زندگانى حضرت زهرا (عليهاالسلام ) جلد دوم
ترجمه و تحقيق از جلد ۴۳ بحارالانوار

علامه محمد باقر مجلسى
مترجم و محقق: محمد روحانى زمان آبادى

- ۳ -


پس پيامبر در اين حال خطاب به همسران خود فرمود: كدام يك از شما حاضر هستيد؟ ام سلمه گفت : من ام سلمه (95) و اين زينب (96) و اين فلان كس و فلان كس . سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يكى از حجره هاى خانه را براى دخترم فاطمه و پسرعمويم على آماده كنيد. ام سلمه گفت : اى رسول خدا! كدام حجره را؟ پيامبر فرمود: حجره خودت را، (97) و سپس به زنان خويش دستور داد تا فاطمه عليهاالسلام را زينت كنند و لوازم عروسى او را فراهم نمايند.
ام سلمه گويد: به فاطمه گفتم : آيا عطرى براى خودت ذخيره نموده اى ؟ گفت : آرى . و يك شيشه عطر آورد و مقدارى از آن را در ميان دست من ريخت ، چنان بويى از آن برخاست كه تا آن زمان استشمام نكرده بودم ، به فاطمه گفتم : اين عطر را از كجا آورده اى ؟ گفت : هرگاه دحيه كلبى (98) به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمد، پيامبر به من مى فرمود: براى عمويت پشتى بگذار! من براى او پشتى مى گذاشتم و در اين حال متوجه مى شدم كه چيزى از ميان لباسهاى او فرو مى ريزد و او به من مى فرمود كه آنها را جمع كنم و اين عطرها همانهاست كه جمع مى كردم . پس على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره سؤ ال كرد و آن حضرت فرمود: آن عبارت از عنبرى است كه از بالهاى جبرئيل فرو مى ريزد.
على عليه السلام گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من گفت : اى على ! غذاى فراوانى براى عروسى و خانواده ات تدارك كن . و سپس فرمود: گوشت و نان را من مى دهم ، خرما و روغن به عهده تو. من خرما و روغن فراهم كردم و نزد پيامبر بردم ، آن حضرت آستينهاى لباسش را بالا زد و خرما را تميز كرده و روغن ريخت و غذايى درست كرد كه آن را ((حيس )) مى گفتند، و گوسفند فربهى ذبح كرد، و نان فراوانى تدارك نمود، سپس به من گفت : هركس را كه دوست دارى دعوت كن .
پس وارد مسجد شدم و ديدم كه مسجد پر از صحابه پيامبر است ، حيا كردم كه در ميان آن جمع عده اى را دعوت كنم و عده اى را دعوت ننمايم ، پس بر يك بلندى قرار گرفتم و خطاب به همه گفتم : همه شما را به صرف وليمه عروسى فاطمه (عليهاالسلام ) دعوت مى كنم . آنان پذيرفتند و گروه گروه به طرف خانه پيامبر حركت كردند و من از كثرت جمعيت و قلت غذا خجالت مى كشيدم ، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنچه كه در ذهن من مى گذشت مطلع گرديد، گفت : اى على ! من دعا مى كنم كه خدا به غذاى شما بركت بدهد. على عليه السلام گفت : آن جمعيت كه تعداد آنها بيش از چهار هزار نفر بود همگى از غذا و آبى كه فراهم كرده بوديم خوردند و نوشيدند و سير شدند ولى از غذا چيزى كم نشد.
سپس پيامبر دستور داد تا كاسه هايى را پر از غذا كردند و آنها را براى زنان خويش فرستاد و كاسه اى نيز پر از غذا كرد و فرمود: اين كاسه نيز براى على و فاطمه بماند. هنگامى كه غروب آفتاب نزديك شد رسول خدا صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود: فاطمه را بياور! ام سلمه به دنبال حضرت فاطمه رفت و او را در حالى كه پايين لباسش بر زمين كشيده مى شد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان حيا مى كرد كه يك بار بر زمين افتاد كه در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: خداوند تو را در دنيا و آخرت از افتادن نگاهدارد. هنگامى كه فاطمه به مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، آن حضرت حجاب از چهره فاطمه برداشت تا على عليه السلام او را ببيند، سپس دست فاطمه را گرفت و در دست على عليه السلام قرار داد و فرمود: اى على ! خدا قدم دختر رسول خدا را براى تو مبارك كند، اى على ! همانا فاطمه خوب همسرى ، و اى فاطمه ! همانا على خوب شوهرى است ، پس به سوى خانه خود برويد و صبر كنيد تا بيايم .
على عليه السلام گفت : دست فاطمه را گرفتم و با هم به خانه رفتيم و در آنجا او در گوشه اى نشست و من در كنار او نشستم ، و هر دو از حيا و خجالت به زمين نگاه مى كرديم تا پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود: چه كسانى در اينجا هستند؟ گفتيم : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله بفرماييد، شما چه زائر خوب و نيكويى هستيد! رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و نشست و فاطمه نيز در كنار او نشست ، پيامبر به او فرمود: برخيز و مقدارى آب براى من بياور! فاطمه برخاست و ظرفى را پر از آب كرده به حضور پيامبر آورد، سپس پيامبر جرعه اى از آن آب را بر گرفت و مضمضه كرده و داخل ظرف ريخت و فاطمه را به نزد خود خواند و كفى از آن آب را به سينه فاطمه پاشيد و به او گفت : برگرد! و چون فاطمه برگشت كف ديگر از آب را در ميان دو كتف وى پاشيد و گفت :
((خدايا! اين دختر من است كه محبوبترين مردم در نزد من مى باشد، خدايا! اين برادر من است كه محبوبترين مردم در نزد من مى باشد. پروردگارا! على را ولى و مطيع خود قرار بده و اهل و عيالش را برايش مبارك گردان )). و سپس گفت : اى على ! حال نزد همسرت برو، از خداوند مى خواهم كه بركت و رحمتش را نصيب شما نمايد. همانا او حميد و مجيد است . (99)
247/6 الامالى للطوسى : جماعة ، اءبى غالب الزرارى ، عن الكلينى ، عن عدة من اءصحابه عن اءحمد بن محمد، عن الوشاء، عن الخيبرى ، عن يونس بن ظبيان ، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : سمعنه يقول : لو لا اءن الله خلق اءميرالمؤ منين لفاطمة ما كان لها كفو على الارض
ترجمه : در امالى شيخ طوسى به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام آمده كه آن حضرت فرمود: اگر خداوند متعال اميرالمؤ منين على عليه السلام را خلق نمى كرد، در تمام زمين انسانى كه كفو و شايسته همسرى با حضرت فاطمه عليهاالسلام يافت نمى شد. (100)
248/7 الامالى للطوسى : (101) روى اءن اءميرالمؤ منين عليه السلام دخل فاطمة بفاطمة بعد وفاة اختيها رقية زوجه عثمان بستة عشر يوما، و ذلك بعد رجوعه من بدر، و ذلك لايام خلت من شوال .
و روى اءنه دخل بها يوم الثلثاء لست خلون من ذى الحجة والله تعالى اءعلم

ترجمه : در امالى شيخ طوسى آمده :
روايت شده است كه عروسى على و فاطمه عليهاالسلام بعد از بازگشت على از جنگ بدر و در اوايل ماه شوال ، درحالى كه 16 روز از وفات رقيه خواهر حضرت فاطمه مى گذشت واقع شد. و روايت شده كه اين مرد در روز سه شنبه ششم ذى حجة واقع شده است .
249/8 الخصال : (102) الطالقانى ، عن الحسن بن على العدوى ، عن عمرو بن المختار عن يحيى الحمانى ، عن قيس بن الربيع ، عن الاعمش ، عن عباية بن ربعى عن اءبى اءيوب الانصارى قال : ان رسول الله صلى الله عليه و آله مرض مرضة فاءنته فاطمة عليهاالسلام تعوده و هو ناقة مرضه ، فلما راءت ما برسول الله صلى الله عليه و آله من الجهد و الضعف خنقتها العبرة حتى جرت دمعتها على خدها، فقال النبى صلى الله عليه و آله لها: يا فاطمة ! ان الله جل ذكره الطلع الى الارض اطلاعة فاختار منها بعلك ، فاءوحى الى فاءنكحته ، اءما علمت يا فاطمة اءن لكرامة اياك زوجك اءقدامهم سلما و اءعظمهم حلما، و اءكثرهم علما.
قال : فسرت بذلك فاطمة عليهاالسلام ، واستبشرت بما قال لها رسول الله صلى الله عليه و آله فاءراد رسول الله صلى الله عليه و آله اءن يزيدها مزيد الخير كله من الذى قسمه الله له و لمحمد و آل محمد، فقال ، يا فاطمة لعلى ثمان خصال : ايمانه بالله و برسوله ، و علمه و حكمته و زوجته ، و سبطاه الحسن و الحسين ، و امره بالمعروف ، و نهيه عن المنكر، و قضاؤ ه بكتاب الله .
يا فاطمة ! انا اءهل البيت اعطينا سبع خصال لم يعطها اءحد من الاولين قبلنا و لا يدركها اءحد من الاخرين بعدنا: نبينا خير الانبياء و هو اءبوك و وصينا خير الاوصياء و هو بعلك ، و شهيدنا سيدالشهداء و هو حمزة عم اءبيك ، و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنة و هو جعفر، و منا سبطا هذه الامة و هما ابناك

ترجمه : شيخ صدوق (381 ه ) در كتاب خصال از ابوايوب انصارى روايت كرده :
رسول خدا صلى الله عليه و آله بيمار شده بود، به هنگام دوران نقاهت حضرت فاطمه عليهاالسلام به عيادت او آمد و چون حال پيامبر و ضعف او را مشاهده نمود گريه اش گرفت و قطره هاى اشك بر گونه اش جارى شد، پيامبر كه حال او را مشاهده كرد به او فرمود: اى فاطمه ! همانا خداوند جليل در يكى از نظاره هايش بر زمين همسر تو را انتخاب كرد و سپس ‍ به من وحى كرد تا تو را به ازدواج او درآورم . اى فاطمه ! آيا مى دانى كه اين از كرم و موهبت خداوندى است كه تو را به كسى تزويج نموده است كه اولين مردم در اسلام آوردن ، و بزرگترين آنها در حلم و صبورى است ، و علم او از همه مردم بيشتر مى باشد. ابوايوب انصارى گويد: حضرت فاطمه عليهاالسلام وقتى اين گفته ها را شنيد خوشحال شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست تا خوشحالى او را بيشتر كند و لذا فرمود:
اى فاطمه ! همانا در على هشت خصلت نيكو وجود دارد:
1 ايمان به خداوند و رسولش دارد
2 علم او فراوان است
3 از نعمت حكمت برخوردار مى باشد
4 همسرى چون تو دارد
5 دو فرزند نيكو چون حسن و حسين دارد
6 آمر به معروف است
7 نهى كننده از منكرات مى باشد
8 بر اساس كتاب نازل شده از جانب خدا، قضاوتى شايسته دارد.
اى فاطمه ! همانا ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت خصلت نيكو به ما عطا كرده كه آنها را به احدى قبل از ما عطا نكرده و به هيچ كس بعد از ما نيز عطا نخواهد كرد:
1 پيامبر ما بهترين پيامبران است ، و او پدر توست
2 وصى ما بهترين اوصيا است ، و او شوهر توست
3 شهيد ما سرور شهيدان است ، و او حمزه عموى پدر توست
4 از ماست آن كسى كه دو بال دارد و با آنها در بهشت پرواز مى كند، و او جعفر و از خانواده ماست
5 دو سبط اين امت نيز از ما هستند، و آنها دو پسران تو هستند.
250/9 الامالى للصدوق : (103) اءبى ، و العطار، عن محمد العطار، عن محمد بن عبدالجبار، عن اءبى اءحمد الازدى ، عن اءبان بن تغلب ، عن عكرمة ، عن ابن عباس قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان الله تبارك و تعالى آخى بينى و بين على بن اءبى طالب و زوجه ابنتى من فوق سبع سماواته ، و اءشهد على ذلك مقربى ملائكته و جعله وصيا و خليفة ، فعلى منى و اءنا منه ، محبه محبى ، و مبغضه مبغضى و ان الملائكة لتتقرب الى الله بمحبته
ترجمه : شيخ صدوق در امالى از ابن عباس ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى بين من و على برادرى برقرار كرد، و دخترم فاطمه را در بالاى آسمانهاى هفتگانه به او تزويج نمود، و ملائكه مقربش را بر آن ازدواج شاهد گرفت ، و او را وصى و خليفه من قرار داد، پس على از من و من از على هستم ، دوست على دوست من و دشمن وى دشمن من خواهد بود، و همانا ملائكه به واسطه على به خداوند تقرب مى جويند.
251/10 الامالى للصدوق : (104) ابن الوليد، عن سعد، عن ابن عيسى ، عن على بن الحكم بن الحسين بن اءبى العلاء، عن الصادق ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال اءميرالمؤ منين عليه السلام دخلت ام ايمن على النبى صلى الله عليه و آله و فى ملحفتها شى ء، فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله : ما معك يا ام ايمن ؟ فقالت : ان فلانة اءملكوها فنثروا عليها فاءخذت من نثارها ثم بكت ام ايمن و قالت : يا رسول الله ! فاطمة زوجتها و لم تنثر عليها شيئا، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا ام ايمن ! لم تكذبين ؟! فان الله تبارك و تعالى لما زوجت فاطمة عليا اءمر اءشجار الجنة اءن تنثر عليهم من حليها و حللها و ياقوتها و درها و زمردها و استبرقها فاءخذوا منها ما لا يعلمون ، و لقد نحل الله طوبى فى مهر فاطمة فجعلها فى منزل على
تفسير العياشى : (105) عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن اءبى جعفر عليه السلام مثله (106)
ترجمه : شيخ صدوق در امالى از امام على عليه السلام روايت كرده :
روزى ام ايمن به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه با خود پارچه اى داشت و در آن چيزى پيچيده بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفت : اى ام ايمن ! اين چيست كه با خود دارى ؟ ام ايمن گفت : به عروسى فلان دختر رفته بودم ، از آن چيزهايى كه نذر كرده و نثارش مى كردند مقدارى برداشته ام . ام ايمن پس از اين سخن به گريه افتاد و گفت :
اى رسول خدا تو فاطمه را تزويج كردى ولى چيزى برايش نثار نكردى .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى گفت : چرا سخن كذب مى گويى ؟ همانا خداوند تبارك و تعالى به هنگام ازدواج فاطمه با على به درختان بهشت دستور داد تا از ثمره هاى نيكوى خود نثار آنها كنند، و آنان به قدرى از آنها برگرفتند كه حساب ندارد، و خداوند درخت طوبى را جزء مهريه فاطمه قرار داده و آن رادر منزل على نهاد.
عياشى سمرقندى (ح 320 ه ) در تفسير خود اين روايت را از عمرو بن شمر، از جابر، از امام باقر، از پدرانش ، از على عليهم السلام نقل نموده است .
252/11 - تفسير على بن ابراهيم : (107) اءبى ، عن بعض اءصحابه رفعه (108) قال : كانت فاطمة عليهاالسلام لا يذكرها اءحد لرسول الله صلى الله عليه و آله الا اءعرض عنه حتى آيس الناس منها، فلما اءراد اءن يزوجها من على عليه السلام اءسر اليها فقالت : يا رسول الله اءنت بما ترى غير اءن نساء قريش تحدثنى عنه اءنه رجل دحداح البطن ، طويل الذراعين ، ضخم الكراديس ، اءنزع عظيم العينين و السكنة (مشاشار كمشاشير البعير) ضاحك السن ، لا مال له .
فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله : يا فاطمة اءما علمت اءن الله اءشرف على الدنيا فاختارنى على رجال العالمين ، ثم اطلع فاختار عليا على رجال العالمين ، ثم اطلع فاختارك على نساء العالمين ؟
يا فاطمة ! انه لما اسرى الى السماء وجدت مكتوبا على صخرة بيت المقدس : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، اءيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره ، فقلت لجبرئيل : و من وزيرى ؟ فقال : على بن اءبى طالب .
فلما انتهيت الى سدرة المنتهى وجدت مكتوبا عليها: اءنا لا اله الا اءنا، محمد صفوتى اءيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره ، فقلت لجبرئيل : و من وزيرى ؟ فقال : على بن ابى طالب عليه السلام .
فلما جاوزت السدرة انتهيت الى عرش رب العالمين ، وجدت مكتوبا على قائمة من قوائم العرش : اءنا لا اله الا اءنا، محمد حبيبى اءيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره .
فلما دخلت الجنة راءيت فى الجنة شجرة طوبى اءصلها فى دار على و ما فى الجنة قصر و لا منزل الا و فيها فتر و منها و اءعلاها اءسقاط حلل من سندس و استبرق يكون للعبد المؤ من اءلف اءلف سفط فى كل سفط مائة اءلف حلة ما فيه حلة تشبه الاخرى على اءالوان مختلفة ، و هو ثباب اءهل الجنة ، وسطها ظل ممدود، عرض الجنة كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسوله ، يسير الراكب فى ذلك الظل مسيرة مائة عام فلا يقطعه و ذلك قوله (و ظل ممدود) (109) و اءسفلها ثمار اءهل الجنة و طعامه متدلل فى بيوتهم يكون فى القضيب منها مائة لون من الفاكهة مما اءيتم فى دار الدنيا و ما لم تروه ، و ما سمعتم به و ما لم تسمعوا مثلها، و كلما يجتنى منها شى ء نبتت مكانها اخرى ، لا مقطوعة ، و لا ممنوعة و يجزى نهر فى اءصل تلك الشجرة تنفجر منها الانهار الاربعة (اءنهار من ماء غير آسن ، و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه واءنهار من خمر لذة للشاربين ، و اءنهار من عسل مصفى ) (110)
يا فاطمة ! ان الله اءعطانى فى على سبع خصال : هو اءول من ينشق عنه القبر معى ، و هو اول من يقف معى على الصراط فيقول للنار خذى ذا و ذرى ذا، و اءول من يكسى اذا كسيت ، و اءول من يقف معى على يمين العرش ، و اءول من يقرع معى عاب الجنة ، و اءول من يسكن معى عليين ، و اءول من يشرب معى من الرحيق المختوم (ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس ‍ المتنافسون ) (111)
يا فاطمة ! هذا ما اءعطاه الله عليا فى الاخرة و اءعد له فى الجنة اذا كان فى الدنيا لا مال له .
فاءما ما قلت : انه بطين ، فانه مملؤ من علم خصه الله به و اءكرمه من بين امتى .
و اءما ما قلت : انه اءنزع عظيم العينين فان الله خلقة بصفة آدم . و اءما طول يديه فان الله عزوجل طولها يقتل بها اءعداه اءعداء رسوله ، و به يظهر الله الدين و لو كره المشركون ، و به يفتح الله الفتوح ، و يقاتل المشركين على تنزيل القرآن و المنافقين من اءهل البغى و النكث و الفسوق على تاءويله . و يخرج الله من صلبه سيدى شباب اءهل الجنة ، و يزين بهما عرشه .
يا فاطمة ! ما بعث الله نبيا الا جعل له ذرية من صلبه و جعل ذريتى من صلب على ، و لولا على ما كانت لى ذرية .
فقالت فاطمة : يا رسول الله ! ما اءختار عليه اءحدا من اءهل الارض ، فزوجها رسول الله صلى الله عليه و آله فقال ابن عباس عند ذلك : والله ما كان لفاطمة كفو غير على عليه السلام

ايضاح : الدحداح القصير السمين و اندح بطنه اندحاحا: اتسع ، و كل عظمين التقيا فى مفصل فهو كردوس ، نحو المنكبين و الركبتين و الوركين و الانزع هو الذى انحسر الشعر عن جانبى جبهته ، و السكنة كقرحة مقر الراءس من العنق ، و لم اءجد لمشاشار معنى فى اللغة ، و لعله كان فى الاصل : له مشاش كمشاش البعير، و المشاش رؤ وس العظام ، و لم تكن تلك الفقرة فى بعض النسخ و هو اءصوب
قوله : الا و فيها فتر، بالفاء المكسورة : ما بين طرف الابهام و طرف المشيرة و فى بعضها بالقاف قال الفيروزآبادى : القتر القدر و يحرك و فى بعضها قنو بالكسر اءى عذق ، و التدلل : التدلى ، و الاسن الاجن المتغير، و قد مر شرح سائر اءجزاء الخبر فى كتاب الفتن و كتاب اءحوال اءميرالمؤ منين عليه السلام
ترجمه : على بن ابراهيم قمى (307 ه ) در تفسير خود، از پدرش و او از برخى اصحابش روايت كرده :
كسى براى خواستگارى از فاطمه عليهاالسلام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى رفت مگر اينكه پيامبر از او روى برمى گرداند و به وى جواب منفى مى داد تا آنجا كه عموم مردان از ازدواج با فاطمه ماءيوس شدند.
آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نظر گرفت حضرت فاطمه عليهاالسلام را براى على عليه السلام تزويج نمايد و با فاطمه در اين باره مشورت كرد...
رسول خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: آيا نمى دانى آنگاه كه خداوند نظرى به زمين افكند، مرا از ميان مردان عالم انتخاب كرد، و سپس نظرى كرد و على عليه السلام را برگزيد، سپس توجهى ديگر نمود و تو را از ميان زنان دو عالم انتخاب كرد؟
اى فاطمه ! وقتى مرا به معراج بردند ديدم بر سنگ بيت المقدس نوشته شده : خدايى غير از خداى يكتا نيست ، محمد رسول خداست ، من او را به وسيله وزيرش تاءييد و يارى نموده ام ، به جبرئيل گفتم : وزير من كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب .
هنگامى كه به سدرة المنتهى رسيدم ديدم بر آن نوشته شده : من خداوندى هستم كه غير از او معبودى نيست ، محمد را كه حبيب من است به وسيله وزيرش تاءييد و نصرت كرده ام . به جبرئيل گفتم : وزير من كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب .
وقتى از سدرة المنتهى گذشتم و به عرش پروردگار رسيدم ديدم كه به بر يكى از قائمه هاى عرش نوشته شده : من خدايى هستم كه غير از او معبودى نيست ، محمد برگزيده و حبيب من است كه او را به وسيله وزيرش تاءييد و يارى نموده ام .
وقتى داخل بهشت شدم درخت طوبى را ديدم كه ريشه اش در خانه على بود، و در آنجا هيچ قصر و منزلى نبود مگر اينكه در آن شاخه اى از اين درخت وجود داشت ، بالاى درخت سبدهايى پر از سندس و استبرق وجود داشت و هر سبدى را هزار هزار سبد بود و در هر سبدى صد هزار حله ، و هيچ حله اى در آن نبود كه به ديگرى شباهت داشته باشد، زيرا آنها داراى رنگهاى مختلف بودند و لباسهاى اهل بهشت از آنهاست ، در وسط بهشت سايه اى است ممتد كه پهناى آن به قدر پهناى تمام آسمانها و زمين است و خداوند آن را براى ايمان آورندگان به خداوند و رسولش آماده كرده است . حال اگر شخص سوارى مدت صد سال در آن سايه راه طى كند، آن سايه تمام نمى شود و همين است قول خداوند در قرآن كه مى فرمايد: (و ظل ممدود) (112)، و ميوه هاى اهل بهشت از آن درخت آويزان است ، و غذاى هر كسى در خانه خود از شاخه آن آويزان شده است و در هر شاخه آن درخت صدرنگ ميوه وجود دارد كه بخشى از آن رنگها را هرگز در دنيا نديده است . هرگاه آن ميوه ها از درخت چيده شود ميوه ديگرى به جاى آن به وجود مى آيد و آن ميوه ها هرگز ممنوع نمى شوند و رشد آنها هرگز قطع نمى گردد. نهرى در زير اين درخت از كنار ريشه اش جريان دارد كه چهار نهر ديگر از آن منشعب مى شود و آن چهار نهر همان است كه خداوند در قرآن فرموده : ((نهرهايى از آبى كه فاسد نمى شوند، نهرهايى از شيرى كه طعم آن تغيير نمى كند، نهرهايى از شربتهاى گوارا، نهرهايى از عسل مصفا)).
اى فاطمه ! همانا خداوند به على هفت خصلت عطا فرموده است :
1 - على اولين كسى است كه با من از قبر خارج مى شود
2 - على اولين كسى است كه با من بر لبه صراط مى ايستد و به آتش مى گويد: اين را بسوزان و آن را رها كن
3 - على اولين كسى است كه بدنش بعد از من پوشيده مى شود
4 - على اولين كسى است كه با من در طرف راست عرش توقف خواهد كرد
5 - على اولين كسى است كه با من در بهشت را خواهد كوبيد
6 - على اولين كسى است كه با من ساكن عليين خواهد شد
7 - على اولين كسى است كه با من از آشاميدنيهاى دست ناخورده و ناب خواهد نوشيد ((همان آشاميدنى كه مهر آن از مشك است و مشتاقين به آن رغبت فراوان دارند)).
اى فاطمه ! اينها نعمتهايى هستند كه خداوند آنها را براى على در آخرت و بهشت اختصاص داده ، در صورتى كه در دنيا زاهد باشد.
... به وسيله مجاهدتهاى على است كه خدا دين خود را ظاهر مى كند ولو كه مشركان را خوش نيايد، و به وسيله اوست كه خداوند فتح و پيروزى به اسلام عطا مى فرمايد و مشركين بر اساس تنزيل ، و منافقين از اهل بغى و پيمان شكنان و فاسقين بر اساس تاءويل قرآن كشته مى شوند، و خداوند از صلب او دو سرور جوانان بهشت را كه بهشت به وسيله آنها زينت مى شود، خارج مى نمايد.
فاطمه جان ! خدا هيچ پيامبرى را مبعوث ننموده مگر اينكه ذريه و نسل وى را از صلب او قرار داده ولى نسل مرا از صلب على قرار داده است ، اگر على نبود ذريه و نسلى براى من باقى نمى ماند.
پس از اين گفتگوها حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : اى رسول خدا! من احدى از اهل زمين را بر على مقدم نخواهم كرد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را براى على عليه السلام تزويج كرد.
ابن عباس در اين باره مى گويد: به خداوند سوگند غير از على عليه السلام كسى لياقت و شايستگى همسرى با فاطمه عليهاالسلام را نداشت .
253/12 - الامالى للصدوق : (113) ابن وليد، عن الصفار، عن سلمة بن الخطاب ، عن ابراهيم بن مقاتل ، عن حامد بن محمد، عن عمر بن هارون ، عن الصادق ، عن آبائه عن على عليه السلام قال : لقد هممت بتزويج فاطمة ابنة محمد صلى الله عليه و آله و لم اءتجرء اءن اءذكر ذلك للنبى ، ذلك ليختلج فى صدرى ليلى و نهارى حتى دخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله ، فقال : يا على ! قلت : لبيك يا رسول الله : قال : هل لك فى التزويج ؟ قلت : رسول الله اءعلم ، و اذا هو يريد اءن يزوجتى بعض نساء قريش و انى لخائف على فوت فاطمة .
فماشعرت بشى ء اذ اءتانى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال لى : اءجب النبى صلى الله عليه و آله و اءسرع ، فماراءينا رسول الله صلى الله عليه و آله اءشد فرحا منه اليوم .
قال : فاءتيته مسرعا فاذا هو فى حجره ام سلمه فلما نظر الى تهلل وجهه فرحا و تبسم حتى نظرت الى بياض اءسنانه يبرق . فقال : ابشر يا على ، فان الله عزوجل قد كفانى ما قد كان اءهمنى من اءمر تزويجك ، فقلت : و كيف ذلك يا رسول الله ؟
قال : اءتانى جبرئيل و معه سنبل الجنة و قرنفلها فناولنيهما، فاءخذتهما و شممتهما، فقلت : ما سبب هذا السنبل و القرنفل ؟ فقال : ان الله تبارك و تعالى اءمر سكان الجنان من الملائكة و من فيها اءن يزينوا الجنان كلها بمغارسها و اءشجارها و ثمارها و قصورها، و اءمر ريحها فهبت باءنواع العطر و الطيب ، و اءمر حور عينها بالقراءة فيها بسورة طه و طواسين و يس و حمعسق ، ثم نادى منادى من تحت العرش : الا ان اليوم يوم وليمة على بن ابى طالب عليه السلام اءلا انى اشهدكم اءنى قد زوجت فاطمة بنت محمد من على بن اءبى طالب رضى منى بعضهما لبعض .
ثم بعث الله تبارك و تعالى سحابة بيضاء فقطرت عليهم من لؤ لؤ ها و زبرجدها و يواقيتها، و قامت الملائكة فنثرت من سنبل الجنة و قرنفلها، هذا مما نثرت الملائكة . ثم اءمرالله تبارك و تعالى ملكا من الملائكة الجنة يقال له : راحيل و ليس فى الملائكة اءبلغ منه فقال : اخطب يا راحيل ، فخطب بخطبة لم يسمع بمثلها اءهل السماء و لا اءهل الارض . ثم نادى مناد: اءلا يا ملائكتى و سكان جنتى ! باركوا على على بن اءبى طالب حبيب محمد و فاطمة بنت محمد، فقد باركت عليهما، اءلا انى قد زوجت اءحب النساء من اءحب الرجال الى بعد النبيين و المرسلين .
فقال راحيل الملك ، يا رب و ما بركتك فيهما باءكثر مما راءينا فى جنانك و دارك ؟
فقال عزوجل : يا راحيل ان من بركتى عليهما اءن اءجمعهما على محبتى و اءجعلهما حجة على خلقى ، و عزتى و جلالى لا خلقن منهما خلقا، و لا نشاءن منهما ذرية اءجعلهم خزانى فى اءرضى ، و معادن لعلمى ، و دعاة الى دينى ، بهم اءحتج على خلقى بعد النبيين و المرسلين .
فابشر يا على فان الله عزوجل اءكرمك كرامة لم يكرم بمثلها اءحدا، و قد زوجتك ابنتى فاطمة على ما زوجك الرحمن ، و قد رضيت لها بما رضى الله لها فدونك اءهلك فانك اءحق بها منى . و لقد اءخبرنى جبرئيل عليه السلام اءن الجنة مشتاقة اليكما، و لولا ان الله عزوجل قدر اءن يخرج منكما ما يتخذه على الخلق حجة لاجاب فيكما الجنة و اءهلها، فنعم الاخ اءنت ، و نعم الختن اءنت ، و نعم الصاحب اءنت و كفاك برضى الله رضى .
قال على عليه السلام : فقلت : يا رسول الله من قدرى حتى اءنى ذكرت فى الجنة و زوجنى الله فى ملائكته ؟
فقال : ان الله عزوجل اذا اءكرم وليه و اءحبه ، اءكرمة بما لاعين راءت و لا اذن سمعت ، فحباها الله لك يا على .
فقال على عليه السلام : (رب اءوزعنى اءن اءشكر نعمتك التى اءنعمت على ) (114) فقال رسول الله صلى الله عليه و آله آمين

عيون اخبارالرضا: (115) محمد بن على بن الشاء، عن اءحمد بن المظفر، عن محمد بن زكريا، عن مهدى بن سابق ، عن الرضا، عن آبائه ، عن على عليه السلام مثله
عيون اخبارالرضا: (116) الدقاق ، عن ابن زكريا القطان ، عن ابن حبيب ، عن اءحمد بن الحارث عن اءبى معاوية ، عن الاعمش ، عن الصادق عليه السلام ، عن آبائه ، عن على عليه السلام مثله
ترجمه : شيخ صدوق در امالى از على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
من عزم خود را جزم كردم كه با فاطمه عليهاالسلام ازدواج كنم ولى جرئت نمى كردم اين مطلب را با رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان بگذارم ، اين آرزو در هر شب و روز در سينه من شعله مى كشيد تا اينكه بالاخره به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدم . آن حضرت به من فرمود: اى على ! گفتم : بفرماييد اى رسول خدا! فرمود: تصميم به ازدواج گرفته اى ؟ گفتم : رسول خدا بهتر مى داند. و دانستم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد دارد بعضى از زنان قريش را برايم تزويج كند، ولى من نگران بودم كه مبادا فاطمه عليهاالسلام از دستم برود.
روزى پيامبر شخصى را نزد من فرستاد و مرا احضار كرد، من كه از شدت خوشحالى سر از پا نمى شناختم به حضور آن حضرت كه در حجره ام سلمه مشرف شدم و ديدم كه آن بزرگوار به قدرى شادمان است و خوشحال كه سابقه نداشت ، و هنگامى كه چشمم به ايشان افتاد، ديدم كه چشمانش مى درخشيد و سفيدى دندانهايش از سرور و خنده اى كه داشت مشاهده مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على ! به تو مژده مى دهم كه خداوند آن غم كه درباره ازدواج تو داشتم برطرف كرد. گفتم : چگونه اى رسول خدا؟
گفت : جبرئيل نزد من آمد و سنبل و قرنفل بهشتى به من داد، من آنها را گرفتم و بوييدم و به جبرئيل گفتم : اين سنبل و قرنفل براى چيست ؟ گفت : خداى توانا به ملائكه و ساكنين بهشت دستور داده كه بهشت را با ميوه هاى درختان ، درخت ها و گياهان زيبا و قصرها زينت كنند و باد بهشت را فرمان داده تا عطر و بوى آنها را در سراسر بهشت منتشر سازند، و حورالعين بهشت را فرمان داده تا سوره طه ، و طواسين و يس و حمعسق را تلاوت كند، سپس منادى از زير عرش ندا درداده : آگاه باشيد كه امروز روز وليمه و عروسى على بن ابى طالب است ، بدانيد كه من شما را شاهد مى گيرم بر اينكه فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله را براى على بن ابى طالب ، به رضايت خود تزويج نمودم .
آنگاه خداوند تبارك و تعالى ابر سفيدى را فرستاد تا قطرات خود را به صورت لؤ لؤ و زبرجد و ياقوت بر سر آنان ببارد، و پس از آن ملائكه برخاستند و سنبل و قرنفل نثار اهل بهشت كردند، و اين سنبل و قرنفل از آنها مى باشد. پس از آن خداوند ملكى را كه نامش راحيل است و در ميان ملائكه خطيبى بليغ ‌تر و فصيح تر از او وجود ندارد ماءموريت داد تا خطبه اى بخواند. راحيل خطبه اى ايراد نمود كه اهل آسمانها و زمين نظير آن را نشنيده بودند سپس منادى ندا داد: اى ملائكه و ساكنين بهشت ، ازدواج على را كه حبيب محمد است با دختر محمد صلى الله عليه و آله تبريك بگوييد، زيرا من هم به ايشان تبريك گفته ام . آگاه باشيد و شاهد باشيد كه من بعد از پيامبران ، محبوبترين زنان را براى محبوبترين مردان تزويج نمودم .
راحيل گفت : خداوند! بيش از اينكه ما مى بينيم و در بهشت به ايشان داده اى ، چه چيز ديگرى به آنها عطا خواهى كرد؟
خداوند متعال فرمود: اى راحيل ! بركت بيشترى كه به آنها مى دهم ، اين است كه آنان با محبت من زندگى خواهند كرد و آنان را براى خلق خود حجت و دليل قرار مى دهم ، به عزت و جلالم سوگند، مخلوقى از آنان به وجود مى آورم و از آن دو، نسلى ايجاد مى كنم كه خزانه داران من در زمين ، و معدن علم من ، و طرفداران و هدايت كنندگان مردم به سوى دين من خواهند بود و بعد از پيامبران و رسولان ، به وسيله آنان بر خلق اتمام حجت خواهم نمود.
(و رسول خدا ادامه داد:) اى على ! به تو مژده مى دهم زيرا خداوند تو را به قدرى گرامى داشته و اكرام كرده كه احدى را چنان عزيز و گرامى نداشته . اى على ! من دخترم فاطمه را بر همان چيزى تزويج نمودم كه خداوند رحمان او را تزويج نمود، و به آن چيزى براى فاطمه راضى شده ام كه خدا راضى شده است ، اكنون او زن توست و در اختيار تو مى باشد و تو از من به وى سزاوارترى . و جبرئيل به من خبر داده كه بهشت به شما دو نفر اشتياق دارد و اگر نبود اينكه خداوند عزوجل مقدر ننموده فرزندانى از شما به وجود بيايد كه بر خلق حجت باشند، در اينصورت اشتياق بهشت و اهل آن را پاسخ داد و شما را هر چه زودتر داخل بهشت مى نمود. پس اى على ! تو بهترين برادر و بهترين داماد و بهترين مصاحب هستى و براى تو همين كه خداوند از تو راضى و خشنود است .
على مى گويد: به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم : آيا مقام من به جايى رسيده كه در بهشت نامى از من برده شود و خدا ملائكه را براى ازدواج من شاهد بگيرد؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خداى عزوجل هرگاه ولى و دوست خود را گرامى بدارد به گونه اى گرامى مى دارد كه چشمى نديده و گوشى نشنيده باشد و خداوند اين مقام را به تو عطا فرموده است .
على عليه السلام گفت : پروردگارا به من توفيق بده تا در برابر نعمت هاى تو شكرگزار باشم . و پيامبر فرمود: آمين . (117)
254/13 - تفسير فرات : (118) عقبة بن مكرم الضبى ، عن محمد بن على بن عمرو، عن عمرو بن عبدالله بن هارون الطوسى ، عن اءحمد بن عبدالله الشيبانى ، عن محمد بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين ، عن اءبيه ، عن على عليه السلام مثله ، و فى آخره : فانما حباك الله فى الجنة بما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، فقال على بن ابى طالب عليه السلام : يا رب اءوزعنى اءن اءشكر نعمتك التى اءنعمت على و على والدى و اءن اءعمل صالحا ترضاه و اءصلح لى فى ذريتى ، فقال النبى صلى الله عليه و آله : آمين يا رب العالمين و يا خير الناصرين
ترجمه : فرات بن ابراهيم كوفى (حدود 330 ه ) حديث پيشين را در تفسير خود نقل كرده و در آخر آن آورده است :
همانا خداوند در بهشت تو را به گونه اى تكريم نموده كه كسى به چشم نديده و به گوش نشنيده است . پس على عليه السلام گفت : پروردگارا! مرا از كسانى قرار ده كه به خاطر نعمت هايى كه به او و پدر و مادرش عطا فرموده اى تو را شكرگزار باشند، و عمل صالح و شايسته انجام دهم تا تو راضى و خشنود گردى ، و ذريه مرا صالح قرار بده . سپس پيامبر فرمود: اجابت فرما اى پروردگار عالميان و اى بهترين يارى كنندگان .
255/14 - قرب الاسناد: (119) ابن طريف ، عن ابن علوان ، عن جعفر، عن جعفر، عن اءبيه عليه السلام ، قال : كان فراش على و فاطمة حين دخلت اهاب كبش اذا اءراد اءن يناما ما عليه قلباه فناما على صوفه ، قال و كانت و سادتهما اءدما حشوها ليف ، قال : و كان صداقها درعا من حديد
ترجمه : ابوالعباس عبدالله بن جعفر حميرى قمى (ح 310 ه ) در قرب الاسناد، از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه گفت :
هنگامى كه فاطمه و على عليهماالسلام ازدواج كردند زيرانداز آنها پوست گوسفند بود كه هرگاه مى خواستند بخوابند آن را بر مى گردانيدند و روى پشم آن مى خوابيدند، و متكاى آنان از پوستى بود كه داخل آن را از ليف خرما پر كرده بودند.
و امام باقر عليه السلام مى گفت : مهريه فاطمه عليهاالسلام يك زره آهنى بود.
256/15 - اءمالى الطوسى : (120) اءبوعمرو، عن ابن عقدة ، عن محمد بن اءحمد بن الحسن ، عن موسى بن ابراهيم المروزى ، عن موسى بن جعفر، عن اءبيه ، عن جده عليهم السلام ، عن جابر بن عبدالله قال : لما زوج رسول الله صلى الله عليه و آله فاطمة من على اءتاه اناس من قريش فقالوا: انك زوجك عليا بمهر خسيس ، فقال : ما اءنا زوجت عليا، ولكن الله عزوجل زوجه ليلة اسرى بى عند سدرة المنتهى ، اءوحى الله الى السدرة اءن انثرى ما عليك فنثرت الدر و الجوهر و المرجان ، فابتدر الحور العين فالتقطن ، فهن يتهادينه و يتفاخرن و يقلن : هذا من نثار فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله .
فلما كانت ليلة الزفاف اءتى النبى ببغلته الشهباء، و ثنى عليها قطيفة ، و قال لفاطمة : اركبى .
و اءمر سلمان اءن يقودها و النبى صلى الله عليه و آله يسوقها، فبينما هو فى بعض الطريق اذ سمع النبى صلى الله عليه و آله .
ما اءهبطكم الى الارض ؟ قالوا: جئنا نزف فاطمة الى على بن اءبى طالب فكبر جبرئيل ، و كبر ميكائيل ، و كبرت الملائكة ، و كبر محمد صلى الله عليه و آله ، فوقع التكبير على العرائس ‍ من تلك الليلة

بيان : الوجبة السقطة مع الهدة (اء) و صوت الساقط، و فى بعض النسخ وحية بالحاء المهملة و الياء المثناة ، و الوحى الكلام الخفى
ترجمه : شيخ طوسى (460 ه ) در امالى از جابر بن عبدالله رحمه الله روايت كند كه گفت : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را براى على عليهماالسلام تزويج نمود عده اى از قريشيان نزد آن حضرت آمده و گفتند: تو دخترت را با مهريه كم به ازدواج على عليه السلام درآوردى . پيامبر گفت : من او را براى على تزويج نكردم بلكه خداوند عزوجل در شب معراج او را براى على عليه السلام تزويج كرد و وحى كرد به ((سدرة المنتهى )) كه جواهرات خود را به پاى ملائك بريزد، و حورالعين از آن جواهرات جمع مى كردند و به داشتن آنها مباهات مى كردند و مى گفتند: اينها برگرفته از جواهراتى است كه به خاطر ازدواج فاطمه نثار كردند.

next page

fehrest page

back page