سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۶ -


فرمود: تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد».

پس چون خلق كرد خداوند عزّوجلّ آدم را و بيرون آورد مرا از صُلب او، دوست داشت خداوند عزّوجلّ اينكه بيرون آورد صدّيقه ى طاهره را از صلب من، گردانيد او را به صورت سيبى در بهشت و آورد او را جبرئيل به جهت من، پس گفت: سلام بر تو باد و رحمت و بركات خدا، يا محمّد.

گفتم: و بر تو باد سلام و رحمت خدا و بركات خدا.

گفت: اى محمّد پروردگارت سلامت مى رساند.

گفتم: از او است سلام و به سوى او برمى گردد سلام.

گفت: يا محمّد! اين سيبى است كه فرستاده است خداوند عزّوجلّ به سوى تو از بهشت، پس گرفتم او را و چسبانيدم به سينه.

گفت: اى محمّد! خداوند مى فرمايد: بخور اين سيب را. پس شكافتم او را، ديدم نورى، پس ترسيدم از او.

جبرئيل گفت: چرا نمى خورى؟! بخور و نترس به درستى كه اين نور كسى است كه در آسمان «منصوره» نام دارد و در زمين «فاطمه».

گفتم: حبيب من به چه جهت در آسمان منصوره نام دارد و در زمين فاطمه؟ گفت: ناميده شد در زمين فاطمه به جهت آنكه قطع مى كند شيعيانش را از آتش و قطع شدند دشمنانش از دوستى او، و اوست در آسمان منصوره [ معانى الاخبار: ص 53، ح 396، بحار: 43/ 4 ح 3، عوالم: 11/ 67 باب 6 ح 1.

بيان منصوريت فاطمه (عليهاالسلام):

چون استفاده ى منصوره بودن حضرت صديقه (عليهاالسلام) از آيه ى شريفه، محتاج به بيان است، لهذا عين خبر را ذكر مى كنيم با فى الجمله بيانى تا واضح شود.

ذيل حديث اين است: «و هى فى السّماء المنصورة و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ: (يَوْمئذٍ يفرح المؤمنون ] يَنَصْر اللَّه يَنصُر مَنْ يشاء) يعنى: نَصرِ فاطمة لمُحبيّها» مى باشد.

كسى خيال نكند چگونه مى شود كه «نصر اللَّه» به معنى «نصر فاطمه» باشد؟ زيرا كه جواب مى گوئيم: فعل را گاهى اسناد مى دهند به سبب و گاهى اسناد مى دهند به مباشر و هر دو صحيح است. چنانچه در بسيارى از اخبار، قتل حضرت سيّدالشهداء (عليه السلام) را اسناد به يزيد داده اند و در بعضى اخبار هم، اسناد قتل را به شمر داده اند و هر دو صحيح است به ملاحظه ى سبب و مباشر. و مانحن فيه هم نظير آن است: چون «نصر» خدا شامل حال محبين فاطمه مى شود به جهت دوستى فاطمه، كانّه فاطمه آنها را يارى كرده. و امّا استفاده ى منصوره بودن، به دو وجه مى شود:

يكى: به دلالت التزام و آن اين است كه چون صدر آيه (لِلَّه اَلأمر مِنْ قَبْل وَ مِنْ بعد)، مشعر است بر اينكه يارى كردن فاطمه به يارى خداى تعالى است، و چون به يارى خدا شد لازمه ى آن اين است كه آن حضرت، اوّلاً منصوره باشد از جانب خدا و ثانياً «ناصره» باشد مر دوستانش را. و دوّم: به دلالت مطابقه و آن اين است كه «نصر» به معناى «منصور» باشد. مثل اينكه خلق، به معناى مخلوق و نسخ، به معناى منسوخ استعمال شده. و معناى «نصر فاطمة لمحبّيها» چنين باشد كه «فاطمه منصورة لأجل منصوريّة محبّيها»، و اين معنى خوب است، زيرا كه نصرى بالاتر از اين تصوّر نمى شود كه محبّين شخصى، منصور باشند به جهت آن شخص. و اين است قول خداوند عزّوجلّ:

(وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ- بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ). [ روم: 4- 5. ] «(در آن روز شاد و خوشحال مى شوند مؤمنان به) يارى كردن فاطمه دوستانش را».

فضيلت هاى از خلقت تا شهادت

امّا دوم: كه فضايل زمان خلقت تا زمان وفات باشد، بيست و دو فضيلت است:هشت فضيلت مكتسبه ى نفسانيّه، پنج فضيلت مكتسبه ى بدنيّه.

چهار فضيلت غير مكتسبه ى نفسانيّه و پنج فضيلت غير مكتسبه ى بدنيّه.

اما هشت فضيلت مكتسبه ى نفسانيّه:

اوّل: ايمان آن مظلومه، و ايمان بالاترين همه فضايل است، به جهت آنكه به واسطه ى آن درك مى شود نعيم سرمدى و بهشت مخلّد و خلاص از عذاب ابد، و ايمان آن حضرت كمّا و كيفاً ممتاز بوده.

امّا كمّاً: از آن وقتى كه اين دنيا را از جمال عديم المثالش منوّر كرد ايمان خود را اظهار داشت و در اين جهت به يك حديث كه مشتمل است بر اقسام فضايل و ايمان آن حضرت در حين ولادت اكتفا مى كنيم:

چگونگى ولادت حضرت

در «بحار» است كه مفضّل بن عمر مى گويد: پرسيدم از حضرت صادق (عليه السلام): چگونه بود ولادت فاطمه (عليهاالسلام)؟ فرمود: بلى خديجه (عليهاالسلام) چون به حباله ى حضرت رسول درآمد، زنهاى مكّه از او دورى كردند و به خانه ى او وارد نمى شدند و سلام نمى كردند و نمى گذاشتند زنى به خانه ى او برود.

خديجه وحشت پيدا كرد و ناله و افغان و ترس او به جهت همين بود پس چون حامل شد [ فى اوصاف الخاصّة: ] (به كار بردن تعبير) حامله غلط است، زيرا اوصاف خاصّه مثل حامل، حايض و طالق را بدون «تاء» ذكر مى كنند، زيرا كه «تاء» به جهت فرق مذكّر و مؤنّث است و چون اين صفات در مذكّر يافت نمى شود، لهذا بدون «تاء» بايد خوانده شود، زيرا كه فرق حاصل است. به فاطمه، فاطمه (عليهاالسلام) با او حديث مى كرد و به او دلدارى مى داد و خديجه اين مطلب را از پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) پنهان مى داشت.

روزى رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) داخل شد پس شنيد كه خديجه با فاطمه (عليهاالسلام) حديث مى كند. حضرت فرمود: اى خديجه! با كه سخن مى گوئى؟ گفت: جنينى كه در شكم من است با من سخن مى گويد و انس مى گيرد [ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى هو مُونِس- وَ حبيبُ قلبى فى الفؤاد أَنيسى و َ ضياءُ عَيْنى فى الفؤاد مُحدِّثى- وَ جَنينُ بَطْنى صاحبى وَ جَليسى ] حضرت فرمود: اى خديجه! جبرئيل خبر مى دهد كه مولود تو دختر است و اوست نسل طاهر ميمون و خداى تعالى قرار مى دهد نسل مرا از آن و اقرار مى دهد از نسل آن ائمّه را و قرار مى دهد ائمّه را خلفاء خودش در زمين بعد از انقضاء وحى خود.

پس خديجه بر اين حالت بود تا زمان زائيدن رسيد. فرستاد نزد زنان قريش و بنى هاشم براى اين كه بيايند به جهت متصدّى شدن امورات او، جواب دادند: ت و نافرمانى كردى و قبول نكردى قول ما را و شوهر كردى به يتيم ابى طالب كه فقير و بى مال است و ما نمى آئيم و به هيچ وجه مراقب حال تو نمى شويم.

پس خديجه مغموم شد به جهت اين مطلب، ناگاه داخل شدند بر او چهار زن بلندبالا، گويا از زنان بنى هاشم بودند. خديجه ترسيد.

يكى از آنها گفت: نترس اى خديجه، ما فرستاده ى خدا هستيم به سوى تو و ما خواهران تو هستيم: منم «ساره» و اين است «آسيه بنت مزاحم» [ در «مجمع البحرين» است كه «آسيه» (عليهاالرّحمه) دختر «مزاحم»، زن «فرعون» است. روايت شده است، چون كه «آسيه» معجزه ى عصاى «موسى» و مغلوب شدن ساحران را مشاهده كرد، اسلام آورد. چون فرعون از اين قصه خبر شد، او را نهى كرد و او امتناع كرد.

پس چهار دست و پاى آسيه را به چهار ميخ كوبيد و در آفتاب انداخت، پس از آن امر كرد سنگ بزرگى بر آن افكندند، چون وفاتش نزديك شد (قالت: ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة) تحريم: 11)، پس خداوند او را به بهشت برد و آسيه در بهشت است مى خورد و مى آشامد. (ج 1/ 76 حرف الف). ] و اين رفيق توست در بهشت، و اين «مريم [ فى «المجمع»: قوله: (انّ اللَّه اصطفى آدمَ و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين) آل عمران: 33، قال الشيخ ابوعلى: «آل عمران: موسى و هرون و هما ابنا عمران بن يصهر و عيسى بن مريم بنت عمران بن ماتان و بين العمرانين الف و ثمانية سنة». مجمع البحرين: 2/ 248 حرف عين. ] دختر عمران» است و اين «كلثوم» خواهر موسى بن عمران است.

خداوند ما را فرستاده كه متصدّى مخاض [ مخاض: زايمان و حالات و دردهاى آن را گويند. ر. ف عميد. ] و پرستارى تو را بنمائيم. يكى طرف راست و يكى طرف چپ و سوّمى پيش رو و چهارمى پشت سر، پس متوّلد شد فاطمه پاك و پاكيزه، چون به زمين افتاد، ساطع شد از او نورى كه داخل خانه هاى مكهّ شد و نماند در مشرق و مغرب زمين موضعى، مگر آنكه روشن شد از اين نور.

به فلك مى رود از روى چه خورشيد تو نور «قل هو اللّه احد» چشم بد از روى تو دور
آدمى چون تو در آفاق نشان نتوان داد بلكه در جنّت و فردوس نباشد چه تو حور
حور فردا كه چنين روى بهشتى بيند گرش انصاف بود معترف آيد به قصور
شب ما روز نباشد مگر آنگاه كه تو از شبستان بدر آئى چه صباح از ديجور

[ دَيْجُور: شب بسيار تاريك و دراز را گويند. ر. ف عميد. ] و ده نفر حورالعين داخل شدند و با هر يك طشت و ابريقى از بهشت بود و در ابريق آب كوثر بود، پس گرفت ابريق را زنى كه پيش رو بود و نشست آن حضرت را با آب كوثر و بيرون آورد دو جامه اى كه سفيدتر بود از شير و خوشبوتر بود از مشك و عنبر و پيچيد آن حضرت را به يكى و ديگرى را بر سر آن حضرت انداخت.

پس استنطاق كرد از آن حضرت، فاطمه (عليهاالسلام) شهادتين به زبان جارى كرد و گفت:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ، وَ اَنَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَنْبِياءِ، وَ اَنَّ بَعْلى سَيِّدُ الْأَوْصِياءِ، وَ وُلدى سادَةُ الْأَسْباطِ».

پس سلام كرد بر آنها و هر يك را به اسم صدا زد و شروع كردند به خنده كردن به سوى فاطمه (عليهاالسلام) و حورالعين و اهل آسمان به يكديگر بشارت مى دادند به جهت تولّد فاطمه در آسمان نورى درخشنده پيدا شد كه نديده بودند او را ملائكه قبل از اين، و زنها گفتند: بگير اى خديجه اين مولود را پاك، و پاكيزگى و ميمنت و مباركى در اين و نسل اين است.

پس خديجه گرفت آن حضرت را شادمان و خوشحال و پستان در دهان او گذاشت تا شير خورد و فاطمه (عليهاالسلام) در يك روز به اندازه ى يك ماه بزرگ مى شد و در يك ماه به اندازه ى يك سال. [ بحار: 43/ 2- 3 ح 1، امالى صدوق: ص 690 ح 947/ 1، عوالم، 11/ 43- 44 ح 1، دلائل الامامة: ص 76 ح 17/ 17، الخرايج و الجرايح: 2/ 524- 526 ح 1، روضة الواعظين: 1/ 143. ] اين ايمان [ از آيه ى شريفه ى (قالت الاعراب امَنّا، قُلْ لَم تُؤمِنوا ولكِن قولوا اَسلَمنا وَ لَمَّا يَدخُل الايمان فى قلوبكم) حجرات: 14)، معلوم مى شود كه شخص هرگاه «عَن قلب» تصديق نمايد، مؤمن است و هرگاه «عَن قَلب» نباشد، مسلم است. ] حضرت فاطمه (عليهاالسلام) بود به حسب كميّت

عظمت ايمان او

و امّا به حسب كيفيّت: ايمان آن حضرت به طورى بود كه دو حديث در «بحار» نقل مى فرمايد كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود:

«اِنَّ اِبْنَتِى فاطِمَةَ، مَلَأ اَللَّهُ قَلْبَها وَ جَوارِحَها ايماناً وَ يَقيناً». [ بحار: 43/ 29 ح 34- 46 ح 44، مناقب: 3/ 337، عوالم: 11/ 205- 206 ح 2. ] «به درستى كه دخترم فاطمه، پر كرد خداوند دل او و اعضاى او را از ايمان و يقين».

بلكه در يكى از آن دو حديث دارد كه سلمان و در حديث ديگر اباذر، آمدند به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) ديدند آسيا خودش حركت مى كند [ كمك ملائكه به فاطمه (عليهاالسلام) در «خرايج» از ابوذر مروى است كه فرمود: رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) مرا در طلب على (عليه السلام) فرستاد و من به خانه ى آن حضرت درآمدم و ندا دردادم. كسى جواب نداد و در آنجا آسيائى ديدم طحن مى كرد و كسى در كنار آن نبود. ديگر باره بانگ زدم، على (عليه السلام) از خانه بيرون شد و متفقاً به خدمت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) آمديم. رسول خداى، گوش داد و على چيزى گفت كه نفهميدم.

عرض كردم: يا رسول اللَّه، تعجّب كردم از آسيائى كه در خانه ى على (عليه السلام) دور مى زد و طحن مى كرد و كسى با او نبود!!

حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: «انّ اِبنَتى فاطمة مَلأَ اللَّه قَلبها و جَوارحها ايماناً و يقيناً، و انّ اللَّه علمَ ضَعفَها فأعانها على دَهرِها و كفاها، اما علمت أنّ لِلَّه ملائكة موكّلين بمعونة آل محمّد (صلى اللَّه عليه و آله)». (بحار: 43/ 29). و نيز از سلمان هم قريب به همين مضمون روايت شده است (مناقب: 3/ 337، الثاقب فى المناقب: ص 290) و چون حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) علّت ظهور اين خرق عادت را ايمان آن معصومه قرار داده، لهذا مناسب است فى الجمله، بيانى در كيفيّت ايمان بشود.

چگونگى و مراتب ايمان:

پس مى گوئيم: ايمان و كفر مراتبى دارد: اغلب اوقات اطلاق مى شود به قائل شدن به خسمه ى اصول دين و مذهب، و گاهى اطلاق مى شود مع ذلك به عمل كردن به فروع دين، و به جهت همين است كه فرمودند: «لا دين لمن لا امانة له».

درجه ى كامل و اعلاى ايمان، اعتقاد به خمسه ى اول دين و مذهب است و عمل كردن به اركان يعنى به اعضاء و جوارح. و «بعبارة اخرى» اعتقاد به آنچه خداوند مقرّر فرموده و عمل كردن به واجبات و محرّمات و مندوبات و مكروهات و قائل شدن به مباحات و عمل كردن به آنها بروجه اباحه.

اين چنين ايمانى، ايمان كامل است و كسى كه همه ى اينها را ترك كند، كافر كامل است و ما بين آنها مركّب از هر دو است. يعنى مؤمن است به بعضى و كافر است به بعضى. چنانچه وار شده است: «تارك الصّلاة» كافر است. و وارد شده است: «لا يشرب الشارب و هو مؤمن، وَ لا يَزنى الزّانى وَ هو مؤمن». و قال اللَّه تعالى: (و للَّه عَلَى النّاس حجّ البَيت مَن اسْتَطاع اليه سبيلاً وَ مَن كفر فانّ اللَّه غنىٌّ عن العالمين). آل عمران: 97). و درجه ى اول ايمان مختصّ است به پيغمبر خدا و ائمّه ى هدى و صديقه كبرى «صلوات اللَّه عليهم اجمعين». چنانچه حضرت رسول فرمود: «انّ ابنتى فاطمة، مَلأ اللَّه قلبها و جوارحها ايماناً». و اين ايمان كامل همان است كه حضرت صدّيقه ى (عليهاالسلام) فرمود: «اعلم ما كان و ما يكون و ما لم يكن، يا اباالحسن، المؤمن ينظر بنور اللَّه تعالى». و اين ايمان كامل، همان ايمانى است كه مرادف است با عبوديتى كه فرمودند: «العبوديّة جوهرةٌ كنهها الرّبُوبيّة» (مصباح الشريعة: ص 7، باب دوم) و از خواص اين ايمان كامل است: ظهور معجزات و خوارق عادات و علم به مغيبات و فوز به درجات، بلكه اتّصاف به جميع صفات فاضله.

از آنچه ذكر شد، معلوم شد كه ايمان مراتبى و درجاتى و مقاماتى دارد: اعلاى آن، ايمان صرف خالص است و ادناى آن كفر محض است و ما بين آنها متوسطات. چنانچه حق تعالى مى فرمايد: (وَ ما يؤمِنُ اكثرهُم باللَّه الّا و هُم مُشرِكون). (يوسف: 106). ]، تعجّب كردند و از حضرت رسول پرسيدند از علّتش؟ رسول (صلى اللَّه عليه و آله) دو جهت براى آن ذكر فرمود:

يكى از آنها اينكه خداوند پر كرد دل فاطمه و اعضاى فاطمه را از ايمان و يقين، كانّه استفاده مى شود كه ايمان فاطمه به نحوى بوده كه موجب خرق عادت و آمدن ملائكه به خدمتگذارى او و گردانيدن آسيا بوده.

دانش بى پايان او

دوّم، علم آن حضرت است، چنانچه در «بحار» نقل مى فرمايد: كه خداوند ده چيز را به ده نفر از زنان مرحمت فرموده از آن جمله «وَ الْعِلْمُ لِفاطِمَةَ زَوْجَةَ الْمُرْتَضى» [ مناقب: 3/ 321، بحار: 43/ 34 ح 39، عوالم: 11/ 76 ح 8، عيون المعجزات: ص 53. ] بلكه به مقتضاى حديثى كه از «عيون المعجزات» مروى است اينكه عالم به ما كان و ما يكون و ما هو كائن بوده.

چنانچه در «ناسخ التّواريخ» نقل مى فرمايد كه عمّار ياسر سلمان را گفت: تو را از حديثى عجيب خبر دهم؟ گفت: يا عمّار! بگو.

گفت: در خدمت على (عليه السلام) بودم وقتى كه بر فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد «فَلَمَّا اَبْصَرَتْ نادَتْ اُدْنُ لِاُحَدِّثَكَ بِما كانَ وَ بِما هُوَ كائِنُ وَ بِما لَمْ يَكُنْ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ حيْنُ تَقُومُ السّاعة».

چون حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را ديد، ندا كرد: نزديك شو تا آنكه بگويم به تو آنچه از بدو آفرينش بود و آنچه مى باشد و آنچه نمى باشد و تا روز قيامت آشكار شود.

چون على (عليه السلام) اين كلمات از فاطمه (عليهاالسلام) شنيد، به قهقرى برگشت و عزم خدمت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) نمود. من نيز در خدمت آن حضرت رفتم تا بر رسول خدا درآمد، حضرت فرمود: نزديك بيا يا اباالحسن. على (عليه السلام) نزديك شد و بنشست و حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: تو حديث مى كنى يا من؟ حضرت امير (عليه السلام) گفت: حديث از تو بهتر است يا رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله).

فرمود: گويا من با تو بودم وقتى كه بر فاطمه داخل شدى و از علم ما كان و ما هو كائن گفتگو كرد و تو بازگشتى. على (عليه السلام) عرض كرد نور فاطمه از نور ما مى باشد؟ فرمود: مگر نمى دانى؟ اين وقت على (عليه السلام) به سجده افتاد و شكر خدا به جا آورد.

سلمان گفت: عمّار مى گويد: اين وقت على (عليه السلام) از نزد پيغمبر بيرون شد و من در خدمت او روان، تا بر فاطمه (عليهاالسلام) درآمد. فرمود: گويا از نزد من به نزديك پدرم شدى تا آنكه خبر دهى به او به آنچه قصد كردم براى تو؟ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: همين طور است يا فاطمه.

پس صدّيقه (عليهاالسلام) گفت: بدان يا اباالحسن! به درستى كه خداى تعالى خلق كرد نور مرا و حال آنكه تسبيح مى كرد خداى را، پس خداوند او را امانت گذاشت در درختى از درختهاى بهشت پس آن درخت روشن شد چون پدرم داخل بهشت شد، به الهام الهى ثمره ى آن درخت را گرفت و در دهان گذاشت پس خداوند مرا به وديعت نهاد در صلب پدرم و از آنجا در رحم خديجه بنت خويلد تا آنكه زائيد مرا.

«وَ اَنَا مِنْ ذلِكَ النَّورِ، اَعْلَمُ ما كانَ وَ ما يَكُونَ، وَ ما لَم يَكُنْ، يا اَبَاالْحَسَنِ، اَلْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ تَعالى». [ ناسخ التواريخ: 2/ 266- 268، بحار: 43/ 8 ح 11. ] «و من از آن نور هستم، ميدانم آنچه بوده و آنچه مى باشد و آنچه نمى باشد يا اباالحسن! مؤمن نظر مى كند به نور خدا».

اين علم آن حضرت بود كه به طريق اجمال ذكر شد و شايد در اخبار به غيب هم باز اشاره به علم آن حضرت بشود.

سوّم: عصمت آن حضرت است و آن را به سه وجه در مجلس اوّل و چهار وجه هم در ذيل آيه ى تطهير بيان كرديم، هر كه خواهد به آنجا رجوع نمايد.