سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۸ -


آقايان مى دانيد روز عاشورا چند نفر اولاد آن مظلومه را شهيد كردند؟!

فى «البحار»:

«اِنَّ الْحُسَيْنَ (عليه السلام) لَمَّا نَظَرَ اِلى اِثْنَيْنِ وَ سَبْعيْن

چون نظر فرمود شه در پيش رو ديد هفتاد و دو تن ز اصحاب او
پيش چشم او جوانان ريز ريز از سنان و خنجر و شمشير تيز

يعنى اى اهل حريم زار من اهل بيت زار دل افكار من
پس سكينه گفت با حال پريش كاى پدر دل داده بر مرگ خويش
تن چسان ندهم به مرگ اى نازنين چون ندارم من دگر يار و معين
ما زنان را اى امام انس و جان در مدينه خدمت جدّم رسان
كى گذارند اين گروه مشركين كه قدم بيرون نهم زين سرزمين
چون كه از دل بركشيدند آه سرد حضرت آنها را ز گريه منع كرد
چون كه از دل بركشيدند آه سرد حضرت آنها را ز گريه منع كرد
او فتاده غرقه خون بالاى هم كشتگان راه او در هر قدم
رو به سوى خيمه گه كرد آن امام پس ندا فرمود عليكن السّلام
همرهان رفتند جمله سر به سر من هم اينك مى روم سوى سفر
در جوابش گفت شاه خافقين كاى سكينه جان من اى نور عين
در جواب آن امام بحر و بر اين چنين گفتا سكينه كاى پدر
داد پاسخ آن ولىّ كردگار زينهار اى نور ديده زينهار
اهل بيتش همچو ابر نوبهار زين سخن بگريستندى زار زار
پس به عزم رزم قامت راست كرد هر تدارك خاطرش مى خواست كرد

بعد از اين اشعار، اشعار عمّان كه در «گنجينة الاسرار» (ص 86) است، خيلى مناسب اين مقام است، از آن جائى كه مى فرمايد:

پا نهاد از روى همت در ركاب- كرد با اسب از سر شفقت خطاب... رَجُلاً مِنْ اَهْلِ بَيْتِهِ صَرْعى، اِلْتَفَت اِلى بابِ الْخَيْمَةِ، وَ نادى: يا سُكَيْنَةُ! يا فاطِمَةُ! يا زَيْنَبُ! يا اُمّ كُلْثُومٍ! عَلَيْكُنَّ مِنِّى السَّلامُ، فَنادَتْهُ سُكَيْنَةُ: يا اَبَهْ اَسْتَسْلَمتَ [ «اَستسلَمْت» بفتح همزه، زيرا كه همزه استفهام است و همزه ى باب استفعال حذف شده به جهت اجتماع همزتين. ] لِلْمَوْتِ؟ فَقالَ (عليه السلام)، كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعينَ؟ فَقالَتْ: يا اَبَهْ، رُدَّنا اِلى حَرَمِ جَدِّنا رَسُولُ اللَّهِ، فَقالَ (عليه السلام): هَيْهاتَ لَوْ تُرِكَ الْقَطالَنامَ». و شروع كردند اهل بيت به گريه و زارى، حضرت آنها را ساكت فرمود و به ميدان رفت و شروع كرد به جنگ كردن و رجز خواندن و متصل هر كه به جنگ آن حضرت مى آمد كشته مى شد.

«حَتَّى قَتَلَ (مِنْهُمْ) مَقْتَلَةً عَظيمَةً وَ هُوَ فى ذلِكَ يَقُولُ:

اَلْقَتْلُ اَولى مِنْ رُكُوبِ الْعارُ وَالعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النَّارِ»

پس آن حضرت توقف فرمود كه ساعتى را استراحت كند.

«اِذْاتاهُ حَجَرٌ فَوَقعَ فى جَبْهَتِهِ، فَاَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ وَجْهِه، فَاَتاهُ سَهْمٌ مُحَدَّدٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ السّهم فى صَدْرِهِ، وَ فى بَعْْْضِ الرِّواياتِ على قَلْبِهِ فَقالَ الْحُسَيْنُ (عليه السلام): بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ، وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهَ، وَ رَفَعَ رَأْسَهُ اِلَى السَّماءِ وَ قالَ: اِلهى اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلاً لَيْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْض ابْنِ نَبىٍّ غَيْرَهُ، ثُمَّ اَخَذَ السَّهْمَ فَاَخْرَجَهُ مِنْ قَفاهُ فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ». [ بحار: 45/ 47- 53، اللّهوف: ص 52. ] .

اَلا لَعْنَةَ اللَّهَ عَلَى الْقَوْمِ الظّالِمينَ.

گفتار نهم

 

استجابت دعاء، كمترين فضيلت فاطمه است

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذىِ اسْتَجابَ الدُّعاء لِفاطِمَةِ [ بيان اعراب: در: فاطمة الزهراء: ] هر كجا كه لفظ «فاطمة الزّهرا (عليهاالسلام)» باشد و لفظ فاطمه مجرور باشد، يا به حرف جر يا اضافه يا آنكه تابع اسم مجرورى باشد، بايد «فاطمةِ الزّهراء» به جرّ «تاء» خوانده شود.

اگر كسى بگويد فاطمه غير منصرف است به واسطه ى علميّت و تأنيث و اين قاعده مسلّم است كه جرّ غير منصرف به فتحه است، چنانچه ابن مالك گفته: «و جُرّ بالفتحه ما لا ينصرف». (شرح ابن عقيل: 1/ 77- 122).

جواب گوئيم: اين قاعده در صورتى است كه اضافه نشود يا الف و لام نداشته باشد. چنانچه بعد گفته: «ما لم تضف أو يكُ بعد ال ردَف».

اگر كسى بگويد كه «زهرا» صفت «فاطمه» است نه اينكه مضاف اليه باشد و بنابراين به فتح بايد خواند.

جواب گوئيم: قاعده اين است كه هرگاه اسم و لقب با هم باشند و هر دو مفرد باشند يعنى غير مركّب، واجب است كه اسم را اضافه كرد به لقب، مثل: هذا سعيدُ كرد.

چنانچه ابن مالك مى گويد:

«و ان يكونا مفردين فاضف- حتماً و الّا اتبع الّذى رَدف».

حال عرض مى كنم كه «فاطمه» اسم است و «زهراء» مسلّماً لقب است پس واجب است كه اضافه بشود به «زهراء»، و غير منصرف وقتى اضافه شد، جرّ او به كسر است، پس معلوم شد «فاطمة الزهرا» به كسر تاء «فاطمةِ» بايد خوانده شود.

آنها كه عرض شد مقتضى قواعد نحويّه است وليكن از فصحاء شنيده شده كه اسم را اضافه به لقب نكرده و گفته اند: «علىٌ المرتضى» به تنوين و اگر اضافه شده بود و «على» كه اسم است به لقبى كه «مرتضى» است بايد بدون تنوين خوانده باشند، زيرا كه تنوين با اضافه جمع نمى شود و همچنين از فصحاء شنيده شده: «السّلام عَليكَ يابنَ فاطِمةَ الزهراء» بفتح تاء فاطمة. و اگر چنانچه اضافه شده بود، به كسر «تاء» بايد خوانده شود، و گويا جهت اين باشد كه علميّت منافات با اضافه دارد و از اين جهت است كه در «هذا سعيدُ كرد» لفظ مسمّى در تقدير گرفته اند. فتأمل-. الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ لِزَوْجِها اَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى اَبيها مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِييّنَ، وَ عَلى بَنيها حُجَجِ اللَّهِ عَلَى النَّاسِ اَجْمَعينَ، وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلى اَعْدائِهِمْ اِلى يَوْمِ الدّينِ.

قالَ اللَّهُ تَعالى: (فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ اِنّى لا اُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثى). [ آل عمران: 195. ] در «بحار» در حديث مفصّلى است نقل مى فرمايد: كه خداوند تعالى اجابت دعا را در قرآن، براى ده كس مقرّر فرموده و يكى يكى مى شمارد تا آنجا كه مى فرمايد:

«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ فاطِمَةُ وَ زَوْجُها» [ بحار: 43/ 34، مناقب: 3/ 321، عوالم: 11/ 76 ح 8. ] و باز در همين حديث مى فرمايد: كه مراد از ذكر و انثى در آيه ى شريفه، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) مى باشند وقت هجرت به سوى رسول خدا در مدينه. [ مناقب ابن شهر آشوب 3/ 320، بحار: 43/ 32 ح 39. ] مواقع اجابت دعاى حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) بسيار است. يك موقع آن را كه مشتمل بر معجزه و كرامات بسيار است، به عرض مى رسانم و آن قصّه ى اعرابى و سوسمار است:

اعجاز رسول، و دعاى فاطمه بر نزول مائده

در «بحار» از كتاب «مناقب» نقل مى فرمايد از ابن عباس و چون تفصيل آن خيلى مفصّل است به طريق اجمال عرض مى شود:

اعرابى اى از بنى سليم سوسمارى صيد كرد و آمد خدمت حضرت رسول، با نهايت خشونت كلام و نسبت سحر و كذب به آن حضرت داد و گفت: اگر قوم من مرا عجول نمى خواندند با اين شمشير تو را مى كشتم.

عمر برجست كه حمله بر او كند، حضرت او را نهى فرمودند و فرمودند: كه نزديك است شخص حليم پيغمبر باشد و به زبان نرم و ليّن با اعرابى مكالمه فرمودند، پس از آن اسلام به او اظهار فرمودند.

عرض كرد: ايمان نمى آورم تا اين سوسمار ايمان آورد، پس سوسمار را از آستين انداخت، سوسمار فرار كرد، پس به فرمان حضرت برگشت.

حضرت پرسيدند: من كيستم؟ به زبان فصيح عرض كرد:

تو مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّه بْنِ عَبْدِالْمُطَلِّبِ بْنِ عَبْدِ مَناف هستى.

حضرت فرمودند: كدام خدا را مى پرستى؟ «قالَ: اَعْبُدُاللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذى خَلَقَ الحَبَّةَ وَ بِرى ءَ النَّسَمَةَ وَ اتَّخَذَ ابْراهيمَ خَليْلاً، و اصْطَفاكَ يا مُحَمَّدُ حَبيباً». [ بحار: 43/ 69- 74، عوالم: 11/ 165- 171. ] «گفت: عبادت مى كنم خدائى را كه دانه را شكافت و مخلوقات را بيافريد و ابراهيم را خليل گرفت و تو را اى محمّد برگزيد و حبيب خود فرمود».

آنگاه اين چند شعر را انشاد نمود:

اَلا يا رَسُولَ اللَّهِ اِنَّكَ صادِقٌ فَبُورِكت مَهْدِياً وَ بُورِكْتَ هادِياً
شَرَعْتَ لَنا دينَ الْحَنيفَةِ بَعْدَ ما عَبَدْنا كَاَمْثالِ الْحَميرِ الطَّواغِيا

فَيا خَيْرَ مَدْعُوٍّ وَ يا خَيْرَ مُرْسَلٍ [ مقامات پيامبر و حكمت برترى خاتم النبيين بر ديگر پيامبران:

«و يا خير مرسل»: جهت اينكه حضرت ختمى مرتبت بهتر از جميع انبياء مرسل بوده، اين است كه: آن حضرت به مفاد بعضى اخبار، داراى چهار مقام بوده:

مقام اوّل: مقام لاهوتى است كه تعبير به «مقام بيان» هم شده و اين مرتبه، مرتبه ى «فؤاد الروح» است يعنى جهت اوّليه از عقل كلّى و اين مقام همان مقام است كه فرمود: «لى مَعَ اللَّه وقت لا يَسعنى فيه ملك مقرّب و لا نبىّ مرسلٌ». و اين مرتبه همان مرتبه است كه فرمودند: «لنا مع اللَّه حالات فهو فيها نحن و نحن هُو، و هُو هُو نحن نحن». ]

رقّ الزجاج و راقت الحمر فتشابها و تشاكلا الامر
فكانّما خُمٌّ و لا قَدَح و كانّما قدحٌ و لا خمرٌ

از صفاى مى و لطافت جام درهم آميخت رنگ جام و مدام

همه جا هست، نيست گوئى مِي يا مدام است و نيست گويى جام

و اين است مقامى كه مى فرمايد: «العُبُوديَّة جوهرة كُنهُها الرُّبوبيَّة». (مصباح الشريعة: ص 453، باب 100). و اين است مقام «حديده ى محماة»، و اين مقامى است كه در خبر «معانى الاخبار» علامّه رحمه اللَّه فرمودند:

«يا سلمان، نزّلونا عَن الرّبوبيّة و ادفعوا عنّا حُظوظ البَشَرية فانّا عنها مبعّدون، و عمّا يجُوز عَليكُم مُنزّهون، ثم قولوا فينا ما شئتُم فانّ البحر لا ينزف و سرّ الغيب لا يعرف و كلمة اللَّه لا يوصف و من قال هناك لِمَ و مِمَّ فقد كفر». اللمعة البيضاء: ص 64. و اين مقامى است كه منحدر مى شود از او سيلهاى فيوضات الهيه و بالا نمى رود به سوى او طيرهاى عقول كليّه و جزئيّه.

مقام ثانى: مقام جبروتى است كه تعبير مى شود به «مقام معانى» و اين مرتبه، مرتبه ى روحى است. يعنى جهت ثانويه عقل كلّى بنفسه من حيث هو هو كه مقام «حقيقت محمديّه» است و آن مقامى است كه فرمود:

«اوّل ما خلق اللَّه روحى، و اوّل ما خلق اللَّه نورى، و اوّل ما خلق اللَّه العقل، و اوّل ما خلق اللَّه نور نبيّك يا جابر». (انوار نعمانيه: 1/ 13، بحار: 1/ 97 ح 8 و ج 57/ 309.) اين مقامى است كه جبرئيل و حَمَله ى عرش پائين تر از اين مرتبه هستند زيرا كه جبرئيل گفت: «لو دنُوت انملةً لاحترقت». (مناقب: 1/ 179، بحار: 18/ 382 ح 86).

اگر يك سر موى برتر پرم فروغ تجلّى بسوزد پرم

و اين مقام اوّلين موجودات است و منتهاى كاينات و اين است مقام (دنى فتدلّى- فكان قاب قوسين أَو اَدنى). نجم: 8- 9).

احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

مقام ثالث: مقام ملكوتى است كه تعبير مى شود به «مقام ابواب»، و آن مرتبه ى نفس كليّه است و اين مقامى است كه به وساطت اى مقام، فيوضات الهيّه واصل مى شود به محالّ خود، و اين مقام واسطة الفيضى است.

اى گهر تاج فرستادگان تاج ده گوهر آزادگان
هر چه ز بيگانه دخيل تواند جمله در اين راه طفيل تواند

و جبرئيل از اهل اين مرتبه است و خادميّت او به سر حدّ اين رتبه است.

مقام رابع: «مقام ناسوتى است» و اين مرتبه ى جسم كلّى است در عالم بشريّت، و نبوّت و تبليغ احكام شرعيّه و نواميس الهيّه از صفات اين مرتبه است، و اين است مقامى كه فرمود: (انا بشرٌ مثلكُم يوحى الىّ، اَنّما الهكم اله واحد). كهف: 110، فصّلت: 6). و اين مرتبه است كه اخسّ مراتب آن حضرت است، اخصّ مراتب انبياء و رسل است و اين مقام، مقام «انا اوّل الانبياء خلقاً و اخرهم بعثاً» است.

غرض كُنْ ز حكم در ازل او اوّل الفكر آخر العمل بوده
اول به خلقت صورت آمده آخر از پى دعوت
غرض عالم، آدم از اوّل غرض آدم، احمد مرسل

و اين است مقام «آدم فَمن دُونَه تَحتَ لِوائى و لا فخرٌ». (ر. ك. بحار: 16/ 402 ح 1). و اين است مقام «نحن الاخرون السابقون». (بحار: 16/ 118- 39/ 85- 61/ 232).

گر نبودى ميل اميد ثمر كى نشاندى باغبان بيخ شجر
پس به معنى آن شجر از ميوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد
گر به صورت من ز آدم زاده ام پس به معنى جدّ، جد افتاده ام
زين سبب فرموده است آن ذو فنون رمز نحن الاخرون السّابقون
پس ز من زائيد در معنى پدر پس ز ميوه زاد در معنى شجر
فانّى و ان كنت ابن آدم صورة فلى فيه معنى شاهدٌ بابوّتى

«كنت نبيّاً و ادم بين الماء والطين» انوار نعمانيه: 1/ 14، بحار: 16/ 402، ح 1.

اوّل بيت ار چه به نام تو بست حكم تو چون قافيه آخر نشست
بود در اين گنبد فيروزه خشت تا زه ترنجى ز سراى بهشت
رسم ترنج است كه در روزگار پيش دهد ميوه پس آرد بهار
كنت نبيّاً كه علم پيش برد ختم نبوّت به محمّد سپرد

ر. ك. اللّمعة البيضاء: ص 62- 64.

وَ نَحْنُ اُناسٌ مِنْ سَليمٍ وَ اِنَّنا اَتَيْناكَ نَرْجُوا اَنْ نَنالَ الْعَوالِيا
اَتَيْتَ بَبُرْهانٍ مِنَ اللَّهِ واضِحٍ فَاَصْبَحْتَ فينا صادِقَ الْقَوْلَ زاكِياً
فَبُورِكْتَ فِى الْأَحْوالِ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ بُوْرِكْتَ مَوْلُوداً وَ بِوْرِكْتَ ناشِياً

اعرابى پس از مشاهده ى اين مطلب ايمان آورد و به فرمان حضرت (صلى اللَّه عليه و آله) چند آيه ى قرآن به او آموختند و فرمودند: از مال دنيا چه بهره دارى؟ عرض كرد: در ميان چهار هزار نفر قوم من، فقيرتر از من نيست.

حضرت فرمودند: كيست كه اعرابى را بر ناقه سوار كند، تا من ضامن شوم براى او ناقه اى در بهشت؟ سعد بن عباده عرض كرد؟ من ناقه ى حمراء هشت ماهه آبستن به او مى دهم.

رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: يا سعد، من اكنون وصف مى كنم ناقه اى را كه خدا در بهشت به تو عطا مى فرمايد و شروع فرمودند به وصف آن ناقه ى بهشتى.

بعد فرمودند: كه كيست اعرابى را تاجى دهد و من ضامنم كه خدا او را تاج تُقى عنايت فرمايد؟ على (عليه السلام) عرض كرد: تاج تُقى كدام است؟ حضرت وصف آن را فرمودند.

على (عليه السلام) عمامه از سر برداشت و به اعرابى داد.

پس از آن حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود كه كيست كه اعرابى را توشه دهد؟ و من ضامنم كه خداوند در عوض به او زاد تقوى عنايت فرمايد.

سلمان برخاست و نُه بيت از بيوت رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) را گردش نمود چيزى نيافت. آخر الامر چشمش به حجره ى فاطمه (عليهاالسلام) افتاد، دقُ الباب كرد، پس از شناختن او، حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) فرمودند: چه مى خواهى؟ سلمان قصّه ى اعرابى را با طلب توشه كردن عرض كرد.

حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) فرمودند: قسم به آن كس كه محمّد را به حق فرستاده، سه روز است كه غذا نخورده ايم و حسنين از شدّت گرسنگى مضطرب شدند و با شكم گرسنه به خواب رفتند، مانند دو جوجه ى پر كنده وليكن رد نمى كنم خير تو را، خاصّه وقتى كه به در خانه ى من فرود آمده.

اى سلمان اينك پيراهن مرا بگير و در نزد شمعون يهودى گرو بگذار و بگو فاطمه دختر محمّد (صلى اللَّه عليه و آله) مى گويد: يك صاع خرما و يك صاع جو به ما بده، انشاء اللَّه ادا مى شود.

سلمان پيراهن را گرفت و به نزد شمعون آمد، صورت حال را گفت. شمعون آن پيراهن را گرفت و در دست گردانيد و اشك از ديدگانش جارى شد و گفت:

اى سلمان اين است زهد در دنيا، اين است آنچه خبر داد ما را موسى بن عمران در تورات، «اَنَا اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ».

شهادتين بر زبان جارى كرد و مسلمان شد. و به سلمان صاعى از شعير و خرما داد.

سلمان آنها را به نزد فاطمه (عليهاالسلام) آورد. آن حضرت به دست خود طحن كرده و نان پخت و به سلمان داد و فرمود كه خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) ببر.

سلمان عرض كرد: يا بنت رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) از براى حسن و حسين گرده اى از اين نان بردار. فرمود: اينها را در راه خدا داده ام، باز نگيرم.

لاجرم، سلمان آن نان و خرما را خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) آورد.

حضرت فرمود: اى سلمان از كجا به دست آوردى؟ عرض كرد: از منزل فاطمه (عليهاالسلام).

چون رسول خدا سه روز گذشته بود كه دست به طعامى نبرده بود، برخاست و به در سراى فاطمه آمد و دقّ الباب كرد، چون عادت بود هرگاه پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) دقّ الباب مى فرمود، غير از فاطمه (عليهاالسلام) كسى در را باز نمى كرد.

لاجرم فاطمه (عليهاالسلام) تعجيل كرد و در را بگشود. چشم پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) بر فاطمه (عليهاالسلام) افتاد. چهره ى مباركش را زرد و حدقه هاى چشم او را متغير ديد. فرمود: اى دخترك اين چه حالت است در تو مى نگرم؟ عرض كرد: اى پدر، سه روز است كه ما دست به طعام نبرده ايم و حسن و حسين از اضطراب و شدت گرسنگى چون جوجه هاى پر كنده به خواب رفتند.

رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) حسنين را از خواب بيدار كرد. يكى را بر ران راست و ديگرى را بر ران چپ بنشاند و فاطمه (عليهاالسلام) را در پيش روى جاى داد و دست در گردن او افكند.

اين وقت على (عليه السلام) درآمد و دست در گردن پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله ) حمايل كرد.

پس رسول خدا به سوى آسمان نگران شد. پس گفت: يا الهى و سيدى و مولاى، اينهايند اهل بيت من خداوندا ببر از اينها رِجس را و پاك و پاكيزه گردان ايشان را پاكيزه كردنى.

اين وقت صدّيقه به خلوتگاه خويش رفت و هر دو پاى مبارك بر صف بداشت و دو ركعت نماز بگذاشت، پس دست به سوى آسمان برافراشت و عرض كرد:

الهى و سيّدى، اين پيغمبر تو محمّد است و اين على پسر عمّ پيغمبر تو است و اين حسن و حسين فرزندان پيغمبر تواند، اى خداى من! بفرست بر ما مائده اى از آسمان همچنان كه فرستادى بر بنى اسرائيل، خوردند از او و كافر شدند. خدايا بفرست مائده بر ما كه ما مؤمنانيم.

ابن عبّاس مى گويد: قسم به خدا هنوز كلام حضرت تمام نشده بود كه قدحى بزرگ از قفاى آن حضرت همى جوشيد، بوى آن بهتر از مشك اذفر بود.

پس على (عليه السلام) بدان نگريست و فرمود: اى فاطمه اين مائده از كجاست و حال آن كه در نزد ما معهود نبود؟!

پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: بخور يا اباالحسن و مپرس. سپاس مى گزارم خداى را كه پيش از آنكه بميرم عطا فرمود مرا فرزندى مانند دختر عمران [ سابقاً ذكر كرديم كه حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) در نزول ] مائده مانند مريم بوده ولى در ساير جهات افضل بوده، خوب گفته:

از چه دهم نسبتش به مريم عمران- از چه گشايم زبان خويش به هذيان حوّا چو خوانمش به پاكى طينت- كو ره آدم ز دار وساوس شيطان آسيه مى خواندمش به پاكى عصمت- مريم مى گفتمش به پاكى دامان بود اگر آن جدا ز صحبت فرعون- بود اگر اين برى ز تهمت ياران حور نمى خوانمش كه حور به جنّت- باك ندارد ز همنشينى غلمان از چه دهم نسبتش به هاجر و ساره- وز چه دهم نسبت كمال به نقصان عصمتش ار پرده پوش حافظه گردد- راه نيابد به سوى حافظه نسيان عصمت او ماوراى وصف سخنور- عفّت او ماوراى وصف سخندان. كه هرگاه زكريّا بروى درمى آمد در محراب عبادت او، در نزد او طعامى مى نگريست.

مى فرمود: اى مريم اين روزى از كجا است؟ جواب مى گفت: از نزد خداوند، چه او روزى مى دهد بيرون از حساب هر كس را مى خواهد.

پس پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) و على (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) از آن طعام بخوردند و رسول خدا ( صلى اللَّه عليه و آله) بيرون شد و اعرابى را توشه داد و بر شتر سوار كرد و روانه داشت.

چون اعرابى به ميانه ى قبيله ى بنى سليم آمد به اعلا صوت، ندا درداد كه:

«قُولُوا لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه عليه و آله)» رجال قوم چون اين ندا شنيدند با شمشيرهاى كشيده به سوى او سرعت كردند و گفتند: از دين بيرون شدى و دين محمّد ساحر كذّاب را پذيرفتى؟ گفت: محمّد نه كذّاب است و نه ساحر، اى مردم بنى سليم، خداى محمّد بهترين خدا و محمّد آمد اندر جهان، جان هر كس- جان جانها محمّد آمد و بس

احمد مرسل، آن چراغ جهان رحمت عالم، آشكار و نهان
زبده ى جان پاك آدم او معنى بكر و لفظ محكم او
تا شب نيست، صبح هستى زاد آفتابى چه او ندارد ياد
صبح صادق به زير گنبد ما آفتابى چه او نديده به راه
چون بخنديد بر سپهر جلى آفتاب سعادت ازلى
انبياء ريختند از در او هر چه شان نقد بود بر سر او
همه شاگرد، او مدرسشان همه مزدور و او مهندسشان
گوش كش در ولايت تقديس صحن او بام خانه ى ادريس
او سرى هست و عقل گردن او او دلى هست و انبياء تن او
متفرد به خطّه ملكوت متوحد به عزّت جبروت
خلق را او ره صواب دهد سايه را مايه ى آفتاب دهد
خلق او مايه روح حيوان را خلق او دايه، نفس انسان را
پدر ملك بخش عالم اوست پسر نيك بخت آدم اوست
هيچ سائل به خوشدلى و به خشم لا در ابروى او نديد به چشم
رفتمى بت پرست در بر او آمدم حق پرست از در او
دو جهان پيش همتش به دو جو - سرّ ما زاغ ماطغى بشنو
لب و دندان او به منع و عطا هست دندانه ى كليد بقا
رفتم آن دم گدا به حضرت او گشتم اين سان غنى ز همت او
شكر حق، مؤمن و مسلمانم حافظ سوره هاى قرآنم

. نيكوتر پيغمبرى است، به نزد او رفتم در حالتى كه گرسنه بودم مرا سير كرد، و برهنه بودم مرا پوشانيد و پياده بودم مرا سوار كرد.

آنگاه قصّه ى سوسمار و سخن كردن او را با پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) شرح كرد و آن اشعار كه سوسمار به عرض رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) رسانيد بر آن جماعت قرائت كرد و گفت:

«اَسْلِمُوا تُسْلَمُوا مِنَ النَّارِ».

«مسلمان شويد تا سالم مانيد از آتش دوزخ».

در آن روز چهارم هزار تن از مردم بنى سليم مسلمان شدند و ايشان پيرامون رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) بودند و صاحبان عَلَم هاى سبز بودند.