زندگانى سياسى حضرت فاطمه زهرا(س)

شهين خشاوى

- ۱۲ -


عذرخواهى انصار و مهاجر از حضرت زهرا

قال سويد بن غفله: فاعادت النساء قولها- عليه السلام على رجالهن فجاء اليها قوم من وجوه المهاجرين والانصار معتذرين، و قالوا: يا سيده النساء لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا لامر قبل ان نبرم العهد، و نحكم. العقد، لما عدلنا عنه الى غيره

فقالت: اليكم عنى، افلا عذر بعد تعذير كم، ولا امر بعد تقصيركم» [اجتماج، جلد اول، ص 149، بحار الانوار، جلد 43، ص 161.]

ترجمه:

در احتجاج و بحارالانوار به روايت از سويد بن غفله چنين آمده است: كه زنان مهاجر و انصار آنچه را حضرت زهرا عليهاالسلام برايشان گفته بود براى مردان خود بازگو كردند.

پس از آن گروهى از بزرگان مهاجر و انصار در مقام عذرخواهى برآمدند و به نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند و گفتند: اى سرور زنان! اگر ابوالحسن (على عليه السلام) پيش از بيعت كردن، با ابوبكر اين نكته را به ما پيشنهاد مى كرد، هرگز ما او را رها نمى كرديم، و به سراغ ديگران نمى رفتيم حضرت زهرا عليهاالسلام كه از گناه آنان سخت ناراحت بود به آنان فرمودند: از من دور شويد! بعد از عذرهاى دروغين شما، ديگر عذرى پذيرفته نيست، و بعد از اين تقصير و گناه شما، ديگر چاره اى وجود ندارد

شرح مختصر:

مهاجرين و انصار با شنيدن خطبه ى كوبنده و قاطعانه حضرت زهرا عليهاالسلام سخت تكان خوردند و احساس شرمسارى نمودند، همين امر سبب شد كه به عنوان عذرخواهى و جلب رضايت دختر رسول خدا عليهاالسلام به خدمتش شرفياب شوند. اما در جواب خطبه ى حضرت عذرى بدتر از گناه را مطرح كردند كه قلب دردمند حضرت زهرا عليهاالسلام را دردمندتر نمودند. از كلام آنها چنين برمى آيد كه قصد جبران اشتباه خود را ندارند و اقدم خود را چنين توجيه كردند: اگر على عليه السلام پيش از ابوبكر پيشنهاد بيعت مى كرد، هرگز او را رها نكرده و به ديگرى رجوع نمى كرديم، ما با ابوبكر بيعت كرده ايم و نمى توانيم پيمان خود را بشكنيم. [ر- ك: الامامه و سياسه، جلد اول، ص 19، البدايه والنهايه، جلد سوم، جزء پنجم، ص 196.]

تقاضاى ابوبكر و عمر براى عيادت از حضرت فاطمه

اعتصاب سخن و قطع رابطه ى اعتراض آميز حضرت زهرا عليهاالسلام با شيخين و باز تاب سخنان حضرت براى زنان مهاجر و انصار، تا اندازه اى افكار عمومى مردم مدينه را عليه ابوبكر برانگيخته بود. ابوبكر و عمر براى خنثى كردن اثر آن، صلاح در اين ديدند، كه به عيادت از دختر پيامبر صلى الله عليه و آله، امواج خروشان عليه خود را با جلب رضايت خشنودى حضرت زهرا عليهاالسلام مهار سازند. [ر. ك: مسند فاطمه عليهاالسلام مهدى جعفرى، ص 177.]

ابوبكر و عمر از حضرت زهرا عليهاالسلام چندين مرتبه رخصت ملاقات طلبيدند، اما به آنان اجازه ديدار نداد آن دو تن صحابى، حضرت على عليه السلام را ضامن خويش قرار دادند. امير مومنان به همسر خود فرمود: من عهده دار شده ام تا آنان با شما ديدار كنند. فاطمه عليهاالسلام فرمود: خانه، خانه تست، هر آنچه تو فرمان دهى. [ر- ك: علل الشرايع، جلد اول، ص 178، امام على بن ابى طالب، ص 320.]

عمر و ابوبكر وارد خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام شدند. برخى از محدثين و مورخين سنى نوشته اند. ابوبكر چنان با حضرت زهرا عليهاالسلام سخن گفت تا وى را خشنود ساخت. اما ظاهرا، از اين ديدار نتيجه اى كه در نظر داشتند، حاصل نشد.

ابن قتيبه دينورى درباره ى جريان اين ملاقات مى نويسد: هنگامى كه ابوبكر و عمر نزد حضرت زهرا عليهاالسلام نشستند، حضرت عليهاالسلام روى خود را به طرف ديوار برگردانيد. به دختر پيامبر سلام كردند، ولى حضرت پاسخ نداد.

ابوبكر شروع به سخن گفتن كرد و گفت: اى حبيبه ى رسول خدا، به خدا سوگند قرابت و خويشاوندى رسول خدا را بيشتر از خويشاوندى با خود دوست مى دارم و ترا بسيار بيشتر از عايشه دخترم دوست مى دارم. اى كاش، روزيكه پدرت از دنيا رفت من هم مرده بودم و بعد از او در اين دنيا نمى ماندم. حال كه مى بينى من حق تو را و فضل و كرامتت را مى شناسم آن وقت ممكن است كه تو را از حقوق و ميراث باز دارم. [ر- ك: الامامه «سياسه، جلد اول، ص 20، اعلم النساء، جلد چهارم، ص 123.]

حضرت زهرا عليهاالسلام در جواب سخنان فريبكارانه و خدعه آميز ابوبكر به آن دو تن فرمود آيا مى خواهيد براى شما حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله بگويم كه بدانيد و به آن عمل كنيد؟ پاسخ دادند، آرى. [ر- ك: الامامه والسياسه، جلد اول، ص 20، اعلام النساء، جلد چهارم، صص 124- 123.] حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مى دهم آيا نشنيده ايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:

رضاى فاطمه، رضاى من است و خشم فاطمه، خشم من است، هر كس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست مى دارد و كسيكه خشنود كند فاطمه را مرا خشنود كرده است و هر كس فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است؟

آن دو پاسخ دادند: آرى اين سخنان را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ايم.

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: من خداوند و ملائكه را شاهد مى گيرم كه شما دو نفر مرا به غصب آورديد و رضاى خاطر مرا به جا نياورديد، وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كنم از شما شكايت خواهم كرد. [ر. ك: الامامه و السياسه، جلد اول، ص 20 يا اعلام النساء، جلد چهارم، ص 124 و علل الشرايع، جلد اول، صص 223- 219. در اين صفحات آمده است: «نشدتكما الله الم تسمعا رسول الله يقول: رضا فاطمه من رضاى، و سخط فاطمه من سخطى، فمن احب فاطمه ابنتى فقد احبنى، و من ارضى فاطمه فقد ارضانى، و من اسخط فاطمه فقد اسخطنى؟ قالا نعم سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و آله قالت: فانى اشهد الله و ملائكته انكما اسخطنمانى و ما ارضتيمانى، ولئن لقيت البنى لا شكونكما اليه...».] بخدا سوگند هر نمازى كه خواهم خواند در آن شما را نفرين خواهم نمود. [ر. ك: الامامه و السياسه، جلد اول، ص 20 در اين صفحه آمده است «و الله لا دعون الله عليك فى كل صلاه اصليها...».]

ابوبكر گفت: من از خشم تو، اى فاطمه به خدا پناه مى برم و در حاليكه آنچنان مى گريست كه نزديك بود قالب از جان تهى كند از خانه حضرت زهرا عليهاالسلام بيرون آمده مردم در اطراف ابوبكر و عمر اجتماع كردند.

ابوبكر به مردم گفت: هر يك از شما هر شب در كنار همسر و فرزندانتان در آرامش و شادى به سر مى برديد، ولى مرا با همه ى ناراحتى هايم تنها رها كرده ايد، من به بيعت شما نيازى ندارم، بيعت خود را از من بگيريد. [ر. ك: الامامه و السياسه، جلد اول، ص 20، اعلام النساء، جلد چهارم، ص 124.

در اين صفحات آمده است: «يبيت كل رجل منكم معانقا حليله، مسرورا باهله، و تركتمونى و ما انا فيه، لا حاجه لى فى بيعتكم، اقيلونى بيعتى،،.]

ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه مى نويسد: كسانى كه اين جمله را از ابوبكر نقل كرده اند، مى گويند ابوبكر با گفتن اين سخنان قصد داشته است، نيت قلبى مردم را در بيعتى كه با او كرده اند، بداند كه چه كسى دوست و موافق و چه كسى دشمن و مخالف اوست. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 169، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، جلد سوم، ص 323.] و قتى كه اين جملات را گفت، مردم مدينه به او گفتند: اى خليفه ى رسول خدا، اين امر (خلافت) به غير از تو استوار نگردد و ما تو را به اين امر دانا و توانا مى دانيم، همانا اگر كسى ديگر عهده دار خلافت شود، دين خدا پايدار نخواهد ماند! [ر. ك: الامامه والسياسه، جلد اول، ص 20. با اعلام النساء، جلد چهارم، ص 124. در اين صفحات آمده است: «يا خليفه رسول الله، ان هذا الامر لا يستقم، و انت اعلمنا بذلك، انه كان هذا لم يقم الله دين».]

ابوبكر با شنيدن سخنان مردم مدينه فهميد كه دل ها به بيعت او رضايت و اعتقاد دارند، در اين صورت به خلافت خود ادامه داد. حضرت زهرا عليهاالسلام به خوبى سياست و نيرنگ آنها را درك كرده بود، بنابراين عذرخواهى آنها را نپذيرفت و آنان را نفرين كرد. آيا مردم مدينه (انصار و مهاجر) آيات نازل شده در شان مقام و منزلت على عليه السلام را نشنيده اند، كه خلافت نامشروع ابوبكر را پذيرفتند؟ خطيب بغدادى از طريق ابن عباس نقل كرده است كه در قرآن كريم سيصد آيه درباره ى حضرت على عليه السلام نازل شده است. [ر. ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد اول، ص 196. هم چنين رجوع شود به: احقاق الحق، جلد سوم، از صفحه ى 500 به بعد.]

يعقوبى مى نويسد: «و كان المهاجرون و الانصار لا يشكون فى على» مهاجرين و انصار در خلافت على عليه السلام هيچ شكى نداشتند. [تا ريخ يعقوبى، جلد دوم، ص 124، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، جلد دوم، ص 327.]

انتخاب ابوبكر، انتخابى نبود كه همه ى رشد يافتگان با همه ى قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن شركت نموده باشند. اگر ابوبكر تصدى خود را به زمامدارى با حجت و دليل قطعى و انتخاب صحيح آغاز كرده بود به چه دليل شايستگى خود را مورد ترديد قرار مى دهد و براى ادامه ى زمامداريش راى گيرى مى كند و فريبكارانه مى گويد مرا رها كنيد و بيعت خود را پس گيريد. [ر. ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه جلد دوم ص 124.]

دليل ديگر تاسفى است كه ابوبكر در اواخر عمرش ابراز مى كند. وى به عبدالرحمان بن عوف گفت: اى كاش سه كار را انجام نداده بودم: هجوم به خانه ى على عليه السلام اگر چه با من مبارزه ى آشكار كرد، اى كاش در روز سقيفه ى بنى ساعده دست بيعت به يكى از دو مرد (ابوعبيد يا عمر) مى دادم تا يكى از آنها امير و من وزيرش مى شدم، اى كاش از پيامبر مى پرسيدم: امر خلافت پس از او با كيست؟! [ر. ك: الامامه والسياسه، جلد اول ص 26. شرح ابن ابى الحديد جلد ششم ص 51، ترجمه و تفسير نهج البلاغه جلد دوم ص 325.]

اگر كسى قيام و ناله هاى زهرا عليهاالسلام را جهت از دست رفتن مقام خلافت از دست همسرش بداند و يا نگرانى و خوددارى ورزيدن على عليه السلام از بيعت با ابوبكر را براى كسب مقام خلافت بداند، يا آن دو بزرگوار را نمى شناسد و يا غرض ورزى ديدگانش را نابينا ساخته است.

على عليه السلام فرمود: «فان اقل يقولوا حرص على الملك و ان اسكت يقولوا جزع من الموت» (اگر سخنى در حقيقت زمامدارى بگويم، به حرص و طمع رياست مرا متهم خواهند ساخت، و اگر سكوت كنم، خواهند گفت: على از مرگ مى ترسد!). چه كنم در برابر اين كوته بينان، بگويم يا ساكت بمانم؟! [ر. ك: الامامه و السياسه، جلد اول، ص 26. شرح ابن ابى الحديد جلد ششم ص 51، ترجمه و تفسير نهج البلاغه جلد دوم، ص 5.] اما شرايط تاريخى حاكم بر مدينه اين چنين حكم كرد كه على عليه السلام ساكت باشد و حضرت فاطمه عليهاالسلام سخن گويد و عظمت على در سكوتش و فاطمه در سخنانش در تاريخ به ثبت رسيد. [ر. ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد سوم، ص 116.]

خلافت ابوبكر از ديدگاه حضرت على

اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه شقشقيه فرمودند:

«اما و الله لقد نقمصها ابن ابى قحافه، و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرمى نيحدر عن السيل و لا يرقى الى الطير فسدلت دونها ثوبا... فرايت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا... حتى مضى الاول لسبيله، فادلى بها الى ابن الخطاب بعده... فيا عجبا بينا هو يستقبلها فى حياته!...» [نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه شقشقيه، صص 47 و 46.]

ترجمه:

آگاه باش سوگند بخدا كه پسر ابى قهافه خلافت را مانند پيراهنى بر خويش پوشيد، و حال آنكه مى دانست من براى خلافت مانند قطب وسط آسيا هستم، علوم و معارف از سرچشمه ى فيض من چون سيل سرازير مى شود، هيچ پرواز كننده اى در فضاى علم و دانش، به اوج رفعت و بلندى من نمى رسد، من از خلافت پهلو تهى كردم... و خردمندى را در صبر ديدم در حالى كه چشمانم را خاشاك و گلوى مرا استخوان گرفته، ميراث خود را تاراج رفته ديدم. [نهج البلاغه، ص 47.] تا اينكه ابوبكر راه خود را به آخر رسانيد و پيش از مردنش خلافت بعد از خود را به آغوش عمر بن الخطاب انداخت... جاى بسى شگفتى و حيرت است كه در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مى نمود و مى گفت: اقيلونى فسلت يخيركم و على فيكم، يعنى اى مردم بيعت خود را از من فسخ كنيد كه من از شما بهتر نيستم در حالى كه على عليه السلام در ميان شما است. [ر. ك: نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 48.] و لى چند روزى از عمرش مانده وصيت كرد و خلافت را به عمر تحويل داد اين دو نفر غارتگر، خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خود قسمت نمودند و خلافت در جاى ناهموار و درشت قرار دادند در حالتى كه عمر سخن تند و زخم زبان داشت و ملاقات با او رنج آور بود و اشتباهش بيشمار بود او فتوى به غلط داده، چنانچه بارها مى گفت: «لولا على لهلك عمر». اگر على نبود هر آينه عمر در فتوا دادن هلاك مى شد... [نهج البلاغه، ص 49.]

حضرت فاطمه در آستانه ى ملكوت

حضرت زهرا عليهاالسلام در واپسين روزهاى زندگى، اسماء بنت عميس [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، صص 206- 205، استيعاب، ص 751 در اين صفحات آمده است: اسماء بنت عميس و همسرش جعفر بن ابى طالب جزء اولين مهاجرين به حبشه بودند و در سال هفتم هجرى هنگام فتح خيبر به مدينه باز گشتند. چون جعفر بن ابيطالب در سال نهم هجرى در مؤته به شهادت رسيد اسماء به همسرى ابوبكر بن ابى قحافه درآمد و بعد از مرگ ابوبكر به همسرى حضرت على عليه السلام درآمد.] همسر ابوبكر بن ابى قحافه را طلبيد و به او فرمود:

خوش نمى دارم كه چون از دنيا رفتم پارچه اى بر روى بدنم بيفكنند و اندامم از زير آن نمايان شود. اسماء دختر عميس كه از مهاجرين به حبشه بود گفت: من در حبشه چيزى ديدم كه اكنون صورت آن را به شما نشان مى دهم، سپس چند شاخه ى تر را خم نموده و روى آن پارچه اى كشيد، حضرت فرمودند چه نيك و است. [ر. ك: الطبقات الكبير جلد هشتم، ص 18، استيعاب، ص 751، بحار الانوار، جلد 43، ص 184.]

ابن سعد مى نويسد: نخستين كسى از زنان كه در اسلام بدين سان براى جنازه اش سريرى ساخته شد فاطمه عليهاالسلام بود و پس از او براى زينب بنت جحش (زن پيامبر). [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 18.]

حضرت زهرا عليهاالسلام در آخرين روز حيات خود، بدنش را نيكو شستشو داد و غسل نمود و جامه ى نو پوشيد و به اتاق خود رفت. از خادمه خويش خواست تا براى او بسترش را بگستراند، سپس روى به قبله دراز كشيد و گفت من همين ساعت، از دنيا خواهم رفت و لحظه اى بعد جان به جان آفرين تسليم كرد. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، صص 18- 17، بحار الانوار، جلد 43، ص 184.]

مدت زندگانى حضرت فاطمه و تاريخ رحلت آن بزرگوار

از اينكه حضرت فاطمه عليهاالسلام چند روز بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله زندگى كرد و چند روز در بستر بيمارى بودند اطلاع دقيقى در دست نيست. روايات مختلفى در اين زمينه نقل شده است:

كمترين مدت را چهل شب [ر. ك: مقاتل الطالبين، ص 49، بحارالانوار، جلد 43، ص 191.] و بيشترين مدت را هشت ماه [ر. ك: ذخاير العقبى، ص 52. بحارالانوار، جلد 43، ص 213. اعلام النساء، جلد چهارم، ص 130.] نوشته اند.

بين اين دو مدت رواياتى از جمله: دو ماه [ر. ك: بحارالانوار. جلد 43، ص 213، ذخاير العقبى، ص 52.]، صد روز [ر. ك: بحارالانوار. جلد 43، ص 213، ذخاير العقبى، ص 52.]، هفتاد و پنج

روز [ر. ك: بحارالانوار. جلد 43، ص 7، منتهى الامال، جلد اول، ص 136.]، سه ماه [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 18. اعلام النساء، جلد چهارم، ص 130. بحارالانوار جلد 43، ص 213.]، شش ماه [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 18. صحصح بخارى، جلد پنجم، باب 155، حديث 704، ص 252. مقاتل الطالبين، ص 49، انساب الاشراف، جلد اول، حديث 1186، ص 586. البدايه و النهايه، جلد سوم، ص 249. احقاق الحق، جلد دوم، ص 369.] وجود دارد.

در مورد سن حضرت فاطمه عليهاالسلام به هنگام رحلت نيز روايات متعدد نقل شده است. قول مشهور در نظر علماى شيعه سن هيجده سالگى [ر. ك: بحار الانوار، جلد 43، ص 215.] است، قولهاى ديگر چون، بيست و سه سال [ر. ك: اعلام النساء، جلد چهارم، ص 130.]، بيست و چهار، بيست و پنج، بيست و هشت [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 512، بحار الانوار، جلد 43، ص 214.]، بيست و نه [ر. ك: اعلام النساء، جلد چهارم، ص 130.]، سى [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 18، كامل، جلد دوم، ص 36، اعلام النساء، جلد چهارم، ص 130.] و حداكثر سى و پنج [ر. ك: اعلام النساء، جلد چهارم، ص 130.] است.

هم چنين روز وفات آن حضرت مبهم است اكثر علماى شيعه گفته اند در روز سوم جمادى الاول سال يازدهم هجرت [ر. ك: منتهى الامال، جلد اول، ص 135، جلا العيون، ص 268.] واقع شد و به روايت ديگر در شب سوم ماه مبارك رمضان [ر. ك: كامل، جلد دوم، ص 36، ذخاير العقبى، ص 52، كشف الغمه، جلد دوم، ص 125.]، سيزدهم ماه ربيع الاول [ر. ك: مناقب، جلد سوم، ص 406.] است.

چون دختر پيامبر بدرود حيات گفت، عايشه خواست به حجره ى او برود اسماء بنت عميس طبق وصيت، او را راه نداد، عايشه به پدر خود ابوبكر شكايت برد كه اين زن خثعميه [ر. ك: زندگانى فاطمه زهرا عليهاالسلام، جعفر شهيدى، ص 156، در پاورقى اين صفحه آمده است: «خثعم از قحطانيان و از عربهاى جنوب بوده است و اين سرزنشى است كه عدنانيان، (و از جمله قريش) به قحطانيان مى كردند».] ميان من و دختر پيامبر درآمده است و نمى گذارد من نزد جسد فاطمه عليهاالسلام بروم، و او حجله اى چون حجله ى عروسان ساخته است، ابوبكر به كنار حجره ى فاطمه عليهاالسلام آمد و به اسماء بنت عميس كه در اين هنگام زن ابوبكر بود، گفت: چرا نمى گذارى زنان پيامبر نزد دختر او بروند، چرا براى فاطمه عليهاالسلام حجله ساخته اى. اسماء گفت زهرا عليهاالسلام به من وصيت كرده است كسى بر جنازه ى او وارد نشود و چيزى كه براى جسد او ساخته ام وقتى زنده بود به او نشان دادم و از من خواست كه مانندش را برايش بسازم. ابوبكر گفت: حال چنين است هر چه به تو گفته چنان كن. [ر. ك: بحار الانوار، جلد 43، صص 190- 189. ذخاير العقبى، ص 53. اعلام النساء، جلد چهارم، ص 131.]

يعقوبى مى نويسد: تعدادى از زنان پيامبر در بيمارى حضرت فاطمه عليهاالسلام نزد او آمدند و گفتند اى دختر پيامبر ما را از حضور در غسلت بهره مند ساز. حضرت فرمود: آيا مى خواهيد آنچه درباره مادرم گفتيد درباره من نيز بگوييد، نيازى به شما نيست. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 512.]

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام رحلت نه زن داشت. [ر. ك: مروج الذهب، جلد اول، ص 638.] از جمله زنانش عايشه دختر ابوبكر، حفصه دختر عمر بود. پس از ماجراى سقيفه كه ابوبكر به خلافت دست يافت، عايشه احساس پيروزى و برترى بر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى كرد و هر روز زنان مدينه به نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام مى رفتند و سخنان زهرآگين و نيش دار عايشه را به او مى رساندند كه حضرت هنگام رحلت دلى پر درد از عايشه داشت. [ر. ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، جلد اول، ص 95.]

ابوبكر و عمر پس از رحلت بانوى اسلام حضرت زهرا عليهاالسلام نزد على عليه السلام آمدند تا به وى تسليت گويند و ضمنا به حضرت گفتند اى اباالحسن در نماز خواندن بر جنازه ى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله بر ما سبقت نگيرى. [ر. ك: بحار الانوار، جلد 43، ص 199.]

آخرين مرحله مبارزه حضرت فاطمه عليه دشمنان ولايت و امامت

آخرين مرحله مبارزه حضرت وصيت نامه سياسى بانوى بزرگوار اسلام است كه ضربه سهمگينى به حكومت وقت وارد آورد. و صيت نامه حضرت فاطمه عليهاالسلام جهت بيدار ساختن افكار خفته مردم مدينه النبى و توجه افكار عمومى و عدم بهره بردارى حكومت از مراسم تشييع و دفن آن حضرت بود.

حضرت على عليه السلام با عمل كردن به وصيت حضرت فاطمه عليهاالسلام، اذهان جامعه را دچار شك و ترديد كرد و مشروعيت خليفه را زير سوال برد و مظلوميت زهرا عليهاالسلام را بيشتر آشكار ساخت.

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به حضرت على عليه السلام وصيت كرد: به تو وصيت مى كنم، هيچكس در تشييع جنازه من از كسانى كه به من ستم نمودند و دشمن من و رسول خدايند حضور نيابند. مبادا، اجازه دهى نفرى از آنان و پيروانشان بر من نماز بخوانند، مرا در شب، هنگامى كه همه چشمها به خواب رفته اند به خاك بسپار. [ر. ك: روضه الواعظين، ص 168. در اين صفحه آمده است: و اوصيك ان لا شهدا احد جنازتى من هولاء الذين ظلمونى و اخذ و احقى فانهم اعدائى و اعدا، رسول الله صلى الله عليه و آله و ان يا يصلى على احد منهم و لا من اتباعهم، و اذفنى فى الليل اذا هدات العيون و نامت الابصار».]

ابن ابى الحديد مى نويسد: حضرت زهرا عليهاالسلام، حضرت على عليه السلام را سوگند داد كه، عمر و ابوبكر بر وى عليهاالسلام نماز نخوانند و بر سر قبر وى نيايند. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 281. در اين صفحه آمده است: «... فانى انشدك الله، الا يصليا على جنازتى و لا يقوما على قبرى!». هم چنين رجوع شود به مناقت، جلد سوم، 363 و بحار الانوار، جلد 43، ص 182.]

در اين مورد سيد اسماعيل حميرى شاعر (متولد 105- متوفاى 170 هجرى) چنين سروده است:

«و فاطم قد اوصت بان لا يصليا   عليها و ان لا يدنوا من رجا القبر
عليا و مقدادا و ان يخرجوبها   رويدا بليل فى سكوت و فى ستر»

[مناقب جلد سوم، ص 363، ترجمه: حضرت فاطمه به على عليه السلام و مقداد وصيت كرد كه آن دو (ابوبكر و عمر) بر وى نماز نخوانند و به قبر وى نزديك نشوند و در سكوت و تاريكى شب، پوشيده از ديده ها او را به خاك سپارند.]

اكثر تذكره نويسان و مورخان شيعه و سنى، اتفاق نظر دارند كه حضرت على عليه السلام شبانه ، حضرت زهرا عليهاالسلام را به خاك سپرد.

از عايشه روايت است: حضرت على عليه السلام بر حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خواند و شبانه او را به خاك سپرد و به ابوبكر خبر نداد مگر پس از دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام. [ر. ك: المستدرك على الصحيحين، جلد سوم، ص 162. در اين صفحه آمده است: «... دفنها على و لم يشعر بها ابوبكر- رضى الله عنه- حتى دفنت و صلى عليها، على بين ابن طالب رضى الله عنه».]

بلادزى مى نويسد: ابوبكر و عمر از مرگ حضرت فاطمه عليهاالسلام مطلع نشدند. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 280. در اين صفحه آمده است: «... و لم يعلم ابوبكر و عمر بموتها».]

بنابر رواياتى حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از نماز عصر و يا اوايل شب از دنيا رفت و مردم منتظر تشييع آن حضرت بودند كه حضرت على عليه السلام به ابوذر فرمود، به صداى بلند اعلام كن تشييع جنازه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله به فردا موكول مى شود. [ر. ك: روضه الواعظين، ص 131، بحار الانوار، جلد 43، ص 192.]

چون پاسى از شب گذشت حضرت على عليه السلام برخاست و وصيت حضرت زهرا عليهاالسلام را عملى ساخت.

امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت على عليه السلام حضرت فاطمه عليهاالسلام را غسل داد، زيرا او صديقه ى معصوم بود و جز معصوم نبايد او را غسل دهد. [ر. ك: اصول كافى، جلد دوم، ص 258.]

ابن سعد نيز روايت مى كند، حضرت على عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام را غسل داد و هم چنين روايت ديگرى نقل كرده است كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله به اسماء بنت عميس فرمود: من از دنيا رفتم تو مرا غسل بده كسى را نزد من نياور. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 18، حليه الاولياء، جلد دوم، ص 43.]

با توجه به روايات مختلف چنين به نظر مى رسد كه اسماء دختر عميس در غسل دادن حضرت فاطمه عليهاالسلام با حضرت على عليه السلام همكارى داشته است.

ابن سعد مى نويسد: ابوبكر بر حضرت فاطمه عليهاالسلام نماز خواند و بر او چهار تكبير گفت. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 19. در اين صفحه آمده است: «و صلى ابوبكر الصديق على فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فكبر عليها اربعا».]

بنابر روايات متواتر از مورخين شيعه و سنى، حضرت على عليه السلام بر حضرت فاطمه عليهاالسلام نماز خواند و پنج تكبير گفت. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد هشتم، ص 19، قرب الاسناد، ص 45، بحار الانوار، جلد 143، صص 200 و 188.]

رواياتى وجود دارد كه بنابر آن به نظر مى رسد علاوه بر مولى الموحدين على عليه السلام و فرزندانش تعدادى ديگر در مراسم تشييع و اقامه ى نماز براى حضرت فاطمه عليهاالسلام حضور داشته اند.

به عنوان مثال شيخ مفيد مى نويسد: سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه به امامت حضرت على عليه السلام بر پيكر مقدس حضرت زهرا عليهاالسلام نماز خواندند. [ر. ك: الاختصاص، ص 5.]

ابن ابى الحديد به روايت از جعفر بن جرير مى نويسد: در مراسم تشييع و دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام كسى جز على و عباس و مقداد و زبير حاضر نبود. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد شانزدهم، ص 280.]

مرحوم مجلسى به سند از اميرالمؤمنين على عليه السلام مى نويسد: هنگامى كه حضرت زهرا عليهاالسلام وفات يافت كسى با خبر نشد به جز ام سلمه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله، ام ايمن و فضه و از مردان عبدالله بن عباس، سلمان فارسى، عمار بن ياسر، مقداد، ابوذر و حذيفه و به نقل از طبرى مى نويسد: فضل بن عباس، بريده و ابن مسعود و عقيل نيز حضور داشته اند. [ر. ك: بحار الانوار، جلد 43، ص 208.]

مدفن حضرت فاطمه

در مورد محل دفن حضرت زهرا عليهاالسلام به سه گونه سخن گفته اند:

الف- بعضى از اصحاب گفته اند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما بين قبرى و منبرى روضه من الرياض الجنه...» «[معانى الاخبار، ص 267. و روضه الواعظين، ص 169.] بين اين قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است». و بر اساس اين سخن رسول خدا گويند حضرت فاطمه عليهاالسلام ما بين قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله مدفون است.

ب- دسته اى ديگر تصريح مى نمايند كه حضرت زهرا عليهاالسلام در قبرستان بقيع به خاك سپرده شده [روضه الواعظين، ص 169.] است.

ج- حضرت زهرا عليهاالسلام در خانه اش به خاك سپرده [ر. ك: قرب الاسناد، ص 163، معانى الاخبار، ص 267.] شده است.

حضرت على عليه السلام، هفت قبر و به روايتى ديگر چهل قبر در قبرستان بقيع ساخت براى منحرف ساختن افكار افراد كه از محل دفن واقعى حضرت منحرف گردد و به روايتى ديگر قبر آن حضرت را با زمين هموار ساخت. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ص 281. منتهى الامال، جلد اول، ص 139 و بحار الانوار جلد 43، ص 213.]

در نزد علماى اماميه اصح اقوال اينست كه:

امام رضا عليه السلام فرمود: حضرت فاطمه در خانه ى خود بخاك سپرده شد. و سپس با توسعه مسجدالنبى توسط بنى اميه خانه ى حضرت فاطمه جزء مسجد شد. [اصول كافى، جلد دوم، ص 395.]

در مقابل اين روايت، ابن سعد از عبدالله بن جعفر روايت مى كند: مغيره بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام را ديدم كه در گرماى شديد نيم روز در بقيع ايستاده بود به او گفتم: ابوهاشم براى چه در اين وقت اينجا ايستاده اى؟ گفت: در انتظار تو بودم. به من گفته اند حضرت فاطمه عليهاالسلام را در اين خانه ى عقيل كنار خانه ى جحشين به خاك سپرده اند، از تو مى خواهم اين خانه را بخرى تا محل بخاك سپارى من باشد.

عبدالله گفت بخدا سوگند اين كار را خواهم كرد. اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند، عبدالله بن جعفر گفت: هيچ كس شك ندارد كه قبر فاطمه عليهاالسلام در آنجاست. [ر. ك: طبقات الكبير، جلد هشتم، ص 20 و زندگانى فاطمه زهرا عليهاالسلام جعفر شهيدى، ص 165- 164.]

حضرت على عليه السلام پس از انجام مراسم غسل و نماز بر پيكر مقدس حضرت زهرا عليهاالسلام به آرامى در سكوت و تاريكى شب، با دست مباركش جنازه مقدس حضرت زهرا عليهاالسلام را داخل قبر گذاشت و با تعجيل خاك بر قبر ريختند كه مبادا منافقين بفهمند و از دفن حضرت زهرا عليهاالسلام مانع شوند. [ر. ك: بخار الانوار، جلد 43، ص 183، بانوى نمونه ى اسلام، ابراهيم امينى، ص 194.]