مباني اعتقادات

على زمانى قمشه اى

- ۱۱ -


چالش فلسفى غزالى و ابن رشد و نقش آن در شكوفايى حكمت و كلام اسلامى (2)

گفته شد غزالى در ميان انتقاداتش به حكما، در سه مساله، آنان را تكفير كرد:

1. مساله قديم و ازلى بودن عالم.

2. در مساله علم خدا به كليات نه به جزئيات.

3. در حشر اجساد و معاد جسمانى.

مساله اول در قسمت اول اين سلسله مقال بررسى شد و اينك:

مساله علم

خدا غزالى بر آن است كه فلاسفه از جمله ابن سينا معتقدند: خداوند به كليات عالم است نه به جزييات، علم او كلى است، داخل پديده هاى زمانى نمى شود و به گذشته، حال و آينده متفاوت نمى گردد، غزالى اين مدعا را در قالب كسوف (خورشيد گرفتگى) چنين ترسيم مى كند:

1. خورشيد منكسف نبود، 2. منكسف شد، 3. باز شد;

سپس مى افزايد: فلاسفه معتقدند اگر تغييرات جزيى ياد شده در علم خدا پديد آيد لازم مى آيد علم خدا تغيير كند، از اين رو علم جزيى خداوند را منكر شده اند.

نقد ابن رشد

ابن رشد در مقام نقد سخن غزالى گفته است: تشبيه و قياس علم خداوند به علم انسان از قبيل قياس غايب به شاهد است، و چنين قياسى محال و باطل است، زيرا غزالى چنين مشاهده كرده است كه انسان اشياى جزيى را به كمك حواس درك مى كند، ديدنى ها را با چشم، شنيدنى ها را با گوش، چشيدنى ها را با دهان... ولى كليات را با نيروى عاقله درك مى كند، پس ادراكات انسان متفاوت اند چون مدركات او متغيرند، غزالى مى پندارد علم خدا نيز مانند علم انسان است، حال آن كه چنين پندارى نادرست است.

حقيقت مذهب فلاسفه در علم خدا اين است كه آنان علم خداوند به موجودات را به كلى و جزيى توصيف نمى كنند، زيرا علوم بشرى معلول موجودات است، اما علم خدا علت آنها است. و صحيح نيست كه علم خداوند قديم، به صورت علم حادث بشرى باشد. فلاسفه معتقدند: علم خداوند از نوع دانش ويژه ى راسخان در علم است، از اين رو جا ندارد چنين مطلب سنگينى در كتاب تهافت الفلاسفه كتابى كه براى عامه مردم به نگارش رفته است نه براى دانشمندان و راسخان در علم نگارش يابد،چنين نگارشى در غير موضع خود به شمار مى رود و ظلم است. (1)

بررسى نظر ابن سينا

ابن سينا در شفا نوشته است: واجب الوجود صورت علمى هر چيزى را به نحو كلى تعقل مى كند با اين همه، هيچ شيى ء شخصى وجزيى از او پوشيده نيست

«... لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض » (سبا/3) .

«مقدار ذره اى، در آسمان و زمين، از حوزه ى علم او بر كنار نيست » .

بدين معنا كه وقتى حق تعالى به خود عالم باشد و بداند او مبدا پيدايش هر موجودى است و آگاه باشد همه ى اسباب و مسببات جهان هستى كه وجود يافته اند به سببيت او بوده است، سرانجام آنها به گونه اى خواهد بود كه امور جزييه و شخصيه از آنها پديد مى آيند، مثلا هر گاه علم كلى به حركات سيارات و كرات آسمان تعلق گيردو معلوم شود كه هر كسوف كلى (وحايل شدن ماه ميان زمين و خورشيد) چگونه است، و معلوم شود هر اتصال و انفصال كلى چگونه است، سپس يك كسوف جزيى در فلان فصل، ماه و سال رخ دهد، و فلان اتصال و انفصال جزيى تحقق يابد در اينجا آن كسوف كلى بر اين كسوف جزيى تطبيق يافته است. (2)

نقد بر غزالى و ابن رشد

اول: از سخن ابن سينا به دست مى آيد كه صورت هاى علميه به ذات حق تعالى متكى هستند آن سان كه صورت هاى ذهنيه به ذهن اتكا دارند و به نحو كلى، قابل صدق بر كثيرين مى باشند گرچه جزيى باشند، بنابراين علم حصولى هرگز جزيى نيست. و اين بدان معنا نيست كه خداوند به جزييات علم ندارد. پس آيه ى

«...لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض...»

بر مدعاى ابن سينا كاملا انطباق دارد و نقد غزالى مورد ندارد.

دوم: ابن سينا تصريح مى كند كه علم حق تعالى به همه ى اشياى جهان كلى است، پس سخن ابن رشد مبنى بر اين كه حكما علم خداوند را نه به نحو كلى توصيف مى كنند و نه به نحو جزيى، خالى از دقت لازم است ; غاية الامر بايد به عمق سخن ابن سينا پى برد يعنى كلى بودن علم خدا به گونه اى است كه بر جزييات انطباق دارد (جزييات را به نحو كلى مى داند) .

گفتنى است راى ابن سينا در علم خدا را بسيارى از پيروان مكتب ارسطو (مشاء) همچون ابو نصر فارابى، بهمنيار، ابو العباس لوكرى و بسيارى از متاخران پذيرفته اند و با او همراهند.

سخن علامه طباطبايى

علامه طباطبايى قدس سره معتقد است نظر عموم متكلمان با نظر ابن سينا يكى است. گرچه متكلمان از اطلاق «علم كلى » برعلم خداوند تحاشى دارند، و علم او را زايد بر ذات نمى دانند. (3)

ساير ديدگاهها

1. شيخ اشراق و پيروان او مانند محقق طوسى، ابن كمونه، علامه شيرازى و محمد شهرزورى علم خدا به اشياى جهان را از نوع «علم حضورى » دانسته و گفته اند: «وجود خارجى اشياى جهان » اعم از مجرد، مادى، مركب وبسيط مناط علم خدا به اشيا است.

به گفته ى شيخ اشراق علم عبارت است از «حضور الشى ء حضورا اشراقيا كما للنفس ففي الواجب الوجود اولى واتم » (4) پس عين وجود خارجى اشياى جهان، علم خدا است و عالم امكان دفتر علم اوست.

2. «فرفوريوس » كه از پيشگامان مشاء و از شاگردان نامدار ارسطو است، بر آن است كه علم خدا به اشياى عالم، حصولى است و با ذات الله متحد گشته است، اين علم، از قبيل ارتسام و اتكاى به ذات نيست، پس صورت هاى علمى از خداوند جدا نيستند.

3. افلاطون و پيروان او معتقدند علم خدا به اشيا بيرون از ذات اوست و از آن به عنوان «صور مفارقه » ياد مى كنند، علم خداوند نخست به فرد مجرد، عقلى و نورى به نام «مثال » كه جمع آن را «مثل افلاطونى » گويند تعلق مى گيرد. علم او سپس به ساير اشيا به نحو ارتسام آنها در مثل افلاطونى است، بنابر اين هرچه در جهان خارج موجود است همان گونه كه يك فرد مادى دارد يك فرد مجرد و نورى هم در جهان مجردات و عقول دارد.

4. معتزله قايل به ثبوت معدومات اند، بر اين پايه معتقدند اشياى جهان در حال عدم و پيش از آن كه پا به عرصه ى وجود بگذارند «ثبوت » دارند، پس در ازل، عين «معدومات » نزد خدا ثابت اند و علم او به آنها تعلق گرفته است، اين علم از نوع حصولى و زايد بر ذات خداوند است نه عين ذات او.

5. بزرگانى از عرفا چون ابن عربى و صدر الدين قونوى خاطرنشان ساخته اند كه اشياى جهان قبل از وجود و پيدايش داراى ثبوت علمى هستند و از ذات خداوند جدا مى باشند، اين گروه صورت هاى علمى را به عنوان «اعيان ثابته » لازمه ى اسماى خدا دانسته اند. ابن عربى در اين رابطه مى گويد: «الممكنات فى حال عدمها مرئية رائية مسموعة سامعة برؤية ثبوتية و سمع ثبوتى لا وجود لها، فعين الحق ما شاء من تلك الاعيان ». (5)

6. دسته اى ديگر گفته اند: علم خداى سبحان به اشياى جهان بر دو نوع است: يكى حضورى و به نحو اجمال، ديگرى تفصيلى. اين علم، هنگامى متحقق مى شود كه اشياى جهان پديد مى آيند، طبعا اين علم (دوم) خارج از ذات اوست.

7. گروه ديگرى معتقدند علم خدا به اشيا عبارت است از علم تفصيلى حضورى به معلول اول (اول ما خلق الله) وعلم اجمالى حضورى به ما سواى معلول اول. ذات معلول اول كه به خود آگاه است علم حضورى به معلول دوم دارد و علم اجمالى به معلول سوم و همين طور تا آخرين موجود. (6)

8. نظر شيخ بهايى وى گفته است: حكما و مليون اتفاق نظر دارند كه علم خداوند همه ى معلومات را اعم از كلى وجزيى فرا گرفته و به آنها احاطه دارد، اين علم از قبيل ارتسام صورتى كه مساوى با معلوم باشد نيست، بلكه از نوع علم حضورى است، در نتيجه، همه ى اشياى جهان نزد خداوند حاضر و منكشف اند. (7)

9. ديدگاه حكمت متعاليه صدرالمتالهين قدس سره مساله علم خدا به اشياى خارجى را برپايه علت ومعلول استوار دانسته و معتقد است كمالات معلول در هر مرتبه باشد سايه و رشحه اى از كمالات علت است، و كمالات علت، غير متناهى است. بر اين اساس در مساله علم، هر صورت علميه اى كه در خارج تحقق پذيرد و هر معلولى كه لباس هستى بر تن كرده باشد چه مادى و چه مجرد در سلسله وجود به علت اول و مسبب الاسباب مى رسد، يعنى وجود خارجى اشيا، علم حق تعالى به شمار مى رود، زيرا خداوند به ذات خود و به جميع معلولات خويش عالم است، چرا كه علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است، بنابر اين هم مجردات و هم ماديات و اشياى عالم ماده كه در چهارچوب زمان و مكان قرار دارند نسبت به خداوند (كه از قيد زمان و مكان پيراسته و مبرا است) به طور متساوى الاقدام و يكسان حاضر و فعليت دارند، وى به همه ى جهان هستى احاطه ى علمى قيوميه دارد چنان كه در قرآن مى خوانيم:

«...ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين » (انعام/59)

«هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر اين كه از آن آگاه است، و نه هيچ دانه اى در مخفى گاه زمين، ونه هيچ تر وخشكى وجود ندارد جز اين كه در كتاب علم خدا ثبت است » .

صدر المتالهين با نگرشى دقيق تر مى گويد: حق تعالى در مرتبه ى ذات، مظهر جميع اسما و صفات است. در مرتبه ديگر اسما و صفات آينه هايى هستند كه به وسيله ى آنها و در آنها صورت ها وحقايق همه ى ممكنات بدون حلول و اتحاد موجود است. آينه ها (اسما و صفات) از خود وجودى ندارند، چنان كه ممكنات هم كه به منزله ى صورت هاى واقع در آينه هستند نيز از خود وجود نداشته و غير مستقل به شمار مى روند.

وى مى افزايد: امر آينه بسيار شگفت آور است، زيرا آنچه در آينه نموده مى شود عين اشخاص خارجى نيست، آن سان كه رياضيون قديم پنداشته اند، همچنين صورت هايى نيستند كه در آينه انطباع يافته باشند، چنان كه طبيعيون اختيار كرده اند، همين طور موجوداتى از عالم مثال نيستند كه اشراقيون پنداشته اند. بلكه صورت هاى نموده شده در آينه موجوداتى هستند لا بالذات، بلكه بالعرض وبه تبع وجود اشخاص با شرايط مخصوص به سطح آينه نزديك شده اند، بنابراين وجود همه ى ممكنات و اشخاص جهان هستى وجود ظلى و حكايى است.

وى در اسفار سخن مذكور را چنين به نگارش آورده كه صورت هاى علميه اى كه در ذات خدا حاصل شده اند از لوازم ذات او به شمار مى روند «لوازم ذاته التى هى علمه بذاته » اما اشياى خارجى از لوازم علم خدا به اشيا است، يعنى از لوازم لوازم ذات به حساب مى روند، بلكه عين لوازم او هستند، زيرا علم صورى و معلوم خارجى در حقيقت متحدند وتنها در دو نحوه ى وجود اختلاف دارند. (8)

پيروان صدرالمتالهين

پيروان حكمت متعاليه نوعا نظر صدرالمتالهين را پذيرفته اند:

محقق سبزواري رحمه الله در اين راستا گفته است: علم خداوند به اشياى جهان با عقل بسيط و اضافه ى اشراقيه است، همه ى موجودات مراتب علم او محسوب مى شوند (علم اجمالى در عين كشف تفصيلى)، او در اين رابطه چنين سروده است:

الذات علة لذات ما عدا والعلم للعلم وحيث اتحدا بما تلونا لك علتاهما فاقض بان وحد معلولاهما

يعنى ذات حق تعالى علت است بر ذات همه موجودات وممكنات اعم از مجردات و ماديات، زيرا علم به علت، مستلزم علم به معلول است، و از جايى كه صفات او عين ذات او هستند و ذات و علم او تغايرى ندارند پس معلول او كه ذات موجودات جهان هستى است با علم او به آنها يكى است. (9)

علامه طباطبايى قدس سره نيز بر آن است كه حق تعالى بسيط الحقيقه است و همه ى كمالات وجودى از جمله علم را به نحو اعلا و اشرف داراست، و ما سواى او (جهان ممكنات) معلوم او شمرده مى شوند، او در مرتبه ى ذات خود عالم به موجودات است و همه نزد اوحاضرند اين علم را علم قبل از ايجاد مى نامند (علم اجمالى در عين كشف تفصيلى) و در مرتبه ى ذات موجودات هم علم حضورى تفصيلى به آنها را نيز داراست (علم بعد از ايجاد) . بر اين اساس، همه ى ممكنات اعم از مجردات عقليه و مثاليه از مراتب علم او به شمار مى روند. (10)

علامه در جاى جاى تفسير شريف الميزان بر همين اساس سخن به ميان آورده و معتقد است: علم حق تعالى به پديده ها و اشيا در خارج، عين وجود اشيا در خارج است، يعنى نفس وجود اشيا در خارج، معلوم خدا به شمار مى روند. معلومات خداوند صورت هايى نيستند كه از اشيا گرفته شده باشند نظير علوم و ادراكات ما كه از صورت هاى خارجى گرفته مى شوند. (11)

پى‏نوشتها:‌


1. ابن رشد، تهافت التهافت، ص 259 و بعد، به كوشش محمد عريبى، دارالفكر بيروت 1993م.
2. الهيات شفا، ص 499، انتشارات بيدار.
3. اسفار اربعه: 6/180، انتشارات مصطفوى، 1396ه; نهاية الحكمة، مرحله 12، فصل 11.
4. مجموعه مصنفات شيخ اشراق: 1/487، انتشارات دانشگاه تهران.
5. فتوحات مكيه: 3/257، نشر دار احياء تراث عربى، بيروت.
6. اسفار: 6/180.
7. شرح منظومه ى حاجى ملا هادى سبزوارى، همراه با تعليقه حسن زاده: 3/579، نشر ناب، 1416ه.
8. مبدا و معاد، صدر المتالهين، مقاله دوم، فصل مراتب علمه بالاءشيا; شواهد الربوبية، ص 40 ، با تعليقه آشتيانى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1346ش; اسفار اربعه : 6/202.
9. شرح منظومه، همان : 3/585.
10. نهاية الحكمة، مرحله 12، فصل 11.
11. تفسير الميزان: 4/28، نشر اعلمى بيروت.