زندگانى فاطمه زهرا(س)

سيد جعفر شهيدى

- ۹ -


دختر پيغمبر در بستر بيمارى

«صبت على مصائب لو انها صبت على الايام صرن لياليا» (1)

منصوب به فاطمه (ع)

مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى كه پس از رسول خدا-بفاصله‏اى اندك-در سنت مسلمانى پديد گرديد،روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاريخ نشان مى‏دهد،او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است.

نوشته نمى‏گويد،زهرا (ع) در آنوقت‏بيمار بود (2) !بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساسا تنى ضعيف داشته است (3) .

نوشته مؤلف كتاب‏«فاطمة الزهراء»هر چند در بيمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نيست.عقايد چنين نويسد:

«زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پريده بود.پدرش در بيمارى مرگ،او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مى‏پيوندد (4) هيچيك از اين دو نويسنده سند خود را نياورده‏اند.

ظاهر عبارت عقايد اين است،كه چون پيغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبرى داد.نمى‏خواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر يكماه و در هر ماهى بقدر يكسال ديگران رشد مى‏كرد (5) اما تا آنجا كه مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است.بيمارى او پس از اين حادثه‏ها آغاز شد.وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زيست،رنجور،پژمرده و گريان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏كرد.و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد.او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست.

داستان آنانرا كه بدر خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند،نوشتيم.چنانكه ديديم سندهاى قديمى چنان واقعه‏اى را ضبط كرده است.خود اين پيش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را با تازيانه آزرده‏اند؟آيا مى‏خواسته‏اند با زور بدرون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است،صدمه ديده؟در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثه‏ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه اين خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟چگونه مى‏توان چنين داستانرا پذيرفت و چسان آنرا تحليل كرد؟.

مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سخت‏ترين شكنجه‏ها را تحمل كردند،مسلمانانى كه از مال خود گذشتند،پيوند خويش را با عزيزترين كسان بريدند،خانمان را رها كردند،بخاطر خدا به كشور بيگانه و يا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند،چگونه چنين حادثه‏ها را ديدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه:«آنجا كه آزمايش پيش آيد دينداران اندك خواهند بود». (6)

از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ بيست و سه سال و از تاريخ هجرت تا اين روزها دهسال مى‏گذشت.در اين سالها گروهى دنياپرست كه چاره‏اى جز پذيرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دسته‏اى از اينان مردمانى تن آسان و رياست جو و اشراف منش بودند.طبيعت آنان قيد و بند دين را نمى‏پذيرفت.اگر مسلمان شدند براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود نمى‏ديدند.

قريش اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مى‏دانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بيم جان و يا باميد جاه مسلمان شد، مى‏كوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد.بسيار حقيقت پوشى و يا خوش باورى مى‏خواهد كه بگوئيم اينان چون يك دو جلسه با پيغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نيز مسلمانى درست‏بودند.

از همچشمى و بلكه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پيش از اسلام آگاهيم (7) مردم حجاز بمقتضاى خوى بيابان نشينى،مردم يثرب را كه از تيره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند.قحطانيان يا عرب‏هاى جنوبى ساكن يثرب، پيغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند،بدو ايمان آوردند،با وى پيمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوه‏هاى ديگر با قريش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قريش هرگز اين خوارى را نمى‏پذيرفت.از اين گذشته مردم مدينه در سقيفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذكرات ابو بكر كه پيغمبر گفته است‏«امامان بايد از قريش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانكه گرد پيغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حريم حرمت اين خانواده همچنان محفوظ مى‏ماند،چه كسى تضمين مى‏كرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را بخاك نمالند.اينها حقيقت‏هائى بود كه دست دركاران سياست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند.ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را بخوش باورى بزنيم و بگوئيم همه ياران پيغمبر در يك درجه از پرهيزگارى و فداكارى بوده‏اند و چنين احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد،حقيقت را دگرگون نمى‏سازد.دشمنى ميان شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پيغمبر نخستين نشانه آن ديده شد.و در سالهاى بعد آشكار گرديد.و چنانكه آشنايان به تاريخ اسلام مى‏دانند،اين درگيرى بين دو تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.

من نمى‏گويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مى‏انديشيدند.در بين مضريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايت‏حكم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند،اما شمار اينان اندك بود.آيا مى‏توان بآسانى پذيرفت كه سهيل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفيان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دين داشتند؟بسيار ساده‏دلى مى‏خواهد كه ما بگوئيم آنكس كه يك روز يا چند مجلس يا يك ماه يا يكسال صحبت پيغمبر را دريافت،مشمول حديثى است كه از پيغمبر آورده‏اند«ياران من چون ستارگانند بدنبال هر يك كه رفتيد،راه را يافته‏ايد»من بدين كارى ندارم كه اين حديث از جهت متن و سند درست است‏يا نه،اين كار را بعهده محدثان مى‏گذارم، آنچه مسلم است اينكه در آنروزها يا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پيغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مى‏توان گفت هم آنان كه بدنبال على رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبير و معاويه را گرفتند راه راست را يافته‏اند.

خواهند گفت‏خليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خليفه و يك دو تن ديگر كه بگذريم پايه حكومت را چه گروهى جز قريش استوار مى‏كرد؟و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟براى استقرار حكومت‏بايد قدرت يك پارچه شود.و براى تامين اين قدرت بايد هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط،منطق هم دگرگون شود.

زنان انصار در خانه پيغمبر

«الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (8) »

(الكهف:104)

دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بيمارى او،از آن مردان جان بر كف،از آن مسلمانان آماده در صف،از آنان كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود،چند تن او را دلدارى دادند و يا بديدنش رفتند؟هيچكس!جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.

اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقيق‏تر از مردان دارند،بخصوص كه در آن روزها، زنان بيرون صحنه سياست‏بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقيم نداشتند.

صدوق باسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على (ع) مى‏رسد نويسد (9) :

زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد (10) .

اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت داشته،مسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است.اما انصار موقعيت ديگرى داشته‏اند.آنان از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند،پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند.

و چنانكه اشارت خواهم كرد،بيشتر آنان اين دوستى را با على و فرزندان او،و خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را كه دختر پيغمبر به پرسش آنان داده است،نشان دهنده روحيه رنگ پذير مردم آن زمان است،كه با ديگر زمانها يكسانست.دختر پيغمبر از رفتار مردان آنان گله‏مند است.

گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نيست.خطبه‏اى بليغ است كه اوضاع آن روز مدينه را روشن مى‏سازد،و از آنچه پس از يك ربع قرن پيش آمد خبر مى‏دهد.ديرينه‏ترين متن اين گفتار را كه نويسنده در دست دارد كتاب‏«بلاغات النساء»است.اما اين گفتار در كتاب‏هايى چون امالى شيخ طوسى كشف الغمه،احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و ديگر كتاب‏ها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده‏ام و چون اين گفتار نيز صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در بر دارد كوشيده‏ام تا ترجمه نيز از آن زيورها عارى نباشد. لكن:

گر بريزى بحر را در كوزه‏اى چند گنجد قسمت‏يك روزه‏اى. (11)

-دختر پيغمبر چگونه‏اى؟با بيمارى چه مى‏كنى؟

-بخدا دنياى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بيزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!چون تيغ زنگار خورده نابرا،و گاه پيش روى واپس گرا،و خداوندان انديشهاى تيره و نارسايند.خشم خدا را بخود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند (12) .

ناچار كار را بدانها واگذار،و ننگ عدالت كشى را بر ايشان بار كردم نفرين بر اين مكاران و دور بوند از رحمت‏حق اين ستمكاران.

واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد؟و خلافت‏بر پايه‏هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا كه فرود آمد نگاه جبرئيل امين است.و بر عهده على كه عالم بامور دنيا و دين است.به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است.بخدا على را نه پسنديدند،چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد (13) .

بخدا سوگند،اگر پاى در ميان مى‏نهادند،و على را بر كارى كه پيغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان ايشان را براه راست مى‏برد.و حق هر يك را بدو مى‏سپرد،چنانكه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است‏بچيند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مى‏گشتند.اگر چنين مى‏كردند درهاى رحمت از زمين و آسمان بروى آنان مى‏گشود.اما نكردند و بزودى خدا به كيفر آنچه كردند آنانرا عذاب خواهد فرمود (14) . بياييد!و بشنويد!:

شگفتا!روزگار چه ابو العجب‏ها در پس پرده دارد و چه بازيچه‏ها يكى از پس ديگرى برون مى‏آرد.راستى مردان شما چرا چنين كردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمايانى غدار.در حق دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبيدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند.نفرين بر مردمى نادان كه تبهكارند.و تبه كارى خود را نيكوكارى مى‏پندارند (15) .

واى بر آنان.آيا آنكه مردم را براه راست مى‏خواند،سزاوار پيروى است،يا آنكه خود راه را نمى‏داند؟در اين باره چگونه داورى مى‏كنيد؟.

بخدايتان سوگند،آنچه نبايد بكنند كردند.نواها ساز و فتنه‏ها آغاز شد.حال لختى بپايند!تا بخود آيند،و ببينند چه آشوبى خيزد و چه خونها بريزد!شهد زندگى در كامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زيانكاران را باد در دست است و آيندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست (16) .

اكنون آماده باشيد!كه گرد بلا انگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام آهيخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد،آنگاه دريغ سودى ندارد.

جمع شما را بپراكند و بيخ و بنتان را بر كند.دريغا كه ديده حقيقت‏بين نداريد.بر ما هم تاوانى نيست كه داشتن حق را ناخوش مى‏داريد. (17)

اين سخنان كه در آن روز درد دل و گله و شكوه بانوئى داغديده و ستمديده مى‏نمود،بحقيقت اعلام خطرى بود.خطرى كه نه تنها مهاجر و انصار،بلكه رژيم حكومت و آينده نظام اسلامى را تهديد مى‏كرد.

ديرى نگذشت كه آنچه دختر پيغمبر در بستر بيمارى و نيز روزهاى پيش در جمع مسلمانان از آن خبر داد،و مردم را از پايان آن ترساند تحقق يافت.آنروز گفتند پيمبرى و رهبرى نبايد در يك خاندان بماند.گفتند قريش،اين تيره خودخواه و برترى‏جو،بايد همچنان مهترى كند. آنروز پايان كار را نمى‏ديدند.ندانستند كه مهترى از قريش به خاندان اميه و سپس بفرزندان ابو سفيان و تيره حكم بن عاص و مروانيان مى‏رسد،ندانستند كه تند باد اين تصميم عجولانه گردى را كه بر روى اخگر سوزان دشمنى ديرينه عراقى و شامى انباشته است‏به يكسو خواهد زد.ندانستند كه همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى‏شود،دو گروه برابر هم خواهند ايستاد و خليفه‏هائى جان خود را در اين راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى‏زند كه 18)

براى آگاهى بيشتر از اين دگرگونى‏ها و نتيجه‏هائى كه بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاريخ خواهيم آورد.

درآستانه‏ملكوت

«و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» (19)

(ص 49-50)

دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيمارى بسر برده؟درست نمى‏دانيم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نيست.كمترين مدت را چهل شب (20) و بيشترين مدت را هشت ماه نوشته‏اند (21) و ميان اين دو مدت روايت‏هاى مختلف از دو ماه (22) تا هفتاد و پنج روز (23) ، سه ماه (24) ،و شش ماه (25) است.

اين همه اختلاف،و اين همه روايت‏هاى گوناگون چرا؟از اين پيش نوشتيم كه در چنان سالها، تاريخ حادثه‏ها از خاطر يكى بذهن ديگرى انتقال مى‏يافت.و چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه همه اين ناقلان از اشتباه بر كنار بوده‏اند.و اين در صورتى است كه موجبات ديگر در كار نباشد. اما مى‏دانيم كه در آن روزهاى پرآشوب،از يكسو دسته‏بندى‏هاى سياسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى ديگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمين اسلام بودند در چنين شرايط كدام كس پرواى ضبط تاريخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض كه هيچيك از اين دو عامل دخالتى در اين روى داد نداشته باشد،بدون شك دسته‏هاى سياسى كه پس از اين تاريخ روى كار آمدند تا آنجا كه توانسته‏اند تاريخ حادثه‏ها را دستكارى كرده‏اند.

بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در اين بيمارى بود كه دو تن صحابى پيغمبر ابو بكر و عمر خواستار ديدار او شدند.اما دختر پيغمبر رخصت اين ديدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذيرفته‏ام كه تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال كه چنين است‏خانه خانه تو است (26) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت (27) اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجه‏اى كه در نظر بود بدست نيامد.دختر پيغمبر بآنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنين است!فاطمه گفت‏شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم (28) و آنان از خانه او بيرون رفتند.بخارى در صحيح نويسد:پس از آنكه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمى‏گذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد (29) .

در واپسين روزهاى زندگى،اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از نزديكان وى بود طلبيد.چنانكه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهيد شد به ابو بكر بن ابى قحافه شوهر كرد.دختر پيغمبر به اسماء گفت:

-من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بيفكنند و اندام او از زير جامه نمايان باشد.

-من در حبشه چيزى ديدم،اكنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه‏ها را خم كرد.پارچه‏اى بروى آن كشيد.دختر پيغمبر گفت:

-چه چيز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد. (30)

در آخرين روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نيكو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشيد و به غرفه خود رفت.خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز كشيد دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همين ساعت‏خواهم مرد (31) بنقل علماى شيعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است (32) .ليكن چنانكه نوشتم ابن عبد البر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گويا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على عليه السلام همكارى داشته است.

ابن عبد البر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت،عايشه خواست‏به حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد.عايشه شكايت‏به پدر برد كه:

-اين زن خثعميه (33) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بكر در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت:

-اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته‏اى؟

-زهرا بمن وصيت كرده است كسى بر او داخل نشود-چيزى را كه براى نعش او ساخته‏ام، وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برايش بسازم.

-حال كه چنين است هر چه بتو گفته چنان كن (34) .

ابن عبد البر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پيغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.


پى‏نوشتها:

1.در اين بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپيد او شب تاريك مى‏نمود
2.انساب الاشراف ص 405.
3.فاطمه فاطمه است ص 117.
4.فاطمة الزهراء ص 66.
5.روضة الواعظين ص 144.
6.فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن على عليه السلام) .
7.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نيز رجوع شود به فصل‏«براى عبرت تاريخ‏»در همين كتاب.
8.آنانكه كوشش ايشان در زندگى دنيا تباه شد و مى‏پندارند كه كارى نيك مى‏كنند.
9.بحار ج 43 ص 158.
10.بلاغات النساء ص 32.
11.مثنوى:نيكلسن دفتر 21 ص 4.
12.-كيف اصبحت من علتك يا بنت رسول الله؟
-اصبحت و الله عائفة لدنياكم.قالية لرجالكم.لفظتهم بعد ان عجمتهم و شناتهم بعد ان سبرتهم.فقبحا لفلول الحد.و خور القناة و خطل الراى‏«و بئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون.
13.لا جرم لقد قلدتهم ربقتها.و شننت عليهم عارها.فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين. ويحهم انى زحزحوها عن رواسى الرسالة.و قواعد النبوة.و مهبط الروح الامين.الطبين بامور الدنيا و الدين.الا ذلك هو الخسران المبين.و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟نقموا و الله نكير سيفه.و شدة وطاته.و نكال وقعته و تنمره فى ذات الله.
14.و بالله لو تكاقؤوا عن زمام نبذه اليه رسول الله (ص) لساربهم سيرا سجحا لا يكلم خشاشه.و لا يتعتع راكبه.و لاوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه.و لاصدرهم بطانا قد تحير بهم الرى.غير متحلى بطائل.الا بغمر الناهل.وردعة سورة الساغب.و لفتحت عليهم بركات من السماء و الارض،و سياخذهم الله بما كانوا يكسبون.
15.الا هلمن فاسمعن.و ما عشتن اراكن الدهر عجبا.الى اى لجا استندوا.و باى عروة تمسكوا؟«و لبئس المولى و لبئس العشير.و لبئس للظالمين بدلا».استبدلوا و الله الذنابى بالقوادم.و العجز بالكاهل.فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون.
16.ويحهم!فامن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون. اما لعمر الهكن لقد لقحت فنظرة،ريثما تنتج.ثم احتلبوا طلاع القعب دما عبطا و ذعافا ممقرا هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون غب ما اسس الاولون.
17.ثم طيبوا عن انفسكم نفسا.و طامنوا للفتنة جاشا و ابشروا بسيف صارم.و بقرح شامل و استبداد من الظالمين.يدع فيئكم زهيدا و جمعكم حصيدا فيا حسرة لكم و انى بكم و قد«عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون- (از آيه 28 سوره هود) »
18.خدا آنچه را كه مردمى دارند دگرگون نمى‏سازد مگر آنكه آنان خود دگرگون شوند. (الرعد: 11) . 19.همانا پرهيزكاران را نيكو بازگشتگاهى است.بهشت جاويدان كه درهاى آن بروى آنان گشوده است.
20.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظين ص 151.
21.الاستيعاب ص 749.
22.بحار ص 213 ج 43.
23.عيون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.
24.طبقات ج 8 ص 18.
25.انساب الاشراف بلاذرى ص 402.
26.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نيز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178.
27.طبقات ص 17 ج 8.
28.بحار ص 171.
29.صحيح ج 5 ص 177.
30.استيعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود.
31.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شيخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.
32.طبقات ج 8 ص 18.
33.خشعم از قحطانيان و از عرب‏هاى جنوبى بوده است.و اين سرزنشى است كه عدنانيان (و از جمله قريش) به قحطانيان مى‏كردند.
34.استيعاب ص 751،چنانكه نوشتيم اسماء در اين تاريخ زن ابو بكر بوده است.

 

next page

fehrest page

back page