اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۲ -


اشكال

مى‏توان در بيان گذشته خرده‏گيرى كرده و گفت كه مقصود نفى صحت مطلق تعريف و تحديد نيست‏بلكه منظور اين است كه بحث از احكام موضوعى متوقف به شناختن حد مركب از جنس و فصل نمى‏باشد و اين روش بجز مشاجره‏هاى عقلى بى نتيجه نتيجه‏اى ندارد بلى بهترين روشى كه در اين باره مى‏توان اتخاذ كرد روشى است كه منطق ديالكتيك نشان مى‏دهد و آن اينكه: نظر به اينكه هر پديده مادى نتيجه پديده‏هاى غير متناهى مادى است كه با فعل و انفعال‏هاى خود كه در صراط تحول و تكامل انجام داده‏اند پديده فعلى را بوجود آورده‏اند هيچ پديده‏اى وجود منفصل نداشته و مربوط بيك رشته تحول و تكامل مى‏باشد و در حال كنونى نيز در تحول و سرگرم پيمايش راه تكامل است و در هر يك از منازل گذشته نيز خودنمائى داشته پس ماهيت پديده كنونى همه سلسله حوادث مربوطه مى‏باشد چون تصور سلسله غير متناهيه حوادث براى ما محال است پس اگر تاريخچه پيدايش وى را تا آنجا كه مقدور ما ست‏بدست آوريم بواقعيت پديده نامبرده نزديكتر خواهيم شد پس معرف حقيقى هر چيزى تاريخچه پيدايش و زندگى متحول و متكامل وى مى‏باشد و اين روش پسنديده همه دانشمندان امروزه است و ماديين نيز طبق منطق ديالكتيك خود همين روش را معمول داشته و حوادث روحى را نيز از راه نامبرده تعريف و تعليل كرده و ريشه هر پيش‏آمد مادى و روحى را در ميان پيش‏آمدهاى گذشته جستجو نموده و بدست مى‏آورند .

پاسخ

اين نظريه را معرف هر چيز تاريخچه پيدايش و زندگى وى مى‏باشد فلسفه نيز مى‏پذيرد و بشرط اسقاط مسامحه‏هايى كه در تقريبش بكار رفته عملى مى‏داند و اساسا اين نظريه مبتنى بثبوت تحول و تكامل عمومى نمى‏باشد و از اين روى فلاسفه از زمان ديرين زمان فلسفه نيمه كاره يونان و پيش از طلوع نظريه حركت عمومى جوهرى در فلسفه اسلام كه سه قرن و نيم بيشتر از عمرش نمى‏گذرد همين مطلب را در كتب خود ذكر كرده‏اند فلاسفه گفته‏اند كه حد تام بايد مشتمل بهمه علل وجود شى‏ء بوده باشد يعنى معرفت تام به چيزى به شناختن اجزاء وجودى و همچنين علل پيدايش وى و همچنين غايات و اغراض وجودى وى موقوف مى‏باشد زيرا همه جهات وجودى اختصاصى شى‏ء كه در خارج او را به عنوان يك واحد حقيقى مشخص پديد آورده و نگاه مى‏دارند در وجود او ذى دخل هستند و روشن است كه مفهوم كامل گاهى ميتواند نام مفهوم كامل بخود بگيرد كه انطباق كامل بخارج داشته باشد پس ناچار بايد تاريخچه پيدايش علل قبل الوجود و زندگى ماده و صورت يا خواص ضرورى شى‏ء و حتى غايت و غرض وجود وى اگر چه وجود غايت پس از انعدام وجود وى و منفصل الوجود از وجود وى بوده باشد و اين چيزى است كه در نظريه تاريخچه از وى نام برده نشده در معرف ذكر شود مثلا اگر بخواهيم تخت را معرفى نمائيم مثال معروف بايد گفت چيزى كه نجار با ابزار نجارى خود از چوب بفلان شكل براى نشستن و خوابيدن مى‏سازد و هر يك از اجزاء اين معرف مستمند توضيح شود طبق همان دستور توضيح بايد داد روشن است كه تعريف نامبرده فاعل و غايت و ماده و صورت تخت را دارد و هر يك از آنها اسقاط شود به همان اندازه معرف ناقص خواهد بود ولى در اين ميان مؤثرتر و كارى‏تر از همه ماده و صورت مى‏باشد .

و از بيان گذشته روشن مى‏شود كه بكار انداختن اين روش در موجودات روحى مانند موجودات جسمى اشكالى نخواهد داشت آرى اكتفا كردن بذكر علل مادى در تعريف حوادث روحى اشتباه مى‏باشد زيرا اين رويه فقط جنبه مادى حادثه را ميتواند روشن بنمايد نه همه جهات مادى و روحى او را .

برگرديم به سخن نخستين آنچه مى‏گفتيم در اطراف تحليل قسم تصورى معلومات بود