مساوى است‏با زاويه رياضيات است‏شما ابتداء نمى‏دانيد كه زاويه B فورا با اتكاء به C مساوى با زاويه C و زاويه مساوى است‏با زاويه قانون كلى دو چيز مساوى با يك چيز مساوى يكديگرند مطلب را كشف مى‏كنيد همانطورى كه در مقاله 5 گذشت اينگونه قياسات منحل بدو قياس است و دو بار احتياج به حد اوسط پيدا مى‏شود .

پس هنگامى كه ذهن در تكاپو و جنبش است و مى‏خواهد مجهولى را تبديل به معلوم سازد در حقيقت مى‏خواهد رابطه واقعى بين دو مفهوم را بدست آورد و عاقبت از راه ميانجى شدن يك مفهوم سوم به نتيجه مطلوب مى‏رسد پس ارتباط توليدى ادراكات باين ترتيب است كه از ادراك رابطه حد اوسط با يك مفهوم و ادراك رابطه‏اش با مفهوم ديگر ادراك رابطه خود آن دو مفهوم توليد مى‏شود از اينجا معلوم مى‏شود كه پيشروى فكرى ذهن بر اساس درك روابط است و آن روابط واقعى و نفس الامرى است‏يعنى هر چند فكر يكنوع فعاليت است ولى اين فعاليت دلبخواه و آزاد نيست‏بلكه تابع واقع و نفس الامر است و اگر ذهن بلا واسطه يا مع الواسطه حكم به تلازم يا تعاند يا تساوى يا اندراج مى‏كند از آن جهت است كه در واقع و نفس الامر چنين است .

محققين منطقيين در فن برهان منطق در مقام تحقيق آنكه در مقدماتى كه در برهان بكار برده مى‏شود بين موضوع و محمول چگونه رابطه‏اى بايد برقرار باشد تا بتواند در نتيجه ذهن را بكشف يك رابطه واقعى و نفس الامرى برساند يعنى واقعا بتواند حقيقتى را معلوم سازد شرايطى ذكر كرده‏اند و از همه مهمتر سه شرط است ذاتيت ضرورت كليت و البته از هر يك از اين شروط معناى خاصى را در نظر گرفته‏اند كه در كتاب برهان مسطور است و آن كس كه بطور مشروح و مبسوط و محققانه اين مطلب را بيان كرده ابن سينا در منطق الشفا ست‏خواجه نصير الدين طوسى نيز در اساس الاقتباس و در منطق التجريد كم و بيش مطابق آنچه شيخ بيان كرده اشاره‏اى كرده است ولى جمهور منطقيين و فلاسفه اسلامى اين نكات مهم را مورد غفلت قرار داده‏اند و همين تغافل منشا لغزشهاى زيادى شده است دانشمندان جديد نيز كه به مسائل منطقى اهميت‏شايانى داده‏اند باين طرز و روش وارد و خارج نشده‏اند .

آنچه براى مطلب فعلى ما لازم است همين قدر است كه فكر منطقى و سير و سلوك برهانى متكى بر روابط واقعى محتويات ذهن است و زمينه فعاليت عقلانى و فكرى كه ارزش منطقى داشته باشد در جائى فراهم است كه بين مفاهيم در واقع و نفس الامر رابطه برقرار باشد و اما تفصيل چگونگى اين روابط را از فن برهان منطق بايد جستجو كرد .

چرا ادراكات اعتبارى نمى‏توانند با ادراكات حقيقى ارتباط توليدى پيدا كنند؟

با توجه به آنچه تا كنون گفته شد پاسخ اين پرسش واضح است زيرا چنانكه دانستيم اساس تكاپو و جنبش فكرى و عقلانى ذهن روابط واقعى و نفس الامرى محتويات ذهنى است و چون مفاهيم حقيقى در ذات خود با يكديگر مرتبطند زمينه اين فعاليت ذهنى در ميان آنها فراهم است و از اين رو ذهن ميتواند به تشكيل قياسات و براهين منطقى موفق شود و از پاره‏اى حقايق حقايق ديگرى را بر خويش معلوم سازد ولى در اعتباريات همواره روابط موضوعات و محمولات وضعى و قراردادى و فرضى و اعتبارى است و هيچ مفهوم اعتبارى با يك مفهوم حقيقى و يا يك مفهوم اعتبارى ديگر رابطه واقعى و نفس الامرى ندارد و لهذا زمينه تكاپو و جنبش عقلانى ذهن در مورد اعتباريات فراهم نيست و بعبارت ديگر كه با اصطلاحات منطقى نزديكتر است ما نمى‏توانيم با دليلى كه اجزاء آنرا حقايق تشكيل داده‏اند برهان يك مدعاى اعتبارى را اثبات كنيم و نيز نمى‏توانيم با دليلى كه از مقدمات اعتبارى تشكيل شده حقيقتى از حقايق را اثبات كنيم و هم نمى‏توانيم از مقدمات اعتبارى تشكيل برهان داده يك امر اعتبارى نتيجه بگيريم .

مثلا در حقايق تقدم شى‏ء بر نفس و ترجح بلا مرجح و تقدم معلول بر علت و تسلسل علل و دور علل و توارد علل متعدده بر معلول واحد و صدور معلولات متعدده از علت واحده و عرض بلا موضوع و اجتماع دو عرض متماثل يا متضاد در موضوع واحد و تقدم زمانى مشروط بر شرط محال است و انتفاء كل با انتفاء جزء و انتفاء مشروط با انتفاء شرط و انتفاء ممنوع با وجود مانع ضرورى است و جعل ماهيت و جعل مفاهيم انتزاعى از قبيل سببيت و مسببيت نامعقول است در مورد حقايق مى‏توان باين اصول كلى توسل جست و براى نفى يا اثبات چيزى نتيجه گرفت‏يعنى در مورد يك امر حقيقى مى‏توان به تقدم شى‏ء بر نفس يا ترجح بلا مرجح و در مورد علت و معلول حقيقى به قانون امتناع تقدم معلول بر علت و امتناع تسلسل علل و دور علل و توارد علل متعدده بر معلول واحد و صدور معلولات متعدده از علت واحده و در مورد عرض و موضوع حقيقى بامتناع عرض بلا موضوع و امتناع اجتماع مثلين و اجتماع ضدين و در مورد شرط و مشروط حقيقى بامتناع تقدم مشروط بر شرط و در مورد كل و جزء حقيقى به ضرورت انتفاء كل با انتفاء جزء استناد جست و نتيجه گرفت ولى در مورد علت و معلول اعتبارى و شرط و مشروط اعتبارى و عرض و موضوع اعتبارى و كل و جزء اعتبارى بهيچيك از اين اصول و قواعد نمى‏توان توسل جست و نتيجه گرفت زيرا در اعتباريات تقدم شى‏ء بر نفس و ترجح بلا مرجح و تقدم معلول بر علت و ... محال نيست و انتفاء كل با انتفاء جزء و انتفاء مشروط با انتفاء شرط و ... ضرورى نيست و جعل ماهيت و جعل سببيت و ... نامعقول نيست .

از اينجا روشن مى‏شود كه عدم تميز و تفكيك اعتباريات از حقايق از لحاظ منطقى فوق العاده خطرناك و زيان آور است و استدلالهايى كه در آنها رعايت نكات بالا نشود فاقد ارزش منطقى است‏خواه آنكه براى اثبات حقايق به مقدماتى كه از امور اعتبارى تشكيل شده است استناد شود مثل غالب استدلالات متكلمين كه غالبا حسن و قبح يا ساير مفاهيم اعتبارى را دست آويز قرار داده و خواسته‏اند از اين راه در باب مبدا و معاد نتيجه بگيرند و مثل بسيارى از استدلالات ماديين كه احكام و خواص اعتباريات را در حقائق جارى دانسته‏اند و ما تدريج‏به همه يا بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد و خواه آنكه در اعتباريات به اصول و قواعدى كه از مختصات حقايق است كه براى نمونه چند مثال در بالا ذكر شد استناد شود مانند معظم استدلالاتى كه معمولا در فن اصول بكار برده مى‏شود

طريق سير و سلوك فكرى در اعتباريات چيست؟

در امور اعتبارى رابطه بين دو طرف قضيه همواره فرضى و قراردادى است و اعتبار كننده اين فرض و اعتبار را براى وصول بهدف و مصلحت و غايتى نموده و هر گونه كه بهتر او را بهدف و مصلحت منظور وى برساند اعتبار مى‏كند يگانه مقياس عقلانى كه در اعتباريات بكار برده مى‏شود لغويت و عدم لغويت اعتبار است و البته در اين جهت‏خصوصيت اعتبار كننده را بايد در نظر گرفت مثلا اگر اعتبار اعتبار خيالى و وهمى است مصالح و اهداف آن قوه را بايد در نظر گرفت و اگر اعتبار اعتبار عقلى است مصالح و اهداف آن قوه را بايد در نظر داشت و همچنين فرق است‏بين اعتبارات قانونى يك نفر بشر و اعتبارات قانونى كه بوسيله وحى الهى تعيين مى‏شود .

ولى در اين جهت فرقى نيست كه هر كس و هر چيز و هر فرد و هر دسته كه چيزى را اعتبار مى‏كند غايت و هدفى در اعتبار خود دارد و وصول بان هدف را مقصد قرار مى‏دهد و اگر چيزى را براى مقصد خاصى اعتبار كرد ممكن نيست كه عين همان قوه اعتبار كننده چيز ديگرى را اعتبار كند كه او را از وصول بان مقصد دور كند پس يگانه مقياس سير و سلوك فكرى در اعتباريات همانا مقياس لغويت و عدم لغويت است) و باصطلاح منطق يك تصديق شعرى را با برهان نمى‏شود اثبات كرد و در اين صورت برخى از تقسيمات معانى حقيقيه در مورد اين معانى وهميه مثل بديهى و نظرى و مانند ضرورى و محال و ممكن جارى نخواهد بود .

7- ممكن است اين معانى وهميه را اصل قرار داده و معانى وهميه ديگرى از آنها بسازيم و بواسطه تركيب و تحليل كثرتى در آنها پيدا شود سبك مجاز از مجاز .

با تامل در اطراف بيان گذشته بايد اذعان نمود به اينكه ممكن است انسان يا هر موجود زنده ديگر به اندازه شعور غريزى خود در اثر احساسات درونى خويش كه مولود يك سلسله احتياجات وجودى مربوط به ساختمان ويژه‏اش مى‏باشد يك رشته ادراكات و افكارى بسازد كه بستگى خاص باحساسات مزبور داشته و بعنوان نتيجه و غايت احتياجات نامبرده را رفع نمايد و با بقاء و زوال و تبدل عوامل احساسى و يا نتايج مطلوبه زائل و متبدل شود و اينها همان علوم و ادراكات اعتباريه بالمعنى الاخص مى‏باشند كه در آخر مقاله 5 تذكر داده شد