اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۷ -


اشكال

فرضا همه سخنان گذشته با پايه‏هاى استدلالى آنها كه در اين مقاله‏ها مقاله 3 - 4 - 5 ذكر شده درست‏باشند اين حقيقت قابل انكار و اغماض نيست كه همه علوم و ادراكات يا بيشتر آنها از واقعيت ماده خارجى گرفته شده پس ماده بهر تقدير در زايش اينها مؤثر مى‏باشد و متصور نيست كه يك موجود متحول متكامل يك پديده ثابت غير متغير بوجود آورد و از اين روى از پذيرفتن تحول در علوم و ادراكات چاره و گريزى نيست و روى اين اصل همه سخنان ديالكتيك در توصيف حال علوم و ادراكات و روشى كه اتخاذ كرده درست‏خواهد بود .

پاسخ

آنچه را اصول مبرهنه گذشته اقتضا مى‏كند اينست كه با فرض مادى نبودن علوم و ادراكات از زايش طبيعى نمى‏توان دم زد و طبعا در اين صورت تبعيت‏هاى حكمى ميان ماده و ادراكات از ميان برمى‏خيزد و آنچه بحثهاى فلسفى در مورد نسبت وجودى در ميان موجودات غير مادى نتيجه گرفته با حفظ موافقت آن در مورد ادراكات بايد گفت انسان در موقع حصول يك سلسله آثار ماديه با شرايط مخصوص اين پديده‏هاى غير مادى برايش ظهور مى‏كند كه با ماده مطابقت مخصوصى دارند جز اينكه ماده هميشه ناقص و متحول و آن پديده‏هاى غير مادى تام و ثابت مى‏باشند و اينكه ما در ميان سخنان خود در مورد اين پديده‏ها نام زايش و توالد و استنتاج و تكون بزبان مى‏آوريم در اثر محيط بحث و انس با ماده و ماديات بوده و جز تجوز و تسامح صورتى ندارد .

اشكال

آزمايشهاى متوالى نشان مى‏دهد كه محيط زندگى انسان در افكار وى سهيم مى‏باشد و اختلاف معلومات و افكار با اختلاف منطقه و محيط زندگى حتى در يك فرد انسانى بحسب دو زمان و بموجب اختلاف شرايط روشن و غير قابل انكار است و همچنين ما مى‏توانيم با تربيتهاى گوناگون در انسان افكار گوناگون ايجاد نمائيم پس حقايق علمى مخلوق خودمان و تابع خودمان بوده و يك ثبوت غير قابل تغييرى ندارند .

پاسخ

وصف مزبور تغيير مخصوص بيك سلسله ويژه‏اى از معلومات و ادراكات است كه مطابق خارجى آنها اجزاء اجتماعى است كه خودمان بوجود مى‏آوريم و ناچار با تغييراتى كه خودمان در اجزاء و شرايط اجتماع ايجادى خودمان مى‏دهيم ادراكات ويژه آنها تغيير مى‏پذيرند .

اما يك سلسله ادراكاتى كه مطابق آنها خارج از ظرف اجتماع مى‏باشد و با فرض وجود و عدم انسان مجتمع يا هر جانور زنده اجتماعى بوصف تحقق و وجود موصوفند يعنى بود و نبود حيوان مدرك در واقعيت آنها مؤثر نمى‏باشد آنها با اختلاف محيط زندگى و تربيت و تلقين اختلاف پيدا نمى‏كنند .

توضيح كامل اين مطلب به بيان مبسوطترى نيازمند است كه در مواد علوم و ادراكات از طريقه ديگر و راه تازه‏ترى به جستجو و بررسى پرداخته و علوم و ادراكات حقيقى و اعتبارى را مورد بحث و كنجكاوى قرار داده و كيفيت مطابقت آنها را با خارج خود و خواص ديگرشان را روشن سازيم و از اين روى ناچاريم در همين جا اين مقاله را خاتمه داده و مقاله ديگرى را آغاز كنيم .

مسائلى كه اين مقاله بثبوت آنها پرداخته است

مسائلى كه اين مقاله بثبوت آنها پرداخته به شرح زير است:

1- هر علم حصولى در مورد خود يك علم حضورى دارد .

2- ما بنفس خود و قوى و افعال ادراكى خود و همچنين به نحوى بمحسوسات اولى خود علم حضورى داريم و هر علم حصولى از اين علوم حضوريه سرچشمه مى‏گيرد .

3- علوم و ادراكات منقسم مى‏شوند به تصورات و تصديقات .

و تصورات منقسم مى‏شوند بدو قسم مهيات و اعتباريات .

4- در مورد مهيات كنه معلوم بر ما معلوم است .

5- مفاهيم اعتباريه پس از مهيات معلومند .

6- مفاهيم اعتباريه را ابتداء با نسبت و پس از آن با معناى مستقل بدست مى‏آوريم و در همه حال حكايت آنها از خارج بالعرض مى‏باشد .

7- مقدار زيادى از تصورات بحسب حقيقت قضيه هستند و بالعكس .

8- انقسام بسوى حقيقت و اعتبار چنانكه در تصور هست در تصديق نيز هست .

9- مفاهيم كثرت و انقسام ديگرى از راه بساطت و تركب دارند .

10- مهيات را بوسيله تحديد منطقى بايد شناخت .

11- علوم و ادراكات كثرتى ديگر بواسطه انقسام به بديهى و نظرى دارند .

12- هر معلوم تصديقى فرض كنيم يا خود بديهى است‏يا منتهى به بديهى .

13- هر معلوم نظرى بواسطه تاليف بديهيات يا نظريات منتهى ببديهيات يا مختلط پيدا مى‏شود .

14- فرق ميان بديهى و فرضيه .

15- احتياج نظرى به بديهى غير از سنخ احتياج هر قضيه به حكم نقيضين مى‏باشد و حكم نقيضين محتاج اليه همه معلومات است .

16- چنانكه مواد تصديقات منتجه در نتيجه مؤثرند همچنين هيئت مقدمات .

17- هيئت نيز مثل ماده به بديهى و نظرى منقسم است .

18- نسبت ميان معلوم خارجى و ميان صورت علمى نسبت زايش نيست

مقاله ششم

ادراكات اعتبارى

مقدمه

مبحثى كه در اين مقاله مى‏خواهيم وارد آن بشويم نيز از مباحث مربوط بعالم ذهن و ادراكات است آنچه در اين مقاله مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار مى‏گيرد قسمتى از ادراكات است كه در اصطلاح اين سلسله مقالات ادراكات اعتبارى خوانده مى‏شوند .

ادراكات اعتبارى در مقابل ادراكات حقيقى است ادراكات حقيقى انكشافات و انعكاسات ذهنى واقع و نفس الامر است و آنچه در مقاله 5 در بيان اقسام تصورات و اقسام تصديقات و طرز پيدايش آنها براى ذهن گفته شد مربوط بادراكات حقيقى بود و اما ادراكات اعتبارى فرضهائى است كه ذهن بمنظور رفع احتياجات حياتى آنها را ساخته و جنبه وضعى و قراردادى و فرضى و اعتبارى دارد و با واقع و نفس الامر سر و كارى ندارد ادراكات حقيقى را مى‏توان در براهين فلسفى يا علمى طبيعى يا رياضى جا داد و نتيجه علمى يا فلسفى گرفت و همچنين مى‏توان از يك برهان فلسفى يا علمى يك ادراك حقيقى تحصيل نمود ولى در مورد اعتباريات نمى‏توان چنين استفاده‏اى كرد و بعبارت ديگر ادراكات حقيقى ارزش منطقى دارد و ادراكات اعتبارى ارزش منطقى ندارد ادراكات حقيقى تابع احتياجات طبيعى موجود زنده و عوامل مخصوص محيط زندگانى وى نيست و با تغيير احتياجات طبيعى و عوامل محيط تغيير نمى‏كند و اما ادراكات اعتبارى تابع احتياجات حياتى و عوامل مخصوص محيط است و با تغيير آنها تغيير مى‏كند ادراكات حقيقى قابل تطور و نشوء و ارتقاء نيست و اما ادراكات اعتبارى يك سير تكاملى و نشوء و ارتقاء را طى مى‏كند ادراكات حقيقى مطلق و دائم و ضرورى است ولى ادراكات اعتبارى نسبى و موقت و غير ضرورى است .

اينجا است كه با يك مطلب مهم مواجه مى‏شويم و آن اينكه آيا واقعا ما دو قسم ادراكات داريم يك قسم حقيقى و مطلق و ثابت و آزاد از نفوذ احتياجات طبيعى و عوامل محيط و يك قسم فرضى و نسبى و متطور و تابع احتياجات طبيعى و عوامل محيط و اگر واقعا اينطور است امتياز و مشخصات اين دو قسم از يكديگر است .

تميز و تفكيك ادراكات حقيقى از ادراكات اعتبارى بسيار لازم و ضرورى و عدم تفكيك آنها از يكديگر بسيار مضر و خطرناك است و همين عدم تفكيك است كه بسيارى از دانشمندان را از پا در آورده است كه بعضى اعتباريات را به حقايق قياس كرده و با روشهاى عقلانى مخصوص حقايق در اعتباريات سير كرده‏اند و بعضى بعكس نتيجه مطالعات خود را در مورد اعتباريات در باره حقايق تعميم داده‏اند و حقايق را مانند اعتباريات مفاهيمى نسبى و متغير و تابع احتياجات طبيعى پنداشته‏اند

در اواخر مقاله 5 آنجا كه از اصل ثبات سخن به ميان آمد گفتيم كه ادراكات خاصيت تغيير را ندارند آنگاه در متن آن مقاله صفحه 134 مطلبى بصورت اشكال ذكر شد و آن اينكه آزمايشهاى متوالى نشان مى‏دهد كه محيط زندگى انسان در افكار وى دخيل مى‏باشد و اختلاف معلومات و افكار با اختلاف منطقه و محيط زندگى حتى در يك فرد انسان بحسب دو زمان و بموجب اختلاف شرايط روشن و غير قابل انكار است و همچنين ما مى‏توانيم با تربيتهاى گوناگون در انسان افكار گوناگونى ايجاد نمائيم پس حقائق علمى مخلوق خودمان و تابع خودمان بوده و يك ثبوت غير قابل تغييرى ندارند .

ايضا در پاورقى‏هاى همان مقاله 108 - 107 آنجا كه اختلاف نظر منطق تعقلى و منطق تجربى را در باب اصول و مبادى كلى عقلى تشريح مى‏كرديم گفتيم كه بعضى از فلاسفه و روانشناسان جديد پيدايش اصول و مبادى عقلى يعنى همان تصديقاتى را كه در اصطلاح منطق تعقلى بديهيات اوليه تصديقيه خوانده مى‏شود معلول عوامل حياتى يا اجتماعى دانسته‏اند .

نظريه اين دانشمندان با نظريه منطق تعقلى در اين جهت كه اين اصول عقلانى مولود تجربه نيست موافق است و نظريه منطق تجربى را رد مى‏كند ولى از لحاظ ثابت و يك نواخت‏بودن و تغيير نكردن اين اصول با منطق تعقلى مخالف است زيرا مطابق اين نظريه پيدايش اين اصول همواره متناسب و مرتبط با محيط طبيعى يا اجتماعى انسان است و با تغيير محيط طبيعى يا اجتماعى قهرا تغيير و تبديل پيدا مى‏كند ولى مطابق نظريه تعقليون عقل و اصول عقلانى تابع وضع محيط نيست و با تغيير محيط تغيير نمى‏كند .

اين نظريه متكى بمطالعات و مشاهداتى است كه عده‏اى از دانشمندان در روحيه اقوام و ملل و طوائف مختلف نموده‏اند اين مطالعات اين دانشمندان را باين نتيجه رسانده است كه اصول عقلانى اولا در نزد همه مردمان يكسان نيست و ثانيا وضع ثابت و يك نواختى ندارد بلكه با احتياجات و مقتضيات زندگى آنان مرتبط است و با تغيير آن احتياجات تغيير مى‏كند مطابق اين نظريه تمام اصول و مبادى عقلى احكامى وضعى اصول موضوعه هستند كه ذهن بمنظور سازگار ساختن انسان با محيط زندگانى‏اش آن اصول را وضع كرده و با تغيير محيط زندگانى و پيدايش احتياجات جديد ذهن ناچار اين اصول را ترك و اصول ديگرى را كه متناسب با آن احتياجات باشد وضع خواهد نمود على هذا عقل و ادراكات عقلانى با احتياجات زندگانى و عوامل حياتى يا اجتماعى كه توليد كننده آن احتياجات است رابطه مخصوص دارد و آن رابطه همانا رابطه تابعيت و متبوعيت است .

براى تشريح نظريه فوق و هم براى فهم دقيق مطالبى كه در ضمن خود مقاله خواهد آمد ناچاريم بدو اصل از اصولى كه در علم الحيات مورد قبول اهل فن است و نظريه فوق نيز مبتنى بان دو اصل است اشاره كنيم .